- 595
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 1 و 2 سوره اعراف بخش هفتم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 1 و 2 سوره اعراف بخش هفتم"
- کسی قلبش متیم به حب الهی است او «مصروف القلب الی الله» است
- پیغمبر (ص) فرمود که من روزی هفتاد بار استغفار میکنم برای اینکه قلب من را غین میگیرد.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسمِ الله الرّحمٰنِ الرَّحیم
﴿المص ٭ کِتَابٌ أنْزِلَ إِلَیْکَ فَلاَ یَکُن فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنذِرَ بِهِ وَذِکْرَی لِلْمُؤْمِنِینَ﴾
گرچه بحث تا حدودی مبسوط درباره حروف مقطع گذشت ولی درباره هر سورهای که حرف مقطع دارد هم به طور اجمال بحث خواهد شد این ﴿المص﴾ را مستحضرید نظیر سایر حروف مقطع در سور مکی آمده یعنی این 29 سورهای که حرف مقطع دارد شاید 27 تای اینها مکی باشد پس غالب اینها مکی است چه اینکه غالب اینها یعنی 25 تای اینها مربوط به قرآن و وحی و اینهاست به استثنای سوره «مریم» و «عنکبوت» و «روم» و «قلم» لکن با بررسی مجددی که در این سور چهارگانه به عمل میآید معلوم میشود که این سور چهارگانه هم ارتباط مستقیمی با جریان قرآن وحی و نبوّت و رسالت دارد سورهٴ مبارکهٴ «قلم» هم همان طوری که در نوبتهای قبل اشاره شد مستقیماً با وحی و نبوّت ارتباط دارد ﴿مَا أنتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ﴾ و آن سور سهگانه یعنی سوره «مریم» و «عنکبوت» و «روم» هم باز بحثهای مبسوط آنها در محور وحی و نبوّت است مثلاً در سوره «مریم» در همان آن اوائلش دارد که ﴿وَاذْکُرْ فِی الکِتَابِ مَرْیَمَ﴾ بعد قصص بسیاری از انبیا را ذکر میکند میفرماید: ﴿وَیَحْیَی وَعِیسَی﴾ و کذا و کذا ﴿واذکر فی الکتاب یحیی﴾؟؟﴿و اذکر فی الکتاب عیسی﴾؟؟ قهراً جریان قرآن کریم و ذکر نبوّت عام و برخی از نبوّتهای خاصه مطالب محوری سورهٴ مبارکهٴ «مریم» را تأمین میکند چه اینکه عصاره سوره «عنکبوت» و «روم» هم باز درباره وحی و نبوّت و اعجاز و امثال ذلک است خب پس 25 سورهاش که مستقیماً درباره کتاب و وحی است ﴿الم ٭ ذلِکَ الکِتَابُ﴾ ﴿المص ٭ کِتَابٌ أنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ ﴿حم٭عسق﴾ .. این حوامیم سبعه که درباره وحی و نبوّت است آن طواسین هم که درباره وحی و نبوّت و کتاب است و این نشان میدهد که بالاخره بین این حروف مقطع و وحی و نبوّت و کتاب ارتباطی است و این وجه را هم میشود یکی از آن وجوه قابل قبول ذکر کرد چه اینکه 27 سورهاش که حروف مقطع دارد و مکی است آن دو سوره دیگر نظیر «بقره» و سوره «آلعمران» که مدنی است در آن عناصر محوری بین این دو سوره مدنی و آن 27 سوره مکی تشابه و اشتراک است که آن مسئله وحی و نبوّت و معجزه بودن و اینهاست از این جهت هم نشان میدهد که بین حروف مقطع و وحی و نبوّت یک ارتباطی هست حالا یا خدا میخواهد بفرماید که این قرآن که معجزه است از همین حروف تشکیل شده و مواد اصلیاش در اختیار شماست و شما اگر توانستید از این مواد به صورت یک کتاب یا ده سوره یا یک سوره در بیاورید در حالی که مقدورتان نیست و مانند آن این هم از آن وجوهی است که قابل قبول است فیالجمله.
مطلب بعدی آن است که شاید سرّ این که غالب این سور که مصدر به حروف مقطعه است در مکه نازل شده برای همان هشدار و تنیبه باشد برخی بر آناند که این حروف مقطع اینها اسم نیستند نه اسم اعظم و عظیم را به همراه دارند و نه اسم قرآناند برای اینکه حرفاند نظیر حرف تنوین مثل ها یا الا ها در هذا و مانند آن حرف تنبیه است الا حرف تنبیه است برای جلب توجه مستمع منتها حروف تنبیه همانها و الا و اینها در بین عرب رایج است ولی قرآن کریم حروف تنبیه دیگری هم دارد غیر از اینکه حرف ها و حرف الا را ﴿أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ﴾ یا هذا و مانند آن که هذا و امثال ذلک در قرآن هست ﴿أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ﴾ ﴿أَلاَ﴾ حرف تنبیه است و در قرآن آمده گذشته از این حروف تنبیه رایج حروف تنبیه غیر رایج هم در قرآن کریم آمده برای اینکه مزیّت قرآن بر لغت عرب همین است اگر کسی بگوید حرفی به عنوان حرف تنبیه پذیرفته شده است که معروف بین عرب باشد و رایج باشد و اگر حرفی در لغت عرب به عنوان حرف تنبیه نیامده ما آن را قبول نداریم در جواب او پاسخ فخررازی را میتوان ذکر کرد فخر رازی در یک مطلب دیگری نه مربوط به حروف مقطع یک حرفی در ذیل کریمه ﴿وَلاَ تُلْقُوا بِأیدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ﴾ دارد که آن حرف بسیار حرف عمیق است حالا یا از خود اوست یا از بزرگان دیگر نقل کرده است حرف بسیار حرف عمیق است که در نوبتهای قبل هم به عرضتان رسید و آن این است که درباره ﴿وَلاَ تُلْقُوا بِأیدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ﴾ این شبهه را بعضی از لغویین و ادبیان مطرح کردند که «تهلکه» یعنی تفعله مصدر ثلاثی مجرد نیامده مصدر ثلاثی مجرد بر وزن فعل فعَل و امثال ذلک آمده اما بر وزن تفعله نیامده چون مصدرهای ثلاثی مجرد سماعی است مصدرهای ثلاثی مزید است که قیاسی است انسان میتواند برابر با قاعده بگوید مصدر باب تفعیل فعل یفعل تفعیل است چه ما بشنویم چه نشنویم اما مصادر ثلاثی مجرد سماعی است «و غیر ذی ثلاثة مقیس مصدره کقدس تقدیس» مصدر ثلاثی مزید قیاسی است اما مصادر ثلاثی مجرد سماعی است و اگر گفته شد فعل قیاس مصدر مؤدّیٰ این قیاس نه در مقابل سماع است یعنی هر ثلاثی مجرد متعدی مصدرش فعل است «فعل قیاس مصدر المؤدّیٰ» این قیاس در مقابل سماع نیست آن قیاسی که در مقابل سماع است همان است که «و غیر ذی ثلاثة قیاس مقیس مصدره کقدست تقدیسه» حالا که مصدر ثلاثی مجرد سماعی است نه قیاسی ما نشنیدیم از عرب که فعل ثلاثی مجرد مصدر او بر وزن تفعله باشد ﴿وَلاَ تُلْقُوا بِأیدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ﴾ این یعنی چه؟ این اشکال را جناب فخر رازی یک جواب بسیار عمیقی دادند گفتند این اشکال برای کسی است که هنوز برای او ثابت نشده قرآن وحی است و کلام الله او بدئاً میتواند یک چنین اشکالی بکند و پاسخ خود را خواهد داشت و خواهد گرفت که مثلاً در فلان نثر یا در فلان نظم ما تفعله یافتیم این جواب اشکال برای کسی است که هنوز برای او ثابت نشده است که قرآن کلام الله است اما برای کسی که ثابت شده است قرآن کلام الله است از آن به بعد او هم به دنبال لغت عرب میگردد؟ یا نه خود این منبع ادب است؟ بله کسی که مبتدی است هنوز برای او ثابت نشده قرآن کلام الله است این حق این سؤال را دارد که آیا از ثلاثی مجرد مصدر بر و زن تفعله آمده یا نه آنگاه با یک شعری یا یک مثلی انسان میتواند ثابت کند که تفعله مصدر ثلاثی مجرد آمده است ولی برای کسی که در قبال تحدی قرار گرفته و عجز را ادراک کرده است و برای او مسلم شده است که این کتاب لا ریب فیه است که از طرف خداست از آن به بعد دیگر سؤال نمیکند خود این منشأ ادبیات خواهد بود برای اینکه عرب قبل از قرآن یک کتاب ادبی عربی مدوّن نداشت که به منزله قانون ادبی باشد برای آنها ببینند کدام قبیله استعمال کردند یا نه کدام شاعر استعمال کرد یا نه کدام ساربان استعمال کرد یا نه کدام بنّا و بزّاز استعمال کردند یا نه همین و این جامعان و لغت در مردم میرفتند و هر چه اینها میگفتند اینها مینوشتند که میگفتند لغوی خبره استعمال است نه وضع در کتابهای لغتهای تا حدودی مورد اعتماد نه مثل المنجد لغتهای مورد اعتماد نظیر اقربالموارد میبیند آنها در مقدمه کتاب لغتشان مینویسند که ما این لغت را از هر عربی ننوشتیم و جمع نکردیم کشورهای عربی یا روستاهای عربی شهرهای عربی منطقههای عربی که هم مرزند با غیر عرب ما آنجا نرفتیم که از آنها لغت جمع بکنیم کسانی که با مرز ایراناند با مرز روماند با مرز حبش و مانند آن هستند الفاظ گوناگون دارند اینها که مرزیاند ما آنجاها نرفتیم و موارد استعمال را جمعآوری نکردیم و شناسایی نکردیم ما در بوادی در آن متن عرب که اینها نه هم مرز با ایرانیاند نه هم مرز با رومیاند نه هم مرز با سایر زبانها هستند همان قبائل عرب محض رفتیم آنجا و این لغات را شناسایی کردیم و جمعآوری کردیم غرض آن است که اینها خبره استعمالاند نه خبره وضع یک هرچه از عربها شنیدند ضبط کردند دو و اگر نشنیدند دلیل بر نبودن نیست این سه چون اینها که از تک تک اینها لغت نشنیدند که ممکن است گاهی یک لغتی باشد خیلی رایج نباشد عمده این حرف عمیق فخررازی است که این سؤال برای کسی است که هنوز برای او ثابت نشده قرآن کلام الله است ولی بعد از اینکه مسئله تحدی طرح شد و برای کسی ثابت شد قرآن کلام الله است مما لا ریب فیه از آن به بعد دیگر سؤال نمیکند که تفعله مصدر ثلاثی مجرد نیامده خب.
پرسش: ...
پاسخ: نه منظور آن است که این اشکال وارد نیست اشکال که ما حالا حرف تنبیه نداریم این اشکال وارد نیست ممکن است کسی بگوید نه به فلان دلیل یا طبق فلان روایتی که ما داریم این حروف مخفف از اسمای الهی است لذا اولاً هر کدام از اینها جزء اسماند نه حرف عادی یا نه اسم سورهاند مجموعه اینها این یک راه خاص خود را دارد ولی اگر کسی بخواهد بگوید نه این حرف تنبیه نیست برای اینکه عرب ندارد این سخن ناتمام است خب.
مطلب دیگر این است که حالا حرف تنبیه است برای تنبیه چه کسی؟ چه شخصی را انسان میخواهد متنبه کند آگاه کند؟ آنها که گفتند این حرف حرف تنبیه است گفتند که -معاذالله- چون پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به کارهایی دنیای اشتغال داشت و هواسش نزد دنیا مشغول بود و به کارهای دنیا مشغول بود ذات اقدس الهی بای اینکه توجه او را جلب بکند در طلیعه این سور حروف تنبیه ذکر کرد این سخن ناتمام است؛ چرا؟ برای اینکه ممکن است این حرف حرف تنبیه باشد ما برهانی بر نفی آن نداریم اما پیغمبری است (صلّی الله علیه و آله و سلّم) که قبلش میتیم به حب خداست و ذات اقدس الهی درباره او فرمود من به تو شرح صدر دادم و وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) میفرماید که من میدیدم و هیچ کس با خبر نبود که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به کوه حراء میآمد و من فقط شاهد بودم و احدی شاهد او نبود قبل از بعثت یک چنین کسی قلبش متیم به حب الهی است او «مصروف القلب الی الله» است او اگر چنانچه کارهای دنیایی بخواهند باید او را متوجه بکنند بگویند الا ها که او را به امور دنیا متوجه کنند نه به امور آخرت یک حرف لطیفی مرحوم شیخ بهایی (رضوان الله علیه) در کتاب شریف شرح اربعین حدیث دارند چون یک اربعین حدیثی را ایشان شرح کردند در آن شرح اربعین این مطلب را ذکر میکنند که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که من روزی هفتاد بار استغفار میکنم برای اینکه قلب من را غین میگیرد فرمود که این اگر به عنوان تعلیم دیگران باشد این سخن صحیح است و اما درباره قلب خود حضرت باشد از اسمعی نقل میکنند که از اسمعی سؤال کردند اینکه پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید قلبم را غین میگیرد یعنی چه؟ فرمود آن قلب مطهر، مطهر از آن است که غین و غمام و ابر و غفلت و غبار بگیرد این برای تعلیم دیگران است آن قلب مطهر از این است این کلمه تطهیر به نحو مطلق همه این رجسها و رینها یا میشوید و شستشو میکند بنابراین میتواند حرف تنبیه باشد و اما تنبیه دیگران یعنی چون غالب این سوری که مصدر به حروف مقطعه است در مکه نازل شده آنها هم غالباً غافل بودند از یاد خدا و دارد آنها را آگاه میکند وقتی حرف تنبیه در طلیعه یک چیزی ذکر شد مستمع را و مخاطب را متوجه میکند این یک هنر ادبی است که ادبیان به کار میبرند مستحضرید بالأخره یک گوینده یا یک نویسنده آثار ادبی و هنری را کنار هم ذکر میکند تا جلب توجه کند یک کسی که میخواهد یک چیزی را بنویسد وقتی که مثلاً به کلمه شهید رسید خب او را با یک جوهر قرمز مینویسد که جلب توجه کند یا نام یک شخصیتی رسید آن را درشتتر مینویسد در این تبریکها میبینید وقتی به نام معصوم (سلام الله علیه) رسیدند آن را با یک مرکب دیگر مینویسند یا درشتتر مینویسند یا در تعزیتها وقتی وفات کسی رحلت کسی شهادت شخصیتی هست آن شهادت را یا آن رحلت را یا آن نام را برجسته تر مینویسند یا یک خوانندهای وقتی دارد قرآن تلاوت میکند به بعضی از قسمتها که رسید صدا را میکشد او میداند که کجا صدا را بلند کند کجا صدا را آرام کند و مانند آن اینها آثار هنری است که در گفتار و رفتار و نوشتار ظهور میکند.
پرسش: ...
پاسخ: یعنی همان طوری که حرف ها و حرف الا برای جلب توجه مخاطب است اینگونه از امور هم آثار حرف تنبیه را دارند حالا یا خودشان حرف تنبیهاند طبق آن بحثی که گذشت یا نه اثر حرف تنبیه را دارند دفععتاً میبینید مشرکین منتظرند میبینند پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: بِسمِ الله الرّحمٰنِ الرَّحیم ٭ المص﴾ اینها ساکت میشوند میگویند این چه حرفی است این چیز تازهای آورده اصلاً اینهایی که میگفتند: ﴿لا تَسْمَعُوا لِهذَا القُرْآنِ وَالغَوْا فِیهِ﴾ یا کسانی هستند که انگشتها را در گوششان میگذاشتند که اصلاً حرفها به گوششان نرسد ﴿أصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ﴾ اینها ﴿یَستَغْشُونَ ثِیَابَهُمْ﴾ جامهها را بر سر میکشند که اصلاً نبینند و نشنوند وقتی ببینند که المص اینها یک لحظه آرام میشوند که ببینند چه چیز است آن وقت این آیه را میشنوند آنهایی که ﴿جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِم﴾ بود ﴿یَستَغْشُونَ ثِیَابَهُمْ﴾ بود آنها اصلاً گوش نمیدادند یا همهمه میکردند ولی وقتی که این حرفها را بشنوند یک لحظه آرام میشوند حضرت یک آیه را برایشان میخواند.
اما آنچه که مربوط به بحثهای روایی ﴿المص﴾ است که در بحثهای روایی قبل اشاره شد که آن دیگر نیازی به تکرار نیست اگر این ﴿المص﴾ اسم این سوره باشد این میتواند مبتدأ باشد ﴿کِتَابٌ﴾ خبر و اگر حرف باشد و جای محلی از اعراب نداشته باشد و طرف قضیه قرار نگیرد رابط باشد نه طرف آنگاه جمله از ﴿کِتَابٌ﴾ شروع میشود حالا این ﴿کِتَابٌ﴾ خبر است برای مبتدای محذوف حالا یا ذاک کتاب یا ذلک کتاب یا هذا کتاب به هر کدام از این سه وجه میتوان آن را خبر برای مبتدای محذوف دانست خب ﴿کِتَابٌ أنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ گاهی ذات اقدس الهی کتاب را به اسم ظاهر به خود اسناد میدهد مثلاً ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الحَدِیثِ﴾ گاهی به عنوان ضمیر به خود اسناد میدهد ﴿هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الکِتَابَ﴾ یا ﴿إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةٍ مُبَارَکَةٍ﴾ یا ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ القَدْرِ﴾ که با ضمیر به خود اسناد میدهد گاهی هم کتاب مستقیماً به ذات اقدس الهی اسناد پیدا میکند نه با اسم ظاهر نه با ضمیر مثل همین محل بحث ﴿کتاب﴾ حالا «الله انزله الیک» ندارد «هو الذی انزل الیک» ندارد ﴿کِتَابٌ أنْزِلَ إِلَیْکٍَ﴾ حذف فاعل برای آن است که این سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» که در مکه نازل شد چون سراسر این آیات با همان اصول کلی دین هماهنگ است مطالب فرعی بسیار کم دارد و حتی آن بخشی از فروع را که دارد تقریباً مجملتر از سورهٴ مبارکهٴ «انعام» است با اینکه ظاهراً قبل از «انعام» نازل شده و «انعام» بعد از او نازل شده و اما از نظر شرح و متن یا اجمال و تفصیل احکام میبینید «انعام» بیش از سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آن مسائل احکام فقهی را باز کرده لکن از نظر خطوط کلی «انعام» به منزله متن است و «اعراف» به منزله شرح یعنی بحثهایی که به طور اجمال ذات اقدس الهی فرمود در طلیعه سورهٴ مبارکهٴ «انعام» که ﴿هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِن طِینٍ﴾ این جریان خلقت را در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» به صورت بازتر ذکر میکند یا در بخش اوساط سورهٴ مبارکهٴ «انعام» به طور اجمال جریان انبیا را ذکر میکنند اینجا قصص آنها را به صورت باز ذکر میکند یا در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «انعام» فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلاَئِفَ الأَرْضِ﴾ اینجا نحوه خلیفه بودن را به صورت مبسوط ذکر میکند این است که این سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» از این جهت بعد از «انعام» قرار گرفت گرچه در موقع نزول ظاهراً قبل از سورهٴ مبارکهٴ «انعام» است خب سوری که در مکه نازل شدند همه آنها یکسان نیستند چه اینکه سوری که در مدینه نازل شدند همه آنها یکسان نیستند البته قدر مشترک سور مکی آن است که در باره اصول دین بحث میکند خطوط کلی اخلاق و فقه را طرح میکند جزئیات فقهی و تفصیل مثلاً صوم و صلات و حج و اینها در صور مکی اصلاً نیست ولی بین عتایق صور و غیر عتایق فرق است عتایق به آن سوری میگویند که عتیقاند یعنی کهناند یعنی در اوایل بعثت نازل شدهاند آن سورههایی که در مکه در اوایل بعثت نازل شدند با آن سورههایی که در مکه در اواخر بعثت نازل شدند خیلی فرق میکنند چه اینکه سور مدنی گرچه مسائل فقهی را در بر دارد اما آن سوری که در اوائل هجرت نازل شده در مدینه با آن سوری که در مدینه در اواخر هجرت نازل شده جریان فتح و پیروزی آنها را در بر دارد با هم فرق میکنند این سورهٴ مبارکهٴ اعراف که در مکه نازل شد این از عتایق سور نیست نظیر ﴿اقرء﴾ یا نظیر ﴿ن و القلم﴾ و اینها نیست جزء عتایق باشد تحدی شده تثبیت شده که قرآن کتابی نیست که احدی بتواند مثل او حرف بزند نظیر این معنا که ﴿مَا کَانَ حَدِیثاً یُفْتَرَی﴾ این مطلب مسبوق بود ولی حالا به این لفظ و به این صبغه و صیغه نیامده تا کنون مثلاً یعنی اصلاً قرآن کتابی نیست که احدی بتواند مثل او حرف بزند وقتی روشن شد حالا که این کتاب کتابی نیست که احدی بتواند مثل او حرف بزند آنگاه میفرماید: ﴿کِتَابٌ أنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ یعنی هذا کتاب که الله نازل کرده خب چرا الله را نه به اسم ظاهر نه به اسم ضمیر نگفتید؟ جوابش این است که لازم نیست غیر خدا احدی چنین حرف نمیزند که حالا که معلوم شد این کتاب کتابی است که از غیر خدا نیست چه حاجت که ما فاعل را ذکر بکنیم و حذف ما یعلم منه جایز اصلاً لازم نیست بگوییم خدا نازل کرده برای اینکه این کتاب را که غیر خدا نمیتواند نازل بکند کتاب این تنوینش هم تنوین تعظیم و تفخیم و تجلیل خواهد بود نه تنوین تحقیر تعلیل و مانند آن نکره بودن یک مطلب است تفخیم داشتن و تعظیم داشتن و تجلیل داشتن از یک سو تحقیر و تصغیر از سوی دیگر گاهی تنوین آن فایده را دارد گاهی این فایده را ﴿کِتَابٌ﴾ یعنی هذا کتاب که ﴿أنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ خب منزلش چه کسی است معلوم است منزلش چه کسی است چون «ما کان حدیثا یفتری» این کتابی نیست که بتواند مثل او حرف بزند اصلاً فدیهبردار نیست نتواند دیگری نه تو با همه آن فروغ و جلالی که داری توان آن را داری مثل این کتاب حرف بزنی نه دیگری چون ﴿کِتَابٌ أنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ پس غصه نخور ﴿فَلاَ یَکُن﴾ میبینید این فای تفریع حالا کاملاً منسجم است غم، اندوه، تنگ، دلی، خستگی در قلبت نباشد برای اینکه داری کلام لله را به مردم ابلاغ میکنی نفرمود «و لا یکن» که با واو گفته باشد نه چون کتاب الله است پس قلب باز باشد با شرح صدر ابلاغ بکن ﴿فَلاَ یَکُن فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ﴾ اصلاً این هم لا یکن نفی نهی نیست نفی نیست که لا یکونوا یا نهی به پیغمبر نیست که غصه نخور لا تحزن گاهی نفی است یعنی فلان حادثه پیش نمیآید این یک گاهی نهی است متوجه پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) که غصه نخور لا تحزن این دو گاهی به آن حادثه نهی میکند میگوید اصلاً حرج حق ندارد نزد تو بیاید غصه حق ندارد نزد تو بیاید این چه خدایی است بالأخره غصه که واجب الوجود نیست که غصه و غم و اندوه اینها امور ممکناند اینها وقتی به سراغ آدم میخواهند بیایند باید به اذن الله بیایند دیگر یک پدیدههای نفسانیاند دیگر یک پدیدههای ممکن است بالأخره فرمود حرج حق ندارد اینجا بیاید حرج حق ندردا ینجا بیاید ﴿فَلاَ یَکُن فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ﴾ نه غصه نخور ﴿کِتَابٌ أنْزِلَ إِلَیْکَ فَلاَ یَکُن فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ﴾ حرج حق کینونت ندارد ببینید.
پرسش: ...
پاسخ: نه لازم نبود عند الله آنجا که میفرماید: ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ القَدْرِ﴾ یا ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الحَدِیثِ﴾ یا آنچه که در طلیعه سوره «آلعمران» است ﴿هو الذی انزل الیک﴾ حالا یا به اسم ظاهر یا به اسم ضمیر فاعل مشخص است اما حالا اینجا میخواهد بفرماید اصلاً چرا من بگویم خدا نازل کرده یا از طرف خدا نازل شده؟ معلوم است دیگر شما حالا وقتی میگویید که هوا روشن شده خب هوا روشن شده چه کسی روشن کرده؟ خب معلوم است غیر از آفتاب کسی هوا را روشن نمیکند که یک وقتی شما از اتاق خبر میدهید آن وقت جای سؤال است که اتاق به چه وسیلهای روشن شده اما یک وقتی شما میگویید هوا روشن شده جای این سؤال است که چه کسی هوا را روشن کرده؟ خب معلوم است دیگر هوا را کل این هوا را که غیر از آفتاب کسی نمیتواند روشن کند معلوم است دیگر اینجا دیگر لازم نیست شما نام شمس را نمیبرید یک ضمیری هم که به شمس برگردد ندارید دو نه به اسم ظاهر نه به ضمیر خب معلوم است دیگر خب لذا فرمود: ﴿کِتَابٌ أنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ چون ﴿أنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ کتابی است از طرف ذات اقدس الهی نازل شده پس اصلاً غم و غصه و بسته بودن حق ندارد به سراغ تو بیاید ﴿فَلاَ یَکُن فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ﴾ نه غصه نخور غصه نیاید البته این ضمناً میفهماند شما غصه نخور اما به غصه میگوید تو حق نداری بیایی مثلاً درباره یوسف (سلام الله علیه) میفرماید خب که همه انبیا مکلفاند نباید خلاف بکنند درست است اما درباره یوسف فرمود: ﴿کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالفَحْشَاءَ﴾ ما وقتی او را امتحان کردیم و پاک یافتیم از آن به بعد دیگر اجازه نمیدهیم بدی به سراغ او برود نه لنصرفه عن السوء نه او را از گناه باز داشتیم گناه را از او بازداشتیم اگر بفرماید «کذلک لنصرفه عن السوء» معنایش این است که ما او را از گناه منصرف کردیم و ـ معاذاللهـ زمینه گناه بود ولی ما منصرفش کردیم از گناه ولی اگر بفرماید ﴿کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالفَحْشَاءَ﴾ آن سوء و فحشایی که شیطان ﴿یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَالفَحْشَاءِ﴾ آن سوء و فحشا را ما اجازه ندادیم به حریم یوسف راه پیدا کند برای اینکه چون ﴿مِنْ عِبَادِنَا المُخْلَصِینَ﴾ است البته تا آنجا برسد طول میکشد انسان تا مخلص بشود خیلی جهاد لازم دارد ولی وقتی در جهاد اکبر پیروز شد و جزء مخلصین شد خب البته سوء و فحشا کار شیطان است یک، شیطان باید امر بکند دو، وقتی شیطان آنجا نمیرود دسترسی ندارد چطوری امر بکند این سه، خودش اظهار عجز کرده که ﴿إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ المُخْلَصِینَ﴾ من تا بروم آنجا سرم به سقف وهم میخورد مگر او چقدر تجرد دارد مگر شیطان چقدر اوج دارد حد تجرد شیطان محدود است مشخص است او آن قدر اوج ندارد که به سراغ مخلصین برود که لذا میافتد دسترسی ندارد اصلاً نه اینکه دسترسی دارد و وسوسه میکند و آنها گوش نمیدهند البته اگر کسی مخلص شد شیطنت به سراغ او نمیرود وسوسه به سراغ او نمیرود نه اینکه وسوسه میکنند و آنها در جهاد اکبر پیروزند آنها چون فاتحند فاتح جنگی ندارد که اگر کسی فاتح شد و دشمن را به اسارت گرفت او جنگی ندارد که خب.
پرسش: ...
پاسخ: ضمناً.
پرسش: ...
پاسخ: بله با همین تسکین پیدا میشود وقتی وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) این کریمه را شنید ﴿فَلاَ یَکُن فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ﴾ میشود مشروح الصدر چون ذات اقدس الهی با یک دست حرج را میراند با دست دیگر قلب را مشروح میکند حالا این قلب آرام میشود.
پرسش: ...
پاسخ: نگرانی برای این است که مبادا بیاید حالا گاهی میفرماید نگران نباشد گاهی میفرماید که او نمیآید چون نمیآید پس تو نگران نباش نتیجه نیامدن او ثبات قلب و طمأنینه قلب پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است با همین بیان جلوی حرج را گرفته و طمأنینه قلب آن حضرت را تثبیت کرده.
پرسش: ...
پاسخ: خب این ضرورت به شرط المحمول است حالا این پیش میآید یا نمیآید؟ حضرت فرمود نمیآید حالا چون این را قبلاً که پیغمبر نمیدانست که پیغمبر را ذات اقدس الهی عالم کرد به وسیله همین آیات پیغمبر را ذات اقدس الهی علیم کرد خب.
﴿فَلاَ یَکُن فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ﴾ خب این کتاب برای چی نازل شده؟ ﴿کِتَابٌ أنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ ابلاغ این کتاب وظیفه تو پیغمبر است حالا که مسلح شدی به شرح صدر و منزه شدی از تنگدلی و خستگی و احساس ناآرامی ﴿لِتُنذِرَ بِهِ وَذِکْرَی لِلْمُؤْمِنِینَ﴾ این کتاب برای انذار همه مردم است انذار مخصوص مؤمن و کافر ندارد همه را باید انذار بکنی مؤمنین گذشته از اینکه از این انذار بهره میبرند چون اهل غفلت نیستند اینها را یادآوری هم میکنی ﴿وَذِکْرَی لِلْمُؤْمِنِینَ﴾ آنها که ﴿ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ خودشان را فراموش کردند چه رسد به عهدشان را برای آنها که تذکره نیست برای اینکه یادشان رفته نسبت به آنها فقط انذار است اما نسبت به مؤمنین هم تذکره است هم انذار این هم از آن آیاتی است که انذار را بالقول المطلق ذکر کرده است قبلاً ملاحظه فرمودید که برای انبیا (علیهم السلام) عموماً و وجود مبارک پیغمبر خاتم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خصوصاً دو تا سمت رسمی ذکر شد یکی تبشیر و دیگری انذار اما در هیچ جای قرآن رسالت آنها و سمت آنها منحصر در تبشیر نشده اما در مواردی از قرآن رسالت آنها در انذار ﴿إِنَّمَا أنَا مُنذِرٌ﴾ ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ﴾ حصر شده برای اینکه آن که بالأخره نقش کلیدی دارد برای همه انذار است تبشیر آن قدر نقش ندارد تبشیر میگویند که اگر دست از این کار برداری ما در آینده تو را بهرهمند میکنیم خب میگوید من فعلاً چرا بهرهمند نشوم آنچه که مهم است انذار است لذا در این قسمت ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾ مثلاً در طلیعه امر نفرمود «قم فانذر و بشر» فرمود: ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾ وظیفه روحانیت هم فرمود: ﴿وَلِیُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ﴾ با اینکه هم ﴿لِیُنذِرُوا﴾ هست «لیبشروا» هم هست اینجا هم ﴿لِتُنذِرَ بِهِ﴾ این انذار دو گونه است یک وقت است که انذار میکنید اثر میکند این را در بخشهای دیگر فرمود: ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن یَخْشَاهَا﴾ یعنی آنها که از انذار تو طرفی میبندند کسانیاند که از قیامت و امثال قیامت میترسند یعنی مؤمنین راستین یک وقت است نه انذار میکنی آنها گوش نمیدهند و عاقبت تلخ انذار دامنگیر آنها میشود این است که فرمود: ﴿وَتُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً﴾ این لد جمع الد است آنکه الد الخصام است گوش به حرفت نمیدهد ولی آن نتیجه انذار خانمانسوز اوست پس این ﴿وَتُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً﴾ با ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن یَخْشَاهَا﴾ خیلی فرق میکند آن ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن یَخْشَاهَا﴾ یعنی انذار تو در کسانی که از قیامت هراسناکاند اثر میگذارد آن ﴿وَتُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً﴾ یعنی آن عاقبت تلخ انذار دامنگیر افراد لدود لجوج میشود اما این آیه محل بحث سوره «اعراف» یک امر مطلق است ﴿لِتُنذِرَ بِهِ﴾ همگان را انذار کنید و اما ﴿ذِکْرَی لِلْمُؤْمِنِینَ﴾ اینچنین نیست که «لتنذر به المؤمنین و ذکری للمؤمنین» این ﴿لِلْمُؤْمِنِینَ﴾ مخصوص ﴿ذِکْرَی﴾ است اما آن ﴿لِتُنذِرَ بِهِ﴾ که متعلقش حذف شده است عام است مؤمن و غیر مؤمن هر دو را شامل میشود.
«و الحمد لله رب العالمین»
- کسی قلبش متیم به حب الهی است او «مصروف القلب الی الله» است
- پیغمبر (ص) فرمود که من روزی هفتاد بار استغفار میکنم برای اینکه قلب من را غین میگیرد.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسمِ الله الرّحمٰنِ الرَّحیم
﴿المص ٭ کِتَابٌ أنْزِلَ إِلَیْکَ فَلاَ یَکُن فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنذِرَ بِهِ وَذِکْرَی لِلْمُؤْمِنِینَ﴾
گرچه بحث تا حدودی مبسوط درباره حروف مقطع گذشت ولی درباره هر سورهای که حرف مقطع دارد هم به طور اجمال بحث خواهد شد این ﴿المص﴾ را مستحضرید نظیر سایر حروف مقطع در سور مکی آمده یعنی این 29 سورهای که حرف مقطع دارد شاید 27 تای اینها مکی باشد پس غالب اینها مکی است چه اینکه غالب اینها یعنی 25 تای اینها مربوط به قرآن و وحی و اینهاست به استثنای سوره «مریم» و «عنکبوت» و «روم» و «قلم» لکن با بررسی مجددی که در این سور چهارگانه به عمل میآید معلوم میشود که این سور چهارگانه هم ارتباط مستقیمی با جریان قرآن وحی و نبوّت و رسالت دارد سورهٴ مبارکهٴ «قلم» هم همان طوری که در نوبتهای قبل اشاره شد مستقیماً با وحی و نبوّت ارتباط دارد ﴿مَا أنتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ﴾ و آن سور سهگانه یعنی سوره «مریم» و «عنکبوت» و «روم» هم باز بحثهای مبسوط آنها در محور وحی و نبوّت است مثلاً در سوره «مریم» در همان آن اوائلش دارد که ﴿وَاذْکُرْ فِی الکِتَابِ مَرْیَمَ﴾ بعد قصص بسیاری از انبیا را ذکر میکند میفرماید: ﴿وَیَحْیَی وَعِیسَی﴾ و کذا و کذا ﴿واذکر فی الکتاب یحیی﴾؟؟﴿و اذکر فی الکتاب عیسی﴾؟؟ قهراً جریان قرآن کریم و ذکر نبوّت عام و برخی از نبوّتهای خاصه مطالب محوری سورهٴ مبارکهٴ «مریم» را تأمین میکند چه اینکه عصاره سوره «عنکبوت» و «روم» هم باز درباره وحی و نبوّت و اعجاز و امثال ذلک است خب پس 25 سورهاش که مستقیماً درباره کتاب و وحی است ﴿الم ٭ ذلِکَ الکِتَابُ﴾ ﴿المص ٭ کِتَابٌ أنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ ﴿حم٭عسق﴾ .. این حوامیم سبعه که درباره وحی و نبوّت است آن طواسین هم که درباره وحی و نبوّت و کتاب است و این نشان میدهد که بالاخره بین این حروف مقطع و وحی و نبوّت و کتاب ارتباطی است و این وجه را هم میشود یکی از آن وجوه قابل قبول ذکر کرد چه اینکه 27 سورهاش که حروف مقطع دارد و مکی است آن دو سوره دیگر نظیر «بقره» و سوره «آلعمران» که مدنی است در آن عناصر محوری بین این دو سوره مدنی و آن 27 سوره مکی تشابه و اشتراک است که آن مسئله وحی و نبوّت و معجزه بودن و اینهاست از این جهت هم نشان میدهد که بین حروف مقطع و وحی و نبوّت یک ارتباطی هست حالا یا خدا میخواهد بفرماید که این قرآن که معجزه است از همین حروف تشکیل شده و مواد اصلیاش در اختیار شماست و شما اگر توانستید از این مواد به صورت یک کتاب یا ده سوره یا یک سوره در بیاورید در حالی که مقدورتان نیست و مانند آن این هم از آن وجوهی است که قابل قبول است فیالجمله.
مطلب بعدی آن است که شاید سرّ این که غالب این سور که مصدر به حروف مقطعه است در مکه نازل شده برای همان هشدار و تنیبه باشد برخی بر آناند که این حروف مقطع اینها اسم نیستند نه اسم اعظم و عظیم را به همراه دارند و نه اسم قرآناند برای اینکه حرفاند نظیر حرف تنوین مثل ها یا الا ها در هذا و مانند آن حرف تنبیه است الا حرف تنبیه است برای جلب توجه مستمع منتها حروف تنبیه همانها و الا و اینها در بین عرب رایج است ولی قرآن کریم حروف تنبیه دیگری هم دارد غیر از اینکه حرف ها و حرف الا را ﴿أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ﴾ یا هذا و مانند آن که هذا و امثال ذلک در قرآن هست ﴿أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ﴾ ﴿أَلاَ﴾ حرف تنبیه است و در قرآن آمده گذشته از این حروف تنبیه رایج حروف تنبیه غیر رایج هم در قرآن کریم آمده برای اینکه مزیّت قرآن بر لغت عرب همین است اگر کسی بگوید حرفی به عنوان حرف تنبیه پذیرفته شده است که معروف بین عرب باشد و رایج باشد و اگر حرفی در لغت عرب به عنوان حرف تنبیه نیامده ما آن را قبول نداریم در جواب او پاسخ فخررازی را میتوان ذکر کرد فخر رازی در یک مطلب دیگری نه مربوط به حروف مقطع یک حرفی در ذیل کریمه ﴿وَلاَ تُلْقُوا بِأیدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ﴾ دارد که آن حرف بسیار حرف عمیق است حالا یا از خود اوست یا از بزرگان دیگر نقل کرده است حرف بسیار حرف عمیق است که در نوبتهای قبل هم به عرضتان رسید و آن این است که درباره ﴿وَلاَ تُلْقُوا بِأیدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ﴾ این شبهه را بعضی از لغویین و ادبیان مطرح کردند که «تهلکه» یعنی تفعله مصدر ثلاثی مجرد نیامده مصدر ثلاثی مجرد بر وزن فعل فعَل و امثال ذلک آمده اما بر وزن تفعله نیامده چون مصدرهای ثلاثی مجرد سماعی است مصدرهای ثلاثی مزید است که قیاسی است انسان میتواند برابر با قاعده بگوید مصدر باب تفعیل فعل یفعل تفعیل است چه ما بشنویم چه نشنویم اما مصادر ثلاثی مجرد سماعی است «و غیر ذی ثلاثة مقیس مصدره کقدس تقدیس» مصدر ثلاثی مزید قیاسی است اما مصادر ثلاثی مجرد سماعی است و اگر گفته شد فعل قیاس مصدر مؤدّیٰ این قیاس نه در مقابل سماع است یعنی هر ثلاثی مجرد متعدی مصدرش فعل است «فعل قیاس مصدر المؤدّیٰ» این قیاس در مقابل سماع نیست آن قیاسی که در مقابل سماع است همان است که «و غیر ذی ثلاثة قیاس مقیس مصدره کقدست تقدیسه» حالا که مصدر ثلاثی مجرد سماعی است نه قیاسی ما نشنیدیم از عرب که فعل ثلاثی مجرد مصدر او بر وزن تفعله باشد ﴿وَلاَ تُلْقُوا بِأیدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ﴾ این یعنی چه؟ این اشکال را جناب فخر رازی یک جواب بسیار عمیقی دادند گفتند این اشکال برای کسی است که هنوز برای او ثابت نشده قرآن وحی است و کلام الله او بدئاً میتواند یک چنین اشکالی بکند و پاسخ خود را خواهد داشت و خواهد گرفت که مثلاً در فلان نثر یا در فلان نظم ما تفعله یافتیم این جواب اشکال برای کسی است که هنوز برای او ثابت نشده است که قرآن کلام الله است اما برای کسی که ثابت شده است قرآن کلام الله است از آن به بعد او هم به دنبال لغت عرب میگردد؟ یا نه خود این منبع ادب است؟ بله کسی که مبتدی است هنوز برای او ثابت نشده قرآن کلام الله است این حق این سؤال را دارد که آیا از ثلاثی مجرد مصدر بر و زن تفعله آمده یا نه آنگاه با یک شعری یا یک مثلی انسان میتواند ثابت کند که تفعله مصدر ثلاثی مجرد آمده است ولی برای کسی که در قبال تحدی قرار گرفته و عجز را ادراک کرده است و برای او مسلم شده است که این کتاب لا ریب فیه است که از طرف خداست از آن به بعد دیگر سؤال نمیکند خود این منشأ ادبیات خواهد بود برای اینکه عرب قبل از قرآن یک کتاب ادبی عربی مدوّن نداشت که به منزله قانون ادبی باشد برای آنها ببینند کدام قبیله استعمال کردند یا نه کدام شاعر استعمال کرد یا نه کدام ساربان استعمال کرد یا نه کدام بنّا و بزّاز استعمال کردند یا نه همین و این جامعان و لغت در مردم میرفتند و هر چه اینها میگفتند اینها مینوشتند که میگفتند لغوی خبره استعمال است نه وضع در کتابهای لغتهای تا حدودی مورد اعتماد نه مثل المنجد لغتهای مورد اعتماد نظیر اقربالموارد میبیند آنها در مقدمه کتاب لغتشان مینویسند که ما این لغت را از هر عربی ننوشتیم و جمع نکردیم کشورهای عربی یا روستاهای عربی شهرهای عربی منطقههای عربی که هم مرزند با غیر عرب ما آنجا نرفتیم که از آنها لغت جمع بکنیم کسانی که با مرز ایراناند با مرز روماند با مرز حبش و مانند آن هستند الفاظ گوناگون دارند اینها که مرزیاند ما آنجاها نرفتیم و موارد استعمال را جمعآوری نکردیم و شناسایی نکردیم ما در بوادی در آن متن عرب که اینها نه هم مرز با ایرانیاند نه هم مرز با رومیاند نه هم مرز با سایر زبانها هستند همان قبائل عرب محض رفتیم آنجا و این لغات را شناسایی کردیم و جمعآوری کردیم غرض آن است که اینها خبره استعمالاند نه خبره وضع یک هرچه از عربها شنیدند ضبط کردند دو و اگر نشنیدند دلیل بر نبودن نیست این سه چون اینها که از تک تک اینها لغت نشنیدند که ممکن است گاهی یک لغتی باشد خیلی رایج نباشد عمده این حرف عمیق فخررازی است که این سؤال برای کسی است که هنوز برای او ثابت نشده قرآن کلام الله است ولی بعد از اینکه مسئله تحدی طرح شد و برای کسی ثابت شد قرآن کلام الله است مما لا ریب فیه از آن به بعد دیگر سؤال نمیکند که تفعله مصدر ثلاثی مجرد نیامده خب.
پرسش: ...
پاسخ: نه منظور آن است که این اشکال وارد نیست اشکال که ما حالا حرف تنبیه نداریم این اشکال وارد نیست ممکن است کسی بگوید نه به فلان دلیل یا طبق فلان روایتی که ما داریم این حروف مخفف از اسمای الهی است لذا اولاً هر کدام از اینها جزء اسماند نه حرف عادی یا نه اسم سورهاند مجموعه اینها این یک راه خاص خود را دارد ولی اگر کسی بخواهد بگوید نه این حرف تنبیه نیست برای اینکه عرب ندارد این سخن ناتمام است خب.
مطلب دیگر این است که حالا حرف تنبیه است برای تنبیه چه کسی؟ چه شخصی را انسان میخواهد متنبه کند آگاه کند؟ آنها که گفتند این حرف حرف تنبیه است گفتند که -معاذالله- چون پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به کارهایی دنیای اشتغال داشت و هواسش نزد دنیا مشغول بود و به کارهای دنیا مشغول بود ذات اقدس الهی بای اینکه توجه او را جلب بکند در طلیعه این سور حروف تنبیه ذکر کرد این سخن ناتمام است؛ چرا؟ برای اینکه ممکن است این حرف حرف تنبیه باشد ما برهانی بر نفی آن نداریم اما پیغمبری است (صلّی الله علیه و آله و سلّم) که قبلش میتیم به حب خداست و ذات اقدس الهی درباره او فرمود من به تو شرح صدر دادم و وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) میفرماید که من میدیدم و هیچ کس با خبر نبود که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به کوه حراء میآمد و من فقط شاهد بودم و احدی شاهد او نبود قبل از بعثت یک چنین کسی قلبش متیم به حب الهی است او «مصروف القلب الی الله» است او اگر چنانچه کارهای دنیایی بخواهند باید او را متوجه بکنند بگویند الا ها که او را به امور دنیا متوجه کنند نه به امور آخرت یک حرف لطیفی مرحوم شیخ بهایی (رضوان الله علیه) در کتاب شریف شرح اربعین حدیث دارند چون یک اربعین حدیثی را ایشان شرح کردند در آن شرح اربعین این مطلب را ذکر میکنند که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که من روزی هفتاد بار استغفار میکنم برای اینکه قلب من را غین میگیرد فرمود که این اگر به عنوان تعلیم دیگران باشد این سخن صحیح است و اما درباره قلب خود حضرت باشد از اسمعی نقل میکنند که از اسمعی سؤال کردند اینکه پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید قلبم را غین میگیرد یعنی چه؟ فرمود آن قلب مطهر، مطهر از آن است که غین و غمام و ابر و غفلت و غبار بگیرد این برای تعلیم دیگران است آن قلب مطهر از این است این کلمه تطهیر به نحو مطلق همه این رجسها و رینها یا میشوید و شستشو میکند بنابراین میتواند حرف تنبیه باشد و اما تنبیه دیگران یعنی چون غالب این سوری که مصدر به حروف مقطعه است در مکه نازل شده آنها هم غالباً غافل بودند از یاد خدا و دارد آنها را آگاه میکند وقتی حرف تنبیه در طلیعه یک چیزی ذکر شد مستمع را و مخاطب را متوجه میکند این یک هنر ادبی است که ادبیان به کار میبرند مستحضرید بالأخره یک گوینده یا یک نویسنده آثار ادبی و هنری را کنار هم ذکر میکند تا جلب توجه کند یک کسی که میخواهد یک چیزی را بنویسد وقتی که مثلاً به کلمه شهید رسید خب او را با یک جوهر قرمز مینویسد که جلب توجه کند یا نام یک شخصیتی رسید آن را درشتتر مینویسد در این تبریکها میبینید وقتی به نام معصوم (سلام الله علیه) رسیدند آن را با یک مرکب دیگر مینویسند یا درشتتر مینویسند یا در تعزیتها وقتی وفات کسی رحلت کسی شهادت شخصیتی هست آن شهادت را یا آن رحلت را یا آن نام را برجسته تر مینویسند یا یک خوانندهای وقتی دارد قرآن تلاوت میکند به بعضی از قسمتها که رسید صدا را میکشد او میداند که کجا صدا را بلند کند کجا صدا را آرام کند و مانند آن اینها آثار هنری است که در گفتار و رفتار و نوشتار ظهور میکند.
پرسش: ...
پاسخ: یعنی همان طوری که حرف ها و حرف الا برای جلب توجه مخاطب است اینگونه از امور هم آثار حرف تنبیه را دارند حالا یا خودشان حرف تنبیهاند طبق آن بحثی که گذشت یا نه اثر حرف تنبیه را دارند دفععتاً میبینید مشرکین منتظرند میبینند پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: بِسمِ الله الرّحمٰنِ الرَّحیم ٭ المص﴾ اینها ساکت میشوند میگویند این چه حرفی است این چیز تازهای آورده اصلاً اینهایی که میگفتند: ﴿لا تَسْمَعُوا لِهذَا القُرْآنِ وَالغَوْا فِیهِ﴾ یا کسانی هستند که انگشتها را در گوششان میگذاشتند که اصلاً حرفها به گوششان نرسد ﴿أصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ﴾ اینها ﴿یَستَغْشُونَ ثِیَابَهُمْ﴾ جامهها را بر سر میکشند که اصلاً نبینند و نشنوند وقتی ببینند که المص اینها یک لحظه آرام میشوند که ببینند چه چیز است آن وقت این آیه را میشنوند آنهایی که ﴿جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِم﴾ بود ﴿یَستَغْشُونَ ثِیَابَهُمْ﴾ بود آنها اصلاً گوش نمیدادند یا همهمه میکردند ولی وقتی که این حرفها را بشنوند یک لحظه آرام میشوند حضرت یک آیه را برایشان میخواند.
اما آنچه که مربوط به بحثهای روایی ﴿المص﴾ است که در بحثهای روایی قبل اشاره شد که آن دیگر نیازی به تکرار نیست اگر این ﴿المص﴾ اسم این سوره باشد این میتواند مبتدأ باشد ﴿کِتَابٌ﴾ خبر و اگر حرف باشد و جای محلی از اعراب نداشته باشد و طرف قضیه قرار نگیرد رابط باشد نه طرف آنگاه جمله از ﴿کِتَابٌ﴾ شروع میشود حالا این ﴿کِتَابٌ﴾ خبر است برای مبتدای محذوف حالا یا ذاک کتاب یا ذلک کتاب یا هذا کتاب به هر کدام از این سه وجه میتوان آن را خبر برای مبتدای محذوف دانست خب ﴿کِتَابٌ أنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ گاهی ذات اقدس الهی کتاب را به اسم ظاهر به خود اسناد میدهد مثلاً ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الحَدِیثِ﴾ گاهی به عنوان ضمیر به خود اسناد میدهد ﴿هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الکِتَابَ﴾ یا ﴿إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةٍ مُبَارَکَةٍ﴾ یا ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ القَدْرِ﴾ که با ضمیر به خود اسناد میدهد گاهی هم کتاب مستقیماً به ذات اقدس الهی اسناد پیدا میکند نه با اسم ظاهر نه با ضمیر مثل همین محل بحث ﴿کتاب﴾ حالا «الله انزله الیک» ندارد «هو الذی انزل الیک» ندارد ﴿کِتَابٌ أنْزِلَ إِلَیْکٍَ﴾ حذف فاعل برای آن است که این سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» که در مکه نازل شد چون سراسر این آیات با همان اصول کلی دین هماهنگ است مطالب فرعی بسیار کم دارد و حتی آن بخشی از فروع را که دارد تقریباً مجملتر از سورهٴ مبارکهٴ «انعام» است با اینکه ظاهراً قبل از «انعام» نازل شده و «انعام» بعد از او نازل شده و اما از نظر شرح و متن یا اجمال و تفصیل احکام میبینید «انعام» بیش از سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آن مسائل احکام فقهی را باز کرده لکن از نظر خطوط کلی «انعام» به منزله متن است و «اعراف» به منزله شرح یعنی بحثهایی که به طور اجمال ذات اقدس الهی فرمود در طلیعه سورهٴ مبارکهٴ «انعام» که ﴿هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِن طِینٍ﴾ این جریان خلقت را در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» به صورت بازتر ذکر میکند یا در بخش اوساط سورهٴ مبارکهٴ «انعام» به طور اجمال جریان انبیا را ذکر میکنند اینجا قصص آنها را به صورت باز ذکر میکند یا در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «انعام» فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلاَئِفَ الأَرْضِ﴾ اینجا نحوه خلیفه بودن را به صورت مبسوط ذکر میکند این است که این سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» از این جهت بعد از «انعام» قرار گرفت گرچه در موقع نزول ظاهراً قبل از سورهٴ مبارکهٴ «انعام» است خب سوری که در مکه نازل شدند همه آنها یکسان نیستند چه اینکه سوری که در مدینه نازل شدند همه آنها یکسان نیستند البته قدر مشترک سور مکی آن است که در باره اصول دین بحث میکند خطوط کلی اخلاق و فقه را طرح میکند جزئیات فقهی و تفصیل مثلاً صوم و صلات و حج و اینها در صور مکی اصلاً نیست ولی بین عتایق صور و غیر عتایق فرق است عتایق به آن سوری میگویند که عتیقاند یعنی کهناند یعنی در اوایل بعثت نازل شدهاند آن سورههایی که در مکه در اوایل بعثت نازل شدند با آن سورههایی که در مکه در اواخر بعثت نازل شدند خیلی فرق میکنند چه اینکه سور مدنی گرچه مسائل فقهی را در بر دارد اما آن سوری که در اوائل هجرت نازل شده در مدینه با آن سوری که در مدینه در اواخر هجرت نازل شده جریان فتح و پیروزی آنها را در بر دارد با هم فرق میکنند این سورهٴ مبارکهٴ اعراف که در مکه نازل شد این از عتایق سور نیست نظیر ﴿اقرء﴾ یا نظیر ﴿ن و القلم﴾ و اینها نیست جزء عتایق باشد تحدی شده تثبیت شده که قرآن کتابی نیست که احدی بتواند مثل او حرف بزند نظیر این معنا که ﴿مَا کَانَ حَدِیثاً یُفْتَرَی﴾ این مطلب مسبوق بود ولی حالا به این لفظ و به این صبغه و صیغه نیامده تا کنون مثلاً یعنی اصلاً قرآن کتابی نیست که احدی بتواند مثل او حرف بزند وقتی روشن شد حالا که این کتاب کتابی نیست که احدی بتواند مثل او حرف بزند آنگاه میفرماید: ﴿کِتَابٌ أنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ یعنی هذا کتاب که الله نازل کرده خب چرا الله را نه به اسم ظاهر نه به اسم ضمیر نگفتید؟ جوابش این است که لازم نیست غیر خدا احدی چنین حرف نمیزند که حالا که معلوم شد این کتاب کتابی است که از غیر خدا نیست چه حاجت که ما فاعل را ذکر بکنیم و حذف ما یعلم منه جایز اصلاً لازم نیست بگوییم خدا نازل کرده برای اینکه این کتاب را که غیر خدا نمیتواند نازل بکند کتاب این تنوینش هم تنوین تعظیم و تفخیم و تجلیل خواهد بود نه تنوین تحقیر تعلیل و مانند آن نکره بودن یک مطلب است تفخیم داشتن و تعظیم داشتن و تجلیل داشتن از یک سو تحقیر و تصغیر از سوی دیگر گاهی تنوین آن فایده را دارد گاهی این فایده را ﴿کِتَابٌ﴾ یعنی هذا کتاب که ﴿أنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ خب منزلش چه کسی است معلوم است منزلش چه کسی است چون «ما کان حدیثا یفتری» این کتابی نیست که بتواند مثل او حرف بزند اصلاً فدیهبردار نیست نتواند دیگری نه تو با همه آن فروغ و جلالی که داری توان آن را داری مثل این کتاب حرف بزنی نه دیگری چون ﴿کِتَابٌ أنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ پس غصه نخور ﴿فَلاَ یَکُن﴾ میبینید این فای تفریع حالا کاملاً منسجم است غم، اندوه، تنگ، دلی، خستگی در قلبت نباشد برای اینکه داری کلام لله را به مردم ابلاغ میکنی نفرمود «و لا یکن» که با واو گفته باشد نه چون کتاب الله است پس قلب باز باشد با شرح صدر ابلاغ بکن ﴿فَلاَ یَکُن فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ﴾ اصلاً این هم لا یکن نفی نهی نیست نفی نیست که لا یکونوا یا نهی به پیغمبر نیست که غصه نخور لا تحزن گاهی نفی است یعنی فلان حادثه پیش نمیآید این یک گاهی نهی است متوجه پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) که غصه نخور لا تحزن این دو گاهی به آن حادثه نهی میکند میگوید اصلاً حرج حق ندارد نزد تو بیاید غصه حق ندارد نزد تو بیاید این چه خدایی است بالأخره غصه که واجب الوجود نیست که غصه و غم و اندوه اینها امور ممکناند اینها وقتی به سراغ آدم میخواهند بیایند باید به اذن الله بیایند دیگر یک پدیدههای نفسانیاند دیگر یک پدیدههای ممکن است بالأخره فرمود حرج حق ندارد اینجا بیاید حرج حق ندردا ینجا بیاید ﴿فَلاَ یَکُن فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ﴾ نه غصه نخور ﴿کِتَابٌ أنْزِلَ إِلَیْکَ فَلاَ یَکُن فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ﴾ حرج حق کینونت ندارد ببینید.
پرسش: ...
پاسخ: نه لازم نبود عند الله آنجا که میفرماید: ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ القَدْرِ﴾ یا ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الحَدِیثِ﴾ یا آنچه که در طلیعه سوره «آلعمران» است ﴿هو الذی انزل الیک﴾ حالا یا به اسم ظاهر یا به اسم ضمیر فاعل مشخص است اما حالا اینجا میخواهد بفرماید اصلاً چرا من بگویم خدا نازل کرده یا از طرف خدا نازل شده؟ معلوم است دیگر شما حالا وقتی میگویید که هوا روشن شده خب هوا روشن شده چه کسی روشن کرده؟ خب معلوم است غیر از آفتاب کسی هوا را روشن نمیکند که یک وقتی شما از اتاق خبر میدهید آن وقت جای سؤال است که اتاق به چه وسیلهای روشن شده اما یک وقتی شما میگویید هوا روشن شده جای این سؤال است که چه کسی هوا را روشن کرده؟ خب معلوم است دیگر هوا را کل این هوا را که غیر از آفتاب کسی نمیتواند روشن کند معلوم است دیگر اینجا دیگر لازم نیست شما نام شمس را نمیبرید یک ضمیری هم که به شمس برگردد ندارید دو نه به اسم ظاهر نه به ضمیر خب معلوم است دیگر خب لذا فرمود: ﴿کِتَابٌ أنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ چون ﴿أنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ کتابی است از طرف ذات اقدس الهی نازل شده پس اصلاً غم و غصه و بسته بودن حق ندارد به سراغ تو بیاید ﴿فَلاَ یَکُن فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ﴾ نه غصه نخور غصه نیاید البته این ضمناً میفهماند شما غصه نخور اما به غصه میگوید تو حق نداری بیایی مثلاً درباره یوسف (سلام الله علیه) میفرماید خب که همه انبیا مکلفاند نباید خلاف بکنند درست است اما درباره یوسف فرمود: ﴿کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالفَحْشَاءَ﴾ ما وقتی او را امتحان کردیم و پاک یافتیم از آن به بعد دیگر اجازه نمیدهیم بدی به سراغ او برود نه لنصرفه عن السوء نه او را از گناه باز داشتیم گناه را از او بازداشتیم اگر بفرماید «کذلک لنصرفه عن السوء» معنایش این است که ما او را از گناه منصرف کردیم و ـ معاذاللهـ زمینه گناه بود ولی ما منصرفش کردیم از گناه ولی اگر بفرماید ﴿کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالفَحْشَاءَ﴾ آن سوء و فحشایی که شیطان ﴿یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَالفَحْشَاءِ﴾ آن سوء و فحشا را ما اجازه ندادیم به حریم یوسف راه پیدا کند برای اینکه چون ﴿مِنْ عِبَادِنَا المُخْلَصِینَ﴾ است البته تا آنجا برسد طول میکشد انسان تا مخلص بشود خیلی جهاد لازم دارد ولی وقتی در جهاد اکبر پیروز شد و جزء مخلصین شد خب البته سوء و فحشا کار شیطان است یک، شیطان باید امر بکند دو، وقتی شیطان آنجا نمیرود دسترسی ندارد چطوری امر بکند این سه، خودش اظهار عجز کرده که ﴿إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ المُخْلَصِینَ﴾ من تا بروم آنجا سرم به سقف وهم میخورد مگر او چقدر تجرد دارد مگر شیطان چقدر اوج دارد حد تجرد شیطان محدود است مشخص است او آن قدر اوج ندارد که به سراغ مخلصین برود که لذا میافتد دسترسی ندارد اصلاً نه اینکه دسترسی دارد و وسوسه میکند و آنها گوش نمیدهند البته اگر کسی مخلص شد شیطنت به سراغ او نمیرود وسوسه به سراغ او نمیرود نه اینکه وسوسه میکنند و آنها در جهاد اکبر پیروزند آنها چون فاتحند فاتح جنگی ندارد که اگر کسی فاتح شد و دشمن را به اسارت گرفت او جنگی ندارد که خب.
پرسش: ...
پاسخ: ضمناً.
پرسش: ...
پاسخ: بله با همین تسکین پیدا میشود وقتی وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) این کریمه را شنید ﴿فَلاَ یَکُن فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ﴾ میشود مشروح الصدر چون ذات اقدس الهی با یک دست حرج را میراند با دست دیگر قلب را مشروح میکند حالا این قلب آرام میشود.
پرسش: ...
پاسخ: نگرانی برای این است که مبادا بیاید حالا گاهی میفرماید نگران نباشد گاهی میفرماید که او نمیآید چون نمیآید پس تو نگران نباش نتیجه نیامدن او ثبات قلب و طمأنینه قلب پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است با همین بیان جلوی حرج را گرفته و طمأنینه قلب آن حضرت را تثبیت کرده.
پرسش: ...
پاسخ: خب این ضرورت به شرط المحمول است حالا این پیش میآید یا نمیآید؟ حضرت فرمود نمیآید حالا چون این را قبلاً که پیغمبر نمیدانست که پیغمبر را ذات اقدس الهی عالم کرد به وسیله همین آیات پیغمبر را ذات اقدس الهی علیم کرد خب.
﴿فَلاَ یَکُن فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ﴾ خب این کتاب برای چی نازل شده؟ ﴿کِتَابٌ أنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ ابلاغ این کتاب وظیفه تو پیغمبر است حالا که مسلح شدی به شرح صدر و منزه شدی از تنگدلی و خستگی و احساس ناآرامی ﴿لِتُنذِرَ بِهِ وَذِکْرَی لِلْمُؤْمِنِینَ﴾ این کتاب برای انذار همه مردم است انذار مخصوص مؤمن و کافر ندارد همه را باید انذار بکنی مؤمنین گذشته از اینکه از این انذار بهره میبرند چون اهل غفلت نیستند اینها را یادآوری هم میکنی ﴿وَذِکْرَی لِلْمُؤْمِنِینَ﴾ آنها که ﴿ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ خودشان را فراموش کردند چه رسد به عهدشان را برای آنها که تذکره نیست برای اینکه یادشان رفته نسبت به آنها فقط انذار است اما نسبت به مؤمنین هم تذکره است هم انذار این هم از آن آیاتی است که انذار را بالقول المطلق ذکر کرده است قبلاً ملاحظه فرمودید که برای انبیا (علیهم السلام) عموماً و وجود مبارک پیغمبر خاتم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خصوصاً دو تا سمت رسمی ذکر شد یکی تبشیر و دیگری انذار اما در هیچ جای قرآن رسالت آنها و سمت آنها منحصر در تبشیر نشده اما در مواردی از قرآن رسالت آنها در انذار ﴿إِنَّمَا أنَا مُنذِرٌ﴾ ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ﴾ حصر شده برای اینکه آن که بالأخره نقش کلیدی دارد برای همه انذار است تبشیر آن قدر نقش ندارد تبشیر میگویند که اگر دست از این کار برداری ما در آینده تو را بهرهمند میکنیم خب میگوید من فعلاً چرا بهرهمند نشوم آنچه که مهم است انذار است لذا در این قسمت ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾ مثلاً در طلیعه امر نفرمود «قم فانذر و بشر» فرمود: ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾ وظیفه روحانیت هم فرمود: ﴿وَلِیُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ﴾ با اینکه هم ﴿لِیُنذِرُوا﴾ هست «لیبشروا» هم هست اینجا هم ﴿لِتُنذِرَ بِهِ﴾ این انذار دو گونه است یک وقت است که انذار میکنید اثر میکند این را در بخشهای دیگر فرمود: ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن یَخْشَاهَا﴾ یعنی آنها که از انذار تو طرفی میبندند کسانیاند که از قیامت و امثال قیامت میترسند یعنی مؤمنین راستین یک وقت است نه انذار میکنی آنها گوش نمیدهند و عاقبت تلخ انذار دامنگیر آنها میشود این است که فرمود: ﴿وَتُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً﴾ این لد جمع الد است آنکه الد الخصام است گوش به حرفت نمیدهد ولی آن نتیجه انذار خانمانسوز اوست پس این ﴿وَتُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً﴾ با ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن یَخْشَاهَا﴾ خیلی فرق میکند آن ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن یَخْشَاهَا﴾ یعنی انذار تو در کسانی که از قیامت هراسناکاند اثر میگذارد آن ﴿وَتُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً﴾ یعنی آن عاقبت تلخ انذار دامنگیر افراد لدود لجوج میشود اما این آیه محل بحث سوره «اعراف» یک امر مطلق است ﴿لِتُنذِرَ بِهِ﴾ همگان را انذار کنید و اما ﴿ذِکْرَی لِلْمُؤْمِنِینَ﴾ اینچنین نیست که «لتنذر به المؤمنین و ذکری للمؤمنین» این ﴿لِلْمُؤْمِنِینَ﴾ مخصوص ﴿ذِکْرَی﴾ است اما آن ﴿لِتُنذِرَ بِهِ﴾ که متعلقش حذف شده است عام است مؤمن و غیر مؤمن هر دو را شامل میشود.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است