- 716
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 1و 2 سوره اعراف بخش ششم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات تفسیر آیات 1و 2 سوره اعراف بخش ششم "
- باور به فهم است؛ فهم مبادی میطلبد، مبادی اگر حاصل شد عقیده پیدا میشود
- ما دست عقیدهایم نه عقیده دست ما، ما دست علمیم نه علم دست ما
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسمِ الله الرّحمٰنِ الرَّحیم
﴿المص ٭ کِتَابٌ أنْزِلَ إِلَیْکَ فَلاَ یَکُن فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنذِرَ بِهِ وَذِکْرَی لِلْمُؤْمِنِینَ﴾
بحث در حروف مقطعه بود درباره این حروف مقطعه دو نظر مستقل بود که اشاره شد آنها که فکر میکردند این حروف رمز است بین افراط و تفریط نظر دادند شاید آن افراطیها شاهدی داشته باشند نمیشود گفت آن [اهل] افراطاند ولی تفریطیها شاهدی ندارند به تفریط تن در دادند افراطیها یعنی حرفهایی که خیلی بالاست و اوج دارد این است که اینها ناظر به اسمای الهی است یک از تلفیق اینها اسم عظیم را اسم اعظم استنباط میشود دو اینها عصارهای از اسامی اهل بیت (علیهم السلام) است سه یا نام مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خصوصاً هست چهار اینها راههایی است که نفی آنها آسان نیست گرچه اثبات میطلبد و آنها شواهدی هم بر این صحت دارند و نمیشود گفت این حرف افراط است ولی بالأخره این قول قول بلندی است البته اثبات میخواهد لکن در قبال این حرفی است که بعضی از تفریطیها مبتلا شدند و آن مستشرقین آلمانی و مانند آناند که گفتند که این حروف مقطعه ناظر به اسامی کسانی است که نسخههای قرآن نزد آنها بود ببینید حرف چقدر نازل است مثلاً گفتند سین ناظر به آن نسخهای است که نزد سعدبن ابیوقاص بود میم ناظر به آن نسخهای است که نزد مغیرةبن شعبه بود نون ناظر به نسخهای است که نزد عثمانبن عفان بود حا ناظر به ابوهریره بود که مثلاً او در جمعآوری نقشی داشت و همچنین طا راجع به طلحه است حم اشاره است به عبدالرحمن و مانند آن خب این یک سخن بین الغیی است وقتی به دست بیگانه بیفتد به این صورت ارائه میشود اولاً اینها صاحبان نسخ اصلی قرآن نبودند یک و قرآن به صورت متواتر که از زبان مطهر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از راه وحی شنیده شد در خانه خود پیغمبر در نزد خیلی از صحابه بود برای اینکه پیغمبر فرمود: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی» شما عقایدتان افکارتان آراءتان اندیشههایتان را به قرآن عرضه کنید بلکه روایات را به قرآن عرضه کنید خب اگر یک سلسله سوری روی پوست بود یک سلسله سوری روی چوب بود یک سلسله سوری روی کاغذ بود پراکنده بود اینکه نمیتوانست حرف اول را در امور اعتقادی بزند که در موارد فراوان چه در حجة الوداع چه در جای دیگر فرمود: «انی تارک فیکم الثقلین» ایها الناس «کتاب الله و عترتی» خب اگر چهارتا نسخه بود یکی نزد سعد ابی وقاص بود یکی نزد مغیرة بود اینکه نمیتوانست مرجع عمومی هدایت عامه مردم باشد که آن هم روایات را به آن بسنجند فرمود مردم به نام من زیاد دروغ جعل میکنند «کثرت علیّ الکذابة» هر روایتی که از من نقل کردند شما بر قرآن عرضه کنید پس قرآن خودش مرجع مستقیم است از یک سو میزان روایات است از سوی دیگر و چنین چیزی به عنوان ودیعت در دست مردم سپرده شده ثالثاً این به سه چهارتا نسخه بر نمیگردد گذشته از اینکه اینها که کاتب وحی نبودند و برخی از اینها بینقش نبودند دیگران که کاتب وحی بودند ثالثاً اگر این نسخه باشد نسخه را در پشت کتاب مینویسند که این نسخه سعدبن ابیوقاص است نه اینکه بعد از بسم الله که آیه است و در متن قرآن نام سعد ابی وقاص بیاید یا نام مغیرة بن شعبه بیاید آخر این ﴿حم٭عسق﴾ یا ﴿یس﴾ یا ﴿ص﴾ اینها جزء قرآن است این بعد از بسم الله الرحمن الرحیم نازل شده است و اگر اینها اشاره باشد به نسخهای که نزد فلان کس بود یا فلان کس در تدوین این نسخه سهمی داشت خب این باید پشت کتاب نوشته بشود که قبل از بسم الله نوشته بشود نه بعد از بسم الله ببینید حرف چقدر تفاوت دارد آن جا آن را تلفیق این حروف اسم اعظم به دست میآید کجا و نام سعد ابی وقاص باشد کجا؟
مطلب دیگر آن است که در داخله خود ما هم این تفاوت هست بعد از اینکه ما پذیرفتیم که اینها جزء قرآن است عدهای بر آناند که اینها ناظر به اسمای حسنای الهی است آن هم به بعضی از نصوص تمسک میکنند چه اینکه در ذیل این کریمه ﴿کهیعص﴾ آمده است که کاف ناظر به این است که ذات اقدس الهی کافی است ﴿ألَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ﴾ او هادی است او صادق یا این حروف اشاره به آن است الوعد است که صاد ناظر به صادق بودن اوست و سایر اسمای حسنی از این حروف استخراج شده است در بین همین روایات روایت دیگری هست که میگوید کاف ناظر به کربلاست ها ناظر به هلاکت است یا ناظر به یزید (لعنة الله علیه) است عین ناظر به عطش اهل بیت (علیهم السلام) است صاد ناظر به صبر اهل بیت است ببینید چه تفاوت فراوانی است از یک سو که این حروف را اسمای الهی مطابق با آیات میدانند از یک سو به یک جریان تاریخی حمل میکنند اگر روایت معتبر باشد اینها قابل جمع هست که الآن اشاره خواهیم کرد که اگر روایت معتبر باشد نمیشود نفی کرد هم عقل مساعد هست هم نقل مساعد هست ولی عمده آن است که روشن بشود تفاوت فراوانی بین دو طرف هست از یک سو و باید بررسی کرد که این روایت معتبر است از سوی دیگر حداقل آن اعتباری که ما برای این امور تفسیری میخواهیم حداقلش آن است که ما برای احکام فقه میطلبیم یعنی در مسائل فقهی بالأخره یک روایت یا باید صحیحه باشد یا موثقه یا حسنه اینچنین باشد این امور خیلی تنزل بکند در سطح مسائل تعبدی باشد چون بالأخره اینها به امور علمی برگردند مستحضرید که خبر واحد در این گونه موارد حجت نیست برای اینکه به انسان اطمینان میدهد علم میدهد با شک که انسان طمانینه پیدا نمیکند که خبر واحد در بخشهای عبادی چون کار به اعتقاد و علم ندارد کار به عمل دارد میگویند با اینکه شک داری با اینکه نمیدانی وظیفهات این است انسان میگوید سلمنا اگر شک بین سه و چهار داری بگو چهار است آن هم میگوید چشم چون تعبد در مقام عمل است دیگر در مقام عمل انسان غیر از اینکه بگوید اطاعت و عمل میکنم وظیفه دیگر ندارد اما در مسائل علمی که علم دست انسان نیست انسان بگوید چشم که باید باور بکند باور هم به فهم است فهم مبادی میطلبد مبادی اگر حاصل شد عقیده پیدا میشود نشد نمیشود عقیده که دست انسان نیست ما دست عقیدهایم نه عقیده دست ما، ما دست علمیم نه علم دست ما علم که آمد انسان را به هر سو بخواهد میکشاند اینطور بفهم که نمیشود گفت که بعد از اینکه فهمیدیم هر راهی که را که فهم ما دستور داد آن راه را طی میکنیم لذا این که در اصول گفتند خبر واحد در اصول علمی حجت نیست به همین معناست این در حقیقت ارشاد به نفی موضوع است یعنی در امور اعتقادی خبر واحد غیر مفید علم باشد نقشی ندارد چون سخن از کار نیست که انسان بگوید اطاعت میکنم که سخن از فهم است فهم هم که دست آدم نیست تا این طور بفهم است این است که خبر واحد در مسائل علمی حجت نیست نه برای ضعف سند برای ضعف کاربرد اصلاً از خبر ساخته نیست که در اندیشه آدم اثر بگذارد آنجا جای مبادی علمی است بر فرض هم که ما تنزل بکنیم در بحثهای علمی چون اینها که مسائل عملی نیست اثر عملی ندارد یک مسائل علمی است بر فرض تنزل بکنیم بگوییم مسائل تفصیلی در حد فقه است مع ذلک این روایات آن ارزش را ندارند بخشی از اینها اسرائیلیاتاند به تعبیر سیدنا الاستاد در المیزان قاف جبلی است سبز رنگ محیط به زمین بعضی از اینها شبیه به اسرائیلیات است بالأخره خب منظور آن است که درباره این حروف از دو جهت افراط و تفریط است یکی تفریط مذموم که همان حرفی بود که بعضی از مستشرقین آلمانی داشتند وقتی درباره قرآن مسلمین کار نکنند بیگانه کار میکند به تعبیر سیدنا الاستاد مرحوم علامه فرمودند که قرآنی که به انگلیسی ترجمه شده این سورهٴ مبارکهٴ «عصر» را که بزرگان درباره این سوره اصلاً رسالههای مستقل نوشتند مثل مرحوم خواجه این ﴿والعصر﴾ را عارف آنطور معنا میکند یعنی قسم به عصاره عالم تطبیق میشود به ولی عصر مثلاً جرأت نمیکند بگوید این تفسیر، تفسیر نارواست میبیند خضوع میکند دیگری میگوید والعصر یعنی قسم به عصاری و تلاش و جهاد و اجتهاد و کوشش آدم میبینید نه یک تفسیر مناسبی است یک کسی تفسیر میکند ﴿والعصر﴾ قسم به عصر نبوت میبینیم درست است قسم به عصر وحی دست است عصر ظهور حضرت درست است یک وقتی هم ترجمه انگلیسی میدهید میبینید وقتی میخواهد معنا کند میگوید ﴿والعصر﴾ یعنی قسم دو دو بعد از ظهر خب این چقدر پایین آوردن است شما درباره قرآن کار نکنید دیگری میکند شیعه نکند سنی میکند مسلمان نکند غیر مسلمان میکند این است که آنها آمدند گفتند این حروف ناظر به سعد ابی وقاص است و مغیره است و طلحه است و عبد الرحمان.
مطلب بعدی آن است که اگر ما درباره این حروف قائل به رمز باشیم این رمز میشود رمز باشد اما رمز نیست به این اسمای برای اینکه رمز در جایی است که نشود تصریح کرد وقتی همه این اسما حسنا در قرآن کریم آمده دیگر چه سودی برای رمز میشود رمز باشد اما آن مرموز آن نیست که در جای دیگر مصرح باشد بالأخره رمز یک نکتهای دارد دیگر اگر رمز باشد مثلاً کاف اشاره رمز باشد به کافی بودن خب هم در بحثهای توحیدی آمده ﴿أوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ﴾ هم در بحثهای عملی آمده ﴿ألَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ﴾ خب این کلمه کافی نام کافی اسم کافی که مکرر آمده چه در آن برهان صدیقین چه در عمل روزانه مردم میشود رمز باشد اما مرموزش اینهایی نیست که در موارد دیگر مصرح است.
مطلب بعدی آن است که اگر چنانچه ما بحثهای روایی را بخواهیم طرح کنیم که ملاحظه فرمودید مقام ثانی بحث بحثهای روایی بود این 29 سوره مبارکه تقریباً حدود نیم یا قریب به نیم از این سور روایات ذیلش نیست یعنی طبق تحقیقی که بعضی از آقایان کردند چندین سوره است که با اینکه حروف مقطع دارد اولش حروف مقطعه دارد در ذیل آن حروف مقطعه روایتی نیست نظیر سوره «نمل» «قصص» «عنکبوت» «روم» «لقمان» «سجده» و بعضی از سور دیگر شاید بیش از ده سوره باشد که حرف مقطع دارد و در ذیل آنها روایتی نیامده این یک مطلب که به مقام ثانی بر میگردد.
مطلب دیگر آن است که اگر ما این روایات را حداقل نظیر روایات فقهی ارزیابی کنیم بعد از ارجاع عام و خاص مطلق و مقید میبینیم که اینها چون تعدد مطلوب است راهی برای تقیید و تخصیص نیست ممکن است همه اینها درست باشد که اینها مثبتاتاند نه یکی نفی بکند دیگری را تا ما مطلق را مقید بکنیم یا عام را خاص کنیم یعنی اگر گفته شد فلان الف یا لام یا میم ناظر به فلان اسماست در روایت دیگر آمده گفته ناظر به اسم دیگر است در روایت سوم آمده که ناظر به کربلاست ما دلیلی بر بطلان اینها نداریم چون هر کدام از اینها ممکن است از یک گوشه رمز باشد اینکه مشترک لفظی نیست تا ما بگوییم ظاهرش مشترک معنوی است روایت که نمیخواهد بگوید اینها مشترک لفظیاند در اینها وضع شدند که تا ما بگوییم الف الف است دیگر دیگر نمیشود الف یک جا الله باشد یا کاف یک جا کافی باشد یک جا کربلا باشد ها یک جا هادی باشد یک جا هلاکت باشد یا یک جا مجید و حکیم باشد یک جا یزید باشد اگر رمز شد مراتبی دارد و اینها بر مراتب حمل میشود بر مصادیق حمل میشود نه بر مفاهیم اگر بر مفاهیم حمل میشد میشد اشتراک لفظی بله ممکن بود کسی رد کند اما اگر بر مراتب حمل بشود یا بر مصادیق حمل بشود همه اینها قابل قبول است پس بعد از ارزیابی روایات یعنی آن هجده سورهای که تقریباً روایت ذیل اوست بعد از رد اسرائیلیات تازه اینکه سیدنا الاستاد درباره قاف میفرماید این شبیه به اسرائیلیات است بعضی از بزرگان یک رسالهای نوشتند ظاهراً برای مرحوم آقای شهرستانی است که درباره قاف در قرآن مجید یا قاف جبل محیط بالارض این یک رسالهای نوشتند خیلی روشن نیست که اینها اسرائیلی باشند.
مطلب دیگر آن است که اگر این حروف چون آنها که صاحب این علماند علم حروف نه علم عدد یک علمی است به نام علم عدد که آن ذیل آیه ﴿عَلَیْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ﴾ به خواست خدا باید بحث بشود که برای هر عددی یک خاصیتی است گفتند عدد نوزده یک خاصیتی دارد برای اینکه در قرآن آمده ﴿عَلَیْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ﴾ از یک سو کلمه آیه مبارکه ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ﴾ نوزده حرف است علق طلیعهاش نوزده حرف آمده و عدد نوزده مضرب فیه بسیاری از اعداد صحیح است که اگر ما آنها را ضرب بر نوزده بکنیم هم عدد سوره به دست میآید هم عدد حروف آیات به دست میآید و مانند آن اینها راه خاص خود را دارد نمیشود اینها را نفی کرد یک علمی است مربوط به این عدد یک علمی است مربوط به علم حروف سیدنا الاستاد مرحوم آقای طباطبایی (رضوان الله علیه) میفرمودند در تبریز یا غیر تبریز ظاهراً میفرمایند تبریز کسی بود که روی همین علوم عدد میتوانست طرفی که مورد حاجت آدم است نه تنها او را بشناسد بداند کجاست خانهاش کجاست شماره تلفنش را میتوانست استخراج بکند یک چیزهایی است که ما واقعاً دسترسی به آنها نداریم وقتی دسترسی به آنها نداریم نه توان اثبات داریم نه توان نفی مرحوم آقا سید مهدی قاضی پسر مرحوم آقای قاضی بزرگ (رضوان الله علیهما) خودش از اهل حروف بود نه عدد حروف بود که رشته دیگری مقام دیگری علم دیگری است که الف چیست؟ باء چیست؟ دال چیست؟ جیم چیست؟ و اینها این علم حروف کاملاً از علم ادب جداست این دو تا رشته است که ما از دو بیخبریم ایشان خب در این رشته دوم من میدانستم مطلع است میفرمود بارها هم مرحوم پدرم یعنی محمد قاضی میگفت پسر این را رها کن دنبال این نرو البته این نه برای آن بود که علم حروف بیمعناست فرمود یک راه بهتری بیاب چون خود ایشان اینها را استخراج میکرد بعد میگفت که ما وقتی عرضه میکردیم پدرم پیشاپیش خبر میدهد از نتیجهاش خبر میدهد خب آن یک چیز دیگر است یعنی آن علمی که انسان بتواند از باطن این امور باخبر باشد بالأخره هر چیزی یک ملکوتی دارد که از آن ملکوت تنزل کرده خب بنابراین علم عدد یک مسئله است که آن باید در ذیل ﴿عَلَیْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ﴾ به همان مقداری که لازم است بحث بشود که فعلاً بحث ما در علم عدد نیست علم حروف یک علم دیگری است یک رشته دیگری است جناب ابن عربی رساله مفصلی نوشتند چه در فتوحات چه در غیر فتوحات اینها را اشارات دانستند رموز دانستند او میداند و راه خاص او خب بالأخره او اهل دل است او چیزهایی هم میتواند کشف بکند و آنچه را که از رجبیون نقل کرده برای خودش نیست برای حرف دیگران است که درباره رافضه گفتند و رافضه هم تبعههای فراوانی را میگویند رافضه نه تنها ما را کسانی بودند در برابر معتزله گروهی از آنها که در مقابل ما هم هستند که تفکر آنها غیر از تفکر ماست عقیده آنها غیر از عقیده ماست آنها را هم میگویند رافضه و اگر ایشان در فتوحات از رجبیون نقل میکنند که رافضه را به صورت دیگر دیدهاند معلوم نیست آن رافضه ما باشیم یا آن گروه دیگر این در شرح نامه امام (رضوان الله علیه) به جناب گورباچف آنجا آمده این قصه که این رجبیون چه کسانی بودند و آن رافضه چه گروهیاند و اگر به صورت خنزیر دیده شدند کدام رافضهاند غرض آن است که این بزرگان درباره علم حروف رساله نوشتند کتاب نوشتند رمزی را گفتند الف ناظر به چیست؟ لام ناظر به چیست؟ اینها راهی برای اثبات او ما نداریم چه اینکه دلیلی هم بر نفی نداریم البته بخش مهمی از روایات این را تأیید میکند چون مجموع روایاتی که در ذیل این هفده هجده سوره است چون آن ده دوازده سوره روایت ذیلش نیست مجموع روایاتی که در ذیل این ده دوازده سوره است که بعضی از آقایان همه روایات را زحمت کشیدند استخراج کردند سعیشان مشکور آنجا آمده وقتی بررسی میکند این روایات را بسیاری از اینها دارد که این الف ناظر است به الله لام ناظر است به لطیف بودن او یا هاء ناظر است به هادی بودن او اینها را به اسمای الهی معنا کردند چه اینکه گفتند اینها اسم اعظم است خب اگر کسی توانست برابر این منقول این منقول را مشهود کند خب این ﴿طوبی له و حسن مآب﴾ یا اگر کسی توانست برهانی کند این منقول را معقول کند باز طوبی له و حسن مآب ولی ما که در حد ضعف هستیم بررسی میکنیم میبینیم که این روایات قابل قبول است فی الجمله نه بالجمله برای اینکه این ناظر به مراتب است ناظر به مصادیق است نه ناظر به مفاهیم چون ناظر به مفاهیم نیست معارض نیست تا ما بیاییم مطلق و مقید کنیم یا بگوییم اذا تعارض تساقطاً پس هم میتواند ناظر به اسم اعظم باشد هم میتوانیم ناظر به اسم عظیم باشد هم ناظر به خلیفه اسم عظیم و اعظم باشد هم میتواند صادق الوعد باشد هم میتواند صبر کربلا را به ما بفهماند اینچنین نیست که ما برهان بر خلاف داشته باشیم در صورتی که توجه کنیم این ناظر به مفاهیم نیست اولاً ناظر به مراتب یا مصادیق است ثانیاً چه اینکه شما ملاحظه میکنید این روایت را حتماً در ذیل این ﴿ن والقلم﴾ ببینید که تفسیر شریف نورالثقلین است دارد که نون نهری بود ذات اقدس الهی سیره مدادا این نهر را خدا مرکب قرار داد و به قلم فرمود «اکتب» بالأخره قلم مرکب میطلبد این نون نهری بود و ذات اقدس الهی صیّره مداداً «قال للقلم اکتب» روی چه بنویس؟ روی لوح بنویس خب نون است و قلم است و لوح مرکب است و قلم است و آن لوحی که روی چهره او نوشته میشود این ظاهرش است بعد سفیان این روایت مرحوم صاحب تفسیر نورالثقلین در ذیل این ﴿ن و القَلَم﴾ بود سفیان به امام صادق (سلام الله علیه) عرض میکند که نون یعنی چه؟ حضرت فرمود نهری بود «فصار مداداً ثم قال عزّوجل للقلم اکتب» بعد فرمود: «فالمداد مداد من النور» بعد فرمود: نون و قلم «ملکان من الملائکة» بعد به سفیان فرمود زود بلد شو برو بیرون دیگر من نمیتوانم بیش از این حرف بزنم خب معلوم میشود هر حرفی را برای هر کسی نمیشود گفت در هر عصری هم نمیشود گفت وگرنه اینها که دستور میدادند بیایید ما احکام را برایتان بگوییم معلوم میشود هر حرفی را برای هر کس که نمیشود گفت فوراً فرمود زود از اینجا برو بیرون من در امان نیستم این روایت را حتماً ملاحظه بفرمایید در تفسیر شریف نورالثقلین به سفیان فرمود: «قم یا سفیان فلا آمن علیک» خب اگر یک اهل دلی پیدا میشود اینها خب بیشتر معنا میکردند بازتر میکردند این بارها این قصه ابوالقاسم به عرضتان رسید که ابوالقاسم یعنی چه بارها قصه ﴿ لیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْیُوفُوا نُذُورَهُمْ﴾ ...به عرضتان رسید یعنی چه این زریح محاربی آمده بود پیش حضرت فرمود که ﴿ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْیُوفُوا نُذُورَهُمْ﴾ یعنی بیایید حضور امام معصوم احکامتان را یاد بگیرید عبدالله ابن مسکان و امثال ذلک وقتی دیدند که ذریح محاربی گفت من رفتم خدمت امام صادق (سلام الله علیه) حضرت در تفسیر این آیه را اینچنین معنا کرده است اینها متحیر شدند گفتند ما مدتها خدمت حضرت بودیم حضرت این طور تفسیر نکرده برای ما آمدند حضور امام صادق فرمود بله حرف همان است که ذریح برای شما نقل کرده عرض کردند خب چرا به ما نفرمودید؟ فرمود: «من یحتمل مثل ما یحتمل ذریح» مگر همه شما حرف ما را تحمل میکنید میبینید این زیارت جامعه خب زیارتهای متعددی است مرحوم مجلسی (رضوان الله علیه) چهارده زیارت به عدد چهارده معصوم (سلام الله علیهما) نقل میکند و این زیارت جامعه زیارت دوم امتن است اوثق است از همه آنهایی که غیر از حضرت هادی (سلام الله علیه) است این را هم به عظمت میستاید میبینید در این زیارت جامعه مهمترین چیزی که انسان در مزار یک ولی خدا از خدا میخواهد این است که من به دامن شما پناهنده شدم است «محتمل لعلمکم محتجب بذمتکم» من اینجا آمدم با دست پر بروم شما گفتیم حدیث ما علم ما صعب است مستعصب است غیر از انبیا غیر از مرسلین کسی تحمل نمیکند ما خب قبول کردیم گفتید «الاّ عبد امتحن الله قلبه للإیمان» پس به ما هم وعده دادید من آدم بار علم شما را ببرم این جملهها خبریه است و به داعیه انشا القا میشود دیگر زیارت است و دعاست دیگر در حقیقت نظیر زیارت امین الله خب بخش مهمش دعاست زیارتهای دیگر هم همینطور است «محتجب بذمتکم» در امان شمایم و در امان آنها باشم مثل «ولایة علی ابن ابیطالب حصنی فمن دخل حصنی أمن مِن عَذابی» دیگر شیطان راه ندارد به آدم وقتی انسان به ذمه اینها پناهنده شد مصون میماند آنگاه «محتمل لعلمکم» من آمدم بار علم شما را ببرم این علمی که گفتید «لا یحتمله الاّ نبیّ مُرسل أو مَلِکٌ مُقرّب أو عبد إمتحن الله قلبه للإیمان» من آمدم آن علم را ببرم زریح از آن افراد بود آن وقت حضرت فرمود که حاجت هر کدام شما این است که شما بیایید حضور امامتان احکامتان را یاد بگیرید خب میبینید ابن مسکان و امثال ابن مسکان یا ابنسنان و امثال ابنسنان فقط بخشهای روایات فقه متعارف را دارد آن روایت عمیق را ندارد در تفسیر کنیه مبارک ابوالقاسم هم روایتی بود از معانیاخبار مرحوم صدوق نقل کردیم غرض آن است که روایات دو دسته است آن ضعاف را که کنار بگذاریم بقیهاش همهاش قابل قبول است یعنی بر تعدد مراتب و بر تعدد مصادیق حمل میشود نه بر تعدد مفهوم تا کسی اشکال کند اینها که مشترک لفظی نیست؟
مطلب بعدی آن است که اگر ما بگوییم که این روایات چه اینکه بعضی از روایات دارد که این ناظر به آجال امم است که فلان امت چهوقت منقرض میشود چه اینکه در ذیل ﴿المص﴾ سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آمده که مثلاً بنیامیه چه وقت منقرض میشوند و از مجموع روایات در این بخش البته استفاده میشود که مثلاً اگر ما مجموع این حروف را بررسی کنیم انقراض این امت مشخص میشود این ناتمام است این ناتمام است برای اینکه با خود قرآن موافق نیست برای اینکه قرآن دارد که ﴿وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ مَّاذَا تَکْسِبُ غَداً وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ﴾ حالا آن وقت در عین حال که میفرماید روشن نیست ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَیَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ یَسْتَقْدِمُونَ﴾ بعد میفرماید: ﴿وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ مَّاذَا تَکْسِبُ غَداً وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ﴾ انسان این حروف را جمعبندی کند بعد بفهمد این امت اسلامی چه وقت منقرض میشود به صورت ریاضی جزمانه حکم بکند این مشکل است دیگر این است که بعضی چیزهاست که با خود آیات سازگار نیست ولی میشود اینها را جزء اشراط الساعه دانست نظیر اشراط الساعهای که برای ظهور حضرت (سلام الله علیه) نقل میکنند اینها فیالجمله است نه بالجمله دلیلی بر تکذیب و نفی اینها نیست این در حقیقت شرایط ابتدایی را ذکر میکند یا بعضی از شرایط را ذکر میکند حالا سبب تام و علت منحصر باشد اینها البته مشکل است.
پرسش: ...
پاسخ: بله معصومین میدانند اما توده مردم که نمیدانند معصومین به علم الهی میدانند «متی یموتون» اصلاً بابی مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) در کافی باز کرده آنها به علم الهی میدانند اما خداوند از یک سو بفرمایند که ﴿وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ مَّاذَا تَکْسِبُ غَداً﴾ بعد از یک طرف هم حروفی نازل بکند که اگر ما اینها را جمع بکنیم به حساب ابجد و مانند آن زمان انقراض این امت مشخص بشود این اثباتش مشکل است.
پرسش: ...
پاسخ: بله آنها که ائمه (علیهم السلام) علم غیب دو تا حرف است یک علم غیبی است مخصوص ذات اقدس الهی هیچ همان علومی را که در آن آیه است ذات اقدس الهی به امام معصوم القا کرده است الهام کردها ست این دو مطلب مطلب سوم این است که قرآن برای توده انسانها نازل شده به توده مردم بفرماید که ﴿وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ﴾ یا ﴿مَّاذَا تَکْسِبُ غَداً﴾ از یک طرفی هم حروفی نازل بکند که ما از جمعبندی آنها زمان انقراض این امت را بفهمیم این مشکل است.
اما جزء اشراط الساعه باشد البته دلیلی بر نفیاش نیست.
مطلب دیگر آن است که آنچه که مربوط به این حروف کامپیوتری بود که یک عده از آقایان زحمت کشیدند سعیشان مشکور سه مسئله است که دو مسئله مربوط به این حروف نیست و آن شخصی که اعجاز کامپیوتری و رقمی دارد آنها را نمیگوید مطلب سوم را میگوید بیان ذلک این است که معنای اینکه به حسب حروف و آماری مثلاً نون در سوره «قلم» صاد در سوره «ص» قاف در سوره «ق» زیادتر از دیگر حروف است معنایش این نیست که در سوره «ق» حرف قاف از سایر حروف بیشتر است یا در سوره «ص» حرف صاد از سایر حروف بیشتر است معنایش این نیست این یک، دو: معنایش این نیست که حرف صاد در سوره «ص» از سایر سور بیشتر است یعنی حرف صاد در سوره «ص» بیش از سایر سور تکرار شده یا حرف قاف در سوره «ق» بیش از سایر سور تکرار شده معنایش هم این نیست دو، بلکه مدعای او یک شیء ثالثی است و آن این است که شما سوره «ق» را بررسی کنید ببینید چند تا حرف دارد و خود قاف را هم بررسی کنید ببینید چند بار تکرار شده این دو کار نسبت سنجی بکنید ببینید این حرف قاف نسبت به مجموع حروف این سوره چند درصد است بعد همین حرف قاف را نسبت به حروف سایر سور درصد سنجی کنید ببینید چند درصد است ممکن است در سوره «بقره» حرف قاف بیش از سوره «ق» تکرار شده باشد اما چون سوره «بقره» جزء سور طوال است و خیلی مفصل است حروفش خیلی است درصدش ضعیف است معنای اینکه صاد در سوره «ص» بیشتر است قاف در سوره «ق» بیشتر است این مطلب سوم است نه مطلب اول نه مطلب دوم لذا اگر با آمار گیری و کامپیوتری بررسی شد معلوم شد مثلاً حرف صاد در سوره «بقره» کمتر از سوره «ص» نیست یا حرف قاف در سوره «بقره» کمتر از حرف قاف در سوره «ق» نیست این مناقض با ادعای آن شخص نیست.
مطلب بعدی درباره مفصلات و معین و طوال و اینهاست که معین یعنی چه یعنی صد آیه صد آیه یا دویست آیه دویست آیه که این انشاءالله به خواست خدا در جای خود مطرح خواهد شد نامههای دیگری برادرها مرقوم فرمودند که همه آنها را خواستیم بخوانیم و همه آنها سودمند است ولی متأسفانه نمیرسیم و الآن هم آستانه ظهر است فردا مباحثه تعطیل است روز شنبه انشاءالله دیگر فکر نکنم درباره حروف مقطعه بحث کنیم اگر شما چیزی مرقوم فرمودید آن مرقومات را به ما مرحمت میکنید در فرصت مناسبت انشاءالله بحث میشود.
«و الحمد لله رب العالمین»
- باور به فهم است؛ فهم مبادی میطلبد، مبادی اگر حاصل شد عقیده پیدا میشود
- ما دست عقیدهایم نه عقیده دست ما، ما دست علمیم نه علم دست ما
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسمِ الله الرّحمٰنِ الرَّحیم
﴿المص ٭ کِتَابٌ أنْزِلَ إِلَیْکَ فَلاَ یَکُن فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنذِرَ بِهِ وَذِکْرَی لِلْمُؤْمِنِینَ﴾
بحث در حروف مقطعه بود درباره این حروف مقطعه دو نظر مستقل بود که اشاره شد آنها که فکر میکردند این حروف رمز است بین افراط و تفریط نظر دادند شاید آن افراطیها شاهدی داشته باشند نمیشود گفت آن [اهل] افراطاند ولی تفریطیها شاهدی ندارند به تفریط تن در دادند افراطیها یعنی حرفهایی که خیلی بالاست و اوج دارد این است که اینها ناظر به اسمای الهی است یک از تلفیق اینها اسم عظیم را اسم اعظم استنباط میشود دو اینها عصارهای از اسامی اهل بیت (علیهم السلام) است سه یا نام مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خصوصاً هست چهار اینها راههایی است که نفی آنها آسان نیست گرچه اثبات میطلبد و آنها شواهدی هم بر این صحت دارند و نمیشود گفت این حرف افراط است ولی بالأخره این قول قول بلندی است البته اثبات میخواهد لکن در قبال این حرفی است که بعضی از تفریطیها مبتلا شدند و آن مستشرقین آلمانی و مانند آناند که گفتند که این حروف مقطعه ناظر به اسامی کسانی است که نسخههای قرآن نزد آنها بود ببینید حرف چقدر نازل است مثلاً گفتند سین ناظر به آن نسخهای است که نزد سعدبن ابیوقاص بود میم ناظر به آن نسخهای است که نزد مغیرةبن شعبه بود نون ناظر به نسخهای است که نزد عثمانبن عفان بود حا ناظر به ابوهریره بود که مثلاً او در جمعآوری نقشی داشت و همچنین طا راجع به طلحه است حم اشاره است به عبدالرحمن و مانند آن خب این یک سخن بین الغیی است وقتی به دست بیگانه بیفتد به این صورت ارائه میشود اولاً اینها صاحبان نسخ اصلی قرآن نبودند یک و قرآن به صورت متواتر که از زبان مطهر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از راه وحی شنیده شد در خانه خود پیغمبر در نزد خیلی از صحابه بود برای اینکه پیغمبر فرمود: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی» شما عقایدتان افکارتان آراءتان اندیشههایتان را به قرآن عرضه کنید بلکه روایات را به قرآن عرضه کنید خب اگر یک سلسله سوری روی پوست بود یک سلسله سوری روی چوب بود یک سلسله سوری روی کاغذ بود پراکنده بود اینکه نمیتوانست حرف اول را در امور اعتقادی بزند که در موارد فراوان چه در حجة الوداع چه در جای دیگر فرمود: «انی تارک فیکم الثقلین» ایها الناس «کتاب الله و عترتی» خب اگر چهارتا نسخه بود یکی نزد سعد ابی وقاص بود یکی نزد مغیرة بود اینکه نمیتوانست مرجع عمومی هدایت عامه مردم باشد که آن هم روایات را به آن بسنجند فرمود مردم به نام من زیاد دروغ جعل میکنند «کثرت علیّ الکذابة» هر روایتی که از من نقل کردند شما بر قرآن عرضه کنید پس قرآن خودش مرجع مستقیم است از یک سو میزان روایات است از سوی دیگر و چنین چیزی به عنوان ودیعت در دست مردم سپرده شده ثالثاً این به سه چهارتا نسخه بر نمیگردد گذشته از اینکه اینها که کاتب وحی نبودند و برخی از اینها بینقش نبودند دیگران که کاتب وحی بودند ثالثاً اگر این نسخه باشد نسخه را در پشت کتاب مینویسند که این نسخه سعدبن ابیوقاص است نه اینکه بعد از بسم الله که آیه است و در متن قرآن نام سعد ابی وقاص بیاید یا نام مغیرة بن شعبه بیاید آخر این ﴿حم٭عسق﴾ یا ﴿یس﴾ یا ﴿ص﴾ اینها جزء قرآن است این بعد از بسم الله الرحمن الرحیم نازل شده است و اگر اینها اشاره باشد به نسخهای که نزد فلان کس بود یا فلان کس در تدوین این نسخه سهمی داشت خب این باید پشت کتاب نوشته بشود که قبل از بسم الله نوشته بشود نه بعد از بسم الله ببینید حرف چقدر تفاوت دارد آن جا آن را تلفیق این حروف اسم اعظم به دست میآید کجا و نام سعد ابی وقاص باشد کجا؟
مطلب دیگر آن است که در داخله خود ما هم این تفاوت هست بعد از اینکه ما پذیرفتیم که اینها جزء قرآن است عدهای بر آناند که اینها ناظر به اسمای حسنای الهی است آن هم به بعضی از نصوص تمسک میکنند چه اینکه در ذیل این کریمه ﴿کهیعص﴾ آمده است که کاف ناظر به این است که ذات اقدس الهی کافی است ﴿ألَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ﴾ او هادی است او صادق یا این حروف اشاره به آن است الوعد است که صاد ناظر به صادق بودن اوست و سایر اسمای حسنی از این حروف استخراج شده است در بین همین روایات روایت دیگری هست که میگوید کاف ناظر به کربلاست ها ناظر به هلاکت است یا ناظر به یزید (لعنة الله علیه) است عین ناظر به عطش اهل بیت (علیهم السلام) است صاد ناظر به صبر اهل بیت است ببینید چه تفاوت فراوانی است از یک سو که این حروف را اسمای الهی مطابق با آیات میدانند از یک سو به یک جریان تاریخی حمل میکنند اگر روایت معتبر باشد اینها قابل جمع هست که الآن اشاره خواهیم کرد که اگر روایت معتبر باشد نمیشود نفی کرد هم عقل مساعد هست هم نقل مساعد هست ولی عمده آن است که روشن بشود تفاوت فراوانی بین دو طرف هست از یک سو و باید بررسی کرد که این روایت معتبر است از سوی دیگر حداقل آن اعتباری که ما برای این امور تفسیری میخواهیم حداقلش آن است که ما برای احکام فقه میطلبیم یعنی در مسائل فقهی بالأخره یک روایت یا باید صحیحه باشد یا موثقه یا حسنه اینچنین باشد این امور خیلی تنزل بکند در سطح مسائل تعبدی باشد چون بالأخره اینها به امور علمی برگردند مستحضرید که خبر واحد در این گونه موارد حجت نیست برای اینکه به انسان اطمینان میدهد علم میدهد با شک که انسان طمانینه پیدا نمیکند که خبر واحد در بخشهای عبادی چون کار به اعتقاد و علم ندارد کار به عمل دارد میگویند با اینکه شک داری با اینکه نمیدانی وظیفهات این است انسان میگوید سلمنا اگر شک بین سه و چهار داری بگو چهار است آن هم میگوید چشم چون تعبد در مقام عمل است دیگر در مقام عمل انسان غیر از اینکه بگوید اطاعت و عمل میکنم وظیفه دیگر ندارد اما در مسائل علمی که علم دست انسان نیست انسان بگوید چشم که باید باور بکند باور هم به فهم است فهم مبادی میطلبد مبادی اگر حاصل شد عقیده پیدا میشود نشد نمیشود عقیده که دست انسان نیست ما دست عقیدهایم نه عقیده دست ما، ما دست علمیم نه علم دست ما علم که آمد انسان را به هر سو بخواهد میکشاند اینطور بفهم که نمیشود گفت که بعد از اینکه فهمیدیم هر راهی که را که فهم ما دستور داد آن راه را طی میکنیم لذا این که در اصول گفتند خبر واحد در اصول علمی حجت نیست به همین معناست این در حقیقت ارشاد به نفی موضوع است یعنی در امور اعتقادی خبر واحد غیر مفید علم باشد نقشی ندارد چون سخن از کار نیست که انسان بگوید اطاعت میکنم که سخن از فهم است فهم هم که دست آدم نیست تا این طور بفهم است این است که خبر واحد در مسائل علمی حجت نیست نه برای ضعف سند برای ضعف کاربرد اصلاً از خبر ساخته نیست که در اندیشه آدم اثر بگذارد آنجا جای مبادی علمی است بر فرض هم که ما تنزل بکنیم در بحثهای علمی چون اینها که مسائل عملی نیست اثر عملی ندارد یک مسائل علمی است بر فرض تنزل بکنیم بگوییم مسائل تفصیلی در حد فقه است مع ذلک این روایات آن ارزش را ندارند بخشی از اینها اسرائیلیاتاند به تعبیر سیدنا الاستاد در المیزان قاف جبلی است سبز رنگ محیط به زمین بعضی از اینها شبیه به اسرائیلیات است بالأخره خب منظور آن است که درباره این حروف از دو جهت افراط و تفریط است یکی تفریط مذموم که همان حرفی بود که بعضی از مستشرقین آلمانی داشتند وقتی درباره قرآن مسلمین کار نکنند بیگانه کار میکند به تعبیر سیدنا الاستاد مرحوم علامه فرمودند که قرآنی که به انگلیسی ترجمه شده این سورهٴ مبارکهٴ «عصر» را که بزرگان درباره این سوره اصلاً رسالههای مستقل نوشتند مثل مرحوم خواجه این ﴿والعصر﴾ را عارف آنطور معنا میکند یعنی قسم به عصاره عالم تطبیق میشود به ولی عصر مثلاً جرأت نمیکند بگوید این تفسیر، تفسیر نارواست میبیند خضوع میکند دیگری میگوید والعصر یعنی قسم به عصاری و تلاش و جهاد و اجتهاد و کوشش آدم میبینید نه یک تفسیر مناسبی است یک کسی تفسیر میکند ﴿والعصر﴾ قسم به عصر نبوت میبینیم درست است قسم به عصر وحی دست است عصر ظهور حضرت درست است یک وقتی هم ترجمه انگلیسی میدهید میبینید وقتی میخواهد معنا کند میگوید ﴿والعصر﴾ یعنی قسم دو دو بعد از ظهر خب این چقدر پایین آوردن است شما درباره قرآن کار نکنید دیگری میکند شیعه نکند سنی میکند مسلمان نکند غیر مسلمان میکند این است که آنها آمدند گفتند این حروف ناظر به سعد ابی وقاص است و مغیره است و طلحه است و عبد الرحمان.
مطلب بعدی آن است که اگر ما درباره این حروف قائل به رمز باشیم این رمز میشود رمز باشد اما رمز نیست به این اسمای برای اینکه رمز در جایی است که نشود تصریح کرد وقتی همه این اسما حسنا در قرآن کریم آمده دیگر چه سودی برای رمز میشود رمز باشد اما آن مرموز آن نیست که در جای دیگر مصرح باشد بالأخره رمز یک نکتهای دارد دیگر اگر رمز باشد مثلاً کاف اشاره رمز باشد به کافی بودن خب هم در بحثهای توحیدی آمده ﴿أوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ﴾ هم در بحثهای عملی آمده ﴿ألَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ﴾ خب این کلمه کافی نام کافی اسم کافی که مکرر آمده چه در آن برهان صدیقین چه در عمل روزانه مردم میشود رمز باشد اما مرموزش اینهایی نیست که در موارد دیگر مصرح است.
مطلب بعدی آن است که اگر چنانچه ما بحثهای روایی را بخواهیم طرح کنیم که ملاحظه فرمودید مقام ثانی بحث بحثهای روایی بود این 29 سوره مبارکه تقریباً حدود نیم یا قریب به نیم از این سور روایات ذیلش نیست یعنی طبق تحقیقی که بعضی از آقایان کردند چندین سوره است که با اینکه حروف مقطع دارد اولش حروف مقطعه دارد در ذیل آن حروف مقطعه روایتی نیست نظیر سوره «نمل» «قصص» «عنکبوت» «روم» «لقمان» «سجده» و بعضی از سور دیگر شاید بیش از ده سوره باشد که حرف مقطع دارد و در ذیل آنها روایتی نیامده این یک مطلب که به مقام ثانی بر میگردد.
مطلب دیگر آن است که اگر ما این روایات را حداقل نظیر روایات فقهی ارزیابی کنیم بعد از ارجاع عام و خاص مطلق و مقید میبینیم که اینها چون تعدد مطلوب است راهی برای تقیید و تخصیص نیست ممکن است همه اینها درست باشد که اینها مثبتاتاند نه یکی نفی بکند دیگری را تا ما مطلق را مقید بکنیم یا عام را خاص کنیم یعنی اگر گفته شد فلان الف یا لام یا میم ناظر به فلان اسماست در روایت دیگر آمده گفته ناظر به اسم دیگر است در روایت سوم آمده که ناظر به کربلاست ما دلیلی بر بطلان اینها نداریم چون هر کدام از اینها ممکن است از یک گوشه رمز باشد اینکه مشترک لفظی نیست تا ما بگوییم ظاهرش مشترک معنوی است روایت که نمیخواهد بگوید اینها مشترک لفظیاند در اینها وضع شدند که تا ما بگوییم الف الف است دیگر دیگر نمیشود الف یک جا الله باشد یا کاف یک جا کافی باشد یک جا کربلا باشد ها یک جا هادی باشد یک جا هلاکت باشد یا یک جا مجید و حکیم باشد یک جا یزید باشد اگر رمز شد مراتبی دارد و اینها بر مراتب حمل میشود بر مصادیق حمل میشود نه بر مفاهیم اگر بر مفاهیم حمل میشد میشد اشتراک لفظی بله ممکن بود کسی رد کند اما اگر بر مراتب حمل بشود یا بر مصادیق حمل بشود همه اینها قابل قبول است پس بعد از ارزیابی روایات یعنی آن هجده سورهای که تقریباً روایت ذیل اوست بعد از رد اسرائیلیات تازه اینکه سیدنا الاستاد درباره قاف میفرماید این شبیه به اسرائیلیات است بعضی از بزرگان یک رسالهای نوشتند ظاهراً برای مرحوم آقای شهرستانی است که درباره قاف در قرآن مجید یا قاف جبل محیط بالارض این یک رسالهای نوشتند خیلی روشن نیست که اینها اسرائیلی باشند.
مطلب دیگر آن است که اگر این حروف چون آنها که صاحب این علماند علم حروف نه علم عدد یک علمی است به نام علم عدد که آن ذیل آیه ﴿عَلَیْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ﴾ به خواست خدا باید بحث بشود که برای هر عددی یک خاصیتی است گفتند عدد نوزده یک خاصیتی دارد برای اینکه در قرآن آمده ﴿عَلَیْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ﴾ از یک سو کلمه آیه مبارکه ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ﴾ نوزده حرف است علق طلیعهاش نوزده حرف آمده و عدد نوزده مضرب فیه بسیاری از اعداد صحیح است که اگر ما آنها را ضرب بر نوزده بکنیم هم عدد سوره به دست میآید هم عدد حروف آیات به دست میآید و مانند آن اینها راه خاص خود را دارد نمیشود اینها را نفی کرد یک علمی است مربوط به این عدد یک علمی است مربوط به علم حروف سیدنا الاستاد مرحوم آقای طباطبایی (رضوان الله علیه) میفرمودند در تبریز یا غیر تبریز ظاهراً میفرمایند تبریز کسی بود که روی همین علوم عدد میتوانست طرفی که مورد حاجت آدم است نه تنها او را بشناسد بداند کجاست خانهاش کجاست شماره تلفنش را میتوانست استخراج بکند یک چیزهایی است که ما واقعاً دسترسی به آنها نداریم وقتی دسترسی به آنها نداریم نه توان اثبات داریم نه توان نفی مرحوم آقا سید مهدی قاضی پسر مرحوم آقای قاضی بزرگ (رضوان الله علیهما) خودش از اهل حروف بود نه عدد حروف بود که رشته دیگری مقام دیگری علم دیگری است که الف چیست؟ باء چیست؟ دال چیست؟ جیم چیست؟ و اینها این علم حروف کاملاً از علم ادب جداست این دو تا رشته است که ما از دو بیخبریم ایشان خب در این رشته دوم من میدانستم مطلع است میفرمود بارها هم مرحوم پدرم یعنی محمد قاضی میگفت پسر این را رها کن دنبال این نرو البته این نه برای آن بود که علم حروف بیمعناست فرمود یک راه بهتری بیاب چون خود ایشان اینها را استخراج میکرد بعد میگفت که ما وقتی عرضه میکردیم پدرم پیشاپیش خبر میدهد از نتیجهاش خبر میدهد خب آن یک چیز دیگر است یعنی آن علمی که انسان بتواند از باطن این امور باخبر باشد بالأخره هر چیزی یک ملکوتی دارد که از آن ملکوت تنزل کرده خب بنابراین علم عدد یک مسئله است که آن باید در ذیل ﴿عَلَیْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ﴾ به همان مقداری که لازم است بحث بشود که فعلاً بحث ما در علم عدد نیست علم حروف یک علم دیگری است یک رشته دیگری است جناب ابن عربی رساله مفصلی نوشتند چه در فتوحات چه در غیر فتوحات اینها را اشارات دانستند رموز دانستند او میداند و راه خاص او خب بالأخره او اهل دل است او چیزهایی هم میتواند کشف بکند و آنچه را که از رجبیون نقل کرده برای خودش نیست برای حرف دیگران است که درباره رافضه گفتند و رافضه هم تبعههای فراوانی را میگویند رافضه نه تنها ما را کسانی بودند در برابر معتزله گروهی از آنها که در مقابل ما هم هستند که تفکر آنها غیر از تفکر ماست عقیده آنها غیر از عقیده ماست آنها را هم میگویند رافضه و اگر ایشان در فتوحات از رجبیون نقل میکنند که رافضه را به صورت دیگر دیدهاند معلوم نیست آن رافضه ما باشیم یا آن گروه دیگر این در شرح نامه امام (رضوان الله علیه) به جناب گورباچف آنجا آمده این قصه که این رجبیون چه کسانی بودند و آن رافضه چه گروهیاند و اگر به صورت خنزیر دیده شدند کدام رافضهاند غرض آن است که این بزرگان درباره علم حروف رساله نوشتند کتاب نوشتند رمزی را گفتند الف ناظر به چیست؟ لام ناظر به چیست؟ اینها راهی برای اثبات او ما نداریم چه اینکه دلیلی هم بر نفی نداریم البته بخش مهمی از روایات این را تأیید میکند چون مجموع روایاتی که در ذیل این هفده هجده سوره است چون آن ده دوازده سوره روایت ذیلش نیست مجموع روایاتی که در ذیل این ده دوازده سوره است که بعضی از آقایان همه روایات را زحمت کشیدند استخراج کردند سعیشان مشکور آنجا آمده وقتی بررسی میکند این روایات را بسیاری از اینها دارد که این الف ناظر است به الله لام ناظر است به لطیف بودن او یا هاء ناظر است به هادی بودن او اینها را به اسمای الهی معنا کردند چه اینکه گفتند اینها اسم اعظم است خب اگر کسی توانست برابر این منقول این منقول را مشهود کند خب این ﴿طوبی له و حسن مآب﴾ یا اگر کسی توانست برهانی کند این منقول را معقول کند باز طوبی له و حسن مآب ولی ما که در حد ضعف هستیم بررسی میکنیم میبینیم که این روایات قابل قبول است فی الجمله نه بالجمله برای اینکه این ناظر به مراتب است ناظر به مصادیق است نه ناظر به مفاهیم چون ناظر به مفاهیم نیست معارض نیست تا ما بیاییم مطلق و مقید کنیم یا بگوییم اذا تعارض تساقطاً پس هم میتواند ناظر به اسم اعظم باشد هم میتوانیم ناظر به اسم عظیم باشد هم ناظر به خلیفه اسم عظیم و اعظم باشد هم میتواند صادق الوعد باشد هم میتواند صبر کربلا را به ما بفهماند اینچنین نیست که ما برهان بر خلاف داشته باشیم در صورتی که توجه کنیم این ناظر به مفاهیم نیست اولاً ناظر به مراتب یا مصادیق است ثانیاً چه اینکه شما ملاحظه میکنید این روایت را حتماً در ذیل این ﴿ن والقلم﴾ ببینید که تفسیر شریف نورالثقلین است دارد که نون نهری بود ذات اقدس الهی سیره مدادا این نهر را خدا مرکب قرار داد و به قلم فرمود «اکتب» بالأخره قلم مرکب میطلبد این نون نهری بود و ذات اقدس الهی صیّره مداداً «قال للقلم اکتب» روی چه بنویس؟ روی لوح بنویس خب نون است و قلم است و لوح مرکب است و قلم است و آن لوحی که روی چهره او نوشته میشود این ظاهرش است بعد سفیان این روایت مرحوم صاحب تفسیر نورالثقلین در ذیل این ﴿ن و القَلَم﴾ بود سفیان به امام صادق (سلام الله علیه) عرض میکند که نون یعنی چه؟ حضرت فرمود نهری بود «فصار مداداً ثم قال عزّوجل للقلم اکتب» بعد فرمود: «فالمداد مداد من النور» بعد فرمود: نون و قلم «ملکان من الملائکة» بعد به سفیان فرمود زود بلد شو برو بیرون دیگر من نمیتوانم بیش از این حرف بزنم خب معلوم میشود هر حرفی را برای هر کسی نمیشود گفت در هر عصری هم نمیشود گفت وگرنه اینها که دستور میدادند بیایید ما احکام را برایتان بگوییم معلوم میشود هر حرفی را برای هر کس که نمیشود گفت فوراً فرمود زود از اینجا برو بیرون من در امان نیستم این روایت را حتماً ملاحظه بفرمایید در تفسیر شریف نورالثقلین به سفیان فرمود: «قم یا سفیان فلا آمن علیک» خب اگر یک اهل دلی پیدا میشود اینها خب بیشتر معنا میکردند بازتر میکردند این بارها این قصه ابوالقاسم به عرضتان رسید که ابوالقاسم یعنی چه بارها قصه ﴿ لیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْیُوفُوا نُذُورَهُمْ﴾ ...به عرضتان رسید یعنی چه این زریح محاربی آمده بود پیش حضرت فرمود که ﴿ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْیُوفُوا نُذُورَهُمْ﴾ یعنی بیایید حضور امام معصوم احکامتان را یاد بگیرید عبدالله ابن مسکان و امثال ذلک وقتی دیدند که ذریح محاربی گفت من رفتم خدمت امام صادق (سلام الله علیه) حضرت در تفسیر این آیه را اینچنین معنا کرده است اینها متحیر شدند گفتند ما مدتها خدمت حضرت بودیم حضرت این طور تفسیر نکرده برای ما آمدند حضور امام صادق فرمود بله حرف همان است که ذریح برای شما نقل کرده عرض کردند خب چرا به ما نفرمودید؟ فرمود: «من یحتمل مثل ما یحتمل ذریح» مگر همه شما حرف ما را تحمل میکنید میبینید این زیارت جامعه خب زیارتهای متعددی است مرحوم مجلسی (رضوان الله علیه) چهارده زیارت به عدد چهارده معصوم (سلام الله علیهما) نقل میکند و این زیارت جامعه زیارت دوم امتن است اوثق است از همه آنهایی که غیر از حضرت هادی (سلام الله علیه) است این را هم به عظمت میستاید میبینید در این زیارت جامعه مهمترین چیزی که انسان در مزار یک ولی خدا از خدا میخواهد این است که من به دامن شما پناهنده شدم است «محتمل لعلمکم محتجب بذمتکم» من اینجا آمدم با دست پر بروم شما گفتیم حدیث ما علم ما صعب است مستعصب است غیر از انبیا غیر از مرسلین کسی تحمل نمیکند ما خب قبول کردیم گفتید «الاّ عبد امتحن الله قلبه للإیمان» پس به ما هم وعده دادید من آدم بار علم شما را ببرم این جملهها خبریه است و به داعیه انشا القا میشود دیگر زیارت است و دعاست دیگر در حقیقت نظیر زیارت امین الله خب بخش مهمش دعاست زیارتهای دیگر هم همینطور است «محتجب بذمتکم» در امان شمایم و در امان آنها باشم مثل «ولایة علی ابن ابیطالب حصنی فمن دخل حصنی أمن مِن عَذابی» دیگر شیطان راه ندارد به آدم وقتی انسان به ذمه اینها پناهنده شد مصون میماند آنگاه «محتمل لعلمکم» من آمدم بار علم شما را ببرم این علمی که گفتید «لا یحتمله الاّ نبیّ مُرسل أو مَلِکٌ مُقرّب أو عبد إمتحن الله قلبه للإیمان» من آمدم آن علم را ببرم زریح از آن افراد بود آن وقت حضرت فرمود که حاجت هر کدام شما این است که شما بیایید حضور امامتان احکامتان را یاد بگیرید خب میبینید ابن مسکان و امثال ابن مسکان یا ابنسنان و امثال ابنسنان فقط بخشهای روایات فقه متعارف را دارد آن روایت عمیق را ندارد در تفسیر کنیه مبارک ابوالقاسم هم روایتی بود از معانیاخبار مرحوم صدوق نقل کردیم غرض آن است که روایات دو دسته است آن ضعاف را که کنار بگذاریم بقیهاش همهاش قابل قبول است یعنی بر تعدد مراتب و بر تعدد مصادیق حمل میشود نه بر تعدد مفهوم تا کسی اشکال کند اینها که مشترک لفظی نیست؟
مطلب بعدی آن است که اگر ما بگوییم که این روایات چه اینکه بعضی از روایات دارد که این ناظر به آجال امم است که فلان امت چهوقت منقرض میشود چه اینکه در ذیل ﴿المص﴾ سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آمده که مثلاً بنیامیه چه وقت منقرض میشوند و از مجموع روایات در این بخش البته استفاده میشود که مثلاً اگر ما مجموع این حروف را بررسی کنیم انقراض این امت مشخص میشود این ناتمام است این ناتمام است برای اینکه با خود قرآن موافق نیست برای اینکه قرآن دارد که ﴿وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ مَّاذَا تَکْسِبُ غَداً وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ﴾ حالا آن وقت در عین حال که میفرماید روشن نیست ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَیَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ یَسْتَقْدِمُونَ﴾ بعد میفرماید: ﴿وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ مَّاذَا تَکْسِبُ غَداً وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ﴾ انسان این حروف را جمعبندی کند بعد بفهمد این امت اسلامی چه وقت منقرض میشود به صورت ریاضی جزمانه حکم بکند این مشکل است دیگر این است که بعضی چیزهاست که با خود آیات سازگار نیست ولی میشود اینها را جزء اشراط الساعه دانست نظیر اشراط الساعهای که برای ظهور حضرت (سلام الله علیه) نقل میکنند اینها فیالجمله است نه بالجمله دلیلی بر تکذیب و نفی اینها نیست این در حقیقت شرایط ابتدایی را ذکر میکند یا بعضی از شرایط را ذکر میکند حالا سبب تام و علت منحصر باشد اینها البته مشکل است.
پرسش: ...
پاسخ: بله معصومین میدانند اما توده مردم که نمیدانند معصومین به علم الهی میدانند «متی یموتون» اصلاً بابی مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) در کافی باز کرده آنها به علم الهی میدانند اما خداوند از یک سو بفرمایند که ﴿وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ مَّاذَا تَکْسِبُ غَداً﴾ بعد از یک طرف هم حروفی نازل بکند که اگر ما اینها را جمع بکنیم به حساب ابجد و مانند آن زمان انقراض این امت مشخص بشود این اثباتش مشکل است.
پرسش: ...
پاسخ: بله آنها که ائمه (علیهم السلام) علم غیب دو تا حرف است یک علم غیبی است مخصوص ذات اقدس الهی هیچ همان علومی را که در آن آیه است ذات اقدس الهی به امام معصوم القا کرده است الهام کردها ست این دو مطلب مطلب سوم این است که قرآن برای توده انسانها نازل شده به توده مردم بفرماید که ﴿وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ﴾ یا ﴿مَّاذَا تَکْسِبُ غَداً﴾ از یک طرفی هم حروفی نازل بکند که ما از جمعبندی آنها زمان انقراض این امت را بفهمیم این مشکل است.
اما جزء اشراط الساعه باشد البته دلیلی بر نفیاش نیست.
مطلب دیگر آن است که آنچه که مربوط به این حروف کامپیوتری بود که یک عده از آقایان زحمت کشیدند سعیشان مشکور سه مسئله است که دو مسئله مربوط به این حروف نیست و آن شخصی که اعجاز کامپیوتری و رقمی دارد آنها را نمیگوید مطلب سوم را میگوید بیان ذلک این است که معنای اینکه به حسب حروف و آماری مثلاً نون در سوره «قلم» صاد در سوره «ص» قاف در سوره «ق» زیادتر از دیگر حروف است معنایش این نیست که در سوره «ق» حرف قاف از سایر حروف بیشتر است یا در سوره «ص» حرف صاد از سایر حروف بیشتر است معنایش این نیست این یک، دو: معنایش این نیست که حرف صاد در سوره «ص» از سایر سور بیشتر است یعنی حرف صاد در سوره «ص» بیش از سایر سور تکرار شده یا حرف قاف در سوره «ق» بیش از سایر سور تکرار شده معنایش هم این نیست دو، بلکه مدعای او یک شیء ثالثی است و آن این است که شما سوره «ق» را بررسی کنید ببینید چند تا حرف دارد و خود قاف را هم بررسی کنید ببینید چند بار تکرار شده این دو کار نسبت سنجی بکنید ببینید این حرف قاف نسبت به مجموع حروف این سوره چند درصد است بعد همین حرف قاف را نسبت به حروف سایر سور درصد سنجی کنید ببینید چند درصد است ممکن است در سوره «بقره» حرف قاف بیش از سوره «ق» تکرار شده باشد اما چون سوره «بقره» جزء سور طوال است و خیلی مفصل است حروفش خیلی است درصدش ضعیف است معنای اینکه صاد در سوره «ص» بیشتر است قاف در سوره «ق» بیشتر است این مطلب سوم است نه مطلب اول نه مطلب دوم لذا اگر با آمار گیری و کامپیوتری بررسی شد معلوم شد مثلاً حرف صاد در سوره «بقره» کمتر از سوره «ص» نیست یا حرف قاف در سوره «بقره» کمتر از حرف قاف در سوره «ق» نیست این مناقض با ادعای آن شخص نیست.
مطلب بعدی درباره مفصلات و معین و طوال و اینهاست که معین یعنی چه یعنی صد آیه صد آیه یا دویست آیه دویست آیه که این انشاءالله به خواست خدا در جای خود مطرح خواهد شد نامههای دیگری برادرها مرقوم فرمودند که همه آنها را خواستیم بخوانیم و همه آنها سودمند است ولی متأسفانه نمیرسیم و الآن هم آستانه ظهر است فردا مباحثه تعطیل است روز شنبه انشاءالله دیگر فکر نکنم درباره حروف مقطعه بحث کنیم اگر شما چیزی مرقوم فرمودید آن مرقومات را به ما مرحمت میکنید در فرصت مناسبت انشاءالله بحث میشود.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است