- 734
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 1 و 2 سوره اعراف بخش چهارم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 1 و 2 سوره اعراف بخش چهارم"
- همه آیات قرآن یکسان نیست بعضیها روشناند و بعضیها نیاز به تدبّر بیشتری دارند
- قرآن ما را به تدبر دعوت میکند
- اهل تقوا، باطن آیات را درک میکنند
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسمِ الله الرّحمٰنِ الرَّحیم
﴿المص ٭ کِتَابٌ أنْزِلَ إِلَیْکَ فَلاَ یَکُن فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنذِرَ بِهِ وَذِکْرَی لِلْمُؤْمِنِینَ﴾
بحث درباره حروف مقطع بود ملاحظه فرمودید که بحث در دو مقام بود مقام اول بحث تفسیری این حروف نورانی بود مقام ثانی بحث روایی اینها بود در مقام اول دو نظر بود یکی اینکه اینها جزء راز و رمز بین خلق و خالق است و احدی به اینها دسترسی ندارد و شواهدی هم برای این کار ذکر کردند مطلب دوم در مقام اول این بود که اینها مانند آیات دیگر کاملاً برای هدایت مردم نازل شدند منتها یک مقداری بحث درباره آنها پیچیدهتر از آیات دیگر است چون همه آیات قرآن یکسان نیست بعضیها روشناند بعضیها روشنتر و بعضیها نیاز به تدبّر بیشتری دارند مرحوم کلینی نقل کرد مرحوم صدوق نقل کرد مرحوم کلینی در کافی مرحوم صدوق در توحید از وجود مبارک امام سجاد (سلام الله علیه) نقل کردند که ذات اقدس الهی میدانست در آخر الزمان اقوام متعمق و ژرفاندیشی میآیند لذا سورهٴ مبارکهٴ «توحید» و اوائل سوره «حدید» آن شش آیه اول سوره «حدید» تا ﴿وَهُوَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾ را نازل کرده است خب خیلی از پیشینیان (افتادگیصوتی) مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) نقل میکند که زراره از وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) سؤال میکند که «این کان یکون» خب اگر یک کسی که تفکر اشعری دارد یک چنین شعاری را مطرح بکند بعید نیست اما زرارهای که عمری را در خدمت اهل بیت (علیهم السلام) گذرانده است یک چنین سؤالی بکند مستبعد است لذا وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) طبق نقل مرحوم کلینی که «کان متکئاً» بعد از شنیدن این سؤال «فاستوی جالساً و قال أحلت یا زراره» مستقیم نشست فرمود: زاره یک حرف محال زدی «این کان یکون» یعنی چه «احلت» یعنی جئت بامر محال قلت و تکلمت بامر محال آنچه که الآن برای خیلیها بدیهی و ضروری و روشن است در هزار و اندی سال قبل جزء مسائل نظری و پیچیده بود اینطور نیست که همه مسائل در همان زمان اینچنین باشند لذا میبینید در تبرئه ابن جنید و امثال ابن جنید در رجال مامقانی و امثال مامقانی آمده است که شما قدح و نقدی نسبت به این بزرگان نداشته باشید اگر ایشان درباره برخی از عقاید شیعه سخنی دارد که فعلاً بیّنالغی است شما باید او را در همان 1200 سال قبل یا هزار سال قبل یا 1100 سال قبل در نظر بگیرید که آن روز جزء مسائل نظری بود یا ضروری؟ اگر این مطلب آن وقت جزء مسائل ضروری بود و این شخص منکر بود شما نقد کنید اما اگر آن وقت جزء مسائل نظری و پیچیده و عمیق بود و «احدالطرفین» را او انتخاب کرده بعد از گذشت هزار و اندی سال شده ضروری اینکه نمیشود گفت او منکر نظر ضروری شد که غرض آن است که درباره ابن جنیدی که نسبت به بعضی از مسائل مشکلی دارد اینچنین در رجال مامقانی و امثال مامقانی امده اگر این سخن هم ناتمام باشد آنچه را که مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) در کتاب کافی از زراره نقل کرده است که از وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) میپرسد «این کان یکون» و حضرت «فاستوی جالساً» که به حالت عصبانی در آمد فرمود: «احلت یا زراره» معلوم میشود که خیلی از مسائل ضروری و روشن امروز جزء مسائل پیچیده هزار سال قبل بود در جریان حروف مقطعه هم به شرح ایضاً [و همچنین] ما در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بحثی هم درباره این حروف نکردیم در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» بحثی هم درباره این حروف نکردیم اما ببینید عطش همچنان زیاد است مثلاً الآن هیچ بحثی به این اندازه مثلاً آقایان تلاش و کوشش نکردید نه نامهای نوشتید نه طرحی کردید نه زحمتی کشیدید به این اندازه این معلوم میشود که همه ما میخواهیم بفهمیم که این چیست؟ یا لااقل بفهمیم که فهمیدنی نیست انسان بعد از یک وقت است که یک کسی گفت من این مطلب را نمیفهمم گفتند این حرف برای تو نیست که بگویی من نمیفهمم این را ابن سینا بعد از سالیان متمادی گفت: «نموت لیس لنا حاصل سوی علمنا اننا لا نعلم» تو حق نداری بگویی من نمیفهمم چون یک کسی میگوید من نمیفهمم این یک کمالی است یعنی من حق اظهار نظر دارم و مدتها بحث کردم ولی به نتیجه نرسیدم خب این یک کمال است هر کسی که حق ندارد بگوید من نمیفهمم که این نمیفهمم عادی برای دیگران است اما آنکه میگوید من در اینجا چیزی سر در نیاوردم یعنی من حق ورود داشتم ولی پی نبردم لذا به او اشکال کردند گفتند تو حق نداری بگویی من نفهمیدم این ابن سیناست که بله چون اهل نظر هست میتواند بگوید: «نموت و لیس لنا حاصل سوی علمنا اننا ما علم» یا فخر رازی است که میتواند بگوید: «وغایة سعی العالمین ... عقول الرجال ..» غرض آن است که یک وقتی انسان وارد نشده میگوید من نمیدانم این نقص است یک وقتی است که نه وارد میشود و میفهمد که این رمز است بین معصوم و بین خالق خب این یک کمال است.
مطلب دیگر آن است که قرآنی که ما را به تدبّر دعوت کرده است همه آیاتش مشمول این است همان طوری که ﴿لا یَمَسُّهُ إِلاَّ المُطَهَّرُونَ﴾ همه آیاتش را میگیرد در بحث روزهای قبلاً ملاحظه فرمودید اگر کسی وضو ندارد حق ندارد این آیا مقطع را ببوسد مثل آیات دیگر خب همه احکام آیات بر این بار است دیگر تدبّر هم بار است منتها تدبّر دو قسم است وقتی انسان به خدمت قرآن میرود میبیند خود قرآن میگوید برخی از امور را میفهمی برخی از امور را باید به اهل بیت مراجعه بکنی آنها را هم که میفهمی تا آنها تقیید تخصیص تعدیل نکنند حجت نیست همه آنها را میگوید خب خود قرآن به روشنی به ما دستور میدهد ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾ از یک سو میفرماید: ﴿کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْکَ مُبَارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیَاتِهِ﴾ یا ﴿أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ القُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾ از این سو هم میفرماید: ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ﴾ معلوم میشود تدبّر یا تسبیبی است یا مباشرتی است یا خود انسان میفهمد یا میفهمد که به چه کسی مراجعه کند خب اگر به قرآن مراجعه کند مرجع مشخص میشود قرآن فرمود مرجع تشخیص این امور اهل بیتاند بروید ببینید اهل بیت چه میگویند آنگاه از کنار روایات انسان معارف فراوانی درک میکند همان طوری که سایر آیات ما توقع نداریم به کنهش پی ببریم ولی بالأخره دستی از نزدیک یا از دور داشته باشیم که گرم بشود اینجا هم میبینید مثلاً میگویند «ن فهو نهر فی الجنة» یا وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از نهر ص وضو گرفت و نماز خواند خب یک چیزهایی آدم میفهمد بعد دنبالش «علینا القاء الاصول و علیکم التفریع» به دنبالش میرود به اندازه خودش اجتهاد میکند اگر از همان اول بگوید به ما مربوط نیست آنگاه نوبت به مقام ثانی هم نمیرسد ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ﴾ هم نخواهد داشت ولی به کمک ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ﴾ خیلی از چیزها روشن میشود اینها مشخص کردند که ص نهری است در بهشت و وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در لیله معراج از آن نهری که از ساق عرش میجوشد وضو گرفت و نماز خواند خب آدم به عنوان اینکه حرف مقطع را بفهمد خیلی از معارف گیرش میآید معلوم میشود بهشت الآن موجود است یک بهشت از یک طرفی به عرش مرتبط است دو بهشت آبش باعث عروج است سه بهشت جایی است که شبش روز است و روزش هم روز بنا بر این که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) وارد بهشت شد و نماز ظهر و عصر را در معراج خواند چه اینکه نماز مغربین را خواند با اینکه ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ المَسْجِدِ الحَرَامِ﴾ این شب رفت او شب برگشت ولی نماز ظهر و عصر خواند این کجاست که ظهرش با شب جمع میشود میبینید آدم به دنبال یک روایت که میرود معارف فراوانی بهره او خواهد شد این «علینا القاء الاصول و علیکم التفریع» که اختصاصی به فقه اصغر ندارد فقه اکبر را هم میگیرد این بیان لطیف مرحوم محقق داماد (رضوان الله علیه) است در شرح اصولکافی که فقه آن اکبرش مربوط به عقاید دین است اصغرش مربوط به اعمال و وظایف جوارح است خب.
مطلب دیگر آن است که اگر ما اینها را به عنوان اسم اعظم مثلاً بدانیم در همین سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آیه 180 معنای اسم، اسم الاسم، اسم اسم الاسم، اسم عظیم و اعظم همه این مسائل به خواست خدا آنجا مطرح میشود که ﴿وَلِلّهِ الأَسْماءُ الحُسْنَی فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ سَیُجْزَوْنَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ آنجا چون سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) بحث مبسوطی درباره اسماء الله و توقیفی بودن اسما و اسم عظیم و اسم اعظم و امثال ذلک بحث کردند آنجا اشاره خواهد شد این منافات ندارد که نزد اصحاب ائمه (علیهم السلام) یا نزد اوحدی از علمای الهی مقداری از اعظم باشد آنها به مقدار خودم بهرهای ببرند مثل مرحوم ابن طاووس اما آنچه که در نوبتهای قبل به عرض رسید این است که اسم اعظم لفظ نیست که اگر کسی یک لفظ را بگوید طی الارض داشته باشد برای اینکه ما یقین داریم بالأخره اسم اعظم در قرآن کریم هست همه این حروف مقطعه را انسان بخواند همه این قرآن را بخواند بعد از جایش بخواهد حرکت کند به زحمت بلند میشود خب بالأخره ممکن نیست قرآن اسم اعظم نداشته باشد همه قرآن را ما بارها خواندیم نشد از جایمان به جای دیگر برویم این مقام است البته اگر انگشت سلیمانی بود آنگاه نقش نگین اثر میگذارد وگرنه چه خاصیت دهد نقش نگینی «اگر انگشت سلیمانی نباشد چه خاصیت دهد نقش نگین» اگر انگشت سلیمانی بود البته نقش نگین اثر دارد یک قصهای است معروف بین عمرو بن معدی کرب و خلیفه دوم عمرو بن معدی کرب که جزء سلحشوران نامی عرب بود شمشیری داشت به عنوان سمسامه خلیفه دوم از زبانزدی آن شمشیر بهرهای برد نامهای برای عمرو بن معدی کرب نوشت که آن سمسامه را برای من بفرست عمروبن معدی کرب این شمشیر مرعوف به سمسامه را برای خلیفه دوم عمر فرستاد عمر آزمود دید که این آن برندگی را ندارد حالا سنگ و چوب و اینها را مثلاً تکه تکه کند نامهای برای عمرو بن معدی کرب نوشت که این سمسامه تو که آن شهرت را دارد اینقدر تیز و تند نیست عمرو بن معدی کرب در پاسخ نامه دوم عمر نوشت «بعثت الیک بالسیف لا بالساعد» من شمشیر فرستادم آن بازو میخواهد من که بازو ندادم که آن بازو بازوی من باشد بله اربا اربا میکند این اسمای اعظم بازو میخواهند اگر کسی مثل ابن طاووس بود بله تا لفظ را بگوید همین است خب همین سوره مبارکه «حمد» مگر کم روایت به ما وارد شده است که این شفاست گفت اگر بیماری در آستانه مرگ باشد شما این حمد را بخوانید و شفا پیدا کند تعجب نکنید این روایات معتبر ماست خب خیلی از ماها میخوانیم میبینیم نتیجه نمیگیریم.
پرسش: پس این اسم اعظم خدا به اسم تعبیر شده است؟
پاسخ: اسم یعنی سمه نشانه اینها همین است دیگر غرض این است که نشانه بودن فرق میکند علامت بودن فرق میکند در نوبتهای قبل ملاحظه فرمودید که آنچه را که ما الآن یعنی بشر عادی تلفظ میکند اینها اسماء اسماء الاسماء است این الفاظ سمه و نشانه آن مفاهیم ذهنی است یک آن مفاهیم ذهنی نشانه اعیان تکوینی است دو آن اعیان تکوینی نشانه ذات اقدس الهی است سه آنها اسما اللهاند معنای توقیفی بودن اسماء این است که هر کدام از آنها در جای خاص خود قرار دارند آنها اسم حقیقیاند این است که در دعای سمات یا دعای ندبه و مانند آن خدا را قسم میدهیم میگوییم به حق آن اسمی که با آن اسم سلسله جبال رفیع شد و ارض خفیض شد به آن اسم تو را قسم خب آن مقام است دیگر خدا که با لفظ عبری یا عربی کوه را بلند نکرد و زمین را پست نکرد که در بیانات نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) در نهجالبلاغه هست که «لا بصوت یقرع ولا بنداء یسمع و إنما کلامه سبحانه فعل منه» حرف خدا روی قلع و قمع نیست آهنگ نیست که انسان با ضبط صوت بخواهد ضبط کند فرمود: «لا بصوت یقرع ولا بنداء یسمع و إنما کلامه سبحانه فعل منه» حرف که نمیزند خدا که کار میکند حرف خدا کار خداست حرف صاحبان اسم اعظم هم کار آنهاست «انما کلامه سبحانه فعل منه» یعنی اینکه فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ اینچنین نیست که یک لفظی بگوید آنجا که لفظ نیست آهنگ نیست موج نیست اراده خدا است و تحقق مراد.
پرسش: ...
پاسخ: این در نشئه لفظ میشنود لفظ ایجاد میکند در مقام مثل خود قرآن هم کلمات خداست در این نشئه طبیعت لفظ ایجاد میکند وقتی به اینجا آمده است در سطح گوش میرسد به عالم طبیعت و انسانی میرسد میشود عبری و عربی وگرنه ما فوق العرش که دیگر آنجا هوا نیست لفظ نیست اعتبار نیست عبری و عربی بودن هم اعتباری است چه کلماتی که نزد ماها مستعمل است نزد دیگران مهمل و بالعکس اینها قرارداد است الآن این لفظی که ما به او فخر میکنیم میگوییم به نام کلمه عین که دارای هفتاد معناست و بعضیها هم آثار ادبی از خود به یادگار گذاشتند قصیده قرائی گفتند هفتاد بیت است در پایان هر بیتی کلمه عین است و برای هر کلمهای معناست یک قدم که جلوتر بروید به چین و غیر چین برسید میبینید همه اینها مهمل است اینها قرارداد است دیگر اینچنین نیست که عین اصلاً مهمل است چه رسد به هفتاد معنا داشتن اینها امور اعتباری و قراردادی است.
بنابراین وقتی به عالم طبیعت میرسد ذات اقدس الهی لفظ ایجاد میکند این کلمات کلماتی است که خدا آفرید مما لا ریب فیه است اما در عالم طبیعت آنجایی که فرا طبیعی است میخواهد کار انجام بدهد ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ یا ﴿انما امرنا﴾ که در سوره «نحل» است یا ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ﴾ که در سوره «یس» است ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ است این را وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) در نهجالبلاغه دارد که «و إنما کلامه سبحانه فعل منه» نه صوت است نه نداء است نه قرع و قمع آهنگ دار است.
پرسش: ...
پاسخ: بله آن یقول یعنی یفعل «لا بصوت یقرع ولا بنداء یسمع و إنما کلامه سبحانه فعل منه» کلمه خدا فعل خداست این است که دارد که ﴿ وَلَوْ أَنَّمَا فِی الأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالبَحْرُ یَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِذَتْ کَلِمَاتُ اللَّهِ﴾ یعنی افعال خدا وگرنه اقوال خدا همین است دیگر لفظهایی که از خدا به ما رسیده است همینهاست که در قرآن است و صحف دیگر آنکه تمام شدنی نیست کلمات خداست فعل خداست چه اینکه به عیسای مسیح فرمود کلمة الله است درباره یحیی فرمود کلمة الله است ﴿إِنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ المَسِیحُ﴾ عیسی کلمة الله است ائمه (علیهم السلام) فرمودند: «نحن الکلمات التامات» کلمات تامات الهی ماییم خب اگر عیسی کلمة الله است یحیی کلمة الله است اگر همه نویسندهها بخواهند بنگارند کلمات الهی تمام نمیشود ﴿لَنَفِدَ البَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّی﴾ کلمات خدا همان افعال خدا فیوضات خداست این حاکم بر همه الفاظ است که فرمود: «إنما کلامه سبحانه فعل منه» خب بنابراین در حقیقت اسم اعظم مقام است البته اگر کسی صاحب آن مقام شد در این نشئه بخواهد حرفی بزند باید با آن حروف حرف بزند حالا درست است اگر عمرو بن معدی کرب بازو داد این سمسامه اثر میگذارد اگر سلیمان بود آن انگشت را داشت انگشترش اثر میگذارد.
پرسش: ...
پاسخ: یعنی بعداز آن مقام اثر دارد اولاً خود مقاماتش 72 درجه و مانند آن است اگر کسی به آن مقام رسید آنگاه این الفاظ را بگوید اثر دارد اگر کسی مستجاب الدعوه بود سوره مبارکه «حمد» را بخواند یقیناً اثر دارد دیگران اگر بخوانند بیاثر نیست به اندازه خودشان اثر دارد هر کسی به اندازه ایمانش اثر دارد دیگر اگر ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ استجابت دعا هم درجات است اسامی الهی هم درجات است شفا بخشیدن سورهٴ مبارکهٴ «حمد» هم درجات دارد این ما را ناامید میکند ولی توقع ما را کم میکند که ما نباید توقع داشته باشیم که حالا سورهٴ مبارکهٴ «حمد» را بخوانیم فوراً بیماری که در آستانه احتضار است درمان بپذیرد.
مطلب بعدی آن است که قرآن هم ظاهرش نور است و هم باطنش نور است و به ما گفتند که متشابه را کنار محکم ببر که بشود نور و خود ذات اقدس الهی وقتی متشابه را ذکر میکند در کنار محکم ذکر میکند میگوید این امالکتاب است حالا اگر کسی گفت: ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ﴾ این مثل ﴿لاَ تَقْرَبُوا الصَّلاَةَ﴾ را گرفته ﴿وَأنْتُمْ سُکَارَی﴾ را گذاشته کنار این متشبهات را گرفته محکم را گذاشته کنار این البته ﴿فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ است آن وقت آن میشود ظلمت وگرنه قرآنی که سراسر نور است حالا شما مشکات را بگیرید مشکات که نور ندارد مصباح را بگیرید مصباح که نور ندارد آن فتیلهاش را بگیرید آنکه نور ندارد زیتونهاش را بگیرید آنکه نور ندارد یک نوری از خارج به این فتیله متصله به آن روغن زیتونی که در انبار مصباح هست قرار بدهید و این را در مشکات جا سازی کنید آن فضا روشن میشود مشکات همین جا دیواریهاست که در سینه دیوار است قبلاً چراغ نگه میداشتند این سقبهای که در سینه دیوار است این را میگویند مشکات اینکه نور ندارد خود چراغ که نور ندارد فتیله که نور ندارد ..زیتون که نور ندارد بالأخره یک نوری باید برسد که اینها را افروخته کند یا نه اگر چنانچه متشابه در کنار محکم قرار بگیرد آنگاه نور است قبلاً روشن شد که این حروف مقطع متشابه نیست و تشابه یعنی فتنه برانگیز است شبههزا است اینها حروف شبههزا نیستند فتنه برانگیز نیست آن آیهای که ظاهرش شبههزاست و دستآویز فتنهگران است نظیر ﴿وَجَاءَ رَبُّکَ﴾ ، ﴿یَدُ اللَّهِ﴾ و مانند آن این را باید در کنار محکمات حل کرد اگر کسی متشابه را گرفت به محکم ارجاع نداد میشود ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ﴾ مثل اینکه کسی بگوید: ﴿لاَ تَقْرَبُوا الصَّلاَةَ﴾ را من میگیرم ﴿وَأنْتُمْ سُکَارَی﴾ را کاری ندارم پس این حروف جزء متشابهات نیستند و در کنار سایر حروف که باشند بالأخره اثر مثبت دارند.
مطلب بعد آن است که خب اگر بشر از همان دیر زمان میگفت که ما به اینها دسترسی نداریم و اینها هم حرف احمد حنبل را میزد که وقتی سؤال کردند که ﴿الرَّحْمنُ عَلَی العَرْشِ اسْتَوَی﴾ گفت «الاستوی معلوم الکیفیة مجهول و السؤال بدعة فاخرجوه» که این سؤال کرده که این ﴿الرَّحْمنُ عَلَی العَرْشِ اسْتَوَی﴾ یعنی چه گفت استوی که معنایش معلوم است کیفیتش که مجهول است سؤال کردن هم که بدعت است برو بیرون خب اینطور اندیشیدن همان تحجر حنابله را به دنبال دارد الآن خیلی از چیزهاست که به برکت کامپیوتر یا غیر کامپیوتر اینجا مشخص کردند که این حروف ناظر به چیست گرچه این هنوز نیمه راه است و نپخته است گفتند که این ناظر به این است که حروفی که در آن سوره است بیشترین حروف را همین مثلاً همین حروفی که در صدر آن سوره قرار دارد تشکیل میدهند مثلاً در سورهٴ مبارکهٴ «ق» گفتند بیشترین حرفی که در آن سوره است حرف قاف است شواهدی هم اقامه کردند بعضی آقایان میگویند ما بررسی کردیم دیدیم اینطور نیست خب اگر واقعاً ثابت بشود اینطور هست یک قدم انسان جلوتر میرود چون قرآن محتملات فراوانی دارد حمال ذو وجوه هر کدام از این وجوه میتواند یک نشانهای از قدرت الاه باشد مقداری از سورهٴ مبارکهٴ «قلم» را خودم بررسی کردم دیدم البته اینطور است حالا شما بررسی کنید این دو سه تا سورهای که سهل المؤنهتر است یعنی سوره «ص» سوره «قلم» سوره «ق» الآن که با وسائل کامپیوتری خیلی به آسانی میشود بررسی کرد که آیا در سوره «ص» حروف آن سوره بیشترین حرفش «ص» است اگر سوره «ق» را بررسی میکنید بیشترین حرف سوره «ق» قاف است اگر سوره «القلم» را بررسی میکنید بیشترین حرفش حرف نون است اگر واقعاً ثابت بشود خب یک وجهی است دیگر این نشانه آن است که یک انسان عادی این حرف را نزده معلوم میشود این سوره تا چه وقت تمام بشود مثلاً ﴿الم﴾ دو سه سال پشت سر هم این آیاتی که پس از دیگری نازل میشود تا سورهٴ مبارکهٴ «بقره» تمام بشود ولی طرزی باشد که الفش لامش میمش بیشتر از حروف دیگر باشد یا انسان بررسی بکنید یک کتابی در مدت 23 سال نازل شده باشد رقم یومش معادل رقم لیل است سال دوازده ماه است کلمه شهر هم که به معنای ماه است دوازده بار در قرآن تکرار شده خب اینها بالأخره انسان را میخکوب میکند که چطور یک آدم 23 سال حرف میزند اینطور بخواهد بنشیند فکر بکند مقدورش نیست یا مثلاً رقم دنیا و آخرت یکی رقم یوم به اندازه 365 روز یا 360 روز است سال 360 روز است کلمه یوم هم در قرآن 360 بار تکرار شده اینها یک چیزی است که گفتنش آسان باشد چه رسد به عمل کردنش یک کسی کتاب مینویسد در ظرف 23 سال طرزی حرف میزند که اگر این کتاب بخواهد آهنگ بشود میشود موسیقی از بس منظم است خب این آدم را مطمئن میکند یک وقت است که بحث معرفتی است آن را وجود مبارک امام سجاد فرمود یک عده با ﴿هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالبَاطِنُ﴾ مانوسند او اصلاً به این امور فکر نمیکند یک عده درکشان درباره آنها نیست ولی وقتی ببینند که کتابی در ظرف 23 سال نازل شده است سال 360 روز است کلمه یوم 360 بار تکرار شده یا ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً﴾ سال دوازده ماه است کلمه شهر دوازده بار در قرآن تکرار شده یا هر اندازه کلمه دنیا تکرار شده کلمه آخرت هم تکرار شده خب اینگونه از معادلات ریاضی انسان را کاملاً قانع میکند.
پرسش: ...
پاسخ: برای الله .؟. نیست برای رسول خدا که امی است جزء امیین است یکی پس از دیگری دارد تحویل میگیرد مشکل است دیگر اینکه فرمود قرآن به تدریج دارد نازل میشود ذات اقدس الهی به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) یکی پس از دیگری یاد میدهد یک چنین کتابی را به او یاد میدهد البته پیغمبر بعد از عالم شدن به عنوان ضرورت به شرط المحمول عالم است اما قبل که عالم نبود که ﴿مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الکِتَابُ وَلاَ الإِیمَانُ﴾ ﴿وَلاَ تَخُطَّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لارْتَابَ المُبْطِلُونَ﴾ اول که پیغمبر نمیدانست اینها چیست که ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ وَکَانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً﴾ نه تنها نمیدانستی یک، نه تنها نمیدانی دو، نه تو آن نیستی که بدانی این چند بار به عرضتان رسید هم به بشر میفرماید قرآن یک پیام نو دارد هم به پیغمبر یک وقت است که میفرماید که ﴿عَلَّمَ الإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾ این مهم نیست یک وقت میفرماید: ﴿وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾ این ﴿مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾ نه معنایش این است که تو چیزی که نمیدانستی خدا یادت داده یک چیزی یادت داده که تو آن نبودی که بالأخره یاد بگیری هر چند زحمت میکشیدی وجود مبارک خلیل حق از ذات اقدس الهی خواست انبیایی بفرست و ذات اقدس الهی هم فرمود ما انبیایی میفرستیم که چند کار میکنند ﴿وَیُعَلِّمُهُمُ الکِتَابَ وَالحِکْمَةَ﴾ «یثیر لهم دفائن العقول» که در نهجالبلاغه هست مهمترینش این است که ﴿وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ یعنی قرآن چیزی یاد میدهد که شما خودتان را هدر ندهید هر چه هم زحمت بکشید نمیتوانید یاد بگیرید این نظیر رفتن به مریخ و مشتری و زحل نیست این در این عالم نیست این فراطبیعی است نه طبیعی شما با چه میخواهید یاد بگیرید فرمود: ﴿وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ یعنی شما جامعه بشر آن نیستید که یاد بگیرید با چه چیزی میخواهید زحمت بکشید دو نفر آمدند حضور پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) حضرت آنها را تعارف کرده به غذا آنها گفتند ما روزه داریم حضرت فرمود من نشانه گوشت خوردن را در شما میبینم از این مجرای رودهتان معلوم میشود شما گوشت خوردید عرض کردند ما روزه داریم چیزی نخوردیم دستور داد تشتی حاضر کردند و فرمود تهوع کنید تهوعشان آمد گوشت قی کردند عرض کردند یا رسول الله ما روزه گرفتیم چیزی نخوردیم فرمود غیبتی که کردید همین است دیگر خب اینکه دیگر در محدوده علم نیست علم میتواند دور را نزدیک کند کوچک را بزرگ کند بزرگ را کوچک کند در طبیعت میتواند اثر کند اما در فراطبیعی چطور؟ غیبت را به صورت مردار در بیاورد چطور؟ اینکه کار علم نیست این تازه طلیعه امر است فرمود: ﴿وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ چیزهایی یاد میدهد که عقلتان نمیرسد فقط باید گوش بدهید وحی این چیزها را به همراه دارد حالا اگر چنانچه انسان با این حروف مأنوس بشود کم کم خیلی از چیزها را ممکن است یاد بگیرد خب الآن شما این امور ریاضی را که بررسی میکنید میبینید خب در خود انسان خیلی اثر تازهای دارد که چطور یک کتابی ظرف 23 سال میآید شهر یعنی ماه دوازده بار تکرار میشود یوم یعنی روز 360 بار تکرار میشود هر اندازه که اسم دنیاست اسم آخرت هم در آن هست اگر این کارهای کامپیوتری ولو در حد مظنه برای انسان یک پیامی بیاورد خب باز سودمند است یکی از وجوه دیگر آن است که این حروف ناظر به تعداد آیات است نه حروف آن حرف قبلی این بود که مثلاً ﴿المص﴾ که در طلیعه سوره «اعراف» هست ناظر به این است که بیشترین حرفی که در این سوره است اول الف است بعد لام است بعد میم است بعد صاد بقیه آنقدر زیاد تکرار نشدند مبنای دیگر آن است که این ناظر به شمارش آیات است نه عدد حروف خب اگر چنانچه این وجه هم ثابت بشود باز به نوبه خود یک وجهی است از وجوه قرآنی اینها هیچ کدام تعیین کننده حصر نیستند البته مطلب بعدی آن است که.
پرسش: ...
پاسخ: بله آخر سین نیامده چون گفتند ﴿یس﴾ یا مخفف یا ایها الانسان است یک، یا نام مبارک خود پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است دو، که ﴿یس﴾ اینچنین است ﴿یس﴾ در زیارت آل یس هم که به وجود مبارک حضرت عرض میکنیم «سلام علی آل یس» هم به همین مناسبت است.
پرسش: ...
پاسخ: خب البته.
پرسش: ...
پاسخ: بله آخر آن را میگویند که ﴿یس﴾ اسم وجود مبارک پیغمبر است حرف نیست مخفف یا ایها الانسان است انسان کامل هم حضرت است لذا ما در زیارت ولی عصر (ارواحنا فداه) عرض میکنیم «سلام علی آل یس» خب اگر ما یقین داشته باشیم که یس حرف است نظیر صاد و قاف و نون بله این نقض است در آن حرف اما اگر این ﴿یس﴾ اسم بود برای وجود مبارک حضرت و «سلام علی آل یس» هم ناظر به همین معنا بود آن وقت دیگر نقض نخواهد شد.
پرسش: ...
پاسخ: خب غرض این است که اینها سهل است میشود این 29 سوره را که مصدر به حروف مقطعه است بررسی کرد ببینیم این ناظر به عدد آیات است یا نه؟ این ناظر به رقم حروف است یا نه؟ اگر بود ولو در حد مثلاً هشتاد درصد نود درصد یک مظنهای پیدا میشود یک وجه استحسانی است اگر صد در صد بود یک وجه تقریباً قابل است حالا چون در آستانه اذانیم ما قبلاً یک مقداری زودتر میآمدیم که بحث ساعت یازده شروع میشد بعضی از آقایان که از مباحثات قبلی میخواستند تشریف ببرند از ساعت یازده میگذرد حالا اگر مصلحت بدانید بعد از ایام البیض ما همان اول یازده شروع بکنیم که به نماز برسیم این یک مطلب و دوم اینکه اگر انشاءالله موفق شدید در ایام البیض اعتکاف کردید که طوبی لکم حسن مآب و جریان اعتکاف را میبینید مرحوم علامه در تذکره میفرماید این اعتکاف به عبادت دیگر برنمیگردد این «اصل من اصول الاسلام» اینچنین نیست که حالا اگر مثلاً اعتکاف را در کتابهای فقهی تتمه کتاب صوم مینویسند این به کتاب صوم برگردد جزء ملحقات صوم باشد بلکه شما از آن دید که نگاه میکنید تازه روزه گرفتنی که «الصوم لی» تازه این روزه شرط اعتکاف است اگر اعتکاف مثل صلات شهرتی پیدا میکرد عظمتش روشن میشد که اعتکاف ما هو اعتکافی که تازه وزان روزه برای اعتکاف وزان طهارت برای صلات است خود اعتکاف چه خواهد بود همان طوری که «لاصلاة الاّ بطهور» لا اعتکاف الاّ بصوم این چه مقامی است که انسان از همه چیز بگذرد بیاید به کوی دوست و در خانه دوست معتکف بشود عاکفین را قرآن به عظمت بستاید اگر این بحثها بحثهای رسمی میشد آنگاه انسان میفهمید عجب خب طهارت مهم است اما بالأخره مقدمه نماز است «لا صلاة الاّ بطهور» روزه خیلی مهم است «الصوم لی» ولی بالأخره تازه شرط اعتکاف است این اعتکاف چیست که روزه اصالت ندارد البته روز سوم میشود واجب اما بالأخره حرمتی که برای صوم است حرمت مقدمی است این میشود اعتکاف اگر انشاءالله آن حال شد که طوبی لکم و حسن مآب نشد انشاءالله روزه را بگیرید به خواست خدا و همه ما انشاءالله آماده باشیم برای روزه گرفتن آن 27 رجب که روز مبعث است و هیچ روزی در ایام سال به عظمت مبعث نیست به استثنای ماه مبارک رمضان.
«و الحمد لله رب العالمین»
- همه آیات قرآن یکسان نیست بعضیها روشناند و بعضیها نیاز به تدبّر بیشتری دارند
- قرآن ما را به تدبر دعوت میکند
- اهل تقوا، باطن آیات را درک میکنند
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسمِ الله الرّحمٰنِ الرَّحیم
﴿المص ٭ کِتَابٌ أنْزِلَ إِلَیْکَ فَلاَ یَکُن فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنذِرَ بِهِ وَذِکْرَی لِلْمُؤْمِنِینَ﴾
بحث درباره حروف مقطع بود ملاحظه فرمودید که بحث در دو مقام بود مقام اول بحث تفسیری این حروف نورانی بود مقام ثانی بحث روایی اینها بود در مقام اول دو نظر بود یکی اینکه اینها جزء راز و رمز بین خلق و خالق است و احدی به اینها دسترسی ندارد و شواهدی هم برای این کار ذکر کردند مطلب دوم در مقام اول این بود که اینها مانند آیات دیگر کاملاً برای هدایت مردم نازل شدند منتها یک مقداری بحث درباره آنها پیچیدهتر از آیات دیگر است چون همه آیات قرآن یکسان نیست بعضیها روشناند بعضیها روشنتر و بعضیها نیاز به تدبّر بیشتری دارند مرحوم کلینی نقل کرد مرحوم صدوق نقل کرد مرحوم کلینی در کافی مرحوم صدوق در توحید از وجود مبارک امام سجاد (سلام الله علیه) نقل کردند که ذات اقدس الهی میدانست در آخر الزمان اقوام متعمق و ژرفاندیشی میآیند لذا سورهٴ مبارکهٴ «توحید» و اوائل سوره «حدید» آن شش آیه اول سوره «حدید» تا ﴿وَهُوَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾ را نازل کرده است خب خیلی از پیشینیان (افتادگیصوتی) مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) نقل میکند که زراره از وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) سؤال میکند که «این کان یکون» خب اگر یک کسی که تفکر اشعری دارد یک چنین شعاری را مطرح بکند بعید نیست اما زرارهای که عمری را در خدمت اهل بیت (علیهم السلام) گذرانده است یک چنین سؤالی بکند مستبعد است لذا وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) طبق نقل مرحوم کلینی که «کان متکئاً» بعد از شنیدن این سؤال «فاستوی جالساً و قال أحلت یا زراره» مستقیم نشست فرمود: زاره یک حرف محال زدی «این کان یکون» یعنی چه «احلت» یعنی جئت بامر محال قلت و تکلمت بامر محال آنچه که الآن برای خیلیها بدیهی و ضروری و روشن است در هزار و اندی سال قبل جزء مسائل نظری و پیچیده بود اینطور نیست که همه مسائل در همان زمان اینچنین باشند لذا میبینید در تبرئه ابن جنید و امثال ابن جنید در رجال مامقانی و امثال مامقانی آمده است که شما قدح و نقدی نسبت به این بزرگان نداشته باشید اگر ایشان درباره برخی از عقاید شیعه سخنی دارد که فعلاً بیّنالغی است شما باید او را در همان 1200 سال قبل یا هزار سال قبل یا 1100 سال قبل در نظر بگیرید که آن روز جزء مسائل نظری بود یا ضروری؟ اگر این مطلب آن وقت جزء مسائل ضروری بود و این شخص منکر بود شما نقد کنید اما اگر آن وقت جزء مسائل نظری و پیچیده و عمیق بود و «احدالطرفین» را او انتخاب کرده بعد از گذشت هزار و اندی سال شده ضروری اینکه نمیشود گفت او منکر نظر ضروری شد که غرض آن است که درباره ابن جنیدی که نسبت به بعضی از مسائل مشکلی دارد اینچنین در رجال مامقانی و امثال مامقانی امده اگر این سخن هم ناتمام باشد آنچه را که مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) در کتاب کافی از زراره نقل کرده است که از وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) میپرسد «این کان یکون» و حضرت «فاستوی جالساً» که به حالت عصبانی در آمد فرمود: «احلت یا زراره» معلوم میشود که خیلی از مسائل ضروری و روشن امروز جزء مسائل پیچیده هزار سال قبل بود در جریان حروف مقطعه هم به شرح ایضاً [و همچنین] ما در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بحثی هم درباره این حروف نکردیم در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» بحثی هم درباره این حروف نکردیم اما ببینید عطش همچنان زیاد است مثلاً الآن هیچ بحثی به این اندازه مثلاً آقایان تلاش و کوشش نکردید نه نامهای نوشتید نه طرحی کردید نه زحمتی کشیدید به این اندازه این معلوم میشود که همه ما میخواهیم بفهمیم که این چیست؟ یا لااقل بفهمیم که فهمیدنی نیست انسان بعد از یک وقت است که یک کسی گفت من این مطلب را نمیفهمم گفتند این حرف برای تو نیست که بگویی من نمیفهمم این را ابن سینا بعد از سالیان متمادی گفت: «نموت لیس لنا حاصل سوی علمنا اننا لا نعلم» تو حق نداری بگویی من نمیفهمم چون یک کسی میگوید من نمیفهمم این یک کمالی است یعنی من حق اظهار نظر دارم و مدتها بحث کردم ولی به نتیجه نرسیدم خب این یک کمال است هر کسی که حق ندارد بگوید من نمیفهمم که این نمیفهمم عادی برای دیگران است اما آنکه میگوید من در اینجا چیزی سر در نیاوردم یعنی من حق ورود داشتم ولی پی نبردم لذا به او اشکال کردند گفتند تو حق نداری بگویی من نفهمیدم این ابن سیناست که بله چون اهل نظر هست میتواند بگوید: «نموت و لیس لنا حاصل سوی علمنا اننا ما علم» یا فخر رازی است که میتواند بگوید: «وغایة سعی العالمین ... عقول الرجال ..» غرض آن است که یک وقتی انسان وارد نشده میگوید من نمیدانم این نقص است یک وقتی است که نه وارد میشود و میفهمد که این رمز است بین معصوم و بین خالق خب این یک کمال است.
مطلب دیگر آن است که قرآنی که ما را به تدبّر دعوت کرده است همه آیاتش مشمول این است همان طوری که ﴿لا یَمَسُّهُ إِلاَّ المُطَهَّرُونَ﴾ همه آیاتش را میگیرد در بحث روزهای قبلاً ملاحظه فرمودید اگر کسی وضو ندارد حق ندارد این آیا مقطع را ببوسد مثل آیات دیگر خب همه احکام آیات بر این بار است دیگر تدبّر هم بار است منتها تدبّر دو قسم است وقتی انسان به خدمت قرآن میرود میبیند خود قرآن میگوید برخی از امور را میفهمی برخی از امور را باید به اهل بیت مراجعه بکنی آنها را هم که میفهمی تا آنها تقیید تخصیص تعدیل نکنند حجت نیست همه آنها را میگوید خب خود قرآن به روشنی به ما دستور میدهد ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾ از یک سو میفرماید: ﴿کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْکَ مُبَارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیَاتِهِ﴾ یا ﴿أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ القُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾ از این سو هم میفرماید: ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ﴾ معلوم میشود تدبّر یا تسبیبی است یا مباشرتی است یا خود انسان میفهمد یا میفهمد که به چه کسی مراجعه کند خب اگر به قرآن مراجعه کند مرجع مشخص میشود قرآن فرمود مرجع تشخیص این امور اهل بیتاند بروید ببینید اهل بیت چه میگویند آنگاه از کنار روایات انسان معارف فراوانی درک میکند همان طوری که سایر آیات ما توقع نداریم به کنهش پی ببریم ولی بالأخره دستی از نزدیک یا از دور داشته باشیم که گرم بشود اینجا هم میبینید مثلاً میگویند «ن فهو نهر فی الجنة» یا وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از نهر ص وضو گرفت و نماز خواند خب یک چیزهایی آدم میفهمد بعد دنبالش «علینا القاء الاصول و علیکم التفریع» به دنبالش میرود به اندازه خودش اجتهاد میکند اگر از همان اول بگوید به ما مربوط نیست آنگاه نوبت به مقام ثانی هم نمیرسد ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ﴾ هم نخواهد داشت ولی به کمک ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ﴾ خیلی از چیزها روشن میشود اینها مشخص کردند که ص نهری است در بهشت و وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در لیله معراج از آن نهری که از ساق عرش میجوشد وضو گرفت و نماز خواند خب آدم به عنوان اینکه حرف مقطع را بفهمد خیلی از معارف گیرش میآید معلوم میشود بهشت الآن موجود است یک بهشت از یک طرفی به عرش مرتبط است دو بهشت آبش باعث عروج است سه بهشت جایی است که شبش روز است و روزش هم روز بنا بر این که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) وارد بهشت شد و نماز ظهر و عصر را در معراج خواند چه اینکه نماز مغربین را خواند با اینکه ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ المَسْجِدِ الحَرَامِ﴾ این شب رفت او شب برگشت ولی نماز ظهر و عصر خواند این کجاست که ظهرش با شب جمع میشود میبینید آدم به دنبال یک روایت که میرود معارف فراوانی بهره او خواهد شد این «علینا القاء الاصول و علیکم التفریع» که اختصاصی به فقه اصغر ندارد فقه اکبر را هم میگیرد این بیان لطیف مرحوم محقق داماد (رضوان الله علیه) است در شرح اصولکافی که فقه آن اکبرش مربوط به عقاید دین است اصغرش مربوط به اعمال و وظایف جوارح است خب.
مطلب دیگر آن است که اگر ما اینها را به عنوان اسم اعظم مثلاً بدانیم در همین سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آیه 180 معنای اسم، اسم الاسم، اسم اسم الاسم، اسم عظیم و اعظم همه این مسائل به خواست خدا آنجا مطرح میشود که ﴿وَلِلّهِ الأَسْماءُ الحُسْنَی فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ سَیُجْزَوْنَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ آنجا چون سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) بحث مبسوطی درباره اسماء الله و توقیفی بودن اسما و اسم عظیم و اسم اعظم و امثال ذلک بحث کردند آنجا اشاره خواهد شد این منافات ندارد که نزد اصحاب ائمه (علیهم السلام) یا نزد اوحدی از علمای الهی مقداری از اعظم باشد آنها به مقدار خودم بهرهای ببرند مثل مرحوم ابن طاووس اما آنچه که در نوبتهای قبل به عرض رسید این است که اسم اعظم لفظ نیست که اگر کسی یک لفظ را بگوید طی الارض داشته باشد برای اینکه ما یقین داریم بالأخره اسم اعظم در قرآن کریم هست همه این حروف مقطعه را انسان بخواند همه این قرآن را بخواند بعد از جایش بخواهد حرکت کند به زحمت بلند میشود خب بالأخره ممکن نیست قرآن اسم اعظم نداشته باشد همه قرآن را ما بارها خواندیم نشد از جایمان به جای دیگر برویم این مقام است البته اگر انگشت سلیمانی بود آنگاه نقش نگین اثر میگذارد وگرنه چه خاصیت دهد نقش نگینی «اگر انگشت سلیمانی نباشد چه خاصیت دهد نقش نگین» اگر انگشت سلیمانی بود البته نقش نگین اثر دارد یک قصهای است معروف بین عمرو بن معدی کرب و خلیفه دوم عمرو بن معدی کرب که جزء سلحشوران نامی عرب بود شمشیری داشت به عنوان سمسامه خلیفه دوم از زبانزدی آن شمشیر بهرهای برد نامهای برای عمرو بن معدی کرب نوشت که آن سمسامه را برای من بفرست عمروبن معدی کرب این شمشیر مرعوف به سمسامه را برای خلیفه دوم عمر فرستاد عمر آزمود دید که این آن برندگی را ندارد حالا سنگ و چوب و اینها را مثلاً تکه تکه کند نامهای برای عمرو بن معدی کرب نوشت که این سمسامه تو که آن شهرت را دارد اینقدر تیز و تند نیست عمرو بن معدی کرب در پاسخ نامه دوم عمر نوشت «بعثت الیک بالسیف لا بالساعد» من شمشیر فرستادم آن بازو میخواهد من که بازو ندادم که آن بازو بازوی من باشد بله اربا اربا میکند این اسمای اعظم بازو میخواهند اگر کسی مثل ابن طاووس بود بله تا لفظ را بگوید همین است خب همین سوره مبارکه «حمد» مگر کم روایت به ما وارد شده است که این شفاست گفت اگر بیماری در آستانه مرگ باشد شما این حمد را بخوانید و شفا پیدا کند تعجب نکنید این روایات معتبر ماست خب خیلی از ماها میخوانیم میبینیم نتیجه نمیگیریم.
پرسش: پس این اسم اعظم خدا به اسم تعبیر شده است؟
پاسخ: اسم یعنی سمه نشانه اینها همین است دیگر غرض این است که نشانه بودن فرق میکند علامت بودن فرق میکند در نوبتهای قبل ملاحظه فرمودید که آنچه را که ما الآن یعنی بشر عادی تلفظ میکند اینها اسماء اسماء الاسماء است این الفاظ سمه و نشانه آن مفاهیم ذهنی است یک آن مفاهیم ذهنی نشانه اعیان تکوینی است دو آن اعیان تکوینی نشانه ذات اقدس الهی است سه آنها اسما اللهاند معنای توقیفی بودن اسماء این است که هر کدام از آنها در جای خاص خود قرار دارند آنها اسم حقیقیاند این است که در دعای سمات یا دعای ندبه و مانند آن خدا را قسم میدهیم میگوییم به حق آن اسمی که با آن اسم سلسله جبال رفیع شد و ارض خفیض شد به آن اسم تو را قسم خب آن مقام است دیگر خدا که با لفظ عبری یا عربی کوه را بلند نکرد و زمین را پست نکرد که در بیانات نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) در نهجالبلاغه هست که «لا بصوت یقرع ولا بنداء یسمع و إنما کلامه سبحانه فعل منه» حرف خدا روی قلع و قمع نیست آهنگ نیست که انسان با ضبط صوت بخواهد ضبط کند فرمود: «لا بصوت یقرع ولا بنداء یسمع و إنما کلامه سبحانه فعل منه» حرف که نمیزند خدا که کار میکند حرف خدا کار خداست حرف صاحبان اسم اعظم هم کار آنهاست «انما کلامه سبحانه فعل منه» یعنی اینکه فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ اینچنین نیست که یک لفظی بگوید آنجا که لفظ نیست آهنگ نیست موج نیست اراده خدا است و تحقق مراد.
پرسش: ...
پاسخ: این در نشئه لفظ میشنود لفظ ایجاد میکند در مقام مثل خود قرآن هم کلمات خداست در این نشئه طبیعت لفظ ایجاد میکند وقتی به اینجا آمده است در سطح گوش میرسد به عالم طبیعت و انسانی میرسد میشود عبری و عربی وگرنه ما فوق العرش که دیگر آنجا هوا نیست لفظ نیست اعتبار نیست عبری و عربی بودن هم اعتباری است چه کلماتی که نزد ماها مستعمل است نزد دیگران مهمل و بالعکس اینها قرارداد است الآن این لفظی که ما به او فخر میکنیم میگوییم به نام کلمه عین که دارای هفتاد معناست و بعضیها هم آثار ادبی از خود به یادگار گذاشتند قصیده قرائی گفتند هفتاد بیت است در پایان هر بیتی کلمه عین است و برای هر کلمهای معناست یک قدم که جلوتر بروید به چین و غیر چین برسید میبینید همه اینها مهمل است اینها قرارداد است دیگر اینچنین نیست که عین اصلاً مهمل است چه رسد به هفتاد معنا داشتن اینها امور اعتباری و قراردادی است.
بنابراین وقتی به عالم طبیعت میرسد ذات اقدس الهی لفظ ایجاد میکند این کلمات کلماتی است که خدا آفرید مما لا ریب فیه است اما در عالم طبیعت آنجایی که فرا طبیعی است میخواهد کار انجام بدهد ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ یا ﴿انما امرنا﴾ که در سوره «نحل» است یا ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ﴾ که در سوره «یس» است ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ است این را وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) در نهجالبلاغه دارد که «و إنما کلامه سبحانه فعل منه» نه صوت است نه نداء است نه قرع و قمع آهنگ دار است.
پرسش: ...
پاسخ: بله آن یقول یعنی یفعل «لا بصوت یقرع ولا بنداء یسمع و إنما کلامه سبحانه فعل منه» کلمه خدا فعل خداست این است که دارد که ﴿ وَلَوْ أَنَّمَا فِی الأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالبَحْرُ یَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِذَتْ کَلِمَاتُ اللَّهِ﴾ یعنی افعال خدا وگرنه اقوال خدا همین است دیگر لفظهایی که از خدا به ما رسیده است همینهاست که در قرآن است و صحف دیگر آنکه تمام شدنی نیست کلمات خداست فعل خداست چه اینکه به عیسای مسیح فرمود کلمة الله است درباره یحیی فرمود کلمة الله است ﴿إِنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ المَسِیحُ﴾ عیسی کلمة الله است ائمه (علیهم السلام) فرمودند: «نحن الکلمات التامات» کلمات تامات الهی ماییم خب اگر عیسی کلمة الله است یحیی کلمة الله است اگر همه نویسندهها بخواهند بنگارند کلمات الهی تمام نمیشود ﴿لَنَفِدَ البَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّی﴾ کلمات خدا همان افعال خدا فیوضات خداست این حاکم بر همه الفاظ است که فرمود: «إنما کلامه سبحانه فعل منه» خب بنابراین در حقیقت اسم اعظم مقام است البته اگر کسی صاحب آن مقام شد در این نشئه بخواهد حرفی بزند باید با آن حروف حرف بزند حالا درست است اگر عمرو بن معدی کرب بازو داد این سمسامه اثر میگذارد اگر سلیمان بود آن انگشت را داشت انگشترش اثر میگذارد.
پرسش: ...
پاسخ: یعنی بعداز آن مقام اثر دارد اولاً خود مقاماتش 72 درجه و مانند آن است اگر کسی به آن مقام رسید آنگاه این الفاظ را بگوید اثر دارد اگر کسی مستجاب الدعوه بود سوره مبارکه «حمد» را بخواند یقیناً اثر دارد دیگران اگر بخوانند بیاثر نیست به اندازه خودشان اثر دارد هر کسی به اندازه ایمانش اثر دارد دیگر اگر ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ استجابت دعا هم درجات است اسامی الهی هم درجات است شفا بخشیدن سورهٴ مبارکهٴ «حمد» هم درجات دارد این ما را ناامید میکند ولی توقع ما را کم میکند که ما نباید توقع داشته باشیم که حالا سورهٴ مبارکهٴ «حمد» را بخوانیم فوراً بیماری که در آستانه احتضار است درمان بپذیرد.
مطلب بعدی آن است که قرآن هم ظاهرش نور است و هم باطنش نور است و به ما گفتند که متشابه را کنار محکم ببر که بشود نور و خود ذات اقدس الهی وقتی متشابه را ذکر میکند در کنار محکم ذکر میکند میگوید این امالکتاب است حالا اگر کسی گفت: ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ﴾ این مثل ﴿لاَ تَقْرَبُوا الصَّلاَةَ﴾ را گرفته ﴿وَأنْتُمْ سُکَارَی﴾ را گذاشته کنار این متشبهات را گرفته محکم را گذاشته کنار این البته ﴿فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ است آن وقت آن میشود ظلمت وگرنه قرآنی که سراسر نور است حالا شما مشکات را بگیرید مشکات که نور ندارد مصباح را بگیرید مصباح که نور ندارد آن فتیلهاش را بگیرید آنکه نور ندارد زیتونهاش را بگیرید آنکه نور ندارد یک نوری از خارج به این فتیله متصله به آن روغن زیتونی که در انبار مصباح هست قرار بدهید و این را در مشکات جا سازی کنید آن فضا روشن میشود مشکات همین جا دیواریهاست که در سینه دیوار است قبلاً چراغ نگه میداشتند این سقبهای که در سینه دیوار است این را میگویند مشکات اینکه نور ندارد خود چراغ که نور ندارد فتیله که نور ندارد ..زیتون که نور ندارد بالأخره یک نوری باید برسد که اینها را افروخته کند یا نه اگر چنانچه متشابه در کنار محکم قرار بگیرد آنگاه نور است قبلاً روشن شد که این حروف مقطع متشابه نیست و تشابه یعنی فتنه برانگیز است شبههزا است اینها حروف شبههزا نیستند فتنه برانگیز نیست آن آیهای که ظاهرش شبههزاست و دستآویز فتنهگران است نظیر ﴿وَجَاءَ رَبُّکَ﴾ ، ﴿یَدُ اللَّهِ﴾ و مانند آن این را باید در کنار محکمات حل کرد اگر کسی متشابه را گرفت به محکم ارجاع نداد میشود ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ﴾ مثل اینکه کسی بگوید: ﴿لاَ تَقْرَبُوا الصَّلاَةَ﴾ را من میگیرم ﴿وَأنْتُمْ سُکَارَی﴾ را کاری ندارم پس این حروف جزء متشابهات نیستند و در کنار سایر حروف که باشند بالأخره اثر مثبت دارند.
مطلب بعد آن است که خب اگر بشر از همان دیر زمان میگفت که ما به اینها دسترسی نداریم و اینها هم حرف احمد حنبل را میزد که وقتی سؤال کردند که ﴿الرَّحْمنُ عَلَی العَرْشِ اسْتَوَی﴾ گفت «الاستوی معلوم الکیفیة مجهول و السؤال بدعة فاخرجوه» که این سؤال کرده که این ﴿الرَّحْمنُ عَلَی العَرْشِ اسْتَوَی﴾ یعنی چه گفت استوی که معنایش معلوم است کیفیتش که مجهول است سؤال کردن هم که بدعت است برو بیرون خب اینطور اندیشیدن همان تحجر حنابله را به دنبال دارد الآن خیلی از چیزهاست که به برکت کامپیوتر یا غیر کامپیوتر اینجا مشخص کردند که این حروف ناظر به چیست گرچه این هنوز نیمه راه است و نپخته است گفتند که این ناظر به این است که حروفی که در آن سوره است بیشترین حروف را همین مثلاً همین حروفی که در صدر آن سوره قرار دارد تشکیل میدهند مثلاً در سورهٴ مبارکهٴ «ق» گفتند بیشترین حرفی که در آن سوره است حرف قاف است شواهدی هم اقامه کردند بعضی آقایان میگویند ما بررسی کردیم دیدیم اینطور نیست خب اگر واقعاً ثابت بشود اینطور هست یک قدم انسان جلوتر میرود چون قرآن محتملات فراوانی دارد حمال ذو وجوه هر کدام از این وجوه میتواند یک نشانهای از قدرت الاه باشد مقداری از سورهٴ مبارکهٴ «قلم» را خودم بررسی کردم دیدم البته اینطور است حالا شما بررسی کنید این دو سه تا سورهای که سهل المؤنهتر است یعنی سوره «ص» سوره «قلم» سوره «ق» الآن که با وسائل کامپیوتری خیلی به آسانی میشود بررسی کرد که آیا در سوره «ص» حروف آن سوره بیشترین حرفش «ص» است اگر سوره «ق» را بررسی میکنید بیشترین حرف سوره «ق» قاف است اگر سوره «القلم» را بررسی میکنید بیشترین حرفش حرف نون است اگر واقعاً ثابت بشود خب یک وجهی است دیگر این نشانه آن است که یک انسان عادی این حرف را نزده معلوم میشود این سوره تا چه وقت تمام بشود مثلاً ﴿الم﴾ دو سه سال پشت سر هم این آیاتی که پس از دیگری نازل میشود تا سورهٴ مبارکهٴ «بقره» تمام بشود ولی طرزی باشد که الفش لامش میمش بیشتر از حروف دیگر باشد یا انسان بررسی بکنید یک کتابی در مدت 23 سال نازل شده باشد رقم یومش معادل رقم لیل است سال دوازده ماه است کلمه شهر هم که به معنای ماه است دوازده بار در قرآن تکرار شده خب اینها بالأخره انسان را میخکوب میکند که چطور یک آدم 23 سال حرف میزند اینطور بخواهد بنشیند فکر بکند مقدورش نیست یا مثلاً رقم دنیا و آخرت یکی رقم یوم به اندازه 365 روز یا 360 روز است سال 360 روز است کلمه یوم هم در قرآن 360 بار تکرار شده اینها یک چیزی است که گفتنش آسان باشد چه رسد به عمل کردنش یک کسی کتاب مینویسد در ظرف 23 سال طرزی حرف میزند که اگر این کتاب بخواهد آهنگ بشود میشود موسیقی از بس منظم است خب این آدم را مطمئن میکند یک وقت است که بحث معرفتی است آن را وجود مبارک امام سجاد فرمود یک عده با ﴿هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالبَاطِنُ﴾ مانوسند او اصلاً به این امور فکر نمیکند یک عده درکشان درباره آنها نیست ولی وقتی ببینند که کتابی در ظرف 23 سال نازل شده است سال 360 روز است کلمه یوم 360 بار تکرار شده یا ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً﴾ سال دوازده ماه است کلمه شهر دوازده بار در قرآن تکرار شده یا هر اندازه کلمه دنیا تکرار شده کلمه آخرت هم تکرار شده خب اینگونه از معادلات ریاضی انسان را کاملاً قانع میکند.
پرسش: ...
پاسخ: برای الله .؟. نیست برای رسول خدا که امی است جزء امیین است یکی پس از دیگری دارد تحویل میگیرد مشکل است دیگر اینکه فرمود قرآن به تدریج دارد نازل میشود ذات اقدس الهی به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) یکی پس از دیگری یاد میدهد یک چنین کتابی را به او یاد میدهد البته پیغمبر بعد از عالم شدن به عنوان ضرورت به شرط المحمول عالم است اما قبل که عالم نبود که ﴿مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الکِتَابُ وَلاَ الإِیمَانُ﴾ ﴿وَلاَ تَخُطَّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لارْتَابَ المُبْطِلُونَ﴾ اول که پیغمبر نمیدانست اینها چیست که ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ وَکَانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً﴾ نه تنها نمیدانستی یک، نه تنها نمیدانی دو، نه تو آن نیستی که بدانی این چند بار به عرضتان رسید هم به بشر میفرماید قرآن یک پیام نو دارد هم به پیغمبر یک وقت است که میفرماید که ﴿عَلَّمَ الإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾ این مهم نیست یک وقت میفرماید: ﴿وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾ این ﴿مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾ نه معنایش این است که تو چیزی که نمیدانستی خدا یادت داده یک چیزی یادت داده که تو آن نبودی که بالأخره یاد بگیری هر چند زحمت میکشیدی وجود مبارک خلیل حق از ذات اقدس الهی خواست انبیایی بفرست و ذات اقدس الهی هم فرمود ما انبیایی میفرستیم که چند کار میکنند ﴿وَیُعَلِّمُهُمُ الکِتَابَ وَالحِکْمَةَ﴾ «یثیر لهم دفائن العقول» که در نهجالبلاغه هست مهمترینش این است که ﴿وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ یعنی قرآن چیزی یاد میدهد که شما خودتان را هدر ندهید هر چه هم زحمت بکشید نمیتوانید یاد بگیرید این نظیر رفتن به مریخ و مشتری و زحل نیست این در این عالم نیست این فراطبیعی است نه طبیعی شما با چه میخواهید یاد بگیرید فرمود: ﴿وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ یعنی شما جامعه بشر آن نیستید که یاد بگیرید با چه چیزی میخواهید زحمت بکشید دو نفر آمدند حضور پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) حضرت آنها را تعارف کرده به غذا آنها گفتند ما روزه داریم حضرت فرمود من نشانه گوشت خوردن را در شما میبینم از این مجرای رودهتان معلوم میشود شما گوشت خوردید عرض کردند ما روزه داریم چیزی نخوردیم دستور داد تشتی حاضر کردند و فرمود تهوع کنید تهوعشان آمد گوشت قی کردند عرض کردند یا رسول الله ما روزه گرفتیم چیزی نخوردیم فرمود غیبتی که کردید همین است دیگر خب اینکه دیگر در محدوده علم نیست علم میتواند دور را نزدیک کند کوچک را بزرگ کند بزرگ را کوچک کند در طبیعت میتواند اثر کند اما در فراطبیعی چطور؟ غیبت را به صورت مردار در بیاورد چطور؟ اینکه کار علم نیست این تازه طلیعه امر است فرمود: ﴿وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ چیزهایی یاد میدهد که عقلتان نمیرسد فقط باید گوش بدهید وحی این چیزها را به همراه دارد حالا اگر چنانچه انسان با این حروف مأنوس بشود کم کم خیلی از چیزها را ممکن است یاد بگیرد خب الآن شما این امور ریاضی را که بررسی میکنید میبینید خب در خود انسان خیلی اثر تازهای دارد که چطور یک کتابی ظرف 23 سال میآید شهر یعنی ماه دوازده بار تکرار میشود یوم یعنی روز 360 بار تکرار میشود هر اندازه که اسم دنیاست اسم آخرت هم در آن هست اگر این کارهای کامپیوتری ولو در حد مظنه برای انسان یک پیامی بیاورد خب باز سودمند است یکی از وجوه دیگر آن است که این حروف ناظر به تعداد آیات است نه حروف آن حرف قبلی این بود که مثلاً ﴿المص﴾ که در طلیعه سوره «اعراف» هست ناظر به این است که بیشترین حرفی که در این سوره است اول الف است بعد لام است بعد میم است بعد صاد بقیه آنقدر زیاد تکرار نشدند مبنای دیگر آن است که این ناظر به شمارش آیات است نه عدد حروف خب اگر چنانچه این وجه هم ثابت بشود باز به نوبه خود یک وجهی است از وجوه قرآنی اینها هیچ کدام تعیین کننده حصر نیستند البته مطلب بعدی آن است که.
پرسش: ...
پاسخ: بله آخر سین نیامده چون گفتند ﴿یس﴾ یا مخفف یا ایها الانسان است یک، یا نام مبارک خود پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است دو، که ﴿یس﴾ اینچنین است ﴿یس﴾ در زیارت آل یس هم که به وجود مبارک حضرت عرض میکنیم «سلام علی آل یس» هم به همین مناسبت است.
پرسش: ...
پاسخ: خب البته.
پرسش: ...
پاسخ: بله آخر آن را میگویند که ﴿یس﴾ اسم وجود مبارک پیغمبر است حرف نیست مخفف یا ایها الانسان است انسان کامل هم حضرت است لذا ما در زیارت ولی عصر (ارواحنا فداه) عرض میکنیم «سلام علی آل یس» خب اگر ما یقین داشته باشیم که یس حرف است نظیر صاد و قاف و نون بله این نقض است در آن حرف اما اگر این ﴿یس﴾ اسم بود برای وجود مبارک حضرت و «سلام علی آل یس» هم ناظر به همین معنا بود آن وقت دیگر نقض نخواهد شد.
پرسش: ...
پاسخ: خب غرض این است که اینها سهل است میشود این 29 سوره را که مصدر به حروف مقطعه است بررسی کرد ببینیم این ناظر به عدد آیات است یا نه؟ این ناظر به رقم حروف است یا نه؟ اگر بود ولو در حد مثلاً هشتاد درصد نود درصد یک مظنهای پیدا میشود یک وجه استحسانی است اگر صد در صد بود یک وجه تقریباً قابل است حالا چون در آستانه اذانیم ما قبلاً یک مقداری زودتر میآمدیم که بحث ساعت یازده شروع میشد بعضی از آقایان که از مباحثات قبلی میخواستند تشریف ببرند از ساعت یازده میگذرد حالا اگر مصلحت بدانید بعد از ایام البیض ما همان اول یازده شروع بکنیم که به نماز برسیم این یک مطلب و دوم اینکه اگر انشاءالله موفق شدید در ایام البیض اعتکاف کردید که طوبی لکم حسن مآب و جریان اعتکاف را میبینید مرحوم علامه در تذکره میفرماید این اعتکاف به عبادت دیگر برنمیگردد این «اصل من اصول الاسلام» اینچنین نیست که حالا اگر مثلاً اعتکاف را در کتابهای فقهی تتمه کتاب صوم مینویسند این به کتاب صوم برگردد جزء ملحقات صوم باشد بلکه شما از آن دید که نگاه میکنید تازه روزه گرفتنی که «الصوم لی» تازه این روزه شرط اعتکاف است اگر اعتکاف مثل صلات شهرتی پیدا میکرد عظمتش روشن میشد که اعتکاف ما هو اعتکافی که تازه وزان روزه برای اعتکاف وزان طهارت برای صلات است خود اعتکاف چه خواهد بود همان طوری که «لاصلاة الاّ بطهور» لا اعتکاف الاّ بصوم این چه مقامی است که انسان از همه چیز بگذرد بیاید به کوی دوست و در خانه دوست معتکف بشود عاکفین را قرآن به عظمت بستاید اگر این بحثها بحثهای رسمی میشد آنگاه انسان میفهمید عجب خب طهارت مهم است اما بالأخره مقدمه نماز است «لا صلاة الاّ بطهور» روزه خیلی مهم است «الصوم لی» ولی بالأخره تازه شرط اعتکاف است این اعتکاف چیست که روزه اصالت ندارد البته روز سوم میشود واجب اما بالأخره حرمتی که برای صوم است حرمت مقدمی است این میشود اعتکاف اگر انشاءالله آن حال شد که طوبی لکم و حسن مآب نشد انشاءالله روزه را بگیرید به خواست خدا و همه ما انشاءالله آماده باشیم برای روزه گرفتن آن 27 رجب که روز مبعث است و هیچ روزی در ایام سال به عظمت مبعث نیست به استثنای ماه مبارک رمضان.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است