- 527
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 65 تا 67 سوره انعام
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 65 تا 67 سوره انعام"
خدا میفرماید ما به تعبیرات گوناگون آیات را نازل میکنیم
انسان از راه عقل، یا نقل و یا از راه برهان به مقصد واحد میرسد
آیاتی از قرآن درکش مقدور اوحدی و خواص است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿انْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ اْلآیاتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ ﴿65﴾ وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ وَ هُوَ الْحَقُّ قُلْ لَسْتُ عَلَیْکُمْ بِوَکیلٍ ﴿66﴾ لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرُّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿67﴾
سورهٴ مبارکهٴ «انعام» همان طوری که قبلاً ملاحظه فرمودید به سورهٴ احتجاج شبیهتر است در سوَری که ادلهٴ معارف قرآن در آنها مبسوطاً بیان میشود اینگونه از آیات هم در آن سور بازگو خواهد شد که خدا میفرماید ما به زبانهای گوناگون به تعبیرات گوناگون به مَثلهای گوناگون به براهین گوناگون آیات را نازل میکنیم تبیین میکنیم تا اینها بفهمند همهٴ مردم در هر سطحی که باشند بالأخره این مطالب را میفهمند یک عده از راه حکمت یک عده از راه موعظه یک عده از راه جدال احسن آنها هم که از راه برهان هست گاهی برهان حسی و تجربی است گاهی تجریدی و عقلی است گاهی هم از راه اخبار به غیب است و شهود و مانند آن این را همراهی میکند اگر از نظر موعظه است گاهی تبشیر است گاهی انذار اگر از نظر مثل هست گاهی با ذکر نمونههای خارجی است گاهی در حد یک تمثیل است اینها به عنوان تحویل و تحول آیات به عنوان نقل و انتقال مطلب از یک برهانی به یک برهان دیگر از یک صورتی به صورت دیگر تا مردم بفهمند این را میگویند تصریف آیات مسئله تصریف آیات در چند جای قرآن کریم بازگو شد میفرماید این تصریف آیات برای آن است که اینها بفهمند و برای اینکه اینها شاکر باشند در همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیهٴ 105 که به خواست خدا بعداً خواهد آمد میفرماید: ﴿وَ کَذلِکَ نُصَرِّفُ اْلآیاتِ وَ لِیَقُولُوا دَرَسْتَ وَ لِنُبَیِّنَهُ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾ چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» قبلاً گذشت که ما آیات را تصریف میکنیم متحول میکنیم به صورتهای گوناگون بازگو میکنیم تا اینکه اینها بفهمند ولی متأسفانه منصرف خواهند شد در همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» قبلاً گذشت آیهٴ 46 سورهٴ این بود که ﴿انْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ اْلآیاتِ ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُونَ﴾ یعنی «ینصرفون» و «یعرضون».
مطلب دیگر آن است که این تصریف آیات گاهی به لسان علوم گوناگون و حجج مختلف بازگو میشود گاهی به صورت علم گاهی به صورت هدایت گاهی به صورت کتاب مبین ذکر میشود مثلاً در سورهٴ مبارکهٴ «حج» آیهٴ هشت این است ﴿وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدًى وَ لا کِتابٍ مُنیرٍ﴾ یعنی انسان بالأخره اگر راهی را طی میکند یا باید روی علم باشد یا روی هدایت باشد یا روی کتاب منیر این سه عین هماند یا غیر هماند سه راه است البته سه راهی است که هدفشان یکی است و یکدیگر را تأیید میکنند ولی غرض آن است که یک راه علمی است یک راه هدایت است یک راه کتاب یک راه وحی است یک راه برهان است یک راه نقل و مانند آن که اینها شبیه هم نیستند در هدف یکیاند و در خطوط کلی یکیاند و هماهنگ یکدیگر هم خواهند بود چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» هم مشابه این تعبیرات آمده است که شما یا برهان اقامه کنید ﴿ائْتُونی بِکِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ در آیهٴ چهار سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» این چنین است ﴿قُلْ أَ رَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ أَرُونی ما ذا خَلَقُوا مِنَ اْلأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ ائْتُونی بِکِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ﴾ شما که راه شرک و وثنیت را طی کردید یا برهان عقلی بیاورید یا برهان نقلی بیاورید معلوم میشود که گاهی انسان از راه عقل گاهی از راه نقل گاهی از راه برهان گاهی از راه قرآن راهها مختلف هست هماهنگ است به مقصد واحد میرسند حالا به لطف الهی در این بحث که اگر برسیم به خواست خدا باز روشن میشود که هدایت یعنی چه علم یعنی چه کتاب منیر یعنی چه هر سه که یک امر نیست ولی هر سه هماهنگ یکدیگرند این هم که میفرماید: ﴿ُنصَرِّفُ اْلآیاتِ﴾ گاهی آیات درونی است گاهی آیات بیرونی است گاهی آیات عقلی است گاهی آیات نقلی است و اگر مثل هست به امثال گوناگون است که ﴿وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنّاسِ فی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ﴾ تا مردم بفهمند پس اگر کسی یک مطلبی را متوجه نشد این چنین نیست که ذات اقدس الهی او را رها کند گاهی میفرماید که ما به صورتهای گوناگون بازگو میکنیم تا اینها سپاسگزار ما باشند نظیر آیهٴ 58 سورهٴ «اعراف» که فرمود: ﴿کَذلِکَ نُصَرِّفُ اْلآیاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ﴾ خب اینکه فرمود: ﴿انْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ اْلآیاتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ﴾ برای همین است که هیچ مطلبی در قرآن نیست که کسی بگوید من این مطلب را نفهمیدم البته آیاتی در قرآن کریم هست که درکش مقدور اوحدی و خواص است که قبلاً هم به عرضتان رسید که بین این دو مطلب خیلی فرق است یکی اینکه در قرآن هیچ مطلبی نیست که تمام انسانها درباره فهم او علی السوی نباشند یعنی هر مطلبی که در قرآن هست درکش برای همه انسانها ممکن است قرآن مطلبی که قابل فهم برای افراد درس نخوانده نباشد ندارد برای مبتدی متوسط منتهی کاملاً قابل فهم است مطلب دوم آن است که آیاتی در قرآن کریم است که جزء اوحدی نمیفهمد همین بیان را که مرحوم کلینی نقل کرد مرحوم صدوق نقل کرد از وجود مبارک امام سجّاد(سلام الله علیه) که ذات اقدس الهی میدانست در آخر الزمان اقوام متعمقی میآیند سورهٴ مبارکهٴ «توحید» را و اوایل سورهٴ مبارکهٴ «حدید» را تا آن آیهٴ ششم نازل کرده است خب این ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ﴾ آیهای نیست که همه بتوانند بفهمند یا ﴿هُوَ مَعَکُمْ﴾ آیهای نیست که همه بتوانند بفهمند اما همین معنای بلند را در ضمن مثلها داستانها به صورتهای گوناگون برای دیگران تفهیم کردند پس این دو مطلب کاملاً از هم جداست یکی اینکه در قرآن آیاتی هست که خواص میفهمند و دیگران از درک آن محرومند یکی اینکه در قرآن مطلبی نیست که جمیع مردم در فهم او یکسان نباشند هر مطلبی که در قرآن هست جمیع مردم من الاولین و الآخرین او را میفهمند منتها ﴿أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها﴾ یک وقت هست که اصلاً نمیفهمند چنین چیزی در قرآن نیست چون قرآن ﴿هُدىً لِلنَّاسِ﴾ است یک وقت است که یکسان میفهمند این هم نیست چون ﴿أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها﴾ یک وقت است اینکه همه مردم همه آیات را میفهمند آن هم نیست برای اینکه آیات عمیق و براهین خاصی که به عنوان حکمت مطرح است غیر از موعظه است غیر از جدال احسن است و این تصریف آیات تبیین آیات تصریف امثال برای همان است که هر مطلبی که در قرآن است به صورتهای گوناگون بازگو میشود تا همگان بفهمند البته هر کسی به اندازه استعداد خود میفهمد ولی به اندازه استعداد خود میفهمد که همان اندازه فهم نصاب حجت اوست کمتر از حجت نمیفهمد که اگر انشاءالله راه صواب را طی کرده است و ﴿یَحْیى مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ﴾ باشد و اگر خدای ناکرده راه تباه و تیرگی را طی کرده است ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ﴾ عن بینه باشد اینکه آقایان سعیشان مشکور زحمت کشیدند درباره این دو حدیث زحمت کشیدند و تا حدودی منابعی پیدا کردند زحمت خوبی است ولی هنوز به آن مرحله تام نرسیده است البته بعضی از آقایان مرقوم فرمودند که در جوامع روایی ما فقط مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) در بحارالانوار نقل کرده است در بحارالانوار جلد 64 چاپ بیروت صفحه 323 روایت50 باب 14 این را نقل کرده که منتها از نهایه نقل کرده خب از نهایه دیروز هم نقل شد در کتب اربعه وسائل شیعه, مستدرکالوسائل و امثال ذلک این حدیث شریف نیامده حدیث «من اراد العلم فالیثور القرآن» در هیچ یک از کتب مذکور یافت نشد خب البته از کنزالعمال بعضی از آقایان نقل فرمودند که: «من اراد علم الاولین و آخرین فالیثور القرآن» این را دیلمی از انس نقل کرده کنزالعمال جلد یک صفحه 548 حدیث2454 این آمده اگر از غیر کنزالعمال هم بالأخره این حدیث پیدا بشود یک چیز جامعی است این دو حدیث خیلی حدیث بلندی است البته مرحوم طریحی خب ایشان نقل کرده به عنوان مرسل ولی ظاهراً از همان نهایه گرفته مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) که در بحارالانوار از نهایه دارند نقل میکند نهایهٴ ابناثیر حالا اگر از کنزالعمال نقل شده است تا حدودی باز نسبت به آن کتابهای دیگر بیشتر قابل اعتماد است چون جنبه حدیثی او بیشتر از جنبه حدیثی نهایه و امثال ذلک است اگر این مضمون در جایی دیگر پیدا بشود این جزء مضامین بسیار بلند است که «من اراد العلم الاولین و الاخرین فالیثور القرآن».
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ﴾ این ضمیر به را فخررازی و سایر مفسّرین به سه مرجع برگرداندند یعنی آیا به این قرآن تکذیب کردند یا تصریف آیات را تکذیب کردند یا تعذیب را تکذیب کردند البته همهاش حق است ولی همان طوری که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) تنبه دادند اگر به تعذیب برگردد مناسب با سیاق هم خواهد بود چون آیه در این محور هست که ﴿قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذابًا مِنْ فَوْقِکُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعًا وَ یُذیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ انْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ اْلآیاتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ ٭ وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ﴾ این انظر ذیل آن آیه است و کلام مسوق است برای انحای تعذیب نه برای کیفیت تبیین قرآن چون کلام مسوق است برای انواع تعذیب و قدرت اله بر انواع تعذیب ضمیر هم به همان چیزی برمیگردد که سیق باجله الکلام لذا فرمود: ﴿وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ﴾ یعنی به این تعذیب تکذیب کردند در حالی که این حق است بعد فرمود: ﴿قُلْ لَسْتُ عَلَیْکُمْ بِوَکیلٍ﴾ ذات اقدس الهی برای پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سمت هدایت و رهبری و سراج مبین و بشیر نذیر بودن بشیر و منذر بودن را ذکر کرد عامل معروف هست ناهی از منکر هست و مانند آن اما وکیل مردم نیست این وکیل وکیل تکوینی است نه وکیل تشریعی یعنی وکیل مردم باشد که از طرف مردم کار مردم را به اجبار به عهده بگیرد آنها را هدایت کند عذاب را از آنها بردارد قلب آنها را به دین متوجه کند این چنین نیست چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «غاشیه» هم آیهٴ 22 سورهٴ «غاشیه» فرمود: ﴿لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ﴾ تو نه بر اینها سیطره داری نه از طرف اینها وکالت میکنی که اینها سیطره تکوینی و وکالت تکوینی است وگرنه تشریعاً وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مأمور هدایت اینها بود طبق آیات امر به معروف و نهی از منکر ﴿بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ و مانند آن در همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» در آیات بعدی وکالت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت به اینها نفی میشود که وکیل اینها خداست یعنی حفیظ اینها وکیل تکوینی درآیهٴ 107 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» این چنین است ﴿وَ لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَکُوا وَ ما جَعَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفیظًا وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکیلٍ﴾ نه تو تکویناً مسئول حفظ و نگهداری و نگهبانی اینها از انحرافی نه وکیل اینها هستی پس اینکه فرمود: ﴿قُلْ لَسْتُ عَلَیْکُمْ بِوَکیلٍ﴾ یعنی تکویناً وگرنه تشریعاً به این معنا که هدایت مردم تبلیغ مردم و امثال ذلک به عهده پیغمبر است این محفوظ است ﴿قُلْ لَسْتُ عَلَیْکُمْ بِوَکیلٍ﴾ این هم یک هشداری است یعنی عذاب الهی ممکن است بیاید ولی از من کاری ساخته نیست ﴿لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرُّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ﴾ این هم یک هشداری است خبرهایی که آن روز رسمی بود در مراکز حجاز از یکدیگر سؤال میکردند چه خبر این مختلف بود مهمترین خبری که آن روز از یکدیگر سؤال میکردند چه خبر همین مسئله معاد بود که ﴿عَمَّ یَتَساءَلُونَ ٭ ... ٭ الَّذی هُمْ فیهِ مُخْتَلِفُونَ ٭ کَلاّ سَیَعْلَمُونَ ٭ ثُمَّ کَلاّ سَیَعْلَمُونَ﴾ بعد جریان معاد را مبسوطاً ذکر میکردند مهمترین مسئله برای آنها مسئله معاد بود که اینها میگفتند که رجعٌ بعید ﴿وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقینَ﴾ و مانند آن چون مسئله معاد را اینها در حقیقت بازگشت به همین دنیا میدانستند و خیال میکردند که مردهها دوباره به همین دنیا برمیگردند غافل از اینکه منظور از معاد این است که انسانهایی که مردند همین طور مسیر را ادامه میدهند ﴿کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاقیهِ﴾ در نوبتهای قبل هم به عرضتان رسید که در هر جایی بالأخره انسان بدنی دارد منتهی بدن دنیا مناسب دنیاست همین بدن در آخرت مناسب آخرت خواهد بود همین بدن در صحنه قیامت مناسب با قیامت خواهد بود همین بدن در بهشت یا ـ معاذالله ـ در جهنم مناسب آن عالم خواهد بود در این که بدن همین بدن است نه تنها کلیات بدن همین بدن است بلکه خطوط سر انگشت بدن هم همین بدن است این سخنی در او نیست ﴿بَلى قادِرینَ عَلى أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ﴾ طوری که در بهشت یا ـ معاذالله ـ در جهنم هر کس یکدیگر را ببیند کاملاً میشناسد اما نظام دنیایی دیگر حاکم نیست که اگر مثلاً کسی چند سال بماند بعد پیر بشود افسرده بشود بعد بمیرد یا اگر غذا خورد دفع بکند این چنین نیست نظام حاکم بر بدن دنیا در برزخ این نظام حاکم نیست در صحنه قیامت که پنجاه هزار سال است حاکم نیست در صحنه بهشت که ابد است حاکم نیست که حالا کسی پیر بشود مریض بشود دفع بکند این چنین نیست این معنای اینکه بدن مناسب با آن بدن است.
پرسش...
پاسخ: چرا حالا اسمش یا مادی است یا دنیایی بالأخره نظام دنیا حاکم نیست معنای این که چه مادی هست چه مادی نیست یک حقیقت شرعی نیست که انسان بگوید که ماده یعنی چه که آن علمی که عهدهدار است که ماده یعنی چه مادی به چه میگویند مجرد یعنی چه تجرد یعنی چه مجرد به چه میگویند آن علم باید مشخص بکند وگرنه ماده یعنی حقیقت شرعی داشته باشد که به این معنی به او بگویند ماده این چنین نیست ممکن است شما بگویید بدن دنیایی مادی همه قیود را به او بچسبانید بعد این استدراک را بکنید بگویید نظام دنیا حاکم نیست بالأخره دو عالم است دیگر این چنین نیست که آخرت مثل دنیا باشد کسی پیر است جوان بشود مریض بشود بمیرد بگویید عین این بدن هست چه اینکه این بدن هست منتها نظام حاکم بر بدن آخرت نظام حاکم بر بدن دنیا نیست که انسان جوان است پیر بشود اگر غذا خورد دفع بشود این چنین نظامی بر او حاکم نیست خب این مسئله روز آنها بود مشکل آنها این بود که درست درک بکنند بالأخره همان زید است که به این صورت در میآید کاملاً شناخته است لذا در قیامت ـ معاذ الله ـ اگر کسی بر اساس آنچه در ذیل کریمه ﴿فَتَأْتُونَ أَفْواجًا﴾ که فریقین از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کردند یعنی هم زمخشری در کشّاف نقل کرد هم مرحوم امینالاسلام در مجمع البیان نقل کرد که برخی به صورت حیوانات در میآیند ولی بالأخره همان شخص است که به صورت مور یا کلب در میآید و شناخته میشود کاملاً میشناسند که این زید است به این صورت در آمده اما نظام حاکم بر آنجا نظام حاکم بر دنیا نیست مثلاً نظام دامپزشکی دیگر در آنجا حاکم نیست که حالا این حیوان بعضی از یک مدتی فرسوده بشود زاد و ولد داشته باشد و مانند آن نکاح هست بدون تولید غذا هست بدون دفع و مانند آن خب برای آنها اینگونه از مسائل حل نبود و خبر مهمشان همین بود فرمود: ﴿عَمَّ یَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ النَّبَإِ الْعَظیمِ ٭ الَّذی هُمْ فیهِ مُخْتَلِفُون﴾ البته یکی از مصادیق بارز ﴿نَّبَإِ الْعَظیمِ﴾ همان ولایت است که نمیدانستند چه خبر است جانشین پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کیست ولایت هم ﴿نَّبَإِ الْعَظیمِ﴾ است شما میبینید در این بعضی از ادعیه به حضرت حجت(سلام الله علیه) گفته میشود «یَا بْنَ النَّبَأِ الْعَظیمِ» چون ولایت علیابنابیطالب(سلام الله علیه) خبر مهم است اینها مصداق است تطبیق است وگرنه آنچه که محور اصلی ﴿عَمَّ یَتَساءَلُونَ﴾ که این در مکه نازل شد و خبر رسمی آن روز بود همین جریان معاد بود ﴿عَمَّ یَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ النَّبَإِ الْعَظیمِ ٭ الَّذی هُمْ فیهِ مُخْتَلِفُون﴾ این ﴿نَّبَإِ الْعَظیمِ﴾ هر خبری را که ذات اقدس الهی بدهد این در جای خاص خود قرار میگیرد ﴿لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرُّ﴾ حالا یا زود یا دیر یک قرارگاهی دارد همان طوری که برای فرشتگان مقام معلوم است ﴿ما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾ که هیچ تقدم و تأخری در بین فرشتهها نیست و همان طوری که برای آجال افراد وقت معین است که ﴿فإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ﴾ برای امم آجالی است که ﴿لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ﴾ برای حوادث و رخدادهای تاریخی و گزارشهای الهی هم به شرح ایضاً [همچنین] ﴿لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرُّ﴾ «لا یستقدم و لا یستاخر» همه چیز حساب شده است ﴿اِنّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾ «فنعم القادر» خب اگر نظم در عالم هست ﴿لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرُّ﴾ است و ﴿اِنّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾ هست این عدم تقدیم و تاخیر تنها در فرشتهها نیست که ﴿وَ ما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾ باشد تنها در آجال افراد و امم نیست که ﴿فإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ﴾ باشد بلکه هر حوادثی را که ذات اقدس الهی تقریر و تنظیم فرموده است بر اساس ﴿لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرُّ﴾ هر چیز در جایگاه خود قرار میگیرد فرمود اینها عجله نکنند بدانند به این که در برابر این تکذیب آن خطر هست .
مطلب بعدی آن است که ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ﴾ این ﴿وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ﴾ ناظر به آن است که گرچه دیگران تکذیب کردند ولی خدا یک منتی گذاشت بر قوم پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود شما آن خشونتی که داشتید اگر این وحی به زبان اعجمی بود شما آن خشونتی که داشتید نمیپذیرفتید میگفتید «اعجمی و عربی» نمیپذیرفتید ولی ما این را عربی قرار دادیم که مزاحم با آن خشونت شما نباشد بپذیرید و این هم مایه شرف شما بود که ﴿وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ﴾ یعنی این قرآن را ما باعث نامور شدن و نام آوری توی پیغمبر به قوم تو قرار دادیم اما متأسفانه ﴿وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ﴾ ما خواستیم اینها را نبیه کنیم نامور کنیم نام بردار کنیم صاحب نام کنیم نام آور کنیم اینها خودشان را فراموش کردند نسیاً منسیا کردند ﴿وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خطاب میکند که این مایه شرف تو و قوم توست ولی متأسفانه آنها نپذیرفتند آیهٴ 43 سورهٴ «زخرف» این است ﴿فَاسْتَمْسِکْ بِالَّذی أُوحِیَ إِلَیْکَ إِنَّکَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ ٭ وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُون﴾ خب این قومت اگر میپذیرفتند همان طوری ﴿وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ﴾ بود و «رفعنا لهم ذکرهم» میشد به دنبال تو اما نپذیرفتند ما خواستیم شما را نام آور کنیم و با این قرآن وسیله ناموری شما را فراهم کردیم ولی نشد ﴿وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ﴾ یک بیان مبسوطی سیدناالاستاد در این زمینه دارند یک تحلیل جامعهشناسی و تاریخی میکنند بعد هم در پایان اظهار تأسف میکنند میگویند مفسّرین اینگونه از مسائل عمیق جامعهشناسی را رها کردند که چرا مسلمین الیوم به این ذلت تن در دادند به این ذلت افتادند که همه چیز را دارند و به همه چیز باج میدهند همه سرمایهها را مسلمین داشتند و دارند اما زیر سلطه دیگرانند چرا؟ از کجا ناشی شده ببینید همه این بدبختیها به ثقیفه میرسد همه بدبختی ثقیفه به جریان بعد از هجرت میرسد و همه بدبختیهای بعد از هجرت به جریان قبل از هجرت میرسد و همه بدبختیها قبل از هجرت به همین صنادید قریش میرسد یک عده از صنادید قریش در طلیعهٴ امر کافر بودند بعد منافقانه خود را به اسلام داخل کردند که «مَا أَسْلَمُوا، وَ لکِنِ اسْتَسْلَمُوا» خب و چون این آخر و وسط و اول بالأخره یک ملتند اینها سیئات تاریخ آینده به عهده خود آنهاست الآن هم اگر چون انسان برگردد این چنین نیست که راه نباشد در قرآن دو تا اصل کلی را دو آیه را به عنوان اصل کلی ذات اقدس الهی بازگو کرد فرمود: ﴿انْ عُدْتُمْ عُدْنا﴾ ﴿إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ﴾ فرمود شما برگردید لطف ما برمیگردد این را در دو جای قرآن بیان کرد و باز در دو جای قرآن هم این اصل کلی را بازگو کرد که ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ﴾ ﴿إِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ﴾ الان هم اگر چنانچه انسان به قرآن رو آورد نام آور میشود ﴿وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ﴾ هر که به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ایمان آورد قوم اوست تنها منظور خصوص عرب نیستند وگرنه اینکه فرمود: ﴿وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ﴾ یعنی پیروان تو قبل از دیگران تکذیب کردند این نقص و این ننگ دامن گیر آنها شد کسی همان طوری که اولین مسلمان اگر یک گروهی اولین مسلمان بودند فخر مال آنهاست اگر اولین بار اینها کفر ورزیدند ننگ مال اینها است در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت که ذات اقدس الهی به بنی اسرائیل این چنین خطاب فرمود آیهٴ 41 سورهٴ «بقره» این بود که ﴿وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ مُصَدِّقًا لِما مَعَکُمْ وَ لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ﴾ شما که بالأخره تورات دارید عدهای هم انجیل همراهشان است میدانند که من حق آوردم شما که این معارف وحی را کم و بیش آشنا هستید اول کسی نباشید که علیه حق قیام بکنید ﴿وَ لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ﴾ در این جا هم اول کسی که تکذیب کردهاند قوم تو بودند چه اینکه اول کسی که تو مأمور شدی آنها را هدایت کنی باز قوم تو بودند که ﴿وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ اْلأَقْرَبینَ﴾ آنها تکذیب کردند بعد کم کم زمینه حوادث تلخ هجرت پیش آمد زمینه حوادث تلخ زمان رحلت پیش آمد زمینه حوادث تلخ ثقیفه بنی ساعده پیش آمد و امروز ارباً اربا شدند مسلمین این اظهار تأسف سیدناالاستاد برای این است که اگر مفسّرین به اینگونه از مسائل جمعی میاندیشیدند و علل انحطاط مسلمین را بازگو میکردند و اینکه قرآن چه هدف و پیامی را به همراه دارد طرح میکردند وضع مسلمین بهتر از این میشد که آنجا هم فرض دارند که این مع الاسف از اضفح چیزی که مفسرین داشتند همین احمال این گونه از مباحث است در حقیقت اینها قرآن کریم را کتاب زندگی نمیدانستند یک کتاب جدای از دین جدای از زندگی تلقی میکردند فقط کتاب اخلاق بود و کتاب احکام بود و کتاب ثواب بود و کتاب توسل بود و امثال ذلک اما کتاب تمدن باشد برای آنها جا نیفتاد خیال میکردند که فقط حلال و حرام را قرآن باید بیان کند اخلاق حسنه و سیئه را باید بیان کند عقاید صدق و کذب و حق و باطل را باید بیان کند همین عقاید است و اخلاق است و احکام دیگر تمدن خبری نیست که جامعه اسلامی بشود جامعه برتر و نام آور این دیگر نیست فرمود قرآن برای آن است که هم عقاید را هم اخلاق را هم احکام را و هم اینکه جامعه اسلامی را جامعه نام آور کند ﴿وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ﴾ در اینجا فرمود متأسفانه ﴿وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ وَ هُوَ الْحَقُّ قُلْ لَسْتُ عَلَیْکُمْ بِوَکیلٍ﴾ و این هشداری هم که من دادم یک خطر ضمنی را تهدید میکند ﴿لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرُّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُون﴾ این و سوف تعلمون در همان سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» هم هست بعد وارد بحث بعدی میشویم حالا این دو تا حدیث و را هم شما باز بزرگواری بکنید ببینید که در جوامع روایی بعضی از بحثهاست که اگر کارشناسان فنی به یک مرسلی بها بدهند قابل اعتماد است این اختصاصی به فقه ندارد جریان فقه یک نمونه است الان شما میبینید یک مرسلهای مرحوم محقق(رضوان الله علیه) در متن شرایع الاسلام ذکر کرد فقها به او بها میدهند مسئله شهادت که آیا شهادت باید روی حس باشد یا نه برای اینکه محقق به طور مرسل در متن شرایع ذکر کرد که معصوم(سلام الله علیه) به شخصی فرمود: « الا مثل هذا ...» اشاره به آفتاب کرد فرمود مطلب اگر مثل آفتاب برای تو آفتابی شد حسی شد روشن شد شهادت بده وگرنه شهادت نده خب بالأخره این مرسله محلّ بحث است چون محقق فرمود یک کارشناس فقهی است یا به طور مرسل نقل کردند که «خذوا عنی مناسککم» یا «صلوا کما رأیتمونی اصلی» میبینید یک مرسلهای که یک فقیه بازگو کند فقهای دیگر که به عظمت فقهی او آشنا هستند به او بها میدهند درباره او بحث میکنند کارشناسان فنی حکمت و عرفان و کلام هم به شرح ایضاً [همچنین] آنها هم میدانند که بالأخره این از کجا آمده همان طوری که در بحثهای فقهی اگر یک روایتی از یک معصومی نقل بشود کارشناسان فقهی و روایی میدانند که این بوی تقیه میدهد به تعبیر مرحوم صاحب جواهر وقتی اگر یک روایت ناشناختهای را یک راوی ناشناس از امام(علیه السّلام) نقل بکند این فقها و روات و محدثین آشنا و کارشناس حدیث به یکدیگر میگفتند «عطاه بجراب النوره» این «عطاه بجراب النوره» که صاحب جواهر در جواهر نقل میکند همین تعبیر عرفی خود ماست که میگوییم سرش را شیره مالید یعنی این آن مطلبی نیست که امام فرموده است چون اینها سالیان متمادی در احادیث فقهی کار کردهاند میگویند «عطاه بجراب النوره» یعنی سرش را شیره مالید لذا حمل بر تقیه میکنند این روایت را از رده احتجاج خارج میکنند اینها در بحثهای فقهی هست چون کارشناس این رشتهاند در بحثهای اخلاقی حکمی کلامی و مانند آن که روایاتش اگر بیش از روایات فقهی نباشد شما وقتی روایات بحارالانوار را مراجعه میکنید میبینید اکثرش مربوط به اصول دین است شما مجموع این روایات فقهی را در ردیف روایات عقاید و اخلاق و حقوق و خلقت آسمان و زمین و بهشت و جهنم و اینها قرار میدهید میبینید همان طور که آیات الاحکام در حقیقت یک سیزدهم قرآن است روایات الاحکام هم یک سیزدهم روایات خواهد بود یعنی این چنین نیست که آیات الاحکام یک سیزدهم قرآن را تشکیل بدهد اما روایات الاحکام بیش از این باشد حالا استقسا کنید شاید همین طورها در بیاید اگر قرآن شش هزار و خردهای آیه دارد و پانصد آیهاش تقریباً مربوط به احکام است حالا یا پانصد حکم از آیات قرآن بر میآید که خیلی کمتر از این خواهد بود یا نه پانصد آیه مربوط به آیات الاحکام است بعید است پانصد آیه در قرآن برای احکام باشد خب اگر بر فرض پانصد آیه در قرآن برای احکام باشد این در حقیقت یک شانزدهم قرآن کریم است شما حالا روایات وسائل و مستدرک و آن بخشهای فقهی را که بررسی میکنید نسبت به روایات بحارالانوار و عوالم و مجموع روایاتی که مربوط به خلقت آسمان و زمین است مربوط به توحید است مربوط به احتجاجات است مربوط به سیرت و سنت است مربوط به اخلاق و حقوق است که کاری به فقهی ندارد میبینید شاید به همان اندازه در بیاید اگر چنانچه به این صورت مشخص شد آنگاه خوب تبیین میشود که «من اراد علم الاولین والاخرین فالیثور القرآن» تا چه پایگاهی است حالا انشاء الله این حدیث را بیشتر جستجو کنیم.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
خدا میفرماید ما به تعبیرات گوناگون آیات را نازل میکنیم
انسان از راه عقل، یا نقل و یا از راه برهان به مقصد واحد میرسد
آیاتی از قرآن درکش مقدور اوحدی و خواص است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿انْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ اْلآیاتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ ﴿65﴾ وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ وَ هُوَ الْحَقُّ قُلْ لَسْتُ عَلَیْکُمْ بِوَکیلٍ ﴿66﴾ لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرُّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿67﴾
سورهٴ مبارکهٴ «انعام» همان طوری که قبلاً ملاحظه فرمودید به سورهٴ احتجاج شبیهتر است در سوَری که ادلهٴ معارف قرآن در آنها مبسوطاً بیان میشود اینگونه از آیات هم در آن سور بازگو خواهد شد که خدا میفرماید ما به زبانهای گوناگون به تعبیرات گوناگون به مَثلهای گوناگون به براهین گوناگون آیات را نازل میکنیم تبیین میکنیم تا اینها بفهمند همهٴ مردم در هر سطحی که باشند بالأخره این مطالب را میفهمند یک عده از راه حکمت یک عده از راه موعظه یک عده از راه جدال احسن آنها هم که از راه برهان هست گاهی برهان حسی و تجربی است گاهی تجریدی و عقلی است گاهی هم از راه اخبار به غیب است و شهود و مانند آن این را همراهی میکند اگر از نظر موعظه است گاهی تبشیر است گاهی انذار اگر از نظر مثل هست گاهی با ذکر نمونههای خارجی است گاهی در حد یک تمثیل است اینها به عنوان تحویل و تحول آیات به عنوان نقل و انتقال مطلب از یک برهانی به یک برهان دیگر از یک صورتی به صورت دیگر تا مردم بفهمند این را میگویند تصریف آیات مسئله تصریف آیات در چند جای قرآن کریم بازگو شد میفرماید این تصریف آیات برای آن است که اینها بفهمند و برای اینکه اینها شاکر باشند در همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیهٴ 105 که به خواست خدا بعداً خواهد آمد میفرماید: ﴿وَ کَذلِکَ نُصَرِّفُ اْلآیاتِ وَ لِیَقُولُوا دَرَسْتَ وَ لِنُبَیِّنَهُ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾ چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» قبلاً گذشت که ما آیات را تصریف میکنیم متحول میکنیم به صورتهای گوناگون بازگو میکنیم تا اینکه اینها بفهمند ولی متأسفانه منصرف خواهند شد در همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» قبلاً گذشت آیهٴ 46 سورهٴ این بود که ﴿انْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ اْلآیاتِ ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُونَ﴾ یعنی «ینصرفون» و «یعرضون».
مطلب دیگر آن است که این تصریف آیات گاهی به لسان علوم گوناگون و حجج مختلف بازگو میشود گاهی به صورت علم گاهی به صورت هدایت گاهی به صورت کتاب مبین ذکر میشود مثلاً در سورهٴ مبارکهٴ «حج» آیهٴ هشت این است ﴿وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدًى وَ لا کِتابٍ مُنیرٍ﴾ یعنی انسان بالأخره اگر راهی را طی میکند یا باید روی علم باشد یا روی هدایت باشد یا روی کتاب منیر این سه عین هماند یا غیر هماند سه راه است البته سه راهی است که هدفشان یکی است و یکدیگر را تأیید میکنند ولی غرض آن است که یک راه علمی است یک راه هدایت است یک راه کتاب یک راه وحی است یک راه برهان است یک راه نقل و مانند آن که اینها شبیه هم نیستند در هدف یکیاند و در خطوط کلی یکیاند و هماهنگ یکدیگر هم خواهند بود چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» هم مشابه این تعبیرات آمده است که شما یا برهان اقامه کنید ﴿ائْتُونی بِکِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ در آیهٴ چهار سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» این چنین است ﴿قُلْ أَ رَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ أَرُونی ما ذا خَلَقُوا مِنَ اْلأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ ائْتُونی بِکِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ﴾ شما که راه شرک و وثنیت را طی کردید یا برهان عقلی بیاورید یا برهان نقلی بیاورید معلوم میشود که گاهی انسان از راه عقل گاهی از راه نقل گاهی از راه برهان گاهی از راه قرآن راهها مختلف هست هماهنگ است به مقصد واحد میرسند حالا به لطف الهی در این بحث که اگر برسیم به خواست خدا باز روشن میشود که هدایت یعنی چه علم یعنی چه کتاب منیر یعنی چه هر سه که یک امر نیست ولی هر سه هماهنگ یکدیگرند این هم که میفرماید: ﴿ُنصَرِّفُ اْلآیاتِ﴾ گاهی آیات درونی است گاهی آیات بیرونی است گاهی آیات عقلی است گاهی آیات نقلی است و اگر مثل هست به امثال گوناگون است که ﴿وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنّاسِ فی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ﴾ تا مردم بفهمند پس اگر کسی یک مطلبی را متوجه نشد این چنین نیست که ذات اقدس الهی او را رها کند گاهی میفرماید که ما به صورتهای گوناگون بازگو میکنیم تا اینها سپاسگزار ما باشند نظیر آیهٴ 58 سورهٴ «اعراف» که فرمود: ﴿کَذلِکَ نُصَرِّفُ اْلآیاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ﴾ خب اینکه فرمود: ﴿انْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ اْلآیاتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ﴾ برای همین است که هیچ مطلبی در قرآن نیست که کسی بگوید من این مطلب را نفهمیدم البته آیاتی در قرآن کریم هست که درکش مقدور اوحدی و خواص است که قبلاً هم به عرضتان رسید که بین این دو مطلب خیلی فرق است یکی اینکه در قرآن هیچ مطلبی نیست که تمام انسانها درباره فهم او علی السوی نباشند یعنی هر مطلبی که در قرآن هست درکش برای همه انسانها ممکن است قرآن مطلبی که قابل فهم برای افراد درس نخوانده نباشد ندارد برای مبتدی متوسط منتهی کاملاً قابل فهم است مطلب دوم آن است که آیاتی در قرآن کریم است که جزء اوحدی نمیفهمد همین بیان را که مرحوم کلینی نقل کرد مرحوم صدوق نقل کرد از وجود مبارک امام سجّاد(سلام الله علیه) که ذات اقدس الهی میدانست در آخر الزمان اقوام متعمقی میآیند سورهٴ مبارکهٴ «توحید» را و اوایل سورهٴ مبارکهٴ «حدید» را تا آن آیهٴ ششم نازل کرده است خب این ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ﴾ آیهای نیست که همه بتوانند بفهمند یا ﴿هُوَ مَعَکُمْ﴾ آیهای نیست که همه بتوانند بفهمند اما همین معنای بلند را در ضمن مثلها داستانها به صورتهای گوناگون برای دیگران تفهیم کردند پس این دو مطلب کاملاً از هم جداست یکی اینکه در قرآن آیاتی هست که خواص میفهمند و دیگران از درک آن محرومند یکی اینکه در قرآن مطلبی نیست که جمیع مردم در فهم او یکسان نباشند هر مطلبی که در قرآن هست جمیع مردم من الاولین و الآخرین او را میفهمند منتها ﴿أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها﴾ یک وقت هست که اصلاً نمیفهمند چنین چیزی در قرآن نیست چون قرآن ﴿هُدىً لِلنَّاسِ﴾ است یک وقت است که یکسان میفهمند این هم نیست چون ﴿أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها﴾ یک وقت است اینکه همه مردم همه آیات را میفهمند آن هم نیست برای اینکه آیات عمیق و براهین خاصی که به عنوان حکمت مطرح است غیر از موعظه است غیر از جدال احسن است و این تصریف آیات تبیین آیات تصریف امثال برای همان است که هر مطلبی که در قرآن است به صورتهای گوناگون بازگو میشود تا همگان بفهمند البته هر کسی به اندازه استعداد خود میفهمد ولی به اندازه استعداد خود میفهمد که همان اندازه فهم نصاب حجت اوست کمتر از حجت نمیفهمد که اگر انشاءالله راه صواب را طی کرده است و ﴿یَحْیى مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ﴾ باشد و اگر خدای ناکرده راه تباه و تیرگی را طی کرده است ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ﴾ عن بینه باشد اینکه آقایان سعیشان مشکور زحمت کشیدند درباره این دو حدیث زحمت کشیدند و تا حدودی منابعی پیدا کردند زحمت خوبی است ولی هنوز به آن مرحله تام نرسیده است البته بعضی از آقایان مرقوم فرمودند که در جوامع روایی ما فقط مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) در بحارالانوار نقل کرده است در بحارالانوار جلد 64 چاپ بیروت صفحه 323 روایت50 باب 14 این را نقل کرده که منتها از نهایه نقل کرده خب از نهایه دیروز هم نقل شد در کتب اربعه وسائل شیعه, مستدرکالوسائل و امثال ذلک این حدیث شریف نیامده حدیث «من اراد العلم فالیثور القرآن» در هیچ یک از کتب مذکور یافت نشد خب البته از کنزالعمال بعضی از آقایان نقل فرمودند که: «من اراد علم الاولین و آخرین فالیثور القرآن» این را دیلمی از انس نقل کرده کنزالعمال جلد یک صفحه 548 حدیث2454 این آمده اگر از غیر کنزالعمال هم بالأخره این حدیث پیدا بشود یک چیز جامعی است این دو حدیث خیلی حدیث بلندی است البته مرحوم طریحی خب ایشان نقل کرده به عنوان مرسل ولی ظاهراً از همان نهایه گرفته مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) که در بحارالانوار از نهایه دارند نقل میکند نهایهٴ ابناثیر حالا اگر از کنزالعمال نقل شده است تا حدودی باز نسبت به آن کتابهای دیگر بیشتر قابل اعتماد است چون جنبه حدیثی او بیشتر از جنبه حدیثی نهایه و امثال ذلک است اگر این مضمون در جایی دیگر پیدا بشود این جزء مضامین بسیار بلند است که «من اراد العلم الاولین و الاخرین فالیثور القرآن».
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ﴾ این ضمیر به را فخررازی و سایر مفسّرین به سه مرجع برگرداندند یعنی آیا به این قرآن تکذیب کردند یا تصریف آیات را تکذیب کردند یا تعذیب را تکذیب کردند البته همهاش حق است ولی همان طوری که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) تنبه دادند اگر به تعذیب برگردد مناسب با سیاق هم خواهد بود چون آیه در این محور هست که ﴿قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذابًا مِنْ فَوْقِکُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعًا وَ یُذیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ انْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ اْلآیاتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ ٭ وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ﴾ این انظر ذیل آن آیه است و کلام مسوق است برای انحای تعذیب نه برای کیفیت تبیین قرآن چون کلام مسوق است برای انواع تعذیب و قدرت اله بر انواع تعذیب ضمیر هم به همان چیزی برمیگردد که سیق باجله الکلام لذا فرمود: ﴿وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ﴾ یعنی به این تعذیب تکذیب کردند در حالی که این حق است بعد فرمود: ﴿قُلْ لَسْتُ عَلَیْکُمْ بِوَکیلٍ﴾ ذات اقدس الهی برای پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سمت هدایت و رهبری و سراج مبین و بشیر نذیر بودن بشیر و منذر بودن را ذکر کرد عامل معروف هست ناهی از منکر هست و مانند آن اما وکیل مردم نیست این وکیل وکیل تکوینی است نه وکیل تشریعی یعنی وکیل مردم باشد که از طرف مردم کار مردم را به اجبار به عهده بگیرد آنها را هدایت کند عذاب را از آنها بردارد قلب آنها را به دین متوجه کند این چنین نیست چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «غاشیه» هم آیهٴ 22 سورهٴ «غاشیه» فرمود: ﴿لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ﴾ تو نه بر اینها سیطره داری نه از طرف اینها وکالت میکنی که اینها سیطره تکوینی و وکالت تکوینی است وگرنه تشریعاً وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مأمور هدایت اینها بود طبق آیات امر به معروف و نهی از منکر ﴿بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ و مانند آن در همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» در آیات بعدی وکالت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت به اینها نفی میشود که وکیل اینها خداست یعنی حفیظ اینها وکیل تکوینی درآیهٴ 107 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» این چنین است ﴿وَ لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَکُوا وَ ما جَعَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفیظًا وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکیلٍ﴾ نه تو تکویناً مسئول حفظ و نگهداری و نگهبانی اینها از انحرافی نه وکیل اینها هستی پس اینکه فرمود: ﴿قُلْ لَسْتُ عَلَیْکُمْ بِوَکیلٍ﴾ یعنی تکویناً وگرنه تشریعاً به این معنا که هدایت مردم تبلیغ مردم و امثال ذلک به عهده پیغمبر است این محفوظ است ﴿قُلْ لَسْتُ عَلَیْکُمْ بِوَکیلٍ﴾ این هم یک هشداری است یعنی عذاب الهی ممکن است بیاید ولی از من کاری ساخته نیست ﴿لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرُّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ﴾ این هم یک هشداری است خبرهایی که آن روز رسمی بود در مراکز حجاز از یکدیگر سؤال میکردند چه خبر این مختلف بود مهمترین خبری که آن روز از یکدیگر سؤال میکردند چه خبر همین مسئله معاد بود که ﴿عَمَّ یَتَساءَلُونَ ٭ ... ٭ الَّذی هُمْ فیهِ مُخْتَلِفُونَ ٭ کَلاّ سَیَعْلَمُونَ ٭ ثُمَّ کَلاّ سَیَعْلَمُونَ﴾ بعد جریان معاد را مبسوطاً ذکر میکردند مهمترین مسئله برای آنها مسئله معاد بود که اینها میگفتند که رجعٌ بعید ﴿وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقینَ﴾ و مانند آن چون مسئله معاد را اینها در حقیقت بازگشت به همین دنیا میدانستند و خیال میکردند که مردهها دوباره به همین دنیا برمیگردند غافل از اینکه منظور از معاد این است که انسانهایی که مردند همین طور مسیر را ادامه میدهند ﴿کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاقیهِ﴾ در نوبتهای قبل هم به عرضتان رسید که در هر جایی بالأخره انسان بدنی دارد منتهی بدن دنیا مناسب دنیاست همین بدن در آخرت مناسب آخرت خواهد بود همین بدن در صحنه قیامت مناسب با قیامت خواهد بود همین بدن در بهشت یا ـ معاذالله ـ در جهنم مناسب آن عالم خواهد بود در این که بدن همین بدن است نه تنها کلیات بدن همین بدن است بلکه خطوط سر انگشت بدن هم همین بدن است این سخنی در او نیست ﴿بَلى قادِرینَ عَلى أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ﴾ طوری که در بهشت یا ـ معاذالله ـ در جهنم هر کس یکدیگر را ببیند کاملاً میشناسد اما نظام دنیایی دیگر حاکم نیست که اگر مثلاً کسی چند سال بماند بعد پیر بشود افسرده بشود بعد بمیرد یا اگر غذا خورد دفع بکند این چنین نیست نظام حاکم بر بدن دنیا در برزخ این نظام حاکم نیست در صحنه قیامت که پنجاه هزار سال است حاکم نیست در صحنه بهشت که ابد است حاکم نیست که حالا کسی پیر بشود مریض بشود دفع بکند این چنین نیست این معنای اینکه بدن مناسب با آن بدن است.
پرسش...
پاسخ: چرا حالا اسمش یا مادی است یا دنیایی بالأخره نظام دنیا حاکم نیست معنای این که چه مادی هست چه مادی نیست یک حقیقت شرعی نیست که انسان بگوید که ماده یعنی چه که آن علمی که عهدهدار است که ماده یعنی چه مادی به چه میگویند مجرد یعنی چه تجرد یعنی چه مجرد به چه میگویند آن علم باید مشخص بکند وگرنه ماده یعنی حقیقت شرعی داشته باشد که به این معنی به او بگویند ماده این چنین نیست ممکن است شما بگویید بدن دنیایی مادی همه قیود را به او بچسبانید بعد این استدراک را بکنید بگویید نظام دنیا حاکم نیست بالأخره دو عالم است دیگر این چنین نیست که آخرت مثل دنیا باشد کسی پیر است جوان بشود مریض بشود بمیرد بگویید عین این بدن هست چه اینکه این بدن هست منتها نظام حاکم بر بدن آخرت نظام حاکم بر بدن دنیا نیست که انسان جوان است پیر بشود اگر غذا خورد دفع بشود این چنین نظامی بر او حاکم نیست خب این مسئله روز آنها بود مشکل آنها این بود که درست درک بکنند بالأخره همان زید است که به این صورت در میآید کاملاً شناخته است لذا در قیامت ـ معاذ الله ـ اگر کسی بر اساس آنچه در ذیل کریمه ﴿فَتَأْتُونَ أَفْواجًا﴾ که فریقین از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کردند یعنی هم زمخشری در کشّاف نقل کرد هم مرحوم امینالاسلام در مجمع البیان نقل کرد که برخی به صورت حیوانات در میآیند ولی بالأخره همان شخص است که به صورت مور یا کلب در میآید و شناخته میشود کاملاً میشناسند که این زید است به این صورت در آمده اما نظام حاکم بر آنجا نظام حاکم بر دنیا نیست مثلاً نظام دامپزشکی دیگر در آنجا حاکم نیست که حالا این حیوان بعضی از یک مدتی فرسوده بشود زاد و ولد داشته باشد و مانند آن نکاح هست بدون تولید غذا هست بدون دفع و مانند آن خب برای آنها اینگونه از مسائل حل نبود و خبر مهمشان همین بود فرمود: ﴿عَمَّ یَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ النَّبَإِ الْعَظیمِ ٭ الَّذی هُمْ فیهِ مُخْتَلِفُون﴾ البته یکی از مصادیق بارز ﴿نَّبَإِ الْعَظیمِ﴾ همان ولایت است که نمیدانستند چه خبر است جانشین پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کیست ولایت هم ﴿نَّبَإِ الْعَظیمِ﴾ است شما میبینید در این بعضی از ادعیه به حضرت حجت(سلام الله علیه) گفته میشود «یَا بْنَ النَّبَأِ الْعَظیمِ» چون ولایت علیابنابیطالب(سلام الله علیه) خبر مهم است اینها مصداق است تطبیق است وگرنه آنچه که محور اصلی ﴿عَمَّ یَتَساءَلُونَ﴾ که این در مکه نازل شد و خبر رسمی آن روز بود همین جریان معاد بود ﴿عَمَّ یَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ النَّبَإِ الْعَظیمِ ٭ الَّذی هُمْ فیهِ مُخْتَلِفُون﴾ این ﴿نَّبَإِ الْعَظیمِ﴾ هر خبری را که ذات اقدس الهی بدهد این در جای خاص خود قرار میگیرد ﴿لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرُّ﴾ حالا یا زود یا دیر یک قرارگاهی دارد همان طوری که برای فرشتگان مقام معلوم است ﴿ما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾ که هیچ تقدم و تأخری در بین فرشتهها نیست و همان طوری که برای آجال افراد وقت معین است که ﴿فإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ﴾ برای امم آجالی است که ﴿لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ﴾ برای حوادث و رخدادهای تاریخی و گزارشهای الهی هم به شرح ایضاً [همچنین] ﴿لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرُّ﴾ «لا یستقدم و لا یستاخر» همه چیز حساب شده است ﴿اِنّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾ «فنعم القادر» خب اگر نظم در عالم هست ﴿لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرُّ﴾ است و ﴿اِنّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾ هست این عدم تقدیم و تاخیر تنها در فرشتهها نیست که ﴿وَ ما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾ باشد تنها در آجال افراد و امم نیست که ﴿فإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ﴾ باشد بلکه هر حوادثی را که ذات اقدس الهی تقریر و تنظیم فرموده است بر اساس ﴿لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرُّ﴾ هر چیز در جایگاه خود قرار میگیرد فرمود اینها عجله نکنند بدانند به این که در برابر این تکذیب آن خطر هست .
مطلب بعدی آن است که ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ﴾ این ﴿وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ﴾ ناظر به آن است که گرچه دیگران تکذیب کردند ولی خدا یک منتی گذاشت بر قوم پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود شما آن خشونتی که داشتید اگر این وحی به زبان اعجمی بود شما آن خشونتی که داشتید نمیپذیرفتید میگفتید «اعجمی و عربی» نمیپذیرفتید ولی ما این را عربی قرار دادیم که مزاحم با آن خشونت شما نباشد بپذیرید و این هم مایه شرف شما بود که ﴿وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ﴾ یعنی این قرآن را ما باعث نامور شدن و نام آوری توی پیغمبر به قوم تو قرار دادیم اما متأسفانه ﴿وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ﴾ ما خواستیم اینها را نبیه کنیم نامور کنیم نام بردار کنیم صاحب نام کنیم نام آور کنیم اینها خودشان را فراموش کردند نسیاً منسیا کردند ﴿وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خطاب میکند که این مایه شرف تو و قوم توست ولی متأسفانه آنها نپذیرفتند آیهٴ 43 سورهٴ «زخرف» این است ﴿فَاسْتَمْسِکْ بِالَّذی أُوحِیَ إِلَیْکَ إِنَّکَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ ٭ وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُون﴾ خب این قومت اگر میپذیرفتند همان طوری ﴿وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ﴾ بود و «رفعنا لهم ذکرهم» میشد به دنبال تو اما نپذیرفتند ما خواستیم شما را نام آور کنیم و با این قرآن وسیله ناموری شما را فراهم کردیم ولی نشد ﴿وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ﴾ یک بیان مبسوطی سیدناالاستاد در این زمینه دارند یک تحلیل جامعهشناسی و تاریخی میکنند بعد هم در پایان اظهار تأسف میکنند میگویند مفسّرین اینگونه از مسائل عمیق جامعهشناسی را رها کردند که چرا مسلمین الیوم به این ذلت تن در دادند به این ذلت افتادند که همه چیز را دارند و به همه چیز باج میدهند همه سرمایهها را مسلمین داشتند و دارند اما زیر سلطه دیگرانند چرا؟ از کجا ناشی شده ببینید همه این بدبختیها به ثقیفه میرسد همه بدبختی ثقیفه به جریان بعد از هجرت میرسد و همه بدبختیهای بعد از هجرت به جریان قبل از هجرت میرسد و همه بدبختیها قبل از هجرت به همین صنادید قریش میرسد یک عده از صنادید قریش در طلیعهٴ امر کافر بودند بعد منافقانه خود را به اسلام داخل کردند که «مَا أَسْلَمُوا، وَ لکِنِ اسْتَسْلَمُوا» خب و چون این آخر و وسط و اول بالأخره یک ملتند اینها سیئات تاریخ آینده به عهده خود آنهاست الآن هم اگر چون انسان برگردد این چنین نیست که راه نباشد در قرآن دو تا اصل کلی را دو آیه را به عنوان اصل کلی ذات اقدس الهی بازگو کرد فرمود: ﴿انْ عُدْتُمْ عُدْنا﴾ ﴿إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ﴾ فرمود شما برگردید لطف ما برمیگردد این را در دو جای قرآن بیان کرد و باز در دو جای قرآن هم این اصل کلی را بازگو کرد که ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ﴾ ﴿إِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ﴾ الان هم اگر چنانچه انسان به قرآن رو آورد نام آور میشود ﴿وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ﴾ هر که به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ایمان آورد قوم اوست تنها منظور خصوص عرب نیستند وگرنه اینکه فرمود: ﴿وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ﴾ یعنی پیروان تو قبل از دیگران تکذیب کردند این نقص و این ننگ دامن گیر آنها شد کسی همان طوری که اولین مسلمان اگر یک گروهی اولین مسلمان بودند فخر مال آنهاست اگر اولین بار اینها کفر ورزیدند ننگ مال اینها است در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت که ذات اقدس الهی به بنی اسرائیل این چنین خطاب فرمود آیهٴ 41 سورهٴ «بقره» این بود که ﴿وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ مُصَدِّقًا لِما مَعَکُمْ وَ لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ﴾ شما که بالأخره تورات دارید عدهای هم انجیل همراهشان است میدانند که من حق آوردم شما که این معارف وحی را کم و بیش آشنا هستید اول کسی نباشید که علیه حق قیام بکنید ﴿وَ لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ﴾ در این جا هم اول کسی که تکذیب کردهاند قوم تو بودند چه اینکه اول کسی که تو مأمور شدی آنها را هدایت کنی باز قوم تو بودند که ﴿وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ اْلأَقْرَبینَ﴾ آنها تکذیب کردند بعد کم کم زمینه حوادث تلخ هجرت پیش آمد زمینه حوادث تلخ زمان رحلت پیش آمد زمینه حوادث تلخ ثقیفه بنی ساعده پیش آمد و امروز ارباً اربا شدند مسلمین این اظهار تأسف سیدناالاستاد برای این است که اگر مفسّرین به اینگونه از مسائل جمعی میاندیشیدند و علل انحطاط مسلمین را بازگو میکردند و اینکه قرآن چه هدف و پیامی را به همراه دارد طرح میکردند وضع مسلمین بهتر از این میشد که آنجا هم فرض دارند که این مع الاسف از اضفح چیزی که مفسرین داشتند همین احمال این گونه از مباحث است در حقیقت اینها قرآن کریم را کتاب زندگی نمیدانستند یک کتاب جدای از دین جدای از زندگی تلقی میکردند فقط کتاب اخلاق بود و کتاب احکام بود و کتاب ثواب بود و کتاب توسل بود و امثال ذلک اما کتاب تمدن باشد برای آنها جا نیفتاد خیال میکردند که فقط حلال و حرام را قرآن باید بیان کند اخلاق حسنه و سیئه را باید بیان کند عقاید صدق و کذب و حق و باطل را باید بیان کند همین عقاید است و اخلاق است و احکام دیگر تمدن خبری نیست که جامعه اسلامی بشود جامعه برتر و نام آور این دیگر نیست فرمود قرآن برای آن است که هم عقاید را هم اخلاق را هم احکام را و هم اینکه جامعه اسلامی را جامعه نام آور کند ﴿وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ﴾ در اینجا فرمود متأسفانه ﴿وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ وَ هُوَ الْحَقُّ قُلْ لَسْتُ عَلَیْکُمْ بِوَکیلٍ﴾ و این هشداری هم که من دادم یک خطر ضمنی را تهدید میکند ﴿لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرُّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُون﴾ این و سوف تعلمون در همان سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» هم هست بعد وارد بحث بعدی میشویم حالا این دو تا حدیث و را هم شما باز بزرگواری بکنید ببینید که در جوامع روایی بعضی از بحثهاست که اگر کارشناسان فنی به یک مرسلی بها بدهند قابل اعتماد است این اختصاصی به فقه ندارد جریان فقه یک نمونه است الان شما میبینید یک مرسلهای مرحوم محقق(رضوان الله علیه) در متن شرایع الاسلام ذکر کرد فقها به او بها میدهند مسئله شهادت که آیا شهادت باید روی حس باشد یا نه برای اینکه محقق به طور مرسل در متن شرایع ذکر کرد که معصوم(سلام الله علیه) به شخصی فرمود: « الا مثل هذا ...» اشاره به آفتاب کرد فرمود مطلب اگر مثل آفتاب برای تو آفتابی شد حسی شد روشن شد شهادت بده وگرنه شهادت نده خب بالأخره این مرسله محلّ بحث است چون محقق فرمود یک کارشناس فقهی است یا به طور مرسل نقل کردند که «خذوا عنی مناسککم» یا «صلوا کما رأیتمونی اصلی» میبینید یک مرسلهای که یک فقیه بازگو کند فقهای دیگر که به عظمت فقهی او آشنا هستند به او بها میدهند درباره او بحث میکنند کارشناسان فنی حکمت و عرفان و کلام هم به شرح ایضاً [همچنین] آنها هم میدانند که بالأخره این از کجا آمده همان طوری که در بحثهای فقهی اگر یک روایتی از یک معصومی نقل بشود کارشناسان فقهی و روایی میدانند که این بوی تقیه میدهد به تعبیر مرحوم صاحب جواهر وقتی اگر یک روایت ناشناختهای را یک راوی ناشناس از امام(علیه السّلام) نقل بکند این فقها و روات و محدثین آشنا و کارشناس حدیث به یکدیگر میگفتند «عطاه بجراب النوره» این «عطاه بجراب النوره» که صاحب جواهر در جواهر نقل میکند همین تعبیر عرفی خود ماست که میگوییم سرش را شیره مالید یعنی این آن مطلبی نیست که امام فرموده است چون اینها سالیان متمادی در احادیث فقهی کار کردهاند میگویند «عطاه بجراب النوره» یعنی سرش را شیره مالید لذا حمل بر تقیه میکنند این روایت را از رده احتجاج خارج میکنند اینها در بحثهای فقهی هست چون کارشناس این رشتهاند در بحثهای اخلاقی حکمی کلامی و مانند آن که روایاتش اگر بیش از روایات فقهی نباشد شما وقتی روایات بحارالانوار را مراجعه میکنید میبینید اکثرش مربوط به اصول دین است شما مجموع این روایات فقهی را در ردیف روایات عقاید و اخلاق و حقوق و خلقت آسمان و زمین و بهشت و جهنم و اینها قرار میدهید میبینید همان طور که آیات الاحکام در حقیقت یک سیزدهم قرآن است روایات الاحکام هم یک سیزدهم روایات خواهد بود یعنی این چنین نیست که آیات الاحکام یک سیزدهم قرآن را تشکیل بدهد اما روایات الاحکام بیش از این باشد حالا استقسا کنید شاید همین طورها در بیاید اگر قرآن شش هزار و خردهای آیه دارد و پانصد آیهاش تقریباً مربوط به احکام است حالا یا پانصد حکم از آیات قرآن بر میآید که خیلی کمتر از این خواهد بود یا نه پانصد آیه مربوط به آیات الاحکام است بعید است پانصد آیه در قرآن برای احکام باشد خب اگر بر فرض پانصد آیه در قرآن برای احکام باشد این در حقیقت یک شانزدهم قرآن کریم است شما حالا روایات وسائل و مستدرک و آن بخشهای فقهی را که بررسی میکنید نسبت به روایات بحارالانوار و عوالم و مجموع روایاتی که مربوط به خلقت آسمان و زمین است مربوط به توحید است مربوط به احتجاجات است مربوط به سیرت و سنت است مربوط به اخلاق و حقوق است که کاری به فقهی ندارد میبینید شاید به همان اندازه در بیاید اگر چنانچه به این صورت مشخص شد آنگاه خوب تبیین میشود که «من اراد علم الاولین والاخرین فالیثور القرآن» تا چه پایگاهی است حالا انشاء الله این حدیث را بیشتر جستجو کنیم.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
تاکنون نظری ثبت نشده است