- 474
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 59 تا 61 سوره انعام
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 59 تا 61 سوره انعام"
- ذات اقدس الهی دارای خزائن است و او عالم غیب است بالذّات
- وقتی کلید خزائن به دست خداست پس خزائن را غیر از خدا کسی خبر ندارد
- استعمال لفظ در اکثر از معنا جایز است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلاّ هُوَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّ یَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فی ظُلُماتِ اْلأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلاّ فی کِتابٍ مُبینٍ ﴿59﴾ وَ هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فیهِ لِیُقْضی أَجَلٌ مُسَمًّی ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ ثُمَّ یُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿60﴾ وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً حَتّی إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا یُفَرِّطُونَ ﴿61﴾
دربارهٴ علم غیب قبلاً در همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیهٴ ٥٠ بحث مبسوطی به عمل آمد که در آن آیهٴ ٥٠ فرمود: ﴿قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدی خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ﴾ معلوم میشود ذات اقدس الهی دارای خزائن است و او عالم غیب است بالذّات و اگر انبیا و مرسلین را عالم کرده است آنها مظهر عالمیت ذات اقدس الهی هستند از اینکه فرمود: ﴿لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدی خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ﴾ یعنی بالذّات در اینجا علم غیب و مفاتح غیب بالذّات برای ذات اقدس الهی اثبات میشود آنجا یعنی آیهٴ پنج آنچه نفی شده است از پیغمبر نفی علم ذاتی و استقلالی است و اینجا آنچه برای ذات اقدس الهی اثبات میشود علم ذاتی و استقلالی است.
مطلب دوم آن است که اگر این ﴿مَفاتِحُ﴾ به معنای کلیدها باشد یعنی جمع مِفتح به معنای مِفتاح باشد قهراً [ناگزیر] خزائن را غیر از ذات اقدس الهی کسی نمیداند وقتی کلید خزائن به دست خداست معلوم میشود که خزائن را غیر از خدا کسی خبر ندارد و اگر این ﴿مَفاتِحُ﴾ به معنای جمع مَفتح به معنی مخزن باشد وقتی مخزن نزد خداست خب کلیدش هم یقیناً پیش خداست هر کدام از این دو معنا اراده بشود معنای دیگر ثابت خواهد بود حالا یا به نحو تضمّن یا التزام ولی همان طوری که در المنار آمده است استعمال این ﴿مَفاتِحُ﴾ هم به معنای کلید هم به معنای مخزن محذوری ندارد یعنی استعمال لفظ در اکثر از معنا محذوری ندارد منتها اینکه صاحب تفسیر المنار گفت استعمال لفظ در اکثر از یک معنا محذوری ندارد این برای مشترک است یعنی لفظی که دارای دو تا معناست استعمال این لفظ در هر دو معنا محذوری ندارد گرچه بعضی مشکل ایجاد میکردند توهم میکردنداما اینجا از باب استعمال لفظ در اکثر از معنا نیست اینجا دو تا لفظ است و دو تا معنا کدامیک از این الفاظ مراد شد آیا ﴿مَفاتِحُ﴾ جمع مِفتح است یا ﴿مَفاتِحُ﴾ جمع مَفتح اگر مِفتح دو تا معنا داشته باشد یا مَفتح دو تا معنا داشته باشد این داخل در آن بحث معروف اصولی است که استعمال لفظ در اکثر از معنا جایز است یا نه مختار هم این است که جایز است اما اینجا از آن باب نیست مِفتح یک معنا دارد مَفتح هم یک معنا دارد مِفتح به معنای مِفتاح و کلید است مَفتح به معنای مخزن است اگر این شد بحث از استعمال لفظ در اکثر از معنا خارج خواهد بود برای اینکه دو لفظ است و دو معنا مگر اینکه برای مِفتح دو معنا باشد یا برای مَفتح دو معنا باشد هر کدام از این دو هم به ﴿مَفاتِحُ﴾ جمع بسته بشود آنگاه بگوییم ﴿مَفاتِحُ﴾ که جمع مِفتح است و مِفتح دارای دو معناست یا مثلاً ﴿مَفاتِحُ﴾ که جمع مَفتح است مَفتح دارای دو معناست هر دو معنا اراده شد یا نه؟ آنگاه آن زیرمجموعه آن مسئلهٴ اصولی است پس اینکه در تفسیر المنار آمده استعمالش در هر دو معنا مجاز است باید طرزی بحث ارائه بشود که زیرمجموعهٴ آن بحث اصولی قرار بگیرد یعنی ایشان باید اول ثابت کنند که یا مِفتح به دو معناست یا مَفتح به دو معنا است آنگاه باید بگویند به اینکه ﴿مَفاتِحُ﴾ که جمع مِفتح است هر دو معنا اراده شد یا نه بعد نظر بدهند که مثلاً ما در اصول ثابت کردیم استعمال لفظ در اکثر از معنا جایز است یا مفاتیحی که جمع مَفتح است و چون مفتح دارای دو معناست ارادهٴ هر دو معنا جایز است برای اینکه در اصول ثابت شد غرض آن است که اگر کسی مبنایش این است که استعمال لفظ در اکثر از معنا جایز است این کافی نیست یک کبرای کلی است باید اینجا ثابت کند که در لغت مِفتح به دو معنا آمده یا مَفتح به دو معنا آمده بعد بگوید این ﴿مَفاتِحُ﴾ که جمع مِفتح است هر دو معنا اراده شد یا ﴿مَفاتِحُ﴾ که جمع مَفتح است هردو معنا اراده شد ولی اگر مِفتح یک معنا مَفتح هم یک معنا هر لفظی یک معنا داشته باشد آنگاه معلوم نباشد که ﴿مَفاتِحُ﴾ جمع مِفتح است یا جمع مَفتح این از باب استعمال لفظ در اکثر از معنا خارج خواهد بود از آن باب نیست.
پرسش...
پاسخ: نه خب مِفتح هم مِفعل اسم آلت است دیگر مِفتح است و مِفتاح و مِفعله اینها اسما آلات است.
پرسش...
پاسخ: علیای حال ﴿مَفاتِحُ﴾ جمع مِفتح هم آمده خب الآن این مشکل را حل نمیکند مشکل المنار را چیز دیگر حل میکند ایشان گفته استعمال لفظ در اکثراز معنا جایز است ایشان باید اول ثابت بکند که مِفتح دارای دو معناست یا مَفتح دارای دو معناست بعد بگوید در اصول ثابت شد که استعمال لفظ در اکثر از معنا جایز است ولی اگر مَفتح به معنای مخزن باشد مِفتح به معنای کلید باشد هر لفظ معنای خاص خود را داشته باشد آنگاه معلوم نیست که آن ﴿مَفاتِحُ﴾ جمع مِفتح است یا مَفتح کاری به استعمال لفظ در اکثر از معنا ندارد.
مطلب سوم آن است که دو بیان دربارهٴ قرآن کریم بود یکی اینکه هیچ مطلبی در قرآن نیست که مردم نفهمند ولو سادهترین مردم ولو درس نخواندهترین مردم چون قرآن ﴿هُدًی لِلنّاسِ﴾ است باید همه مطالبش برای درک همهٴ مردم باشد بنابراین در قرآن یک مطلبی باشد که بعضیها اصلاً آن مطلب را نفهمند همچنین چیزی نیست وگرنه لازم میآید بعضی از این مطالب کتاب ﴿هُدًی لِلنّاسِ﴾ باشد نه همه کتاب این مطلب اول
سخن دیگر مطلب دیگر آن است که در قرآن آیاتی است که جز اوحدی و خواص نمیفهمند نظیر همان آیاتی که در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «حدید» است ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ﴾ یا ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾ به قدری این مسئله پیچیده است که اگر انسان بخواهد این را به عنوان «داخل فی الاشیاء لا بالممازجه» برای خواص هم طرح کند جرأت ندارد به قدری دقیق است که خواص میلغزند فقط اوحدی و اخص هستند که به عنایت الهی بتوانند درک کنند طرزی آدم دربارهٴ «داخل فی الاشیاء لا بالممازجه» بحث کند که نزاهت و قداست ذات اقدس الهی محفوظ باشد همه جا باشد و هیچ رنگ نگیرد خب این دو تا مطلب را باید با هم جمع کرد یکی اینکه در قرآن آیاتی است که جز خواص نمیفهمند دیگر اینکه در قرآن هیچ مطلبی نیست مگر اینکه همه میفهمند سرّش آن است که همان آیاتی که جز خواص نمیفهمند ذات اقدس الهی آن آیات را به صورت مثل به صورت مَثَل به صورت داستان به صورت ترقیق شده به لباسهای گوناگون بیان میکند تا دسترس فهم اوساط یا ضعاف مردم قرار بگیرد در همین آیهٴ محلّ بحث اینچنین است خب میبینید ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلاّ هُوَ﴾ شما که جزء خواصاید دیدید مدتها بحث شد تا مثلاً روشن بشود خب توده مردم که ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلاّ هُوَ﴾ را نمیفهمند همین معنای عمیق علمی را در جملههای بعد رقیق کرد نمونه ذکر کرد, مثال ذکر کرد فرمود: ﴿یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ﴾ این را مردم میفهمند ﴿ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّ یَعْلَمُها﴾ این را مردم میفهمند ﴿وَ لا حَبَّةٍ فی ظُلُماتِ اْلأَرْضِ﴾ این را مردم میفهمند وقتی یک مطلب عمیق عقلی را به صورت مِثال و نمونه و ترقیق شده بازگو کنند مردم میفهمند آنگاه همه میفهمند که هرچه در عالم هست معلوم خداست یک جایی هم ثبت است بنابراین هم بعضی از بخشها و آیات در قرآن طوری است که جز خواص یا اخص نمیفهمند و هم اینکه همان مطلب را به صورت مِثال یا داستان قرآن کریم رقیق میکند تنزل میدهد تا در دسترس فهم همهٴ مردم قرار بگیرد اگر تودهٴ مردم جمله اول را نفهمند یعنی ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلاّ هُوَ﴾ را نفهمند که تقدیم خبر مفید حصر است یا این ﴿مَفاتِحُ﴾ جمع چیست؟ مخزن یعنی چه؟ اینها را اگر نفهمند به این جملههای بعد که میرسند کاملاً مطلع میشوند فرمود: ﴿یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ﴾ این یک چیزی است که قابل درک است برای همه ﴿ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّ یَعْلَمُها﴾ این یک چیزی است قابل درک برای همه ﴿وَ لا حَبَّةٍ فی ظُلُماتِ اْلأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلاّ فی کِتابٍ مُبینٍ﴾ این دیگر قابل فهم برای همه نیست یک علمی برای ذات اقدس الهی هست خدا همه را ثبت میکند ضبط میکند اما این کتاب مبین چیست؟ این همان امّ الکتاب است این همان لوح محفوظ است یا این همان انسان کامل است یا نه همهٴ اینها حقاند بدون اینکه نیازی باشد انسان یکی را به دیگری برگرداند چون دلیلی بر ضرورت ارجاع یکی به دیگری نیست اینها درجات علمی ذات اقدس الهی هستند در سورهٴ مبارکهٴ «یس» آیهٴ دوازدهم فرمود: ﴿إِنّا نَحْنُ نُحْیِ الْمَوْتی وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ فی إِمامٍ مُبینٍ﴾ فرمود از در قدرت ذات اقدس الهی تمام مردهها را میتواند زنده کند و در قیامت و در حشر اکبر میکند و آنچه را که انسانها در زمان حیاتشان انجام دادند آنها را مینویسد و آنچه به عنوان آثار اعمال اینها بعد از مرگ اینها مانده است آنها را هم مینگارد که فرمود: ﴿نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ﴾ آنچه قبل از موت انجام دادند مینویسیم آن آثار حسنه یا سیئهای که بعد از موت آنها بجا مانده است آنها را هم مینویسیم بعد فرمود در عین حال که ما کاتبایم و مینویسیم و یک کتابتی است و یک مکتوب و کتابی است معذلک ﴿وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ فی إِمامٍ مُبینٍ﴾ این امام همان کتاب مبین است؟ محتمل است این امام همان انسان کامل است؟ محتمل است که صحنهٴ نفس انسان کامل «کتاب الله» است ذات اقدس الهی در آنجا مینگارد وقتی آنجا نگاشت این برای همیشه به اذن خدا محفوظ است غرض آن است که نه دلیلی بر ضرورت ارجاع است نه دلیلی اقامه شده است بر استحاله کثرت همه اینها ممکن است هم لوح محفوظ جدای از امّ الکتاب باشد ممکن است و هم کتاب مبین جدای از این دو باشد ممکن است و هم امام مبین که انسان کامل است جدای از هر سه باشد ممکن است و هم محتمل است که منظور شیء واحد باشد ضرورتی در کار نیست که انسان یکی را به دیگری ارجاع بدهد.
پرسش...
پاسخ: در بحث دیروز اشاره شد به اینکه سموات و ارض جزء ملک و شهادتاند اما نه «غائبهٴ سموات و ارض» هر شیئی از اشیای مادی یک ملکی دارد که بدنه اوست و مادی است که فرمود: ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ و همین شیء مادی یک چهره ملکوتی دارد که روح اوست فرمود: ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ از اینکه هر زمینی میفهمد که چه شخصی در روی او عبادت یا اطاعت کرد یا معصیت از اینکه زمین شهادت میدهد از اینکه شکایت میکند معلوم میشود روحی دارد درکی دارد آن صبغهٴ درک او ملکوت اوست اینکه قابل کَندوکاو است بدن اوست و ملک اوست هم ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ هم ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ آن تسبیح است این تبارک است آن ملک است این ملکوت است بنابراین اینکه ذات اقدس الهی به سما و ارض امر کرد ﴿فَقالَ لَها وَ لِْلأَرْضِ ائْتِیا طَوْعًا أَوْ کَرْهًا قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ﴾ این دلیلی نیست که ما اینها را بر تمثیل حمل بکنیم آن طوری که مرحوم آقا سیّدعبدالحسین(رضوان الله علیه) این کار را کرده نه یک واقعیتی است اینها حقیقتاً درک میکنند سؤالی دارند جوابی دارند منتها از ما مستور و مخفی است خب وقتی که درک میکنند یک چهره ملکوتی هم دارند بعد از اینکه جریان علم ذات اقدس الهی را بازگو فرمود آنگاه از قدرت خدا و احیا و اماته خدا سخن به میان میآید چون آنها میگفتند به اینکه اگر این دعاوی تو حق است به عنوان فصل الخطاب کاری بکن که به حیات ما خاتمه بدهد بالأخره معجزهای که خدا به تو وعده داد و به ما به عنوان وعید یادآوری کرد آن را بیاور.
پرسش...
پاسخ: ولی مظهریت متناهی است هر موجودی به اندازه خود میتواند مظهر و آیت باشد برای علم خدا که نامتناهی است اینکه ذات اقدس الهی سراسر جهان را آیت حق شمرد برای همین است که هر موجودی به اندازه هستی خود نشانه خداست خب اینکه فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهار﴾ این ناظر به آن است که حیات و موت انسانها به دست خداست و این حیات و موت مکرر ادامه دارد تا برسد به آن حیات نهایی که مرگی در آنجا نیست که قیامت کبرا است فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ﴾ خداست که شما را در شب متوفی میکند چون انسان غالباً در شب میخوابد از این جهت فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهار﴾ وگرنه منظور آن است که هنگام خواب خدا روح شما را قبض میکند وقتی که بیدار میشوید معنایش آن است که روح شما دوباره به بدن برمیگردد این یک مرگ و بعث محدود و موقت است تا برسد به مرگ دائم و بعث دائم که آن مرگ نهایی است ﴿وَ هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهار﴾ این ﴿یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهار﴾ یک جمله موعظتی است که در وسط ذکر شده و هدف اصلی نیست دنبالهٴ کلام این است ﴿وَ هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فیهِ﴾ یعنی در «نهار» ﴿لِیُقْضی أَجَلٌ مُسَمًّی﴾.
مطلب بعدی آن است که در قرآن کریم اصولاً فوت به کار نرفت که انسان فوت بکند هرجا هست وفات است در بحثهای مکرر قبلی ملاحظه فرمودید که فرق فوت و وفات هم این است که فوت یعنی زوال, فائت یعنی زائل شده اما وفات که «تاء» جزء کلمه نیست بر خلاف فوت که «تاء» جزء کلمه است به معنای زوال و نابودی نیست به معنای استیفاست یعنی اگر چیزی از بین نرود محفوظ باشد و هیچ قسمی از اقسام یا جزئی از اجزای او فراموش نشود چنین حالتی را میگویند استیفا اگر کسی در یک سخنرانی یا در یک مقاله و چیز نوشتن حق مطلب را ادا کند به طوری که چیزی کم نگذارد میگویند که این مَقال یا مَقالت مستوفـا بود اگر کسی دین خود را از دیگری گرفت بدون نقص میگویند حقش را استیفا کرد پس استیفا توفی و مانند آن آن اخذ تام است که چیزی فروگذار نشود وفا هم از همین خانواده است یعنی آن مشتقات هم از همین مادهاند و آنچه در قرآن آمده است وفات است نه فوت که این «تاء» جزء کلمه نیست و انسان متوفی میشود نه فوت کند وقتی متوفا شد یک متوفی طلب میکند یعنی انسان مأخوذ تام است چیزی از او کم نمیماند فروگذار نمیشود اگر او مستوفا است و متوفا یک متوفی و مستوفی هم لازم دارد در قرآن کریم ذات اقدس الهی این توفی را, این استیفا را, این اخذ تام را هم به خود اسناد داد هم به آن فرشته مرگ که عزرائیل(سلام الله علیه) است اسناد داد هم به فرشتگانی که زیرمجموعه عزرائیلاند هم فرمود: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾ چه اینکه در همین آیهٴ محلّ بحث هم فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ﴾ و هم به فرشته مرگ که عزرائیل(سلام الله علیه) است اسناد داد ﴿أَ إِذا مِتْنا وَ کُنّا تُرابًا وَ عِظامًا أَ إِنّا لَمَبْعُوثُونَ﴾ ﴿قُلْ یَتَوَفّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ آن ملک الموت آن فرشتهای که موکل بر مرگ است همان عزرائیل(سلام الله علیه) است و هم در بخشهای سوم به فرشتگانی که زیرمجموعه عزرائیل(سلام الله علیه)اند اسناد داد نظیر اینکه ﴿الَّذینَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِکَةُ﴾ یا ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾ و مانند آن خب پس این اخذ تام هم به ذات اقدس الهی اسناد دارد هم به فرشتگان هم به آن فرشته مخصوص مرگ .
پرسش...
پاسخ: حالا به سراغ نوم برسیم ببینیم که اینجا اخذ تام است یا اخذ تام نیست خب پس توفی یعنی اخذ تام و متوفی هم خداست هم عزرائیل(سلام الله علیه) است هم فرشتگانی که زیرمجموعه عزرائیل(سلام الله علیه) کار میکنند در نوبتهای قبل ملاحظه فرمودید که اینگونه از افعال که هم به خدا اسناد دارد هم به غیرخدا معلوم میشود که اولاً و بالذّات برای خداست و به نظر عدهای ثانیاً و بالتبع برای غیرخداست و به نظر نهایی و ادق آن بود که ثانیاً و بالعرض و المجاز برای غیرخداست که آنها آیت فعل ذات اقدس الهی هستند نظیر مسئله عزت قدرت شفاعت که خدا هم به غیر خود اسناد داد هم به خودش و دربارهٴ خودش هم منحصر کرد خب اینکه فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ﴾ یعنی در هنگام خواب شما فوت نمیکنید وفات میکنید متوفا میشوید و متوفی شما خداست این را به صورت کلی در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» بیان کرده تا معلوم بشود که لیل و نهار دخیل نیست آنچه که در سورهٴ «انعام» آمده است مورد غالب است وگرنه اصل آن است که انسانی که میخوابد خدا روحش را قبض میکند وقتی هم که بیدار میشود در حقیقت خدا روح را برمیگرداند یعنی انسان هر لحظه که میخوابد میمیرد و هر لحظه که بیدار میشود مبعوث خواهد شد این مرگ و بعث ادامه دارد تا به آن بعث نهایی برسد در آیهٴ 42 سورهٴ مبارکهٴ «زمر» اینچنین فرمود: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ اْلأُخْری إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی إِنَّ فی ذلِکَ َلآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ﴾ یعنی فرمود انسانی که میمیرد حین مرگ خدا روح آنها را توفی میکند ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ﴾ را ﴿فی مَنامِها یَتَوَفَّی﴾ یعنی ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها﴾ آنهایی که مردند روحشان را خدا قبض کرد آنهایی که هنوز نمردند روحشان را در هنگام خواب قبض میکند ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾ یعنی انفسِ مائته را ﴿حینَ مَوْتِها﴾ قبض کرد ﴿وَ الَّتی﴾ یعنی «الله یتوفی الانفس التی لم تمت بعد» هنوز نمرده است کی یتوفی؟ ﴿فی مَنامِها﴾ خب پس «الله یتوفی الانفس التی لم تمت بعد فی منامها» هر لحظهای که انسان میخوابد روحش را خدا قبض میکند و توفی میکند این معلوم میشود که انسان چه روز بخوابد چه شب بخوابد به تعبیر دیگر قرآن ﴿بیاتًا أَوْ هُمْ قائِلُونَ﴾ چه شب بیتوته کند چه روز قیلوله کند ﴿بَیاتًا أَوْ هُمْ قائِلُونَ﴾ که این قیلوله در قبال بیتوته است ﴿بیاتًا أَوْ هُمْ قائِلُونَ﴾ آنجا که قائلاند قیلوله کردند خواب قیلوله دارند باز هم خدا توفی میکند آنجا که بیتوته کردند شب خوابیدند باز هم خدا توفی میکند از اینکه فرمود طبق آیهٴ ٤٢ سورهٴ «زمر» هر وقت انسان میمیرد روحش را ذات اقدس الهی قبض میکند معلوم میشود که آیهٴ محلّ بحث یعنی سورهٴ «انعام» که فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ﴾ این مورد غالب است.
مطلب بعدی آن است که در جاهلیت یک فکری بود که در جاهلیت جدید هم همان فکر است این جاهلیت کهن و جاهلیت جدید حقیقت انسان را همین پیکر میدانستند میگفتند انسان چیزی است که در تالار تشریح تقطیع میشود همین غیر از این نیست و میگفتند هم جاهلیت کهن هم جاهلیت جدید که انسان همین است همین پیکر است و همین هم با مرگ میپوسد ذات اقدس الهی گاهی پاسخ میدهد به اینکه بر فرض بپوسد اجزایش متفرق بشود آن خدایی که توانست اینها را از اول که چیزی نبود ﴿هَلْ أَتی عَلَی اْلإِنْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئًا مَذْکُورًا﴾ این را بیافریند دوباره میتواند این را جمع بکند ﴿مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ ٭ قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ این یک نحو سؤال یک نحو پاسخ یک وقت است که آنها میگویند به اینکه انسان همین لاشه است وقتی به زمین رفت میپوسد قرآن جواب میدهد که اصلاً انسان این نیست انسان چیزی دیگر است حقیقت انسان که نمیپوسد آنچه که میپوسد که جزء حقیقت نیست این را در سورهٴ مبارکهٴ «سجده» بیان فرمود آیهٴ یازده سورهٴ مبارکهٴ «سجده» این است از اشکال آنها در آیهٴ ده سورهٴ «سجده» آمده جواب در آیهٴ یازده سورهٴ «سجده» ﴿وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِی اْلأَرْضِ أَ إِنّا لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ﴾ انسان که میمیرد در زمین گم میشود ﴿ضَلَلْنا فِی اْلأَرْضِ﴾ مرده در زمین گم میشود برای اینکه میپوسد ذرات بدنش با خاک یکسان خواهد شد خاک میشود و این خاکها هم با خاکهای دیگر ممزوج و مخلوط این انسان گم خواهد شد ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِی اْلأَرْضِ أَ إِنّا لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ﴾ اینجا دیگر ذات اقدس الهی جواب آیهٴٴ پایانی سورهٴ «یس»را نمیدهد نمیفرماید: ﴿قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ اینجا از ریشه انسانشناسی آنها را تخطئه میکند میفرماید انسان که گم نمیشود انسان که به زمین فرونمیرود ﴿قُلْ یَتَوَفّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ آن ﴿کُم﴾ آن حقیقت شما که مخاطب است با او ما حرف میزنیم آن ﴿کُم﴾ را فرشتگان ضبط میکنند یک لاشهای است رفته در زمین ﴿قُلْ یَتَوَفّاکُمْ﴾ توفی است هیچ چیز گم نمیشود, هیچ چیز کم نمیشود, گم نمیشود, فراموش نمیشود, مخلوط نمیشود, ممزوج نمیشود میبینید این دو مطلب است آن مطلب دقیق را که خواص میفهمند میفرماید که چیزی گم نمیشود هم او را به صورت رقیق میفرماید بسیار خب شما در ذرات زمین رفتید و مخلوط و ممزوج شدید از علم بشر عادی غائب شدید از علم خدا که غائب نشدید میبینید همان مطلب را که بالأخره خدا قادر است انسان را دوباره بیافریند به دو صبغه بیان کرده است چیزی در عالم گم نمیشود کم نمیشود نه از علم خدا بیرون میرود نه از قلمرو قدرت خدا بیرون میرود خب خیلی فرق است بین ﴿مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ﴾ بعد بگوید ﴿قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ با این جواب آیهٴ یازده سورهٴ «سجده» که میفرماید اصلاً شما گم نمیشوید ﴿قُلْ یَتَوَفّاکُمْ﴾ نه «یتوفی ارواحکم» آنجا یعنی آیهٴ محلّ بحث سورهٴ «انعام» و آیهٴ ٤٢ سورهٴ «زمر» برای از اوساط مستمعین و مخاطبین است که فرمود: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾ سخن از روح است یعنی اوساط مردم اینچنین درک میکنند که انسان روحی دارد بدنی دارد حقیقت انسان را دو جزء بالأصاله تشکیل میدهند هر دو اصیلند یکی بدن است که اصیل است دیگری روح است که اصیل است آنگاه خدا میفرماید روح شما را هنگام خواب یا هنگام مرگ خدا قبض میکند اما برای اینکه به اوحدی بفهماند انسان درست است بدن دارد اما بدن تابع روح است هرجا باشد بدن دارد, در برزخ بدن دارد در قیامت بدن دارد در بهشت بدن دارد اما بدن تابع روح است و اصل روح است لذا اگر این لاشه رخت بربست و بدن در خاک رفت اینچنین نیست که بعضی از انسان را به نام روح فرشتهها توفی کنند اگر بعض را گرفته بودند که توفی نبود این آیهٴ سورهٴ «زمر» با آیهٴ سورهٴ «انعام» آنها اخص را متوجه میکنند که قرآن ضمن اینکه میخواهد همه مردم را چیزی بفهماند آن ظریف کاریاش را هم حفظ میکند میگوید خب اگر انفس جزء ابدا و اشخاص باشند و نفس جزء انسان باشد که توفی نیست چرا خدا توفی تعبیر کرده از اینکه توفی تعبیر کرده معلوم میشود به اینکه که حقیقت نفس است و بدن تابع آنگاه وقتی به آیهٴ یازده سورهٴ «سجده» میرسد میبیند قرآن مستقیماً میگوید آنچه که در زمین میرود شما نیستید آنچه به دست فرشتهها میآید شمایید آنها میگویند ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِی اْلأَرْضِ أَ إِنّا لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ ٭ قُلْ یَتَوَفّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ شما که در زمین نمیروید وقتی که از امام(علیهم السّلام) سؤال کردند که آیا پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جدال هم کرد فرمود بله خدا به او امر کرد که با حکمت سخن بگو با جدال سخن بگو با موعظه سخن بگو وقتی خدا امر کرده که ﴿وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ﴾ یقیناً پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) امتثال کرده بعد به چند آیه مثال میزند که یکی از آنها آیات پایانی سورهٴ مبارکهٴ «یس» است فرمود جدال کرده حالا شما که قبول دارید خدا خالق است خب همان خدایی که خالق است دوباره این اجزا را برمیگرداند یک جدال احسن داریم و یک حکمت و برهان وقتی حکمت و برهان شد معلوم میشود که تمام الحقیقه روح است و این بدن ابزار اوست در هر نشئهای ابزاری خواهد داشت در دنیا با این ابزار کار میکند در قبر با یک بدن مناسب قبر که برزخ همان است در قیامت با بدن مناسب آن عالم در بهشت یا جهنم با بدن مناسب همان عالم بیبدن نخواهد بود و اما اینچنین نیست که انسان دارای دو اصل باشد یکی روح و یکی بدن بلکه انسان دارای یک اصل است و یک فرع ﴿قُلْ یَتَوَفّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلی رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ﴾ قهراً [ناگزیر] آن حقیقت را روح تأمین میکند ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾ خب حالا این سؤال میماند که خواب که مرگ موقت است توفی تام نیست بعضی از مراحل نازله در حال خواب مشغول فعالیتاند ولی معذلک ذات اقدس الهی خوابیدن را هم توفی میداند حالا آن مرحله گیاهی که در خواب هست که انسانی خوابیده کارهای گیاهی را بدن انجام میدهد یعنی غذایی که خورده هضم میکند نموّش در خواب هست آن مرحلهٴ نباتیاش هست بخش ضعیفی از مراحل حیوانی هم هست اما بخش مهم مراحل حیوانی و انسانی رحلت کرده است شاید ناظر به این باشد که حقیقت انسان همان بخشهای مهم ادراک حیوانی و انسانی است که آن رحلت کرده است آن مرحلهٴ گیاهی که مانده است آن جزء حقیقت انسان نیست جزء فروعات است یا آن مرحلهٴ ضعیفی از حیات حیوانی که مانده است آن هم جزء شعب فرعی انسانیت انسان است وگرنه آن انسانیت انسان متوفا است برای اینکه فرمود: ﴿وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ﴾ فرمود شما هر شب روح را به خدا تقدیم میکنید مواظب باشید که چه چیزی را به خدا میدهید هر شب این روحتان «راحل الی الله» است یک روح طیب و طاهر را به خدا تقدیم میکنید یا یک روح آلوده ـ معاذ الله ـ این دعای قبل از خواب که «اللهم انی استودعک نفسی اللهم ان امسکتها فاغفرلها و ان ارسلتها فحفظها» برداشت از همین آیات سورهٴ مبارکهٴ «زمر» و سورهٴ مبارکهٴ «انعام» است که خدا ﴿یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً﴾ که مستحب است انسان هنگام خواب این دعا را بخواند «اللهم انی استودعک نفسی ان امسکتها اغفرلها» چون فرمود خدا روح را قبض میکند ﴿فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ﴾ یک عده میخوابند و بیدار نمیشوند ﴿فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ اْلأُخْری﴾ یکی را رها میکند میفرستد یکی را هم امساک میکند خدایا اگر قضا و قدرات این بود که ما بخوابیم و بیدار نشویم ما را بیامرز اگر قضا و قدرت این است که بخوابیم و بیدار بشویم ما را حفظ بکن که ﴿یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً﴾ معلوم میشود که یا تمام الحقیقه این است یا آن شعب اصلی حقیقت این است و آنچه در خواب در بستر خواب آرمیده است جزء زیرمجموعه فرعی اوست.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
- ذات اقدس الهی دارای خزائن است و او عالم غیب است بالذّات
- وقتی کلید خزائن به دست خداست پس خزائن را غیر از خدا کسی خبر ندارد
- استعمال لفظ در اکثر از معنا جایز است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلاّ هُوَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّ یَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فی ظُلُماتِ اْلأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلاّ فی کِتابٍ مُبینٍ ﴿59﴾ وَ هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فیهِ لِیُقْضی أَجَلٌ مُسَمًّی ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ ثُمَّ یُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿60﴾ وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً حَتّی إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا یُفَرِّطُونَ ﴿61﴾
دربارهٴ علم غیب قبلاً در همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیهٴ ٥٠ بحث مبسوطی به عمل آمد که در آن آیهٴ ٥٠ فرمود: ﴿قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدی خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ﴾ معلوم میشود ذات اقدس الهی دارای خزائن است و او عالم غیب است بالذّات و اگر انبیا و مرسلین را عالم کرده است آنها مظهر عالمیت ذات اقدس الهی هستند از اینکه فرمود: ﴿لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدی خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ﴾ یعنی بالذّات در اینجا علم غیب و مفاتح غیب بالذّات برای ذات اقدس الهی اثبات میشود آنجا یعنی آیهٴ پنج آنچه نفی شده است از پیغمبر نفی علم ذاتی و استقلالی است و اینجا آنچه برای ذات اقدس الهی اثبات میشود علم ذاتی و استقلالی است.
مطلب دوم آن است که اگر این ﴿مَفاتِحُ﴾ به معنای کلیدها باشد یعنی جمع مِفتح به معنای مِفتاح باشد قهراً [ناگزیر] خزائن را غیر از ذات اقدس الهی کسی نمیداند وقتی کلید خزائن به دست خداست معلوم میشود که خزائن را غیر از خدا کسی خبر ندارد و اگر این ﴿مَفاتِحُ﴾ به معنای جمع مَفتح به معنی مخزن باشد وقتی مخزن نزد خداست خب کلیدش هم یقیناً پیش خداست هر کدام از این دو معنا اراده بشود معنای دیگر ثابت خواهد بود حالا یا به نحو تضمّن یا التزام ولی همان طوری که در المنار آمده است استعمال این ﴿مَفاتِحُ﴾ هم به معنای کلید هم به معنای مخزن محذوری ندارد یعنی استعمال لفظ در اکثر از معنا محذوری ندارد منتها اینکه صاحب تفسیر المنار گفت استعمال لفظ در اکثر از یک معنا محذوری ندارد این برای مشترک است یعنی لفظی که دارای دو تا معناست استعمال این لفظ در هر دو معنا محذوری ندارد گرچه بعضی مشکل ایجاد میکردند توهم میکردنداما اینجا از باب استعمال لفظ در اکثر از معنا نیست اینجا دو تا لفظ است و دو تا معنا کدامیک از این الفاظ مراد شد آیا ﴿مَفاتِحُ﴾ جمع مِفتح است یا ﴿مَفاتِحُ﴾ جمع مَفتح اگر مِفتح دو تا معنا داشته باشد یا مَفتح دو تا معنا داشته باشد این داخل در آن بحث معروف اصولی است که استعمال لفظ در اکثر از معنا جایز است یا نه مختار هم این است که جایز است اما اینجا از آن باب نیست مِفتح یک معنا دارد مَفتح هم یک معنا دارد مِفتح به معنای مِفتاح و کلید است مَفتح به معنای مخزن است اگر این شد بحث از استعمال لفظ در اکثر از معنا خارج خواهد بود برای اینکه دو لفظ است و دو معنا مگر اینکه برای مِفتح دو معنا باشد یا برای مَفتح دو معنا باشد هر کدام از این دو هم به ﴿مَفاتِحُ﴾ جمع بسته بشود آنگاه بگوییم ﴿مَفاتِحُ﴾ که جمع مِفتح است و مِفتح دارای دو معناست یا مثلاً ﴿مَفاتِحُ﴾ که جمع مَفتح است مَفتح دارای دو معناست هر دو معنا اراده شد یا نه؟ آنگاه آن زیرمجموعه آن مسئلهٴ اصولی است پس اینکه در تفسیر المنار آمده استعمالش در هر دو معنا مجاز است باید طرزی بحث ارائه بشود که زیرمجموعهٴ آن بحث اصولی قرار بگیرد یعنی ایشان باید اول ثابت کنند که یا مِفتح به دو معناست یا مَفتح به دو معنا است آنگاه باید بگویند به اینکه ﴿مَفاتِحُ﴾ که جمع مِفتح است هر دو معنا اراده شد یا نه بعد نظر بدهند که مثلاً ما در اصول ثابت کردیم استعمال لفظ در اکثر از معنا جایز است یا مفاتیحی که جمع مَفتح است و چون مفتح دارای دو معناست ارادهٴ هر دو معنا جایز است برای اینکه در اصول ثابت شد غرض آن است که اگر کسی مبنایش این است که استعمال لفظ در اکثر از معنا جایز است این کافی نیست یک کبرای کلی است باید اینجا ثابت کند که در لغت مِفتح به دو معنا آمده یا مَفتح به دو معنا آمده بعد بگوید این ﴿مَفاتِحُ﴾ که جمع مِفتح است هر دو معنا اراده شد یا ﴿مَفاتِحُ﴾ که جمع مَفتح است هردو معنا اراده شد ولی اگر مِفتح یک معنا مَفتح هم یک معنا هر لفظی یک معنا داشته باشد آنگاه معلوم نباشد که ﴿مَفاتِحُ﴾ جمع مِفتح است یا جمع مَفتح این از باب استعمال لفظ در اکثر از معنا خارج خواهد بود از آن باب نیست.
پرسش...
پاسخ: نه خب مِفتح هم مِفعل اسم آلت است دیگر مِفتح است و مِفتاح و مِفعله اینها اسما آلات است.
پرسش...
پاسخ: علیای حال ﴿مَفاتِحُ﴾ جمع مِفتح هم آمده خب الآن این مشکل را حل نمیکند مشکل المنار را چیز دیگر حل میکند ایشان گفته استعمال لفظ در اکثراز معنا جایز است ایشان باید اول ثابت بکند که مِفتح دارای دو معناست یا مَفتح دارای دو معناست بعد بگوید در اصول ثابت شد که استعمال لفظ در اکثر از معنا جایز است ولی اگر مَفتح به معنای مخزن باشد مِفتح به معنای کلید باشد هر لفظ معنای خاص خود را داشته باشد آنگاه معلوم نیست که آن ﴿مَفاتِحُ﴾ جمع مِفتح است یا مَفتح کاری به استعمال لفظ در اکثر از معنا ندارد.
مطلب سوم آن است که دو بیان دربارهٴ قرآن کریم بود یکی اینکه هیچ مطلبی در قرآن نیست که مردم نفهمند ولو سادهترین مردم ولو درس نخواندهترین مردم چون قرآن ﴿هُدًی لِلنّاسِ﴾ است باید همه مطالبش برای درک همهٴ مردم باشد بنابراین در قرآن یک مطلبی باشد که بعضیها اصلاً آن مطلب را نفهمند همچنین چیزی نیست وگرنه لازم میآید بعضی از این مطالب کتاب ﴿هُدًی لِلنّاسِ﴾ باشد نه همه کتاب این مطلب اول
سخن دیگر مطلب دیگر آن است که در قرآن آیاتی است که جز اوحدی و خواص نمیفهمند نظیر همان آیاتی که در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «حدید» است ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ﴾ یا ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾ به قدری این مسئله پیچیده است که اگر انسان بخواهد این را به عنوان «داخل فی الاشیاء لا بالممازجه» برای خواص هم طرح کند جرأت ندارد به قدری دقیق است که خواص میلغزند فقط اوحدی و اخص هستند که به عنایت الهی بتوانند درک کنند طرزی آدم دربارهٴ «داخل فی الاشیاء لا بالممازجه» بحث کند که نزاهت و قداست ذات اقدس الهی محفوظ باشد همه جا باشد و هیچ رنگ نگیرد خب این دو تا مطلب را باید با هم جمع کرد یکی اینکه در قرآن آیاتی است که جز خواص نمیفهمند دیگر اینکه در قرآن هیچ مطلبی نیست مگر اینکه همه میفهمند سرّش آن است که همان آیاتی که جز خواص نمیفهمند ذات اقدس الهی آن آیات را به صورت مثل به صورت مَثَل به صورت داستان به صورت ترقیق شده به لباسهای گوناگون بیان میکند تا دسترس فهم اوساط یا ضعاف مردم قرار بگیرد در همین آیهٴ محلّ بحث اینچنین است خب میبینید ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلاّ هُوَ﴾ شما که جزء خواصاید دیدید مدتها بحث شد تا مثلاً روشن بشود خب توده مردم که ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلاّ هُوَ﴾ را نمیفهمند همین معنای عمیق علمی را در جملههای بعد رقیق کرد نمونه ذکر کرد, مثال ذکر کرد فرمود: ﴿یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ﴾ این را مردم میفهمند ﴿ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّ یَعْلَمُها﴾ این را مردم میفهمند ﴿وَ لا حَبَّةٍ فی ظُلُماتِ اْلأَرْضِ﴾ این را مردم میفهمند وقتی یک مطلب عمیق عقلی را به صورت مِثال و نمونه و ترقیق شده بازگو کنند مردم میفهمند آنگاه همه میفهمند که هرچه در عالم هست معلوم خداست یک جایی هم ثبت است بنابراین هم بعضی از بخشها و آیات در قرآن طوری است که جز خواص یا اخص نمیفهمند و هم اینکه همان مطلب را به صورت مِثال یا داستان قرآن کریم رقیق میکند تنزل میدهد تا در دسترس فهم همهٴ مردم قرار بگیرد اگر تودهٴ مردم جمله اول را نفهمند یعنی ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلاّ هُوَ﴾ را نفهمند که تقدیم خبر مفید حصر است یا این ﴿مَفاتِحُ﴾ جمع چیست؟ مخزن یعنی چه؟ اینها را اگر نفهمند به این جملههای بعد که میرسند کاملاً مطلع میشوند فرمود: ﴿یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ﴾ این یک چیزی است که قابل درک است برای همه ﴿ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّ یَعْلَمُها﴾ این یک چیزی است قابل درک برای همه ﴿وَ لا حَبَّةٍ فی ظُلُماتِ اْلأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلاّ فی کِتابٍ مُبینٍ﴾ این دیگر قابل فهم برای همه نیست یک علمی برای ذات اقدس الهی هست خدا همه را ثبت میکند ضبط میکند اما این کتاب مبین چیست؟ این همان امّ الکتاب است این همان لوح محفوظ است یا این همان انسان کامل است یا نه همهٴ اینها حقاند بدون اینکه نیازی باشد انسان یکی را به دیگری برگرداند چون دلیلی بر ضرورت ارجاع یکی به دیگری نیست اینها درجات علمی ذات اقدس الهی هستند در سورهٴ مبارکهٴ «یس» آیهٴ دوازدهم فرمود: ﴿إِنّا نَحْنُ نُحْیِ الْمَوْتی وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ فی إِمامٍ مُبینٍ﴾ فرمود از در قدرت ذات اقدس الهی تمام مردهها را میتواند زنده کند و در قیامت و در حشر اکبر میکند و آنچه را که انسانها در زمان حیاتشان انجام دادند آنها را مینویسد و آنچه به عنوان آثار اعمال اینها بعد از مرگ اینها مانده است آنها را هم مینگارد که فرمود: ﴿نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ﴾ آنچه قبل از موت انجام دادند مینویسیم آن آثار حسنه یا سیئهای که بعد از موت آنها بجا مانده است آنها را هم مینویسیم بعد فرمود در عین حال که ما کاتبایم و مینویسیم و یک کتابتی است و یک مکتوب و کتابی است معذلک ﴿وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ فی إِمامٍ مُبینٍ﴾ این امام همان کتاب مبین است؟ محتمل است این امام همان انسان کامل است؟ محتمل است که صحنهٴ نفس انسان کامل «کتاب الله» است ذات اقدس الهی در آنجا مینگارد وقتی آنجا نگاشت این برای همیشه به اذن خدا محفوظ است غرض آن است که نه دلیلی بر ضرورت ارجاع است نه دلیلی اقامه شده است بر استحاله کثرت همه اینها ممکن است هم لوح محفوظ جدای از امّ الکتاب باشد ممکن است و هم کتاب مبین جدای از این دو باشد ممکن است و هم امام مبین که انسان کامل است جدای از هر سه باشد ممکن است و هم محتمل است که منظور شیء واحد باشد ضرورتی در کار نیست که انسان یکی را به دیگری ارجاع بدهد.
پرسش...
پاسخ: در بحث دیروز اشاره شد به اینکه سموات و ارض جزء ملک و شهادتاند اما نه «غائبهٴ سموات و ارض» هر شیئی از اشیای مادی یک ملکی دارد که بدنه اوست و مادی است که فرمود: ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ و همین شیء مادی یک چهره ملکوتی دارد که روح اوست فرمود: ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ از اینکه هر زمینی میفهمد که چه شخصی در روی او عبادت یا اطاعت کرد یا معصیت از اینکه زمین شهادت میدهد از اینکه شکایت میکند معلوم میشود روحی دارد درکی دارد آن صبغهٴ درک او ملکوت اوست اینکه قابل کَندوکاو است بدن اوست و ملک اوست هم ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ هم ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ آن تسبیح است این تبارک است آن ملک است این ملکوت است بنابراین اینکه ذات اقدس الهی به سما و ارض امر کرد ﴿فَقالَ لَها وَ لِْلأَرْضِ ائْتِیا طَوْعًا أَوْ کَرْهًا قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ﴾ این دلیلی نیست که ما اینها را بر تمثیل حمل بکنیم آن طوری که مرحوم آقا سیّدعبدالحسین(رضوان الله علیه) این کار را کرده نه یک واقعیتی است اینها حقیقتاً درک میکنند سؤالی دارند جوابی دارند منتها از ما مستور و مخفی است خب وقتی که درک میکنند یک چهره ملکوتی هم دارند بعد از اینکه جریان علم ذات اقدس الهی را بازگو فرمود آنگاه از قدرت خدا و احیا و اماته خدا سخن به میان میآید چون آنها میگفتند به اینکه اگر این دعاوی تو حق است به عنوان فصل الخطاب کاری بکن که به حیات ما خاتمه بدهد بالأخره معجزهای که خدا به تو وعده داد و به ما به عنوان وعید یادآوری کرد آن را بیاور.
پرسش...
پاسخ: ولی مظهریت متناهی است هر موجودی به اندازه خود میتواند مظهر و آیت باشد برای علم خدا که نامتناهی است اینکه ذات اقدس الهی سراسر جهان را آیت حق شمرد برای همین است که هر موجودی به اندازه هستی خود نشانه خداست خب اینکه فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهار﴾ این ناظر به آن است که حیات و موت انسانها به دست خداست و این حیات و موت مکرر ادامه دارد تا برسد به آن حیات نهایی که مرگی در آنجا نیست که قیامت کبرا است فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ﴾ خداست که شما را در شب متوفی میکند چون انسان غالباً در شب میخوابد از این جهت فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهار﴾ وگرنه منظور آن است که هنگام خواب خدا روح شما را قبض میکند وقتی که بیدار میشوید معنایش آن است که روح شما دوباره به بدن برمیگردد این یک مرگ و بعث محدود و موقت است تا برسد به مرگ دائم و بعث دائم که آن مرگ نهایی است ﴿وَ هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهار﴾ این ﴿یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهار﴾ یک جمله موعظتی است که در وسط ذکر شده و هدف اصلی نیست دنبالهٴ کلام این است ﴿وَ هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فیهِ﴾ یعنی در «نهار» ﴿لِیُقْضی أَجَلٌ مُسَمًّی﴾.
مطلب بعدی آن است که در قرآن کریم اصولاً فوت به کار نرفت که انسان فوت بکند هرجا هست وفات است در بحثهای مکرر قبلی ملاحظه فرمودید که فرق فوت و وفات هم این است که فوت یعنی زوال, فائت یعنی زائل شده اما وفات که «تاء» جزء کلمه نیست بر خلاف فوت که «تاء» جزء کلمه است به معنای زوال و نابودی نیست به معنای استیفاست یعنی اگر چیزی از بین نرود محفوظ باشد و هیچ قسمی از اقسام یا جزئی از اجزای او فراموش نشود چنین حالتی را میگویند استیفا اگر کسی در یک سخنرانی یا در یک مقاله و چیز نوشتن حق مطلب را ادا کند به طوری که چیزی کم نگذارد میگویند که این مَقال یا مَقالت مستوفـا بود اگر کسی دین خود را از دیگری گرفت بدون نقص میگویند حقش را استیفا کرد پس استیفا توفی و مانند آن آن اخذ تام است که چیزی فروگذار نشود وفا هم از همین خانواده است یعنی آن مشتقات هم از همین مادهاند و آنچه در قرآن آمده است وفات است نه فوت که این «تاء» جزء کلمه نیست و انسان متوفی میشود نه فوت کند وقتی متوفا شد یک متوفی طلب میکند یعنی انسان مأخوذ تام است چیزی از او کم نمیماند فروگذار نمیشود اگر او مستوفا است و متوفا یک متوفی و مستوفی هم لازم دارد در قرآن کریم ذات اقدس الهی این توفی را, این استیفا را, این اخذ تام را هم به خود اسناد داد هم به آن فرشته مرگ که عزرائیل(سلام الله علیه) است اسناد داد هم به فرشتگانی که زیرمجموعه عزرائیلاند هم فرمود: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾ چه اینکه در همین آیهٴ محلّ بحث هم فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ﴾ و هم به فرشته مرگ که عزرائیل(سلام الله علیه) است اسناد داد ﴿أَ إِذا مِتْنا وَ کُنّا تُرابًا وَ عِظامًا أَ إِنّا لَمَبْعُوثُونَ﴾ ﴿قُلْ یَتَوَفّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ آن ملک الموت آن فرشتهای که موکل بر مرگ است همان عزرائیل(سلام الله علیه) است و هم در بخشهای سوم به فرشتگانی که زیرمجموعه عزرائیل(سلام الله علیه)اند اسناد داد نظیر اینکه ﴿الَّذینَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِکَةُ﴾ یا ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾ و مانند آن خب پس این اخذ تام هم به ذات اقدس الهی اسناد دارد هم به فرشتگان هم به آن فرشته مخصوص مرگ .
پرسش...
پاسخ: حالا به سراغ نوم برسیم ببینیم که اینجا اخذ تام است یا اخذ تام نیست خب پس توفی یعنی اخذ تام و متوفی هم خداست هم عزرائیل(سلام الله علیه) است هم فرشتگانی که زیرمجموعه عزرائیل(سلام الله علیه) کار میکنند در نوبتهای قبل ملاحظه فرمودید که اینگونه از افعال که هم به خدا اسناد دارد هم به غیرخدا معلوم میشود که اولاً و بالذّات برای خداست و به نظر عدهای ثانیاً و بالتبع برای غیرخداست و به نظر نهایی و ادق آن بود که ثانیاً و بالعرض و المجاز برای غیرخداست که آنها آیت فعل ذات اقدس الهی هستند نظیر مسئله عزت قدرت شفاعت که خدا هم به غیر خود اسناد داد هم به خودش و دربارهٴ خودش هم منحصر کرد خب اینکه فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ﴾ یعنی در هنگام خواب شما فوت نمیکنید وفات میکنید متوفا میشوید و متوفی شما خداست این را به صورت کلی در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» بیان کرده تا معلوم بشود که لیل و نهار دخیل نیست آنچه که در سورهٴ «انعام» آمده است مورد غالب است وگرنه اصل آن است که انسانی که میخوابد خدا روحش را قبض میکند وقتی هم که بیدار میشود در حقیقت خدا روح را برمیگرداند یعنی انسان هر لحظه که میخوابد میمیرد و هر لحظه که بیدار میشود مبعوث خواهد شد این مرگ و بعث ادامه دارد تا به آن بعث نهایی برسد در آیهٴ 42 سورهٴ مبارکهٴ «زمر» اینچنین فرمود: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ اْلأُخْری إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی إِنَّ فی ذلِکَ َلآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ﴾ یعنی فرمود انسانی که میمیرد حین مرگ خدا روح آنها را توفی میکند ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ﴾ را ﴿فی مَنامِها یَتَوَفَّی﴾ یعنی ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها﴾ آنهایی که مردند روحشان را خدا قبض کرد آنهایی که هنوز نمردند روحشان را در هنگام خواب قبض میکند ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾ یعنی انفسِ مائته را ﴿حینَ مَوْتِها﴾ قبض کرد ﴿وَ الَّتی﴾ یعنی «الله یتوفی الانفس التی لم تمت بعد» هنوز نمرده است کی یتوفی؟ ﴿فی مَنامِها﴾ خب پس «الله یتوفی الانفس التی لم تمت بعد فی منامها» هر لحظهای که انسان میخوابد روحش را خدا قبض میکند و توفی میکند این معلوم میشود که انسان چه روز بخوابد چه شب بخوابد به تعبیر دیگر قرآن ﴿بیاتًا أَوْ هُمْ قائِلُونَ﴾ چه شب بیتوته کند چه روز قیلوله کند ﴿بَیاتًا أَوْ هُمْ قائِلُونَ﴾ که این قیلوله در قبال بیتوته است ﴿بیاتًا أَوْ هُمْ قائِلُونَ﴾ آنجا که قائلاند قیلوله کردند خواب قیلوله دارند باز هم خدا توفی میکند آنجا که بیتوته کردند شب خوابیدند باز هم خدا توفی میکند از اینکه فرمود طبق آیهٴ ٤٢ سورهٴ «زمر» هر وقت انسان میمیرد روحش را ذات اقدس الهی قبض میکند معلوم میشود که آیهٴ محلّ بحث یعنی سورهٴ «انعام» که فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ﴾ این مورد غالب است.
مطلب بعدی آن است که در جاهلیت یک فکری بود که در جاهلیت جدید هم همان فکر است این جاهلیت کهن و جاهلیت جدید حقیقت انسان را همین پیکر میدانستند میگفتند انسان چیزی است که در تالار تشریح تقطیع میشود همین غیر از این نیست و میگفتند هم جاهلیت کهن هم جاهلیت جدید که انسان همین است همین پیکر است و همین هم با مرگ میپوسد ذات اقدس الهی گاهی پاسخ میدهد به اینکه بر فرض بپوسد اجزایش متفرق بشود آن خدایی که توانست اینها را از اول که چیزی نبود ﴿هَلْ أَتی عَلَی اْلإِنْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئًا مَذْکُورًا﴾ این را بیافریند دوباره میتواند این را جمع بکند ﴿مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ ٭ قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ این یک نحو سؤال یک نحو پاسخ یک وقت است که آنها میگویند به اینکه انسان همین لاشه است وقتی به زمین رفت میپوسد قرآن جواب میدهد که اصلاً انسان این نیست انسان چیزی دیگر است حقیقت انسان که نمیپوسد آنچه که میپوسد که جزء حقیقت نیست این را در سورهٴ مبارکهٴ «سجده» بیان فرمود آیهٴ یازده سورهٴ مبارکهٴ «سجده» این است از اشکال آنها در آیهٴ ده سورهٴ «سجده» آمده جواب در آیهٴ یازده سورهٴ «سجده» ﴿وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِی اْلأَرْضِ أَ إِنّا لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ﴾ انسان که میمیرد در زمین گم میشود ﴿ضَلَلْنا فِی اْلأَرْضِ﴾ مرده در زمین گم میشود برای اینکه میپوسد ذرات بدنش با خاک یکسان خواهد شد خاک میشود و این خاکها هم با خاکهای دیگر ممزوج و مخلوط این انسان گم خواهد شد ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِی اْلأَرْضِ أَ إِنّا لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ﴾ اینجا دیگر ذات اقدس الهی جواب آیهٴٴ پایانی سورهٴ «یس»را نمیدهد نمیفرماید: ﴿قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ اینجا از ریشه انسانشناسی آنها را تخطئه میکند میفرماید انسان که گم نمیشود انسان که به زمین فرونمیرود ﴿قُلْ یَتَوَفّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ آن ﴿کُم﴾ آن حقیقت شما که مخاطب است با او ما حرف میزنیم آن ﴿کُم﴾ را فرشتگان ضبط میکنند یک لاشهای است رفته در زمین ﴿قُلْ یَتَوَفّاکُمْ﴾ توفی است هیچ چیز گم نمیشود, هیچ چیز کم نمیشود, گم نمیشود, فراموش نمیشود, مخلوط نمیشود, ممزوج نمیشود میبینید این دو مطلب است آن مطلب دقیق را که خواص میفهمند میفرماید که چیزی گم نمیشود هم او را به صورت رقیق میفرماید بسیار خب شما در ذرات زمین رفتید و مخلوط و ممزوج شدید از علم بشر عادی غائب شدید از علم خدا که غائب نشدید میبینید همان مطلب را که بالأخره خدا قادر است انسان را دوباره بیافریند به دو صبغه بیان کرده است چیزی در عالم گم نمیشود کم نمیشود نه از علم خدا بیرون میرود نه از قلمرو قدرت خدا بیرون میرود خب خیلی فرق است بین ﴿مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ﴾ بعد بگوید ﴿قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ با این جواب آیهٴ یازده سورهٴ «سجده» که میفرماید اصلاً شما گم نمیشوید ﴿قُلْ یَتَوَفّاکُمْ﴾ نه «یتوفی ارواحکم» آنجا یعنی آیهٴ محلّ بحث سورهٴ «انعام» و آیهٴ ٤٢ سورهٴ «زمر» برای از اوساط مستمعین و مخاطبین است که فرمود: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾ سخن از روح است یعنی اوساط مردم اینچنین درک میکنند که انسان روحی دارد بدنی دارد حقیقت انسان را دو جزء بالأصاله تشکیل میدهند هر دو اصیلند یکی بدن است که اصیل است دیگری روح است که اصیل است آنگاه خدا میفرماید روح شما را هنگام خواب یا هنگام مرگ خدا قبض میکند اما برای اینکه به اوحدی بفهماند انسان درست است بدن دارد اما بدن تابع روح است هرجا باشد بدن دارد, در برزخ بدن دارد در قیامت بدن دارد در بهشت بدن دارد اما بدن تابع روح است و اصل روح است لذا اگر این لاشه رخت بربست و بدن در خاک رفت اینچنین نیست که بعضی از انسان را به نام روح فرشتهها توفی کنند اگر بعض را گرفته بودند که توفی نبود این آیهٴ سورهٴ «زمر» با آیهٴ سورهٴ «انعام» آنها اخص را متوجه میکنند که قرآن ضمن اینکه میخواهد همه مردم را چیزی بفهماند آن ظریف کاریاش را هم حفظ میکند میگوید خب اگر انفس جزء ابدا و اشخاص باشند و نفس جزء انسان باشد که توفی نیست چرا خدا توفی تعبیر کرده از اینکه توفی تعبیر کرده معلوم میشود به اینکه که حقیقت نفس است و بدن تابع آنگاه وقتی به آیهٴ یازده سورهٴ «سجده» میرسد میبیند قرآن مستقیماً میگوید آنچه که در زمین میرود شما نیستید آنچه به دست فرشتهها میآید شمایید آنها میگویند ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِی اْلأَرْضِ أَ إِنّا لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ ٭ قُلْ یَتَوَفّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ شما که در زمین نمیروید وقتی که از امام(علیهم السّلام) سؤال کردند که آیا پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جدال هم کرد فرمود بله خدا به او امر کرد که با حکمت سخن بگو با جدال سخن بگو با موعظه سخن بگو وقتی خدا امر کرده که ﴿وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ﴾ یقیناً پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) امتثال کرده بعد به چند آیه مثال میزند که یکی از آنها آیات پایانی سورهٴ مبارکهٴ «یس» است فرمود جدال کرده حالا شما که قبول دارید خدا خالق است خب همان خدایی که خالق است دوباره این اجزا را برمیگرداند یک جدال احسن داریم و یک حکمت و برهان وقتی حکمت و برهان شد معلوم میشود که تمام الحقیقه روح است و این بدن ابزار اوست در هر نشئهای ابزاری خواهد داشت در دنیا با این ابزار کار میکند در قبر با یک بدن مناسب قبر که برزخ همان است در قیامت با بدن مناسب آن عالم در بهشت یا جهنم با بدن مناسب همان عالم بیبدن نخواهد بود و اما اینچنین نیست که انسان دارای دو اصل باشد یکی روح و یکی بدن بلکه انسان دارای یک اصل است و یک فرع ﴿قُلْ یَتَوَفّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلی رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ﴾ قهراً [ناگزیر] آن حقیقت را روح تأمین میکند ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾ خب حالا این سؤال میماند که خواب که مرگ موقت است توفی تام نیست بعضی از مراحل نازله در حال خواب مشغول فعالیتاند ولی معذلک ذات اقدس الهی خوابیدن را هم توفی میداند حالا آن مرحله گیاهی که در خواب هست که انسانی خوابیده کارهای گیاهی را بدن انجام میدهد یعنی غذایی که خورده هضم میکند نموّش در خواب هست آن مرحلهٴ نباتیاش هست بخش ضعیفی از مراحل حیوانی هم هست اما بخش مهم مراحل حیوانی و انسانی رحلت کرده است شاید ناظر به این باشد که حقیقت انسان همان بخشهای مهم ادراک حیوانی و انسانی است که آن رحلت کرده است آن مرحلهٴ گیاهی که مانده است آن جزء حقیقت انسان نیست جزء فروعات است یا آن مرحلهٴ ضعیفی از حیات حیوانی که مانده است آن هم جزء شعب فرعی انسانیت انسان است وگرنه آن انسانیت انسان متوفا است برای اینکه فرمود: ﴿وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ﴾ فرمود شما هر شب روح را به خدا تقدیم میکنید مواظب باشید که چه چیزی را به خدا میدهید هر شب این روحتان «راحل الی الله» است یک روح طیب و طاهر را به خدا تقدیم میکنید یا یک روح آلوده ـ معاذ الله ـ این دعای قبل از خواب که «اللهم انی استودعک نفسی اللهم ان امسکتها فاغفرلها و ان ارسلتها فحفظها» برداشت از همین آیات سورهٴ مبارکهٴ «زمر» و سورهٴ مبارکهٴ «انعام» است که خدا ﴿یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً﴾ که مستحب است انسان هنگام خواب این دعا را بخواند «اللهم انی استودعک نفسی ان امسکتها اغفرلها» چون فرمود خدا روح را قبض میکند ﴿فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ﴾ یک عده میخوابند و بیدار نمیشوند ﴿فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ اْلأُخْری﴾ یکی را رها میکند میفرستد یکی را هم امساک میکند خدایا اگر قضا و قدرات این بود که ما بخوابیم و بیدار نشویم ما را بیامرز اگر قضا و قدرت این است که بخوابیم و بیدار بشویم ما را حفظ بکن که ﴿یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً﴾ معلوم میشود که یا تمام الحقیقه این است یا آن شعب اصلی حقیقت این است و آنچه در خواب در بستر خواب آرمیده است جزء زیرمجموعه فرعی اوست.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
تاکنون نظری ثبت نشده است