- 1970
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 32 سوره مائده بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 32 سوره مائده _ بخش دوم"
- علت اهمیت دا دن به کنش روانی در جریان قابیل و هابیل
- تحلیل مسأله اجتماعی سیاسی برای بنیاسرائیل
- شدت عدوات اسرائیلیها نسبت به معلمین
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلى بَنی إِسْرائیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی اْلأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمیعًا وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النّاسَ جَمیعًا وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَیِّناتِ ثُمَّ إِنَّ کَثیرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِکَ فِی اْلأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ﴾
تبیین معنای کتابت در امر تکوینی و غیر آن
نکات دیگری که در این آیهٴ 32 سورهٴ مبارکهٴ <مائده> که محل بحث است مانده است عبارت از این است که کتابت یعنی تثبیت¬کردن گاهی به لحاظ امر تکوینی است و گاهی به لحاظ امر غیر تکوینی و آن امر غیر تکوینی هم گاهی به مسایل فقهی و مانند آن برمیگردد و گاهی هم به مسایل سیاسی، اجتماعی و نظائر آن برمیگردد. آنجا که کتابت به امر تکوینی برگردد؛ نظیر اینکه فرمود ﴿وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ اْلأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ﴾ یا ﴿کَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلی﴾ یا﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرحمة﴾ یا ﴿کتبناله﴾ کذا و مانند آن. در این گونه از موارد کتابت ناظر به مسایل تکوینی است. گاهی کتابت ناظر به مسایل فقهی است؛ نظیر
﴿کُتِبَ عَلَیکُمُ الصِّیامُ﴾ یا ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَ عَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ﴾ چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ <مائده> در آیهٴ 45 به خواست خدا خواهد آمد که ﴿وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ که این حکم فقهی است در قصاص نفس، ﴿وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ﴾ د¬ر قصاص طَرَف، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ <بقره> هم گذشت که ما قصاص را بر شما لازم کردیم و برای شما نوشتیم: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ فِی الْقَتْلى﴾ (آیهٴ 178 سوره <بقره>)، چه اینکه در آیهٴ 183 همان سورهٴ مبارکهٴ <بقره> این بود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَى الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ﴾ کتابت در این گونه از موارد یعنی تثبیتِ یک حکم فقهی.
تحلیل مسأله اجتماعی سیاسی برای بنیاسرائیل
آنچه در آیهٴ محل بحث است تثبیتِ یک امر روانی، اجتماعی و مانند آن است که فرمود ما برای بنی¬اسرائیل این چنین تنظیم کردیم و تثبیت کردیم که اگر کسی یک نفر را بکشد مثل آن است که همه را کشته است. پس این کتابت، کتابت فقهی نیست و کتابت تکوینی به آن معنا هم نیست، بلکه تحلیل یک مسئله سیاسی، اجتماعی و مانند آن است. مطلب دوم آن است که این اشکال که اگر کسی یک نفر را بکشد مثل آن است که همه را کشته است خودِ این شخص هم جزء همه است، آیا باید همهٴ منهای او را حساب کرد؛ یعنی اگر کسی یک نفر را کشت مثل آن است که همهٴ منهای او را کشته باشد یا نه؟
بیان دو اشکالات مطرح شده
دو اشکال اینجا مطرح است: یکی اینکه اگر کسی یک نفر را کشت مثل آن است که همهٴ مردم را کشته باشد، خودِ این شخص هم جزء همهٴ مردم است. اشکال دوم آن است که بر فرض ما بگوییم منظور همهٴ منهای این شخص است، چطور کشتن یک نفر به منزلهٴ کشتن این همه خلق کثیر خواهد بود؟ مشابه آن شبههای که در جریان لیله القدر است که ﴿لیلة القدر خیر من الف شهر﴾ که هزار ماه میشود هشتاد سال و هر سالی هم برای خود یک لیلة القدری دارد، آن گاه اگر شب قدر بهتر از هزار ماه است و هزار ماه که هشتاد سال است هشتاد لیلة القدر را هم در خود دارد، آن وقت یک لیلةٴ قدر معادل هشتاد سال است که هشتاد لیلةٴ قدر هم دارد یا معادل آن هشتاد سالی است که بدون لیلةٴ قدر احتساب می-شود؟ یعنی شب قدر معادل هزار ماهی است که در آنها لیلهٴ قدر نباشد و البته این منظور است؛ یعنی لیلهٴ قدر بهتر از هزار ماهی است که در آنها لیلهٴ قدر نباشد؛ منتها میماند که چطور یک شب بهتر از هزار ماه است؟ آن قابل توجیه است که فضیلت یک شب ممکن است بهتر از فضیلت هزار شب باشد؛ مثل اینکه ارزش پیغمبر یا امام معصوم (علیهم السلام) مثل ارزش همهٴ مردم است؛ ولی این آیه هیچ کدام از آن دو مطلب را ندارد که مثلاً راجع به امام یا پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) باشد، بلکه راجع به افراد عادی است. ظاهراً مناسب¬ترین جواب برای این شبهاتی که در این زمینه مطرح است همین باشد که
ناظر به جریان حقوق بشر بودن آیهٴ
این آیه ناظر به جریان حقوق بشر است؛ وقتی حقوق بشر مطرح شد آیه نمیخواهد بگوید که حکم فقهیِ کشتن یک نفر آن است که کسی همهٴ انسانها را کشته باشد یا حکم کلامیِ قتل یک نفر به منزلهٴ قتل جمیع افراد باشد، برای اینکه یقیناً کسی که بیش از یک نفر را کشت عذابش بیشتر است از کسی که یک نفر را کشت، پس از نظر حکم کلامی یقیناً فرق دارد، چه اینکه حکم فقهیاش هم فرق دارد؛ ولی اگر ناظر به جریان حقوق بشر باشد این سؤالها جواب خود را مییابد، چون هر فردی گذشته از اینکه خصوصیت شخصی دارد انسانیتِ انسان را هم داراست. اگر کسی خون یک بی گناهی را ریخت انسانیت را آسیب رساند و حق انسانیت را رعایت نکرده است و این همان است که از آن به عنوان حقوق بشر یاد میشود و مثل آن است که همه را کشته باشد. وقتی کسی حریم انسانیت را رعایت نمیکند برای او فرق نمیکند چه یک نفر و چه بیش از یک نفر، بنابراین اگر سخن از شخص معیّن باشد هم حکم کلامیاش در سوره <نساء> بیان شد و هم حکم فقهیاش در سورهٴ مبارکهٴ <بقره> و همین سورهٴ <مائده> بیان میشود و اگر مسئلهٴ انسانیتِ شخص باشد این ناظر به آن حقوق بشر است که اگر کسی یک نفر را کشت حقِّ انسانیت را رعایت نکرده است و انسانیت در هر فردی حاصل است و زیاد و کمش بی تفاوت است.
استثنا شدن دو مورد در قتل بخلاف احیاء
مطلب بعدی آن است که در قتل دو مورد استثنا شد؛ ولی در احیا هیچ موردی استثنا نشد. فرمود که اگر کسی روی قصاص کشته میشود حکمش جداست و صحیح است و اگر کسی روی حدّ کشته میشود حکمش جداست و صحیح است؛ اما اگر کسی نه روی قصاص کشته میشود و نه روی حدّ، چنین کشتنی تضییع حقوق بشر است، چه اینکه اگر کسی را که قصاص میکنند مثلاً یا کسی که بی¬گناهی را کشت و اکنون دارند او را قصاص میکنند، اگر قصاص جاری بشود باز حقوق بشر رعایت شده است. در سورهٴ مبارکهٴ <بقره> آیهٴ 179 قبلاً ملاحظه فرمودید که این¬چنین خوانده شد: ﴿وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی اْلأَلْبابِ﴾؛ یعنی اگر قاتل را شما اعدام کرده¬اید حق انسانیت را حفظ کردهاید و حق حیات بشریت را تأمین کردهاید: ﴿وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی اْلأَلْبابِ﴾. بنابراین اگر کسی بی¬گناهی را کشت حق بشر را رعایت نکرد و حقوق بشر را نقض کرد و اگر کسی قاتل را اعدام کرد حقوق بشر را زنده کرد: ﴿وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی اْلأَلْبابِ﴾، برای آن است که این حق آن قدر محترم است که کسی حق ندارد به این حق آسیب برساند. پس از دو طرف این جریان حقوق بشر را قرآن کریم به این دو سبک بیان کرد: یکی اینکه اگر کسی مظلومانه کشته شود و ظالمی خون یک بیگناهی را بریزد حق بشریت را نقض کرده است و اگر حکومت اسلامی همین قاتل را قصاص بکند حق بشریت را حفظ کرده است. پرسش:...پاسخ: اگر حقوق بشریت را باید رعایت میکرد، دیگر با دستورات الهی این حق را نقض نمیکرد و هر معصیت کاری البته این چنین است؛ اما دربارهٴ خصوص قاتل آمده است که این منازع ربوبیت حق تعالی است. هر معصیتی در حقیقت به استکبار برمیگردد و اگر کسی نداند که فلان شیء گناه است این با خدا مبارزه ندارد، چون گناه نیست اصلاً؛ اما وقتی میداند این گناه است معنایش همان مبارزه با ربوبیت خداست؛ یعنی خدا میگوید نکن و من میکنم. روح معصیت به این برمیگردد و این است که مشکل دارد وگرنه انجام یک گناه در هر دو حال یکسان است و چه انسان بداند و چه نداند اثر شیء خارجی یکسان است. اینکه میبینید در حال جهل و علم فرق دارد، در حال سهو و نسیان با حال تعمد فرق دارد و در حال اضطرار و اختیار فرق دارد، این فرقها به خصوصیتهای فاعل برمیگردد وگرنه صِرف آن کار خارجی یکی است و فرق نمیکند. بنابراین در دو طرف ذات اقدس الهی مسئله را خیلی مهم تبیین کرده است: یکی دربارهٴ ریختن خون بی¬گناه و یکی اعدام کردن قاتل به عنوان که قصاص هر دو را محترم شمرده است.
تبیین اقسام احیاء
از نظر فقهی حکمِ بسیط است؛ یعنی فقط اولیای دم حق دارند؛ ولی از نظر مسایل انسانی و اجتماعی و تحلیلهای سیاسی همهٴ بشر سهم دارند. دربارهٴ احیا استثنا نفرمود و فرمود: ﴿وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النّاسَ جَمیعًا﴾. احیا دو قسم است: یک احیای مادی است که انسان را از حریق، از غرق و سوختن و مانند آن نجات میدهند و یک وقت است که یک احیای معنوی است؛ احیای معنوی هیچ قیدی ندارد، هر کسی را در هر حالی انسان زنده بکند اجر فراوانی دارد و هیچ قیدی ندارد. احیای معنوی که در سورهٴ مبارکهٴ انعام هدایت به عنوان مصداق برای احیا شد فرد اعلای این احیاست؛ در سورهٴ <انعام> آیهٴ 122 این چنین میفرماید: ﴿أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُورًا یَمْشی بِهِ فِی النّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها﴾؛ آیا کسی که مرده بود ما او را زنده کردیم و به او نور دادیم که با نور در جامعه حرکت میکند، منظور از این احیا همان هدایت است. پس احیای معنوی همان هدایت¬کردن دیگران است. در ذیل این آیهٴ مبارک روایتی است که امام معصوم (سلام الله علیه) میفرماید که احیا مصداق کاملش هدایت است و اخراج از ظلمات به نور <ذاک تأویلُها الأعظم> ؛ آن که در روایت است این است که مصداقِ اعظمِ احیا هدایت است: <ذاک تأولُیها الأعظم>؛ اما مصداق ظاهریاش همین است که کسی را انسان از غرق¬شدن، از سوختن و مانند آن برهاند، البته کسی که <مهدور الدم> نباشد و اما اگر کسی <مهدور الدم> باشد چنین فضیلتی را ندارد، برای اینکه احیای او اصولاً منافی حقوق بشر است. پس ﴿وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النّاسَ جَمیعًا﴾. آن گاه فرمود:
شدت عدوات اسرائیلیها نسبت به معلمین
﴿وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَیِّناتِ﴾، سرّ اینکه برای بنی-اسرائیل این مسئله را نوشتند آن است که در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید که بنی¬اسرائیل یک خشونتی و بد¬رفتاری نسبت به رهبران مذهبی خودشان داشتند و یک اختلاف درونی با خودشان دارند و یک عداوت بیرونی نسبت به مسلمین داشتند. گرچه ملحدین و مشرکین نسبت به مسلمین دشمناند ولی وقتی خداوند عدوات یهودیها را و عداوت مشرکین را ذکر میکند اوّل اسم اسرائیلیها را میبرد و میفرماید: ﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذینَ أَشْرَکُوا﴾ . گرچه این عطف با واو است نه با غیر واو و واو هم برای مطلق جمع است اما این تقدیم ذکری در بعضی از موارد نشانه شدت آن مطلب یا اهمیت آن مطلب است. خداوند قبل از مشرکین نام این اسرائیلیها را ذکر میکند که ﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذینَ أَشْرَکُوا﴾؛ عداوتِ اسرائیلیها برای مسلمین اگر شدیدتر از عداوت مشرکین نباشد لااقل در سطح آنهاست. چنین گروهی باعث شدند که ذات اقدس الهی این مطلب را برای آنها تحلیل بکند و گذشته از اینکه حکم فقهی را بیان کرده است تحلیل اجتماعی هم بکند، مع ذلک فرمود:
تبیین مفهوم «اسراف فی الارض» در آیه
﴿وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَیِّناتِ ثُمَّ إِنَّ کَثیرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِکَ فِی اْلأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ﴾ که این اسرافِ فی الارض ناظر به بهم زدن نظم عمومی است و ناظر به خون¬ریزی و مانند آن است. یک وقت اسراف است در مسایل خانوادگی یا انفاق است که آن را در سورهٴ مبارکهٴ <فرقان> و مانند آن بیان کرد که مؤمنان و مردان الهی کسانیاند که ﴿اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یقتلوا و کان بین ذلک قوام﴾ که آن راجع به انفاق و مسایل مادی است؛ اما اگر گفتند اسراف فی الارض، گرچه مسایل مالی را هم شامل میشود اما قسمت مهمش ناظر به همین مسایل امنیتی است و ناظر به حفظ نظم است که عدهای این نظم را رعات نمیکنند. فرمود: ﴿ثُمَّ إِنَّ کَثیرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِکَ فِی اْلأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ﴾ دربارهٴ خون¬ریزی؛ یعنی نه تنها آنها منتهی نشدند و این نهی در آنها اثر نکرد بلکه در خونریزی اسراف میکنند. اسراف در قتل در سورهٴ مبارکهٴ <اسراء> آیه33 به این صورت بیان شد، در آنجا که حکم قصاص را ذکر میفرماید: ﴿وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتی حَرَّمَ اللّهُ إِلاّ بِالْحَقِّ﴾
بیان اقسام «الا بالحق»
که این ﴿الا بالحق﴾ به دو قسم منقسم خواهد شد: بعضی قصاصاند و بعضی حدوداند. فرمود که هیچ کسی را که خونش محترم است نکشید مگر اینکه خودش از حرمت خون بیرون بیاید و <مهدور الدم> بشود آن گاه کشتن او حق است، حالا یا به عنوان قصاص است یا به عنوان حدّ ؛ همان طوری که فرمود: ﴿مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی اْلأَرْضِ﴾ دو قسم است، آن دو قسم جامعشان همین کلمهٴ بالحق است که در آیهٴ 33 سورهٴ مبارکهٴ <اسراء> آمد. آن گاه فرمود: ﴿وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطانًا﴾؛ اگر کسی مظلومانه کشته شد ما حق قصاص را برای ولیّ این مقتول و ولیّ دم قرار دادیم: ﴿وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ﴾؛ یعنی ولیّ این مقتول ﴿سُلْطانًا﴾؛ او را مسلط کردیم بر خون قاتل؛ ولی این باید بداند که ﴿فلا یسرف فی القتل﴾ ؛ این شخص ولیّ در خونریزی و در انتقام اسراف نکند و برابر همان آیهٴ سورهٴ <مائده> که ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ این کار را انجام بدهد که اگر آنها یک نفر را کشتند این هم یک نفر را بکشد و تعدی نکند: ﴿فلا یسرف﴾؛ در قتلِ قاتل و در قصاصِ قاتل اسراف نکند که این اسراف، اسراف در خونریزی است. بنابراین آیهٴ محل بحث که فرمود: ﴿ثُمَّ إِنَّ کَثیرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِکَ فِی اْلأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ﴾ هم سیاق نشان میدهد که این اسراف در قتل است و هم کلمهٴ ﴿فی الارض﴾ تأیید میکند که این ناظر به اسراف و خونریزیِ مسرفانه در روی زمین است که الان اسرائیل مصداق کامل همین کریمه است. دربارهٴ ﴿من قتل مظلوما﴾ روایت دارد که وجود مبارک ولی عصر (ارواحنا فداه) مصداق این آیه است ، برای اینکه سایر اولیا که موفق نشدند ثارالله یعنی انتقام خون سالار شهیدان (سلام الله علیه) را بگیرند و ولیّ عصر (ارواحنا فداه) ولیّ دم است، لذا انتقام آنها را خواهد گرفت.
علت اهمیت دا دن به کنش روانی در جریان قابیل و هابیل
مطلب بعدی آن است که روایاتی که در ذیل قصهٴ قابیل و هابیل است بخش تاریخیاش کمتر مورد اعتماد است و بخش روایی باید بررسی بشود، چون زحماتی که بزرگان رجال و درایه روی حدیث کردهاند دربارهٴ تاریخ به عمل نیامده است و رجال تاریخ حالشان کمتر بررسی شد و اما رجال حدیث در اثر نیاز فقهی که به آنها داشتند بسیاری از اینها وضعشان روشن شد. تاریخ اعتبارش به منزلهٴ حدیث نیست، چون واقعاً روی حدیث خیلی کار شده از نظر و رجال و از نظر درایه. دربارهٴ خود حدیث هم آنچه در ذیل قصهٴ قابیل و هابیل است بخشی از اینها اسرائیلیات است و بخشی از اینها قابل اعتماد است؛ ولی یک سلسله از روایات از طرز نقل این راویها و خصوصیت این راویها برمیآید که ساختگی است، مخصوصاً ابوموسای اشعری و مانند آن این روایات را نقل کردند. گفتند که اگر یک فتنهای پیش آمد شما آلوده نشوید و دخالت نکنید و جنبه مظلومیت بگیرید و کاری نداشته باشید، مگر ندیدید که هابیل گفت: من هرگز خونریزی نمیکنم و گناه من هم به عهدهٴ تو و من این کار را نمیکنم . این طرز روایات با خود آیه موافق نیست و با فطرت موافق نیست و با آیات سورهٴ <حجرات> هم موافق نیست . ابو¬موسای اشعری و امثال او که خواستند ادعای بی-طرفی بکنند و بگویند ما در این فتنه حضوری نداریم و سنگ صلحِ ظالمانه را به سینه بزنند و وجود مبارک حضرت امیر را خانه¬نشین بکنند، این روایات را نقل کردند که شمشیر نکشید و در فتنه آرام باشید و مانند آن. تزریق روح بی-تفاوتی، تزریق روح انزوا و تزریق روح بی تشخیصی از فکر ابوموسا¬هاست و این روایاتی که در ذیل این آیه است بخشی از ابوموسای اشعری است.
دیدگاه شریعت اسلام دربارهٴ دفاع
این را ملاحظه فرمودید که حق مسلم فطری هر انسان آن است که از خود دفاع بکند و هرگز دفاع را دین نهی نکرده است، بلکه خودش دفاع را ترغیب کرد و فرمود: ﴿وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ اْلأَرْضُ﴾ ؛ اگر دفاع نباشد که فساد زمین را میگیرد و اگر کسی یک زاهد منزوی است و در دیر یا در صومعه نشسته است، او هم باید بداند که اگر دفاع رزمندهها نبود تسیبح هم در دست او باقی نمیماند، چون الان شما آن قهرِ قهارِ تاریخ به نام لنین و استالین را علیهما من الرحمان ما یستحقان را دیدهاید که آنها آن چنان قهارانه کشتند که نه تنها افراد مجاهد را از بین بردند صومعه و دیر را هم تعطیل کردند؛ یعنی کلیسای مسیحیت را با مسجد مسلمین یک جا خراب کردند و صومعه و دیرِ راهبان منزوی که میگفتند به من چه! آنها را هم یک جا خراب کردند و این طور نبود که آنها به علمای مجاهد امان ندهند ولی به راهبان دیر¬نشین امان بدهند. این خطر را ذات اقدس الهی در سورهٴ مبارکهٴ <حج> هم تبیین کرد و فرمود: ﴿لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فیهَا اسْمُ اللّهِ﴾ اگر دفاع نباشد و اگر الحاد حکومت کند، مسجد و کلیسا را یک جا ویران میکند. دیر و کنیسه و صومعهٴ راهبان را هم یک جا خراب میکند. مگر در نظام مارکسیستی اجازه رهبانیت به کسی میدادند؟ اجازهٴ تشکیل خانقاه به کسی میدادند؟ اجازهٴ تشکیل دیر¬نشینی به کسی میدادند؟ حالا اگر کسی بگوید که من اهل انزوایم و کاری به رزم و رزمندهها ندارم، او باید بداند که اگر این چهار دانه تسبیح هم دست اوست به برکت آن چهار شمشیری است که دست رزمندهها بود وگرنه چرا در این جمعیت چند میلیونی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی سابق تسبیح دست کسی نبود و به کسی اجازهٴ فراهم کردن قرآن نمیدادند و قرآن برای اینها قاچاق بود. بنابراین دفاع را ذات اقدس الهی در حدّ اعلا لازم میداند و حتی به انسانهای بی¬تفاوت میگوید که حالا که رفتی یک گوشه نشستی و میخواهی دعا کنی لااقل این مجاهدین را دعا کن وگرنه همین دیر و صومعه را هم بر سر تو خراب میکنند، با اینکه اسلام طرفدار صومعه نیست و مسجد میسازد؛ اما فرمود: ﴿لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فیهَا اسْمُ اللّهِ﴾. آیا چنین دینی با چنین دیدی میآید دفاع را از انسان میگیرد و میگوید اگر ظالمی حمله کرده است تو خود را تسلیم بکن؟ وقتی فکر به دست ابو¬موسای اشعری باشد که در آن بلوا خواست صلح ظالمانهای را بر وجود مبارک امیر المومنین (صلوات الله و سلامه علیه) تحمیل بکند، این روایت را هم نقل میکند . شما این روایات را حتما که در ذیل قصهٴ قابیل و هابیل است ملاحظه بفرمایید، میبینید که او میگوید در فتنه دست به شمشیر نبرید و کاری نداشته باشید و اعلان بی¬طرفی بکنید، در حالیکه این فتنه دو قسم است: یا کفار بر مسلمین حمله کردند که دفاع واجب است و یا دو گروهی که هر دو مسلماناند به جان هم افتادهاند که باز هم اینجا بی¬تفاوتی بد است. آن را در سورهٴ مبارکهٴ <حجرات> مشخص کرد؛ آیه نُه سورهٴ <حجرات> این است: ﴿وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى اْلأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتّى تَفیءَ إِلى أَمْرِ اللّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ﴾؛ اگر بی¬گانه حمله کرد آیات فراوانی است که مسلمانها نسبت به یکدیگر ﴿رحماء بینهماند﴾ و نسبت به کفار ﴿اشداء علی الکفارند﴾ ؛ اما اگر جنگ داخلی خدای ناکرده در حوزهٴ اسلامی پدید آمد و دو گروه هر دو مؤمناند اما به جان هم افتادهاند، شما اگر بگویید به من چه و اعلان بی¬طرفی بکنید این روا نیست، بلکه باید کاملا با¬طرف و در صحنه باشید. معنای بی¬طرفی سکوت نیست، بلکه معنای بی¬طرفی آن است که وارد صحنه بشوید و عالمانه و عادلانه صلح کنید. اگر حرفهای طرفین را گوش دادید و طرح خوب ارائه کردید و برای اصلاح پیشنهاد دادید و اقدام کردید و حرفتان اثر کرد که فیض میبرید و همهٴ آنها مستفیض میشوند و اگر برای شما مسلم شد که حق با یکی از دو گروه است و گروه دیگر حق را نمیپذیرد و ظالمانه میجنگد، به نفع مظلوم وارد صحنه بشوید تا آن ظالم را وادار به پذیرش صلح کنید. حالا که سلاح را زمین گذاشتند و خواستند صلح کنند، باز هم از در انتقام وارد نشوید و میانجی¬گری کنید، بلکه بر¬اساس عدل و قسط میانجی¬گری کنید. این سه بخش از این آیهٴ مبارکه است. کجا دین جلوی دفاع را گرفته است؟ و کجا دین اجازهٴ سکوت یا بی¬تفاوتی داده است؟ دینی که فرمود اگر دفاع نباشد هیچ مرکزی از مراکز مذهب نمیماند، چنین دین دفاع را هرگز نفی نکرد (این یک)، دینی که میفرماید مسلمانها در برابر کفار ﴿اشداء علی الکفاراند﴾ ، چنین دینی هرگز دفاع را نفی نکرده است (این دو)، دینی که میفرماید اگر دو گروه مسلمان متأسفانه به جان هم افتادند شما نگویید به ما چه؟ ﴿وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا﴾ که اینجا اقتتال همان معنای تقاتل را دارد یعنی تقاتلوا؛ مثل اختصموا یعنی تخاصموا ﴿وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما﴾؛ اقدام کنید تا این آتش را خاموش بشود و اگر دیدید که حق با یک گروه است و دیگری نصیحت¬پذیر نیست و ظالمانه دارد خونریزی را ادامه میدهد: ﴿فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى اْلأُخْرى﴾ که بغی یعنی ظلم و اصل بغی طلب است و در این گونه از موارد یعنی طلبِ باطل؛ اگر یک گروهی نسبت به دیگری باغی شد ﴿فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتّى تَفیءَ إِلى أَمْرِ اللّهِ﴾؛ با این گروه ظالم بجنگید تا به امر الله تسلیم بشود و تن در بدهد. حالا که حاضر شده است صلح بکند، از این به بعد دیگر انتقام نگیرید ﴿حَتّى تَفیءَ إِلى أَمْرِ اللّهِ﴾ ﴿فَإِنْ فاءَتْ﴾؛ یعنی رجعت به امر خدا که فیئ همان رجوع است ﴿فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ﴾ بنابراین در سه مرحله دفاع را ذات اقدس الهی لازم کرده است. چه شخصی، چه در برابر کفار و چه در برابر داخلهٴ اسلامی. آن وقت در چنین فضایی میبینید که احادیثی از ابوموسای اشعری و مانند آن در ذیل قصهٴ قابیل و هابیل نقل شده است که شما در فتنه دخالت نکنید و بگویید به ما چه و دست به شمشیر نبرید و مانند آن . این دست به شمشیر نبردن ناظر به آن کارهای ابتدایی است؛ یعنی ظالمانه این کار را نکنید که البته این سخنی است حق؛ اما همان روایتی که قبلاً خوانده شد در زمان حضرت امیر (سلام الله علیه) که از یک طرف علی بن ابیطالب (سلام الله علیه) است و از طرفی هم اَمَویان، ابوموسی این وسط میگوید که ما نباید در فتنه دخالت کنیم، برای اینکه پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که در فتنه دست به شمشیر نبرید؛ این پیداست که چنین روایتی ساختهٴ خود ابوموسی است. روایتی که نمونهاش از اهل بیت (علیهم السلام) نرسیده است و با طرز فکر خود ابوموسی هم هماهنگ است، پیداست که ساخته و پرداختهٴ خود ابوموسی است. ظاهراً این آیه بحثش به پایان رسید؛ ولی در این آیه فرمود که قصاص است و حد که قصاص را در بخش دیگر ذکر میکند و حدّ را در آیهٴ بعد.
«و الحمد لله رب العالمین»
- علت اهمیت دا دن به کنش روانی در جریان قابیل و هابیل
- تحلیل مسأله اجتماعی سیاسی برای بنیاسرائیل
- شدت عدوات اسرائیلیها نسبت به معلمین
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلى بَنی إِسْرائیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی اْلأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمیعًا وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النّاسَ جَمیعًا وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَیِّناتِ ثُمَّ إِنَّ کَثیرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِکَ فِی اْلأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ﴾
تبیین معنای کتابت در امر تکوینی و غیر آن
نکات دیگری که در این آیهٴ 32 سورهٴ مبارکهٴ <مائده> که محل بحث است مانده است عبارت از این است که کتابت یعنی تثبیت¬کردن گاهی به لحاظ امر تکوینی است و گاهی به لحاظ امر غیر تکوینی و آن امر غیر تکوینی هم گاهی به مسایل فقهی و مانند آن برمیگردد و گاهی هم به مسایل سیاسی، اجتماعی و نظائر آن برمیگردد. آنجا که کتابت به امر تکوینی برگردد؛ نظیر اینکه فرمود ﴿وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ اْلأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ﴾ یا ﴿کَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلی﴾ یا﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرحمة﴾ یا ﴿کتبناله﴾ کذا و مانند آن. در این گونه از موارد کتابت ناظر به مسایل تکوینی است. گاهی کتابت ناظر به مسایل فقهی است؛ نظیر
﴿کُتِبَ عَلَیکُمُ الصِّیامُ﴾ یا ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَ عَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ﴾ چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ <مائده> در آیهٴ 45 به خواست خدا خواهد آمد که ﴿وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ که این حکم فقهی است در قصاص نفس، ﴿وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ﴾ د¬ر قصاص طَرَف، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ <بقره> هم گذشت که ما قصاص را بر شما لازم کردیم و برای شما نوشتیم: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ فِی الْقَتْلى﴾ (آیهٴ 178 سوره <بقره>)، چه اینکه در آیهٴ 183 همان سورهٴ مبارکهٴ <بقره> این بود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَى الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ﴾ کتابت در این گونه از موارد یعنی تثبیتِ یک حکم فقهی.
تحلیل مسأله اجتماعی سیاسی برای بنیاسرائیل
آنچه در آیهٴ محل بحث است تثبیتِ یک امر روانی، اجتماعی و مانند آن است که فرمود ما برای بنی¬اسرائیل این چنین تنظیم کردیم و تثبیت کردیم که اگر کسی یک نفر را بکشد مثل آن است که همه را کشته است. پس این کتابت، کتابت فقهی نیست و کتابت تکوینی به آن معنا هم نیست، بلکه تحلیل یک مسئله سیاسی، اجتماعی و مانند آن است. مطلب دوم آن است که این اشکال که اگر کسی یک نفر را بکشد مثل آن است که همه را کشته است خودِ این شخص هم جزء همه است، آیا باید همهٴ منهای او را حساب کرد؛ یعنی اگر کسی یک نفر را کشت مثل آن است که همهٴ منهای او را کشته باشد یا نه؟
بیان دو اشکالات مطرح شده
دو اشکال اینجا مطرح است: یکی اینکه اگر کسی یک نفر را کشت مثل آن است که همهٴ مردم را کشته باشد، خودِ این شخص هم جزء همهٴ مردم است. اشکال دوم آن است که بر فرض ما بگوییم منظور همهٴ منهای این شخص است، چطور کشتن یک نفر به منزلهٴ کشتن این همه خلق کثیر خواهد بود؟ مشابه آن شبههای که در جریان لیله القدر است که ﴿لیلة القدر خیر من الف شهر﴾ که هزار ماه میشود هشتاد سال و هر سالی هم برای خود یک لیلة القدری دارد، آن گاه اگر شب قدر بهتر از هزار ماه است و هزار ماه که هشتاد سال است هشتاد لیلة القدر را هم در خود دارد، آن وقت یک لیلةٴ قدر معادل هشتاد سال است که هشتاد لیلةٴ قدر هم دارد یا معادل آن هشتاد سالی است که بدون لیلةٴ قدر احتساب می-شود؟ یعنی شب قدر معادل هزار ماهی است که در آنها لیلهٴ قدر نباشد و البته این منظور است؛ یعنی لیلهٴ قدر بهتر از هزار ماهی است که در آنها لیلهٴ قدر نباشد؛ منتها میماند که چطور یک شب بهتر از هزار ماه است؟ آن قابل توجیه است که فضیلت یک شب ممکن است بهتر از فضیلت هزار شب باشد؛ مثل اینکه ارزش پیغمبر یا امام معصوم (علیهم السلام) مثل ارزش همهٴ مردم است؛ ولی این آیه هیچ کدام از آن دو مطلب را ندارد که مثلاً راجع به امام یا پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) باشد، بلکه راجع به افراد عادی است. ظاهراً مناسب¬ترین جواب برای این شبهاتی که در این زمینه مطرح است همین باشد که
ناظر به جریان حقوق بشر بودن آیهٴ
این آیه ناظر به جریان حقوق بشر است؛ وقتی حقوق بشر مطرح شد آیه نمیخواهد بگوید که حکم فقهیِ کشتن یک نفر آن است که کسی همهٴ انسانها را کشته باشد یا حکم کلامیِ قتل یک نفر به منزلهٴ قتل جمیع افراد باشد، برای اینکه یقیناً کسی که بیش از یک نفر را کشت عذابش بیشتر است از کسی که یک نفر را کشت، پس از نظر حکم کلامی یقیناً فرق دارد، چه اینکه حکم فقهیاش هم فرق دارد؛ ولی اگر ناظر به جریان حقوق بشر باشد این سؤالها جواب خود را مییابد، چون هر فردی گذشته از اینکه خصوصیت شخصی دارد انسانیتِ انسان را هم داراست. اگر کسی خون یک بی گناهی را ریخت انسانیت را آسیب رساند و حق انسانیت را رعایت نکرده است و این همان است که از آن به عنوان حقوق بشر یاد میشود و مثل آن است که همه را کشته باشد. وقتی کسی حریم انسانیت را رعایت نمیکند برای او فرق نمیکند چه یک نفر و چه بیش از یک نفر، بنابراین اگر سخن از شخص معیّن باشد هم حکم کلامیاش در سوره <نساء> بیان شد و هم حکم فقهیاش در سورهٴ مبارکهٴ <بقره> و همین سورهٴ <مائده> بیان میشود و اگر مسئلهٴ انسانیتِ شخص باشد این ناظر به آن حقوق بشر است که اگر کسی یک نفر را کشت حقِّ انسانیت را رعایت نکرده است و انسانیت در هر فردی حاصل است و زیاد و کمش بی تفاوت است.
استثنا شدن دو مورد در قتل بخلاف احیاء
مطلب بعدی آن است که در قتل دو مورد استثنا شد؛ ولی در احیا هیچ موردی استثنا نشد. فرمود که اگر کسی روی قصاص کشته میشود حکمش جداست و صحیح است و اگر کسی روی حدّ کشته میشود حکمش جداست و صحیح است؛ اما اگر کسی نه روی قصاص کشته میشود و نه روی حدّ، چنین کشتنی تضییع حقوق بشر است، چه اینکه اگر کسی را که قصاص میکنند مثلاً یا کسی که بی¬گناهی را کشت و اکنون دارند او را قصاص میکنند، اگر قصاص جاری بشود باز حقوق بشر رعایت شده است. در سورهٴ مبارکهٴ <بقره> آیهٴ 179 قبلاً ملاحظه فرمودید که این¬چنین خوانده شد: ﴿وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی اْلأَلْبابِ﴾؛ یعنی اگر قاتل را شما اعدام کرده¬اید حق انسانیت را حفظ کردهاید و حق حیات بشریت را تأمین کردهاید: ﴿وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی اْلأَلْبابِ﴾. بنابراین اگر کسی بی¬گناهی را کشت حق بشر را رعایت نکرد و حقوق بشر را نقض کرد و اگر کسی قاتل را اعدام کرد حقوق بشر را زنده کرد: ﴿وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی اْلأَلْبابِ﴾، برای آن است که این حق آن قدر محترم است که کسی حق ندارد به این حق آسیب برساند. پس از دو طرف این جریان حقوق بشر را قرآن کریم به این دو سبک بیان کرد: یکی اینکه اگر کسی مظلومانه کشته شود و ظالمی خون یک بیگناهی را بریزد حق بشریت را نقض کرده است و اگر حکومت اسلامی همین قاتل را قصاص بکند حق بشریت را حفظ کرده است. پرسش:...پاسخ: اگر حقوق بشریت را باید رعایت میکرد، دیگر با دستورات الهی این حق را نقض نمیکرد و هر معصیت کاری البته این چنین است؛ اما دربارهٴ خصوص قاتل آمده است که این منازع ربوبیت حق تعالی است. هر معصیتی در حقیقت به استکبار برمیگردد و اگر کسی نداند که فلان شیء گناه است این با خدا مبارزه ندارد، چون گناه نیست اصلاً؛ اما وقتی میداند این گناه است معنایش همان مبارزه با ربوبیت خداست؛ یعنی خدا میگوید نکن و من میکنم. روح معصیت به این برمیگردد و این است که مشکل دارد وگرنه انجام یک گناه در هر دو حال یکسان است و چه انسان بداند و چه نداند اثر شیء خارجی یکسان است. اینکه میبینید در حال جهل و علم فرق دارد، در حال سهو و نسیان با حال تعمد فرق دارد و در حال اضطرار و اختیار فرق دارد، این فرقها به خصوصیتهای فاعل برمیگردد وگرنه صِرف آن کار خارجی یکی است و فرق نمیکند. بنابراین در دو طرف ذات اقدس الهی مسئله را خیلی مهم تبیین کرده است: یکی دربارهٴ ریختن خون بی¬گناه و یکی اعدام کردن قاتل به عنوان که قصاص هر دو را محترم شمرده است.
تبیین اقسام احیاء
از نظر فقهی حکمِ بسیط است؛ یعنی فقط اولیای دم حق دارند؛ ولی از نظر مسایل انسانی و اجتماعی و تحلیلهای سیاسی همهٴ بشر سهم دارند. دربارهٴ احیا استثنا نفرمود و فرمود: ﴿وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النّاسَ جَمیعًا﴾. احیا دو قسم است: یک احیای مادی است که انسان را از حریق، از غرق و سوختن و مانند آن نجات میدهند و یک وقت است که یک احیای معنوی است؛ احیای معنوی هیچ قیدی ندارد، هر کسی را در هر حالی انسان زنده بکند اجر فراوانی دارد و هیچ قیدی ندارد. احیای معنوی که در سورهٴ مبارکهٴ انعام هدایت به عنوان مصداق برای احیا شد فرد اعلای این احیاست؛ در سورهٴ <انعام> آیهٴ 122 این چنین میفرماید: ﴿أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُورًا یَمْشی بِهِ فِی النّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها﴾؛ آیا کسی که مرده بود ما او را زنده کردیم و به او نور دادیم که با نور در جامعه حرکت میکند، منظور از این احیا همان هدایت است. پس احیای معنوی همان هدایت¬کردن دیگران است. در ذیل این آیهٴ مبارک روایتی است که امام معصوم (سلام الله علیه) میفرماید که احیا مصداق کاملش هدایت است و اخراج از ظلمات به نور <ذاک تأویلُها الأعظم> ؛ آن که در روایت است این است که مصداقِ اعظمِ احیا هدایت است: <ذاک تأولُیها الأعظم>؛ اما مصداق ظاهریاش همین است که کسی را انسان از غرق¬شدن، از سوختن و مانند آن برهاند، البته کسی که <مهدور الدم> نباشد و اما اگر کسی <مهدور الدم> باشد چنین فضیلتی را ندارد، برای اینکه احیای او اصولاً منافی حقوق بشر است. پس ﴿وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النّاسَ جَمیعًا﴾. آن گاه فرمود:
شدت عدوات اسرائیلیها نسبت به معلمین
﴿وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَیِّناتِ﴾، سرّ اینکه برای بنی-اسرائیل این مسئله را نوشتند آن است که در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید که بنی¬اسرائیل یک خشونتی و بد¬رفتاری نسبت به رهبران مذهبی خودشان داشتند و یک اختلاف درونی با خودشان دارند و یک عداوت بیرونی نسبت به مسلمین داشتند. گرچه ملحدین و مشرکین نسبت به مسلمین دشمناند ولی وقتی خداوند عدوات یهودیها را و عداوت مشرکین را ذکر میکند اوّل اسم اسرائیلیها را میبرد و میفرماید: ﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذینَ أَشْرَکُوا﴾ . گرچه این عطف با واو است نه با غیر واو و واو هم برای مطلق جمع است اما این تقدیم ذکری در بعضی از موارد نشانه شدت آن مطلب یا اهمیت آن مطلب است. خداوند قبل از مشرکین نام این اسرائیلیها را ذکر میکند که ﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذینَ أَشْرَکُوا﴾؛ عداوتِ اسرائیلیها برای مسلمین اگر شدیدتر از عداوت مشرکین نباشد لااقل در سطح آنهاست. چنین گروهی باعث شدند که ذات اقدس الهی این مطلب را برای آنها تحلیل بکند و گذشته از اینکه حکم فقهی را بیان کرده است تحلیل اجتماعی هم بکند، مع ذلک فرمود:
تبیین مفهوم «اسراف فی الارض» در آیه
﴿وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَیِّناتِ ثُمَّ إِنَّ کَثیرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِکَ فِی اْلأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ﴾ که این اسرافِ فی الارض ناظر به بهم زدن نظم عمومی است و ناظر به خون¬ریزی و مانند آن است. یک وقت اسراف است در مسایل خانوادگی یا انفاق است که آن را در سورهٴ مبارکهٴ <فرقان> و مانند آن بیان کرد که مؤمنان و مردان الهی کسانیاند که ﴿اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یقتلوا و کان بین ذلک قوام﴾ که آن راجع به انفاق و مسایل مادی است؛ اما اگر گفتند اسراف فی الارض، گرچه مسایل مالی را هم شامل میشود اما قسمت مهمش ناظر به همین مسایل امنیتی است و ناظر به حفظ نظم است که عدهای این نظم را رعات نمیکنند. فرمود: ﴿ثُمَّ إِنَّ کَثیرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِکَ فِی اْلأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ﴾ دربارهٴ خون¬ریزی؛ یعنی نه تنها آنها منتهی نشدند و این نهی در آنها اثر نکرد بلکه در خونریزی اسراف میکنند. اسراف در قتل در سورهٴ مبارکهٴ <اسراء> آیه33 به این صورت بیان شد، در آنجا که حکم قصاص را ذکر میفرماید: ﴿وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتی حَرَّمَ اللّهُ إِلاّ بِالْحَقِّ﴾
بیان اقسام «الا بالحق»
که این ﴿الا بالحق﴾ به دو قسم منقسم خواهد شد: بعضی قصاصاند و بعضی حدوداند. فرمود که هیچ کسی را که خونش محترم است نکشید مگر اینکه خودش از حرمت خون بیرون بیاید و <مهدور الدم> بشود آن گاه کشتن او حق است، حالا یا به عنوان قصاص است یا به عنوان حدّ ؛ همان طوری که فرمود: ﴿مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی اْلأَرْضِ﴾ دو قسم است، آن دو قسم جامعشان همین کلمهٴ بالحق است که در آیهٴ 33 سورهٴ مبارکهٴ <اسراء> آمد. آن گاه فرمود: ﴿وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطانًا﴾؛ اگر کسی مظلومانه کشته شد ما حق قصاص را برای ولیّ این مقتول و ولیّ دم قرار دادیم: ﴿وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ﴾؛ یعنی ولیّ این مقتول ﴿سُلْطانًا﴾؛ او را مسلط کردیم بر خون قاتل؛ ولی این باید بداند که ﴿فلا یسرف فی القتل﴾ ؛ این شخص ولیّ در خونریزی و در انتقام اسراف نکند و برابر همان آیهٴ سورهٴ <مائده> که ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ این کار را انجام بدهد که اگر آنها یک نفر را کشتند این هم یک نفر را بکشد و تعدی نکند: ﴿فلا یسرف﴾؛ در قتلِ قاتل و در قصاصِ قاتل اسراف نکند که این اسراف، اسراف در خونریزی است. بنابراین آیهٴ محل بحث که فرمود: ﴿ثُمَّ إِنَّ کَثیرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِکَ فِی اْلأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ﴾ هم سیاق نشان میدهد که این اسراف در قتل است و هم کلمهٴ ﴿فی الارض﴾ تأیید میکند که این ناظر به اسراف و خونریزیِ مسرفانه در روی زمین است که الان اسرائیل مصداق کامل همین کریمه است. دربارهٴ ﴿من قتل مظلوما﴾ روایت دارد که وجود مبارک ولی عصر (ارواحنا فداه) مصداق این آیه است ، برای اینکه سایر اولیا که موفق نشدند ثارالله یعنی انتقام خون سالار شهیدان (سلام الله علیه) را بگیرند و ولیّ عصر (ارواحنا فداه) ولیّ دم است، لذا انتقام آنها را خواهد گرفت.
علت اهمیت دا دن به کنش روانی در جریان قابیل و هابیل
مطلب بعدی آن است که روایاتی که در ذیل قصهٴ قابیل و هابیل است بخش تاریخیاش کمتر مورد اعتماد است و بخش روایی باید بررسی بشود، چون زحماتی که بزرگان رجال و درایه روی حدیث کردهاند دربارهٴ تاریخ به عمل نیامده است و رجال تاریخ حالشان کمتر بررسی شد و اما رجال حدیث در اثر نیاز فقهی که به آنها داشتند بسیاری از اینها وضعشان روشن شد. تاریخ اعتبارش به منزلهٴ حدیث نیست، چون واقعاً روی حدیث خیلی کار شده از نظر و رجال و از نظر درایه. دربارهٴ خود حدیث هم آنچه در ذیل قصهٴ قابیل و هابیل است بخشی از اینها اسرائیلیات است و بخشی از اینها قابل اعتماد است؛ ولی یک سلسله از روایات از طرز نقل این راویها و خصوصیت این راویها برمیآید که ساختگی است، مخصوصاً ابوموسای اشعری و مانند آن این روایات را نقل کردند. گفتند که اگر یک فتنهای پیش آمد شما آلوده نشوید و دخالت نکنید و جنبه مظلومیت بگیرید و کاری نداشته باشید، مگر ندیدید که هابیل گفت: من هرگز خونریزی نمیکنم و گناه من هم به عهدهٴ تو و من این کار را نمیکنم . این طرز روایات با خود آیه موافق نیست و با فطرت موافق نیست و با آیات سورهٴ <حجرات> هم موافق نیست . ابو¬موسای اشعری و امثال او که خواستند ادعای بی-طرفی بکنند و بگویند ما در این فتنه حضوری نداریم و سنگ صلحِ ظالمانه را به سینه بزنند و وجود مبارک حضرت امیر را خانه¬نشین بکنند، این روایات را نقل کردند که شمشیر نکشید و در فتنه آرام باشید و مانند آن. تزریق روح بی-تفاوتی، تزریق روح انزوا و تزریق روح بی تشخیصی از فکر ابوموسا¬هاست و این روایاتی که در ذیل این آیه است بخشی از ابوموسای اشعری است.
دیدگاه شریعت اسلام دربارهٴ دفاع
این را ملاحظه فرمودید که حق مسلم فطری هر انسان آن است که از خود دفاع بکند و هرگز دفاع را دین نهی نکرده است، بلکه خودش دفاع را ترغیب کرد و فرمود: ﴿وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ اْلأَرْضُ﴾ ؛ اگر دفاع نباشد که فساد زمین را میگیرد و اگر کسی یک زاهد منزوی است و در دیر یا در صومعه نشسته است، او هم باید بداند که اگر دفاع رزمندهها نبود تسیبح هم در دست او باقی نمیماند، چون الان شما آن قهرِ قهارِ تاریخ به نام لنین و استالین را علیهما من الرحمان ما یستحقان را دیدهاید که آنها آن چنان قهارانه کشتند که نه تنها افراد مجاهد را از بین بردند صومعه و دیر را هم تعطیل کردند؛ یعنی کلیسای مسیحیت را با مسجد مسلمین یک جا خراب کردند و صومعه و دیرِ راهبان منزوی که میگفتند به من چه! آنها را هم یک جا خراب کردند و این طور نبود که آنها به علمای مجاهد امان ندهند ولی به راهبان دیر¬نشین امان بدهند. این خطر را ذات اقدس الهی در سورهٴ مبارکهٴ <حج> هم تبیین کرد و فرمود: ﴿لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فیهَا اسْمُ اللّهِ﴾ اگر دفاع نباشد و اگر الحاد حکومت کند، مسجد و کلیسا را یک جا ویران میکند. دیر و کنیسه و صومعهٴ راهبان را هم یک جا خراب میکند. مگر در نظام مارکسیستی اجازه رهبانیت به کسی میدادند؟ اجازهٴ تشکیل خانقاه به کسی میدادند؟ اجازهٴ تشکیل دیر¬نشینی به کسی میدادند؟ حالا اگر کسی بگوید که من اهل انزوایم و کاری به رزم و رزمندهها ندارم، او باید بداند که اگر این چهار دانه تسبیح هم دست اوست به برکت آن چهار شمشیری است که دست رزمندهها بود وگرنه چرا در این جمعیت چند میلیونی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی سابق تسبیح دست کسی نبود و به کسی اجازهٴ فراهم کردن قرآن نمیدادند و قرآن برای اینها قاچاق بود. بنابراین دفاع را ذات اقدس الهی در حدّ اعلا لازم میداند و حتی به انسانهای بی¬تفاوت میگوید که حالا که رفتی یک گوشه نشستی و میخواهی دعا کنی لااقل این مجاهدین را دعا کن وگرنه همین دیر و صومعه را هم بر سر تو خراب میکنند، با اینکه اسلام طرفدار صومعه نیست و مسجد میسازد؛ اما فرمود: ﴿لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فیهَا اسْمُ اللّهِ﴾. آیا چنین دینی با چنین دیدی میآید دفاع را از انسان میگیرد و میگوید اگر ظالمی حمله کرده است تو خود را تسلیم بکن؟ وقتی فکر به دست ابو¬موسای اشعری باشد که در آن بلوا خواست صلح ظالمانهای را بر وجود مبارک امیر المومنین (صلوات الله و سلامه علیه) تحمیل بکند، این روایت را هم نقل میکند . شما این روایات را حتما که در ذیل قصهٴ قابیل و هابیل است ملاحظه بفرمایید، میبینید که او میگوید در فتنه دست به شمشیر نبرید و کاری نداشته باشید و اعلان بی¬طرفی بکنید، در حالیکه این فتنه دو قسم است: یا کفار بر مسلمین حمله کردند که دفاع واجب است و یا دو گروهی که هر دو مسلماناند به جان هم افتادهاند که باز هم اینجا بی¬تفاوتی بد است. آن را در سورهٴ مبارکهٴ <حجرات> مشخص کرد؛ آیه نُه سورهٴ <حجرات> این است: ﴿وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى اْلأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتّى تَفیءَ إِلى أَمْرِ اللّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ﴾؛ اگر بی¬گانه حمله کرد آیات فراوانی است که مسلمانها نسبت به یکدیگر ﴿رحماء بینهماند﴾ و نسبت به کفار ﴿اشداء علی الکفارند﴾ ؛ اما اگر جنگ داخلی خدای ناکرده در حوزهٴ اسلامی پدید آمد و دو گروه هر دو مؤمناند اما به جان هم افتادهاند، شما اگر بگویید به من چه و اعلان بی¬طرفی بکنید این روا نیست، بلکه باید کاملا با¬طرف و در صحنه باشید. معنای بی¬طرفی سکوت نیست، بلکه معنای بی¬طرفی آن است که وارد صحنه بشوید و عالمانه و عادلانه صلح کنید. اگر حرفهای طرفین را گوش دادید و طرح خوب ارائه کردید و برای اصلاح پیشنهاد دادید و اقدام کردید و حرفتان اثر کرد که فیض میبرید و همهٴ آنها مستفیض میشوند و اگر برای شما مسلم شد که حق با یکی از دو گروه است و گروه دیگر حق را نمیپذیرد و ظالمانه میجنگد، به نفع مظلوم وارد صحنه بشوید تا آن ظالم را وادار به پذیرش صلح کنید. حالا که سلاح را زمین گذاشتند و خواستند صلح کنند، باز هم از در انتقام وارد نشوید و میانجی¬گری کنید، بلکه بر¬اساس عدل و قسط میانجی¬گری کنید. این سه بخش از این آیهٴ مبارکه است. کجا دین جلوی دفاع را گرفته است؟ و کجا دین اجازهٴ سکوت یا بی¬تفاوتی داده است؟ دینی که فرمود اگر دفاع نباشد هیچ مرکزی از مراکز مذهب نمیماند، چنین دین دفاع را هرگز نفی نکرد (این یک)، دینی که میفرماید مسلمانها در برابر کفار ﴿اشداء علی الکفاراند﴾ ، چنین دینی هرگز دفاع را نفی نکرده است (این دو)، دینی که میفرماید اگر دو گروه مسلمان متأسفانه به جان هم افتادند شما نگویید به ما چه؟ ﴿وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا﴾ که اینجا اقتتال همان معنای تقاتل را دارد یعنی تقاتلوا؛ مثل اختصموا یعنی تخاصموا ﴿وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما﴾؛ اقدام کنید تا این آتش را خاموش بشود و اگر دیدید که حق با یک گروه است و دیگری نصیحت¬پذیر نیست و ظالمانه دارد خونریزی را ادامه میدهد: ﴿فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى اْلأُخْرى﴾ که بغی یعنی ظلم و اصل بغی طلب است و در این گونه از موارد یعنی طلبِ باطل؛ اگر یک گروهی نسبت به دیگری باغی شد ﴿فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتّى تَفیءَ إِلى أَمْرِ اللّهِ﴾؛ با این گروه ظالم بجنگید تا به امر الله تسلیم بشود و تن در بدهد. حالا که حاضر شده است صلح بکند، از این به بعد دیگر انتقام نگیرید ﴿حَتّى تَفیءَ إِلى أَمْرِ اللّهِ﴾ ﴿فَإِنْ فاءَتْ﴾؛ یعنی رجعت به امر خدا که فیئ همان رجوع است ﴿فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ﴾ بنابراین در سه مرحله دفاع را ذات اقدس الهی لازم کرده است. چه شخصی، چه در برابر کفار و چه در برابر داخلهٴ اسلامی. آن وقت در چنین فضایی میبینید که احادیثی از ابوموسای اشعری و مانند آن در ذیل قصهٴ قابیل و هابیل نقل شده است که شما در فتنه دخالت نکنید و بگویید به ما چه و دست به شمشیر نبرید و مانند آن . این دست به شمشیر نبردن ناظر به آن کارهای ابتدایی است؛ یعنی ظالمانه این کار را نکنید که البته این سخنی است حق؛ اما همان روایتی که قبلاً خوانده شد در زمان حضرت امیر (سلام الله علیه) که از یک طرف علی بن ابیطالب (سلام الله علیه) است و از طرفی هم اَمَویان، ابوموسی این وسط میگوید که ما نباید در فتنه دخالت کنیم، برای اینکه پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که در فتنه دست به شمشیر نبرید؛ این پیداست که چنین روایتی ساختهٴ خود ابوموسی است. روایتی که نمونهاش از اهل بیت (علیهم السلام) نرسیده است و با طرز فکر خود ابوموسی هم هماهنگ است، پیداست که ساخته و پرداختهٴ خود ابوموسی است. ظاهراً این آیه بحثش به پایان رسید؛ ولی در این آیه فرمود که قصاص است و حد که قصاص را در بخش دیگر ذکر میکند و حدّ را در آیهٴ بعد.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است