سخنرانی از آیت الله محمد تقی مصباح یزدی با موضوع «ایمان به خدا؛ اولین شرط تداوم امدادهای الهی»، سال 1388
بااینکه اکثر یا همگی شما جوان هستید و هنوز چند دهه بیشتر از عمرتان نمیگذرد و شاید دو دهه یا اندکی بیشتر از عمرتان گذشته باشد، اما میدانید که در این دهههای اخیر در ایران تحولات عظیمی اتفاق افتاده است که نه در تاریخ ایران میشود نظیرش را سراغ گرفت و نه ازلحاظ تأثیری که در حوادث عالم داشته است، حادثهای را میتوانیم به این حادثه تشبیه کنیم. البته دشمنان نهایت سعی خودشان را دارند که این را حادثه سادهای وانمود کنند تا حتی¬المقدور به خیال خودشان از تبعات فکری و فرهنگی و عواقب سیاسی و اجتماعی آن مصون بمانند، ولی حقیقت این است که ما هر چه درباره عظمت این پدیده تاریخی فکر کنیم، کم فکر کردهایم و از همینجا میتوانیم حدس بزنیم که تمام قدرتهای بزرگ از آغاز این حرکت، در یک صف علیه این حرکت قیام کرده و آنچه در اختیار داشتند به کار گرفتهاند و هیچ طرفی برنبستهاند. البته ممکن است کسانی بگویند اینها شعارهایی است که کسانی که طرفدار انقلاب هستند دلشان را به آن خوش میکنند، ولی هر چه از زمان میگذرد این حقایق بیشتر خودش را نشان میدهد. من حالا درباره ابعاد این پدیده و عظمت هر یک از این ابعاد نمیخواهم صحبت بکنم. کموبیش، بهخصوص در این ایام، سخنرانان، گویندگان، نویسندگان در این زمینهها بحث کردند و شما هم مکرر شنیدید. سالهای قبل هم شنیدهاید. من از یک دیدگاه دیگری که با فضای دانشگاهی و حوزوی مناسب است میخواهم به این مسئله نگاه کنم. شاید از این منظر کمتر نگاه کرده باشید و حتی دیگران هم کمتر از این نگاه به این مسئله نگریستهاند. البته این نگاه یک پیش فرضی دارد که خوشبختانه همه ما آن پیشفرض را قبول داریم، ولی خب گاهی کسانی هم هستند که به خاطر اینکه آن پیشفرض را قبول ندارند اینگونه بحث، برای آنها فایدهای ندارد.
حکمت پیدایش حوادث عظیم در تاریخ انسانی
آن پیشفرض این است که ما همه معتقدیم که خدای متعال این عالم را با همه پدیدههایش آفریده و اوست که همه حوادث جهان را تدبیر میکند. بر این اساس میخواهم نگاه جدیدی به این حادثه بکنم. طبعاً آنکسانی که در این مقدمه شک داشته باشند، مخاطب ما نیستند. برای چنین کسانی این سؤال مطرح میشود که اصولاً حکمت پیدایش این حوادث عظیم در تاریخ انسانی، این جنگها و خونریزیها که طبعاً عواقب ناگواری را هم همراه خواهد داشت، چیست؟ چرا خدای متعال عالم را طوری آفریده که آدمیزادها به جان هم بیفتند، بزنند، بکشند، جنگهای عظیمی بر پا کنند؟ ابتدا مثل انسانهای اولیه از قدرت بدنیشان استفاده میکردند که هر که زورش یعنی قدرت بازویش بیشتر بود غالب میشد. بعدها ابزارها اختراع کردند؛ هر که ابزارهای بهتری داشت پیروز میشد. کمکم همینطور با پیشرفت علوم و تکنولوژی، وسایل مختلف جنگی کشف شد. بعدها از اینها فراتر رفت، ابزارهای دیگر روانشناختی، تبلیغاتی، پروپاگان و مسائل فرهنگی و هنری همه اینها ضمیمه شد و در خدمت جنگ به کار گرفته شد. شما جنگهای عالم را که میبینید، مخصوصاً جنگهای بینالمللی اخیری که بالاخره ابعادش را کموبیش شنیدید؛ جنگ جهانی اول، جنگ جهانی دوم و بعدازآن جنگهای دیگری که در مناطق مختلف اتفاق افتاد و بالاخره هشت سال جنگی که در کشور ما رخ داد. بالاخره این سؤال مطرح میشود که چرا آدمیزاد اینطوری است که این جنگها را راه بیندازد و هدایت و مدیریت کند؟ آیا راه بهتری برای خوشبختی و زندگی سعادتمندانه وجود ندارد؟ در واقع یک سؤال فلسفی است. مخصوصاً این سؤال برای ما اهمیتی مضاعف پیدا میکند و آن این است که همه شما میدانید داستان خلقت حضرت آدم در قرآن، ازاینجا شروع میشود که خداوند متعال میفرماید: ما به فرشتگان گفتیم که میخواهیم خلیفهای در زمین قرار بدهیم؛ وَإِذْ قالَ رَبُّک لِلْمَلائِکةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً. خود خدا داستان را از اینجا شروع میکند. میفرماید: وقتی این مطلب را به ملائکه گفتیم، آنها گفتند که أَتَجْعَلُ فِیها مَنْ یفْسِدُ فِیها وَیسْفِک الدِّماءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِک وَنُقَدِّسُ لَک قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ؛ فرشتگان یک سؤال از خدا کردند، گفتند کسانی را میخواهی خلیفه قرار بدهی که اهل فساد و خونریزی هستند؟! اینها را میخواهی خلیفه قرار بدهی، درحالیکه ما اهل تسبیح و تحمید هستیم، ما مطیع و فرمانبردار هستیم، بیچونوچرا اوامر تو را اطاعت میکنیم و به تسبیح و تقدیس تو میپردازیم؛ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِک وَنُقَدِّسُ لک؟! خدا جواب تفصیلی به اینها نداد. فقط گفت: إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ؛ من چیزی میدانم که شما نمیدانید؛ یعنی یک حکمتی دارد، یک سری دارد؛ بله این موجودی که من خلق میکنم اهل فساد است، اهل خونریزی هم است، نفرمود شما دروغ میگویید، نه اینطور نیستند. ولی همین موجودی که اهل خونریزی و فساد است یک سرّی دارد، یک رازی در آفرینش او هست که این موجب این شده است که چنین موجودی میتواند خلیفه من در زمین باشد. تا آخر داستان که همه شنیدهاید.
سرّ خلقت انسان و مقام خلافت الهی
اکنون این سؤال مطرح میشود که اصلاً چه سرّی در خلقت انسان وجود دارد که خداوند او را خلیفه خودش نامیده است؟ روشن است که این یک بحث ساده نیست که بتوان آن را در چند کلمه گفت و از آنجا که همه شما اهل فضل هستید، اشارهای به آن میکنم. خدای متعال در این عالم هستی تا آنجایی که ما میدانیم و تابهحال شناختیم، موجودات فراوانی خلق کرده است که ما از اسرارشان اطلاع درستی نداریم. گاهی در این تلویزیون مستندهای دریایی نشان میدهد که خداوند در دریاها چه مخلوقات عجیبوغریبی خلق کرده است. واقعاً انسان متحیر میماند. در روایات دینی آمده است که سلسله مخلوقاتی هستند که اصلاً شما آنها را نمیبینید و نمیشناسید؛ مثل فرشتگان، شیاطین و جنیان. قرآن میگوید اینها هستند، ولی شما نمیبینید و با آنها آشنا نیستید؛ و چهبسا آنها بیش از شما باشند. ولی هیچکدام از اینها لیاقت خلافت الهی را ندارند. سرّ آن این است که همه اینها سرنوشتی از پیش تعیینشده دارند که خودشان هیچ نقشی در تحقق آن ندارند. حالا جمادات که مشخص است، شعوری ندارند تا ارادهای داشته باشند. نباتات هم کموبیش میدانید در یک شرایطی پدید میآیند، رشد میکنند و بالاخره پس از مدتی خشک میشوند و از بین میروند. خودشان در اینکه عمرشان طولانیتر بشود یا کوتاهتر بشود، زیباتر بشوند یا زشتتر بشوند، خوشمزهتر بشوند یا بدمزهتر بشوند، هیچ نقشی ندارند. حیوانات هم با همه انواع و اقسامی که دارند، از کرمها گرفته تا پیشرفتهترین حیوانات دریا و خشکی، اینها هم کموبیش همینطورند؛ تحت یک شرایطی چه تخمگذار باشند چه پستاندار، به وجود میآیند و در یک شرایطی رشد میکنند، بعد هم از بین میروند و تمام میشود. خودشان هیچ نقشی که آگاهانه با اراده خودشان بتوانند این نقش را ایفا کنند و لازمهاش این باشد که در سر یک دوراهیهایی با دو قطب مخالف قرار بگیرند تا یکی را انتخاب کنند، ندارند. فرشتگان همانطور که در قرآن بیان شده است کاملا مطیع خدا هستند و از پیش خود هیچ کاری انجام نمیدهند، فقط به امر خدا حرکت میکنند؛ بلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ *لَا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ.
مظهر قدرت و اراده خدا
یک موجودی که بتواند با اراده خود به دو سو حرکت کند و یکی را انتخاب کند؛ دو سویی که کاملاً متضاد هستند؛ یکی به بالا، یکی به پایین، یکی بهطرف خدا، یکی به پستترین مراتب اسفل سافلین. موجودی که وقتی در نقطه «o» قرار گرفته، میتواند در محور ایگرگها تا بهسوی بینهایت بالا برود همانگونه که میتواند بهسوی بینهایت تنزل کند. موجودی که چنین توانی در درونش وجود داشته باشد، چنین پتانسیلی داشته باشد و فقط با اراده خودش باید تصمیم بگیرد؛ این مظهر قدرت و اراده خدا میشود. سایر موجودات اینطور نیستند. یا اصلاً شعور ندارند یا اگر شعور دارند، اراده قویی ندارند. اگر اراده دارند، ارادهشان در یک سو حرکت میکند. راهشان یکطرفه است، برگشت ندارند، تنزل ندارند و همیشه در یک خط مستقیم حرکت میکنند. دیگر تعالی ندارند. درجاتشان بالا نمیرود. وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ؛ هر یک از فرشتگان جایگاه مشخصی دارد و همیشه در آن جایگاه است. یک موجودی که بتواند با اراده خودش بهسوی بینهایت عالی ترقی و حرکت کند یا بینهایت تنزل کند، موجود بسیار عجیبی است. فرشتگان نمیتوانستند تصور کنند که اصلاً میشود یک چنین موجودی باشد. چون هر چه دیده بودند، امثال خودشان دیده بودند که یک مسیری دارند همیشه اهل تسبیح و تحمید هستند. اینکه بتوانند تنزل بکنند یا بتوانند از اینجا که هستند ترقی کنند و خیلی بالا بروند، این چیزها را ندیده بودند و نمیتوانستند تصور کنند. سرّ آن إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ همین است؛ یک موجودی است که این توان را دارد که بهسوی بینهایت رفعت حرکت کند یا بینهایت تنزل کند. یک چنین چیزی باید باشد. جای این موجود در میان مخلوقات خدا خالی بود.
ظاهراً هیچ پاسخ فلسفی بهتر از این برای هدف آفرینش انسان نمیشود بیان کرد. خب اگر این را پذیرفتیم که بیان دینی ما این است آنوقت اصلاً میفهمیم جایگاه انسان در عالم هستی چه جایگاهی است. انسان موجودی است که دارای دو نیروی متضاد است که هیچ مرزی ندارند و میتواند ترقی فوقالعاده یا تنزل فوقالعاده بکند. برای این موجود باید شرایط بسیار مختلفی پیش بیاید تا دائماً در حال انتخاب باشد؛ حتی اگر راهی را امروز انتخاب کرد و فردا خواست برگردد، امکان داشته باشد. اگر پسفردا خواست باز دوباره به راه اول برگردد، بتواند. بلکه هر لحظهای بتواند تغییر مسیر بدهد. موجود بسیار عجیبی است! من و شما چون آدمیزاد هستیم نمیتوانیم بفهمیم چه قدر مهم هستیم. خیلی موجود عجیبی است! در یکلحظه میتواند توجهش را به عرش الهی معطوف کند یا میتواند به پستترین حیوانات شبیه بشود. در یکلحظه! روشن است که برای موجودی با این پتانسیلی و این استعداد، باید شرایطی فراهم شود که این استعدادها به فعلیت برسد و ظهور پیدا کند. میتواند به آن مقام برسد، اما آیا میرسد؟ بله! کسانی توانستند و رسیدند. میتواند آنقدر پست شود؟ بله! کسانی آنقدر پست شدند که از هر حیوانی پستتر و از هر درندهای بدتر شدند. نمونههایش را میبینید.
فلسفه تحولات در زندگی انسانی
پس مسئله این تحولات در زندگی انسانی و پیدایش جنگها، اختلافات، کشمکشها و همه این حرفها یک فلسفه کلی دارد و آن اینکه شرایط مختلفی برای انسانها پیش بیاید تا مسیر خودشان را با انتخاب تعیین کنند. بگوید من چه میخواهم؟ الآن چه میخواهم؟ یکلحظه دیگر چه میخواهم؟ و همانکه میخواهد بتواند دنبال کند. طبعاً این شدنی نیست که هر کس، در هرلحظهای، هر چه میخواهد بتواند عمل کند. برای اینکه این عالم، عالم محدودی است و هرکسی ممکن است خواستی نامحدود داشته باشد. فرض کنید اگر هر انسانی بخواهد همه انسانهای دیگر تحت اختیار او و فرمانبردار او باشند، روشن است که این خواسته برای همه میسر نمیشود، زیرا هر یک نسبت به دیگران این را میخواهد؛ اما تا آنجا که ممکن است باید شرایطی پیش بیاید تا افراد خواستهای جدید پیدا کنند و در تحقق خواستهایشان تلاش کنند، سرنوشت خودشان را خودشان انتخاب کنند، هر وقت هم خواستند تغییر بدهند، باز بتوانند برگردند. این ویژگی انسان است و جایگاه ممتازی است که در عالم هستی دارد.
آن سؤالی که مطرح کردم و گفتم میخواهم به این حوادث با یک عینک دیگری نگاه بکنیم این است که آیا خدا این انسانها را که آفریده و این استعدادها را که در اختیارشان قرار داده است، رهایشان کرده است؟ انسان را خلق کرد و گفت بروید! حالا خودتان انتخاب کنید! من دیگر کاری با شما ندارم؛ یا نه در این مسیر حرکتشان باز یک مدیریتهایی نسبت به آنها دارد؟
سنت مدد الهی
قرآن میگوید که خدا هیچ انسانی را در هیچ لحظهای رها نمیکند. برای هر کسی، مقرراتی دارد. این مقررات ثابت است و اینکه هرکسی تحت کدام مقررات قرار بگیرد، آن را خودش انتخاب میکند. به عبارت دیگر خدا در تدبیر انسانها سنتهایی دارد، اما هر کس خود انتخاب میکند که تحت کدام سنت قرار بگیرد. نوع سنتها ثابت است. خدا انسانها را که آفریده آنها را به همان نیروهای اولیهشان وانگذاشته است. همه را دوباره در آن مسیری که انتخاب میکنند، کمک میکند و زمینههای ترقی بیشتر در آن مسیر را برایشان فراهم میکند. میفرماید: کُلاًّ نُّمِدُّ هَـؤُلاء وَهَـؤُلاء مِنْ عَطَاء رَبِّکَ وَمَا کَانَ عَطَاء رَبِّکَ مَحْظُورًا. جلوی بخشش خدا را هیچوقت کسی نمیگیرد. خداوند دائماً بخشش میکند. هم به آنهایی که راه خوب را انتخاب میکنند، هم به آنهایی که راه بد را انتخاب میکنند. چون در آن راهی که انتخاب میکنند، برای اینکه بهتر پیش بروند، احتیاج به مدد جدید دارند. این مددها را خدا باز به آنها میرساند.
اکنون سؤال دیگری مطرح میشود و آن این است که آیا مددهایی که خدا به خوبان و بدان میرساند یکسان است؟ مثلاً فرض بفرمایید میگوید: هرکسی هر مقدار نیرویی را که در کاری به کار گرفت من ده درصد به آن اضافه میکنم؛ هر کس در هر راهی؟! آیا اینطور است یا نه؟! پاسخ این است که مدد الهی نسبت به افراد مختلف فرق دارد. هدف اصلی خداوند این است که انسانهای باکمال به وجود بیایند. این است که شرایط را برای آنکسانی که راه صحیح را انتخاب میکنند بهتر فراهم میکند و به آنها بیشتر کمک میکند. فرمول اینکه چه قدر بیشتر کمک میرساند، خیلی دست ما نیست؛ اما در بعضی جاها خود خداوند فرموده است که تا ده برابر. اگر راه خوب را انتخاب کنند ده برابر کمکشان میکند و اگر راه بد را انتخاب کنند یک برابر کمکشان میکند. در قدم بعدی قدرت بیشتری پیدا میکنند که آن راه بد را طی کنند. کموبیش آدم خودش هم میتواند تجربه کند.
برای مثال وقتی کسی برای اولین بار یک پک به سیگار میزند و این دود سیگار دردهانش میرود، خودش هم ناراحت است. دود تلخ اذیت کنندهای است. ولی یک پک که زد برای دفعه دوم راحتتر است. چند دفعه که تکرار شد نهتنها خیلی راحت میشود بلکه عادت میکند و نمیتواند آن را رها کند. کارهای بد غالباً اینطور است. کارهای خوب هم همینطور است. این همان مددی است که خدا میکند که وقتی یک راهی را انتخاب کردید، در قدم دوم انجام آن کار برایتان آسانتر است؛ اما آنهایی که راه خوب را انتخاب میکنند خدا مددهایش را خیلی بیشتر میکند، چون هدف اصلی آنها هستند؛ دیگران طفیلیاند.
زمینههای رشد و کمال انسانها
خدا میخواست برای خودش جانشین و خلیفه انتخاب کند؛ صدام که خلیفه نمیشود، جرج بوش که خلیفه خدا نمیشود، اسرائیلیها که خلیفه خدا نمیشوند. هدف، آن انسانهای عالی هستند. دیگران طفیلی¬اند. انسان بالاخره باید مختار باشد و بتواند راه بد را هم برود. بنابراین این کشمکشها، زمینه نزاعها، اختلافها و درگیریها که منجر به جنگها میشود با اختلاف فاحشی که در مراتب این جنگها هست، همه زمینهای برای این است که انسانها امکان رشد بیشتر در مسیری که انتخاب میکنند پیدا کنند. راه بد را انتخاب میکنند، بتوانند بدتر بشوند. راه خوب را انتخاب میکنند، بتوانند خیلی بهتر شوند؛ و بهخصوص کمکهایی که به کارهای خوب میکند؛ کسی ممکن است دهها سال راه بد رفته باشد، گناهان بزرگ و خطاهای زشت مرتکب شده باشد اما در یک لحظه اگر واقعاً تصمیم بگیرد که راهش را عوض کند و توبه کند، همه آنها پوشیده میشود و بخشیده میشود. دیگر چه کمکی بهتر از این؟ بیست سال، سی سال، بیشتر، راه خطا رفته است، واقعاً تصمیم گرفت که راهش را عوض کند، از همان لحظه خطاهایش بخشیده میشود و در مسیر صحیح قرار میگیرد!
این فلسفهای کلی است برای اینکه چرا این شرایط گوناگون که بسیاری از آنها بسیار ناگوار است، پیش میآید. اینکه چرا اطفال، زنها و افراد بیگناه در جنگها کشته میشوند؟ حکمت آن همان است. البته خداوند به همهکسانی که مورد ظلم قرار میگیرند، پاداشی خواهد داد، ولی بالاخره زمینه انتخاب باید باز باشد.
تحقق سنت الهی در پیروزی انقلاب اسلامی ایران
اکنون ما میخواهیم بر اساس این فلسفه کلی که بیان شد، انقلاب خودمان را تفسیر کنیم. این انقلاب چگونه اتفاق افتاد و ما تحت شرایط کدامیک از این سنتهای الهی واقع شدیم؟ معروف است که موفقیت این انقلاب، سه رکن داشت؛ رهبر، مردم و اسلام. این سه رکن، مثلثی بود که شرایط تحقق این انقلاب و پیروزی انقلاب را فراهم میکرد. اگر مردم بودند و رهبری مثل حضرت امام رحمهاللهعلیه نداشتند، این انقلاب اتفاق نمیافتاد. برای اینکه همین مردم قبل از پنجاه سال بودند و با آن دوران ستمشاهی زندگی میکردند، خیلی هم مشکل زیادی نداشتند. بنابراین مسلماً وجود رهبر نقش مهمی داشت. کشورهای دیگر را ملاحظه بفرمایید! افغانستان همسایه ما! تقریباً انقلاب افغانستان نیز با اندکی تأخیر همراه انقلاب ما بود؛ البته زمینههایش قبلاً فراهم شده بود. در طول این مدت چه قدر خونریزی شد؟ چه قدر سختی کشیدند، ولی پیروزی نداشتند. در آخر هم کشورهای ناتو آمدند و آنجا را اشغال کردند و هنوز نیز هر روز خونریزی و فساد است. چرا؟ برای اینکه رهبری مثل امام نداشتند. هر طایفهای برای خودشان یک مسلکی داشتند و یک راهی و یک مدیری و بالاخره گاهی هم به جان هم میافتادند و هم دیگر را میکشتند. نقش رهبر و مردم که روشن است. عامل سوم ایدئولوژی اسلام بود؛ اگر همین مردم، باور اسلامی نداشتند، چه میشد؟ آنچه همه را متحد میکرد و این رهبری را میپذیرفتند، دین بود. همه اینها به خاطر اسلام بود، به خاطر اینکه او یک رهبر الهی بود، فرمانش را گوش میکردند. پس ایمان به خدا، اسلام، ایدئولوژی اسلامی، رکن سوم این کار بود.
رکن اساسی در پیروزی انقلاب اسلامی
گاهی سؤال میشود که کدام یک از این ارکان نقش اساسی را دارد؟ معمولاً هر حادثهای که پیش بیاید یک شرایطی دارد. فرض کنید شما میخواهید یک کبریت بزنید روشن بشود، یک چوبکبریت باید باشد، آن قوطی کبریت باید شرایط خاصی داشته باشد، وقتی شما این چوب را به آن میکشید براثر این اصطکاک حرارتی به وجود بیاید، در اثر این حرارت اشتعالی به وجود بیاید تا این چوبکبریت روشن بشود؛ اما بالاخره یکی از این عوامل نقش اساسی را دارد و آنکسی است که کبریت را میزند؛ آن عامل ایجاد این آتش است. آنهای دیگر شرایط را فراهم میکنند. عامل اصلی در این انقلاب چه بود؟ در اینجا بحثهای زیادی وجود دارد. بعضی میگویند نقش رهبر مهمتر است. بعضی میگویند نقش مردم مهمتر است. بعضی میگویند ایدئولوژی مهمتر است. اینها کموبیش بحثهایی است که مربوط به جامعهشناسی میشود. من این مسئله را از منظر دینی میخواهم ثابت کنم. آنها هیچوقت در این مثلث خود خدا را مطرح نمیکنند. میگویند مردم، رهبر، ایمان. ما آن دیدی که داریم با آن مقدمهای که عرض کردم این است که خدا انسان را آفریده است و حوادث انسان را هم خدا تدبیر میکند. خدا برای اینها سنتهایی قرار داده است که طبق این سنتها این تحولات تحقق پیدا میکند. بر اساس این بینش باید بگوییم اصل در این انقلاب چیست؟ ما معتقدیم اصل اینها اراده خداست. منتها برای تحقق اراده خدا شرایطی باید تحقق پیدا کند؛ یعنی خدا میخواهد چنین جامعه متحولی، چنین جامعه مؤمن و متعهدی به وجود بیاید. میخواهد به اینها هم کمک کند اما تحت یک شرایطی، مقرراتی دارد. اگر این مقررات رعایت بشود آن کار را میکند.
همه شما میدانید که در طول این مدت سی سال که از پیروزی انقلاب اسلامی میگذرد، از همان روز اول تمام کشورهای مهم دنیا سعی کردند که شعله این انقلاب را خاموش کنند. از همان روزهای اول رئیسجمهور امریکا رسماً گفت که این حرکت، مدت کوتاهی بیشتر دوام پیدا نمیکند؛ حداکثر شش ماه. بعد هم همه حیلهها را به کار گرفتند. آنها صدام را علیه ایران تحریک کردند، آنها کودتای نوژه را تدبیر کردند، جریان طبس را و بالاخره این جنگ تحمیلی هشتساله را و حوادث بعد را. با وجود همه اینها و برخلاف آنچه شرایط عادی اقتضا میکرد هیچکدام از این نقشهها به ثمر ننشست و همه یکی پس از دیگری شکست خورد؛ تحریم اقتصادی، راه انداختن کودتا، جنگ و چیزهای دیگر. همه اینها نهتنها شکست خورد؛ بلکه هرروز وسیلهای برای رشد، تکامل و شکوفایی ملت ما فراهم شد. هشت سال جنگ را بر ما تحمیل کردند اما نتیجهاش این شد که ما بسیاری از تکنولوژیهای پیشرفته را در جنگ به دست آوردیم. توانستیم با قویترین ارتش منطقه مبارزه کنیم بدون اینکه یک وجب خاکمان را به آنها تحویل بدهیم. آن هم در چه شرایطی؛ با دستخالی، با تحریم اقتصادی که حتی سیمخاردار به ما نمیفروختند؛ حتی ما را تحریم اقتصادی کردند و سلاحهایی که خریده بودیم اصلاً به ما تحویل ندادند. درعینحال ما امروز رسیدهایم به آنجایی که ملاحظه میفرمایید. جایی که هیچ کدام از سران کشور ما خوابش را نمیدیدند که در این مدت کوتاه و در این شرایط سخت، ما به یک چنین موقعیت علمی، صنعتی، تکنولوژیک، فضایی دست پیدا بکنیم.
شرط بهرهمندی از مددهای غیبی
تفسیر ما نسبت به همه این حوادث این است که در همه مراحل دست خدا بالای سر ما بود. به قول بچههای جبهه، مددهای غیبی کمک میکرد. بعضیهایش هم آنقدر روشن بود که حتی دشمنان هم نمیتوانستند انکار کنند؛ مثل حادثه طبس. کسانی که در جبهه بودند هرچند وقت یکبار چنین حادثهای را میدیدند و تجربه میکردند که چگونه مدد غیبی، در جبههها به کمک بچهها میآید. خب سؤال این است که خدا تحت چه شرایطی این مددها را میرساند؟ آیا بیحساب است؟! آیا گتره است، یا نه یک حسابی دارد؟! اگر ما بتوانیم حساب و فرمولش را به دست بیاوریم خیلی میتوانیم برای آیندهمان استفاده کنیم و جلوی بسیاری از آسیبها و آفتها را بگیریم. یک شرط اساسی را در قرآن تصریح میفرماید. میفرماید: وَلاَ تَهِنُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الأَعْلَوْنَ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِین؛ به مجاهدان خطاب میکند که شما که میروید به جنگ دشمنان، بااینکه عده و عُدهتان خیلی کمتر است و در شرایط سختتری با دشمنان مواجه میشوید، هیچ احساس ضعف نکنید! هیچ غم و اندوه هم به خودتان راه ندهید! بدانید که شما برترید؛ به یک شرط بر همه دشمنانتان برتری دارید؛ وَأَنتُمُ الأَعْلَوْنَ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِین؛ اگر ایمان داشته باشید.
پس اولین شرطی که برای دریافت کمکهای الهی برای ما لازم است این است که ما ایمان به خدا داشته باشیم و توکلمان بر او باشد. امیدمان به کسی باشد که مغلوب نشدنی است. هیچ قدرتی نمیتواند او را مغلوب کند. در این صورت میتوانیم اتکا داشته باشیم به یک جایی که هیچ شکستی به آنجا راه پیدا نمیکند. اگر انسان یک نقطه اتکا داشته باشد خیلی بهتر میتواند کار بکند. شما وقتی بخواهید مثلاً فشاری بر اندامهایتان وارد کنید، حرکتی بکنید، پرشی بکنید، اگر یک نقطه اتکایی داشته باشید ولو نقطه اتکای کوچکی، یک انگشتتان به یک جایی متکی باشد، خیلی در حرکت و حفظ اعتدالتان میتواند مؤثر باشد؛ شما یک جایی ایستادهاید، با یک انگشتتان یک اتکایی به دیوار داشته باشید سقوط نمیکنید اما در شرایط عادی ممکن است اگر حرکتی پیش بیاید، تزلزلی پیش بیاید، زلزله بشود زمین بخورید اما اگر یک انگشتتان یک جایی بند باشد این نقطه اتکاست.
روح انسان باید با آن نقطه اتکا که هیچ شکستی در آن نیست، ارتباط پیدا کند. این را باید باور کنیم. این جنبه روانی دارد. یک مسئله فیزیکی نیست. آن شرطی که در اینجا برای انسانها هست که همان برتری انسانها بر فرشتگان را هم میرساند این است که این آدمیزاد میتواند خودش را به خدای متعال که قدرت بینهایت است، وصل کند؛ البته این اتصال وصل فیزیکی نیست؛ خدا که جسم نیست که انسان به آن وصل شود. باید روح خود را به او متصل کند و اعتمادش بر خدا باشد. اگر انسان یک چنین قدرتی در خودش ایجاد کند و چنین ارتباطی با خدا برقرار کند، هیچوقت شکست نمیخورد. یک نمونهاش را الحمدلله همه ما دیدهایم. شما حساب بکنید در یک کشوری که تازه انقلاب کردهاند، با دشمنی روبهرو شده است که چهارده لشکر مجهز وارد صحنه کرده است و درگیر شده و ما حتی یک لشکر مجهز و آماده نداریم، ارتش با تمام وسایل از هم گسیخته است. آنوقت در داخل کشور، رئیسجمهور و نخستوزیر را یکجا ترور کردهاند. چند تا از فرماندههای ارتش، فرمانده نیروی هوایی، نیروی زمینی در یک حادثهای به شهادت رسیدند. جلوتر از آن داستان هفت تیر بود. در یک چنین فضایی که در ظرف یک سال، اینهمه مصیبت در یک کشور نوخاسته رخ داده است، شما فکر میکنید رهبری که میخواهد این جامعه را اداره کند چه حالی باید برایش پیش بیاید؟ ما اگر جریان و مشکل محدودی برای زندگیمان پیش بیاید خودمان را میبازیم. دیگر عقلمان کار نمیکند؛ مثلاً بچهمان مریض شده، تصادف کرده است و بیمارستان بردهاند، خدا نکند پیش بیاید اما بالاخره روزگار است و ممکن است برای کسی پیش میآید. آدم در آن حال اصلاً عقلش کار نمیکند. فقط متوجه این است که ببیند بالاخره بچه خوب میشود؟ نمیشود؟ معالجه دارد؟ ندارد؟ درباره هیچ موضوع دیگری نمیتواند فکر کند.
اینهمه حادثه روی مغز یک پیرمرد ریخته، او هیچ خم به ابرو نمیآورد. میگوید اگر رجایی و باهنر را کشتند خدای رجایی و باهنر زنده است. انگارنهانگار که چیزی پیش آمده است. این قدرت روحی، مال این آدمیزادی است که میتواند خلیفةالله بشود. این همه مصیبت و گرفتاری که انسان را داغون میکند، مغز آدمیزاد را منفجر میکند؛ مصائبی که ما حتی یکهزارم آن را نمیتوانیم تحملکنیم، برای او اتفاق افتاده است ، اما میگوید: اینها مردهاند خدا که نمرده است. وَلاَ تَهِنُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الأَعْلَوْنَ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِین؛ وقتی چنین قدرتی دارید، نه هیچ ضعف به خودتان راه بدهید نه هیچ اندوهی، غم و غصهای داشته باشید. اینها آزمایشی است. آنها شهید شدند بهشت رفتند، شما همت کنید خودتان کاری بکنید؛ و همت کردند و کار را به سامان رساندند. خدا هم نشان داد که به کسانی که در راه او قدم برمیدارند، کمک میرساند و آنها را وانمیگذارد.
آنچه برای ما مهم است این است که این شرط را با اراده خودمان، در خودمان ایجاد کنیم. شرایط جبری که در عالم اتفاق میافتد و دست ما نیست که در اختیار ما نیست؛ اما هر کدام از ما در درون خودمان میتوانیم این رابطه را با خدای خودمان برقرار کنیم. چه کنیم که این ایمان قوی بشود؟ با خدا عهد ببندیم که اوامر او را اطاعت کنیم. سعی کنیم تا آنجا که میتوانیم مخالفت امر خدا نکنیم. با خدا رفیق باشیم. با خدا دشمنی نکنیم. به جنگ خدا نرویم. اگر رابطه خودمان را با خدا باصفا کنیم، ایمان ما نسبت به خدا قوی میشود؛ ایمان ما که بیشتر شد توکلمان بالا میرود. توکلمان که بالا رفت، قدرت ما افزوده خواهد شد؛ بهجایی میرسد که دیگر شکست ندارد. بنابراین آنچه برای ما مهم است و در همه این حوادث باید درس بگیریم و بعد استفاده کنیم و مطمئن باشیم که این به نتیجه خواهد رسید این است که هرقدر رابطهمان را با خدا تقویت کنیم، خدا بیشتر ما را مدد خواهد کرد. هرقدر مدد خدا بیشتر شد، شکست ما کمتر خواهد بود تا آنجایی که برای مؤمنی هیچگونه شکستی متصور نیست.
بااینکه اکثر یا همگی شما جوان هستید و هنوز چند دهه بیشتر از عمرتان نمیگذرد و شاید دو دهه یا اندکی بیشتر از عمرتان گذشته باشد، اما میدانید که در این دهههای اخیر در ایران تحولات عظیمی اتفاق افتاده است که نه در تاریخ ایران میشود نظیرش را سراغ گرفت و نه ازلحاظ تأثیری که در حوادث عالم داشته است، حادثهای را میتوانیم به این حادثه تشبیه کنیم. البته دشمنان نهایت سعی خودشان را دارند که این را حادثه سادهای وانمود کنند تا حتی¬المقدور به خیال خودشان از تبعات فکری و فرهنگی و عواقب سیاسی و اجتماعی آن مصون بمانند، ولی حقیقت این است که ما هر چه درباره عظمت این پدیده تاریخی فکر کنیم، کم فکر کردهایم و از همینجا میتوانیم حدس بزنیم که تمام قدرتهای بزرگ از آغاز این حرکت، در یک صف علیه این حرکت قیام کرده و آنچه در اختیار داشتند به کار گرفتهاند و هیچ طرفی برنبستهاند. البته ممکن است کسانی بگویند اینها شعارهایی است که کسانی که طرفدار انقلاب هستند دلشان را به آن خوش میکنند، ولی هر چه از زمان میگذرد این حقایق بیشتر خودش را نشان میدهد. من حالا درباره ابعاد این پدیده و عظمت هر یک از این ابعاد نمیخواهم صحبت بکنم. کموبیش، بهخصوص در این ایام، سخنرانان، گویندگان، نویسندگان در این زمینهها بحث کردند و شما هم مکرر شنیدید. سالهای قبل هم شنیدهاید. من از یک دیدگاه دیگری که با فضای دانشگاهی و حوزوی مناسب است میخواهم به این مسئله نگاه کنم. شاید از این منظر کمتر نگاه کرده باشید و حتی دیگران هم کمتر از این نگاه به این مسئله نگریستهاند. البته این نگاه یک پیش فرضی دارد که خوشبختانه همه ما آن پیشفرض را قبول داریم، ولی خب گاهی کسانی هم هستند که به خاطر اینکه آن پیشفرض را قبول ندارند اینگونه بحث، برای آنها فایدهای ندارد.
حکمت پیدایش حوادث عظیم در تاریخ انسانی
آن پیشفرض این است که ما همه معتقدیم که خدای متعال این عالم را با همه پدیدههایش آفریده و اوست که همه حوادث جهان را تدبیر میکند. بر این اساس میخواهم نگاه جدیدی به این حادثه بکنم. طبعاً آنکسانی که در این مقدمه شک داشته باشند، مخاطب ما نیستند. برای چنین کسانی این سؤال مطرح میشود که اصولاً حکمت پیدایش این حوادث عظیم در تاریخ انسانی، این جنگها و خونریزیها که طبعاً عواقب ناگواری را هم همراه خواهد داشت، چیست؟ چرا خدای متعال عالم را طوری آفریده که آدمیزادها به جان هم بیفتند، بزنند، بکشند، جنگهای عظیمی بر پا کنند؟ ابتدا مثل انسانهای اولیه از قدرت بدنیشان استفاده میکردند که هر که زورش یعنی قدرت بازویش بیشتر بود غالب میشد. بعدها ابزارها اختراع کردند؛ هر که ابزارهای بهتری داشت پیروز میشد. کمکم همینطور با پیشرفت علوم و تکنولوژی، وسایل مختلف جنگی کشف شد. بعدها از اینها فراتر رفت، ابزارهای دیگر روانشناختی، تبلیغاتی، پروپاگان و مسائل فرهنگی و هنری همه اینها ضمیمه شد و در خدمت جنگ به کار گرفته شد. شما جنگهای عالم را که میبینید، مخصوصاً جنگهای بینالمللی اخیری که بالاخره ابعادش را کموبیش شنیدید؛ جنگ جهانی اول، جنگ جهانی دوم و بعدازآن جنگهای دیگری که در مناطق مختلف اتفاق افتاد و بالاخره هشت سال جنگی که در کشور ما رخ داد. بالاخره این سؤال مطرح میشود که چرا آدمیزاد اینطوری است که این جنگها را راه بیندازد و هدایت و مدیریت کند؟ آیا راه بهتری برای خوشبختی و زندگی سعادتمندانه وجود ندارد؟ در واقع یک سؤال فلسفی است. مخصوصاً این سؤال برای ما اهمیتی مضاعف پیدا میکند و آن این است که همه شما میدانید داستان خلقت حضرت آدم در قرآن، ازاینجا شروع میشود که خداوند متعال میفرماید: ما به فرشتگان گفتیم که میخواهیم خلیفهای در زمین قرار بدهیم؛ وَإِذْ قالَ رَبُّک لِلْمَلائِکةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً. خود خدا داستان را از اینجا شروع میکند. میفرماید: وقتی این مطلب را به ملائکه گفتیم، آنها گفتند که أَتَجْعَلُ فِیها مَنْ یفْسِدُ فِیها وَیسْفِک الدِّماءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِک وَنُقَدِّسُ لَک قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ؛ فرشتگان یک سؤال از خدا کردند، گفتند کسانی را میخواهی خلیفه قرار بدهی که اهل فساد و خونریزی هستند؟! اینها را میخواهی خلیفه قرار بدهی، درحالیکه ما اهل تسبیح و تحمید هستیم، ما مطیع و فرمانبردار هستیم، بیچونوچرا اوامر تو را اطاعت میکنیم و به تسبیح و تقدیس تو میپردازیم؛ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِک وَنُقَدِّسُ لک؟! خدا جواب تفصیلی به اینها نداد. فقط گفت: إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ؛ من چیزی میدانم که شما نمیدانید؛ یعنی یک حکمتی دارد، یک سری دارد؛ بله این موجودی که من خلق میکنم اهل فساد است، اهل خونریزی هم است، نفرمود شما دروغ میگویید، نه اینطور نیستند. ولی همین موجودی که اهل خونریزی و فساد است یک سرّی دارد، یک رازی در آفرینش او هست که این موجب این شده است که چنین موجودی میتواند خلیفه من در زمین باشد. تا آخر داستان که همه شنیدهاید.
سرّ خلقت انسان و مقام خلافت الهی
اکنون این سؤال مطرح میشود که اصلاً چه سرّی در خلقت انسان وجود دارد که خداوند او را خلیفه خودش نامیده است؟ روشن است که این یک بحث ساده نیست که بتوان آن را در چند کلمه گفت و از آنجا که همه شما اهل فضل هستید، اشارهای به آن میکنم. خدای متعال در این عالم هستی تا آنجایی که ما میدانیم و تابهحال شناختیم، موجودات فراوانی خلق کرده است که ما از اسرارشان اطلاع درستی نداریم. گاهی در این تلویزیون مستندهای دریایی نشان میدهد که خداوند در دریاها چه مخلوقات عجیبوغریبی خلق کرده است. واقعاً انسان متحیر میماند. در روایات دینی آمده است که سلسله مخلوقاتی هستند که اصلاً شما آنها را نمیبینید و نمیشناسید؛ مثل فرشتگان، شیاطین و جنیان. قرآن میگوید اینها هستند، ولی شما نمیبینید و با آنها آشنا نیستید؛ و چهبسا آنها بیش از شما باشند. ولی هیچکدام از اینها لیاقت خلافت الهی را ندارند. سرّ آن این است که همه اینها سرنوشتی از پیش تعیینشده دارند که خودشان هیچ نقشی در تحقق آن ندارند. حالا جمادات که مشخص است، شعوری ندارند تا ارادهای داشته باشند. نباتات هم کموبیش میدانید در یک شرایطی پدید میآیند، رشد میکنند و بالاخره پس از مدتی خشک میشوند و از بین میروند. خودشان در اینکه عمرشان طولانیتر بشود یا کوتاهتر بشود، زیباتر بشوند یا زشتتر بشوند، خوشمزهتر بشوند یا بدمزهتر بشوند، هیچ نقشی ندارند. حیوانات هم با همه انواع و اقسامی که دارند، از کرمها گرفته تا پیشرفتهترین حیوانات دریا و خشکی، اینها هم کموبیش همینطورند؛ تحت یک شرایطی چه تخمگذار باشند چه پستاندار، به وجود میآیند و در یک شرایطی رشد میکنند، بعد هم از بین میروند و تمام میشود. خودشان هیچ نقشی که آگاهانه با اراده خودشان بتوانند این نقش را ایفا کنند و لازمهاش این باشد که در سر یک دوراهیهایی با دو قطب مخالف قرار بگیرند تا یکی را انتخاب کنند، ندارند. فرشتگان همانطور که در قرآن بیان شده است کاملا مطیع خدا هستند و از پیش خود هیچ کاری انجام نمیدهند، فقط به امر خدا حرکت میکنند؛ بلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ *لَا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ.
مظهر قدرت و اراده خدا
یک موجودی که بتواند با اراده خود به دو سو حرکت کند و یکی را انتخاب کند؛ دو سویی که کاملاً متضاد هستند؛ یکی به بالا، یکی به پایین، یکی بهطرف خدا، یکی به پستترین مراتب اسفل سافلین. موجودی که وقتی در نقطه «o» قرار گرفته، میتواند در محور ایگرگها تا بهسوی بینهایت بالا برود همانگونه که میتواند بهسوی بینهایت تنزل کند. موجودی که چنین توانی در درونش وجود داشته باشد، چنین پتانسیلی داشته باشد و فقط با اراده خودش باید تصمیم بگیرد؛ این مظهر قدرت و اراده خدا میشود. سایر موجودات اینطور نیستند. یا اصلاً شعور ندارند یا اگر شعور دارند، اراده قویی ندارند. اگر اراده دارند، ارادهشان در یک سو حرکت میکند. راهشان یکطرفه است، برگشت ندارند، تنزل ندارند و همیشه در یک خط مستقیم حرکت میکنند. دیگر تعالی ندارند. درجاتشان بالا نمیرود. وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ؛ هر یک از فرشتگان جایگاه مشخصی دارد و همیشه در آن جایگاه است. یک موجودی که بتواند با اراده خودش بهسوی بینهایت عالی ترقی و حرکت کند یا بینهایت تنزل کند، موجود بسیار عجیبی است. فرشتگان نمیتوانستند تصور کنند که اصلاً میشود یک چنین موجودی باشد. چون هر چه دیده بودند، امثال خودشان دیده بودند که یک مسیری دارند همیشه اهل تسبیح و تحمید هستند. اینکه بتوانند تنزل بکنند یا بتوانند از اینجا که هستند ترقی کنند و خیلی بالا بروند، این چیزها را ندیده بودند و نمیتوانستند تصور کنند. سرّ آن إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ همین است؛ یک موجودی است که این توان را دارد که بهسوی بینهایت رفعت حرکت کند یا بینهایت تنزل کند. یک چنین چیزی باید باشد. جای این موجود در میان مخلوقات خدا خالی بود.
ظاهراً هیچ پاسخ فلسفی بهتر از این برای هدف آفرینش انسان نمیشود بیان کرد. خب اگر این را پذیرفتیم که بیان دینی ما این است آنوقت اصلاً میفهمیم جایگاه انسان در عالم هستی چه جایگاهی است. انسان موجودی است که دارای دو نیروی متضاد است که هیچ مرزی ندارند و میتواند ترقی فوقالعاده یا تنزل فوقالعاده بکند. برای این موجود باید شرایط بسیار مختلفی پیش بیاید تا دائماً در حال انتخاب باشد؛ حتی اگر راهی را امروز انتخاب کرد و فردا خواست برگردد، امکان داشته باشد. اگر پسفردا خواست باز دوباره به راه اول برگردد، بتواند. بلکه هر لحظهای بتواند تغییر مسیر بدهد. موجود بسیار عجیبی است! من و شما چون آدمیزاد هستیم نمیتوانیم بفهمیم چه قدر مهم هستیم. خیلی موجود عجیبی است! در یکلحظه میتواند توجهش را به عرش الهی معطوف کند یا میتواند به پستترین حیوانات شبیه بشود. در یکلحظه! روشن است که برای موجودی با این پتانسیلی و این استعداد، باید شرایطی فراهم شود که این استعدادها به فعلیت برسد و ظهور پیدا کند. میتواند به آن مقام برسد، اما آیا میرسد؟ بله! کسانی توانستند و رسیدند. میتواند آنقدر پست شود؟ بله! کسانی آنقدر پست شدند که از هر حیوانی پستتر و از هر درندهای بدتر شدند. نمونههایش را میبینید.
فلسفه تحولات در زندگی انسانی
پس مسئله این تحولات در زندگی انسانی و پیدایش جنگها، اختلافات، کشمکشها و همه این حرفها یک فلسفه کلی دارد و آن اینکه شرایط مختلفی برای انسانها پیش بیاید تا مسیر خودشان را با انتخاب تعیین کنند. بگوید من چه میخواهم؟ الآن چه میخواهم؟ یکلحظه دیگر چه میخواهم؟ و همانکه میخواهد بتواند دنبال کند. طبعاً این شدنی نیست که هر کس، در هرلحظهای، هر چه میخواهد بتواند عمل کند. برای اینکه این عالم، عالم محدودی است و هرکسی ممکن است خواستی نامحدود داشته باشد. فرض کنید اگر هر انسانی بخواهد همه انسانهای دیگر تحت اختیار او و فرمانبردار او باشند، روشن است که این خواسته برای همه میسر نمیشود، زیرا هر یک نسبت به دیگران این را میخواهد؛ اما تا آنجا که ممکن است باید شرایطی پیش بیاید تا افراد خواستهای جدید پیدا کنند و در تحقق خواستهایشان تلاش کنند، سرنوشت خودشان را خودشان انتخاب کنند، هر وقت هم خواستند تغییر بدهند، باز بتوانند برگردند. این ویژگی انسان است و جایگاه ممتازی است که در عالم هستی دارد.
آن سؤالی که مطرح کردم و گفتم میخواهم به این حوادث با یک عینک دیگری نگاه بکنیم این است که آیا خدا این انسانها را که آفریده و این استعدادها را که در اختیارشان قرار داده است، رهایشان کرده است؟ انسان را خلق کرد و گفت بروید! حالا خودتان انتخاب کنید! من دیگر کاری با شما ندارم؛ یا نه در این مسیر حرکتشان باز یک مدیریتهایی نسبت به آنها دارد؟
سنت مدد الهی
قرآن میگوید که خدا هیچ انسانی را در هیچ لحظهای رها نمیکند. برای هر کسی، مقرراتی دارد. این مقررات ثابت است و اینکه هرکسی تحت کدام مقررات قرار بگیرد، آن را خودش انتخاب میکند. به عبارت دیگر خدا در تدبیر انسانها سنتهایی دارد، اما هر کس خود انتخاب میکند که تحت کدام سنت قرار بگیرد. نوع سنتها ثابت است. خدا انسانها را که آفریده آنها را به همان نیروهای اولیهشان وانگذاشته است. همه را دوباره در آن مسیری که انتخاب میکنند، کمک میکند و زمینههای ترقی بیشتر در آن مسیر را برایشان فراهم میکند. میفرماید: کُلاًّ نُّمِدُّ هَـؤُلاء وَهَـؤُلاء مِنْ عَطَاء رَبِّکَ وَمَا کَانَ عَطَاء رَبِّکَ مَحْظُورًا. جلوی بخشش خدا را هیچوقت کسی نمیگیرد. خداوند دائماً بخشش میکند. هم به آنهایی که راه خوب را انتخاب میکنند، هم به آنهایی که راه بد را انتخاب میکنند. چون در آن راهی که انتخاب میکنند، برای اینکه بهتر پیش بروند، احتیاج به مدد جدید دارند. این مددها را خدا باز به آنها میرساند.
اکنون سؤال دیگری مطرح میشود و آن این است که آیا مددهایی که خدا به خوبان و بدان میرساند یکسان است؟ مثلاً فرض بفرمایید میگوید: هرکسی هر مقدار نیرویی را که در کاری به کار گرفت من ده درصد به آن اضافه میکنم؛ هر کس در هر راهی؟! آیا اینطور است یا نه؟! پاسخ این است که مدد الهی نسبت به افراد مختلف فرق دارد. هدف اصلی خداوند این است که انسانهای باکمال به وجود بیایند. این است که شرایط را برای آنکسانی که راه صحیح را انتخاب میکنند بهتر فراهم میکند و به آنها بیشتر کمک میکند. فرمول اینکه چه قدر بیشتر کمک میرساند، خیلی دست ما نیست؛ اما در بعضی جاها خود خداوند فرموده است که تا ده برابر. اگر راه خوب را انتخاب کنند ده برابر کمکشان میکند و اگر راه بد را انتخاب کنند یک برابر کمکشان میکند. در قدم بعدی قدرت بیشتری پیدا میکنند که آن راه بد را طی کنند. کموبیش آدم خودش هم میتواند تجربه کند.
برای مثال وقتی کسی برای اولین بار یک پک به سیگار میزند و این دود سیگار دردهانش میرود، خودش هم ناراحت است. دود تلخ اذیت کنندهای است. ولی یک پک که زد برای دفعه دوم راحتتر است. چند دفعه که تکرار شد نهتنها خیلی راحت میشود بلکه عادت میکند و نمیتواند آن را رها کند. کارهای بد غالباً اینطور است. کارهای خوب هم همینطور است. این همان مددی است که خدا میکند که وقتی یک راهی را انتخاب کردید، در قدم دوم انجام آن کار برایتان آسانتر است؛ اما آنهایی که راه خوب را انتخاب میکنند خدا مددهایش را خیلی بیشتر میکند، چون هدف اصلی آنها هستند؛ دیگران طفیلیاند.
زمینههای رشد و کمال انسانها
خدا میخواست برای خودش جانشین و خلیفه انتخاب کند؛ صدام که خلیفه نمیشود، جرج بوش که خلیفه خدا نمیشود، اسرائیلیها که خلیفه خدا نمیشوند. هدف، آن انسانهای عالی هستند. دیگران طفیلی¬اند. انسان بالاخره باید مختار باشد و بتواند راه بد را هم برود. بنابراین این کشمکشها، زمینه نزاعها، اختلافها و درگیریها که منجر به جنگها میشود با اختلاف فاحشی که در مراتب این جنگها هست، همه زمینهای برای این است که انسانها امکان رشد بیشتر در مسیری که انتخاب میکنند پیدا کنند. راه بد را انتخاب میکنند، بتوانند بدتر بشوند. راه خوب را انتخاب میکنند، بتوانند خیلی بهتر شوند؛ و بهخصوص کمکهایی که به کارهای خوب میکند؛ کسی ممکن است دهها سال راه بد رفته باشد، گناهان بزرگ و خطاهای زشت مرتکب شده باشد اما در یک لحظه اگر واقعاً تصمیم بگیرد که راهش را عوض کند و توبه کند، همه آنها پوشیده میشود و بخشیده میشود. دیگر چه کمکی بهتر از این؟ بیست سال، سی سال، بیشتر، راه خطا رفته است، واقعاً تصمیم گرفت که راهش را عوض کند، از همان لحظه خطاهایش بخشیده میشود و در مسیر صحیح قرار میگیرد!
این فلسفهای کلی است برای اینکه چرا این شرایط گوناگون که بسیاری از آنها بسیار ناگوار است، پیش میآید. اینکه چرا اطفال، زنها و افراد بیگناه در جنگها کشته میشوند؟ حکمت آن همان است. البته خداوند به همهکسانی که مورد ظلم قرار میگیرند، پاداشی خواهد داد، ولی بالاخره زمینه انتخاب باید باز باشد.
تحقق سنت الهی در پیروزی انقلاب اسلامی ایران
اکنون ما میخواهیم بر اساس این فلسفه کلی که بیان شد، انقلاب خودمان را تفسیر کنیم. این انقلاب چگونه اتفاق افتاد و ما تحت شرایط کدامیک از این سنتهای الهی واقع شدیم؟ معروف است که موفقیت این انقلاب، سه رکن داشت؛ رهبر، مردم و اسلام. این سه رکن، مثلثی بود که شرایط تحقق این انقلاب و پیروزی انقلاب را فراهم میکرد. اگر مردم بودند و رهبری مثل حضرت امام رحمهاللهعلیه نداشتند، این انقلاب اتفاق نمیافتاد. برای اینکه همین مردم قبل از پنجاه سال بودند و با آن دوران ستمشاهی زندگی میکردند، خیلی هم مشکل زیادی نداشتند. بنابراین مسلماً وجود رهبر نقش مهمی داشت. کشورهای دیگر را ملاحظه بفرمایید! افغانستان همسایه ما! تقریباً انقلاب افغانستان نیز با اندکی تأخیر همراه انقلاب ما بود؛ البته زمینههایش قبلاً فراهم شده بود. در طول این مدت چه قدر خونریزی شد؟ چه قدر سختی کشیدند، ولی پیروزی نداشتند. در آخر هم کشورهای ناتو آمدند و آنجا را اشغال کردند و هنوز نیز هر روز خونریزی و فساد است. چرا؟ برای اینکه رهبری مثل امام نداشتند. هر طایفهای برای خودشان یک مسلکی داشتند و یک راهی و یک مدیری و بالاخره گاهی هم به جان هم میافتادند و هم دیگر را میکشتند. نقش رهبر و مردم که روشن است. عامل سوم ایدئولوژی اسلام بود؛ اگر همین مردم، باور اسلامی نداشتند، چه میشد؟ آنچه همه را متحد میکرد و این رهبری را میپذیرفتند، دین بود. همه اینها به خاطر اسلام بود، به خاطر اینکه او یک رهبر الهی بود، فرمانش را گوش میکردند. پس ایمان به خدا، اسلام، ایدئولوژی اسلامی، رکن سوم این کار بود.
رکن اساسی در پیروزی انقلاب اسلامی
گاهی سؤال میشود که کدام یک از این ارکان نقش اساسی را دارد؟ معمولاً هر حادثهای که پیش بیاید یک شرایطی دارد. فرض کنید شما میخواهید یک کبریت بزنید روشن بشود، یک چوبکبریت باید باشد، آن قوطی کبریت باید شرایط خاصی داشته باشد، وقتی شما این چوب را به آن میکشید براثر این اصطکاک حرارتی به وجود بیاید، در اثر این حرارت اشتعالی به وجود بیاید تا این چوبکبریت روشن بشود؛ اما بالاخره یکی از این عوامل نقش اساسی را دارد و آنکسی است که کبریت را میزند؛ آن عامل ایجاد این آتش است. آنهای دیگر شرایط را فراهم میکنند. عامل اصلی در این انقلاب چه بود؟ در اینجا بحثهای زیادی وجود دارد. بعضی میگویند نقش رهبر مهمتر است. بعضی میگویند نقش مردم مهمتر است. بعضی میگویند ایدئولوژی مهمتر است. اینها کموبیش بحثهایی است که مربوط به جامعهشناسی میشود. من این مسئله را از منظر دینی میخواهم ثابت کنم. آنها هیچوقت در این مثلث خود خدا را مطرح نمیکنند. میگویند مردم، رهبر، ایمان. ما آن دیدی که داریم با آن مقدمهای که عرض کردم این است که خدا انسان را آفریده است و حوادث انسان را هم خدا تدبیر میکند. خدا برای اینها سنتهایی قرار داده است که طبق این سنتها این تحولات تحقق پیدا میکند. بر اساس این بینش باید بگوییم اصل در این انقلاب چیست؟ ما معتقدیم اصل اینها اراده خداست. منتها برای تحقق اراده خدا شرایطی باید تحقق پیدا کند؛ یعنی خدا میخواهد چنین جامعه متحولی، چنین جامعه مؤمن و متعهدی به وجود بیاید. میخواهد به اینها هم کمک کند اما تحت یک شرایطی، مقرراتی دارد. اگر این مقررات رعایت بشود آن کار را میکند.
همه شما میدانید که در طول این مدت سی سال که از پیروزی انقلاب اسلامی میگذرد، از همان روز اول تمام کشورهای مهم دنیا سعی کردند که شعله این انقلاب را خاموش کنند. از همان روزهای اول رئیسجمهور امریکا رسماً گفت که این حرکت، مدت کوتاهی بیشتر دوام پیدا نمیکند؛ حداکثر شش ماه. بعد هم همه حیلهها را به کار گرفتند. آنها صدام را علیه ایران تحریک کردند، آنها کودتای نوژه را تدبیر کردند، جریان طبس را و بالاخره این جنگ تحمیلی هشتساله را و حوادث بعد را. با وجود همه اینها و برخلاف آنچه شرایط عادی اقتضا میکرد هیچکدام از این نقشهها به ثمر ننشست و همه یکی پس از دیگری شکست خورد؛ تحریم اقتصادی، راه انداختن کودتا، جنگ و چیزهای دیگر. همه اینها نهتنها شکست خورد؛ بلکه هرروز وسیلهای برای رشد، تکامل و شکوفایی ملت ما فراهم شد. هشت سال جنگ را بر ما تحمیل کردند اما نتیجهاش این شد که ما بسیاری از تکنولوژیهای پیشرفته را در جنگ به دست آوردیم. توانستیم با قویترین ارتش منطقه مبارزه کنیم بدون اینکه یک وجب خاکمان را به آنها تحویل بدهیم. آن هم در چه شرایطی؛ با دستخالی، با تحریم اقتصادی که حتی سیمخاردار به ما نمیفروختند؛ حتی ما را تحریم اقتصادی کردند و سلاحهایی که خریده بودیم اصلاً به ما تحویل ندادند. درعینحال ما امروز رسیدهایم به آنجایی که ملاحظه میفرمایید. جایی که هیچ کدام از سران کشور ما خوابش را نمیدیدند که در این مدت کوتاه و در این شرایط سخت، ما به یک چنین موقعیت علمی، صنعتی، تکنولوژیک، فضایی دست پیدا بکنیم.
شرط بهرهمندی از مددهای غیبی
تفسیر ما نسبت به همه این حوادث این است که در همه مراحل دست خدا بالای سر ما بود. به قول بچههای جبهه، مددهای غیبی کمک میکرد. بعضیهایش هم آنقدر روشن بود که حتی دشمنان هم نمیتوانستند انکار کنند؛ مثل حادثه طبس. کسانی که در جبهه بودند هرچند وقت یکبار چنین حادثهای را میدیدند و تجربه میکردند که چگونه مدد غیبی، در جبههها به کمک بچهها میآید. خب سؤال این است که خدا تحت چه شرایطی این مددها را میرساند؟ آیا بیحساب است؟! آیا گتره است، یا نه یک حسابی دارد؟! اگر ما بتوانیم حساب و فرمولش را به دست بیاوریم خیلی میتوانیم برای آیندهمان استفاده کنیم و جلوی بسیاری از آسیبها و آفتها را بگیریم. یک شرط اساسی را در قرآن تصریح میفرماید. میفرماید: وَلاَ تَهِنُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الأَعْلَوْنَ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِین؛ به مجاهدان خطاب میکند که شما که میروید به جنگ دشمنان، بااینکه عده و عُدهتان خیلی کمتر است و در شرایط سختتری با دشمنان مواجه میشوید، هیچ احساس ضعف نکنید! هیچ غم و اندوه هم به خودتان راه ندهید! بدانید که شما برترید؛ به یک شرط بر همه دشمنانتان برتری دارید؛ وَأَنتُمُ الأَعْلَوْنَ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِین؛ اگر ایمان داشته باشید.
پس اولین شرطی که برای دریافت کمکهای الهی برای ما لازم است این است که ما ایمان به خدا داشته باشیم و توکلمان بر او باشد. امیدمان به کسی باشد که مغلوب نشدنی است. هیچ قدرتی نمیتواند او را مغلوب کند. در این صورت میتوانیم اتکا داشته باشیم به یک جایی که هیچ شکستی به آنجا راه پیدا نمیکند. اگر انسان یک نقطه اتکا داشته باشد خیلی بهتر میتواند کار بکند. شما وقتی بخواهید مثلاً فشاری بر اندامهایتان وارد کنید، حرکتی بکنید، پرشی بکنید، اگر یک نقطه اتکایی داشته باشید ولو نقطه اتکای کوچکی، یک انگشتتان به یک جایی متکی باشد، خیلی در حرکت و حفظ اعتدالتان میتواند مؤثر باشد؛ شما یک جایی ایستادهاید، با یک انگشتتان یک اتکایی به دیوار داشته باشید سقوط نمیکنید اما در شرایط عادی ممکن است اگر حرکتی پیش بیاید، تزلزلی پیش بیاید، زلزله بشود زمین بخورید اما اگر یک انگشتتان یک جایی بند باشد این نقطه اتکاست.
روح انسان باید با آن نقطه اتکا که هیچ شکستی در آن نیست، ارتباط پیدا کند. این را باید باور کنیم. این جنبه روانی دارد. یک مسئله فیزیکی نیست. آن شرطی که در اینجا برای انسانها هست که همان برتری انسانها بر فرشتگان را هم میرساند این است که این آدمیزاد میتواند خودش را به خدای متعال که قدرت بینهایت است، وصل کند؛ البته این اتصال وصل فیزیکی نیست؛ خدا که جسم نیست که انسان به آن وصل شود. باید روح خود را به او متصل کند و اعتمادش بر خدا باشد. اگر انسان یک چنین قدرتی در خودش ایجاد کند و چنین ارتباطی با خدا برقرار کند، هیچوقت شکست نمیخورد. یک نمونهاش را الحمدلله همه ما دیدهایم. شما حساب بکنید در یک کشوری که تازه انقلاب کردهاند، با دشمنی روبهرو شده است که چهارده لشکر مجهز وارد صحنه کرده است و درگیر شده و ما حتی یک لشکر مجهز و آماده نداریم، ارتش با تمام وسایل از هم گسیخته است. آنوقت در داخل کشور، رئیسجمهور و نخستوزیر را یکجا ترور کردهاند. چند تا از فرماندههای ارتش، فرمانده نیروی هوایی، نیروی زمینی در یک حادثهای به شهادت رسیدند. جلوتر از آن داستان هفت تیر بود. در یک چنین فضایی که در ظرف یک سال، اینهمه مصیبت در یک کشور نوخاسته رخ داده است، شما فکر میکنید رهبری که میخواهد این جامعه را اداره کند چه حالی باید برایش پیش بیاید؟ ما اگر جریان و مشکل محدودی برای زندگیمان پیش بیاید خودمان را میبازیم. دیگر عقلمان کار نمیکند؛ مثلاً بچهمان مریض شده، تصادف کرده است و بیمارستان بردهاند، خدا نکند پیش بیاید اما بالاخره روزگار است و ممکن است برای کسی پیش میآید. آدم در آن حال اصلاً عقلش کار نمیکند. فقط متوجه این است که ببیند بالاخره بچه خوب میشود؟ نمیشود؟ معالجه دارد؟ ندارد؟ درباره هیچ موضوع دیگری نمیتواند فکر کند.
اینهمه حادثه روی مغز یک پیرمرد ریخته، او هیچ خم به ابرو نمیآورد. میگوید اگر رجایی و باهنر را کشتند خدای رجایی و باهنر زنده است. انگارنهانگار که چیزی پیش آمده است. این قدرت روحی، مال این آدمیزادی است که میتواند خلیفةالله بشود. این همه مصیبت و گرفتاری که انسان را داغون میکند، مغز آدمیزاد را منفجر میکند؛ مصائبی که ما حتی یکهزارم آن را نمیتوانیم تحملکنیم، برای او اتفاق افتاده است ، اما میگوید: اینها مردهاند خدا که نمرده است. وَلاَ تَهِنُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الأَعْلَوْنَ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِین؛ وقتی چنین قدرتی دارید، نه هیچ ضعف به خودتان راه بدهید نه هیچ اندوهی، غم و غصهای داشته باشید. اینها آزمایشی است. آنها شهید شدند بهشت رفتند، شما همت کنید خودتان کاری بکنید؛ و همت کردند و کار را به سامان رساندند. خدا هم نشان داد که به کسانی که در راه او قدم برمیدارند، کمک میرساند و آنها را وانمیگذارد.
آنچه برای ما مهم است این است که این شرط را با اراده خودمان، در خودمان ایجاد کنیم. شرایط جبری که در عالم اتفاق میافتد و دست ما نیست که در اختیار ما نیست؛ اما هر کدام از ما در درون خودمان میتوانیم این رابطه را با خدای خودمان برقرار کنیم. چه کنیم که این ایمان قوی بشود؟ با خدا عهد ببندیم که اوامر او را اطاعت کنیم. سعی کنیم تا آنجا که میتوانیم مخالفت امر خدا نکنیم. با خدا رفیق باشیم. با خدا دشمنی نکنیم. به جنگ خدا نرویم. اگر رابطه خودمان را با خدا باصفا کنیم، ایمان ما نسبت به خدا قوی میشود؛ ایمان ما که بیشتر شد توکلمان بالا میرود. توکلمان که بالا رفت، قدرت ما افزوده خواهد شد؛ بهجایی میرسد که دیگر شکست ندارد. بنابراین آنچه برای ما مهم است و در همه این حوادث باید درس بگیریم و بعد استفاده کنیم و مطمئن باشیم که این به نتیجه خواهد رسید این است که هرقدر رابطهمان را با خدا تقویت کنیم، خدا بیشتر ما را مدد خواهد کرد. هرقدر مدد خدا بیشتر شد، شکست ما کمتر خواهد بود تا آنجایی که برای مؤمنی هیچگونه شکستی متصور نیست.
تاکنون نظری ثبت نشده است