- 701
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 171 سوره نساء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 171 سوره نساء"
- نهی از غلو در دین با ذکر مصداقی از آن
- توصیه به بیان توحید دربارهٴ خداوند
- دعوت قرآن به دست برداشتن از تثلیث و ایمان به خداوند
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ وَلاَ تَقُولُوا عَلَیٰ اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَیٰ ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللّهِ وَکَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَیٰ مَرْیَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَلاَ تَقُولُوا ثَلاَثَةٌ انْتَهُوا خَیْراً لَکُمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَن یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَما فِی الْأَرْضِ وَکَفَی بِاللّهِ وَکِیلاً﴿171﴾
نهی از غلو در دین با ذکر مصداقی از آن
بعد از نقل شبهات یهود و دفع آن شبهات به شبهات مسیحیها پرداخت و آن شبهات را دفع کرد؛ فرمود در دینتان غلو نکنید. یکی از مصادیق غلو در دین آن است که غیر خاتم را خاتم بپندارند. یهودیها دین خود را خاتم ادیان میدانند مسیحیها دین خود را خاتم ادیان تلقی میکنند، اینها غلو در دین است.
توصیه به بیان توحید دربارهٴ خداوند
اما دربارهٴ خدا و پیامبر خدا، فرمود: ﴿وَلاَ تَقُولُوا عَلَیٰ اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ﴾؛ خدا را متهم نکنید به اینکه فرزند دارد، خدا را متهم نکنید به اینکه همسر دارد، خدا را متهم نکنید به اینکه شریک دارد ﴿وَلاَ تَقُولُوا عَلَیٰ اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ﴾ و اگر خواستید دربارهٴ خدا سخن بگویید همین سورهٴ مبارکهٴ «توحید» که معرّف وحدت خداست را تلاوت کنید که ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ٭ اللَّهُ الصَّمَدُ ٭ لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ ٭ وَلَمْ یَکُن لَهُ کُفُواً أَحَدٌ﴾؛ نه والد است نه ولدی دارد و نه همتایی دارد، این بهترین معرِّف برای خداست، پس دربارهٴ خدا چیزی جز حق نگویید ﴿وَلاَ تَقُولُوا عَلَیٰ اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ﴾.
ذکر تنها وصف حضرت مسیح(علیه السلام)
تنها وصفی که مسیح(سلام الله علیه) دارد همین وصف است که الان ذکر میشود﴿إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَیٰ ابْنُ مَرْیَمَ﴾ است نه «عیسی ابن الله» (این یک)، ﴿رَسُولُ اللّهِ﴾ است نه ابن الله (این دو) و کلمة الله است که خدا به مریم القا کرده است سخن از حلول و اتحاد نیست (این سه) و روحی از ناحیهٴ خداست که این ارواح انسانها از ناحیهٴ خداست؛ منتها وجود مبارک مسیح(سلام الله علیه) چون کاملتر است دربارهٴ او بالخصوص آمده است که﴿وَرُوحٌ مِنْهُ﴾؛ چه اینکه همهٴ موجودات کلمات الهیاند و از آن جهت که مسیح یک کلمهٴ برتر است بالخصوص دربارهٴ او ﴿کَلِمَتُهُ﴾ یعنی کلمة الله آمده.
بیان مفهوم غلوّ
پس اگر کسی خدا را والد دانست یا عیسی(سلام الله علیه) را ابن الله دانست این غلو کرده است و برای خدا همسر یا شریک قائل شد، این غلو کرده است و هر اندازه که دربارهٴ موجود ممکن افراط بکند دربارهٴ واجب، تفریط خواهد کرد یعنی دربارهٴ عیسی که بندهٴ خداست اگر کسی بگوید ابن الله است دربارهٴ عیسی افراط کرد و دربارهٴ خداوند، تفریط و اگر عیسی که مخلوق و عبد ذلیل خداست کسی او را همتای خدا تلقی کرد، دربارهٴ عیسی غلو و افراط کرد دربارهٴ ذات اقدس الهی تفریط هر غلوی، افراطی و تفریطی را در کنار خود خواهد داشت، چون حق یکی را به دیگری میدهد.
تبیین واحد بودن دین حق
پرسش:...
پاسخ: بله دین واحد است: ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ دین حق واحد است، لذا ادیان جمع نیاورد. دینهای باطل در عالم زیاد است، چه اینکه در قرآن از زبان همان فرعون ملعون یاد کرد: ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَن یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسَادَ﴾ ؛ آنچه را که فرعون بر مردم تحمیل کرد آن را دین مردم مصر میدانست؛ اما دینی که خداپسند است یکی است و آن دین خداپسند در هر عصری به یک طرزی ظهور میکند و در عصر مسیح به صورت کمال نهایی ظهور نکرده است و اگر کسی دین مسیح را خاتم ادیان بداند دربارهٴ دین غلو کرده است.
فرض نداشتن غلو در خصوص ذات اقدس اله
دربارهٴ ذات اقدس الهی هرگونه افراطی اگر دربارهٴ مخلوق بشود، تفریطی دربارهٴ خداست. دربارهٴ خدا چون ذات اقدس الهی حقیقتی است نامتناهی، دربارهٴ نامتناهی افراط فرض ندارد ولی تفریط فرض دارد. دربارهٴ عیسی(علیه السلام) و مانند آن هم افراط فرض دارد؛ هم تفریط هم عیسی را ابن الله گفتن از حدّ بالا بردن است افراط و هم «ابن رجلٍ خاص» خواندن، این تفریط است و از حدّ تنزل کردن. غرض آن است که افراط و تفریط دربارهٴ مخلوق راه دارد ولی دربارهٴ ذات اقدس الهی فقط تفریط راه دارد نه افراط، افراط یعنی بالا رفتن و از حدّ تعدی کردن در حالی که حقیقت نامتناهی، مافوقی ندارد فرضی ندارد تا انسان بالاتر فرض کند.
بیان شبههٴ مسیحیها و ردّ آن در سورهٴ آلعمران
خب، پس ﴿إِنَّمَا المَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللّهِ﴾ و کلمة الله است که ﴿أَلْقَاهَا إِلَی مَرْیَمَ﴾ و روحٌ من الله است. شبههٴ مسیحیها را قرآن کریم به صورت مبسوط نقل کرد و در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» رد کرد. فرمود شما دربارهٴ مسیح چه حرفی دارید؟ اگر شائبه ابن الله بودن در او هست برای اینکه پدر ندارد، باید این حرف را دربارهٴ آدم(علیه السلام) بگویید به طریق اُولیٰ، برای اینکه آدم، بدون پدر و مادر خلق شد. آیهٴ 59 سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» این بود. ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَیٰ عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾، خب چطور دربارهٴ آدم که بدون پدر و مادر آفریده شده است شما مشکلی ندارید ولی دربارهٴ عیسی مشکلی دارید؟ پس عیسی(علیه السلام) نمیتواند ابن الله باشد، صرف اینکه پدر ندارد. چه اینکه ذات اقدس الهی منزه از آن است که همسر داشته باشد، او اصلاً همسرپذیر نیست: «لم یکن له صاحبة» ؛ «لم یَتّخِذ صاحبةً و لا ولداً» ؛ او همسری نخواهد داشت و همهٴ اینها بندگان خاص خدا هستند.
کلمة الله بودن عیسی(علیه السلام) در قرآن
دربارهٴ اینکه عیسی(سلام الله علیه) کلمة الله است هم این آیه دلیل است و هم آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «مریم» که در آن سوره، از عیسی به عنوان «قول الله» یاد شده است که ﴿ذلِکَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِی فِیهِ یَمْتَرُونَ ٭ مَا کَانَ لِلَّهِ أَن یَتَّخِذَ مِن وَلَدٍ سُبْحَانَهُ إِذَا قَضَی أَمْراً فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیهٴ 101 اینچنین میفرماید: ﴿بَدِیعُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنَّی یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَکُن لَهُ صَاحِبَةٌ﴾ برای کسی که اصلاً جسم نیست و نه مرد است و نه زن، نه این نفس را دارد نه آن نفس را، فرزند داشتن مستحیل است. فرمود: ﴿بَدِیعُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنَّی یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَکُن لَهُ صَاحِبَةٌ﴾؛ وقتی همسر نداشت فرزند هم نخواهد داشت﴿وَخَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾ و عیسی و مادرش هم جزء اشیاء هستند و مخلوق خدا هستند﴿وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾. خب پس در جریان عیسی اگر دربارهٴ این تردید دارید که چگونه بدون پدر به دنیا آمده است، مشابه این دربارهٴ آدم(سلام الله علیه) هم هست. اگر دربارهٴ خدا سخن دارید، خدا که همسر ندارد و منزه از آن است که جسم باشد چگونه پسر خواهد داشت و روحی است که از ناحیهٴ خدا تنزل کرده است، تجلی کرده است و از ناحیهٴ خدا نشأت گرفته.
مناظرهٴ طبیب مسیحی با علیبنحسین واقدی در خصوص مسیح(علیه السلام)
یک طبیب مسیحی در دستگاه عباسیان با علیبنحسین واقدی مروزی مناظره کرد، گفت قرآن شما هم دلالت میکند بر مطلبی را که ما میگوییم، زیرا در قرآن در سورهٴ «نساء» دارد که ﴿وَرُوحٌ مِنْهُ﴾ این «مِن» «مِن» تبعیض است یعنی وجود مبارک مسیح(سلام الله علیه) جزئی از خداست ـ معاذالله ـ بعضی از خداست و ما هم همین حرف را داریم و قرآن هم همین حرف را تأیید میکند. علیبنحسین واقدی مروزی، آیهٴ دوازده سورهٴ «جاثیه» را شاهد آورند؛ گفتند که در این آیه یعنی آیهٴ دوازده سورهٴ «جاثیه»خدا فرمود: ﴿وَسَخَّرَ لَکُم مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ﴾. پس لازمهاش این است که همهٴ موجودات آسمان و زمین، اجزای الهی باشند ـ معاذالله ـ چون کلمهٴ «مِن» آمده، این «من» که «من» تبعیض نیست﴿جَمِیعاً مِنْهُ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ﴾، بلکه این «مِن»، «مِن» ناشی است یعنی همهٴ اینها از خدا نشأت گرفتهاند، از او هستی دریافت کردند. همان طوری که در آیهٴ دوازده سورهٴ «جاثیه» گفته شده است جمیع آسمان و زمین «من الله» است و آن «مِن» برای تبعیض نیست، اینجا هم که خداوند فرمود: ﴿وَرُوحٌ مِنْهُ﴾ این «مِن» برای تبعیض نیست .
دعوت قرآن به دست برداشتن از تثلیث و ایمان به خداوند
اینکه فرمود دست از تثلیث بردارید و او را یک رسولی بدانید، سرّش آن است. قبل از آن تثلیث ـ نهی از تثلیث ـ فرمود: ﴿فَآمِنُوا بِاللّهِ﴾؛ به خدا ایمان بیاورید که منزه از آن است که ولد داشته باشد، همسر داشته باشد و مانند آن و به رسل خدا هم ایمان بیاورید که یکی از آن مرسلین عیسی(سلام الله علیه) است و یکی هم خاتم(علیهم الصلاة و علیهم السلام)، ﴿وَلاَ تَقُولُوا ثَلاَثَةٌ انْتَهُوا خَیْراً لَکُمْ﴾؛ نگویید سه اصل در عالم است. این تثلیث، در اقوام و ملل و نژادهای گوناگون رسوخ و ظهور داشت. در مسیحیت هم به این سبکی است که قرآن نقل میکند و ابطال میکند. میفرماید که شما نگویید سه موجود مستقل هستند. این تثلیث به چند نحو تصور میشود که هر کدام از این انحا مستحیل است: یکی اینکه خدا، روح القدس و عیسی(علیهم السلام) اینها مصداق یک امر جامع باشند آن جامع، خدا باشد و خدا دارای سه فرد باشد این مستحیل است که خدا به منزلهٴ کلی باشد که سه فرد داشته باشد؛ آن جامع، خدا باشد و این افراد، تحت آن جامع، مندرج باشند. نظیر ماهیات امکانی یا مانند آن. یک وقت است که نه جامع، خدا نیست بلکه مجموع خداست یعنی مجموع خداوند و روح القدس و عیسی(علیه السلام) ـ معاذالله ـ اینها اجزای یک واحد را تشکیل میدهند؛ عناصر یک شیء را تشکیل میدهند که خدا حقیقتی است مرکب از سه جزء ـ معاذالله ـ این هم مستحیل است چون آنچه مرکب است محتاج به اجزاست آن خدا نیست. یا جامع، خدا نیست و مجموع هم خداست و جمیع خداست یعنی هر کدام از أب و ابن و روح القدس خدا هستند یعنی خدا مستقلاً خداست، روح القدس مستقلاً ـ معاذالله ـ خداست و عیسی هم مستقلاً ـ معاذالله ـ خداست، این میشود جمیع این هم مستحیل است، برای اینکه خدا شریک ندارد چون حقیقتی که نامتناهی باشد در قبال غیر متناهی چیزی فرض نمیشود، پس﴿لاَ تَقُولُوا ثَلاَثَةٌ﴾؛ از تثلیث دست بردارید. بررسی فرض ثالث ثلاثه و رابع ثلاثه در بیان قرآن
بنا شد که دربارهٴ ﴿ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ با «رابع ثلاثه» فرقی که قرآن بازگو میکند بحث بشود. دربارهٴ ﴿ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ آیات سورهٴ مبارکهٴ «مائده» از 72 شروع میشود ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ﴾ و خود مسیح(سلام الله علیه) این حرف را به عنوان توحید ربوبی به مردم آموخت. بعد در آیهٴ بعد فرمود: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾، در حالی که ﴿وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ وَاحِدٌ﴾؛ خدا جزء یکی نمیتواند باشد. در دو آیهٴ بعد فرمود: ﴿مَا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کَانَا یَأْکُلاَنِ الطَّعَامَ﴾؛ اینها جسم بودند و غذا میخوردند و موجودی که جسم است و محتاج است نمیتواند خالق باشد. در بخشهای دیگر فرمود که خدا اگر بخواهد عیسای مسیح و مادرش را هلاک کند، چه چیزی جلوی قدرت خدا را میگیرد. آیهٴ 17 سورهٴ «مائده» این است: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ قُلْ فَمَن یَمْلِکُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً إِنْ أَرَادَ أَنْ یُهْلِکَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ وَمَن فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً﴾ خدایی که ﴿وَلِلّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَاللّهُ عَلَیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ است، چگونه میشود گفت که عیسی مثلاً ـ معاذالله ـ فرزند خداست و مریم ـ معاذالله ـ همسر خداست، خب پس تثلیث به هر نحوی که فرض بشود باطل است.
بیان فخررازی و تفکر تسبیع و تثمین اشاعره
فخر رازی بعد از اینکه میگوید حرف مسیحیها مجهول است جداً، معلوم نیست اینها چه چیز میخواهند بگویند، میگوید که اگر اینها خواستند بگویند که اینها به منزلهٴ صفات خدا هستند این درست است، ما هم قائلیم خدا دارای صفات زائد است یک مشکلی که در تفکر اشاعره هست و سر از تسبیع یا ثمنین و خدای سبعه یا خدای ثمانیه در میآورد همین است که بالاتر از تثلیث است. در بحثهای قبل هم اشاره شد آنها قائلند که خداوند دارای صفات کمال است و این صفات، زائد بر ذات است نه عین ذات یعنی برای خدا حیات قائلند، علم قائلند، قدرت قائلند، سمع و بصر قائلند و مانند آن و میگویند همهٴ این صفات، زائد بر ذات است.
دربارهٴ خصوص علم که قبلاً از فخر رازی نقل شد در همین آیهٴ ﴿أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ﴾، ایشان استشهاد کردند که علم خدا حتماً باید زائد بر ذات خدا باشد، برای اینکه علم اضافه به عالم شده است﴿بِعِلْمِهِ﴾ و اضافهٴ شیء به نفس که معقول نیست، پس علم خدا غیر خداست گرفتاری هم که ظهور لفظی است. خب اگر علم خدا ـ معاذالله ـ غیر خدا بود اگر حادث باشد، معلوم میشود که در ازل خدا عالم نبود بعد چگونه این علم را پیدا کرد. اگر قدیم باشد که همان تعدد قدما لازم میآید یعنی غیر از ذات اقدس الهی که موجودی است قدیم، علم هم قدیم باشد و قدرت هم قدیم باشد و مانند آن. این همان محذور قدمای سبعه یا ثمانیه است که بدتر از مسئلهٴ تثلیث است؛ منتها چون مسئله خیلی عمیق و نظری است تالی فاسدهای فقهی ندارد.
معرّفی توحید ناب در سورهٴ مجادله و توضیح آن
آنچه قرآن آن را توحید ناب میداند، آن را در سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» بیان فرمود. در سورهٴ «مجادله» آیهٴ هفت این است که ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ مَا یَکُونُ مِن نَجْوَیٰ ثَلاَثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلاَ أَدْنَیٰ مِن ذلِکَ وَلاَ أَکْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا ثُمَّ یُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ﴾. میفرماید رابع ثلاثه توحید است؛ اما ثالث ثلاثه کفر است. همچنین خامس اربعه توحید است ولی خامس خمسه کفر است. همچنین سادس خمسه توحید است؛ اما سادس سته کفر است و هکذا﴿وَلاَ أَدْنَیٰ مِن ذلِکَ وَلاَ أَکْثَرَ﴾، یکی که فرقش با تثلیث مشخص بشود بقیه هم روشن خواهد شد. خب چطور رابع ثلاثه توحید است و ثالثِ ثلاثه کفر. بیانش این است که ﴿ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ یعنی ـ معاذالله ـ خدا، روح القدس و عیسی اینها در عرض هماند (این یک)، از هر کجا شروع بکنید قابل شمارش است میتوانید بگویید یک، دو باقی میماند سومی ـ از هر جا شروع بکنید ـ سه نفر که کنار هم هستند همتای هماند، شما از هر جا میتوانید شروع بکنید بگویید اول از زید بعد، بگویید عمرو بعد بگویید بکر یا بگویید بکر عمرو زید یا بگویید عمرو زید بکر، چون اینها در عرض هماند، از هر کدام شروع بکنید آن سومی خداست. این معلوم میشود که هیچ فرقی ـ معاذالله ـ بین خدا و روح القدس و عیسی نخواهد بود ثالث ثلاثه است؛ در عرض هماند و این کفر خواهد بود. اما رابع ثلاثه معنایش این است که اگر سه نفر در یک جا نشستند دارند نجوا میکنند، یک موجود چهارمی هم با این سه نفر هست ولی وقتی بخواهید شما آمارگیری بکنید سه نفرند، هر چه هم آمارگیری بکنید سه نفرند. وقتی تحلیل عقلی دارید، میبینید که اینجا چهار موجودند. در آمارگیری وقتی سه نفر هستند یا چهار نفرند این اولی که موجود است غیر از بقیه است آن دومی که موجود است غیر از بقیه است و جدای از آنهاست، سومی موجود جدایی است و هکذا. ولی وقتی سه نفر یکجا نشستند دارند نجوا میکنند که خدا با آنهاست، خدا با اولی است با درون و بیرون اولی کار دارد بدون امتزاج، با دومی است درون و بیرون دومی را احاطه کرده بدون امتزاج، بین اولی و دومی این خلا را هم فاصله کرده بدون امتزاج، در سومی درون و بیرون آن را احاطه کرده بدون امتزاج، فاصلهٴ بین دومی و سومی را احاطه کرده بدون امتزاج، فاصلهٴ اولی و سومی را احاطه کرده بدون امتزاج، با همه هست و در ردیف آنها نیست که ما وقتی سرشماری بکنیم بشود چهار تا، ما تحلیل عقلیمان این است که چهار موجود است ولی تحلیل ریاضیمان آمارگیری میخواهیم بکنیم میبینیم که سه نفرند نه چهار نفر، چون آن یکی که چهارمی است نظیر آمارگیریهای عادی نیست، چون هر کدام از آنها در آمارگیری در قبال دیگرانند ولی ذات اقدس الهی در عین حال که با اولی هست؛ در درون و بیرون او احاطه دارد اولی نیست. فاصلهٴ اولی و دومی را احاطه دارد به دومی میرسد به درون و بیرون دومی احاطه دارد و در دومی حلول نکرده و فاصلهٴ دومی و سومی را احاطه دارد و حلول نکرده، به سومی احاطه دارد و حلول نکرده و در کنار سومی ننشسته تا بشود چهارمی. لذا شما هر جا بخواهید آمار بگیرید میبینید زیر دست و پایتان نمیآید، زیر پنجهتان نمیآید زیر نوشتنتان نمیآید، شما که میخواهید آمار بگیرید میبینید آن محیط بر خود آمارگیر هم است. این است که سه نفر که یک جا نشستهاند، خدا به همهشان احاطه دارد ولی چهارمی این سه تاست نه چهارمی چهارتا که اگر ما بخواهیم آمار بگیریم بگوییم زید و عمرو و بکر و خدا که خدا بشود رابع اربعه، اینچنین نیست. رابع اربعه همان تربیع است که مثل تثلیث، کفر است؛ اما رابع ثلاثه معنایش آن است که یک موجود عقلی محیط بر کل هست که آمار آنها را افزوده نمیکند، به حساب عدد در نمیآید ولی محیط به همهٴ آنهاست: ﴿وَلاَ أَدْنَیٰ مِن ذلِکَ وَلاَ أَکْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ﴾ . پس اگر پنج نفر هستند خدا، ششمی پنج تاست نه ششمی ششتا، اگر شش نفر یک جا نشستهاند خدا هفتمی شش تاست نه هفتمی هفتتا ولی ﴿ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ معنایش آن است که ـ معاذالله ـ خدا در عرض آن روح القدس و ابن قرار گرفته و سومی آنها شده از هر طرف بخواهید بشمارید، خدا سومی است [و] یکی از اینهاست.
بررسی اهمّیت و علت ذکر عدد در آیه
یک وقت است که میفرماید هر که باشد چه یک نفر چه بیشتر خدا با اوست، این را هم در سورهٴ «حدید» فرمود: ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ هم اینجا میفرماید که هر چه باشد هر که باشد﴿هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا﴾ این بیان جامعی است. بفرماید: «مَا یَکُونُ مِن نَجْوَیٰ اثنین ولا ثلاث و لا اربع و لا خمس الا هو معهم» بیش از این هم بخواهد بفرماید بفرماید؛ اما اینکه اصرار دارد بفرماید که: ﴿مَا یَکُونُ مِن نَجْوَیٰ ثَلاَثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ﴾ نه «معهم»، «معهم» که مختصرتر است. بفرماید «و لا خمسة الا هو معهم» چرا میفرماید: ﴿إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ﴾ ، اینکه آسانتر است. خب اینکه میتواند ریز بکند، مختصر هم بکند ریز هم بکند ولی حتماً عدد میآورد.
این که اصرار دارد ریز بکند و کلمهٴ زائد بیاورد، این ﴿هُوَ مَعَهُمْ﴾ را که در ذیل گفته به او اکتفا نکند، معلوم میشود که یک چیزی در کار است که رابع ثلاثه، توحید است و رابع اربعه، کفر؛ خامس خمسه کفر است و خامس اربعه، توحید؛ رابع ثلاثه توحید است و ثالث ثلاثه، کفر.
پرسش: سرا بودن ذات اقدس اله از رقم بردار بودن
پاسخ: اینجا هم ﴿مَا یَکُونُ مِن نَجْوَیٰ ثَلاَثَةٍ﴾ این دیگر داخل در بند عدد نیست. اگر خدا رابع اربعه بود، عددی بود ولی در عین حال که سه نفرند و از نظر تحلیل عقلی خدا با همه هست چهار موجود داریم یکی خالق و سه مخلوق، از نظر سرشماری اینها سه نفرند، چون آن یکی به رقم در نمیآید، خود راقم و همهٴ رقمهای او را احاطه کرده، همهٴ مرقومها را احاطه کرده و در رفته، اصلاً به حساب در نمیآید. این است که نمیشود گفت واحد است. اینها بیان نورانی اهل بیت(علیهم السلام) است در نهجالبلاغه آمده که «وَاحِدٌ لاَ بِعَدَدٍ» وحدت عددی ندارد چون عدد، کمّ است و کمّ، یک متکلم مادی طلب میکند که به رقم در بیاید. او وقتی واحد نشد ثانی نیست ثالث نیست رابع نیست خامس نیست که در برابر اینها باشد؛ اما خامس اربعه است نه خامس خمسه، اگر خودش واحدی بود حتماً در ردیف واحدهای دیگر قرار میگرفت و رقم بردار بود «و مِن هاهنا تظهر نکتة اخری» و آن این است که این سادس با آنها فرق میکند، این خامس با آنها فرق میکند. این یکی اضافه شده؛ اما یکی عددی نیست. اگر یکی عددی بر چهار عدد اضافه بشود جمعاً میشود پنج؛ چهار به علاوهٴ یک میشود پنج. اما چطور چهار به علاوهٴ یک باز شده چهار؟ پس معلوم میشود آن «وَاحِدٌ لاَ بِعَدَدٍ» اضافه شده است و افاضه کرده است. اگر او یک واحد عددی میبود که روی چهار تا اضافه میشد، چهار به علاوهٴ یک میشد پنج. اگر «وَاحِدٌ لاَ بِعَدَدٍ» این «وَاحِدٌ لاَ بِعَدَدٍ» وقتی با چهار تا باشد بر اساس﴿هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا﴾ به رقم در نمیآید، ما به علاوه نکردیم، مثل این گفتیم چهار به علاوهٴ «وَاحِدٌ لاَ بِعَدَدٍ» میشود چه چیز؟ میشود چهار؟ محصول چهار تحت اشراف «وَاحِدٌ لاَ بِعَدَدٍ» دیگر به علاوه هم بر نمیدارد، برای اینکه اگر گفتیم ما به علاوه، معنایش این است که این چهار تا را جدا کردیم آن یکی را که «واحد لا بعدد» است جدا کردیم، در حالیکه آن حقیقت نامتناهی است درون همهٴ اینها را بدون امتزاج پر کرده.
مستحیل بودن تثلیث در هر شکل ممکن
مطلب بعدی آن است که اینها میگفتند روح القدس، بعد عیسی و در قبالشان هم ذات اقدس الهی مطرح بود. ولی از آیهٴ 116 سورهٴ «مائده» بر میآید که یک تثلیث دیگری هم داشتند ـ یک گروه دیگری بودند که به تثلیث دیگر مبتلا شدند ـ میگفتند خدا، مریم، عیسی نه اب و ابن و روح القدس، آیهٴ 116 سورهٴ «مائده» این است که: ﴿وَإِذْ قَالَ اللّهُ یَاعِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلهَیْنِ مِن دُونِ اللّهِ﴾؛ در قیامت، ذات اقدس الهی به مسیح میفرماید تو به مردم گفتی که من و مادرم را غیر از خدا به عنوان اله و معبود اتخاذ کنی؟ قبلاً هم در همین زمینه به مناسبتی آیات سورهٴ «مائده» بحث شد که این خطاب به پیغمبر مسیحیها یعنی عیسی(سلام الله علیه) است ولی عتاب به مبتلایان به تثلیث، نه اینکه ـ معاذالله ـ عیسی گفته باشد ولی عیسی در قیامت به خدا عرض میکند:﴿سُبْحَانَکَ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مَا لَیْسَ لِی بِحَقٍّ إِن کُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ﴾ . خب از این تثنیه در قبال خدا و با افزودن خدا که تثلیث در میآید، معلوم میشود که گروهی قائل بودند به الوهیت خدا و مریم و عیسی. هر کدام از اینها باشد باطل است، آیهٴ محل بحث هر دو را ابطال میکند که﴿وَلاَ تَقُولُوا ثَلاَثَةٌ انْتَهُوا خَیْراً لَکُمْ﴾ خواه تثلیث، به این صورت باشد که بگویید اب و ابن و روح القدس، خواه به این صورت باشد که بگویید اب و امّ و ابن به هر صورت باشد مستحیل است.
«و الحمد لله رب العالمین»
- نهی از غلو در دین با ذکر مصداقی از آن
- توصیه به بیان توحید دربارهٴ خداوند
- دعوت قرآن به دست برداشتن از تثلیث و ایمان به خداوند
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ وَلاَ تَقُولُوا عَلَیٰ اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَیٰ ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللّهِ وَکَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَیٰ مَرْیَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَلاَ تَقُولُوا ثَلاَثَةٌ انْتَهُوا خَیْراً لَکُمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَن یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَما فِی الْأَرْضِ وَکَفَی بِاللّهِ وَکِیلاً﴿171﴾
نهی از غلو در دین با ذکر مصداقی از آن
بعد از نقل شبهات یهود و دفع آن شبهات به شبهات مسیحیها پرداخت و آن شبهات را دفع کرد؛ فرمود در دینتان غلو نکنید. یکی از مصادیق غلو در دین آن است که غیر خاتم را خاتم بپندارند. یهودیها دین خود را خاتم ادیان میدانند مسیحیها دین خود را خاتم ادیان تلقی میکنند، اینها غلو در دین است.
توصیه به بیان توحید دربارهٴ خداوند
اما دربارهٴ خدا و پیامبر خدا، فرمود: ﴿وَلاَ تَقُولُوا عَلَیٰ اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ﴾؛ خدا را متهم نکنید به اینکه فرزند دارد، خدا را متهم نکنید به اینکه همسر دارد، خدا را متهم نکنید به اینکه شریک دارد ﴿وَلاَ تَقُولُوا عَلَیٰ اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ﴾ و اگر خواستید دربارهٴ خدا سخن بگویید همین سورهٴ مبارکهٴ «توحید» که معرّف وحدت خداست را تلاوت کنید که ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ٭ اللَّهُ الصَّمَدُ ٭ لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ ٭ وَلَمْ یَکُن لَهُ کُفُواً أَحَدٌ﴾؛ نه والد است نه ولدی دارد و نه همتایی دارد، این بهترین معرِّف برای خداست، پس دربارهٴ خدا چیزی جز حق نگویید ﴿وَلاَ تَقُولُوا عَلَیٰ اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ﴾.
ذکر تنها وصف حضرت مسیح(علیه السلام)
تنها وصفی که مسیح(سلام الله علیه) دارد همین وصف است که الان ذکر میشود﴿إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَیٰ ابْنُ مَرْیَمَ﴾ است نه «عیسی ابن الله» (این یک)، ﴿رَسُولُ اللّهِ﴾ است نه ابن الله (این دو) و کلمة الله است که خدا به مریم القا کرده است سخن از حلول و اتحاد نیست (این سه) و روحی از ناحیهٴ خداست که این ارواح انسانها از ناحیهٴ خداست؛ منتها وجود مبارک مسیح(سلام الله علیه) چون کاملتر است دربارهٴ او بالخصوص آمده است که﴿وَرُوحٌ مِنْهُ﴾؛ چه اینکه همهٴ موجودات کلمات الهیاند و از آن جهت که مسیح یک کلمهٴ برتر است بالخصوص دربارهٴ او ﴿کَلِمَتُهُ﴾ یعنی کلمة الله آمده.
بیان مفهوم غلوّ
پس اگر کسی خدا را والد دانست یا عیسی(سلام الله علیه) را ابن الله دانست این غلو کرده است و برای خدا همسر یا شریک قائل شد، این غلو کرده است و هر اندازه که دربارهٴ موجود ممکن افراط بکند دربارهٴ واجب، تفریط خواهد کرد یعنی دربارهٴ عیسی که بندهٴ خداست اگر کسی بگوید ابن الله است دربارهٴ عیسی افراط کرد و دربارهٴ خداوند، تفریط و اگر عیسی که مخلوق و عبد ذلیل خداست کسی او را همتای خدا تلقی کرد، دربارهٴ عیسی غلو و افراط کرد دربارهٴ ذات اقدس الهی تفریط هر غلوی، افراطی و تفریطی را در کنار خود خواهد داشت، چون حق یکی را به دیگری میدهد.
تبیین واحد بودن دین حق
پرسش:...
پاسخ: بله دین واحد است: ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ دین حق واحد است، لذا ادیان جمع نیاورد. دینهای باطل در عالم زیاد است، چه اینکه در قرآن از زبان همان فرعون ملعون یاد کرد: ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَن یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسَادَ﴾ ؛ آنچه را که فرعون بر مردم تحمیل کرد آن را دین مردم مصر میدانست؛ اما دینی که خداپسند است یکی است و آن دین خداپسند در هر عصری به یک طرزی ظهور میکند و در عصر مسیح به صورت کمال نهایی ظهور نکرده است و اگر کسی دین مسیح را خاتم ادیان بداند دربارهٴ دین غلو کرده است.
فرض نداشتن غلو در خصوص ذات اقدس اله
دربارهٴ ذات اقدس الهی هرگونه افراطی اگر دربارهٴ مخلوق بشود، تفریطی دربارهٴ خداست. دربارهٴ خدا چون ذات اقدس الهی حقیقتی است نامتناهی، دربارهٴ نامتناهی افراط فرض ندارد ولی تفریط فرض دارد. دربارهٴ عیسی(علیه السلام) و مانند آن هم افراط فرض دارد؛ هم تفریط هم عیسی را ابن الله گفتن از حدّ بالا بردن است افراط و هم «ابن رجلٍ خاص» خواندن، این تفریط است و از حدّ تنزل کردن. غرض آن است که افراط و تفریط دربارهٴ مخلوق راه دارد ولی دربارهٴ ذات اقدس الهی فقط تفریط راه دارد نه افراط، افراط یعنی بالا رفتن و از حدّ تعدی کردن در حالی که حقیقت نامتناهی، مافوقی ندارد فرضی ندارد تا انسان بالاتر فرض کند.
بیان شبههٴ مسیحیها و ردّ آن در سورهٴ آلعمران
خب، پس ﴿إِنَّمَا المَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللّهِ﴾ و کلمة الله است که ﴿أَلْقَاهَا إِلَی مَرْیَمَ﴾ و روحٌ من الله است. شبههٴ مسیحیها را قرآن کریم به صورت مبسوط نقل کرد و در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» رد کرد. فرمود شما دربارهٴ مسیح چه حرفی دارید؟ اگر شائبه ابن الله بودن در او هست برای اینکه پدر ندارد، باید این حرف را دربارهٴ آدم(علیه السلام) بگویید به طریق اُولیٰ، برای اینکه آدم، بدون پدر و مادر خلق شد. آیهٴ 59 سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» این بود. ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَیٰ عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾، خب چطور دربارهٴ آدم که بدون پدر و مادر آفریده شده است شما مشکلی ندارید ولی دربارهٴ عیسی مشکلی دارید؟ پس عیسی(علیه السلام) نمیتواند ابن الله باشد، صرف اینکه پدر ندارد. چه اینکه ذات اقدس الهی منزه از آن است که همسر داشته باشد، او اصلاً همسرپذیر نیست: «لم یکن له صاحبة» ؛ «لم یَتّخِذ صاحبةً و لا ولداً» ؛ او همسری نخواهد داشت و همهٴ اینها بندگان خاص خدا هستند.
کلمة الله بودن عیسی(علیه السلام) در قرآن
دربارهٴ اینکه عیسی(سلام الله علیه) کلمة الله است هم این آیه دلیل است و هم آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «مریم» که در آن سوره، از عیسی به عنوان «قول الله» یاد شده است که ﴿ذلِکَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِی فِیهِ یَمْتَرُونَ ٭ مَا کَانَ لِلَّهِ أَن یَتَّخِذَ مِن وَلَدٍ سُبْحَانَهُ إِذَا قَضَی أَمْراً فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیهٴ 101 اینچنین میفرماید: ﴿بَدِیعُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنَّی یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَکُن لَهُ صَاحِبَةٌ﴾ برای کسی که اصلاً جسم نیست و نه مرد است و نه زن، نه این نفس را دارد نه آن نفس را، فرزند داشتن مستحیل است. فرمود: ﴿بَدِیعُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنَّی یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَکُن لَهُ صَاحِبَةٌ﴾؛ وقتی همسر نداشت فرزند هم نخواهد داشت﴿وَخَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾ و عیسی و مادرش هم جزء اشیاء هستند و مخلوق خدا هستند﴿وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾. خب پس در جریان عیسی اگر دربارهٴ این تردید دارید که چگونه بدون پدر به دنیا آمده است، مشابه این دربارهٴ آدم(سلام الله علیه) هم هست. اگر دربارهٴ خدا سخن دارید، خدا که همسر ندارد و منزه از آن است که جسم باشد چگونه پسر خواهد داشت و روحی است که از ناحیهٴ خدا تنزل کرده است، تجلی کرده است و از ناحیهٴ خدا نشأت گرفته.
مناظرهٴ طبیب مسیحی با علیبنحسین واقدی در خصوص مسیح(علیه السلام)
یک طبیب مسیحی در دستگاه عباسیان با علیبنحسین واقدی مروزی مناظره کرد، گفت قرآن شما هم دلالت میکند بر مطلبی را که ما میگوییم، زیرا در قرآن در سورهٴ «نساء» دارد که ﴿وَرُوحٌ مِنْهُ﴾ این «مِن» «مِن» تبعیض است یعنی وجود مبارک مسیح(سلام الله علیه) جزئی از خداست ـ معاذالله ـ بعضی از خداست و ما هم همین حرف را داریم و قرآن هم همین حرف را تأیید میکند. علیبنحسین واقدی مروزی، آیهٴ دوازده سورهٴ «جاثیه» را شاهد آورند؛ گفتند که در این آیه یعنی آیهٴ دوازده سورهٴ «جاثیه»خدا فرمود: ﴿وَسَخَّرَ لَکُم مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ﴾. پس لازمهاش این است که همهٴ موجودات آسمان و زمین، اجزای الهی باشند ـ معاذالله ـ چون کلمهٴ «مِن» آمده، این «من» که «من» تبعیض نیست﴿جَمِیعاً مِنْهُ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ﴾، بلکه این «مِن»، «مِن» ناشی است یعنی همهٴ اینها از خدا نشأت گرفتهاند، از او هستی دریافت کردند. همان طوری که در آیهٴ دوازده سورهٴ «جاثیه» گفته شده است جمیع آسمان و زمین «من الله» است و آن «مِن» برای تبعیض نیست، اینجا هم که خداوند فرمود: ﴿وَرُوحٌ مِنْهُ﴾ این «مِن» برای تبعیض نیست .
دعوت قرآن به دست برداشتن از تثلیث و ایمان به خداوند
اینکه فرمود دست از تثلیث بردارید و او را یک رسولی بدانید، سرّش آن است. قبل از آن تثلیث ـ نهی از تثلیث ـ فرمود: ﴿فَآمِنُوا بِاللّهِ﴾؛ به خدا ایمان بیاورید که منزه از آن است که ولد داشته باشد، همسر داشته باشد و مانند آن و به رسل خدا هم ایمان بیاورید که یکی از آن مرسلین عیسی(سلام الله علیه) است و یکی هم خاتم(علیهم الصلاة و علیهم السلام)، ﴿وَلاَ تَقُولُوا ثَلاَثَةٌ انْتَهُوا خَیْراً لَکُمْ﴾؛ نگویید سه اصل در عالم است. این تثلیث، در اقوام و ملل و نژادهای گوناگون رسوخ و ظهور داشت. در مسیحیت هم به این سبکی است که قرآن نقل میکند و ابطال میکند. میفرماید که شما نگویید سه موجود مستقل هستند. این تثلیث به چند نحو تصور میشود که هر کدام از این انحا مستحیل است: یکی اینکه خدا، روح القدس و عیسی(علیهم السلام) اینها مصداق یک امر جامع باشند آن جامع، خدا باشد و خدا دارای سه فرد باشد این مستحیل است که خدا به منزلهٴ کلی باشد که سه فرد داشته باشد؛ آن جامع، خدا باشد و این افراد، تحت آن جامع، مندرج باشند. نظیر ماهیات امکانی یا مانند آن. یک وقت است که نه جامع، خدا نیست بلکه مجموع خداست یعنی مجموع خداوند و روح القدس و عیسی(علیه السلام) ـ معاذالله ـ اینها اجزای یک واحد را تشکیل میدهند؛ عناصر یک شیء را تشکیل میدهند که خدا حقیقتی است مرکب از سه جزء ـ معاذالله ـ این هم مستحیل است چون آنچه مرکب است محتاج به اجزاست آن خدا نیست. یا جامع، خدا نیست و مجموع هم خداست و جمیع خداست یعنی هر کدام از أب و ابن و روح القدس خدا هستند یعنی خدا مستقلاً خداست، روح القدس مستقلاً ـ معاذالله ـ خداست و عیسی هم مستقلاً ـ معاذالله ـ خداست، این میشود جمیع این هم مستحیل است، برای اینکه خدا شریک ندارد چون حقیقتی که نامتناهی باشد در قبال غیر متناهی چیزی فرض نمیشود، پس﴿لاَ تَقُولُوا ثَلاَثَةٌ﴾؛ از تثلیث دست بردارید. بررسی فرض ثالث ثلاثه و رابع ثلاثه در بیان قرآن
بنا شد که دربارهٴ ﴿ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ با «رابع ثلاثه» فرقی که قرآن بازگو میکند بحث بشود. دربارهٴ ﴿ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ آیات سورهٴ مبارکهٴ «مائده» از 72 شروع میشود ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ﴾ و خود مسیح(سلام الله علیه) این حرف را به عنوان توحید ربوبی به مردم آموخت. بعد در آیهٴ بعد فرمود: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾، در حالی که ﴿وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ وَاحِدٌ﴾؛ خدا جزء یکی نمیتواند باشد. در دو آیهٴ بعد فرمود: ﴿مَا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کَانَا یَأْکُلاَنِ الطَّعَامَ﴾؛ اینها جسم بودند و غذا میخوردند و موجودی که جسم است و محتاج است نمیتواند خالق باشد. در بخشهای دیگر فرمود که خدا اگر بخواهد عیسای مسیح و مادرش را هلاک کند، چه چیزی جلوی قدرت خدا را میگیرد. آیهٴ 17 سورهٴ «مائده» این است: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ قُلْ فَمَن یَمْلِکُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً إِنْ أَرَادَ أَنْ یُهْلِکَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ وَمَن فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً﴾ خدایی که ﴿وَلِلّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَاللّهُ عَلَیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ است، چگونه میشود گفت که عیسی مثلاً ـ معاذالله ـ فرزند خداست و مریم ـ معاذالله ـ همسر خداست، خب پس تثلیث به هر نحوی که فرض بشود باطل است.
بیان فخررازی و تفکر تسبیع و تثمین اشاعره
فخر رازی بعد از اینکه میگوید حرف مسیحیها مجهول است جداً، معلوم نیست اینها چه چیز میخواهند بگویند، میگوید که اگر اینها خواستند بگویند که اینها به منزلهٴ صفات خدا هستند این درست است، ما هم قائلیم خدا دارای صفات زائد است یک مشکلی که در تفکر اشاعره هست و سر از تسبیع یا ثمنین و خدای سبعه یا خدای ثمانیه در میآورد همین است که بالاتر از تثلیث است. در بحثهای قبل هم اشاره شد آنها قائلند که خداوند دارای صفات کمال است و این صفات، زائد بر ذات است نه عین ذات یعنی برای خدا حیات قائلند، علم قائلند، قدرت قائلند، سمع و بصر قائلند و مانند آن و میگویند همهٴ این صفات، زائد بر ذات است.
دربارهٴ خصوص علم که قبلاً از فخر رازی نقل شد در همین آیهٴ ﴿أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ﴾، ایشان استشهاد کردند که علم خدا حتماً باید زائد بر ذات خدا باشد، برای اینکه علم اضافه به عالم شده است﴿بِعِلْمِهِ﴾ و اضافهٴ شیء به نفس که معقول نیست، پس علم خدا غیر خداست گرفتاری هم که ظهور لفظی است. خب اگر علم خدا ـ معاذالله ـ غیر خدا بود اگر حادث باشد، معلوم میشود که در ازل خدا عالم نبود بعد چگونه این علم را پیدا کرد. اگر قدیم باشد که همان تعدد قدما لازم میآید یعنی غیر از ذات اقدس الهی که موجودی است قدیم، علم هم قدیم باشد و قدرت هم قدیم باشد و مانند آن. این همان محذور قدمای سبعه یا ثمانیه است که بدتر از مسئلهٴ تثلیث است؛ منتها چون مسئله خیلی عمیق و نظری است تالی فاسدهای فقهی ندارد.
معرّفی توحید ناب در سورهٴ مجادله و توضیح آن
آنچه قرآن آن را توحید ناب میداند، آن را در سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» بیان فرمود. در سورهٴ «مجادله» آیهٴ هفت این است که ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ مَا یَکُونُ مِن نَجْوَیٰ ثَلاَثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلاَ أَدْنَیٰ مِن ذلِکَ وَلاَ أَکْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا ثُمَّ یُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ﴾. میفرماید رابع ثلاثه توحید است؛ اما ثالث ثلاثه کفر است. همچنین خامس اربعه توحید است ولی خامس خمسه کفر است. همچنین سادس خمسه توحید است؛ اما سادس سته کفر است و هکذا﴿وَلاَ أَدْنَیٰ مِن ذلِکَ وَلاَ أَکْثَرَ﴾، یکی که فرقش با تثلیث مشخص بشود بقیه هم روشن خواهد شد. خب چطور رابع ثلاثه توحید است و ثالثِ ثلاثه کفر. بیانش این است که ﴿ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ یعنی ـ معاذالله ـ خدا، روح القدس و عیسی اینها در عرض هماند (این یک)، از هر کجا شروع بکنید قابل شمارش است میتوانید بگویید یک، دو باقی میماند سومی ـ از هر جا شروع بکنید ـ سه نفر که کنار هم هستند همتای هماند، شما از هر جا میتوانید شروع بکنید بگویید اول از زید بعد، بگویید عمرو بعد بگویید بکر یا بگویید بکر عمرو زید یا بگویید عمرو زید بکر، چون اینها در عرض هماند، از هر کدام شروع بکنید آن سومی خداست. این معلوم میشود که هیچ فرقی ـ معاذالله ـ بین خدا و روح القدس و عیسی نخواهد بود ثالث ثلاثه است؛ در عرض هماند و این کفر خواهد بود. اما رابع ثلاثه معنایش این است که اگر سه نفر در یک جا نشستند دارند نجوا میکنند، یک موجود چهارمی هم با این سه نفر هست ولی وقتی بخواهید شما آمارگیری بکنید سه نفرند، هر چه هم آمارگیری بکنید سه نفرند. وقتی تحلیل عقلی دارید، میبینید که اینجا چهار موجودند. در آمارگیری وقتی سه نفر هستند یا چهار نفرند این اولی که موجود است غیر از بقیه است آن دومی که موجود است غیر از بقیه است و جدای از آنهاست، سومی موجود جدایی است و هکذا. ولی وقتی سه نفر یکجا نشستند دارند نجوا میکنند که خدا با آنهاست، خدا با اولی است با درون و بیرون اولی کار دارد بدون امتزاج، با دومی است درون و بیرون دومی را احاطه کرده بدون امتزاج، بین اولی و دومی این خلا را هم فاصله کرده بدون امتزاج، در سومی درون و بیرون آن را احاطه کرده بدون امتزاج، فاصلهٴ بین دومی و سومی را احاطه کرده بدون امتزاج، فاصلهٴ اولی و سومی را احاطه کرده بدون امتزاج، با همه هست و در ردیف آنها نیست که ما وقتی سرشماری بکنیم بشود چهار تا، ما تحلیل عقلیمان این است که چهار موجود است ولی تحلیل ریاضیمان آمارگیری میخواهیم بکنیم میبینیم که سه نفرند نه چهار نفر، چون آن یکی که چهارمی است نظیر آمارگیریهای عادی نیست، چون هر کدام از آنها در آمارگیری در قبال دیگرانند ولی ذات اقدس الهی در عین حال که با اولی هست؛ در درون و بیرون او احاطه دارد اولی نیست. فاصلهٴ اولی و دومی را احاطه دارد به دومی میرسد به درون و بیرون دومی احاطه دارد و در دومی حلول نکرده و فاصلهٴ دومی و سومی را احاطه دارد و حلول نکرده، به سومی احاطه دارد و حلول نکرده و در کنار سومی ننشسته تا بشود چهارمی. لذا شما هر جا بخواهید آمار بگیرید میبینید زیر دست و پایتان نمیآید، زیر پنجهتان نمیآید زیر نوشتنتان نمیآید، شما که میخواهید آمار بگیرید میبینید آن محیط بر خود آمارگیر هم است. این است که سه نفر که یک جا نشستهاند، خدا به همهشان احاطه دارد ولی چهارمی این سه تاست نه چهارمی چهارتا که اگر ما بخواهیم آمار بگیریم بگوییم زید و عمرو و بکر و خدا که خدا بشود رابع اربعه، اینچنین نیست. رابع اربعه همان تربیع است که مثل تثلیث، کفر است؛ اما رابع ثلاثه معنایش آن است که یک موجود عقلی محیط بر کل هست که آمار آنها را افزوده نمیکند، به حساب عدد در نمیآید ولی محیط به همهٴ آنهاست: ﴿وَلاَ أَدْنَیٰ مِن ذلِکَ وَلاَ أَکْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ﴾ . پس اگر پنج نفر هستند خدا، ششمی پنج تاست نه ششمی ششتا، اگر شش نفر یک جا نشستهاند خدا هفتمی شش تاست نه هفتمی هفتتا ولی ﴿ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ معنایش آن است که ـ معاذالله ـ خدا در عرض آن روح القدس و ابن قرار گرفته و سومی آنها شده از هر طرف بخواهید بشمارید، خدا سومی است [و] یکی از اینهاست.
بررسی اهمّیت و علت ذکر عدد در آیه
یک وقت است که میفرماید هر که باشد چه یک نفر چه بیشتر خدا با اوست، این را هم در سورهٴ «حدید» فرمود: ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ هم اینجا میفرماید که هر چه باشد هر که باشد﴿هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا﴾ این بیان جامعی است. بفرماید: «مَا یَکُونُ مِن نَجْوَیٰ اثنین ولا ثلاث و لا اربع و لا خمس الا هو معهم» بیش از این هم بخواهد بفرماید بفرماید؛ اما اینکه اصرار دارد بفرماید که: ﴿مَا یَکُونُ مِن نَجْوَیٰ ثَلاَثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ﴾ نه «معهم»، «معهم» که مختصرتر است. بفرماید «و لا خمسة الا هو معهم» چرا میفرماید: ﴿إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ﴾ ، اینکه آسانتر است. خب اینکه میتواند ریز بکند، مختصر هم بکند ریز هم بکند ولی حتماً عدد میآورد.
این که اصرار دارد ریز بکند و کلمهٴ زائد بیاورد، این ﴿هُوَ مَعَهُمْ﴾ را که در ذیل گفته به او اکتفا نکند، معلوم میشود که یک چیزی در کار است که رابع ثلاثه، توحید است و رابع اربعه، کفر؛ خامس خمسه کفر است و خامس اربعه، توحید؛ رابع ثلاثه توحید است و ثالث ثلاثه، کفر.
پرسش: سرا بودن ذات اقدس اله از رقم بردار بودن
پاسخ: اینجا هم ﴿مَا یَکُونُ مِن نَجْوَیٰ ثَلاَثَةٍ﴾ این دیگر داخل در بند عدد نیست. اگر خدا رابع اربعه بود، عددی بود ولی در عین حال که سه نفرند و از نظر تحلیل عقلی خدا با همه هست چهار موجود داریم یکی خالق و سه مخلوق، از نظر سرشماری اینها سه نفرند، چون آن یکی به رقم در نمیآید، خود راقم و همهٴ رقمهای او را احاطه کرده، همهٴ مرقومها را احاطه کرده و در رفته، اصلاً به حساب در نمیآید. این است که نمیشود گفت واحد است. اینها بیان نورانی اهل بیت(علیهم السلام) است در نهجالبلاغه آمده که «وَاحِدٌ لاَ بِعَدَدٍ» وحدت عددی ندارد چون عدد، کمّ است و کمّ، یک متکلم مادی طلب میکند که به رقم در بیاید. او وقتی واحد نشد ثانی نیست ثالث نیست رابع نیست خامس نیست که در برابر اینها باشد؛ اما خامس اربعه است نه خامس خمسه، اگر خودش واحدی بود حتماً در ردیف واحدهای دیگر قرار میگرفت و رقم بردار بود «و مِن هاهنا تظهر نکتة اخری» و آن این است که این سادس با آنها فرق میکند، این خامس با آنها فرق میکند. این یکی اضافه شده؛ اما یکی عددی نیست. اگر یکی عددی بر چهار عدد اضافه بشود جمعاً میشود پنج؛ چهار به علاوهٴ یک میشود پنج. اما چطور چهار به علاوهٴ یک باز شده چهار؟ پس معلوم میشود آن «وَاحِدٌ لاَ بِعَدَدٍ» اضافه شده است و افاضه کرده است. اگر او یک واحد عددی میبود که روی چهار تا اضافه میشد، چهار به علاوهٴ یک میشد پنج. اگر «وَاحِدٌ لاَ بِعَدَدٍ» این «وَاحِدٌ لاَ بِعَدَدٍ» وقتی با چهار تا باشد بر اساس﴿هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا﴾ به رقم در نمیآید، ما به علاوه نکردیم، مثل این گفتیم چهار به علاوهٴ «وَاحِدٌ لاَ بِعَدَدٍ» میشود چه چیز؟ میشود چهار؟ محصول چهار تحت اشراف «وَاحِدٌ لاَ بِعَدَدٍ» دیگر به علاوه هم بر نمیدارد، برای اینکه اگر گفتیم ما به علاوه، معنایش این است که این چهار تا را جدا کردیم آن یکی را که «واحد لا بعدد» است جدا کردیم، در حالیکه آن حقیقت نامتناهی است درون همهٴ اینها را بدون امتزاج پر کرده.
مستحیل بودن تثلیث در هر شکل ممکن
مطلب بعدی آن است که اینها میگفتند روح القدس، بعد عیسی و در قبالشان هم ذات اقدس الهی مطرح بود. ولی از آیهٴ 116 سورهٴ «مائده» بر میآید که یک تثلیث دیگری هم داشتند ـ یک گروه دیگری بودند که به تثلیث دیگر مبتلا شدند ـ میگفتند خدا، مریم، عیسی نه اب و ابن و روح القدس، آیهٴ 116 سورهٴ «مائده» این است که: ﴿وَإِذْ قَالَ اللّهُ یَاعِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلهَیْنِ مِن دُونِ اللّهِ﴾؛ در قیامت، ذات اقدس الهی به مسیح میفرماید تو به مردم گفتی که من و مادرم را غیر از خدا به عنوان اله و معبود اتخاذ کنی؟ قبلاً هم در همین زمینه به مناسبتی آیات سورهٴ «مائده» بحث شد که این خطاب به پیغمبر مسیحیها یعنی عیسی(سلام الله علیه) است ولی عتاب به مبتلایان به تثلیث، نه اینکه ـ معاذالله ـ عیسی گفته باشد ولی عیسی در قیامت به خدا عرض میکند:﴿سُبْحَانَکَ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مَا لَیْسَ لِی بِحَقٍّ إِن کُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ﴾ . خب از این تثنیه در قبال خدا و با افزودن خدا که تثلیث در میآید، معلوم میشود که گروهی قائل بودند به الوهیت خدا و مریم و عیسی. هر کدام از اینها باشد باطل است، آیهٴ محل بحث هر دو را ابطال میکند که﴿وَلاَ تَقُولُوا ثَلاَثَةٌ انْتَهُوا خَیْراً لَکُمْ﴾ خواه تثلیث، به این صورت باشد که بگویید اب و ابن و روح القدس، خواه به این صورت باشد که بگویید اب و امّ و ابن به هر صورت باشد مستحیل است.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است