- 742
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 163 تا 166 سوره نساء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 163 تا 166 سوره نساء"
- حکمت تقدیم اسم پیامبر اسلام (ص) در نام بردن از انبیاء
- انواع حجت و قطعیّت وجود حجت برای همه امّتها
- وجود زندگی پس از مرگ، علت اصلی نیاز به اتمام حجّت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ إِنَّا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ کَمَا أَوْحَیْنَا إِلَی نُوحٍ وَالنَّبِیِّینَ مِن بَعْدِهِ وَأَوْحَیْنَا إِلَی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِیسی وَأَیُّوبَ وَیُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَیْمانَ وَآتَیْنَا دَاوُود زَبُوراً ﴿163﴾ وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ وَکَلَّمَ اللّهُ مُوسَی تَکْلِیماً ﴿164﴾ رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَکَانَ اللّهُ عَزِیزاً حَکِیماً ﴿165﴾ لکِنِ اللّهُ یَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَیْکَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَالْمَلاَئِکَةُ یَشْهَدُونَ وَکَفَی بِاللّهِ شَهِیداً﴿166﴾
بعد از اینکه فرمود گروهی از اهل کتاب به آنچه بر تو نازل شد کفر میورزند و همچنین به آنچه بر مسیح(سلام الله علیه) نازل شد کفر میورزند و راسخین در علم و مؤمنین حقیقی، اینها را میپذیرند، آنگاه دربارهٴ نبوت عامه بحثی را آغاز کردند. فرمودند ما برای هر نسلی یک حجتی اقامه کردیم، هیچ ملتی را بدون راهنما و حجت رها نکردیم؛ منتها بعضی از آن انبیا و راهنمایان، اسامیشان و قصصشان قبلاً گفته شد و بعضی از آنها اسامیشان و قصصشان را برای شما شرح ندادیم. بعضی از آنها را که قرآن کریم نام برد و جامعترین آیهای که نام انبیا در آنهاست، همان آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ انعام بود یعنی آیهٴ 83 تا 86، در اینجا بعضی از انبیا را اسم میبرد و میفرماید ما اینها را اعزام کردیم و به عدهای از اینها کتاب دادیم اعزام رسول و انزال کتاب یک چیز بیسابقهای نیست. اگر آنها به نبوت تو معتقد نیستند و ایمان به کتاب تو نمیآورند نباید به انبیای گذشته هم مؤمن باشند، اگر به انبیای گذشته مؤمن بودند باید به تو و کتاب تو هم ایمان بیاورند.
حکمت تقدیم اسم پیامبر اسلام (ص) در نام بردن از انبیاء
منتها در نام بردن انبیا اول نام مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را میبرد بعد نام انبیای دیگر را به واسطهٴ دو نکته: یکی اینکه اصلاً خطاب به پیغمبر است و دربارهٴ نبوت او سخن به میان آمده؛ دوم برای افضل بودن آن حضرت است. چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «شوری» وقتی اسامی آن پنج پیامبر اولوا العزم را میبرد؛ در آیهٴ سیزده «شوری» ﴿شَرَعَ لَکُم مِنَ الدِّینِ مَا وَصَّی بِهِ نُوحاً وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ﴾ اول شریعت نوح را نام میبرد بر اثر قدمتش، بعد در بین انبیا چهارگانهٴ دیگر اول، نام مبارک پیغمبر را ذکر میکند: ﴿وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَی وَعِیسَی أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ﴾. خب این تقدیم نام برای دو وجه است: یکی برای افضلیت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است؛ دیگری اینکه طرف خطاب اوست و بحث دربارهٴ نبوت اوست.
بی اثر نبودن تقدّم ذکری و لفظی اسامی پیامبران
اما این انبیا(علیهم السلام) که اسامی شریفشان در این بخش از سورهٴ «نساء» آمده است، گرچه اینها با «واو» عطف شد و دلیل بر ترتیب خارجی نیست؛ اما این تقدّم ذکری و لفظی هم بیاثر نیست و چون عدهای دربارهٴ عیسی(سلام الله علیه) تردید داشتند و از طرفی عیسی هم جزء انبیای اولوا العزم است، لذا با اینکه بعد از ایوب و یونس و هارون و سلیمان و داود مبعوث شده است ولی در این آیهٴ سورهٴ «نساء» که محل بحث است نام شریف عیسی بر اسامی ایوب و یونس و هارون و سلیمان و داود و همچنین موسی مقدم ذکر شده است، فرمود: ﴿وَعِیسی وَأَیُّوبَ وَیُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَیْمانَ وَآتَیْنَا دَاوُود زَبُوراً﴾.
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ﴾ این اختصاصی به آیهٴ محلّ بحث در سورهٴ «نساء» که سورهٴ مدنی است ندارد، بلکه در بعضی از سور مکی هم همین تعبیر آمده است یعنی در سورهٴ «غافر» _همان سورهٴ «مؤمن»_ که سورهٴ مکی است آیهٴ 78 این است: ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِن قَبْلِکَ مِنْهُم مَن قَصَصْنَا عَلَیْکَ وَمِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ﴾. ظاهراً اسامی اینها که در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آمده است و بعضی از آنها هم در سایر سور مکی بیان شد، باعث شد که در سورهٴ «غافر» که در مکه نازل شد خدا به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بفرماید انبیایی که ما نام بعضی از آنها را قبلاً برای شما شرح دادیم و قصهٴ آنها را بازگو کردیم و اسامی بعضی دیگر و قصص بعضی دیگر را برای شما شرح ندادهایم.
انواع حجت و قطعیّت وجود حجت برای همه امّتها
ولی بالأخره براساس آن آیات کلی که میفرماید: ﴿وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِیهَا نَذِیرٌ﴾ و همچنین این آیهٴ محلّ بحث که اگر ما ملتی را بدون راهنما رها کنیم اینها در قیامت احتجاج میکنند، معلوم میشود که هر امتی برای خود یک حجتی داشت؛ منتها حجت گاهی به صورت یک پیامبری است که از انبیای اولوالعزم است. یک وقت است که یک پیامبری است که خود از انبیا اولوالعزم نیست ولی حافظ شریعت پیغمبر دیگر است یک وقت است که خود آن پیغمبر رحلت کرده است ولی کتاب او و سنت او مانده است. یک وقت است که منصوبین خاصی که از طرف خود آن پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مثلاً پیغمبر اسلام یا انبیا دیگر(علیهم الصلات و علیهم السلام) منصوب شدند آن حجت در بین مردم است.
به هر تقدیر اینکه خدا فرمود: ﴿وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِیهَا نَذِیرٌ﴾ این اختصاصی به این خاورمیانه ندارد، چون همهٴ انبیایی که جریانشان هست از نوح گرفته تا وجود مبارک پیغمبر(علیهم الصلات و علیهم اسلام) در همین محدودهٴ خاورمیانهاند؛ در خاوردور و همچنین در باختردور دسترسی نبود تا قصص آنها را شرح بدهد. در این خاورمیانه راه برای تحقیق باز بود؛ اما آن طرف اقیانوس هند و اطلس و همچنین آن طرف اقیانوس کبیر اصلاً راه نبود.
اقامه برهان عقلی و نقلی بر قطعیّت وجود نذیر در هر امّتی
بنابراین یک مسئله این است که برهان عقلی میگوید هیچ ملتی بدون راهنما نخواهند بود (ین یک)، زیرا ذات اقدس الهی که انسان را آفرید باید انسان را بپروراند پرورش انسان از راه وحی است از راه شریعت است این برهان عقلی که دلیل نبوت عامه است. برهان نقلی هم آیاتی بود که قبلاً خواند شد: ﴿إِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِیهَا نَذِیرٌ﴾ ، ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾ ، ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ آیات فراوانی دربارهٴ نبوت عامه است که همان برهان عقلی را تأیید میکند، لذا هیچ ممکن نیست که مردم منطقهای بدون راهنما رها شده باشند؛ منتها راهنما گاهی به این است که پیامبری بیاید از انبیای اولواالعزم و کتابی بیاورد گاهی به این است که خودش رحلت کند و کتابش بماند و سنتش محفوظ باشد، گاهی به این است که امامان و خلفای معصومی بعد از او همان سنت او را احیا کنند گاهی به این است که او نمایندهای از طرف خود بفرستد. به هر طریق، حجت خدا باید به مردم ابلاغ بشود.
در خطبهٴ اول نهجالبلاغه اینچنین آمده است در وصف انبیا(علیهم الصلات و علیهم اسلام) در خطبهٴ اول نهجالبلاغه قبل از اینکه جریان رسول اکرم را شرح بدهند، دربارهٴ مطلق انبیا سخن میفرمایند به اینجا میرسند: «وَ لَمْ یُخْلِ سُبْحانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِیِّ مُرْسَلٍ أَوْ کِتَابِ مُنْزَلٍ أَوْ حُجَّةٍ لازِمَةٍ أَوْ مَحَجَّةٍ قائِمَةٍ رُسُلٌ لا تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهِمْ وَ لا کَثْرَةُ الْمُکَذِّبینَ لَهُمْ مِنْ سَابِقٍ سُمِّیَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ أَوْ غَابِرٍ عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَهُ»؛ فرمود خداوند خلقش را از یکی از این امور چهارگانه خالی نگذاشت که اینها به عنوان منفصله مانعة الخلو است که جمع را شاید یا پیامبری در بین مردم باید باشد یا اگر نیست، کتاب او باید باشد یا اگر نیست یک حجت و بیّنهای باید در دست آنها باشد یا اگر به حجت عقلی و بیّن عقلی دسترسی ندارند، یک سنت و سیرت و محجت و صراط مستقیم و دینی باید در بین آنها باشد. مشابه این را به صورت دیگر در کلمات قصار در همان شمارهٴ 147 کلمهٴ قصار که به کمیل بن زیاد میفرماید، دارد آنجا میفرماید: «اللَّهُمَّ بَلَی لاَ تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً أَوْ خَائِفاً مَغْمُوراً»؛ بالأخره حجتی باید در بین مردم باشد. پس برهان عقلی و برهان نقلی هر دو بر این هستند که هیچ ملتی و هیچ امتی بدون راهنما نخواهند بود و راهنما هم به یکی از این چهار راهی است که در خطبهٴ اول نهجالبلاغه آمده.
احتمالاتی در معنای «بلسان قومه»
اینکه فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ﴾ ؛ معنایش این نیست که هر ملت و امتی باید از خودش پیغمبر داشته باشد، بلکه یا به این معناست که طلیعهٴ طلوع هر پیغمبری از بین مردم خودش هست؛ مثل اینکه موسای کلیم از بنیاسرائیل طلوع کرد ولی دعوتش برای غیر بنیاسرائیل هم بود نشانهاش آن است که او مبارزهٴ مستقیم با فراعنه داشت که آنها بنیاسرائیل نبودند قبطی و نبطی دو گروه مقابل هم در مصر زندگی میکردند. وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) که از بنیاسرائیل بود تنها برای بنیاسرائیل مبعوث نشد، با اینکه خدا میفرماید که ما موسی را برای بنیاسرائیل فرستادیم یعنی طلیعهٴ بعثت و رسالت اینها از قوم خود آنها آغاز میشود و همچنین عیسای مسیح که از بنیاسرائیل بود چون جزء انبیای اولواالعزم بود منطقهٴ رسالتش همهٴ جوامع بشری را گرفته بود، اختصاصی به بنیاسرائیل نداشت ولی طلیعهٴ رسالت او از بنیاسرائیل شروع شد. نظیر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود: ﴿هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ﴾ ؛ هم او یک رسول جهانی است که فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ . خب پیغمبری که ﴿کَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ است و رسالت او جهانی است، طلیعهٴ رسالت او از بین عرب است: ﴿هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ﴾.
بنابراین اینکه فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ﴾ یا به این معناست که طلیعهٴ رسالت او از همان قوم است یا به این معناست که ما پیامبری را که برای قوم میفرستیم، او باید با زبان همان مردم آشنا باشد و با زبان همان مردم حرف بزند، با فرهنگ آن مردم آشنا باشد و با همان فرهنگ سخن بگوید، لذا خود آن پیغمبر یا نمایندهٴ آن پیغمبر جانشین آن پیغمبر وصی و خلیفهٴ آن پیغمبر در بین آن امت که به زبان آنها آشناست و با زبان آنها حرف میزند برای هدایت آنها مبعوث یا منصوب میشود، اینچنین نیست که ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ﴾ آن است که اگر هر کسی به هر زبانی سخن میگوید حتماً باید که از بین همانها یک پیغمبری باشد.
بررسی معنای «تتراً»
برای هدایت انسانها در هر فرصتی یک پیامبری اعزام میشود؛ آیهٴ 44 سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» آن هم گواه خوبی است. فرمود: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾؛ این ﴿تَتْرَا﴾ مثل همان تقوا اصلاش «وترا» بود. وقتی این تک تک هر وتر وتر کنار هم قرار بگیرد میشود متواتر، متواتر آن وتر وترهایی هستند که زیاد بشوند ﴿تَتْرَا﴾ هم همان «وترا» است یعنی ما به صورت متواتر پیامبر فرستادیم نه یکی نه دو تا نه صدتا، حالا عددشان چقدر است خدا میداند. چه اینکه حرفهای اینها را هم به هم مرتبط میداند در آیهٴ دیگر فرمود: ﴿وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾ ؛ ما نگذاشتیم حرف ما قطع بشود برای عصری و یک نسلی و یک مصری و یک دیاری حرف را فرستادیم و گفتیم هنوز آن حرف قطع نشده حرف دیگر فرستادیم. این اقوال ما یعنی صحف الهی کتابهای الهی، اینها به یکدیگر متصلاند: ﴿وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾، اینجا فرمود: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا کُلَّ مَا جَاءَ أُمَّةً رَّسُولُهَا کَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنَا بَعْضَهُم بَعْضاً وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِیثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاَّ یُؤْمِنُونَ﴾ . خب پس هرگز آیهای که دلالت میکند ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ﴾ این خصیصه را نمیفهماند که حتماً باید از خود آن قوم و بومی آن قوم باشد.
وارد نبودن اشکال به جهانی بودن و جاودانه بودن رسالت پیامبر اسلام (ص)
خب پس اگر آیهٴ 28 سورهٴ «سبأ» که میفرماید: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِیراً وَنَذِیراً وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ﴾ که دلالت دارد هم از نظر منطقهای و مکان رسالت آن حضرت، جهانی است و هم از نظر جهت زمان تا روز قیامت رسالت آن حضرت جهانی است، این با آن آیهای که میفرماید: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ﴾ منافاتی ندارد؛ دینش هست قرآنش هست حجت هم که هست.
عدم اختصاص دعوت انبیای اولوا العزم به قوم خود
پرسش:...
پاسخ: میتواند، نه اینکه هر پیامبری جزء انبیا اولوااعزم است یعنی اگر نوح و همچنین ابراهیم و همچنین موسی و همچنین عیسی(علیهم الصلات و علیهم السلام) جزء انبیا اولوالعزم بودند، معنایش این نیست که مخصوص به قوم خودشانند، اقوام دیگر هم مکلفاند از ایشان استفاده بکنند. حالا ایشان یا نماینده به زبان همان قوم میفرستند یا وصیّ و خلیفهای از آن قوم دارند و مانند آن و اما انبیا دیگر که جزء اولواالعزم نیستند شعار رسالتشان محدود است. دربارهٴ یونس(سلام الله علیه) میفرماید که ﴿وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَی مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ﴾ منطقهٴ ایشان محدود است، برای هر کسی یک محدودهٴ خاصی است شعیب مثلاً یک محدودهٴ خاصی داشت و همچنین یونس و انبیای دیگر برخلاف انبیای اولواالعزم.
احتمال وجود پیامبرانی در یک عصر
پرسش:...
پاسخ: اگر که در یک عصر پیامبر اولواالعزم باشد آن پیامبر همه است و اگر آن پیامبر اولواالعزم، رحلت کرد پیامبران دیگری که حافظ دین و شریعت او هستند مبعوث میشوند ممکن است که در یک زمان، در چند جای دنیا چند پیامبر غیر اولواالعزم باشد که همه حافظان شریعت همان پیامبر اولواالعزم هستند.
فرمود: ﴿وَآتَیْنَا دَاوُدَ زَبُوراً﴾. زبور یک کتابی است گفتهاند در حدود حالا این نقل است دیگر دلیلی بر اعتبار این نقلها نیست تقریباً 150 سوره دارد زبور و همهاش موعظه و اخلاقیات و حِکَم و معارف است، احکام و مانند آن ندارد چون دیگر احکام و اینها را شریعت نبی اولواالعزم قبلی آورده است.
اشاره به تکلیم الهی با موسی (ع)
بعد از اینکه فرمود: ﴿وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ﴾، آنگاه جریان تکلیم الهی را به موسی ذکر فرمود: ﴿وَکَلَّمَ اللّهُ مُوسَی تَکْلِیماً﴾. گاهی سخن از کتاب است مثل زبور گاهی سخن از کلام است مانند آنچه خدا به موسی داد، گرچه به موسی تورات هم عطا فرمود که فرمود ما به او الواحی دادیم ﴿و فی نُسْخَتِهَا هُدی وَرَحْمَةٌ﴾ و اما کلام هم به موسای کلیم عطا فرمود: ﴿وَکَلَّمَ اللّهُ مُوسَی تَکْلِیماً﴾.
تبشیر و انذار در وصف نبوّت و رسالت عامّه
آنگاه به عنوان وصف رسالت و نبوت عامه این دو خصوصیت را ذکر میکند: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ﴾ همهٴ انبیا با این دو صفت آمدند که در برابر حق و صدق و فضیلت، بشارت میدهند در برابر باطل و کذب و رذیلت، انذار میکنند به جهنم.
﴿رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾
برهان عقلی بر لزوم ارسال رسل به صورت متواتر
خب این برهان عقلی است. فرمود ما چرا انبیا را به صورت متواتر فرستادیم؟ برای اینکه بشر که میمیرد نابود که نمیشود، یک حساب و کتابی است. در برابر هر عقیده و خلق و عمل حسابی دارد یا برابر آن بشارت بهشت میرود یا برابر آن انذار دوزخ میرود. بین توحید و الحاد خیلی فرق است بین عدل و ظلم خیلی فرق است، بین صدق و کذب خیلی فرق است یکی پایانش سعادت است و دیگری پایانش شقاوت و این جزا هم قراردادی نیست؛ نظیر محاکم دنیا که قراردادی باشد.اگر جزا لازمهٴ عمل است که نمونهٴ ضعیفاش نظیر آن جزا یا پاداشی است که طبیب از بیمار میگیرد که نمونهٴ ضعیفاش این است. اگر چنین است اگر کسی ناپرهیزی کرد و غذای مسمومی را خورد خب قهراً بیمار خواهد شد به هلاکت مبتلا خواهد شد. اگر طبیبی نباشد که به انسانها بگوید چه چیزی زیان است و چه چیزی سودمند و این انسانهای ناآشنا این غذاها را بخورند و مسموم بشوند و به هلاکت برسند آیا جا دارد که اعتراض بکنند به آن خالق این غذاها که تو چرا راهنما نفرستادی یا جای اعتراض نیست. خدا میفرماید که ما این کار را کردیم که اینها بعد از مرگ اعتراض نکنند؛ نگویند چرا راهنما نفرستادی؟ بشر با جهان طبیعت در ارتباط است هزارها اشیاء در دریا و صحرا هستند که بشر با آنها روزانه کار دارد یا پوشاکیاند یا خوراکیاند یا نوشاکیاند یا بالأخره نحوهٴ کاربرد دیگری دارند و مانند آن و همهٴ اینها برای انسان سودمند نیست، چه اینکه همهٴ اینها برای انسان زیانبار نیست بعضی سودمند است بعضی زیانبار. آنکه انسان را خلق کرد، جهان را خلق کرد رابطهٴ انسان و جهان را میداند نباید معلم و طبیب و راهنما بفرستد بگوید راه چیست کدام بد است کدام خوب؟
عجز عقل از درک بسیاری از مسائل
عقل، اصل مسئلهٴ نبوت عامه را که چیزی لازمی است درک میکند و مبدأ را درک میکند بعضی از اوصاف الهی را درک میکند؛ اما صدها مسئله است که عقل از درکش عاجز است. عقل چه میداند چه چیزی بد است چه چیزی خوب است فقط اجمالاً میداند عدل خوب است و ظلم قبیح است و امانت خوب است و خیانت بد است و بعضی از چیزهای دیگر از این قبیل؛ اما فلان ماهی که در دریا زندگی میکند این حلال است یا حرام، فلان طیر فضا که ﴿صَافَّاتٍ وَیَقْبِضْن﴾ حلال است یا حرام این را چه میداند، فلان گیاه حلال است خوب است یا بد چه میداند. الآن که علم بشر در حد قابل توجهی ترقی کرده است به همان اندازه مجهولاتش بیشتر شده یعنی فهمیدند که بسیاری از چیزها برای اینها مجهول است و ضرورت وحی بیّن الرشد شد.
وجود زندگی پس از مرگ، علت اصلی نیاز به اتمام حجّت
اگر انسان با مُردن نابود میشد شاید جای اعتراض نبود ولی وقتی که بعد از مردن همهٴ آن ملکات عقیدهای و خلقی و اعمال را به همراه دارد و آثار مثبت و منفی اینها بعد از مرگ ظهور میکند یک عده راحتاند و یک عده به هلاکت و عذاب گرفتار میشوند، آن وقت جای اعتراض هست. اینجا نزاع معروف بین اشاعره و معتزله است. اشاعره که نوعاً به حسن و قبح عقلی معتقد نیستند، میگویند هر چه را که خدا کرد حسن است و هر چه را که خدا نکرد قبیح است. معتزله مانند سایر متفکران آزادمنش میگوید نه، ما عقلمان خطوط کلی را درک میکند میدانیم چه چیز حسن است چه چیز قبیح، خدا حسن را انجام میدهد قبیح را انجام نمیدهد البته نه آن طوری که معتزله میگوید که خدا باید کار قبیح نکند باید کار حسن بکند، این «یجب علی الله» نیست آن طوری که معتزله میپندارند، بلکه «یجب عن الله» است یعنی ما یقین داریم که از ذات اقدس الهی که خیّر محض است جز نکویی نیاید، او یقیناً حسن و کار خیر میکند یقیناً قبیح و زشت نمیکند نه نباید بکند.
تعبیر ابن سینا در لزوم برخورداری هر امّتی از نذیر
این حرف مرحوم شیخالرئیس از آن کلمات قصار و کلمات بسیار بلند است، که اینگونه از امور «یجب عن الله» نه «یجب علی الله» «یمتنع عن الله» است نه «یمتنع علی الله».
رد سخنان معتزله
نه آن طوری که معتزله میگوید خدا باید اینچنین بکند باید آن چنان نکند، این طور نیست. خدا محکوم هیچ قانونی قرار نمیگیرد، برای اینکه غیر خدا هر که هست و هر چه هست ممکن است این یک مقدمه و هر ممکنی هم محتاج به خداست و مخلوق خداست این دو مقدمه، پس اگر قانونمندی عالم هم هست مخلوق خداست و هیچ مخلوقی بر خالق حکومت نمیکند، پس هیچ چیزی بر خدا حاکم نیست که خدا مقهور فلان قانون بشود. لذا اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ این معنایش آن است که اگر این کار ـ معاذ الله ـ نشود، عقل میتواند احتجاج بکند بگوید خدا آن است که قبیح از او صادر نشود، خدا آن است که کار خیر از او صادر بشود نه خدا آن است که باید کار خیر بکند یا نباید کار شر بکند. آنگاه سخن لطیفی که زمخشری دارد نسبت به اصل مسئله نه نسبت به آن بایدی که خود معتزله از آن جهت مشکلی دارند، اصل مسئله این است که زمخشری متوجه شد این است که این دلالت میکند که عقل آزادانه مسائل را درک میکند .
استدلال أشاعره در آزادی مطلق خداوند
اشاعره به آیهٴ سورهٴ «انبیا» استدلال میکردند که ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ یعنی ذات اقدس الهی هرگز زیر سوال قرار نمیگیرد و مردماند که مسئولند؛ آیهٴ 23 سورهٴ «انبیا» این ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ سند مهم اشاعره است که خیال میکنند خدا هر کاری را بکند آزاد است و هر کاری را هم میکند و هرگز زیر سوال قرار نمیگیرد، در حالی که این آیه حق است.
معنای آیه این است که شما اگر بخواهید از خدا سوال بکنید خدا سوالبردار نیست سوال بکنید که علت فاعلی چه کسی بود چه کسی به تو دستور داد یک چنین سوالی معقول نیست، چون خودش فاعل محض است و ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ﴾ . اگر سوال بکنید که هدفت چه چیزی بود از علت غایی سوال بکنید، او علت غایی ندارد خودش «هو الآخر» است خودش کمال محض است. ما هر سوالی را که از کسی میکنیم یا سوال به مبدأ مادی و صوری برمیگردد از یک صنعتگر سوال میکنیم که این وسیله را با چه چیزی درست کردی چطور درست کردی که این سوال از محدودهٴ کار است که این کار را چطور انجام دادی. یک وقت است که نه، اگر سوال بکنیم که به دستور که انجام دادی (این یک) برای چه منظوری انجام دادی (این دو). این سوال دربارهٴ غیر خدا راه دارد، دربارهٴ غیر خدا میتوان هم از مبدأ فاعلی سوال کرد که چه کسی گفت هم از مبدأ غایی پرسید که برای چه این کار را کردی. ولی ذات اقدس الهی که خودش مبدأ کل است از او نمیشود سوال کرد که تو به دستور چه کسی انجام دادی و خودش هدف محض و کمال صرف است، نمیشود سوال کرد که تو این را برای چه چیزی انجام دادی؟ چون هر فاعلی کاری را که انجام میدهد برای رسیدن به کمال محض است. حالا اگر خود کمال نامتناهی خواست کاری را انجام بدهد او دیگر برای چیزی که کار انجام نمیدهد، لذا ذات اقدس الهی اصلاً مسئول قرار نمیگیرد: ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ .
ولی در این محدوده اگر پیامبری نفرستد، طبق آن چند آیهای که خواندیم ﴿مَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ که در سورهٴ «اسراء» بود، ﴿لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَیْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آیَاتِکَ مِن قَبْلِ أَن نَذِلَّ وَنَخْزَی﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «طه» دلیل بود، همین ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ در سورهٴ «نساء» دلیل است، اینها دلیل است که در محدودهٴ کار، عقل میتواند استدلال کند بگوید خدا آن است که بنده را مهمل رها نکند، جامعهٴ انسانی را مهمل رها نکند و اگر کسی مدعی الوهیت است، معذلک برای جوامع بشری فکر هدایتی نیندیشید او مبدأ نیست، چون مبدأ آن است که از او این خیر، نشأت بگیرد. این تعلیم خود قرآن کریم است، آنگاه امام رازی به تکلف افتاده گفت: ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ یعنی «لئلا یکون للناس علی الله ما یشبه الحجة»، اصلاً با این آیه بازی کرده است. به تفسیر فخررازی که مراجعه میکنید میبینید که اصل اشکال را بازگو میکند؛ اما در جواب اشکال این ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾؛ این ﴿حجةٌ﴾ را به «ما یشبه الحجة» معنا میکند ، جملهای از خود اضافه میکند وآیه را اصلاً تحریف میکند.
«و الحمد لله رب العالمین»
- حکمت تقدیم اسم پیامبر اسلام (ص) در نام بردن از انبیاء
- انواع حجت و قطعیّت وجود حجت برای همه امّتها
- وجود زندگی پس از مرگ، علت اصلی نیاز به اتمام حجّت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ إِنَّا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ کَمَا أَوْحَیْنَا إِلَی نُوحٍ وَالنَّبِیِّینَ مِن بَعْدِهِ وَأَوْحَیْنَا إِلَی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِیسی وَأَیُّوبَ وَیُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَیْمانَ وَآتَیْنَا دَاوُود زَبُوراً ﴿163﴾ وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ وَکَلَّمَ اللّهُ مُوسَی تَکْلِیماً ﴿164﴾ رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَکَانَ اللّهُ عَزِیزاً حَکِیماً ﴿165﴾ لکِنِ اللّهُ یَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَیْکَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَالْمَلاَئِکَةُ یَشْهَدُونَ وَکَفَی بِاللّهِ شَهِیداً﴿166﴾
بعد از اینکه فرمود گروهی از اهل کتاب به آنچه بر تو نازل شد کفر میورزند و همچنین به آنچه بر مسیح(سلام الله علیه) نازل شد کفر میورزند و راسخین در علم و مؤمنین حقیقی، اینها را میپذیرند، آنگاه دربارهٴ نبوت عامه بحثی را آغاز کردند. فرمودند ما برای هر نسلی یک حجتی اقامه کردیم، هیچ ملتی را بدون راهنما و حجت رها نکردیم؛ منتها بعضی از آن انبیا و راهنمایان، اسامیشان و قصصشان قبلاً گفته شد و بعضی از آنها اسامیشان و قصصشان را برای شما شرح ندادیم. بعضی از آنها را که قرآن کریم نام برد و جامعترین آیهای که نام انبیا در آنهاست، همان آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ انعام بود یعنی آیهٴ 83 تا 86، در اینجا بعضی از انبیا را اسم میبرد و میفرماید ما اینها را اعزام کردیم و به عدهای از اینها کتاب دادیم اعزام رسول و انزال کتاب یک چیز بیسابقهای نیست. اگر آنها به نبوت تو معتقد نیستند و ایمان به کتاب تو نمیآورند نباید به انبیای گذشته هم مؤمن باشند، اگر به انبیای گذشته مؤمن بودند باید به تو و کتاب تو هم ایمان بیاورند.
حکمت تقدیم اسم پیامبر اسلام (ص) در نام بردن از انبیاء
منتها در نام بردن انبیا اول نام مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را میبرد بعد نام انبیای دیگر را به واسطهٴ دو نکته: یکی اینکه اصلاً خطاب به پیغمبر است و دربارهٴ نبوت او سخن به میان آمده؛ دوم برای افضل بودن آن حضرت است. چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «شوری» وقتی اسامی آن پنج پیامبر اولوا العزم را میبرد؛ در آیهٴ سیزده «شوری» ﴿شَرَعَ لَکُم مِنَ الدِّینِ مَا وَصَّی بِهِ نُوحاً وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ﴾ اول شریعت نوح را نام میبرد بر اثر قدمتش، بعد در بین انبیا چهارگانهٴ دیگر اول، نام مبارک پیغمبر را ذکر میکند: ﴿وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَی وَعِیسَی أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ﴾. خب این تقدیم نام برای دو وجه است: یکی برای افضلیت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است؛ دیگری اینکه طرف خطاب اوست و بحث دربارهٴ نبوت اوست.
بی اثر نبودن تقدّم ذکری و لفظی اسامی پیامبران
اما این انبیا(علیهم السلام) که اسامی شریفشان در این بخش از سورهٴ «نساء» آمده است، گرچه اینها با «واو» عطف شد و دلیل بر ترتیب خارجی نیست؛ اما این تقدّم ذکری و لفظی هم بیاثر نیست و چون عدهای دربارهٴ عیسی(سلام الله علیه) تردید داشتند و از طرفی عیسی هم جزء انبیای اولوا العزم است، لذا با اینکه بعد از ایوب و یونس و هارون و سلیمان و داود مبعوث شده است ولی در این آیهٴ سورهٴ «نساء» که محل بحث است نام شریف عیسی بر اسامی ایوب و یونس و هارون و سلیمان و داود و همچنین موسی مقدم ذکر شده است، فرمود: ﴿وَعِیسی وَأَیُّوبَ وَیُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَیْمانَ وَآتَیْنَا دَاوُود زَبُوراً﴾.
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ﴾ این اختصاصی به آیهٴ محلّ بحث در سورهٴ «نساء» که سورهٴ مدنی است ندارد، بلکه در بعضی از سور مکی هم همین تعبیر آمده است یعنی در سورهٴ «غافر» _همان سورهٴ «مؤمن»_ که سورهٴ مکی است آیهٴ 78 این است: ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِن قَبْلِکَ مِنْهُم مَن قَصَصْنَا عَلَیْکَ وَمِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ﴾. ظاهراً اسامی اینها که در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آمده است و بعضی از آنها هم در سایر سور مکی بیان شد، باعث شد که در سورهٴ «غافر» که در مکه نازل شد خدا به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بفرماید انبیایی که ما نام بعضی از آنها را قبلاً برای شما شرح دادیم و قصهٴ آنها را بازگو کردیم و اسامی بعضی دیگر و قصص بعضی دیگر را برای شما شرح ندادهایم.
انواع حجت و قطعیّت وجود حجت برای همه امّتها
ولی بالأخره براساس آن آیات کلی که میفرماید: ﴿وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِیهَا نَذِیرٌ﴾ و همچنین این آیهٴ محلّ بحث که اگر ما ملتی را بدون راهنما رها کنیم اینها در قیامت احتجاج میکنند، معلوم میشود که هر امتی برای خود یک حجتی داشت؛ منتها حجت گاهی به صورت یک پیامبری است که از انبیای اولوالعزم است. یک وقت است که یک پیامبری است که خود از انبیا اولوالعزم نیست ولی حافظ شریعت پیغمبر دیگر است یک وقت است که خود آن پیغمبر رحلت کرده است ولی کتاب او و سنت او مانده است. یک وقت است که منصوبین خاصی که از طرف خود آن پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مثلاً پیغمبر اسلام یا انبیا دیگر(علیهم الصلات و علیهم السلام) منصوب شدند آن حجت در بین مردم است.
به هر تقدیر اینکه خدا فرمود: ﴿وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِیهَا نَذِیرٌ﴾ این اختصاصی به این خاورمیانه ندارد، چون همهٴ انبیایی که جریانشان هست از نوح گرفته تا وجود مبارک پیغمبر(علیهم الصلات و علیهم اسلام) در همین محدودهٴ خاورمیانهاند؛ در خاوردور و همچنین در باختردور دسترسی نبود تا قصص آنها را شرح بدهد. در این خاورمیانه راه برای تحقیق باز بود؛ اما آن طرف اقیانوس هند و اطلس و همچنین آن طرف اقیانوس کبیر اصلاً راه نبود.
اقامه برهان عقلی و نقلی بر قطعیّت وجود نذیر در هر امّتی
بنابراین یک مسئله این است که برهان عقلی میگوید هیچ ملتی بدون راهنما نخواهند بود (ین یک)، زیرا ذات اقدس الهی که انسان را آفرید باید انسان را بپروراند پرورش انسان از راه وحی است از راه شریعت است این برهان عقلی که دلیل نبوت عامه است. برهان نقلی هم آیاتی بود که قبلاً خواند شد: ﴿إِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِیهَا نَذِیرٌ﴾ ، ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾ ، ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ آیات فراوانی دربارهٴ نبوت عامه است که همان برهان عقلی را تأیید میکند، لذا هیچ ممکن نیست که مردم منطقهای بدون راهنما رها شده باشند؛ منتها راهنما گاهی به این است که پیامبری بیاید از انبیای اولواالعزم و کتابی بیاورد گاهی به این است که خودش رحلت کند و کتابش بماند و سنتش محفوظ باشد، گاهی به این است که امامان و خلفای معصومی بعد از او همان سنت او را احیا کنند گاهی به این است که او نمایندهای از طرف خود بفرستد. به هر طریق، حجت خدا باید به مردم ابلاغ بشود.
در خطبهٴ اول نهجالبلاغه اینچنین آمده است در وصف انبیا(علیهم الصلات و علیهم اسلام) در خطبهٴ اول نهجالبلاغه قبل از اینکه جریان رسول اکرم را شرح بدهند، دربارهٴ مطلق انبیا سخن میفرمایند به اینجا میرسند: «وَ لَمْ یُخْلِ سُبْحانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِیِّ مُرْسَلٍ أَوْ کِتَابِ مُنْزَلٍ أَوْ حُجَّةٍ لازِمَةٍ أَوْ مَحَجَّةٍ قائِمَةٍ رُسُلٌ لا تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهِمْ وَ لا کَثْرَةُ الْمُکَذِّبینَ لَهُمْ مِنْ سَابِقٍ سُمِّیَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ أَوْ غَابِرٍ عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَهُ»؛ فرمود خداوند خلقش را از یکی از این امور چهارگانه خالی نگذاشت که اینها به عنوان منفصله مانعة الخلو است که جمع را شاید یا پیامبری در بین مردم باید باشد یا اگر نیست، کتاب او باید باشد یا اگر نیست یک حجت و بیّنهای باید در دست آنها باشد یا اگر به حجت عقلی و بیّن عقلی دسترسی ندارند، یک سنت و سیرت و محجت و صراط مستقیم و دینی باید در بین آنها باشد. مشابه این را به صورت دیگر در کلمات قصار در همان شمارهٴ 147 کلمهٴ قصار که به کمیل بن زیاد میفرماید، دارد آنجا میفرماید: «اللَّهُمَّ بَلَی لاَ تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً أَوْ خَائِفاً مَغْمُوراً»؛ بالأخره حجتی باید در بین مردم باشد. پس برهان عقلی و برهان نقلی هر دو بر این هستند که هیچ ملتی و هیچ امتی بدون راهنما نخواهند بود و راهنما هم به یکی از این چهار راهی است که در خطبهٴ اول نهجالبلاغه آمده.
احتمالاتی در معنای «بلسان قومه»
اینکه فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ﴾ ؛ معنایش این نیست که هر ملت و امتی باید از خودش پیغمبر داشته باشد، بلکه یا به این معناست که طلیعهٴ طلوع هر پیغمبری از بین مردم خودش هست؛ مثل اینکه موسای کلیم از بنیاسرائیل طلوع کرد ولی دعوتش برای غیر بنیاسرائیل هم بود نشانهاش آن است که او مبارزهٴ مستقیم با فراعنه داشت که آنها بنیاسرائیل نبودند قبطی و نبطی دو گروه مقابل هم در مصر زندگی میکردند. وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) که از بنیاسرائیل بود تنها برای بنیاسرائیل مبعوث نشد، با اینکه خدا میفرماید که ما موسی را برای بنیاسرائیل فرستادیم یعنی طلیعهٴ بعثت و رسالت اینها از قوم خود آنها آغاز میشود و همچنین عیسای مسیح که از بنیاسرائیل بود چون جزء انبیای اولواالعزم بود منطقهٴ رسالتش همهٴ جوامع بشری را گرفته بود، اختصاصی به بنیاسرائیل نداشت ولی طلیعهٴ رسالت او از بنیاسرائیل شروع شد. نظیر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود: ﴿هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ﴾ ؛ هم او یک رسول جهانی است که فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ . خب پیغمبری که ﴿کَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ است و رسالت او جهانی است، طلیعهٴ رسالت او از بین عرب است: ﴿هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ﴾.
بنابراین اینکه فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ﴾ یا به این معناست که طلیعهٴ رسالت او از همان قوم است یا به این معناست که ما پیامبری را که برای قوم میفرستیم، او باید با زبان همان مردم آشنا باشد و با زبان همان مردم حرف بزند، با فرهنگ آن مردم آشنا باشد و با همان فرهنگ سخن بگوید، لذا خود آن پیغمبر یا نمایندهٴ آن پیغمبر جانشین آن پیغمبر وصی و خلیفهٴ آن پیغمبر در بین آن امت که به زبان آنها آشناست و با زبان آنها حرف میزند برای هدایت آنها مبعوث یا منصوب میشود، اینچنین نیست که ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ﴾ آن است که اگر هر کسی به هر زبانی سخن میگوید حتماً باید که از بین همانها یک پیغمبری باشد.
بررسی معنای «تتراً»
برای هدایت انسانها در هر فرصتی یک پیامبری اعزام میشود؛ آیهٴ 44 سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» آن هم گواه خوبی است. فرمود: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾؛ این ﴿تَتْرَا﴾ مثل همان تقوا اصلاش «وترا» بود. وقتی این تک تک هر وتر وتر کنار هم قرار بگیرد میشود متواتر، متواتر آن وتر وترهایی هستند که زیاد بشوند ﴿تَتْرَا﴾ هم همان «وترا» است یعنی ما به صورت متواتر پیامبر فرستادیم نه یکی نه دو تا نه صدتا، حالا عددشان چقدر است خدا میداند. چه اینکه حرفهای اینها را هم به هم مرتبط میداند در آیهٴ دیگر فرمود: ﴿وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾ ؛ ما نگذاشتیم حرف ما قطع بشود برای عصری و یک نسلی و یک مصری و یک دیاری حرف را فرستادیم و گفتیم هنوز آن حرف قطع نشده حرف دیگر فرستادیم. این اقوال ما یعنی صحف الهی کتابهای الهی، اینها به یکدیگر متصلاند: ﴿وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾، اینجا فرمود: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا کُلَّ مَا جَاءَ أُمَّةً رَّسُولُهَا کَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنَا بَعْضَهُم بَعْضاً وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِیثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاَّ یُؤْمِنُونَ﴾ . خب پس هرگز آیهای که دلالت میکند ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ﴾ این خصیصه را نمیفهماند که حتماً باید از خود آن قوم و بومی آن قوم باشد.
وارد نبودن اشکال به جهانی بودن و جاودانه بودن رسالت پیامبر اسلام (ص)
خب پس اگر آیهٴ 28 سورهٴ «سبأ» که میفرماید: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِیراً وَنَذِیراً وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ﴾ که دلالت دارد هم از نظر منطقهای و مکان رسالت آن حضرت، جهانی است و هم از نظر جهت زمان تا روز قیامت رسالت آن حضرت جهانی است، این با آن آیهای که میفرماید: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ﴾ منافاتی ندارد؛ دینش هست قرآنش هست حجت هم که هست.
عدم اختصاص دعوت انبیای اولوا العزم به قوم خود
پرسش:...
پاسخ: میتواند، نه اینکه هر پیامبری جزء انبیا اولوااعزم است یعنی اگر نوح و همچنین ابراهیم و همچنین موسی و همچنین عیسی(علیهم الصلات و علیهم السلام) جزء انبیا اولوالعزم بودند، معنایش این نیست که مخصوص به قوم خودشانند، اقوام دیگر هم مکلفاند از ایشان استفاده بکنند. حالا ایشان یا نماینده به زبان همان قوم میفرستند یا وصیّ و خلیفهای از آن قوم دارند و مانند آن و اما انبیا دیگر که جزء اولواالعزم نیستند شعار رسالتشان محدود است. دربارهٴ یونس(سلام الله علیه) میفرماید که ﴿وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَی مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ﴾ منطقهٴ ایشان محدود است، برای هر کسی یک محدودهٴ خاصی است شعیب مثلاً یک محدودهٴ خاصی داشت و همچنین یونس و انبیای دیگر برخلاف انبیای اولواالعزم.
احتمال وجود پیامبرانی در یک عصر
پرسش:...
پاسخ: اگر که در یک عصر پیامبر اولواالعزم باشد آن پیامبر همه است و اگر آن پیامبر اولواالعزم، رحلت کرد پیامبران دیگری که حافظ دین و شریعت او هستند مبعوث میشوند ممکن است که در یک زمان، در چند جای دنیا چند پیامبر غیر اولواالعزم باشد که همه حافظان شریعت همان پیامبر اولواالعزم هستند.
فرمود: ﴿وَآتَیْنَا دَاوُدَ زَبُوراً﴾. زبور یک کتابی است گفتهاند در حدود حالا این نقل است دیگر دلیلی بر اعتبار این نقلها نیست تقریباً 150 سوره دارد زبور و همهاش موعظه و اخلاقیات و حِکَم و معارف است، احکام و مانند آن ندارد چون دیگر احکام و اینها را شریعت نبی اولواالعزم قبلی آورده است.
اشاره به تکلیم الهی با موسی (ع)
بعد از اینکه فرمود: ﴿وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ﴾، آنگاه جریان تکلیم الهی را به موسی ذکر فرمود: ﴿وَکَلَّمَ اللّهُ مُوسَی تَکْلِیماً﴾. گاهی سخن از کتاب است مثل زبور گاهی سخن از کلام است مانند آنچه خدا به موسی داد، گرچه به موسی تورات هم عطا فرمود که فرمود ما به او الواحی دادیم ﴿و فی نُسْخَتِهَا هُدی وَرَحْمَةٌ﴾ و اما کلام هم به موسای کلیم عطا فرمود: ﴿وَکَلَّمَ اللّهُ مُوسَی تَکْلِیماً﴾.
تبشیر و انذار در وصف نبوّت و رسالت عامّه
آنگاه به عنوان وصف رسالت و نبوت عامه این دو خصوصیت را ذکر میکند: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ﴾ همهٴ انبیا با این دو صفت آمدند که در برابر حق و صدق و فضیلت، بشارت میدهند در برابر باطل و کذب و رذیلت، انذار میکنند به جهنم.
﴿رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾
برهان عقلی بر لزوم ارسال رسل به صورت متواتر
خب این برهان عقلی است. فرمود ما چرا انبیا را به صورت متواتر فرستادیم؟ برای اینکه بشر که میمیرد نابود که نمیشود، یک حساب و کتابی است. در برابر هر عقیده و خلق و عمل حسابی دارد یا برابر آن بشارت بهشت میرود یا برابر آن انذار دوزخ میرود. بین توحید و الحاد خیلی فرق است بین عدل و ظلم خیلی فرق است، بین صدق و کذب خیلی فرق است یکی پایانش سعادت است و دیگری پایانش شقاوت و این جزا هم قراردادی نیست؛ نظیر محاکم دنیا که قراردادی باشد.اگر جزا لازمهٴ عمل است که نمونهٴ ضعیفاش نظیر آن جزا یا پاداشی است که طبیب از بیمار میگیرد که نمونهٴ ضعیفاش این است. اگر چنین است اگر کسی ناپرهیزی کرد و غذای مسمومی را خورد خب قهراً بیمار خواهد شد به هلاکت مبتلا خواهد شد. اگر طبیبی نباشد که به انسانها بگوید چه چیزی زیان است و چه چیزی سودمند و این انسانهای ناآشنا این غذاها را بخورند و مسموم بشوند و به هلاکت برسند آیا جا دارد که اعتراض بکنند به آن خالق این غذاها که تو چرا راهنما نفرستادی یا جای اعتراض نیست. خدا میفرماید که ما این کار را کردیم که اینها بعد از مرگ اعتراض نکنند؛ نگویند چرا راهنما نفرستادی؟ بشر با جهان طبیعت در ارتباط است هزارها اشیاء در دریا و صحرا هستند که بشر با آنها روزانه کار دارد یا پوشاکیاند یا خوراکیاند یا نوشاکیاند یا بالأخره نحوهٴ کاربرد دیگری دارند و مانند آن و همهٴ اینها برای انسان سودمند نیست، چه اینکه همهٴ اینها برای انسان زیانبار نیست بعضی سودمند است بعضی زیانبار. آنکه انسان را خلق کرد، جهان را خلق کرد رابطهٴ انسان و جهان را میداند نباید معلم و طبیب و راهنما بفرستد بگوید راه چیست کدام بد است کدام خوب؟
عجز عقل از درک بسیاری از مسائل
عقل، اصل مسئلهٴ نبوت عامه را که چیزی لازمی است درک میکند و مبدأ را درک میکند بعضی از اوصاف الهی را درک میکند؛ اما صدها مسئله است که عقل از درکش عاجز است. عقل چه میداند چه چیزی بد است چه چیزی خوب است فقط اجمالاً میداند عدل خوب است و ظلم قبیح است و امانت خوب است و خیانت بد است و بعضی از چیزهای دیگر از این قبیل؛ اما فلان ماهی که در دریا زندگی میکند این حلال است یا حرام، فلان طیر فضا که ﴿صَافَّاتٍ وَیَقْبِضْن﴾ حلال است یا حرام این را چه میداند، فلان گیاه حلال است خوب است یا بد چه میداند. الآن که علم بشر در حد قابل توجهی ترقی کرده است به همان اندازه مجهولاتش بیشتر شده یعنی فهمیدند که بسیاری از چیزها برای اینها مجهول است و ضرورت وحی بیّن الرشد شد.
وجود زندگی پس از مرگ، علت اصلی نیاز به اتمام حجّت
اگر انسان با مُردن نابود میشد شاید جای اعتراض نبود ولی وقتی که بعد از مردن همهٴ آن ملکات عقیدهای و خلقی و اعمال را به همراه دارد و آثار مثبت و منفی اینها بعد از مرگ ظهور میکند یک عده راحتاند و یک عده به هلاکت و عذاب گرفتار میشوند، آن وقت جای اعتراض هست. اینجا نزاع معروف بین اشاعره و معتزله است. اشاعره که نوعاً به حسن و قبح عقلی معتقد نیستند، میگویند هر چه را که خدا کرد حسن است و هر چه را که خدا نکرد قبیح است. معتزله مانند سایر متفکران آزادمنش میگوید نه، ما عقلمان خطوط کلی را درک میکند میدانیم چه چیز حسن است چه چیز قبیح، خدا حسن را انجام میدهد قبیح را انجام نمیدهد البته نه آن طوری که معتزله میگوید که خدا باید کار قبیح نکند باید کار حسن بکند، این «یجب علی الله» نیست آن طوری که معتزله میپندارند، بلکه «یجب عن الله» است یعنی ما یقین داریم که از ذات اقدس الهی که خیّر محض است جز نکویی نیاید، او یقیناً حسن و کار خیر میکند یقیناً قبیح و زشت نمیکند نه نباید بکند.
تعبیر ابن سینا در لزوم برخورداری هر امّتی از نذیر
این حرف مرحوم شیخالرئیس از آن کلمات قصار و کلمات بسیار بلند است، که اینگونه از امور «یجب عن الله» نه «یجب علی الله» «یمتنع عن الله» است نه «یمتنع علی الله».
رد سخنان معتزله
نه آن طوری که معتزله میگوید خدا باید اینچنین بکند باید آن چنان نکند، این طور نیست. خدا محکوم هیچ قانونی قرار نمیگیرد، برای اینکه غیر خدا هر که هست و هر چه هست ممکن است این یک مقدمه و هر ممکنی هم محتاج به خداست و مخلوق خداست این دو مقدمه، پس اگر قانونمندی عالم هم هست مخلوق خداست و هیچ مخلوقی بر خالق حکومت نمیکند، پس هیچ چیزی بر خدا حاکم نیست که خدا مقهور فلان قانون بشود. لذا اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ این معنایش آن است که اگر این کار ـ معاذ الله ـ نشود، عقل میتواند احتجاج بکند بگوید خدا آن است که قبیح از او صادر نشود، خدا آن است که کار خیر از او صادر بشود نه خدا آن است که باید کار خیر بکند یا نباید کار شر بکند. آنگاه سخن لطیفی که زمخشری دارد نسبت به اصل مسئله نه نسبت به آن بایدی که خود معتزله از آن جهت مشکلی دارند، اصل مسئله این است که زمخشری متوجه شد این است که این دلالت میکند که عقل آزادانه مسائل را درک میکند .
استدلال أشاعره در آزادی مطلق خداوند
اشاعره به آیهٴ سورهٴ «انبیا» استدلال میکردند که ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ یعنی ذات اقدس الهی هرگز زیر سوال قرار نمیگیرد و مردماند که مسئولند؛ آیهٴ 23 سورهٴ «انبیا» این ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ سند مهم اشاعره است که خیال میکنند خدا هر کاری را بکند آزاد است و هر کاری را هم میکند و هرگز زیر سوال قرار نمیگیرد، در حالی که این آیه حق است.
معنای آیه این است که شما اگر بخواهید از خدا سوال بکنید خدا سوالبردار نیست سوال بکنید که علت فاعلی چه کسی بود چه کسی به تو دستور داد یک چنین سوالی معقول نیست، چون خودش فاعل محض است و ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ﴾ . اگر سوال بکنید که هدفت چه چیزی بود از علت غایی سوال بکنید، او علت غایی ندارد خودش «هو الآخر» است خودش کمال محض است. ما هر سوالی را که از کسی میکنیم یا سوال به مبدأ مادی و صوری برمیگردد از یک صنعتگر سوال میکنیم که این وسیله را با چه چیزی درست کردی چطور درست کردی که این سوال از محدودهٴ کار است که این کار را چطور انجام دادی. یک وقت است که نه، اگر سوال بکنیم که به دستور که انجام دادی (این یک) برای چه منظوری انجام دادی (این دو). این سوال دربارهٴ غیر خدا راه دارد، دربارهٴ غیر خدا میتوان هم از مبدأ فاعلی سوال کرد که چه کسی گفت هم از مبدأ غایی پرسید که برای چه این کار را کردی. ولی ذات اقدس الهی که خودش مبدأ کل است از او نمیشود سوال کرد که تو به دستور چه کسی انجام دادی و خودش هدف محض و کمال صرف است، نمیشود سوال کرد که تو این را برای چه چیزی انجام دادی؟ چون هر فاعلی کاری را که انجام میدهد برای رسیدن به کمال محض است. حالا اگر خود کمال نامتناهی خواست کاری را انجام بدهد او دیگر برای چیزی که کار انجام نمیدهد، لذا ذات اقدس الهی اصلاً مسئول قرار نمیگیرد: ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ .
ولی در این محدوده اگر پیامبری نفرستد، طبق آن چند آیهای که خواندیم ﴿مَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ که در سورهٴ «اسراء» بود، ﴿لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَیْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آیَاتِکَ مِن قَبْلِ أَن نَذِلَّ وَنَخْزَی﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «طه» دلیل بود، همین ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ در سورهٴ «نساء» دلیل است، اینها دلیل است که در محدودهٴ کار، عقل میتواند استدلال کند بگوید خدا آن است که بنده را مهمل رها نکند، جامعهٴ انسانی را مهمل رها نکند و اگر کسی مدعی الوهیت است، معذلک برای جوامع بشری فکر هدایتی نیندیشید او مبدأ نیست، چون مبدأ آن است که از او این خیر، نشأت بگیرد. این تعلیم خود قرآن کریم است، آنگاه امام رازی به تکلف افتاده گفت: ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ یعنی «لئلا یکون للناس علی الله ما یشبه الحجة»، اصلاً با این آیه بازی کرده است. به تفسیر فخررازی که مراجعه میکنید میبینید که اصل اشکال را بازگو میکند؛ اما در جواب اشکال این ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾؛ این ﴿حجةٌ﴾ را به «ما یشبه الحجة» معنا میکند ، جملهای از خود اضافه میکند وآیه را اصلاً تحریف میکند.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است