- 448
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 64 سوره نساء _ بخش چهارم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 64 سوره نساء _ بخش چهارم"
- برکت و رحمت حضرت رسول (ص) در حیات و ممات
- بررسی جواز و عدم جواز عقلی توسل
- قول فخر رازی در برداشت معنی عفو از استغفار و نقد حضرت استاد
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِیماً ﴿64﴾
مروری بر مباحث گذشته
یکی از فروع فصل اول این بحث آن است که مُطاعبودن رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به اذن خداست و چون بالقول المطلق مطاع است، پس معصوم است و چون معصوم است پس مجتهد نیست، بلکه با وحی تلقّی میکند، چرا؟ چون اگر احکام و دستورات را با وحی تلقّی نکند، احتمال خطا راه دارد و اگر کسی قائل به تفویض شد یعنی برابر آن روایاتی که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) نقل کرد، بیان احکام به رسول خدا تفویض شده باشد و تفویض هم به همین معنای مصطلح باشد که اختیار به پیغمبر واگذار شده باشد، نه به معنای توجیهی آن روایات که آن معنای توجیهی صحیح است، اگر تفویض شده باشد، تفویض سه محذور دارد که دو محذورش در بحث دیروز گذشت، تفویض به دو برهان عقلی مستحیل است. محذور سومش این است که اگر خداوند بیان شریعت را در بخشی از امور به پیغمبر واگذار کرده باشد و در آن بخش، وحیی در کار نباشد، آنگاه پیغمبر با سایر مجتهدین فرقی ندارد. سایر مجتهدین برابر با ادلّهٴ موجود استنباط میکنند، پیامبر هم به استناد ادلهٴ موجود و ظواهر موجود استنباط میکند، میشود مجتهد. وقتی استنباط شد، رأی او میشود ظنّی، نه قطعی ولو ممکن است مطابق با واقع باشد، برای اینکه او به استناد اصول و قواعد و ظواهر لفظی استنباط میکند. این الفاظ و ادلّهٴ نقلیه یا سنداً ظنّیاند یا دلالتاً یا هر دو. مثلاً قرآن کریم سنداً قطعی است ولی بسیاری از آیات، دلالاتش ظنّی است، چون نص که نیست [بلکه] ظواهر است، اطلاق است، عموم است و مانند آن.
روایات، آنها که متواتر نیستند سنداً ظنّیاند و بسیاری از آنها هم دلالتاً ظنّی، چون روایتی که دلالتش نص و قطعی باشد بسیار کم است. آنها هم که متواترند، سنداً قطعیاند ولی دلالتاً ظنّی. به هر تقدیر، نتیجه تابع اخصّ مقدمتین است، آنگاه استنباطش میشود ظنّی، نظیر اجتهاد سایر مجتهدان. وقتی ظنّی شد، لازمهاش این است که حضرت به این احکام، یقین نداشته باشد ولو مظنّهٴ حضرت و گمان حضرت، مطابق با واقع درمیآید ولی او مظنّه دارد نه یقین و هرگز نمیشود گفت که پیامبر به احکام الهی که میگوید یقین ندارد، ظنّ دارد. پس تفویض به هیچ وجه صحیح نیست، جمیع احکام الهی را خواه به صورت فرضالله، خواه به صورت فرضالنبی، وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از راه وحی تلقّی میکند؛ منتها بعضی به صورت وحی قرآنی، بعضی به صورت حدیث قُدسی و مانند آن.
مطلب دیگر که مربوط به فصل دوم است یعنی ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِیماً﴾، بحث اول این است که آیا توسّل، عقلاً جایز است یا نه؟ شفاعت عقلاً جایز است یا نه؟ بعضیها این را شرک میدانند، گذشته از اینکه در براهین عقلی هیچ منعی برای توسّل و شفاعت نیست، این آیه مبارکه هم توسّل را ثابت میکند هم شفاعت را. چون معنای توسّلِ به معصوم(علیه السلام) این نیست که کسی معصوم را مستقل بداند در اثر. میدانیم همه اینها بندگان خدایند، لذا در نماز و غیر نماز، اگر خواستیم کمکی از اینها طلب بکنیم اول، به عبودیت اینها شهادت میدهیم، بعد اینها را واسطه قرار میدهیم. ما که در نماز و غیرنماز، اول به عبودیت اینها شهادت میدهیم که شما عبد خدایید، معلوم میشود اینها در کارهای مستقل نیستند. هیچ کسی از اهلبیت(علیهم السلام) چیزی را به عنوان مستقل نمیخواهد که اینها «فعّال ما یشاء» باشند، چه خدا بخواهد، چه خدا نخواهد، این را که احدی نمیگوید. پس توسّل به این ذوات مقدّسه به عنوان وسیله قراردادن است، مثل اینکه ما سایر اشیاء را وسیله قرار میدهیم. آب را برای رفع عطش، وسیله قرار میدهیم، نان را برای رفع گرسنگی، وسیله قرار میدهیم، آفتاب را برای رفع تاریکی و دفع تیرگی، وسیله قرار میدهیم، اینها هیچکدام مستقلّ در تأثیر نیستند که، این برای توسّل.
شفاعت که کار آنها هست هم اینچنین است. آنها که شفیعاند یعنی از ذات اقدس الهی مسئلت میکنند که این مشکل حل بشود یا این گناه آمرزیده شود، اینها که خودشان مستقلاً کار را انجام نمیدهند که چه خدا بخواهد، چه خدا نخواهد، اینها از ذات اقدس الهی میخواهند و خداوند هم شفاعت اینها را محدود کرده است به موارد اذن: ﴿لاَّ یَمْلِکُونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْداً﴾ ، ﴿مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ﴾ و امثال ذلک. خب، پس نه توسل با استقلال، همراه است که کار ماست، نه شفاعت با استقلال همراه است که کار اهلبیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) است کار فرشتگان است و مانند آن، این برای این.
بررسی جواز و عدم جواز عقلی توسل
حالا که توسل، عقلاً محذوری ندارد، ببینیم دلیل نقلی بر جواز او هست یا نه؟ اولاً اینها قبول دارند که این آیه محلّ بحث، توسّل در زمان حیات پیغمبر و شفاعت در زمان حیات پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حق است، برای اینکه ظاهر این آیه، یک ظهور روشنی که حجت است، این است که ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِیماً﴾؛ اگر اینها گناه کردند، به طاغوت مراجعه کردند، به خود ستم کردند توبه کنند، از خدا استغفار کنند، به حضور تویِ پیامبر بیایند، تو برای آنها طلب مغفرت بکنی، اینها مییابند [که] خدا توّاب است.
آمدن آنها به حضور پیامبر این توسّل است، استغفار پیامبر برای اینها، این شفاعت است. خب، اگر توسل، شرک است یا شفاعت، شرک است این آیه هر دو را که تجویز کرده است و شرک هم که تخصیصبردار نیست که ما بگوییم مثلاً در زمان پیغمبر جایز است، بعد از رحلت او جایز نیست، این از احکام تخصیصپذیر نیست. که مثلاً در زمان حیات حضرت جایز باشد، بعد جایز نباشد اینکه نیست. پس عقلاً محذوری ندارد، نقلاً هم دلیلی بر جوازش داریم.
اهل سنت و مختص زمان پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دانستن شفاعت
مطلب بعدی آیا این مخصوص زمان حیات پیغمبر است که بعد از رحلت پیغمبر دیگر این آیه ناطق نیست یا نه، در زمان حیات و ممات یکسان است؟ عدهای از اهل سنت که صاحب المنار از این قبیل است، میگوید این مربوط به زمان حیات پیامبر است یعنی در زمان حیات پیامبر، اگر کسی معصیت بکند، مخصوصاً حضرت را برنجاند، حقّ حضرت را ضایع بکند، بعد بیاید توبه کند و حضرت هم برای او استغفار بکند، گناهانش بخشوده میشود. ولی بعد از رحلت، اگر کنار قبر او کسی بیاید، طلب مغفرت کند این اثری ندارد و مشکل حل نمیشود، این حرفی است که عدّهای از اهل سنّت که منهم صاحب المنار است بیان کرده است .
نقد نظر اهل سنت در بیان حضرت استاد
سرّش آن است که اینها به نصوص و روایات، کمتر توجه دارند. حالا ممکن است یک بحث وسیع قرآنی اگر به عمل بیاید، اصل مسئله که بعد از رحلت است هم استنباط بشود ولی قبل از آن بحث وسیع قرآنی، چون اینها به روایات، کمتر توجه دارند، حتی روایاتی که از طریق خود اینهاست کم عنایت دارند، به این محذور مبتلا شدند.
اولاً منظور از آمدن، همان اعتقاد است نه آمدنِ فیزیکی که بیاید حضور پیامبر. اگر کسی در خانهاش نشسته باشد و به حضرت پیام بدهد که من اشتباه کردم، غفلت کردم، توبه کردم شما برای من طلب مغفرت کنید، این آمدن است دیگر، آمدن فیزیکی کنار بدن که لازم نیست. عمده آن است که حضرت، باخبر بشود. چون وجود مبارک حضرت زنده است، مثل سایر انبیا و اولیا، برای اینکه خدا شهدا را زنده میداند، اینها که معلّم شهدا هستند. اینکه فرمود: ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ﴾ اگر شهیدان زندهاند، معلّمان شهدا که به طریق اُولیٰ زندهاند، این زنده است. اگر ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ ؛ هر کاری که ما میکنیم، خدا میبیند و پیامبر میبیند، پس زنده است. آیا این آیه هم مخصوص زمان حیات پیامبر است یعنی الآن که حضرت رحلت کرد از کار ما هیچ خبر ندارد، اگر الآن از کار ما خبر ندارد که یوم القیامه نمیتواند شاهد باشد.
در آیات قبل خواندیم که خدا فرمود من تو را در روز قیامت به عنوان شاهد امت مبعوث میکنم ﴿فَکَیْفَ إِذَا جِئْنَا مِن کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَجِئْنَا بِکَ عَلَی هؤُلاَءِ شَهِیداً﴾ آیا رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شاهد اعمال مردمی است که در عصر او بودند؟ آیا این آیهای که در سورهٴ «توبه» است که فرمود: ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ﴾؛ هر کاری که میکنید بکنید، خدا میبیند، پیامبر میبیند. این مخصوص آنهاست، آن وقت «الی یوم القیامه» این آیه دیگر مفادی ندارد، فقط خدا میبیند یا هر کاری هم که الآن میکنیم پیامبر میبیند؟
پرسش:...
پاسخ: آنجا، آن هم مؤیّد مسئله است، نه مخالف مسئله. در نهجالبلاغه دارد که «کَانَ فِی الْأَرْضِ أَمَانَانِ»؛ دوتا امان، دوتا وسیله امان بود، امانی بود از طرف خدا در روی زمین: یکی وجود مبارک پیامبر بود؛ یکی استغفار شما . این حدیث را وجود مبارک حضرت امیر از آن آیه استفاده کرده است، به این مضمون که ﴿وَمَا کَانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِیهِمْ وَمَا کَانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ یَسْتَغْفِرُونَ﴾ دو چیز به عنوان منفصلهٴ مانعةالخُلو، عامل رفع عذاب است: یکی وجود پیامبر؛ یکی استغفار مردم، نه یکی استغفار مردم و دیگری استغفار پیامبر [بلکه] یکی استغفار مردم، دیگری وجود پیغمبر. پیغمبر ولو استغفار هم نکند ولو در منزلش خوابیده هم باشد، وجودش برکت و رحمت است. فرمود تو مانند انبیای دیگر نیستی، تو در منزل خود هستی، در خواب هم که هستی ما بر این مردم امت عذاب نازل نمیکنیم: ﴿وَمَا کَانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِیهِمْ وَمَا کَانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ یَسْتَغْفِرُونَ﴾ . برکت تا چه اندازه است که وجود عنصری یک انسان کامل، همتای با بهترین عبادت ماست، همتای با استغفار ماست. فرمود استغفار مردم، باعث رفع عذاب است، وجود پیغمبر باعث رفع عذاب است نه استغفار پیغمبر. لذا وقتی حضرت رحلت کرد، حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود که دوتا امان از طرف خدا در زمین بود: یکی استغفار مردم؛ یکی وجود پیغمبر. بعد فرمود مردم! یکی را از دست دادید، مواظب دیگری باشید ، نه اینکه استغفار پیغمبر را از دست دادید.
برکت و رحمت حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در حیات و ممات
خب، پس پیامبر(صلوات الله و سلامه علیه و علی أهلبیته) حیّ است که معلّم شهداست، همه کارها را میبیند. آمدنِ حضور او هم معنا دارد. وقتی او حیّ است، آدم میتواند به حضور حیّ بیاید. حالا روایاتی که در کتب ما شیعههاست، صرفنظر بکنیم. در کتب خود آنها از این قبیل روایات است. این قرطبی تقریباً از اهل سنّتِ متعصّب است. ایشان در ذیل همین آیه نقل میکند از وجود مبارک حضرت امیر، چون حضرت امیر را به عنوان یک راوی قبول دارند. نقل میکند از وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) که سه روز بعد از ارتحال رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک اعرابی آمد، مردی آمد و خود را بر قبر پیغمبر انداخت و به قبر خطاب کرد و به حضرت عرض کرد که «قد ظلمتُ نفسی» و خدا هم فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِیماً﴾؛ برای من طلب مغفرت بکن، من به خودم ظلم کردم.
قرطبی از وجود مبارک حضرت امیر نقل میکند که بعد از سه روز، این حادثه اتفاق افتاد: «فنودی من القبر أنّه قد غُفر لک» ؛ از قبر مطهّر ندا آمد که بخشیده شدی. خب، اگر کسی کور نباشد قلبش، لااقل حرف خودشان را قبول میکنند دیگر. حالا بسیاری از بزرگان گفتند که ما رفتیم و از نزدیک این حرفها را شنیدیم، آنها هیچ! حالا ما آن راه را که طی نکردیم، همین راههای مدرسهای و راههای ظاهری که هست «فنودی من القبر أنّه قد غُفر لک» خب، این حرف قرطبی است دیگر، این را که نمیشود گفت او متشیّع است، او تعصّب هم دارد بالأخره، از آن نظیر ابنابیالحدید و امثال ذلک نیست که آنها بتوانند بگویند که این تشیّعی دارد یا متشیّع است و امثال ذلک. خب، پس عقلاً و نقلاً هیچ محذوری ندارد و این حرف هم الیوم زنده است.
قول فخررازی در برداشت معنی عفو از استغفار و نقد حضرت استاد
مطلب بعدی آن است که اینکه فخررازی گفته است و متأسفانه مورد قبول مرحوم محمدجوادمغنیه شد ـ صاحب تفسیر الکاشف ـ خب حرف فخررازی را اگر صاحب المنار بپذیرد، جای تعجّب نیست ولی مرحوم محمدجواد بپذیرد، جای تعجّب است و آن حرف این است که اینکه خدا فرمود: ﴿وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ﴾ برای اینکه اینها حقّالناس را ضایع کردند، پیامبر باید ببخشد، چون اینها پیامبر را آزردهخاطر کردند، رنجاندند، به محکمهٴ او مراجعه نکردند، به طاغوت مراجعه کردند، در حالی که باید به حضور حضرت میآمدند، چون به حضور حضرت نیامدند، حضرت آزردهخاطر شد [و] برای آمرزش گناهان اینها، هم حقّالله باید ادا بشود هم حقّ الناس این حرف هم ناصواب است، برای اینکه رضایت و گذشت از حق، به نام عفو است استغفار، چیز دیگر است. آیه نفرمود اگر اینها بیایند تو از آنها بگذری «لتعفوا عنهم» [بلکه] فرمود: ﴿وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ﴾؛ پیامبر برای آنها استغفار بکند، استغفار چه کار به عفو دارد. عفو آن است که من از حقّ شخصی خودم گذشتم، استغفار معنایش این است که خدایا! از گناهان او بگذر، این استنباط ناتمام است.
سرّ تعبیر به اسم ظاهر در عبارت ﴿وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ﴾
مطلب بعدی آن است که براساس همین استنباط ناتمام [یعنی اینکه حق رسول ضایع شد] گفتند که در آیه به جای ضمیر، اسم ظاهر ذکر شد یعنی نظم صناعی اقتضا میکرد که این طور بفرماید «وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرتَ لَهُمُ»، چون اول خطاب کرد، فرمود: ﴿جَاءُوکَ﴾ ولی به جای ضمیر خطاب، اسم ظاهر ذکر کرد، فرمود: ﴿جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ﴾ این را زمخشری، همان حرف لطیفی دارد که برای تعظیم مسئله و از باب تعلیق حُکم بر وصف، مُشعر به علّیت است ذکر شده است ﴿وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ﴾ لأنّه رسولٌ؛ اگر میفرمود: «واستغفرت» این نکته را نداشت ، اسم ظاهر هم که ذکر کرد سِمتش را ذکر کرد، اسم پیغمبر را که ذکر نکرد. یک وقت است که زیدی که عالِم است و کریم است، مورد اهانت شد. کسی میگوید که ای زید! اینها که اهانت کردند، اگر نزد تو بیایند و تو ببخشی، مشکلشان حل میشود و یک وقت میگوید اگر اینها نزد تو بیایند و کریم، برای اینها استغفار کند و عُذر اینها را بپذیرد یعنی تو چون کریمی، این کار را میکنی. اینجا اسم ظاهر آمده به جای ضمیر؛ اما وصف آمده نه آن اسم علنی؛ نگفت که زید، گفت کریم. اینجا از آن قبیل است، رسول «لأنّه رسولٌ» استغفارش اثر دارد، لذا اسم ظاهر علنی نیامده، اسم ظاهری که وصف است و معنای خاصی به همراه دارد.
دلالت «فاء» بر ترتّب استغفار بعد از معصیت
مطلب بعدی آن است که، اینکه فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ﴾ ظاهرش این است که خیلی، بین گناه و استغفار فاصله نباشد. اگر کسی گناه کرد و لغزید، با فاصلهٴ کم استغفار کند با «فاء» تعبیر کرد، فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ﴾ این «فاء» نشانهٴ ترتّب استغفار است بر گناه که ظلم به نفس است. پس اگر کسی گناه کرد و مدّتها فاصله شد، حالا اواخر عمر بخواهد توبه کند، آن را خدا وعده نداد، گرچه نفی هم نکرد. آنکه وعده داد فرمود من میپذیرم و هرگز خُلف وعده نمیکنم، آن است که زیاد فاصله نشود. در بحثهای قبلی در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» بود که فرمود: ﴿ثُمَّ یَتُوبُونَ مِن قَرِیبٍ﴾. آیه هفده سورهٴ «نساء» بود که قبلاً خوانده شد: ﴿إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَی اللّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِن قَرِیبٍ فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللّهُ عَلَیْهِمْ﴾ اینها را وعده داد؛ اما حالا اگر کسی دوران جوانی را گذراند، بعد از اینکه گناهها او را رها کرد، او هم گناه را رها کرد، به پیری رسید که دیگر گناه او را رها کرد، او نمیتواند گناه بکند. آیا آنجا توبه مقبول است یا نه، ذیل همین آیه هفده سورهٴ «نساء» بحث مفصّلی شد. ممکن است مقبول باشد، لطف خدا بیشتر از جُرم ماست ولی این آیه آن وعده را نداد، آیا ﴿مِن قَرِیبٍ﴾ یعنی قبلالاحتضار یا ﴿مِن قَرِیبٍ﴾ یعنی عقیبالعصیان، آن مقداری که مقطوع است و میشود به عنوان وعده الهی استفاده کرد، این است که فاصله زیادی نباشد. برابر همان استنباط، اینجا هم فرمود که ﴿فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ﴾ با «فاء» تفریع فرمود یعنی خیلی بین گناه و استغفار فاصلهای نشود.
بررسی قول نسخ ایه محل بحث با آیهٴ هشتاد سورهٴ توبه
مطلب دیگر آن است که در تفسیر کشفالأسرار آمده است که این آیه یعنی آیه محلّ بحث: ﴿فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ﴾ به وسیله آیه سورهٴ «توبه» نسخ شد و آیه سورهٴ «توبه» به وسیله آیه سورهٴ «منافقون» نسخ شد. به گمان آن مفسّرانی که صاحب کشف الاسرار از آنها نقل کرد، ما سه آیه داریم در طول هم. یکی آیه محلّ بحث است که دارد اگر پیامبر استغفار بکند خدا میآمرزد؛ یکی آیه هشتاد سورهٴ «توبه» است که ناسخ این آیه سورهٴ «نساء» است و یکی هم آیه سورهٴ «منافقون» است که ناسخ آیه سورهٴ «توبه» است.
آیه محلّ بحث که خوانده شد که ظاهرش این است که اگر منافقین بیایند و پیامبر برایشان طلب مغفرت بکند آمرزیده میشوند. آیهٴ هشتاد سورهٴ «توبه» این است که ﴿اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَتَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَن یَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ﴾؛ به پیامبر فرمود تو برای اینها استغفار بکنی یا نکنی، تو هفتاد بار هم استغفار بکنی، خدا اینها را نمیآمرزد. خب، پس این آیه سورهٴ «نساء» که دارد اگر پیامبر برای اینها استغفار بکند، اینها ﴿لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِیماً﴾ با آیه سورهٴ «توبه» نسخ شد که اگر هفتاد بار استغفار بکنی، نمیآمرزد.
ایشان نقل میکند که پیامبر فرمود: «لأزیدنّ علی السبعین»؛ حالا اگر هفتادبار اثر ندارد، من بیش از هفتادبار استغفار میکنم. آنگاه آیهٴ ششم سورهٴ «منافقون» نازل شد که فرمود: ﴿سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِر لَهُمْ لَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ﴾ اصلاً استغفار بیاثر است، سخن از هفتادتا و بیشتر از هفتادتا و کمتر از هفتادتا نیست؛ چه استغفار بکنی، چه استغفار نکنی هیچ اثر ندارد و این سخن هم ناصواب است، برای اینکه اینها اصلاً دو مورد است. آیه هشتاد سورهٴ «توبه» و آیه شش سورهٴ «منافقون» برای منافق است با حفظ نفاق، منافق اگر توبه نکند و مؤمن نشود، استغفار پیامبر بر او اثر ندارد. آیه محلّ بحث سورهٴ «نساء» برای توبه است، لذا در اوّلش دارد که ﴿جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ﴾ آن وقت اینها اصلاً دو باب است، دو مسئله است، سخن از نسخ نیست.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
- برکت و رحمت حضرت رسول (ص) در حیات و ممات
- بررسی جواز و عدم جواز عقلی توسل
- قول فخر رازی در برداشت معنی عفو از استغفار و نقد حضرت استاد
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِیماً ﴿64﴾
مروری بر مباحث گذشته
یکی از فروع فصل اول این بحث آن است که مُطاعبودن رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به اذن خداست و چون بالقول المطلق مطاع است، پس معصوم است و چون معصوم است پس مجتهد نیست، بلکه با وحی تلقّی میکند، چرا؟ چون اگر احکام و دستورات را با وحی تلقّی نکند، احتمال خطا راه دارد و اگر کسی قائل به تفویض شد یعنی برابر آن روایاتی که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) نقل کرد، بیان احکام به رسول خدا تفویض شده باشد و تفویض هم به همین معنای مصطلح باشد که اختیار به پیغمبر واگذار شده باشد، نه به معنای توجیهی آن روایات که آن معنای توجیهی صحیح است، اگر تفویض شده باشد، تفویض سه محذور دارد که دو محذورش در بحث دیروز گذشت، تفویض به دو برهان عقلی مستحیل است. محذور سومش این است که اگر خداوند بیان شریعت را در بخشی از امور به پیغمبر واگذار کرده باشد و در آن بخش، وحیی در کار نباشد، آنگاه پیغمبر با سایر مجتهدین فرقی ندارد. سایر مجتهدین برابر با ادلّهٴ موجود استنباط میکنند، پیامبر هم به استناد ادلهٴ موجود و ظواهر موجود استنباط میکند، میشود مجتهد. وقتی استنباط شد، رأی او میشود ظنّی، نه قطعی ولو ممکن است مطابق با واقع باشد، برای اینکه او به استناد اصول و قواعد و ظواهر لفظی استنباط میکند. این الفاظ و ادلّهٴ نقلیه یا سنداً ظنّیاند یا دلالتاً یا هر دو. مثلاً قرآن کریم سنداً قطعی است ولی بسیاری از آیات، دلالاتش ظنّی است، چون نص که نیست [بلکه] ظواهر است، اطلاق است، عموم است و مانند آن.
روایات، آنها که متواتر نیستند سنداً ظنّیاند و بسیاری از آنها هم دلالتاً ظنّی، چون روایتی که دلالتش نص و قطعی باشد بسیار کم است. آنها هم که متواترند، سنداً قطعیاند ولی دلالتاً ظنّی. به هر تقدیر، نتیجه تابع اخصّ مقدمتین است، آنگاه استنباطش میشود ظنّی، نظیر اجتهاد سایر مجتهدان. وقتی ظنّی شد، لازمهاش این است که حضرت به این احکام، یقین نداشته باشد ولو مظنّهٴ حضرت و گمان حضرت، مطابق با واقع درمیآید ولی او مظنّه دارد نه یقین و هرگز نمیشود گفت که پیامبر به احکام الهی که میگوید یقین ندارد، ظنّ دارد. پس تفویض به هیچ وجه صحیح نیست، جمیع احکام الهی را خواه به صورت فرضالله، خواه به صورت فرضالنبی، وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از راه وحی تلقّی میکند؛ منتها بعضی به صورت وحی قرآنی، بعضی به صورت حدیث قُدسی و مانند آن.
مطلب دیگر که مربوط به فصل دوم است یعنی ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِیماً﴾، بحث اول این است که آیا توسّل، عقلاً جایز است یا نه؟ شفاعت عقلاً جایز است یا نه؟ بعضیها این را شرک میدانند، گذشته از اینکه در براهین عقلی هیچ منعی برای توسّل و شفاعت نیست، این آیه مبارکه هم توسّل را ثابت میکند هم شفاعت را. چون معنای توسّلِ به معصوم(علیه السلام) این نیست که کسی معصوم را مستقل بداند در اثر. میدانیم همه اینها بندگان خدایند، لذا در نماز و غیر نماز، اگر خواستیم کمکی از اینها طلب بکنیم اول، به عبودیت اینها شهادت میدهیم، بعد اینها را واسطه قرار میدهیم. ما که در نماز و غیرنماز، اول به عبودیت اینها شهادت میدهیم که شما عبد خدایید، معلوم میشود اینها در کارهای مستقل نیستند. هیچ کسی از اهلبیت(علیهم السلام) چیزی را به عنوان مستقل نمیخواهد که اینها «فعّال ما یشاء» باشند، چه خدا بخواهد، چه خدا نخواهد، این را که احدی نمیگوید. پس توسّل به این ذوات مقدّسه به عنوان وسیله قراردادن است، مثل اینکه ما سایر اشیاء را وسیله قرار میدهیم. آب را برای رفع عطش، وسیله قرار میدهیم، نان را برای رفع گرسنگی، وسیله قرار میدهیم، آفتاب را برای رفع تاریکی و دفع تیرگی، وسیله قرار میدهیم، اینها هیچکدام مستقلّ در تأثیر نیستند که، این برای توسّل.
شفاعت که کار آنها هست هم اینچنین است. آنها که شفیعاند یعنی از ذات اقدس الهی مسئلت میکنند که این مشکل حل بشود یا این گناه آمرزیده شود، اینها که خودشان مستقلاً کار را انجام نمیدهند که چه خدا بخواهد، چه خدا نخواهد، اینها از ذات اقدس الهی میخواهند و خداوند هم شفاعت اینها را محدود کرده است به موارد اذن: ﴿لاَّ یَمْلِکُونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْداً﴾ ، ﴿مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ﴾ و امثال ذلک. خب، پس نه توسل با استقلال، همراه است که کار ماست، نه شفاعت با استقلال همراه است که کار اهلبیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) است کار فرشتگان است و مانند آن، این برای این.
بررسی جواز و عدم جواز عقلی توسل
حالا که توسل، عقلاً محذوری ندارد، ببینیم دلیل نقلی بر جواز او هست یا نه؟ اولاً اینها قبول دارند که این آیه محلّ بحث، توسّل در زمان حیات پیغمبر و شفاعت در زمان حیات پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حق است، برای اینکه ظاهر این آیه، یک ظهور روشنی که حجت است، این است که ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِیماً﴾؛ اگر اینها گناه کردند، به طاغوت مراجعه کردند، به خود ستم کردند توبه کنند، از خدا استغفار کنند، به حضور تویِ پیامبر بیایند، تو برای آنها طلب مغفرت بکنی، اینها مییابند [که] خدا توّاب است.
آمدن آنها به حضور پیامبر این توسّل است، استغفار پیامبر برای اینها، این شفاعت است. خب، اگر توسل، شرک است یا شفاعت، شرک است این آیه هر دو را که تجویز کرده است و شرک هم که تخصیصبردار نیست که ما بگوییم مثلاً در زمان پیغمبر جایز است، بعد از رحلت او جایز نیست، این از احکام تخصیصپذیر نیست. که مثلاً در زمان حیات حضرت جایز باشد، بعد جایز نباشد اینکه نیست. پس عقلاً محذوری ندارد، نقلاً هم دلیلی بر جوازش داریم.
اهل سنت و مختص زمان پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دانستن شفاعت
مطلب بعدی آیا این مخصوص زمان حیات پیغمبر است که بعد از رحلت پیغمبر دیگر این آیه ناطق نیست یا نه، در زمان حیات و ممات یکسان است؟ عدهای از اهل سنت که صاحب المنار از این قبیل است، میگوید این مربوط به زمان حیات پیامبر است یعنی در زمان حیات پیامبر، اگر کسی معصیت بکند، مخصوصاً حضرت را برنجاند، حقّ حضرت را ضایع بکند، بعد بیاید توبه کند و حضرت هم برای او استغفار بکند، گناهانش بخشوده میشود. ولی بعد از رحلت، اگر کنار قبر او کسی بیاید، طلب مغفرت کند این اثری ندارد و مشکل حل نمیشود، این حرفی است که عدّهای از اهل سنّت که منهم صاحب المنار است بیان کرده است .
نقد نظر اهل سنت در بیان حضرت استاد
سرّش آن است که اینها به نصوص و روایات، کمتر توجه دارند. حالا ممکن است یک بحث وسیع قرآنی اگر به عمل بیاید، اصل مسئله که بعد از رحلت است هم استنباط بشود ولی قبل از آن بحث وسیع قرآنی، چون اینها به روایات، کمتر توجه دارند، حتی روایاتی که از طریق خود اینهاست کم عنایت دارند، به این محذور مبتلا شدند.
اولاً منظور از آمدن، همان اعتقاد است نه آمدنِ فیزیکی که بیاید حضور پیامبر. اگر کسی در خانهاش نشسته باشد و به حضرت پیام بدهد که من اشتباه کردم، غفلت کردم، توبه کردم شما برای من طلب مغفرت کنید، این آمدن است دیگر، آمدن فیزیکی کنار بدن که لازم نیست. عمده آن است که حضرت، باخبر بشود. چون وجود مبارک حضرت زنده است، مثل سایر انبیا و اولیا، برای اینکه خدا شهدا را زنده میداند، اینها که معلّم شهدا هستند. اینکه فرمود: ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ﴾ اگر شهیدان زندهاند، معلّمان شهدا که به طریق اُولیٰ زندهاند، این زنده است. اگر ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ ؛ هر کاری که ما میکنیم، خدا میبیند و پیامبر میبیند، پس زنده است. آیا این آیه هم مخصوص زمان حیات پیامبر است یعنی الآن که حضرت رحلت کرد از کار ما هیچ خبر ندارد، اگر الآن از کار ما خبر ندارد که یوم القیامه نمیتواند شاهد باشد.
در آیات قبل خواندیم که خدا فرمود من تو را در روز قیامت به عنوان شاهد امت مبعوث میکنم ﴿فَکَیْفَ إِذَا جِئْنَا مِن کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَجِئْنَا بِکَ عَلَی هؤُلاَءِ شَهِیداً﴾ آیا رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شاهد اعمال مردمی است که در عصر او بودند؟ آیا این آیهای که در سورهٴ «توبه» است که فرمود: ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ﴾؛ هر کاری که میکنید بکنید، خدا میبیند، پیامبر میبیند. این مخصوص آنهاست، آن وقت «الی یوم القیامه» این آیه دیگر مفادی ندارد، فقط خدا میبیند یا هر کاری هم که الآن میکنیم پیامبر میبیند؟
پرسش:...
پاسخ: آنجا، آن هم مؤیّد مسئله است، نه مخالف مسئله. در نهجالبلاغه دارد که «کَانَ فِی الْأَرْضِ أَمَانَانِ»؛ دوتا امان، دوتا وسیله امان بود، امانی بود از طرف خدا در روی زمین: یکی وجود مبارک پیامبر بود؛ یکی استغفار شما . این حدیث را وجود مبارک حضرت امیر از آن آیه استفاده کرده است، به این مضمون که ﴿وَمَا کَانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِیهِمْ وَمَا کَانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ یَسْتَغْفِرُونَ﴾ دو چیز به عنوان منفصلهٴ مانعةالخُلو، عامل رفع عذاب است: یکی وجود پیامبر؛ یکی استغفار مردم، نه یکی استغفار مردم و دیگری استغفار پیامبر [بلکه] یکی استغفار مردم، دیگری وجود پیغمبر. پیغمبر ولو استغفار هم نکند ولو در منزلش خوابیده هم باشد، وجودش برکت و رحمت است. فرمود تو مانند انبیای دیگر نیستی، تو در منزل خود هستی، در خواب هم که هستی ما بر این مردم امت عذاب نازل نمیکنیم: ﴿وَمَا کَانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِیهِمْ وَمَا کَانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ یَسْتَغْفِرُونَ﴾ . برکت تا چه اندازه است که وجود عنصری یک انسان کامل، همتای با بهترین عبادت ماست، همتای با استغفار ماست. فرمود استغفار مردم، باعث رفع عذاب است، وجود پیغمبر باعث رفع عذاب است نه استغفار پیغمبر. لذا وقتی حضرت رحلت کرد، حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود که دوتا امان از طرف خدا در زمین بود: یکی استغفار مردم؛ یکی وجود پیغمبر. بعد فرمود مردم! یکی را از دست دادید، مواظب دیگری باشید ، نه اینکه استغفار پیغمبر را از دست دادید.
برکت و رحمت حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در حیات و ممات
خب، پس پیامبر(صلوات الله و سلامه علیه و علی أهلبیته) حیّ است که معلّم شهداست، همه کارها را میبیند. آمدنِ حضور او هم معنا دارد. وقتی او حیّ است، آدم میتواند به حضور حیّ بیاید. حالا روایاتی که در کتب ما شیعههاست، صرفنظر بکنیم. در کتب خود آنها از این قبیل روایات است. این قرطبی تقریباً از اهل سنّتِ متعصّب است. ایشان در ذیل همین آیه نقل میکند از وجود مبارک حضرت امیر، چون حضرت امیر را به عنوان یک راوی قبول دارند. نقل میکند از وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) که سه روز بعد از ارتحال رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک اعرابی آمد، مردی آمد و خود را بر قبر پیغمبر انداخت و به قبر خطاب کرد و به حضرت عرض کرد که «قد ظلمتُ نفسی» و خدا هم فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِیماً﴾؛ برای من طلب مغفرت بکن، من به خودم ظلم کردم.
قرطبی از وجود مبارک حضرت امیر نقل میکند که بعد از سه روز، این حادثه اتفاق افتاد: «فنودی من القبر أنّه قد غُفر لک» ؛ از قبر مطهّر ندا آمد که بخشیده شدی. خب، اگر کسی کور نباشد قلبش، لااقل حرف خودشان را قبول میکنند دیگر. حالا بسیاری از بزرگان گفتند که ما رفتیم و از نزدیک این حرفها را شنیدیم، آنها هیچ! حالا ما آن راه را که طی نکردیم، همین راههای مدرسهای و راههای ظاهری که هست «فنودی من القبر أنّه قد غُفر لک» خب، این حرف قرطبی است دیگر، این را که نمیشود گفت او متشیّع است، او تعصّب هم دارد بالأخره، از آن نظیر ابنابیالحدید و امثال ذلک نیست که آنها بتوانند بگویند که این تشیّعی دارد یا متشیّع است و امثال ذلک. خب، پس عقلاً و نقلاً هیچ محذوری ندارد و این حرف هم الیوم زنده است.
قول فخررازی در برداشت معنی عفو از استغفار و نقد حضرت استاد
مطلب بعدی آن است که اینکه فخررازی گفته است و متأسفانه مورد قبول مرحوم محمدجوادمغنیه شد ـ صاحب تفسیر الکاشف ـ خب حرف فخررازی را اگر صاحب المنار بپذیرد، جای تعجّب نیست ولی مرحوم محمدجواد بپذیرد، جای تعجّب است و آن حرف این است که اینکه خدا فرمود: ﴿وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ﴾ برای اینکه اینها حقّالناس را ضایع کردند، پیامبر باید ببخشد، چون اینها پیامبر را آزردهخاطر کردند، رنجاندند، به محکمهٴ او مراجعه نکردند، به طاغوت مراجعه کردند، در حالی که باید به حضور حضرت میآمدند، چون به حضور حضرت نیامدند، حضرت آزردهخاطر شد [و] برای آمرزش گناهان اینها، هم حقّالله باید ادا بشود هم حقّ الناس این حرف هم ناصواب است، برای اینکه رضایت و گذشت از حق، به نام عفو است استغفار، چیز دیگر است. آیه نفرمود اگر اینها بیایند تو از آنها بگذری «لتعفوا عنهم» [بلکه] فرمود: ﴿وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ﴾؛ پیامبر برای آنها استغفار بکند، استغفار چه کار به عفو دارد. عفو آن است که من از حقّ شخصی خودم گذشتم، استغفار معنایش این است که خدایا! از گناهان او بگذر، این استنباط ناتمام است.
سرّ تعبیر به اسم ظاهر در عبارت ﴿وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ﴾
مطلب بعدی آن است که براساس همین استنباط ناتمام [یعنی اینکه حق رسول ضایع شد] گفتند که در آیه به جای ضمیر، اسم ظاهر ذکر شد یعنی نظم صناعی اقتضا میکرد که این طور بفرماید «وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرتَ لَهُمُ»، چون اول خطاب کرد، فرمود: ﴿جَاءُوکَ﴾ ولی به جای ضمیر خطاب، اسم ظاهر ذکر کرد، فرمود: ﴿جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ﴾ این را زمخشری، همان حرف لطیفی دارد که برای تعظیم مسئله و از باب تعلیق حُکم بر وصف، مُشعر به علّیت است ذکر شده است ﴿وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ﴾ لأنّه رسولٌ؛ اگر میفرمود: «واستغفرت» این نکته را نداشت ، اسم ظاهر هم که ذکر کرد سِمتش را ذکر کرد، اسم پیغمبر را که ذکر نکرد. یک وقت است که زیدی که عالِم است و کریم است، مورد اهانت شد. کسی میگوید که ای زید! اینها که اهانت کردند، اگر نزد تو بیایند و تو ببخشی، مشکلشان حل میشود و یک وقت میگوید اگر اینها نزد تو بیایند و کریم، برای اینها استغفار کند و عُذر اینها را بپذیرد یعنی تو چون کریمی، این کار را میکنی. اینجا اسم ظاهر آمده به جای ضمیر؛ اما وصف آمده نه آن اسم علنی؛ نگفت که زید، گفت کریم. اینجا از آن قبیل است، رسول «لأنّه رسولٌ» استغفارش اثر دارد، لذا اسم ظاهر علنی نیامده، اسم ظاهری که وصف است و معنای خاصی به همراه دارد.
دلالت «فاء» بر ترتّب استغفار بعد از معصیت
مطلب بعدی آن است که، اینکه فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ﴾ ظاهرش این است که خیلی، بین گناه و استغفار فاصله نباشد. اگر کسی گناه کرد و لغزید، با فاصلهٴ کم استغفار کند با «فاء» تعبیر کرد، فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ﴾ این «فاء» نشانهٴ ترتّب استغفار است بر گناه که ظلم به نفس است. پس اگر کسی گناه کرد و مدّتها فاصله شد، حالا اواخر عمر بخواهد توبه کند، آن را خدا وعده نداد، گرچه نفی هم نکرد. آنکه وعده داد فرمود من میپذیرم و هرگز خُلف وعده نمیکنم، آن است که زیاد فاصله نشود. در بحثهای قبلی در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» بود که فرمود: ﴿ثُمَّ یَتُوبُونَ مِن قَرِیبٍ﴾. آیه هفده سورهٴ «نساء» بود که قبلاً خوانده شد: ﴿إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَی اللّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِن قَرِیبٍ فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللّهُ عَلَیْهِمْ﴾ اینها را وعده داد؛ اما حالا اگر کسی دوران جوانی را گذراند، بعد از اینکه گناهها او را رها کرد، او هم گناه را رها کرد، به پیری رسید که دیگر گناه او را رها کرد، او نمیتواند گناه بکند. آیا آنجا توبه مقبول است یا نه، ذیل همین آیه هفده سورهٴ «نساء» بحث مفصّلی شد. ممکن است مقبول باشد، لطف خدا بیشتر از جُرم ماست ولی این آیه آن وعده را نداد، آیا ﴿مِن قَرِیبٍ﴾ یعنی قبلالاحتضار یا ﴿مِن قَرِیبٍ﴾ یعنی عقیبالعصیان، آن مقداری که مقطوع است و میشود به عنوان وعده الهی استفاده کرد، این است که فاصله زیادی نباشد. برابر همان استنباط، اینجا هم فرمود که ﴿فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ﴾ با «فاء» تفریع فرمود یعنی خیلی بین گناه و استغفار فاصلهای نشود.
بررسی قول نسخ ایه محل بحث با آیهٴ هشتاد سورهٴ توبه
مطلب دیگر آن است که در تفسیر کشفالأسرار آمده است که این آیه یعنی آیه محلّ بحث: ﴿فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ﴾ به وسیله آیه سورهٴ «توبه» نسخ شد و آیه سورهٴ «توبه» به وسیله آیه سورهٴ «منافقون» نسخ شد. به گمان آن مفسّرانی که صاحب کشف الاسرار از آنها نقل کرد، ما سه آیه داریم در طول هم. یکی آیه محلّ بحث است که دارد اگر پیامبر استغفار بکند خدا میآمرزد؛ یکی آیه هشتاد سورهٴ «توبه» است که ناسخ این آیه سورهٴ «نساء» است و یکی هم آیه سورهٴ «منافقون» است که ناسخ آیه سورهٴ «توبه» است.
آیه محلّ بحث که خوانده شد که ظاهرش این است که اگر منافقین بیایند و پیامبر برایشان طلب مغفرت بکند آمرزیده میشوند. آیهٴ هشتاد سورهٴ «توبه» این است که ﴿اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَتَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَن یَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ﴾؛ به پیامبر فرمود تو برای اینها استغفار بکنی یا نکنی، تو هفتاد بار هم استغفار بکنی، خدا اینها را نمیآمرزد. خب، پس این آیه سورهٴ «نساء» که دارد اگر پیامبر برای اینها استغفار بکند، اینها ﴿لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِیماً﴾ با آیه سورهٴ «توبه» نسخ شد که اگر هفتاد بار استغفار بکنی، نمیآمرزد.
ایشان نقل میکند که پیامبر فرمود: «لأزیدنّ علی السبعین»؛ حالا اگر هفتادبار اثر ندارد، من بیش از هفتادبار استغفار میکنم. آنگاه آیهٴ ششم سورهٴ «منافقون» نازل شد که فرمود: ﴿سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِر لَهُمْ لَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ﴾ اصلاً استغفار بیاثر است، سخن از هفتادتا و بیشتر از هفتادتا و کمتر از هفتادتا نیست؛ چه استغفار بکنی، چه استغفار نکنی هیچ اثر ندارد و این سخن هم ناصواب است، برای اینکه اینها اصلاً دو مورد است. آیه هشتاد سورهٴ «توبه» و آیه شش سورهٴ «منافقون» برای منافق است با حفظ نفاق، منافق اگر توبه نکند و مؤمن نشود، استغفار پیامبر بر او اثر ندارد. آیه محلّ بحث سورهٴ «نساء» برای توبه است، لذا در اوّلش دارد که ﴿جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ﴾ آن وقت اینها اصلاً دو باب است، دو مسئله است، سخن از نسخ نیست.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است