- 374
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 64 سوره نساء _ بخش سوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 64 سوره نساء _ بخش سوم"
- استدلال بر عصمت رسول خدا (ص) براساس آیه
- لزوم استغفار اشخاص در طلب مغفرت
- بازگشت شفاعت به استغفار نه مغفرت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِیماً ﴿64﴾
این آیه دو فصل داشت: فصل اول درباره مطاع بودن رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است؛ فصل دوم درباره استغفار تبهکاران که اگر کسی از رسول خدا اطاعت نکرد، راهِ جبرانش چیست؟
استدلال بر عصمت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر اساس آیه
مطالبی که مربوط به فصل اول بود تا حدودی اشاره شد. یکی از آن فروع و مطالب این بود که از فصل اول یعنی از جملهٴ اُولیٰ استفاده میشود که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) معصوم است، چرا؟ برای اینکه ظاهر آیه این است که رسول خدا، بالقول المطلق مطاع است، این صغرای قیاس و هر کسی که بالقولالمطلق مطاع است، معصوم است این کبرای قیاس، پس رسول، معصوم است.
اما مقدمهٴ اُولیٰ که صغرای قیاس است، اطلاقش روشن است. چون تقیید نکرد، نفرمود اگر حرفش مطابق با عقل شما بود یا اگر حُکمش را با میزانی سنجیدید و درست یافتید اطاعت کنید، بلکه فرمود هیچ رسولی مبعوث نشد، مگر اینکه مطاع باشد. نه در بعضی از امور، دونِ بعضٍ. پس ظاهر فصل اول، وجود اطاعت رسول است بالقول المطلق، آنهم هر پیامبری که باشد [و] اختصاصی به رسول خاتم ندارد این آیه، ناظر به نبوّت عامّه است.
مقدمه ثانی این بود که هر کسی که مطاع است بالقولالمطلق حتماً معصوم است، زیرا اگر غیرمعصوم باشد و اطاعتش لازم باشد، معنایش این است که آنجایی هم که مُصیب نیست؛ مطابق با واقع نیست باید از او اطاعت کرد، در حالی که ما مأمور به اطاعت واقع هستیم. براساس این شکل اول، استنتاج شد که از این آیه، عصمت انبیا ثابت میشود، چون این آیه ناظر به نبوت عامّه است. همین مطلب دربارهٴ آیه ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ و همچنین در آیه بعدی که ﴿فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً﴾ که ظاهرش لزوم اطاعت مطلق رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، همین مطلب از آن دو آیه هم استفاده میشود. پس از این طایفه از آیات استفاده میشود که رسول، خواه خاتم، خواه غیرخاتم باید معصوم باشد، اینهم تقریب استدلال. این استدلال را نوعاً علما پذیرفتند و اختصاصی هم به علمای عامّه ندارد، فخررازی هم در تفسیرش پذیرفته .
نقد صاحب المنار بر استدلال فوق
ولی در المنار نقدی دارد بر این استدلال، میگوید که آنچه از رسول خدا میرسد سه قِسم است: بعضیها را با وحی، تلقّی میکند؛ یک سلسله احکام را با وحی تلقّی میکند و مأمور است که به مردم ابلاغ کند و امر کند و جزء احکام عامّه مسلمین است، اختصاصی به خودش ندارد؛ قِسم دوم چیزی است که به وحی برای او ثابت میشود؛ اما مخصوص خود اوست او حُکمی ندارد، امری ندارد و مانند آن، نه ابلاغ دارد و نه انشاء.
قِسم سوم مطالبی است که با استنباط و اجتهاد شخصیِ خود به دست میآورد. آنها که با اجتهاد و استنباط شخصی خود به دست میآورد، در مواردی که وحی نیست اینجا سخن از نزول فرشتهها و دریافت وحی مطرح نیست. پس پیامبر سه نوع کار دارد یک قِسمش چیزی است که به وسیله وحی برای او ثابت میشود و برای عامّهٴ مسلمین است، اختصاصی به خود او ندارد خود او و دیگران مشمول این اصلاند.
قِسم دوم، مخصوص به خود اوست، حضرت در این زمینه نه ابلاغی دارد و نه انشایی. مخصوص خود اوست. قِسم سوم آن است که وحیی در کار نیست و حضرت با اجتهاد و استنباط خود، مطلبی را تلقّی میکند.
در قِسم اول، این استدلال شما تام است یعنی در قِسمی که با وحی، چیزی را میگیرد و به مردم ابلاغ میکند و مردم هم مطیع او هستند. از اطلاق امر به اطاعت ما میتوانیم استفاده کنیم که حضرت در آنچه را که با وحی تلقّی میکند و به مردم ابلاغ میکند، معصوم است. ولی در قِسم دوم و همچنین در قِسم سوم یا اصلاً سخن از وحی نیست یا سخن از اطاعت نیست. در قِسم دوم که سخن از اطاعت نیست و جزء مختصّات پیامبر است، نمیشود بر عصمت پیغمبر استدلال کرد. به چه دلیل پیامبر معصوم است، در این قِسم دوم، قِسم دوّمی که مخصوص خودش است. شما میخواهید براساس آن شکل اول که اطاعت پیغمبر بالقولالمطلق واجب است یا رجوع به محکمه حضرت بالقولالمطلق واجب است، پس حضرت معصوم است. آنجا که حضرت نه اخباری دارد و نه انشایی دارد، مثل احکام مختصه به خود، این استدلال شما که تام نیست؛ نه آیه ﴿أَطِیعُوا اللّهَ﴾ جاری است، نه آیه ﴿مَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ جاری است، نه آیه ﴿فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ﴾ جاری است، زیرا حضرت در آن زمینه اخباری دارد و نه انشایی، دلیل بر عصمت حضرت در این بخش چیست؟ این اشکال اول صاحب المنار .
نقد حضرت استاد بر مطلب اول صاحب المنار
بر این دو نقد وارد است: نقد اول این است که گرچه حُکمی که بر او نازل شده است مخصوص خود اوست، مثل وجوب نمازشب ولی او به ما ابلاغ کرده است، به ما خبر داد که خداوند بر من نمازشب را واجب کرد. فرمود: ﴿وَمِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ عَسَی أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَّحمُوداً﴾ گرچه ما نباید در وجوب نمازشبگزاری به او اقتدا کنیم و اطاعت کنیم، چون بر ما واجب نیست ولی جز آن است که خود حضرت ابلاغ کرد و به ما فرمود که نمازشب بر خودش واجب است؛ ما را باخبر کرد فرمود خداوند بر منِ پیامبر، نمازشب را واجب کرد، این اِخبار است. وقتی اِخبار شد باید معصوم باشد پس هم در تلقّی وحی معصوم است، هم در ضبط و نگهداری وحی معصوم است، هم در اِخبار و گزارش معصوم است. چون پیامبر باید در هر سه مرحله معصوم باشد یعنی وقتی وحی را تلقّی میکند درست تلقّی کند، اشتباه نکند ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾ مستمعی باشد که خوب بفهمد؛ حرفِ خدا را بدون کم و کاست درک کند، این عصمت در مقام تلقّی وحی. بعد از اینکه فهمید، بخواهد به خاطره و حافظه بسپارد، در حفظ و نگهداری معصوم باشد و اشتباه نکند ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلاَ تَنسَی﴾ بعضیها مطلب را خوب میفهمند ولی در اثر ضعف حافظه از یادشان میرود. ولی وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم در فهمیدن معصوم است، هم در ضبط و نگهداری معصوم است، این دو مرحله. وقتی در فهمیدن معصوم بود، در ضبط و نگهداری هم براساس ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلاَ تَنسَی﴾ معصوم بود، در ابلاغ و گزارش و املاء کردن هم باید معصوم باشد یعنی آنچه از لبان مطهّرش صادر میشود، عین همانی باشد که بر قلب شریفش نازل شده است، این همان است که فرمود: ﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی﴾ .
پس قلب مطهّرش معصوم است اولاً، حافظهٴ منوّرش معصوم است ثانیاً، لبان مطهّرش معصوم است ثالثاً. این فرقی ندارد، خواه در احکامی که برای همهٴ مردم بیان کند یا مخصوص خودش باشد و به دیگران اعلام کند، گرچه ما لازم نیست به اطاعتش کنیم، برای اینکه بر ما واجب نشده نمازشب ولی باید اطاعتش کنیم و بپذیریم و قبول کنیم که نمازشب بر او واجب است، چون او به ما خبر دارد، به ما گزارش داد. یا مسئله تعدّد زوجات را که باز المنار مثال میزند، الآن ما در فقه میگوییم که بیش از چهار زن، حرام است «إلاّ لرسول الله» این فتواست، این فتوا را به چه استناد میگوییم؟ برای اینکه رسول خدا خبر داد، ما مطیع او هستیم در این اِخبار و گزارش. لذا بر همین اساس، فتوا داده میشود، لازم نیست که ما اطاعتِ عَملی بکنیم، اطاعتِ عِلمی میکنیم. اینکه فرمود: ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ اختصاصی به اطاعت عملی ندارد، بلکه اطاعت علمی را هم شامل میشود یعنی شما بخواهید فتوا بدهید، در محورهای فقهی اطاعت کنید باید مطیع پیامبر باشید. آنجا که یک مرجع فتوا، فتوا میدهد که نمازشب بر پیغمبر واجب است و بر دیگران مستحبّ، این دوتا فتوا را که یک مرجع تقلید میدهد از چه کسی اطاعت کرده است؟ آنجا که یک مرجع تقلید فتوا میدهد که زیادهٴ بر چهار زن آزاد، ازدواج حرام است، مگر برای پیغمبر، این دوتا فتوای حلال و حرام را از چه کسی اطاعت میکند؟ از پیغمبر. بنابراین این ﴿مَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ لازم نیست اطاعت در همه موارد اطاعت عملی باشد [بلکه] اطاعت علمی هم اطاعت است (یک) و ما گزارش و اِخبار او را باید بپذیریم، (دو).
و ثانیاً اگر ـ معاذ الله ـ احتمال بدهیم که حضرت در مسئلهٴ اوامر و نواهی که به جامعه ابلاغ میکند معصوم است ولی دربارهٴ اوامر و نواهی مخصوص به خود ممکن است اشتباه بکند، اگر ما عصمت حضرت را در حوزهٴ وظیفهٴ شخصی خود او نپذیریم، آن وقت مایهٴ سلب اطمینان است؛ میگوییم وقتی کسی که در احوال شخصی خود اشتباه میکند، ممکن است درباره احکام عامّه مسلمین هم اشتباه بکند. البته این یک استدلال کلامی است، استفادهاش از اطلاق آیه، براساس آن شکل اول مشکل است.
مطابق وحی بودن قول و فعل رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ردّ مطلب سوم صاحب المنار
اما مطلب سومی که ایشان گفتند، چون ایشان فرمودند رسول خدا یک سلسله اوامر و نواهی برای عامّه مسلمین دارد، یک سلسله تکالیف شخصی دارد، نظیر وجوب نمازشب و یک سلسله احکام را برابر استنباط و اجتهاد خود از قواعد عامّه شرع به دست میآورد، نه از راه وحی . این برمیگردد به آن نزاع معروفی که در کلام هست که آیا پیامبر اهل اجتهاد است یا همهٴ احکام و مقرّرات الهی را برابر وحی میگوید؟ آنچه نظر فرقه ناجیه است، شیعه به آن معتقد است، این است که پیامبر، احکام الهی را برابر با وحی میگوید. او از باب اجتهاد و استنباط سخن نمیگوید که مثلاً یک قسمت احکام را برابر وحی بگوید، بعضی از احکام را که وحی نازل نشده است او اجتهاد کند و استنباط کند، این طور نیست. بلکه همه براساس وحی است؛ منتها بعضی به صورت قرآن کریم، بعضی به صورت احادیث قُدسی، فرشتگان الهی وحی را نازل میکنند، قهراً حضرت هم از راه علم شهودی اینها را مییابد، نه از باب استنباط و اجتهاد تا بشود جزء علم ظنّی و علم مدرسهای که در این جهت، فرقی بین حضرت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با علمای دیگر نباشد؛ منتها در این جهت فرق باشد که علمای دیگر اشتباه میکنند ولی خدا نمیگذارد او اشتباه بکند، چون صاحب المنار در این قِسم سوم میگوید اینجا خدا پیامبر را تقویت میکند، توفیق میدهد که در اجتهاد موفق بشود و مانند آن .
این در این قسمت سوم، او را در ردیف مجتهدین قرار داده ـ معاذ الله ـ ؛ منتها مجتهدی که موفق است و اشتباه نمیکند؛ با علم حصولی و با علم استدلالی و ظنّی به یک نتیجهٴ یقینی کمکم میرسد، این طور نیست.
پرسش:...
پاسخ: چرا؟ چون آن ﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی﴾ درباره هر سه قِسم است دیگر، همین آیه سورهٴ «نجم» هر سه قِسم را شامل میشود، چه آن قِسمی که مربوط به بیان احکام عامّه است، چه آن قِسمی که مربوط به بیان مختصات خودش است، چه آن قِسمی که به گمان دیگران، وحی خاصّی نیامده، اصلاً ﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی﴾.
بنابراین این طرز تفکّر شیعه با سنّی خیلی فرق دارد. آنها آن قدر سطح رسالت را پایین آوردند تا بتوانند یک فرد عادی را جای او بنشانند، خواستند آن جانشین را بالا ببرند، دیدند نمیتوانند. آن منوبعنه را پایین آوردند که این جانشینها بتوانند جای او بنشینند، این کارشان بود و اما شیعه کسی را جای پیامبر مینشاند که به منزلهٴ جانِ اوست که جانِ عالمی فدای او و این معصوم است.
پرسش:...
پاسخ: تفویض؟ بله، آن تفویض هم معنایش القای وحی است و اختیار را به دست حضرت دادن، نه اینکه کار را به حضرت واگذار بکند. چون تفویض، به دو دلیل محال است: یکی اینکه از طرف مبدأ فاعلی آن قدرت لایزال، قابل واگذاری نیست، چون تفویض معنایش این است که انسان کاری را به دیگری واگذار کند، خودش منعزل بشود، این معنای تفویض است و بعد هم از او حساب بخواهد. به دو دلیل این محال است، زیرا قدرتی که ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ﴾ است و قدرتی که بیکران است و این قدرت، عینِ ذات است، هرگز نمیشود گفت این قدرت یا این علم و این فعّالیت به کسی واگذار شده است که در آن محدوده و منطقه، خدا ـ معاذ الله ـ فعلاً کاری ندارد، بعداً در قیامت حسابرسی میکند، این استحالهٴ تفویض از راه حدّ وسطی که عبارت از اطلاق و عدم تناهی قدرت است.
از طرف دیگر، برهان استحالهٴ تفویض از راه مبدأ قابلی است. اگر موجود ممکنی را بخواهند مفوّض کنند یعنی کار را به او واگذار کنند، اینهم مستحیل است، برای اینکه چیزی که در اصلِ هستیاش به غیر متّکی است و تا غیر نباشد حدوثاً و بقائاً هستی ندارد، در اندیشه و ادراک، در تحریک و فعّالیت، در همه کارهای ادراکی و تحریکی به غیر، متّکی است.
خطر تفویض از جبر بدتر است، چون خطر تفویض معنایش این است که هر کدام از اینها شدند مستقل و اما وقتی روایاتی را که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) نقل میکند که خداوند تفویض کرده است ، تفویض کرده است یعنی اینها را مظهر اراده و اختیار خود قرار داد، همان طوری که در بعضی از روایات دیگر این نصوص تفویض تشریح شده است که «ان قلوبنا اوعیة لِمشیئة الله» ؛ فرمودند دلهای ما، وعا و ظرف ارادهٴ خداست.
پرسش:...
پاسخ: حقّ تشریع دارد به این معنا که به او فرموده است که حُکم این است به مردم ابلاغ بکن وگرنه برابر قرآن کریم، فرمود: ﴿لاَ تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾ ؛ زبان را بدون اجازهٴ ما حرکت نده، این اختصاصی هم به قرآن ندارد و اجازه داده است بعد از القا و ابلاغ.
قابل قیاس نبودن احدی با رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ائمه اطهار(علیهم السلام)
بنابراین مسئله، مسئلهٴ اجتهاد نیست که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ـ معاذ الله ـ اجتهاد بکند، نظیر مرحوم شیخ طوسی؛ منتها شیخ طوسی اشتباه میکند، او اشتباه نمیکند همین. مرحوم شیخ طوسی و شیخ مفید و علمای بزرگ(رضوان الله علیهم) اینها را کسی با ائمه نمیسنجد، اینها را وقتی با یکدیگر میسنجند، میگویند شیخ مفید، استاد است شیخ طوسی شاگرد است، سید مرتضی شاگرد است(رضوان الله علیهم) یکی عالم است دیگری اعلم است اینها را با یکدیگر میسنجند، اینها را که کسی با امام نمیسنجد. آن که مُرده را زنده میکند، آن که از درون آدم باخبر است، آن که قبل از خلقت سماوات و ارض بوده است، آن یک حساب دیگری دارد.
یک وقت است که کسی مجتهد است؛ منتها موفق در استنباط، ائمه اینچنین نیستند [بلکه] اینها براساس علم الهی میدانند، با وحی فرشتهها میدانند، با آنچه را که رسول خدا از راه غیب به اینها اعلام کرده است میدانند، اینها گوشههایی از سخنان مربوط به فصل اول.
جواز استغفار اشخاص برای یکدیگر
اما درباره فصل دوم، چند مطلب است. مطلب اول اینکه، استغفار اشخاص برای یکدیگر جایز است، خواه استغفار مؤمن برای مؤمن، خواه استغفار پیغمبر(صلوات الله و سلامه علیه و علی أهلبیته) یا هر رسول دیگر برای مؤمنین، خواه استغفار ملائکه. چند طایفه از آیات قرآنی، این مسائل را اثبات میکند که مؤمنین برای یکدیگر استغفار میکنند، پیامبر برای مؤمنین استغفار میکنند، ملائکه برای مؤمنین استغفار میکنند، این یک مطلب که چند طایفه از آیات، اینها را اثبات میکند.
بررسی لزوم استغفار اشخاص در طلب مغفرت
مطلب دوم آن است که آیا استغفار اینها که جایز است در طلب مغفرت، لازم هم هست یا نه؟ در آمرزش گناهان آیا لازم است که اینها استغفار بکنند یا نه؟ جواز، یک مسئله است [و] لزوم مسئله دیگر. آیا گنهکار اگر بخواهد بخشیده شود، حتماً باید پیامبر برای او استغفار بکند یا نه؟ در این مطلب دوم چند سخن هست: یکی اینکه در طلب برای آمرزش گناهان معصیتکارها، استغفار مؤمنین و امثال آنها لازم نیست ولی استغفار پیغمبر لازم است، نظیر همین آیه محلّ بحث. طایفه دیگر، آیاتی است که حصر میکند که میفرماید اگر گنهکار از خدا طلب آمرزش کند، گناهش بخشوده میشود، دیگر نیازی نیست که پیغمبر استغفار کند. جمع این دو طایفه اخیر چیست؟ پس در این زمینه، دو مطلب باید ارائه شود: مطلب اول جِواز استغفار است؛ مطلب دوم لزوم استغفار.
مستندات قرآنی بر جواز استغفار مؤمنین
درباره جواز استغفار، خب آیات فراوانی است که دارد مؤمنین برای یکدیگر طلب مغفرت میکنند. نظیر آنچه در سورهٴ «حشر» آمده است که مؤمنین میگویند: ﴿رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ﴾ آیه ده سورهٴ «حشر»: ﴿رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ﴾؛ مؤمن برای سایر مؤمنین، طلب مغفرت میکند. چه اینکه ابراهیم خلیل طلب مغفرت کرد: ﴿رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِلْمُؤْمِنِینَ﴾ ، نوح طلب مغفرت کرد: ﴿رَبِّ اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِمنَ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً﴾ این کار را کردند.
درباره استغفار فرشتهها، دوتا آیه است که دلالت میکند فرشتهها طلب مغفرت میکنند؛ آیه هفت سورهٴ «غافر» که همان سورهٴ «مؤمن» است، دارد: ﴿الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَیُؤْمِنُونَ بِهِ وَیَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا﴾؛ که ملائکه، برای مؤمنین طلب مغفرت میکنند. چه اینکه در سورهٴ 47 که به نام مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، آنجا خدا به پیامبر دستور داد؛ آیه نوزده سورهٴ 47 که ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِکَ وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ﴾ پیامبر، مؤظف است برای همه مؤمنین و مؤمنات، طلب آمرزش بکند. در سورهٴ مبارکهٴ «شوریٰ» آیه پنج اینچنین آمده است که ملائکه برای کسانی که در روی زمیناند، طلب مغفرت میکنند. آیه پنج سورهٴ «شوریٰ»: ﴿وَالْمَلاَئِکَةُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَیَسْتَغْفِرُونَ لِمَن فِی الْأَرْضِ﴾ آیهٴ هفت سورهٴ «غافر» این است که ملائکه برای مؤمنین، طلب مغفرت میکنند. آیه پنج سورهٴ «شوریٰ» این است که ملائکه برای «مَن فِی الْأَرْضِ» طلب مغفرت میکنند. این «مَن فِی الْأَرْضِ» که مطلق است، به آن مؤمنینی که در سورهٴ «غافر» هست تقیید میشود، برای اینکه هیچکس حق ندارد برای غیرمؤمن، طلب مغفرت کند. بعضی از تعبیرات نشان میدهد که این تخصّص است نه تخصیص، تقیّد است نه تقیید، چرا؟ برای اینکه ملائکه برای «مَن فِی الْأَرْضِ» طلب مغفرت میکنند یعنی کسانی را که در روی زمین میبینند، نه در روی زمین هستند و کافر را نمیبینند، چون تاریک است. مؤمن، روشن است ملائکه او را میبینند. همان طوری که ستارههای آسمان، روشن است [و] ما ستارهها را در اثر روشنی میبینیم، مؤمنین روشناند و ملائکه فقط مؤمنین را میبینند؛ منتها بعضی نور کمتری دارند، بعضی نور بیشتر. به هر تقدیر، آیهٴ سورهٴ «شوریٰ» یا متخصِّص است یا مخصَّص یا تقیّد است یا تقیید. خب، پس جواز استغفار، مورد بحث نیست.
بررسی لزوم استغفار دیگران بر انسان
مطلب دوم، لزوم استغفار است که آیا برای آمرزش گناهان، غیر از استغفار خود آدم، استغفار کسی لازم است یا نه؟ استغفار مؤمنین یا ملائکه، دلیل بر لزوم آنها نیست ولی استغفار رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دلیل بر لزوم او هست، همین آیه محلّ بحث. آیه محلّ بحث، فصل دوم آن این است که ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِیماً﴾؛ اگر اینها که گناه کردند و به خود ظلم کردند، به حضور نبوّت و رسالت بیایند و استغفار بکنند و پیامبر برایشان استغفار بکند، خدا اینها را میآمرزد و خدا را توّاب رحیم میبینند. این معنایش این است که چون مرکّب «ینتفی بانتفاء أحد الأجزاء» اگر اینها گناه کردند به حضور نبوّت نیایند یا استغفار نکنند یا استغفار بکنند ولی پیامبر برای آنها استغفار نکند، آمرزیده نیستند. چون مرکّب «ینتفی بانتفاء أحد الأجزاء» پس ظاهر فصل دوم آیه محلّ بحث این است که استغفار پیامبر برای بخشش گناه تبهکاران لازم است.
دلالت برخی از آیات بر کفایت استغفار گنهکار
ولی طایفه دیگر دلالت میکند که استغفار از خدا به تنهایی کافی است، آن آیهٴ 125 سورهٴ «آلعمران» است که قبلاً گذشت. آن آیه این است که ﴿وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ﴾ همین! اینها کسانیاند که کارِ بدی کردند، به خود ظلم کردند، اگر استغفار بکنند، همین! دیگر نفرمود پیامبر برای آنها استغفار بکند.
خب، این آیه هم چون در مقام تحدید است، مفهوم دارد. پس این آیه میگوید که غیر از استغفارِ گنهکار چیز دیگر لازم نیست، فصل دوم آیه محلّ بحث میگوید برای آمرزش گناهِ گنهکاران دو چیز لازم است: یکی استغفار خود آنها؛ یکی استغفار رسول خدا.
نحوه حل تعارض آیه
حلّ این تعارض بدئی آن است که آنجا که شفاعت، مقرّر است و رسول خدا حتماً حضور دارد و بدون وساطت پیامبر مشکل حل نمیشود، در آنگونه از موارد این آیهٴ ﴿وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً﴾ یعنی آیه 125 سورهٴ «آلعمران»، این اطلاقش تقیید میشود. چون ظاهر آیه این است که استغفار بکنند، خواه پیامبر برایشان استغفار بکند خواه نکند، این اطلاق آیه 125 سورهٴ «آلعمران» به آیه محلّ بحث سورهٴ «نساء» تقیید میشود و آنجا که ذات اقدس الهی بلاواسطه میبخشد، چون شفاعت جایز است نه واجب، آن طور نیست که جمیع گناهان حتماً باید با شفاعت باشد، یک عدّه از گناهان است که «وآخر من یشفع هو أرحم الراحیمن» . یک رابطه مستقیمی هم بین عبد و مولا هست آخرین شفیع خداست: «وآخر من یشفع هو أرحم الراحیمن». در آن مواردی که ذات اقدس الهی میبخشد و خودش شفاعت میکند، در آنگونه از موارد، استغفار رسول خدا، ضمیمهٴ کمال مغفرت را فراهم میکند.
فتحصّل که این آیه سورهٴ «نساء» یا حمل بر نفی صحّت است ـ آنجا که شفاعت لازم است ـ یا حمل بر نفی کمال است ـ آنجا که شفاعت لازم نیست ولی مکمّل است ـ اینهم یک مطلب.
بالعرض بودن طاعت از پیامبر و دفع توهم اهل سنت
مطلب بعدی آن است که این برادران اهل سنّت حتی آن هوشمندانشان، درست به حرف شیعه نرسیدند. شیعهای که قائل به شفاعت است مگر میگوید رسول خدا بالذات مُطاع است که این به فصل اول بحث هم برمیگردد. در فصل اول این است که ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ خب، این «یُطاع باذن الله» معلوم است که یعنی اطاعت رسول خدا بالعرض است نه بالذات، وقتی به اذن خدا شد دیگر بالذات نیست، آن وقت ایشان استدلال میکنند، میگویند اطاعت پیامبر بالذات نیست [و] این دلالت میکند بر نفی سخن کسی که توهّم کرده است، اطاعت پیغمبر بالذات است ، چنین توهّمی در کار نیست.
بازگشت شفاعت به استغفار نه مغفرت
مطلب بعدی که مربوط به فصل دوم است این است که استغفار، غیر از مغفرت است. شفاعت، به استغفار برمیگردد نه به مغفرت. غافر بله خداست، هیچکس ذنوب را نمیآمرزد مگر خدا؛ اما کسی که طلب میکند، زمینه را فراهم میکند آنها چه کسانیاند؟ مغفرت، منحصراً برای خداست، چه اینکه همان آیه 135 سورهٴ «آلعمران» که قبلاً گذشت، دلالت بر حصر میکند، چون در همان آیه 135 سورهٴ «آلعمران» که ﴿وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَن یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللّهُ﴾ این حصر است. غافر، غیر از خدا نیست؛ اما مستغفِر زیادند. خود شخص مستغفر است، مؤمنین مستغفِرند، اینکه گفتند در نمازشب، چهل مؤمن را دعا کنید این استغفار است، ائمه(علیهم السلام) برای مؤمنین استغفار میکنند، ملائکه برای مؤمنین استغفار میکنند. استغفارکردن غیر از غافربودن است. غافر، بله خود ذات اقدس الهی است. البته از آن جهت که غفران، صفت فعل است و مظهر فعلی طلب میکند، ممکن است بعضی مظاهر غافر و غفّار باشند ولی او یک بحث جدایی دارد، به هر تقدیر غافر، غیر از مستغفِر است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
- استدلال بر عصمت رسول خدا (ص) براساس آیه
- لزوم استغفار اشخاص در طلب مغفرت
- بازگشت شفاعت به استغفار نه مغفرت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِیماً ﴿64﴾
این آیه دو فصل داشت: فصل اول درباره مطاع بودن رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است؛ فصل دوم درباره استغفار تبهکاران که اگر کسی از رسول خدا اطاعت نکرد، راهِ جبرانش چیست؟
استدلال بر عصمت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر اساس آیه
مطالبی که مربوط به فصل اول بود تا حدودی اشاره شد. یکی از آن فروع و مطالب این بود که از فصل اول یعنی از جملهٴ اُولیٰ استفاده میشود که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) معصوم است، چرا؟ برای اینکه ظاهر آیه این است که رسول خدا، بالقول المطلق مطاع است، این صغرای قیاس و هر کسی که بالقولالمطلق مطاع است، معصوم است این کبرای قیاس، پس رسول، معصوم است.
اما مقدمهٴ اُولیٰ که صغرای قیاس است، اطلاقش روشن است. چون تقیید نکرد، نفرمود اگر حرفش مطابق با عقل شما بود یا اگر حُکمش را با میزانی سنجیدید و درست یافتید اطاعت کنید، بلکه فرمود هیچ رسولی مبعوث نشد، مگر اینکه مطاع باشد. نه در بعضی از امور، دونِ بعضٍ. پس ظاهر فصل اول، وجود اطاعت رسول است بالقول المطلق، آنهم هر پیامبری که باشد [و] اختصاصی به رسول خاتم ندارد این آیه، ناظر به نبوّت عامّه است.
مقدمه ثانی این بود که هر کسی که مطاع است بالقولالمطلق حتماً معصوم است، زیرا اگر غیرمعصوم باشد و اطاعتش لازم باشد، معنایش این است که آنجایی هم که مُصیب نیست؛ مطابق با واقع نیست باید از او اطاعت کرد، در حالی که ما مأمور به اطاعت واقع هستیم. براساس این شکل اول، استنتاج شد که از این آیه، عصمت انبیا ثابت میشود، چون این آیه ناظر به نبوت عامّه است. همین مطلب دربارهٴ آیه ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ و همچنین در آیه بعدی که ﴿فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً﴾ که ظاهرش لزوم اطاعت مطلق رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، همین مطلب از آن دو آیه هم استفاده میشود. پس از این طایفه از آیات استفاده میشود که رسول، خواه خاتم، خواه غیرخاتم باید معصوم باشد، اینهم تقریب استدلال. این استدلال را نوعاً علما پذیرفتند و اختصاصی هم به علمای عامّه ندارد، فخررازی هم در تفسیرش پذیرفته .
نقد صاحب المنار بر استدلال فوق
ولی در المنار نقدی دارد بر این استدلال، میگوید که آنچه از رسول خدا میرسد سه قِسم است: بعضیها را با وحی، تلقّی میکند؛ یک سلسله احکام را با وحی تلقّی میکند و مأمور است که به مردم ابلاغ کند و امر کند و جزء احکام عامّه مسلمین است، اختصاصی به خودش ندارد؛ قِسم دوم چیزی است که به وحی برای او ثابت میشود؛ اما مخصوص خود اوست او حُکمی ندارد، امری ندارد و مانند آن، نه ابلاغ دارد و نه انشاء.
قِسم سوم مطالبی است که با استنباط و اجتهاد شخصیِ خود به دست میآورد. آنها که با اجتهاد و استنباط شخصی خود به دست میآورد، در مواردی که وحی نیست اینجا سخن از نزول فرشتهها و دریافت وحی مطرح نیست. پس پیامبر سه نوع کار دارد یک قِسمش چیزی است که به وسیله وحی برای او ثابت میشود و برای عامّهٴ مسلمین است، اختصاصی به خود او ندارد خود او و دیگران مشمول این اصلاند.
قِسم دوم، مخصوص به خود اوست، حضرت در این زمینه نه ابلاغی دارد و نه انشایی. مخصوص خود اوست. قِسم سوم آن است که وحیی در کار نیست و حضرت با اجتهاد و استنباط خود، مطلبی را تلقّی میکند.
در قِسم اول، این استدلال شما تام است یعنی در قِسمی که با وحی، چیزی را میگیرد و به مردم ابلاغ میکند و مردم هم مطیع او هستند. از اطلاق امر به اطاعت ما میتوانیم استفاده کنیم که حضرت در آنچه را که با وحی تلقّی میکند و به مردم ابلاغ میکند، معصوم است. ولی در قِسم دوم و همچنین در قِسم سوم یا اصلاً سخن از وحی نیست یا سخن از اطاعت نیست. در قِسم دوم که سخن از اطاعت نیست و جزء مختصّات پیامبر است، نمیشود بر عصمت پیغمبر استدلال کرد. به چه دلیل پیامبر معصوم است، در این قِسم دوم، قِسم دوّمی که مخصوص خودش است. شما میخواهید براساس آن شکل اول که اطاعت پیغمبر بالقولالمطلق واجب است یا رجوع به محکمه حضرت بالقولالمطلق واجب است، پس حضرت معصوم است. آنجا که حضرت نه اخباری دارد و نه انشایی دارد، مثل احکام مختصه به خود، این استدلال شما که تام نیست؛ نه آیه ﴿أَطِیعُوا اللّهَ﴾ جاری است، نه آیه ﴿مَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ جاری است، نه آیه ﴿فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ﴾ جاری است، زیرا حضرت در آن زمینه اخباری دارد و نه انشایی، دلیل بر عصمت حضرت در این بخش چیست؟ این اشکال اول صاحب المنار .
نقد حضرت استاد بر مطلب اول صاحب المنار
بر این دو نقد وارد است: نقد اول این است که گرچه حُکمی که بر او نازل شده است مخصوص خود اوست، مثل وجوب نمازشب ولی او به ما ابلاغ کرده است، به ما خبر داد که خداوند بر من نمازشب را واجب کرد. فرمود: ﴿وَمِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ عَسَی أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَّحمُوداً﴾ گرچه ما نباید در وجوب نمازشبگزاری به او اقتدا کنیم و اطاعت کنیم، چون بر ما واجب نیست ولی جز آن است که خود حضرت ابلاغ کرد و به ما فرمود که نمازشب بر خودش واجب است؛ ما را باخبر کرد فرمود خداوند بر منِ پیامبر، نمازشب را واجب کرد، این اِخبار است. وقتی اِخبار شد باید معصوم باشد پس هم در تلقّی وحی معصوم است، هم در ضبط و نگهداری وحی معصوم است، هم در اِخبار و گزارش معصوم است. چون پیامبر باید در هر سه مرحله معصوم باشد یعنی وقتی وحی را تلقّی میکند درست تلقّی کند، اشتباه نکند ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾ مستمعی باشد که خوب بفهمد؛ حرفِ خدا را بدون کم و کاست درک کند، این عصمت در مقام تلقّی وحی. بعد از اینکه فهمید، بخواهد به خاطره و حافظه بسپارد، در حفظ و نگهداری معصوم باشد و اشتباه نکند ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلاَ تَنسَی﴾ بعضیها مطلب را خوب میفهمند ولی در اثر ضعف حافظه از یادشان میرود. ولی وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم در فهمیدن معصوم است، هم در ضبط و نگهداری معصوم است، این دو مرحله. وقتی در فهمیدن معصوم بود، در ضبط و نگهداری هم براساس ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلاَ تَنسَی﴾ معصوم بود، در ابلاغ و گزارش و املاء کردن هم باید معصوم باشد یعنی آنچه از لبان مطهّرش صادر میشود، عین همانی باشد که بر قلب شریفش نازل شده است، این همان است که فرمود: ﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی﴾ .
پس قلب مطهّرش معصوم است اولاً، حافظهٴ منوّرش معصوم است ثانیاً، لبان مطهّرش معصوم است ثالثاً. این فرقی ندارد، خواه در احکامی که برای همهٴ مردم بیان کند یا مخصوص خودش باشد و به دیگران اعلام کند، گرچه ما لازم نیست به اطاعتش کنیم، برای اینکه بر ما واجب نشده نمازشب ولی باید اطاعتش کنیم و بپذیریم و قبول کنیم که نمازشب بر او واجب است، چون او به ما خبر دارد، به ما گزارش داد. یا مسئله تعدّد زوجات را که باز المنار مثال میزند، الآن ما در فقه میگوییم که بیش از چهار زن، حرام است «إلاّ لرسول الله» این فتواست، این فتوا را به چه استناد میگوییم؟ برای اینکه رسول خدا خبر داد، ما مطیع او هستیم در این اِخبار و گزارش. لذا بر همین اساس، فتوا داده میشود، لازم نیست که ما اطاعتِ عَملی بکنیم، اطاعتِ عِلمی میکنیم. اینکه فرمود: ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ اختصاصی به اطاعت عملی ندارد، بلکه اطاعت علمی را هم شامل میشود یعنی شما بخواهید فتوا بدهید، در محورهای فقهی اطاعت کنید باید مطیع پیامبر باشید. آنجا که یک مرجع فتوا، فتوا میدهد که نمازشب بر پیغمبر واجب است و بر دیگران مستحبّ، این دوتا فتوا را که یک مرجع تقلید میدهد از چه کسی اطاعت کرده است؟ آنجا که یک مرجع تقلید فتوا میدهد که زیادهٴ بر چهار زن آزاد، ازدواج حرام است، مگر برای پیغمبر، این دوتا فتوای حلال و حرام را از چه کسی اطاعت میکند؟ از پیغمبر. بنابراین این ﴿مَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ لازم نیست اطاعت در همه موارد اطاعت عملی باشد [بلکه] اطاعت علمی هم اطاعت است (یک) و ما گزارش و اِخبار او را باید بپذیریم، (دو).
و ثانیاً اگر ـ معاذ الله ـ احتمال بدهیم که حضرت در مسئلهٴ اوامر و نواهی که به جامعه ابلاغ میکند معصوم است ولی دربارهٴ اوامر و نواهی مخصوص به خود ممکن است اشتباه بکند، اگر ما عصمت حضرت را در حوزهٴ وظیفهٴ شخصی خود او نپذیریم، آن وقت مایهٴ سلب اطمینان است؛ میگوییم وقتی کسی که در احوال شخصی خود اشتباه میکند، ممکن است درباره احکام عامّه مسلمین هم اشتباه بکند. البته این یک استدلال کلامی است، استفادهاش از اطلاق آیه، براساس آن شکل اول مشکل است.
مطابق وحی بودن قول و فعل رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ردّ مطلب سوم صاحب المنار
اما مطلب سومی که ایشان گفتند، چون ایشان فرمودند رسول خدا یک سلسله اوامر و نواهی برای عامّه مسلمین دارد، یک سلسله تکالیف شخصی دارد، نظیر وجوب نمازشب و یک سلسله احکام را برابر استنباط و اجتهاد خود از قواعد عامّه شرع به دست میآورد، نه از راه وحی . این برمیگردد به آن نزاع معروفی که در کلام هست که آیا پیامبر اهل اجتهاد است یا همهٴ احکام و مقرّرات الهی را برابر وحی میگوید؟ آنچه نظر فرقه ناجیه است، شیعه به آن معتقد است، این است که پیامبر، احکام الهی را برابر با وحی میگوید. او از باب اجتهاد و استنباط سخن نمیگوید که مثلاً یک قسمت احکام را برابر وحی بگوید، بعضی از احکام را که وحی نازل نشده است او اجتهاد کند و استنباط کند، این طور نیست. بلکه همه براساس وحی است؛ منتها بعضی به صورت قرآن کریم، بعضی به صورت احادیث قُدسی، فرشتگان الهی وحی را نازل میکنند، قهراً حضرت هم از راه علم شهودی اینها را مییابد، نه از باب استنباط و اجتهاد تا بشود جزء علم ظنّی و علم مدرسهای که در این جهت، فرقی بین حضرت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با علمای دیگر نباشد؛ منتها در این جهت فرق باشد که علمای دیگر اشتباه میکنند ولی خدا نمیگذارد او اشتباه بکند، چون صاحب المنار در این قِسم سوم میگوید اینجا خدا پیامبر را تقویت میکند، توفیق میدهد که در اجتهاد موفق بشود و مانند آن .
این در این قسمت سوم، او را در ردیف مجتهدین قرار داده ـ معاذ الله ـ ؛ منتها مجتهدی که موفق است و اشتباه نمیکند؛ با علم حصولی و با علم استدلالی و ظنّی به یک نتیجهٴ یقینی کمکم میرسد، این طور نیست.
پرسش:...
پاسخ: چرا؟ چون آن ﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی﴾ درباره هر سه قِسم است دیگر، همین آیه سورهٴ «نجم» هر سه قِسم را شامل میشود، چه آن قِسمی که مربوط به بیان احکام عامّه است، چه آن قِسمی که مربوط به بیان مختصات خودش است، چه آن قِسمی که به گمان دیگران، وحی خاصّی نیامده، اصلاً ﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی﴾.
بنابراین این طرز تفکّر شیعه با سنّی خیلی فرق دارد. آنها آن قدر سطح رسالت را پایین آوردند تا بتوانند یک فرد عادی را جای او بنشانند، خواستند آن جانشین را بالا ببرند، دیدند نمیتوانند. آن منوبعنه را پایین آوردند که این جانشینها بتوانند جای او بنشینند، این کارشان بود و اما شیعه کسی را جای پیامبر مینشاند که به منزلهٴ جانِ اوست که جانِ عالمی فدای او و این معصوم است.
پرسش:...
پاسخ: تفویض؟ بله، آن تفویض هم معنایش القای وحی است و اختیار را به دست حضرت دادن، نه اینکه کار را به حضرت واگذار بکند. چون تفویض، به دو دلیل محال است: یکی اینکه از طرف مبدأ فاعلی آن قدرت لایزال، قابل واگذاری نیست، چون تفویض معنایش این است که انسان کاری را به دیگری واگذار کند، خودش منعزل بشود، این معنای تفویض است و بعد هم از او حساب بخواهد. به دو دلیل این محال است، زیرا قدرتی که ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ﴾ است و قدرتی که بیکران است و این قدرت، عینِ ذات است، هرگز نمیشود گفت این قدرت یا این علم و این فعّالیت به کسی واگذار شده است که در آن محدوده و منطقه، خدا ـ معاذ الله ـ فعلاً کاری ندارد، بعداً در قیامت حسابرسی میکند، این استحالهٴ تفویض از راه حدّ وسطی که عبارت از اطلاق و عدم تناهی قدرت است.
از طرف دیگر، برهان استحالهٴ تفویض از راه مبدأ قابلی است. اگر موجود ممکنی را بخواهند مفوّض کنند یعنی کار را به او واگذار کنند، اینهم مستحیل است، برای اینکه چیزی که در اصلِ هستیاش به غیر متّکی است و تا غیر نباشد حدوثاً و بقائاً هستی ندارد، در اندیشه و ادراک، در تحریک و فعّالیت، در همه کارهای ادراکی و تحریکی به غیر، متّکی است.
خطر تفویض از جبر بدتر است، چون خطر تفویض معنایش این است که هر کدام از اینها شدند مستقل و اما وقتی روایاتی را که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) نقل میکند که خداوند تفویض کرده است ، تفویض کرده است یعنی اینها را مظهر اراده و اختیار خود قرار داد، همان طوری که در بعضی از روایات دیگر این نصوص تفویض تشریح شده است که «ان قلوبنا اوعیة لِمشیئة الله» ؛ فرمودند دلهای ما، وعا و ظرف ارادهٴ خداست.
پرسش:...
پاسخ: حقّ تشریع دارد به این معنا که به او فرموده است که حُکم این است به مردم ابلاغ بکن وگرنه برابر قرآن کریم، فرمود: ﴿لاَ تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾ ؛ زبان را بدون اجازهٴ ما حرکت نده، این اختصاصی هم به قرآن ندارد و اجازه داده است بعد از القا و ابلاغ.
قابل قیاس نبودن احدی با رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ائمه اطهار(علیهم السلام)
بنابراین مسئله، مسئلهٴ اجتهاد نیست که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ـ معاذ الله ـ اجتهاد بکند، نظیر مرحوم شیخ طوسی؛ منتها شیخ طوسی اشتباه میکند، او اشتباه نمیکند همین. مرحوم شیخ طوسی و شیخ مفید و علمای بزرگ(رضوان الله علیهم) اینها را کسی با ائمه نمیسنجد، اینها را وقتی با یکدیگر میسنجند، میگویند شیخ مفید، استاد است شیخ طوسی شاگرد است، سید مرتضی شاگرد است(رضوان الله علیهم) یکی عالم است دیگری اعلم است اینها را با یکدیگر میسنجند، اینها را که کسی با امام نمیسنجد. آن که مُرده را زنده میکند، آن که از درون آدم باخبر است، آن که قبل از خلقت سماوات و ارض بوده است، آن یک حساب دیگری دارد.
یک وقت است که کسی مجتهد است؛ منتها موفق در استنباط، ائمه اینچنین نیستند [بلکه] اینها براساس علم الهی میدانند، با وحی فرشتهها میدانند، با آنچه را که رسول خدا از راه غیب به اینها اعلام کرده است میدانند، اینها گوشههایی از سخنان مربوط به فصل اول.
جواز استغفار اشخاص برای یکدیگر
اما درباره فصل دوم، چند مطلب است. مطلب اول اینکه، استغفار اشخاص برای یکدیگر جایز است، خواه استغفار مؤمن برای مؤمن، خواه استغفار پیغمبر(صلوات الله و سلامه علیه و علی أهلبیته) یا هر رسول دیگر برای مؤمنین، خواه استغفار ملائکه. چند طایفه از آیات قرآنی، این مسائل را اثبات میکند که مؤمنین برای یکدیگر استغفار میکنند، پیامبر برای مؤمنین استغفار میکنند، ملائکه برای مؤمنین استغفار میکنند، این یک مطلب که چند طایفه از آیات، اینها را اثبات میکند.
بررسی لزوم استغفار اشخاص در طلب مغفرت
مطلب دوم آن است که آیا استغفار اینها که جایز است در طلب مغفرت، لازم هم هست یا نه؟ در آمرزش گناهان آیا لازم است که اینها استغفار بکنند یا نه؟ جواز، یک مسئله است [و] لزوم مسئله دیگر. آیا گنهکار اگر بخواهد بخشیده شود، حتماً باید پیامبر برای او استغفار بکند یا نه؟ در این مطلب دوم چند سخن هست: یکی اینکه در طلب برای آمرزش گناهان معصیتکارها، استغفار مؤمنین و امثال آنها لازم نیست ولی استغفار پیغمبر لازم است، نظیر همین آیه محلّ بحث. طایفه دیگر، آیاتی است که حصر میکند که میفرماید اگر گنهکار از خدا طلب آمرزش کند، گناهش بخشوده میشود، دیگر نیازی نیست که پیغمبر استغفار کند. جمع این دو طایفه اخیر چیست؟ پس در این زمینه، دو مطلب باید ارائه شود: مطلب اول جِواز استغفار است؛ مطلب دوم لزوم استغفار.
مستندات قرآنی بر جواز استغفار مؤمنین
درباره جواز استغفار، خب آیات فراوانی است که دارد مؤمنین برای یکدیگر طلب مغفرت میکنند. نظیر آنچه در سورهٴ «حشر» آمده است که مؤمنین میگویند: ﴿رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ﴾ آیه ده سورهٴ «حشر»: ﴿رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ﴾؛ مؤمن برای سایر مؤمنین، طلب مغفرت میکند. چه اینکه ابراهیم خلیل طلب مغفرت کرد: ﴿رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِلْمُؤْمِنِینَ﴾ ، نوح طلب مغفرت کرد: ﴿رَبِّ اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِمنَ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً﴾ این کار را کردند.
درباره استغفار فرشتهها، دوتا آیه است که دلالت میکند فرشتهها طلب مغفرت میکنند؛ آیه هفت سورهٴ «غافر» که همان سورهٴ «مؤمن» است، دارد: ﴿الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَیُؤْمِنُونَ بِهِ وَیَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا﴾؛ که ملائکه، برای مؤمنین طلب مغفرت میکنند. چه اینکه در سورهٴ 47 که به نام مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، آنجا خدا به پیامبر دستور داد؛ آیه نوزده سورهٴ 47 که ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِکَ وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ﴾ پیامبر، مؤظف است برای همه مؤمنین و مؤمنات، طلب آمرزش بکند. در سورهٴ مبارکهٴ «شوریٰ» آیه پنج اینچنین آمده است که ملائکه برای کسانی که در روی زمیناند، طلب مغفرت میکنند. آیه پنج سورهٴ «شوریٰ»: ﴿وَالْمَلاَئِکَةُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَیَسْتَغْفِرُونَ لِمَن فِی الْأَرْضِ﴾ آیهٴ هفت سورهٴ «غافر» این است که ملائکه برای مؤمنین، طلب مغفرت میکنند. آیه پنج سورهٴ «شوریٰ» این است که ملائکه برای «مَن فِی الْأَرْضِ» طلب مغفرت میکنند. این «مَن فِی الْأَرْضِ» که مطلق است، به آن مؤمنینی که در سورهٴ «غافر» هست تقیید میشود، برای اینکه هیچکس حق ندارد برای غیرمؤمن، طلب مغفرت کند. بعضی از تعبیرات نشان میدهد که این تخصّص است نه تخصیص، تقیّد است نه تقیید، چرا؟ برای اینکه ملائکه برای «مَن فِی الْأَرْضِ» طلب مغفرت میکنند یعنی کسانی را که در روی زمین میبینند، نه در روی زمین هستند و کافر را نمیبینند، چون تاریک است. مؤمن، روشن است ملائکه او را میبینند. همان طوری که ستارههای آسمان، روشن است [و] ما ستارهها را در اثر روشنی میبینیم، مؤمنین روشناند و ملائکه فقط مؤمنین را میبینند؛ منتها بعضی نور کمتری دارند، بعضی نور بیشتر. به هر تقدیر، آیهٴ سورهٴ «شوریٰ» یا متخصِّص است یا مخصَّص یا تقیّد است یا تقیید. خب، پس جواز استغفار، مورد بحث نیست.
بررسی لزوم استغفار دیگران بر انسان
مطلب دوم، لزوم استغفار است که آیا برای آمرزش گناهان، غیر از استغفار خود آدم، استغفار کسی لازم است یا نه؟ استغفار مؤمنین یا ملائکه، دلیل بر لزوم آنها نیست ولی استغفار رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دلیل بر لزوم او هست، همین آیه محلّ بحث. آیه محلّ بحث، فصل دوم آن این است که ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِیماً﴾؛ اگر اینها که گناه کردند و به خود ظلم کردند، به حضور نبوّت و رسالت بیایند و استغفار بکنند و پیامبر برایشان استغفار بکند، خدا اینها را میآمرزد و خدا را توّاب رحیم میبینند. این معنایش این است که چون مرکّب «ینتفی بانتفاء أحد الأجزاء» اگر اینها گناه کردند به حضور نبوّت نیایند یا استغفار نکنند یا استغفار بکنند ولی پیامبر برای آنها استغفار نکند، آمرزیده نیستند. چون مرکّب «ینتفی بانتفاء أحد الأجزاء» پس ظاهر فصل دوم آیه محلّ بحث این است که استغفار پیامبر برای بخشش گناه تبهکاران لازم است.
دلالت برخی از آیات بر کفایت استغفار گنهکار
ولی طایفه دیگر دلالت میکند که استغفار از خدا به تنهایی کافی است، آن آیهٴ 125 سورهٴ «آلعمران» است که قبلاً گذشت. آن آیه این است که ﴿وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ﴾ همین! اینها کسانیاند که کارِ بدی کردند، به خود ظلم کردند، اگر استغفار بکنند، همین! دیگر نفرمود پیامبر برای آنها استغفار بکند.
خب، این آیه هم چون در مقام تحدید است، مفهوم دارد. پس این آیه میگوید که غیر از استغفارِ گنهکار چیز دیگر لازم نیست، فصل دوم آیه محلّ بحث میگوید برای آمرزش گناهِ گنهکاران دو چیز لازم است: یکی استغفار خود آنها؛ یکی استغفار رسول خدا.
نحوه حل تعارض آیه
حلّ این تعارض بدئی آن است که آنجا که شفاعت، مقرّر است و رسول خدا حتماً حضور دارد و بدون وساطت پیامبر مشکل حل نمیشود، در آنگونه از موارد این آیهٴ ﴿وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً﴾ یعنی آیه 125 سورهٴ «آلعمران»، این اطلاقش تقیید میشود. چون ظاهر آیه این است که استغفار بکنند، خواه پیامبر برایشان استغفار بکند خواه نکند، این اطلاق آیه 125 سورهٴ «آلعمران» به آیه محلّ بحث سورهٴ «نساء» تقیید میشود و آنجا که ذات اقدس الهی بلاواسطه میبخشد، چون شفاعت جایز است نه واجب، آن طور نیست که جمیع گناهان حتماً باید با شفاعت باشد، یک عدّه از گناهان است که «وآخر من یشفع هو أرحم الراحیمن» . یک رابطه مستقیمی هم بین عبد و مولا هست آخرین شفیع خداست: «وآخر من یشفع هو أرحم الراحیمن». در آن مواردی که ذات اقدس الهی میبخشد و خودش شفاعت میکند، در آنگونه از موارد، استغفار رسول خدا، ضمیمهٴ کمال مغفرت را فراهم میکند.
فتحصّل که این آیه سورهٴ «نساء» یا حمل بر نفی صحّت است ـ آنجا که شفاعت لازم است ـ یا حمل بر نفی کمال است ـ آنجا که شفاعت لازم نیست ولی مکمّل است ـ اینهم یک مطلب.
بالعرض بودن طاعت از پیامبر و دفع توهم اهل سنت
مطلب بعدی آن است که این برادران اهل سنّت حتی آن هوشمندانشان، درست به حرف شیعه نرسیدند. شیعهای که قائل به شفاعت است مگر میگوید رسول خدا بالذات مُطاع است که این به فصل اول بحث هم برمیگردد. در فصل اول این است که ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ خب، این «یُطاع باذن الله» معلوم است که یعنی اطاعت رسول خدا بالعرض است نه بالذات، وقتی به اذن خدا شد دیگر بالذات نیست، آن وقت ایشان استدلال میکنند، میگویند اطاعت پیامبر بالذات نیست [و] این دلالت میکند بر نفی سخن کسی که توهّم کرده است، اطاعت پیغمبر بالذات است ، چنین توهّمی در کار نیست.
بازگشت شفاعت به استغفار نه مغفرت
مطلب بعدی که مربوط به فصل دوم است این است که استغفار، غیر از مغفرت است. شفاعت، به استغفار برمیگردد نه به مغفرت. غافر بله خداست، هیچکس ذنوب را نمیآمرزد مگر خدا؛ اما کسی که طلب میکند، زمینه را فراهم میکند آنها چه کسانیاند؟ مغفرت، منحصراً برای خداست، چه اینکه همان آیه 135 سورهٴ «آلعمران» که قبلاً گذشت، دلالت بر حصر میکند، چون در همان آیه 135 سورهٴ «آلعمران» که ﴿وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَن یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللّهُ﴾ این حصر است. غافر، غیر از خدا نیست؛ اما مستغفِر زیادند. خود شخص مستغفر است، مؤمنین مستغفِرند، اینکه گفتند در نمازشب، چهل مؤمن را دعا کنید این استغفار است، ائمه(علیهم السلام) برای مؤمنین استغفار میکنند، ملائکه برای مؤمنین استغفار میکنند. استغفارکردن غیر از غافربودن است. غافر، بله خود ذات اقدس الهی است. البته از آن جهت که غفران، صفت فعل است و مظهر فعلی طلب میکند، ممکن است بعضی مظاهر غافر و غفّار باشند ولی او یک بحث جدایی دارد، به هر تقدیر غافر، غیر از مستغفِر است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است