- 417
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 5 تا 9 سوره غافر
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 5 تا 9 سوره غافر"
- اصول دین، محور اصلی مباحث در سوره «غافر»؛
- انسان محوری، مشکل اصلی مشرکان بعد از توحید؛
- بطلان تلاش مشرکان در برابر انبیا با مؤاخذه الهی.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الأحْزَابُ مِن بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ وَ جَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کَانَ عِقَابٍ (5) وَ کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحَابُ النَّارِ (6) الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تَابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِیلَکَ وَ قِهِمْ عَذَابَ الْجَحِیمِ (7) رَبَّنَا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدتَّهُمْ وَ مَن صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَ أَزْوَاجِهِمْ وَ ذُرِّیِّاتِهِمْ إِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (8) وَ قِهِمُ السَّیِّئَاتِ وَ مَن تَقِ السَّیِّئَاتِ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (9)﴾
اصول دین، محور اصلی مباحث در سوره «غافر»
سوره مبارکه «غافر» که گاهی هم به نام سوره «مؤمن» نامیده میشود، چون در مکّه نازل شد و عناصر محوری سُور مکّی اصول دین و خطوط کلی فقه و اخلاق است، جریان توحید و وحی و نبوّت، جزء مسائل اصلی این سور هستند؛ گاهی از توحید شروع میکنند و جریان نبوّت و معاد را به دنبال آن مطرح میکنند و گاهی هم محور اصلی را وحی و نبوّت قرار میدهند، زیرا جایگاه وحی و نبوّت و دین و صراط، بین مبدأ و منتهاست. وقتی مسئله وحی نبوّت و دین و صراط مطرح شد، قهراً مبدأ و منتها هم مطرح است.
انسان محوری، مشکل اصلی مشرکان بعد از توحید
فرمود مشکل اصلی مشرکان حجاز، گذشته از مسئله شرک و نفی توحید، غرور و خودخواهی و انسانمحوری بود؛ این انسانمداری و انسانمحوری باعث شد که آنها حتی بُتپرستی را هم براساس میل خودشان انتخاب کنند، کسی به اینها نگفت شما بُتپرست باشید و بُت بتراشید، بلکه اینها برابر میل خود بُتها را تراشیدند؛ لذا بازگشت بُتپرستی هم به خودپرستی است، چون وقتی هیچ پیامبری، هیچ وحی ای و هیچ راهی از خدای آسمان و زمین و آفریدگار عالَم به اینها نرسید که شما بُتها را بتراشید و بپرستید، در حقیقت خودشان را پرستیدند. این انسانمحوری که امروز به صورت «اومانیسم» مطرح است از دیرزمان بود؛ آنها هرچه به نام وحی و اخبار آسمانی به وسیله انبیا اقامه میشد را بر خواستهها و فکرها و یافتههای خودشان میسنجیدند؛ اگر مطابق میل آنها بود قبول میکردند و اگر مطابق میل آنها نبود رد میکردند؛ یعنی قبول و نکول آنها براساس میل اینها بود. اینکه دارد: ﴿فَکُلَّمَا جَاءَکُمْ رَسُولٌ﴾ که اگر وحی و الهام از طرف خدا بیاید، ﴿اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَریقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَریقاً تَقْتُلُون﴾[1]همین است؛ منتها آن روزها نام «اومانیسم» و امثال آن نبود، الآن رواج پیدا کرد. آن روز میگفتند انسان هر چه میخواهد حق است و ره آورد انبیا را هم بر خواستههای انسان عرضه میکردند که این میشد میزان! امروز هم همین حرف را میزنند، اینها به جای اینکه سعی کنند خلیفه و جانشین «الله» شوند که باید کار «مستخلف عنه» را انجام دهند و بفهمند، جایگزین «الله» شدند؛ یعنی ـ معاذ الله ـ خدایی نیست و اینها به جای خدا نشسته هستند که این جانشینی غیر از جایگزینی است؛ این ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه﴾[2] همین است.
بطلان تلاش مشرکان در برابر انبیا با مؤاخذه الهی
در این بخش میفرماید اینها چند کار کردند: یک سلسله کارهای علمی کردند که مبنای خودشان را تحکیم کنند، یک؛ ره آورد وحی را باطل کنند، دو؛ در این کار موفق نشدند ﴿حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِم﴾؛[3]«داحض»، یعنی باطل و «ادحاض»؛ یعنی ابطال. «لیُدحض به»؛ یعنی باطل کنند؛ اما خدا فرمود: ﴿حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِم﴾، پس در مناظرات علمی موفق نشدند. در مبارزات نظامی سیاسی اجتماعی و مانند آن تلاش و کوشش کردند، ﴿هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوه﴾؛ غالب این امتها تلاش و کوشش آنها این بود که رهبران الهی را بگیرند و مؤاخذه کنند و تا بتوانند آنها را از پا دربیاورند که این را هم موفق نشدند، برای اینکه فرمود: ﴿فَأَخَذْناهُم﴾؛ ما آنها را مؤاخذه کردیم و ما آنها را گرفتیم. گاهی خدای سبحان میفرماید: ﴿فَأَخَذَهُمُ الطُّوفان﴾؛ گاهی میفرماید: ﴿فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رَّابِیَة﴾؛[4]گاهی هم درباره فرعون میفرماید: ﴿فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَم﴾[5]که اینها را جمع کردیم و به دریا ریختیم؛ گاهی هم میفرماید که ﴿فَأَخَذْتُهُمْ﴾؛ گاهی به صورت «متکلم وحده»، گاهی هم به صورت «متکلم مع الغیر» به خودشان نسبت میدهد و گاهی هم به آن حوادث و رخدادهایی که تحت تدبیر خدای سبحان انجام میگیرند نسبت میدهند. فرمود اینها قصد مؤاخذه داشتند، امّا ما آنها را اخذ کردیم! به تعبیر زمخشری در کشّاف[6]اسیر را میگویند «أخیذ»؛ یعنی مأخوذ شد، چون «أخذ» گاهی با تحقیر و تنبیه و تشدید همراه است، مثل﴿فَأَخَذَهُمُ الطُّوفان﴾، ﴿فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رَّابِیَة﴾ و مانند آن. «أخذ» گاهی با مِهر و عطوفت همراه است، مثل اینکه خدای سبحان صدقات رامیپذیرد: ﴿یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَأْخُذُ الصَّدَقات﴾؛[7]صدقات را ذات اقدس الهی میگیرد و توبه را قبول میکند که آن «أخذ» با عطوفت ومهربانی و قبول همراه است؛ «أخذ» گاهی هم به عنوان یک تعهد متقابل است؛ نظیر «أخذِ» میثاق که ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُم﴾، جواب آن ﴿قالُوا بَلی﴾[8]است، ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُم﴾. پس «أخذ» گاهی از باب «أخذ» میثاق است؛ گاهی به عنوان «أخذ» عاطفی و مِهر و وفا است؛ نظیر «أخذ» صدقات است؛ گاهی به عنوان مؤآخذه و گرفتن و گرفتار کردن و امثال آن است که ﴿فَأَخَذَتُهُم﴾ این آیه و ﴿فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رَّابِیَة﴾ و مانند آن از همین قبیل است. بنابراین تمام کارهایی که منافقان و کفّار میکردند یا برای اثبات حقانیت خود بود که موفق نشدند یا برای ابطال رهاورد وحی بود که موفق نشدند یا تلاش و کوشش میکردند که رهبران الهی را بگیرند و آنها را از پا دربیاورند که موفق نشدند.
عدم اختصاصی سنّت الهی بر ابطال تفکر اومانیستی به زمان خاص
بعد خدا میفرماید: سنّتِ الهی این است که حق را احیا کند و باطل را «إماته» کند و انبیا را پیروز کند؛ این سنّت الهی است که اختصاصی به عصر کنونی ندارد؛ لذا قسمتهایی از تاریخ غیر مدوّن و مدوّن را اشاره کردند و فرمود: اینها جدال کردند برای اینکه آیات الهی را محو کنند و از بین ببرند، و همین کارِ گروهها و اقوام قبل از اسلام هم بود، ﴿کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الْأَحْزَابُ مِن بَعْدِهِمْ﴾؛ قوم عاد، قوم ثمود و امثال آنها هم سعی میکردند که حرف انبیا را تکذیب کنند، چرا تکذیب می کردند؟ برای اینکه اینها اندیشههای باطلی داشتند، یک؛ این را میزان قرار میدادند، دو؛ حرف انبیای الهی را با این میزان میسنجیدند، سه؛ چون مطابق نمیدیدند باطل میپنداشتند، چهار؛ این همان فکر «اومانیسم» است و غیر از این که چیز دیگری نیست؛ یعنی انسانمداری، انسانمحوری، آنچه انسان میاندیشد همان حق است، آنچه انسان میخواهد همان حق است و آنچه انسان میطلبد همان حق است. اگر آزادی مشئوم و زشت است، همین است! اگر خودباوری و غرورِ باطل است، همین است! منتها آن روزها این نام و این مکتب شهرتی نداشت و امروز یک نام خاصّی پیدا کرده است، وگرنه اینکه فرمود هر وقت ما انبیا را فرستادیم وحی به همراه آنها بود که شما آن را با خواستههای خود میسنجید، اگر﴿بِما لا تَهْوی أَنْفُسُکُم﴾ بود، ﴿اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَریقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَریقاً تَقْتُلُون﴾.[9]
ناتمامی استفاده جبرگرایانه فخررازی از آیه مورد بحث
جناب فخر رازی در ذیل آیه ﴿کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ﴾ همان حرفهای مکرّر قبلی را که سوء استفاده از آیات است و آنها را بر جبر حمل میکند، از این آیه هم آن استفاده را کرده است؛ در این شبهه گاهی فخر رازی از علم باری تعالی کمک میگیرد ـ این توهّم و شبهه بارها از فخر رازی شنیدهاید و جواب مرحوم خواجه را هم ملاحظه فرمودید ـ فخر رازی میگوید: آیا ذات اقدس الهی در ازل میدانست که زید فلان کارِ معصیت را انجام می دهد یا نمیدهد؟ اگر بگوییم در ازل نمیدانست، پس ـ معاذ الله ـ خدا جاهل است و اگر میدانست که زید در فلان وقت این کارها را انجام میدهد، پس زید حتماً باید این کارها انجام دهد، وگرنه علم خدا جهل است.[10] این توهّم جبر آمیزی بود که فخر رازی نمود. جوابی که به او داده شد این است که ذات اقدس الهی در ازل میدانست و میداند که فلان شخص فلان کار را میکند، چه اینکه میداند شخص دیگر اطاعت میکند؛ امّا همانطوری که میداند فلان معدن در فلان وقت «لعل» میشود در بدخشان یا عقیق در یمن[11] که از راه طبیعت به آن جا میرسد و همانطوری که میداند فلان گیاه در فلان وقت میوه میدهد و از راه طبیعت به خاصیت گیاهی میرسد و همانطوری که میداند فلان حیوان براساس میل و غریزه خود در فلان وقت این کار را میکند، میداند که فلان انسان در فلان وقت با میل و آزادی و اختیار خودش گناه میکند و فلان انسان در فلان وقت با میل و اراده و آزادی خود اطاعت میکند، چرا شما فعل را بدون مبادی حساب میکنید؟! اگر در ازل میداند که زید معصیت میکند، این نکته را هم باید توجه میکردید که در ازل میداند زید با میل و اراده و اختیار خودش این کار را میکند و میتوانست نکند، چه اینکه آن دیگری با میل و اراده و اختیار خود اطاعت کرد و میتوانست نکند. پس این چنین نیست که علم ازلی علت عصیان باشد، این غایت جهل است، از طرف دیگر خود ذات اقدس الهی قبل از اینکه کاری انجام دهد، به کار خودش عالِم است و خدا میداند که در آینده چه کاری میکند، پس ـ معاذ الله ـ باید خدا مجبور باشد! علم خدا به شیئی با مبادی و مبانی صورت میگیرد؛ خدا علم دارد که خودش با اراده و اختیار فلان کار را میکند، علم دارد که انبیا و صلحا و صدیقین و شهدا با اراده و اختیار اطاعت میکنند، خدا علم دارد که کفّار و منافقان و ملحدان و مشرکان با اختیار و اراده معصیت میکنند، بنابراین جبری در کار نیست.
پرسش: علم اجبار نمی آورد؟
پاسخ: بله، علم اجبار نمیآورد، بنابراین اینکه فخر رازی گفت، چون خدا میداند که فلان شخص گناه میکند، پس حتماً باید انجام دهد، وگرنه علم خدا جهل است، پاسخ شبهه این است که خدا میداند که فلان شخص با اراده و اختیار خود این کارها را میکند، پس این استفادهای که ایشان از آیه ﴿حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَی الَّذینَ﴾ کرده است ناتمام است.
پرسش: هر جا علم داره، همان جا کارش را انجام می دهد؟
پاسخ: بله! البته گاهی علم دارد که در فلان وقت و در فلان سال این کار را انجام میدهد، چه اینکه خدا به پیامبران وعده میدهد که صبر کنید، در فلان زمان و در فلان مکان نصرت الهی میرسد که این مربوط به آینده است، البته این فعلی که گذشته و آینده دارد، این علم فعلی است، وگرنه «وَ لَیْسَ عِنْدَ رَبِّکَ صَبَاحٌ وَ لَا مَسَاءٌ».[12]
شیوه مقابله اسلام با فرهنگ برده داری
امّا جریان «عبد» و «أمة» و مِلک «یمین» و اینها که سؤال میشود، مستحضرید که در نظام ارباب و رعیتی سابق، این «عباد» و این «عبید» و این «اماء» نیازمند به کسانی بودند که در مکتب آنها معارف را یاد بگیرند و دین آمده اینها را به عنوان «عبد» و «أمة» قبول کرده است تا اینها را بپروراند و بعد آزاد کند. شما سیره ائمه(علیهم السلام) ـ مخصوصاً وجود مبارک امام سجاد(علیه السلام) ـ را ببینید، ایشان بندههای فراوانی را میخرید که در طول ماه مبارک رمضان روی اینها کار میکرد، میپروراند و تربیت میکرد، روز عید فطر و شب عید فطر اینها را آزاد میکرد. اصلاً در حدود پنجاه کتابی که در فقه هست، ما کتاب «رِق» نداریم، امّا کتاب «عِتق» داریم؛ یعنی ما چگونه بندهها را آزاد کنیم و اصل «عبد» و «أمه»گیری برای این بود که انسان اینها را بپروراند، وقتی که اینها را تربیت صحیح کرد، آنها را آزاد کند.
ضرورت گفتمان و اتمام حجّت در برابر هتّاکان به مقدسات
الآن شما میبینید که یک عدّه واقعاً حیوان ناطق می باشند، گرچه صورتاً انسان هستند؛ البته اتمام حجّت لازم است، گفتن لازم است، نوشتن لازم است؛ امّا خونِ دل خوردن هم هست، برای اینکه اینطور نیست که اینها واقعاً انسان باشند و اینطور دست به هتک حرمت بزنند، گاهی قرآن بسوزانند، گاهی کاریکاتور بکشند، اینها حقیقتاً ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل﴾ هستند. بارها شنیدید که این کتاب، کتابِ ادب است؛ هیچ کسی را نمیخواهد تحقیر کند، فحش بدهد، سَب و لعن کند. سه راه دارد که انسان بفهمد ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل﴾؛ یا خودش اهل کشف و شهود باشد که باطن افراد را میبیند که این مقدور همه نیست، یا توفیقی نصیب او شود؛ نظیر آن صحابی یا اصحابی که هم در زمان امام سجاد(سلام الله علیه)[13] و هم در زمان امام باقر(سلام الله علیهما)،[14] در زمان این دو امام در آن صحنه «کثرة الضَّجِیج»[15] که اول به امام چنین گفتند که حضرت فرمود: اینطور نیست، حاجی کم است! وقتی این دو امام بزرگوار، در دو زمان، در همان سرزمین وحی ـ سرزمین عرفات ـ پرده از چشم این دو صحابی گرفتند، دیدند که صحنه عرفات، پُر از حیوانات است؛ معلوم می شود کسی که در برابر امامِ زمان خود بایستد، همین طور است! اگر اینطور توفیق شد، آدم به باطن افراد پی می برد یا چند روز صبر کند و بعد میبیند که اینها به چه صورتی محشور میشوند.
علّت احتجاج انبیا با ساقط شدگان از درجه انسانیّت
مشکل این است که شما حرف را بخواهید به اینها بفهمانید، نمیفهمند که این انبیا آمدند و به بشر شرف دادند، امنیت دادند، آزادی و کمال دادند، شما اینها را هتک میکنید یعنی چه؟! واقعاً نمیفهمند! لذا انبیا(علیهم السلام) با اینها احتجاج میکردند، برای اینکه ﴿مَعْذِرَةً إِلى رَبِّکُم﴾.[16] وقتی به انبیا یا به اولیا میگفتند که چرا با آنها صحبت میکنید، با اینکه اینها نمیپذیرند؟! ﴿سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَ أَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَا یُؤْمِنُون﴾[17]و خودشان میگویند: ﴿سَواءٌ عَلَیْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظین﴾،[18]میگفتند: ﴿مَعْذِرَةً إِلى رَبِّکُم﴾؛ ما اتمام حجت می کنیم، وگرنه چگونه میشود که انسان نسبت به کسی که مرکز علم و ادب و انسانیت و کرامت و حُسن خُلق است بیادبی کند؟! مشکل اصلی این است که این ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالْأَنْعام﴾،[19]شامل آنها می شود. قرآن کتاب سَب و لعن و تحقیر و مانند اینها نیست؛ مستحضرید که قرآن کتاب تحقیق است، نه کتاب تحقیر!
اِعمال قدرت و عِقاب پایان بخش کار مشرکان
فرمود که اینها دو، سه کار داشتند که به هیچ کدام از کارهایشان نرسیدند و نمیرسند و سنّت الهی هم در گذشته و حال و آینده این خواهد بود، چه اینکه روش آنها هم در گذشته و حال و آینده همین خواهد بود ﴿هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِم لِیَأْخُذُوهُ﴾؛ درباره تو هم این کار را میکنند! مناظرات فکری راهاندازی میکنند: ﴿وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَق﴾ درباره تو هم این کار را میکنند! امّا ما درباره هر سه کار اینها، خودمان حضور فعّال داریم ﴿فَأَخَذْتُهُمْ﴾، این نشانه آن است که ذات اقدس الهی برای حفظ دین از هر اِعمال قدرتی هم در فرصتهای مناسب بهره میگیرد؛ یعنی این فیض از آن حضرت صادر میشود. ﴿فَأَخَذْتُهُمْفَکَیْفَ کانَ عِقاب﴾؛ یعنی «عِقابی»، عقابِ من اینها را دامن گیر کرد و شما هیچ اثری از اینها میبینید که در عالَم نیست، آن ﴿حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ﴾ هم از همین قبیل است. ﴿وَ کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَی الَّذینَ کَفَرُوا﴾، این اصل کلّی است؛ در آیه «علیهم» نفرمود، این تعلیق حکم بر وصف «مُشعِر» به علّیت است، وگرنه آن جا فرمود: ﴿فَأَخَذْتُهُمْ﴾ که «هُم» ضمیر جمع مذکر غائب است؛ ﴿کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ﴾، ﴿مِنْ بَعْدِهِم﴾، ﴿بِرَسُولِهِم﴾، ﴿فَأَخَذْتُهُمْ﴾ که در همه اینها ضمیر جمع مذکر غایب است؛ این جا هم اگر میفرمود «کذلک کلمة ربک علیهم» تام بود، امّا فرمود: ﴿عَلَی الَّذینَ کَفَرُوا﴾ تا تعلیق حکم بر وصف «مُشعِر» به علّیت باشد؛ یعنی اینها در اثر کفر «أخیذ»، «مأخوذ» و «مؤاخذه» شدند و اینها «اصحاب النّار» هستند.
ضرورت الگوپذیری از فرشتگان حامل عرش الهی
بعد فرمود موجودات خدا که تنها اینها نیستند؛ شما سر بلند کنید بالا را ببینید، عرشیان را ببینید، فرشتهها را ببینید، ببینید آنها چه کارهایی میکنند تا شبیه آنها باشید؛ بار سنگین تدبیر الهی به دوش آنهاست! مستحضرید که عرش به معنای تخت ظاهری نیست؛ یعنی مقام فرمانروایی است که فعل است، این مقام فرمانروایی به دوش فرشتههاست، فرشتهها فرمانروایان و فرمانبرداران ذات اقدس الهی هستند که خدا از اینها به «مدبّرات»[20]یاد میکند، گاهی ﴿الصَّافَّاتِ صَفًّا﴾،[21]گاهی ﴿فَالزَّاجِراتِ زَجْراً﴾[22]و گاهی هم تعبیرات دیگری که در سوره «ق» و «حاقه» و مانند آن آمده است، اینها مدبّرات امر هستند؛ وقتی امر الهی را تدبیر میکنند، پس بار عرش روی دوش اینهاست؛ یعنی مقام فرمانروایی و اینها امر الهی را اطاعت میکنند. اینها که حاملان عرش هستند و کسانی که زیرمجموعه اینها هستند و حول عرش هستند و بالاخره در تحت تدبیر حاملان عرش هستند، همگی برای مردان الهی طلب مغفرت میکنند که این یک نحوه از شفاعت است که آنها از ذات اقدس الهی میخواهند آنها که به راه افتادند، آنها که بیراهه هستند و حرف در آنها اثر نمیکند که ما برای آنها طلب مغفرت نمیکنیم، آنها که مؤمن هستند و راه افتادند و در مسیر اطاعت تو هستند که کمبودی دارند، گاهی ترک اطاعت است، گاهی فعل معصیت است، چون اینها که معصوم نیستند و لغزشهایی دارند، فرشتههای الهی و حاملان عرش برای اینها طلب مغفرت میکنند که این یک نحوه از شفاعت است.
مقصود از حمل عرش الهی و تسبیح حاملان آن
حالا برسیم به آن جمله پایانی، فرمود: ﴿الَّذینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَه﴾ کسانی که حاملان عرش هستند و کسانی که اطراف عرش می باشند؛ آنهایی که اطراف عرش هستند، در حقیقت از یک نظر به وسیله حاملان عرش تحت تدبیر خدا هستند، ﴿الَّذینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ﴾ و «الذین حول العرش»، اینها ﴿یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِم﴾؛ دائماً تسبیح میکنند؛ به صورت فعل مضارع که مفید استمرار است ذکر شده، پس دائماً در تسبیح حق هستند.
پرسش: حمل عرش یعنی چه؟
پاسخ: فرمانروایی را اینها اداره میکنند، چون عرش به معنای تخت ظاهری که نیست؛ یعنی مقام فرمانروایی که این مقام فرمانروایی را مدبّرات اداره میکنند. اگر ذات اقدس الهی ﴿ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْش﴾؛ یعنی «ثم استوی علی التدبیر». وقتی ذات اقدس الهی میخواهد تدبیر کند، حیات را اسرافیل(سلام الله علیه) و زیر مجموعه او اداره میکنند، علم را جبرائیل(سلام الله علیه) و زیرمجموعه او اداره میکنند؛ اقتصاد و «کیل» و رزق را میکائیل(سلام الله علیه) با زیرمجموعه خود اداره میکنند؛ توفی و مرگ را عزرائیل(سلام الله علیه) و زیرمجموعه او اداره میکنند. این ﴿مُطاعٍ ثَمَّ أَمین﴾؛[23] یعنی بعضی مُطیع هستند و بعضی مُطاع می باشند؛ ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾[24] که زیر مجموعه عزرائیل(سلام الله علیه) هستند نیز از همین قبیل است؛ علم هم همینطور است. فرشتههایی که حاملان علم هستند ﴿بِأَیْدی سَفَرَةٍ ٭ کِرامٍ بَرَرَةٍ﴾،[25] اینها زیرمجموعه جبرئیل(سلام الله علیه) هستند؛ این چهار بزرگوار و زیرمجموعه آنها، اینها حاملان مقام تدبیر الهی می باشند و هر کاری که ذات اقدس الهی بخواهد انجام دهد، دستور میدهد و اینها انجام میدهند.
عدم تعارض کلام امام سجاد(علیه السلام) با مدبّر امور بودنِ حاملان عرش الهی
البته آن بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) در همان اول دعای «ابوحمزه ثمالی» و همچنین در بخشهای میانی آن دعا، این است که خدایا انجام امور دو راه دارد و این دو راه جدای از هم نیستند؛ دستور میدهید که فرشتهها و مأموران و مدبّرات الهی این کار را انجام دهند، امّا همه جا خودت هم حضور داری، نه اینکه ـ معاذ الله ـ تو سرِ سلسله باشی و اینها سلسله جنبان باشند و در وسط و آخر راه، اینها حضور داشته باشند و شما حضور نداشته باشید! شما همه جا حضور دارید، یک؛ شما به ما از همین مدبّرات و مأموران نزدیکتر هستی، دو؛ این راه میانبُر فقط به دست شماست، سه؛ ما اگر بخواهیم بگوییم «یَا الله مِنْ غَیْرِ شَفِیع»، این ـ معاذ الله ـ انکار شفاعت نیست؛ یعنی بدون شفاعت هم میشود کار کرد «بغَیْرِ شَفِیع»؛[26] اگر ما حال داشتیم و گفتیم «یا الله» جواب ما را میدهی، منتها ما آن حال را نداریم که بدون وسیله، بدون شفیع و بدون ارتباط با چیزی با تو رابطه داشته باشیم، وگرنه تو حضور داری! این از دقایق قرآن کریم است که آمده فرموده «قُرب» و «بُعد» یک اضافهٴ «متخالفة الاطراف» است. ما هرچه شنیدیم و گفتیم و خواندیم و دیدیم این است که «قُرب» و «بُعد» یک اضافهٴ «متوافقة الاطراف» بود، قرآن آمده فرموده نه خیر! یک چیز دیگری هم هست که شما نشنیدید و نخواندید؛ آن این است که ما یک اضافهٴ «متخالفة الاطراف» داریم. «قُرب» و «بُعد» جزء اضافات است؛ یعنی اگر «الف» به «باء» نزدیک بود، «باء» هم به «الف» نزدیک است؛ این چنین نیست که این دیوار شرقی به این دیوار غربی نزدیک باشد و دیوار غربی از دیوار شرقی دور باشد، این شدنی نیست و اینها جزء اضافههای «متوافقة الاطراف» است که طرفین شبیه هم هستند؛ امّا دین آمده گفته نه خیر! همین «قُرب» و «بُعد»ی که شما خیال میکنی اضافهٴ «متوافقة الاطراف» است، درباره ذات اقدس الهی و مدبّرات زیر مجموعه آن و انسان، گاهی اضافهٴ «متخالفة الاطراف» میشود؛ یعنی «الف» به «باء» نزدیک است؛ ولی «باء» از «الف» دور می باشد. چنین چیزی سابقه نداشت که ما «قُرب» و «بُعد» داشته باشیم که یکی به دیگری نزدیک باشد و آن دیگری از این یکی دور باشد. فرمود ذات اقدس الهی ﴿أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ﴾[27] است که با همه هست و از همه چیز به شما نزدیکتر است؛ امّا یک عدّه ﴿یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعیدٍ﴾،[28] بعد برای این کار مثال زدند؛ مثل اینکه کسی دوستی دارد، به او خیلی علاقه مند است، سال ها در هجر او میسوزد، آن دوست از سفر برگشت و آمد کنار او نشست و او نمیدید و از دور خدایا میکرد!
بی دلی در همه احوال خدا با او بود ٭٭٭ او نمیدیدش و از دور خدا یا میکرد[29]
این دوست به او نزدیک است؛ ولی در اثر کوری از او دور است. اگر کسی ﴿أَعْیُنُهُمْ فی غِطاءٍ عَنْ ذِکْری﴾[30] شد، اگر ـ معاذ الله ـ کسی ﴿لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُور﴾[31] شد این از خدا دور است، با اینکه خدا ﴿أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ﴾ است. بنابراین این بیان نورانی امام سجاد در دعای ابوحمزه ثمالی هم اول و هم میانی آن که خدایا دو راه داری! اینطور نیست که حالا شما با مدبّرات کار کنی خودت حضور نداشته باشی که ما حتماً به وسیله مدبّرات ـ حالا یا اهل بیت یا انبیا یا فرشته ـ بخواهیم به شما برسیم، نه! در هر جایی شما حضور داری، یک؛ به ما از آنها نزدیکتری، دو؛ به ما از خود ما هم نزدیکتری، سه؛ منتها آدم نمیبیند مطلب دیگری است. فرمود که حاملان عرش این کار را میکنند و اینها مأموران هستند.
غنای ادبیات عرب با آموزه های وحیانی
این الفاظی که در حجاز بود، قرآن این الفاظ را، ادبیات و لغات را زنده کرد! هیچ لغتی در حجاز نبود که این معانی عرش و کرسی و لوح و فرشتهها و اینها را معنا کند، همه اینها افقی بودند و زمینی، اینها را پروراند و آسمانی کرد. این الفاظ که گفته میشود برای ارواح معانی وضع شد، آنها متوجه نشدند! آنها هرگز با وسعتی که در لغت عرب هست، از سطح زمین و یا آسمان ظاهری بالاتر نمیروند؛ اینها برای انواع و اقسام صداهای شتر و صداهای حیوانات نام دارند و از این جهت لغت عرب غنی است؛ شتر وقتی میخواهد اعلام خستگی کند، صدایش چگونه است و چه نامی دارد؟ وقتی میخواهد بار ببرد، صدایش چه نامی دارد؟ وقتی میخواهد بچهاش را صدا کند، صدایش چه نامی دارد؟ گوسفندها و گاوها هم همینطور هستند که برای هرکدام از اینها نام دارند. تنها سالها و نامهای سنین گاو و گوساله نیست که در کتاب زکات مطرح است، این موارد را خوب در لغت عرب دارند؛ اما فرشته یعنی چه؟ عرش یعنی چه؟ وحی یعنی چه؟ الهام یعنی چه؟ بینایی دل یعنی چه؟ اینها در لغت عرب سابقه نداشت. این فرصت را ذات اقدس الهی به وسیله انبیا به این عربی مبین داد، این فرهنگ را این ادبیات را زنده کرده است؛ لذا خیلیها میگفتند که ما نمیفهمیم که شما چه میگویید، بعد حضرت تشبیه میکرد و از باب تشبیه معقول به محسوس، کمکم به اینها میفهماند.
صفات ویژه فرشتگان و ادعای آنان برای رفع مشکل مؤمنان
غرض این است که ذات اقدس الهی به پیامبر فرمود به مردم بگو که موجودات عالَم همه ﴿الَّذینَ کَفَرُوا﴾ نیستند؛ همه اینها نیستند که ﴿لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَق﴾ باشند؛ همه اینها نیستند که ﴿هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِم﴾ باشند. بزرگان و فرشتگان عالم هم خودشان پاک هستند و هم جامعه را به پاکی دعوت میکنند و هم برای تکمیل ناقصها و تصحیح معیبها و تتمیم افتادهها دست به دعا برمیدارند. این کلمه «یا» و کلمه ﴿رَبَّنا﴾ در آن جمله اول محذوف است؛ ملاحظه بفرمایید: ﴿الَّذینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ﴾ خودشان اهل تسبیح هستند، معنای تسبیح این است که خدایا هیچ نقصی در تو نیست، وقتی هیچ نقصی در تو نباشد جود و کرم و سخا و وفا هم در تو لبریز است ﴿یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِم﴾؛ خودشان هم به خدای سبحان مؤمن می باشند، ﴿وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذینَ آمَنُوا﴾، چگونه ﴿یَسْتَغْفِرُونَ﴾؟ «یقولون ﴿رَبَّنا﴾» که این «یقولون» محذوف است؛ این «یقولون» محذوف است هم در ﴿رَبَّنا﴾ی اول و هم در ﴿رَبَّنا﴾ی دوم؛ یعنی این چنین دعا میکنند: میگویند پروردگارا! اینها که راه افتادند مشکلشان را، کمبودشان را، نقصشان را و عیبشان را برطرف بکن!
عدم شمول دعای فرشتگان بر غیر مؤمنین و علّت آن
اینها اصلاً با غیر مؤمن کاری ندارند؛ لذا آنچه در سوره مبارکه «شوری» آمده که ﴿یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الْأَرْض﴾ آن جا را کاملاً معنا کردند؛ آیه پنج سوره مبارکه «شوری» این است که ﴿تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ وَ الْمَلائِکَةُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الْأَرْض﴾ که ذیل این آیه نقل کردند اینکه خدا فرمود فرشتهها برای ﴿مَنْ فِی الْأَرْض﴾ استغفار میکنند،[32] اینها غیر مؤمن را نمیبینند، چون غیر مؤمن تاریک است، آن کسی که ﴿جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی بِهِ فِی النَّاس﴾[33] او را میبینند، پس این ﴿یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الْأَرْض﴾؛ یعنی کسانی که میبینند و آن همان مؤمنون هستند؛ اینطور نیست که اینها اطلاق و تقیید باشد، ما این مطلق را به آن مقیّد تقیید کنیم! اینطور نیست که آیه معنایش این باشد که ﴿یَسْتَغْفِرُونَ﴾ برای هر کسی که در زمین هست! اینطور نیست! اینها ﴿یَسْتَغْفِرُونَ﴾ برای کسی که او را میبینند.
پرسش: بنابراین این آیه ای که شما تلاوت کردید دلیلشان است؟
پاسخ: نه! آن جا درباره حاملین عرش هستند و این جا درباره حاملان عرش نیست، بلکه درباره خود مطلق ملائکه است. در سوره مبارکه «شوری» برای ملائکه است و در سوره مبارکه «غافر» که محل بحث است، آن خصوص ﴿الَّذینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ﴾ عنوان عنصر محوری بحث است. بعد فرمود که خدایا! درست است تو رحیم و علیم هستی، امّا این جا محور بحث رحمت است؛ لذا کلمه رحمت را قبل از علم ذکر فرمودند، چون درخواست شفاعت و رحمت است، اول رحمت را ذکر کردند ﴿وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذینَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً﴾؛ رحمت تو واسعه است، چه اینکه خودتان فرمودید: ﴿وَ رَحْمَتی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْء﴾.[34]
تعداد حاملین عرش در دنیا و آخرت
پرسش: ..؟پاسخ: همین! دو احتمال بود: یکی اینکه آنها حاملان عرش هستند و حاملان و مسئولان حفظ فرشتگانی می باشند که حول عرش هستند یا نه! ﴿الَّذینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ﴾، یک؛ «و الذین هم حول العرش»، دو؛ مدبّرات و ملائک دیگری که اینها مسئولیت حمل عرش ندارند؛ ولی مسئولیت کارهای دیگر هم دارند. امروز مسئولیت اصلی حمل عرش به عهده چهار فرشته است، همین ملائکه چهارگانه معروف؛ ولی در معاد دارد که ﴿وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمانِیَة﴾؛[35]آن روز حاملان عرش هشت نفر هستند که چهار نفر آنها را گفتند که از اهل بیت(علیهم السلام) هستند و چهار نفر از آنها هم همان حاملان معروف می باشند. در قیامت است برای اهمیت و عظمت کار ـ که اولین و آخرین یکجا جمع میشوند ـ تدبیر روی دوش هشت نفر است ﴿وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمانِیَة﴾؛ امّا الآن حاملان عرش، برابر روایاتی که هست همین چهار فرشته بزرگوار هستند. غرض این است که ﴿یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الْأَرْض﴾ اینطور نیست که مطلق باشد و معنای آیه این باشد که برای هر کسی که در زمین است طلب مغفرت کنند تا ما احتیاج داشته باشیم و بگوییم که آیه هفت سوره مبارکه «غافر» مقیّد اطلاق یا عموم آیه پنج سوره مبارکه «شوری» است؛ در آن جا هم گفتند که ﴿یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الْأَرْض﴾،﴿مَنْ فِی الْأَرْض﴾عبارت از خصوص مؤمنین است، برای اینکه فرشتهها غیر مؤمن را نمیبینند، آنهایی که تاریک هستند دینی نیستند، اینها که ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی بِهِ فِی النَّاس﴾ آنها دیدنی می باشند.
سرّ طلب مغفرت فرشتگان برای تائبان با توجّه به فراگیری رحمتِ الهی
فرمود: ﴿وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذینَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً﴾؛ این طلیعه دعای آنهاست که خدایا رحمت تو فراگیر است؛ منتها اِعمال این رحمت به عنایت شماست، همه جا این رحمت حضور دارد؛ ولی هیچ کس نمیتواند از رحمت تو استفاده کند، مگر به اذن تو! ﴿رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذینَ تابُوا﴾؛ اینها که توبه کردند، اینطور نیست که حالا توبه اینها واجد جمیع شرایط و فاقد جمیع موانع باشد، اینطور نیست و بالاخره کمبودی هم دارند؛ لذا آن آیه معروف که ﴿یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِه﴾[36] که در سوره مبارکه «توبه» گذشت، آن جا در ذیل آن آیه ملاحظه فرمودید که ظاهراً باید این چنین گفته میشد که «یَقْبَلُ التَّوْبَةَ مِن عِبادِه»، قبول با «مِن» استعمال میشود نه با «عَن»؛ از او قبول کرد؛ یعنی«منه»! باید گفته میشد: «یَقْبَلُ التَّوْبَةَ مِن عِبادِه»؛ امّا کلمه «عن» که مفید تجاوز است عمداً به کار رفت؛ یعنی این توبه اینطور نیست که حالا صد درصد واجد جمیع شرایط باشد، بلکه کمبودی هم دارد. ذات اقدس الهی طرزی توبه تائبان را قبول میکند که با تجاوز همراه است، با عفو و با گذشت همراه است «یقبل التوبة متجاوزاً عن سیئاتهم الباغیة»، این چنین است!
پرسش: البته رحمت خدا حاکم بر علم خداست؟
پاسخ: نه، علم خدا ذاتی خداست، برای اینکه این جا محل احتیاج است. رحمت خدا هیچ وقت حاکم بر علم نیست، چون رحمت صفت فعل است و علم صفت ذات است، البته رحمت فعلی با علم فعلی مطلب دیگری است و رحمت خدا برابر با علم خداست؛ او میداند که به چه کسی رحمت کند و علم است که حاکم بر رحمت است؛ نقشه را از علم میکشد و رحمت اجرا میکند و به دنبال آن مرحومین بهره میبرند.
﴿رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذینَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبیلَک﴾؛ اینها که توبه کردند، گذشته را باید ترمیم کنند و آینده هم حفظ کنند که واقعاً توبه حقیقی شود. ﴿وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحیم﴾؛ اینطور نیست که حالا اینها توبه کردند توبهشان صددرصد واجد جمیع شرایط باشد، ﴿رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ﴾؛ اینها که توبه کردند دیگر حالا اهل جهنم نیستند؛ حالا از کجا مشخص است که اهل بهشت هستند؟ شما لطف کنید اینها را اهل بهشت قرار دهید، چون به دستور شما توبه کردند و خود توبه واجب است، اینها به فرمان شما به این واجب عمل کردند. ﴿وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتی وَعَدْتَهُمْ﴾؛ شما وعده دادید این مؤمنین را که به بهشت ببرید. برخیها هستند با اعضای خانواده خودشان در بهشت با هم جمع شوند، البته مستحضرید که بعد از موت کسی خانواده ندارد، پدر و پسری نیست، چون همه از خاک برمیخیزند؛ ولی به علاقه «ما کان»، کسانی که در دنیا فرزند یکدیگر یا پدر و مادر بودند و امثال آن، این انسی میان آنان است که دارد ﴿أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْء﴾؛[37] ما ذراری بعضیها را به خود آنها ملحق کردیم که در بهشت اعضای خانوادگی دارند و یک انس بیشتری با هم دارند؛ این جا فرشتهها عرض میکنند خدایا اینها را بیامرز! ﴿وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِم﴾ اینها را هم بیامرز! امّا از این آیه استفاده نمیشود که اینها یک محدوده خانوادگی تشکیل میدهند، از آن آیه که میفرماید: ﴿أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾ استفاده میشود.
تبدیل سیّئات به حسنات مشروط به دعای فرشتگان و شفاعت شافعان
پرسش: ... آیه دارد که سئیاتی که دارند را به خوبی تبدیل می کنیم؟
پاسخ: آنها در صورتی که اگر کسی توبه کرده باشد ﴿یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَنات﴾؛[38] آن سیئات را به حسنات تبدیل می کنیم؛ خود همین یک وعده و بشارت است که این به وسیله دعا و شفاعت انبیا انجام میشود؛ خود اینها با توبه این توفیق را ندارند که سیئاتشان به حسنات تبدیل شود، اینکه فرمود شما جبران کنید، برای همین است! کمبود را که جبران کنید؛ یعنی بدیها را به خوبیها تبدیل کنید، آنچه را که اینها نکردند، شما به حساب اینها بنویسید! اگر عیب دارد، تصحیح کنید! نقص دارد، تکمیل کنید! اینها همان عنایت الهی است که با شفاعت اهل بیت(علیهم السلام) و با شفاعت فرشتهها تبدیل می شود؛ امّا از این آیه استفاده نمیشود که اینها یک انجمن و محفل خانوادگی تشکیل میدهند، اینها آبا، ذراری و فرزندانشان بخشیده میشوند؛ امّا حالا باهم به سر میبرند یا نه؟ از آن آیه ای که دارد ﴿أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾ استفاده میشود، ﴿إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیم﴾.
[1]بقره/سوره2، آیه87.
[2]جاثیه/سوره45، آیه23.
[3]شوری/سوره42، آیه16.
[4]حاقه/سوره69، آیه10.
[5]قصص/سوره28، آیه40.
[6]تفسیرالزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج4، ص151.
[7]توبه/سوره9، آیه104.
[8]اعراف/سوره7، آیه172.
[9]بقره/سوره2، آیه87.
[10]تفسیرالرازی مفاتیح الغیب او التفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج27، ص486.
[11]دیوان سنایی، قصیده134. «سالها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب ٭٭٭ لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن».
[12]مجمع البحرین، الشیخ فخرالدین الطریحی، ج2، ص576.
[13]التفسیرالإمام العسکری، المنسوب إلى الإمام العسکری، ص609.
[14]مناقب آل أبی طالب، ابن شهرآشوب، ج3، ص318.
[15]عیون المعجزات، حسین بن عبدالوهاب، ص68.
[16]اعراف/سوره7، آیه164.
[17]بقره/سوره2، آیه6.
[18]شعراء/سوره26، آیه136.
[19]فرقان/سوره25، آیه44.
[20]نازعات/سوره79، آیه5.
[21]صافات/سوره37، آیه1.
[22]صافات/سوره37، آیه2.
[23]تکویر/سوره81، آیه21.
[24]انعام/سوره6، آیه61.
[25]عبس/سوره80، آیه5.
[26]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج95، ص82.
[27]ق/سوره50، آیه16.
[28]فصلت/سوره41، آیه44.
[29]دیوان حافظ، غزل143.
[30]کهف/سوره18، آیه101.
[31]حج/سوره22، آیه46.
[32]تفسیر الطبری جامع البیان ت شاکر، الطبری، ابوجعفر، ج21، ص502.
[33]انعام/سوره6، آیه122.
[34]اعراف/سوره7، آیه156.
[35]حاقه/سوره69، آیه17.
[36]توبه/سوره9، آیه104.
[37]طور/سوره52، آیه21.
[38]فرقان/سوره25، آیه70.
- اصول دین، محور اصلی مباحث در سوره «غافر»؛
- انسان محوری، مشکل اصلی مشرکان بعد از توحید؛
- بطلان تلاش مشرکان در برابر انبیا با مؤاخذه الهی.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الأحْزَابُ مِن بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ وَ جَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کَانَ عِقَابٍ (5) وَ کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحَابُ النَّارِ (6) الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تَابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِیلَکَ وَ قِهِمْ عَذَابَ الْجَحِیمِ (7) رَبَّنَا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدتَّهُمْ وَ مَن صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَ أَزْوَاجِهِمْ وَ ذُرِّیِّاتِهِمْ إِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (8) وَ قِهِمُ السَّیِّئَاتِ وَ مَن تَقِ السَّیِّئَاتِ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (9)﴾
اصول دین، محور اصلی مباحث در سوره «غافر»
سوره مبارکه «غافر» که گاهی هم به نام سوره «مؤمن» نامیده میشود، چون در مکّه نازل شد و عناصر محوری سُور مکّی اصول دین و خطوط کلی فقه و اخلاق است، جریان توحید و وحی و نبوّت، جزء مسائل اصلی این سور هستند؛ گاهی از توحید شروع میکنند و جریان نبوّت و معاد را به دنبال آن مطرح میکنند و گاهی هم محور اصلی را وحی و نبوّت قرار میدهند، زیرا جایگاه وحی و نبوّت و دین و صراط، بین مبدأ و منتهاست. وقتی مسئله وحی نبوّت و دین و صراط مطرح شد، قهراً مبدأ و منتها هم مطرح است.
انسان محوری، مشکل اصلی مشرکان بعد از توحید
فرمود مشکل اصلی مشرکان حجاز، گذشته از مسئله شرک و نفی توحید، غرور و خودخواهی و انسانمحوری بود؛ این انسانمداری و انسانمحوری باعث شد که آنها حتی بُتپرستی را هم براساس میل خودشان انتخاب کنند، کسی به اینها نگفت شما بُتپرست باشید و بُت بتراشید، بلکه اینها برابر میل خود بُتها را تراشیدند؛ لذا بازگشت بُتپرستی هم به خودپرستی است، چون وقتی هیچ پیامبری، هیچ وحی ای و هیچ راهی از خدای آسمان و زمین و آفریدگار عالَم به اینها نرسید که شما بُتها را بتراشید و بپرستید، در حقیقت خودشان را پرستیدند. این انسانمحوری که امروز به صورت «اومانیسم» مطرح است از دیرزمان بود؛ آنها هرچه به نام وحی و اخبار آسمانی به وسیله انبیا اقامه میشد را بر خواستهها و فکرها و یافتههای خودشان میسنجیدند؛ اگر مطابق میل آنها بود قبول میکردند و اگر مطابق میل آنها نبود رد میکردند؛ یعنی قبول و نکول آنها براساس میل اینها بود. اینکه دارد: ﴿فَکُلَّمَا جَاءَکُمْ رَسُولٌ﴾ که اگر وحی و الهام از طرف خدا بیاید، ﴿اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَریقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَریقاً تَقْتُلُون﴾[1]همین است؛ منتها آن روزها نام «اومانیسم» و امثال آن نبود، الآن رواج پیدا کرد. آن روز میگفتند انسان هر چه میخواهد حق است و ره آورد انبیا را هم بر خواستههای انسان عرضه میکردند که این میشد میزان! امروز هم همین حرف را میزنند، اینها به جای اینکه سعی کنند خلیفه و جانشین «الله» شوند که باید کار «مستخلف عنه» را انجام دهند و بفهمند، جایگزین «الله» شدند؛ یعنی ـ معاذ الله ـ خدایی نیست و اینها به جای خدا نشسته هستند که این جانشینی غیر از جایگزینی است؛ این ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه﴾[2] همین است.
بطلان تلاش مشرکان در برابر انبیا با مؤاخذه الهی
در این بخش میفرماید اینها چند کار کردند: یک سلسله کارهای علمی کردند که مبنای خودشان را تحکیم کنند، یک؛ ره آورد وحی را باطل کنند، دو؛ در این کار موفق نشدند ﴿حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِم﴾؛[3]«داحض»، یعنی باطل و «ادحاض»؛ یعنی ابطال. «لیُدحض به»؛ یعنی باطل کنند؛ اما خدا فرمود: ﴿حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِم﴾، پس در مناظرات علمی موفق نشدند. در مبارزات نظامی سیاسی اجتماعی و مانند آن تلاش و کوشش کردند، ﴿هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوه﴾؛ غالب این امتها تلاش و کوشش آنها این بود که رهبران الهی را بگیرند و مؤاخذه کنند و تا بتوانند آنها را از پا دربیاورند که این را هم موفق نشدند، برای اینکه فرمود: ﴿فَأَخَذْناهُم﴾؛ ما آنها را مؤاخذه کردیم و ما آنها را گرفتیم. گاهی خدای سبحان میفرماید: ﴿فَأَخَذَهُمُ الطُّوفان﴾؛ گاهی میفرماید: ﴿فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رَّابِیَة﴾؛[4]گاهی هم درباره فرعون میفرماید: ﴿فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَم﴾[5]که اینها را جمع کردیم و به دریا ریختیم؛ گاهی هم میفرماید که ﴿فَأَخَذْتُهُمْ﴾؛ گاهی به صورت «متکلم وحده»، گاهی هم به صورت «متکلم مع الغیر» به خودشان نسبت میدهد و گاهی هم به آن حوادث و رخدادهایی که تحت تدبیر خدای سبحان انجام میگیرند نسبت میدهند. فرمود اینها قصد مؤاخذه داشتند، امّا ما آنها را اخذ کردیم! به تعبیر زمخشری در کشّاف[6]اسیر را میگویند «أخیذ»؛ یعنی مأخوذ شد، چون «أخذ» گاهی با تحقیر و تنبیه و تشدید همراه است، مثل﴿فَأَخَذَهُمُ الطُّوفان﴾، ﴿فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رَّابِیَة﴾ و مانند آن. «أخذ» گاهی با مِهر و عطوفت همراه است، مثل اینکه خدای سبحان صدقات رامیپذیرد: ﴿یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَأْخُذُ الصَّدَقات﴾؛[7]صدقات را ذات اقدس الهی میگیرد و توبه را قبول میکند که آن «أخذ» با عطوفت ومهربانی و قبول همراه است؛ «أخذ» گاهی هم به عنوان یک تعهد متقابل است؛ نظیر «أخذِ» میثاق که ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُم﴾، جواب آن ﴿قالُوا بَلی﴾[8]است، ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُم﴾. پس «أخذ» گاهی از باب «أخذ» میثاق است؛ گاهی به عنوان «أخذ» عاطفی و مِهر و وفا است؛ نظیر «أخذ» صدقات است؛ گاهی به عنوان مؤآخذه و گرفتن و گرفتار کردن و امثال آن است که ﴿فَأَخَذَتُهُم﴾ این آیه و ﴿فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رَّابِیَة﴾ و مانند آن از همین قبیل است. بنابراین تمام کارهایی که منافقان و کفّار میکردند یا برای اثبات حقانیت خود بود که موفق نشدند یا برای ابطال رهاورد وحی بود که موفق نشدند یا تلاش و کوشش میکردند که رهبران الهی را بگیرند و آنها را از پا دربیاورند که موفق نشدند.
عدم اختصاصی سنّت الهی بر ابطال تفکر اومانیستی به زمان خاص
بعد خدا میفرماید: سنّتِ الهی این است که حق را احیا کند و باطل را «إماته» کند و انبیا را پیروز کند؛ این سنّت الهی است که اختصاصی به عصر کنونی ندارد؛ لذا قسمتهایی از تاریخ غیر مدوّن و مدوّن را اشاره کردند و فرمود: اینها جدال کردند برای اینکه آیات الهی را محو کنند و از بین ببرند، و همین کارِ گروهها و اقوام قبل از اسلام هم بود، ﴿کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الْأَحْزَابُ مِن بَعْدِهِمْ﴾؛ قوم عاد، قوم ثمود و امثال آنها هم سعی میکردند که حرف انبیا را تکذیب کنند، چرا تکذیب می کردند؟ برای اینکه اینها اندیشههای باطلی داشتند، یک؛ این را میزان قرار میدادند، دو؛ حرف انبیای الهی را با این میزان میسنجیدند، سه؛ چون مطابق نمیدیدند باطل میپنداشتند، چهار؛ این همان فکر «اومانیسم» است و غیر از این که چیز دیگری نیست؛ یعنی انسانمداری، انسانمحوری، آنچه انسان میاندیشد همان حق است، آنچه انسان میخواهد همان حق است و آنچه انسان میطلبد همان حق است. اگر آزادی مشئوم و زشت است، همین است! اگر خودباوری و غرورِ باطل است، همین است! منتها آن روزها این نام و این مکتب شهرتی نداشت و امروز یک نام خاصّی پیدا کرده است، وگرنه اینکه فرمود هر وقت ما انبیا را فرستادیم وحی به همراه آنها بود که شما آن را با خواستههای خود میسنجید، اگر﴿بِما لا تَهْوی أَنْفُسُکُم﴾ بود، ﴿اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَریقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَریقاً تَقْتُلُون﴾.[9]
ناتمامی استفاده جبرگرایانه فخررازی از آیه مورد بحث
جناب فخر رازی در ذیل آیه ﴿کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ﴾ همان حرفهای مکرّر قبلی را که سوء استفاده از آیات است و آنها را بر جبر حمل میکند، از این آیه هم آن استفاده را کرده است؛ در این شبهه گاهی فخر رازی از علم باری تعالی کمک میگیرد ـ این توهّم و شبهه بارها از فخر رازی شنیدهاید و جواب مرحوم خواجه را هم ملاحظه فرمودید ـ فخر رازی میگوید: آیا ذات اقدس الهی در ازل میدانست که زید فلان کارِ معصیت را انجام می دهد یا نمیدهد؟ اگر بگوییم در ازل نمیدانست، پس ـ معاذ الله ـ خدا جاهل است و اگر میدانست که زید در فلان وقت این کارها را انجام میدهد، پس زید حتماً باید این کارها انجام دهد، وگرنه علم خدا جهل است.[10] این توهّم جبر آمیزی بود که فخر رازی نمود. جوابی که به او داده شد این است که ذات اقدس الهی در ازل میدانست و میداند که فلان شخص فلان کار را میکند، چه اینکه میداند شخص دیگر اطاعت میکند؛ امّا همانطوری که میداند فلان معدن در فلان وقت «لعل» میشود در بدخشان یا عقیق در یمن[11] که از راه طبیعت به آن جا میرسد و همانطوری که میداند فلان گیاه در فلان وقت میوه میدهد و از راه طبیعت به خاصیت گیاهی میرسد و همانطوری که میداند فلان حیوان براساس میل و غریزه خود در فلان وقت این کار را میکند، میداند که فلان انسان در فلان وقت با میل و آزادی و اختیار خودش گناه میکند و فلان انسان در فلان وقت با میل و اراده و آزادی خود اطاعت میکند، چرا شما فعل را بدون مبادی حساب میکنید؟! اگر در ازل میداند که زید معصیت میکند، این نکته را هم باید توجه میکردید که در ازل میداند زید با میل و اراده و اختیار خودش این کار را میکند و میتوانست نکند، چه اینکه آن دیگری با میل و اراده و اختیار خود اطاعت کرد و میتوانست نکند. پس این چنین نیست که علم ازلی علت عصیان باشد، این غایت جهل است، از طرف دیگر خود ذات اقدس الهی قبل از اینکه کاری انجام دهد، به کار خودش عالِم است و خدا میداند که در آینده چه کاری میکند، پس ـ معاذ الله ـ باید خدا مجبور باشد! علم خدا به شیئی با مبادی و مبانی صورت میگیرد؛ خدا علم دارد که خودش با اراده و اختیار فلان کار را میکند، علم دارد که انبیا و صلحا و صدیقین و شهدا با اراده و اختیار اطاعت میکنند، خدا علم دارد که کفّار و منافقان و ملحدان و مشرکان با اختیار و اراده معصیت میکنند، بنابراین جبری در کار نیست.
پرسش: علم اجبار نمی آورد؟
پاسخ: بله، علم اجبار نمیآورد، بنابراین اینکه فخر رازی گفت، چون خدا میداند که فلان شخص گناه میکند، پس حتماً باید انجام دهد، وگرنه علم خدا جهل است، پاسخ شبهه این است که خدا میداند که فلان شخص با اراده و اختیار خود این کارها را میکند، پس این استفادهای که ایشان از آیه ﴿حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَی الَّذینَ﴾ کرده است ناتمام است.
پرسش: هر جا علم داره، همان جا کارش را انجام می دهد؟
پاسخ: بله! البته گاهی علم دارد که در فلان وقت و در فلان سال این کار را انجام میدهد، چه اینکه خدا به پیامبران وعده میدهد که صبر کنید، در فلان زمان و در فلان مکان نصرت الهی میرسد که این مربوط به آینده است، البته این فعلی که گذشته و آینده دارد، این علم فعلی است، وگرنه «وَ لَیْسَ عِنْدَ رَبِّکَ صَبَاحٌ وَ لَا مَسَاءٌ».[12]
شیوه مقابله اسلام با فرهنگ برده داری
امّا جریان «عبد» و «أمة» و مِلک «یمین» و اینها که سؤال میشود، مستحضرید که در نظام ارباب و رعیتی سابق، این «عباد» و این «عبید» و این «اماء» نیازمند به کسانی بودند که در مکتب آنها معارف را یاد بگیرند و دین آمده اینها را به عنوان «عبد» و «أمة» قبول کرده است تا اینها را بپروراند و بعد آزاد کند. شما سیره ائمه(علیهم السلام) ـ مخصوصاً وجود مبارک امام سجاد(علیه السلام) ـ را ببینید، ایشان بندههای فراوانی را میخرید که در طول ماه مبارک رمضان روی اینها کار میکرد، میپروراند و تربیت میکرد، روز عید فطر و شب عید فطر اینها را آزاد میکرد. اصلاً در حدود پنجاه کتابی که در فقه هست، ما کتاب «رِق» نداریم، امّا کتاب «عِتق» داریم؛ یعنی ما چگونه بندهها را آزاد کنیم و اصل «عبد» و «أمه»گیری برای این بود که انسان اینها را بپروراند، وقتی که اینها را تربیت صحیح کرد، آنها را آزاد کند.
ضرورت گفتمان و اتمام حجّت در برابر هتّاکان به مقدسات
الآن شما میبینید که یک عدّه واقعاً حیوان ناطق می باشند، گرچه صورتاً انسان هستند؛ البته اتمام حجّت لازم است، گفتن لازم است، نوشتن لازم است؛ امّا خونِ دل خوردن هم هست، برای اینکه اینطور نیست که اینها واقعاً انسان باشند و اینطور دست به هتک حرمت بزنند، گاهی قرآن بسوزانند، گاهی کاریکاتور بکشند، اینها حقیقتاً ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل﴾ هستند. بارها شنیدید که این کتاب، کتابِ ادب است؛ هیچ کسی را نمیخواهد تحقیر کند، فحش بدهد، سَب و لعن کند. سه راه دارد که انسان بفهمد ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل﴾؛ یا خودش اهل کشف و شهود باشد که باطن افراد را میبیند که این مقدور همه نیست، یا توفیقی نصیب او شود؛ نظیر آن صحابی یا اصحابی که هم در زمان امام سجاد(سلام الله علیه)[13] و هم در زمان امام باقر(سلام الله علیهما)،[14] در زمان این دو امام در آن صحنه «کثرة الضَّجِیج»[15] که اول به امام چنین گفتند که حضرت فرمود: اینطور نیست، حاجی کم است! وقتی این دو امام بزرگوار، در دو زمان، در همان سرزمین وحی ـ سرزمین عرفات ـ پرده از چشم این دو صحابی گرفتند، دیدند که صحنه عرفات، پُر از حیوانات است؛ معلوم می شود کسی که در برابر امامِ زمان خود بایستد، همین طور است! اگر اینطور توفیق شد، آدم به باطن افراد پی می برد یا چند روز صبر کند و بعد میبیند که اینها به چه صورتی محشور میشوند.
علّت احتجاج انبیا با ساقط شدگان از درجه انسانیّت
مشکل این است که شما حرف را بخواهید به اینها بفهمانید، نمیفهمند که این انبیا آمدند و به بشر شرف دادند، امنیت دادند، آزادی و کمال دادند، شما اینها را هتک میکنید یعنی چه؟! واقعاً نمیفهمند! لذا انبیا(علیهم السلام) با اینها احتجاج میکردند، برای اینکه ﴿مَعْذِرَةً إِلى رَبِّکُم﴾.[16] وقتی به انبیا یا به اولیا میگفتند که چرا با آنها صحبت میکنید، با اینکه اینها نمیپذیرند؟! ﴿سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَ أَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَا یُؤْمِنُون﴾[17]و خودشان میگویند: ﴿سَواءٌ عَلَیْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظین﴾،[18]میگفتند: ﴿مَعْذِرَةً إِلى رَبِّکُم﴾؛ ما اتمام حجت می کنیم، وگرنه چگونه میشود که انسان نسبت به کسی که مرکز علم و ادب و انسانیت و کرامت و حُسن خُلق است بیادبی کند؟! مشکل اصلی این است که این ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالْأَنْعام﴾،[19]شامل آنها می شود. قرآن کتاب سَب و لعن و تحقیر و مانند اینها نیست؛ مستحضرید که قرآن کتاب تحقیق است، نه کتاب تحقیر!
اِعمال قدرت و عِقاب پایان بخش کار مشرکان
فرمود که اینها دو، سه کار داشتند که به هیچ کدام از کارهایشان نرسیدند و نمیرسند و سنّت الهی هم در گذشته و حال و آینده این خواهد بود، چه اینکه روش آنها هم در گذشته و حال و آینده همین خواهد بود ﴿هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِم لِیَأْخُذُوهُ﴾؛ درباره تو هم این کار را میکنند! مناظرات فکری راهاندازی میکنند: ﴿وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَق﴾ درباره تو هم این کار را میکنند! امّا ما درباره هر سه کار اینها، خودمان حضور فعّال داریم ﴿فَأَخَذْتُهُمْ﴾، این نشانه آن است که ذات اقدس الهی برای حفظ دین از هر اِعمال قدرتی هم در فرصتهای مناسب بهره میگیرد؛ یعنی این فیض از آن حضرت صادر میشود. ﴿فَأَخَذْتُهُمْفَکَیْفَ کانَ عِقاب﴾؛ یعنی «عِقابی»، عقابِ من اینها را دامن گیر کرد و شما هیچ اثری از اینها میبینید که در عالَم نیست، آن ﴿حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ﴾ هم از همین قبیل است. ﴿وَ کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَی الَّذینَ کَفَرُوا﴾، این اصل کلّی است؛ در آیه «علیهم» نفرمود، این تعلیق حکم بر وصف «مُشعِر» به علّیت است، وگرنه آن جا فرمود: ﴿فَأَخَذْتُهُمْ﴾ که «هُم» ضمیر جمع مذکر غائب است؛ ﴿کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ﴾، ﴿مِنْ بَعْدِهِم﴾، ﴿بِرَسُولِهِم﴾، ﴿فَأَخَذْتُهُمْ﴾ که در همه اینها ضمیر جمع مذکر غایب است؛ این جا هم اگر میفرمود «کذلک کلمة ربک علیهم» تام بود، امّا فرمود: ﴿عَلَی الَّذینَ کَفَرُوا﴾ تا تعلیق حکم بر وصف «مُشعِر» به علّیت باشد؛ یعنی اینها در اثر کفر «أخیذ»، «مأخوذ» و «مؤاخذه» شدند و اینها «اصحاب النّار» هستند.
ضرورت الگوپذیری از فرشتگان حامل عرش الهی
بعد فرمود موجودات خدا که تنها اینها نیستند؛ شما سر بلند کنید بالا را ببینید، عرشیان را ببینید، فرشتهها را ببینید، ببینید آنها چه کارهایی میکنند تا شبیه آنها باشید؛ بار سنگین تدبیر الهی به دوش آنهاست! مستحضرید که عرش به معنای تخت ظاهری نیست؛ یعنی مقام فرمانروایی است که فعل است، این مقام فرمانروایی به دوش فرشتههاست، فرشتهها فرمانروایان و فرمانبرداران ذات اقدس الهی هستند که خدا از اینها به «مدبّرات»[20]یاد میکند، گاهی ﴿الصَّافَّاتِ صَفًّا﴾،[21]گاهی ﴿فَالزَّاجِراتِ زَجْراً﴾[22]و گاهی هم تعبیرات دیگری که در سوره «ق» و «حاقه» و مانند آن آمده است، اینها مدبّرات امر هستند؛ وقتی امر الهی را تدبیر میکنند، پس بار عرش روی دوش اینهاست؛ یعنی مقام فرمانروایی و اینها امر الهی را اطاعت میکنند. اینها که حاملان عرش هستند و کسانی که زیرمجموعه اینها هستند و حول عرش هستند و بالاخره در تحت تدبیر حاملان عرش هستند، همگی برای مردان الهی طلب مغفرت میکنند که این یک نحوه از شفاعت است که آنها از ذات اقدس الهی میخواهند آنها که به راه افتادند، آنها که بیراهه هستند و حرف در آنها اثر نمیکند که ما برای آنها طلب مغفرت نمیکنیم، آنها که مؤمن هستند و راه افتادند و در مسیر اطاعت تو هستند که کمبودی دارند، گاهی ترک اطاعت است، گاهی فعل معصیت است، چون اینها که معصوم نیستند و لغزشهایی دارند، فرشتههای الهی و حاملان عرش برای اینها طلب مغفرت میکنند که این یک نحوه از شفاعت است.
مقصود از حمل عرش الهی و تسبیح حاملان آن
حالا برسیم به آن جمله پایانی، فرمود: ﴿الَّذینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَه﴾ کسانی که حاملان عرش هستند و کسانی که اطراف عرش می باشند؛ آنهایی که اطراف عرش هستند، در حقیقت از یک نظر به وسیله حاملان عرش تحت تدبیر خدا هستند، ﴿الَّذینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ﴾ و «الذین حول العرش»، اینها ﴿یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِم﴾؛ دائماً تسبیح میکنند؛ به صورت فعل مضارع که مفید استمرار است ذکر شده، پس دائماً در تسبیح حق هستند.
پرسش: حمل عرش یعنی چه؟
پاسخ: فرمانروایی را اینها اداره میکنند، چون عرش به معنای تخت ظاهری که نیست؛ یعنی مقام فرمانروایی که این مقام فرمانروایی را مدبّرات اداره میکنند. اگر ذات اقدس الهی ﴿ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْش﴾؛ یعنی «ثم استوی علی التدبیر». وقتی ذات اقدس الهی میخواهد تدبیر کند، حیات را اسرافیل(سلام الله علیه) و زیر مجموعه او اداره میکنند، علم را جبرائیل(سلام الله علیه) و زیرمجموعه او اداره میکنند؛ اقتصاد و «کیل» و رزق را میکائیل(سلام الله علیه) با زیرمجموعه خود اداره میکنند؛ توفی و مرگ را عزرائیل(سلام الله علیه) و زیرمجموعه او اداره میکنند. این ﴿مُطاعٍ ثَمَّ أَمین﴾؛[23] یعنی بعضی مُطیع هستند و بعضی مُطاع می باشند؛ ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾[24] که زیر مجموعه عزرائیل(سلام الله علیه) هستند نیز از همین قبیل است؛ علم هم همینطور است. فرشتههایی که حاملان علم هستند ﴿بِأَیْدی سَفَرَةٍ ٭ کِرامٍ بَرَرَةٍ﴾،[25] اینها زیرمجموعه جبرئیل(سلام الله علیه) هستند؛ این چهار بزرگوار و زیرمجموعه آنها، اینها حاملان مقام تدبیر الهی می باشند و هر کاری که ذات اقدس الهی بخواهد انجام دهد، دستور میدهد و اینها انجام میدهند.
عدم تعارض کلام امام سجاد(علیه السلام) با مدبّر امور بودنِ حاملان عرش الهی
البته آن بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) در همان اول دعای «ابوحمزه ثمالی» و همچنین در بخشهای میانی آن دعا، این است که خدایا انجام امور دو راه دارد و این دو راه جدای از هم نیستند؛ دستور میدهید که فرشتهها و مأموران و مدبّرات الهی این کار را انجام دهند، امّا همه جا خودت هم حضور داری، نه اینکه ـ معاذ الله ـ تو سرِ سلسله باشی و اینها سلسله جنبان باشند و در وسط و آخر راه، اینها حضور داشته باشند و شما حضور نداشته باشید! شما همه جا حضور دارید، یک؛ شما به ما از همین مدبّرات و مأموران نزدیکتر هستی، دو؛ این راه میانبُر فقط به دست شماست، سه؛ ما اگر بخواهیم بگوییم «یَا الله مِنْ غَیْرِ شَفِیع»، این ـ معاذ الله ـ انکار شفاعت نیست؛ یعنی بدون شفاعت هم میشود کار کرد «بغَیْرِ شَفِیع»؛[26] اگر ما حال داشتیم و گفتیم «یا الله» جواب ما را میدهی، منتها ما آن حال را نداریم که بدون وسیله، بدون شفیع و بدون ارتباط با چیزی با تو رابطه داشته باشیم، وگرنه تو حضور داری! این از دقایق قرآن کریم است که آمده فرموده «قُرب» و «بُعد» یک اضافهٴ «متخالفة الاطراف» است. ما هرچه شنیدیم و گفتیم و خواندیم و دیدیم این است که «قُرب» و «بُعد» یک اضافهٴ «متوافقة الاطراف» بود، قرآن آمده فرموده نه خیر! یک چیز دیگری هم هست که شما نشنیدید و نخواندید؛ آن این است که ما یک اضافهٴ «متخالفة الاطراف» داریم. «قُرب» و «بُعد» جزء اضافات است؛ یعنی اگر «الف» به «باء» نزدیک بود، «باء» هم به «الف» نزدیک است؛ این چنین نیست که این دیوار شرقی به این دیوار غربی نزدیک باشد و دیوار غربی از دیوار شرقی دور باشد، این شدنی نیست و اینها جزء اضافههای «متوافقة الاطراف» است که طرفین شبیه هم هستند؛ امّا دین آمده گفته نه خیر! همین «قُرب» و «بُعد»ی که شما خیال میکنی اضافهٴ «متوافقة الاطراف» است، درباره ذات اقدس الهی و مدبّرات زیر مجموعه آن و انسان، گاهی اضافهٴ «متخالفة الاطراف» میشود؛ یعنی «الف» به «باء» نزدیک است؛ ولی «باء» از «الف» دور می باشد. چنین چیزی سابقه نداشت که ما «قُرب» و «بُعد» داشته باشیم که یکی به دیگری نزدیک باشد و آن دیگری از این یکی دور باشد. فرمود ذات اقدس الهی ﴿أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ﴾[27] است که با همه هست و از همه چیز به شما نزدیکتر است؛ امّا یک عدّه ﴿یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعیدٍ﴾،[28] بعد برای این کار مثال زدند؛ مثل اینکه کسی دوستی دارد، به او خیلی علاقه مند است، سال ها در هجر او میسوزد، آن دوست از سفر برگشت و آمد کنار او نشست و او نمیدید و از دور خدایا میکرد!
بی دلی در همه احوال خدا با او بود ٭٭٭ او نمیدیدش و از دور خدا یا میکرد[29]
این دوست به او نزدیک است؛ ولی در اثر کوری از او دور است. اگر کسی ﴿أَعْیُنُهُمْ فی غِطاءٍ عَنْ ذِکْری﴾[30] شد، اگر ـ معاذ الله ـ کسی ﴿لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُور﴾[31] شد این از خدا دور است، با اینکه خدا ﴿أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ﴾ است. بنابراین این بیان نورانی امام سجاد در دعای ابوحمزه ثمالی هم اول و هم میانی آن که خدایا دو راه داری! اینطور نیست که حالا شما با مدبّرات کار کنی خودت حضور نداشته باشی که ما حتماً به وسیله مدبّرات ـ حالا یا اهل بیت یا انبیا یا فرشته ـ بخواهیم به شما برسیم، نه! در هر جایی شما حضور داری، یک؛ به ما از آنها نزدیکتری، دو؛ به ما از خود ما هم نزدیکتری، سه؛ منتها آدم نمیبیند مطلب دیگری است. فرمود که حاملان عرش این کار را میکنند و اینها مأموران هستند.
غنای ادبیات عرب با آموزه های وحیانی
این الفاظی که در حجاز بود، قرآن این الفاظ را، ادبیات و لغات را زنده کرد! هیچ لغتی در حجاز نبود که این معانی عرش و کرسی و لوح و فرشتهها و اینها را معنا کند، همه اینها افقی بودند و زمینی، اینها را پروراند و آسمانی کرد. این الفاظ که گفته میشود برای ارواح معانی وضع شد، آنها متوجه نشدند! آنها هرگز با وسعتی که در لغت عرب هست، از سطح زمین و یا آسمان ظاهری بالاتر نمیروند؛ اینها برای انواع و اقسام صداهای شتر و صداهای حیوانات نام دارند و از این جهت لغت عرب غنی است؛ شتر وقتی میخواهد اعلام خستگی کند، صدایش چگونه است و چه نامی دارد؟ وقتی میخواهد بار ببرد، صدایش چه نامی دارد؟ وقتی میخواهد بچهاش را صدا کند، صدایش چه نامی دارد؟ گوسفندها و گاوها هم همینطور هستند که برای هرکدام از اینها نام دارند. تنها سالها و نامهای سنین گاو و گوساله نیست که در کتاب زکات مطرح است، این موارد را خوب در لغت عرب دارند؛ اما فرشته یعنی چه؟ عرش یعنی چه؟ وحی یعنی چه؟ الهام یعنی چه؟ بینایی دل یعنی چه؟ اینها در لغت عرب سابقه نداشت. این فرصت را ذات اقدس الهی به وسیله انبیا به این عربی مبین داد، این فرهنگ را این ادبیات را زنده کرده است؛ لذا خیلیها میگفتند که ما نمیفهمیم که شما چه میگویید، بعد حضرت تشبیه میکرد و از باب تشبیه معقول به محسوس، کمکم به اینها میفهماند.
صفات ویژه فرشتگان و ادعای آنان برای رفع مشکل مؤمنان
غرض این است که ذات اقدس الهی به پیامبر فرمود به مردم بگو که موجودات عالَم همه ﴿الَّذینَ کَفَرُوا﴾ نیستند؛ همه اینها نیستند که ﴿لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَق﴾ باشند؛ همه اینها نیستند که ﴿هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِم﴾ باشند. بزرگان و فرشتگان عالم هم خودشان پاک هستند و هم جامعه را به پاکی دعوت میکنند و هم برای تکمیل ناقصها و تصحیح معیبها و تتمیم افتادهها دست به دعا برمیدارند. این کلمه «یا» و کلمه ﴿رَبَّنا﴾ در آن جمله اول محذوف است؛ ملاحظه بفرمایید: ﴿الَّذینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ﴾ خودشان اهل تسبیح هستند، معنای تسبیح این است که خدایا هیچ نقصی در تو نیست، وقتی هیچ نقصی در تو نباشد جود و کرم و سخا و وفا هم در تو لبریز است ﴿یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِم﴾؛ خودشان هم به خدای سبحان مؤمن می باشند، ﴿وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذینَ آمَنُوا﴾، چگونه ﴿یَسْتَغْفِرُونَ﴾؟ «یقولون ﴿رَبَّنا﴾» که این «یقولون» محذوف است؛ این «یقولون» محذوف است هم در ﴿رَبَّنا﴾ی اول و هم در ﴿رَبَّنا﴾ی دوم؛ یعنی این چنین دعا میکنند: میگویند پروردگارا! اینها که راه افتادند مشکلشان را، کمبودشان را، نقصشان را و عیبشان را برطرف بکن!
عدم شمول دعای فرشتگان بر غیر مؤمنین و علّت آن
اینها اصلاً با غیر مؤمن کاری ندارند؛ لذا آنچه در سوره مبارکه «شوری» آمده که ﴿یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الْأَرْض﴾ آن جا را کاملاً معنا کردند؛ آیه پنج سوره مبارکه «شوری» این است که ﴿تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ وَ الْمَلائِکَةُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الْأَرْض﴾ که ذیل این آیه نقل کردند اینکه خدا فرمود فرشتهها برای ﴿مَنْ فِی الْأَرْض﴾ استغفار میکنند،[32] اینها غیر مؤمن را نمیبینند، چون غیر مؤمن تاریک است، آن کسی که ﴿جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی بِهِ فِی النَّاس﴾[33] او را میبینند، پس این ﴿یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الْأَرْض﴾؛ یعنی کسانی که میبینند و آن همان مؤمنون هستند؛ اینطور نیست که اینها اطلاق و تقیید باشد، ما این مطلق را به آن مقیّد تقیید کنیم! اینطور نیست که آیه معنایش این باشد که ﴿یَسْتَغْفِرُونَ﴾ برای هر کسی که در زمین هست! اینطور نیست! اینها ﴿یَسْتَغْفِرُونَ﴾ برای کسی که او را میبینند.
پرسش: بنابراین این آیه ای که شما تلاوت کردید دلیلشان است؟
پاسخ: نه! آن جا درباره حاملین عرش هستند و این جا درباره حاملان عرش نیست، بلکه درباره خود مطلق ملائکه است. در سوره مبارکه «شوری» برای ملائکه است و در سوره مبارکه «غافر» که محل بحث است، آن خصوص ﴿الَّذینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ﴾ عنوان عنصر محوری بحث است. بعد فرمود که خدایا! درست است تو رحیم و علیم هستی، امّا این جا محور بحث رحمت است؛ لذا کلمه رحمت را قبل از علم ذکر فرمودند، چون درخواست شفاعت و رحمت است، اول رحمت را ذکر کردند ﴿وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذینَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً﴾؛ رحمت تو واسعه است، چه اینکه خودتان فرمودید: ﴿وَ رَحْمَتی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْء﴾.[34]
تعداد حاملین عرش در دنیا و آخرت
پرسش: ..؟پاسخ: همین! دو احتمال بود: یکی اینکه آنها حاملان عرش هستند و حاملان و مسئولان حفظ فرشتگانی می باشند که حول عرش هستند یا نه! ﴿الَّذینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ﴾، یک؛ «و الذین هم حول العرش»، دو؛ مدبّرات و ملائک دیگری که اینها مسئولیت حمل عرش ندارند؛ ولی مسئولیت کارهای دیگر هم دارند. امروز مسئولیت اصلی حمل عرش به عهده چهار فرشته است، همین ملائکه چهارگانه معروف؛ ولی در معاد دارد که ﴿وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمانِیَة﴾؛[35]آن روز حاملان عرش هشت نفر هستند که چهار نفر آنها را گفتند که از اهل بیت(علیهم السلام) هستند و چهار نفر از آنها هم همان حاملان معروف می باشند. در قیامت است برای اهمیت و عظمت کار ـ که اولین و آخرین یکجا جمع میشوند ـ تدبیر روی دوش هشت نفر است ﴿وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمانِیَة﴾؛ امّا الآن حاملان عرش، برابر روایاتی که هست همین چهار فرشته بزرگوار هستند. غرض این است که ﴿یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الْأَرْض﴾ اینطور نیست که مطلق باشد و معنای آیه این باشد که برای هر کسی که در زمین است طلب مغفرت کنند تا ما احتیاج داشته باشیم و بگوییم که آیه هفت سوره مبارکه «غافر» مقیّد اطلاق یا عموم آیه پنج سوره مبارکه «شوری» است؛ در آن جا هم گفتند که ﴿یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الْأَرْض﴾،﴿مَنْ فِی الْأَرْض﴾عبارت از خصوص مؤمنین است، برای اینکه فرشتهها غیر مؤمن را نمیبینند، آنهایی که تاریک هستند دینی نیستند، اینها که ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی بِهِ فِی النَّاس﴾ آنها دیدنی می باشند.
سرّ طلب مغفرت فرشتگان برای تائبان با توجّه به فراگیری رحمتِ الهی
فرمود: ﴿وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذینَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً﴾؛ این طلیعه دعای آنهاست که خدایا رحمت تو فراگیر است؛ منتها اِعمال این رحمت به عنایت شماست، همه جا این رحمت حضور دارد؛ ولی هیچ کس نمیتواند از رحمت تو استفاده کند، مگر به اذن تو! ﴿رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذینَ تابُوا﴾؛ اینها که توبه کردند، اینطور نیست که حالا توبه اینها واجد جمیع شرایط و فاقد جمیع موانع باشد، اینطور نیست و بالاخره کمبودی هم دارند؛ لذا آن آیه معروف که ﴿یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِه﴾[36] که در سوره مبارکه «توبه» گذشت، آن جا در ذیل آن آیه ملاحظه فرمودید که ظاهراً باید این چنین گفته میشد که «یَقْبَلُ التَّوْبَةَ مِن عِبادِه»، قبول با «مِن» استعمال میشود نه با «عَن»؛ از او قبول کرد؛ یعنی«منه»! باید گفته میشد: «یَقْبَلُ التَّوْبَةَ مِن عِبادِه»؛ امّا کلمه «عن» که مفید تجاوز است عمداً به کار رفت؛ یعنی این توبه اینطور نیست که حالا صد درصد واجد جمیع شرایط باشد، بلکه کمبودی هم دارد. ذات اقدس الهی طرزی توبه تائبان را قبول میکند که با تجاوز همراه است، با عفو و با گذشت همراه است «یقبل التوبة متجاوزاً عن سیئاتهم الباغیة»، این چنین است!
پرسش: البته رحمت خدا حاکم بر علم خداست؟
پاسخ: نه، علم خدا ذاتی خداست، برای اینکه این جا محل احتیاج است. رحمت خدا هیچ وقت حاکم بر علم نیست، چون رحمت صفت فعل است و علم صفت ذات است، البته رحمت فعلی با علم فعلی مطلب دیگری است و رحمت خدا برابر با علم خداست؛ او میداند که به چه کسی رحمت کند و علم است که حاکم بر رحمت است؛ نقشه را از علم میکشد و رحمت اجرا میکند و به دنبال آن مرحومین بهره میبرند.
﴿رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذینَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبیلَک﴾؛ اینها که توبه کردند، گذشته را باید ترمیم کنند و آینده هم حفظ کنند که واقعاً توبه حقیقی شود. ﴿وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحیم﴾؛ اینطور نیست که حالا اینها توبه کردند توبهشان صددرصد واجد جمیع شرایط باشد، ﴿رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ﴾؛ اینها که توبه کردند دیگر حالا اهل جهنم نیستند؛ حالا از کجا مشخص است که اهل بهشت هستند؟ شما لطف کنید اینها را اهل بهشت قرار دهید، چون به دستور شما توبه کردند و خود توبه واجب است، اینها به فرمان شما به این واجب عمل کردند. ﴿وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتی وَعَدْتَهُمْ﴾؛ شما وعده دادید این مؤمنین را که به بهشت ببرید. برخیها هستند با اعضای خانواده خودشان در بهشت با هم جمع شوند، البته مستحضرید که بعد از موت کسی خانواده ندارد، پدر و پسری نیست، چون همه از خاک برمیخیزند؛ ولی به علاقه «ما کان»، کسانی که در دنیا فرزند یکدیگر یا پدر و مادر بودند و امثال آن، این انسی میان آنان است که دارد ﴿أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْء﴾؛[37] ما ذراری بعضیها را به خود آنها ملحق کردیم که در بهشت اعضای خانوادگی دارند و یک انس بیشتری با هم دارند؛ این جا فرشتهها عرض میکنند خدایا اینها را بیامرز! ﴿وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِم﴾ اینها را هم بیامرز! امّا از این آیه استفاده نمیشود که اینها یک محدوده خانوادگی تشکیل میدهند، از آن آیه که میفرماید: ﴿أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾ استفاده میشود.
تبدیل سیّئات به حسنات مشروط به دعای فرشتگان و شفاعت شافعان
پرسش: ... آیه دارد که سئیاتی که دارند را به خوبی تبدیل می کنیم؟
پاسخ: آنها در صورتی که اگر کسی توبه کرده باشد ﴿یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَنات﴾؛[38] آن سیئات را به حسنات تبدیل می کنیم؛ خود همین یک وعده و بشارت است که این به وسیله دعا و شفاعت انبیا انجام میشود؛ خود اینها با توبه این توفیق را ندارند که سیئاتشان به حسنات تبدیل شود، اینکه فرمود شما جبران کنید، برای همین است! کمبود را که جبران کنید؛ یعنی بدیها را به خوبیها تبدیل کنید، آنچه را که اینها نکردند، شما به حساب اینها بنویسید! اگر عیب دارد، تصحیح کنید! نقص دارد، تکمیل کنید! اینها همان عنایت الهی است که با شفاعت اهل بیت(علیهم السلام) و با شفاعت فرشتهها تبدیل می شود؛ امّا از این آیه استفاده نمیشود که اینها یک انجمن و محفل خانوادگی تشکیل میدهند، اینها آبا، ذراری و فرزندانشان بخشیده میشوند؛ امّا حالا باهم به سر میبرند یا نه؟ از آن آیه ای که دارد ﴿أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾ استفاده میشود، ﴿إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیم﴾.
[1]بقره/سوره2، آیه87.
[2]جاثیه/سوره45، آیه23.
[3]شوری/سوره42، آیه16.
[4]حاقه/سوره69، آیه10.
[5]قصص/سوره28، آیه40.
[6]تفسیرالزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج4، ص151.
[7]توبه/سوره9، آیه104.
[8]اعراف/سوره7، آیه172.
[9]بقره/سوره2، آیه87.
[10]تفسیرالرازی مفاتیح الغیب او التفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج27، ص486.
[11]دیوان سنایی، قصیده134. «سالها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب ٭٭٭ لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن».
[12]مجمع البحرین، الشیخ فخرالدین الطریحی، ج2، ص576.
[13]التفسیرالإمام العسکری، المنسوب إلى الإمام العسکری، ص609.
[14]مناقب آل أبی طالب، ابن شهرآشوب، ج3، ص318.
[15]عیون المعجزات، حسین بن عبدالوهاب، ص68.
[16]اعراف/سوره7، آیه164.
[17]بقره/سوره2، آیه6.
[18]شعراء/سوره26، آیه136.
[19]فرقان/سوره25، آیه44.
[20]نازعات/سوره79، آیه5.
[21]صافات/سوره37، آیه1.
[22]صافات/سوره37، آیه2.
[23]تکویر/سوره81، آیه21.
[24]انعام/سوره6، آیه61.
[25]عبس/سوره80، آیه5.
[26]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج95، ص82.
[27]ق/سوره50، آیه16.
[28]فصلت/سوره41، آیه44.
[29]دیوان حافظ، غزل143.
[30]کهف/سوره18، آیه101.
[31]حج/سوره22، آیه46.
[32]تفسیر الطبری جامع البیان ت شاکر، الطبری، ابوجعفر، ج21، ص502.
[33]انعام/سوره6، آیه122.
[34]اعراف/سوره7، آیه156.
[35]حاقه/سوره69، آیه17.
[36]توبه/سوره9، آیه104.
[37]طور/سوره52، آیه21.
[38]فرقان/سوره25، آیه70.
تاکنون نظری ثبت نشده است