- 534
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 83 تا 96 سوره صافات
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 83 تا 96 سوره صافات"
- فلسفه طرح قصص قرآن در کنار براهین عقلی؛
- علت تکرار نبودن طرح قصص قرآن در سوَر متعدد؛
- فرق بین کار خوب کردن و داشتن قلب سلیم و علت آن.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ إِنَّ مِنْ شیعَتِهِ لَإِبْراهیمَ (83) إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ (84) إِذْ قالَ لِأَبیهِ وَ قَوْمِهِ ما ذا تَعْبُدُونَ (85) أَ إِفْکاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُریدُونَ (86) فَما ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعالَمینَ (87) فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ (88) فَقالَ إِنِّی سَقیمٌ (89) فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرینَ (90) فَراغَ إِلی آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَ لا تَأْکُلُونَ (91) ما لَکُمْ لا تَنْطِقُونَ (92) فَراغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً بِالْیَمینِ (93) فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ یَزِفُّونَ (94) قالَ أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ (95) وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ (96)﴾
فلسفه طرح قصص قرآن در کنار براهین عقلی
بعد از جریان حضرت نوح(سلام الله علیه) در این سوره مبارکه «صافات»، قصه حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) را مطرح فرمود. مستحضرید که کتاب الهی یعنی قرآن کریم تنها برهان محض نیست، مسائل تجربی گذشته را هم به عنوان تأیید معارف عقلی ذکر میکند؛ اول یک سلسله براهین عقلی ذکر میکند، بعد داستان انبیا و امم آنها را ذکر میکند و پیروزی انبیا و کیفر تلخ کفّار و مشرکان را یادآور میشود؛ قصه نوح و بعد هم جریان حضرت ابراهیم را از همین راه تبیین کردند.
علت تکرار نبودن طرح قصص قرآن در سوَر متعدد
جریان حضرت ابراهیم که بخشی در سوره مبارکه «مریم» و بخشی هم در سوره مبارکه «انبیاء» آمده است که اشاره شد ملاحظه فرمودید؛ اما اینجا قصه از «مجیء» ابراهیم، به قلب سلیم یاد شده است. سرفصل هر قصهای فرق میکند؛ یک وقت است میخواهد از جنون امّتی سخن بگوید، سرفصل قصه، عقل آن پیغمبر است؛ یک وقت می خواهد از سفاهت و کمخردی یک ملت سخن بگوید، سرفصل آن قصه رشد آن پیغمبر است. در جریان سوره «انبیاء» فرمود: ﴿وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ﴾،[1]بعد تبر گرفتن و بتشکنی او را ذکر کرده است. آنجا که سفاهت مردم مطرح است، رشد پیغمبر را طرح میکند و آنجا که عقبافتادگی ملت مطرح است، پیشگامی پیغمبر مطرح است؛ اینجا از ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾ شروع کرده تا مسئله ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾[2] و ﴿یا نارُ کُونی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهیمَ﴾[3]و مانند آن که قبلاً در سوره «انبیاء» گذشت اشاره میکند.
فرق بین کار خوب کردن و داشتن قلب سلیم و علت آن
افراد, برخیها که مرتد هستند؛ یعنی برگشته اند به عقب، آنها راهی برای پیشرفت ندارند؛ اما آنها که راهی برای پیشرفت دارند یا کارهای خوب میکنند یا آدمهای خوبی می باشند, راهی برای پیشرفت دارند؛ آدم خوب شدن کار بسیار سختی است و کار هر کسی نیست، اما کارِ خوب کردن خیلی دشوار نیست. انسان یک وقت میخواهد کار خوب انجام بدهد، نمازی بخواند, روزهای بگیرد, اطاعت کند و احسانی کند این خیلی سخت نیست، اما اگر بخواهد گوهر ذات خود را صالح کند این کار آسانی نیست. بسیاری از افراد خوب کسانی هستند که ﴿جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ اینها کارِ خوب را به پیشگاه خدا عرضه میکنند ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾[4] و مانند آن. اینها یک طَبق کار خیر را به پیشگاه خدا میآورند، آدم متوسطی هستند؛ هدیه اینها کار خیر است؛ اما آنچه بهره اوحدی از موحّدان است، این است که گوهر ذاتشان سالم است و این گوهر ذات را در طَبق اخلاص به هدیه الهی میبرند. خیلی فرق است بین کسی که ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ است و بین کسی که ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾. از قلب سلیم جز حسنات اعتقادی و اخلاقی و فقهی و حقوقی که نشأت نمیگیرد، اما ممکن است کسی کار خوب انجام دهد؛ ولی گوهر ذات او هنوز اصلاح نشده باشد ـ خدای ناکرده ـ ممکن است یک وقت عوض شود؛ این اختصاصی به وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) ندارد.
امکان تفاضل انبیا در داشتن قلب سلیم
البته بین انبیا همانطوری که ﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلی بَعْضٍ﴾[5] هست, ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾[6] هست, اگر بین سلسله مرسلین تفاضل هست و بین سلسله انبیا(علیهم السلام) تفاضل هست, این قلوب سلیمه آنها هم متفاضل هستند. ممکن است وجود مبارک عیسی و یحیی(علیهما السلام) که درباره یکی آمده ﴿وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا﴾[7] و درباره دیگری آمده ﴿وَ سَلامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا﴾[8] کسی که در ﴿یَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا﴾ سالم است، معلوم میشود او قلب سلیمی دارد؛ کسی که در حال مرگ سالم است، معلوم میشود قلب سلیم دارد، وگرنه در حال مرگ که کسی سالم نیست، اگر بدن سالم باشد که نمیمیرد. فرمود من وقتی که میمیرم سالم هستم، معلوم میشود کاری به بدن ندارد؛ اگر مربوط به امر بدنی باشد که در حال مرگ کسی سالم نیست. فرمود روز مرگ من سالمم, روز میلاد سالمم و روزی که به پیشگاه «الله» میروم سالمم؛ آنها هم ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾ هستند؛ ولی آنطوری که وجود مبارک ابراهیم در دنیا نشان داد، برای آنها پیش نیامده است. بنابراین خیلی فرق است بین کسی که کار خوب را به پیشگاه خدا هدیه میآورد و بین کسی که گوهر ذاتش خوب باشد. میبینید خیلی فرق است بین آنجاهایی که قرآن کریم از افرادی به عنوان اینکه اینها عملِ صالح دارند یاد میکند، کسانی که عمل صالح دارند کم نیستند؛ اما کسانی که گوهر ذاتشان صالح باشد کم است.
تقاضای ابراهیم(علیه السلام) از خدا بر الحاق به «صالحین» دال بر تفاضل
همین ابراهیم(سلام الله علیه) با آن مقام و عظمتی که دارد، به خدای سبحان عرض میکند ﴿وَ أَلْحِقْنی بِالصَّالِحینَ﴾،[9] آنها چه کسانی هستند که وجود مبارک ابراهیم درخواست «لحوق» آنها را از خدا دارد؟ صالحین غیر از ﴿عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾[10] هستند. آنکه گوهر ذاتش جز صلاح و فلاح چیز دیگر ندارد، دارای عصمت کلیه الهی است. بنابراین تازه ابراهیم عرض میکند ﴿وَ أَلْحِقْنی بِالصَّالِحینَ﴾ و درباره همین ذات مقدس هم قرآن کریم دارد ﴿وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحینَ﴾،[11] با اینکه ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾. بنابراین همانطوری که ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾ هست, ﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلی بَعْضٍ﴾ هست, اولواالعزمها هم اینچنین هستند؛ صاحبان قلوب سلیم اینچنین هستند؛ کسانی که صالحین هستند، اینچنین می باشند و درجاتشان یکسان نیست. غرض آن است که اینگونه از ذوات قدسی، گوهر ذات سالم را به خدا هدیه میکنند و دیگران بالحسنات و اعمال صالحه هدیه میآورند, پس در ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ یک مرحله دارند و در ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾ مرحله بالاتر دارند. از این ذات جز طهارت و قداست چیزی نشأت نمیگیرد.
لزوم دقت نظر در آیات جریان ابراهیم(علیه السلام) با توجه به سرفصل آن
وقتی که سرفصل این قصه ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾ شد، آن وقت همه مراحل بعدی را باید به «أدقّ» وجه توجیه کرد؛ آنجا که فرمود: ﴿إِنِّی سَقیمٌ﴾معنای دقیق دارد، آن جایی که ﴿فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ﴾معنای دقیق دارد؛ افرادی مثل جناب فخررازی و امثال فخررازی وجوه ثمانیهای برای ﴿فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ ٭ فَقالَ إِنِّی سَقیمٌ﴾ذکر کردند[12] که بسیاری از این وجوه خودش «سقیم» است. وقتی کسی نداند با کسی طرف است که قلب سلیم دارد و حرف کسی را دارد تحمل میکند که آشنا نیست، همان وجوه هشتگانه به دست می آید.
تفسیر «ابنالسبیل» بودن همه موجودات غیر از انسان کامل
مطلب دیگر آن است که غیر از انسان کامل همه اینها یا «ابنالسبیل» هستند, یک; یا از وسط راه شروع میکنند, دو; هیچ کسی از صفر به صد نمیرسد، مگر انسان کامل. این در بحثهای قبلی که ﴿إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ﴾[13] آنجا اشاره شد، گرچه هنوز به این آیه نرسیدیم؛ ولی به مناسبتی درباره اینکه تنها انسان است که امیر این قافله است، آنجا مطرح شد. بیان مطلب این است که ما پنج قسم موجود در جهان داریم: جماد داریم, نبات داریم, حیوان داریم, انسان داریم و فرشته; آن سه قسم اول یعنی جماد و نبات و حیوان اینها «ابنالسبیل» هستند و در راه میمانند، گرچه ﴿أَلا إِلَی اللَّهِ تَصیرُ الْأُمُورُ﴾؛[14] همه به طرف خدا حرکت میکنند، اما اینطور نیست که جماد و نبات و حیوان به «لقاءالله» بار یابند، اینها به طرف الله حرکت میکنند؛ ولی در بین راه متوقف هستند، مثل اینکه بارانهایی که میآید این نهرها را سیراب میکند و آب همه نهرها به طرف دریا میرسد، اما همه آبها به وسط دریا نمیرسند، اینها به همین ساحل که رسیدند ساکن میشوند؛ اگر یک سیل خروشانی از دریاچهای حرکت کند که برخی از این نهرهای عظیم به منزله دریاچه هستند، اینها وقتی سیل خروشان که میآید خودشان را تا وسط دریا میرسانند وگرنه هر آبی از دریاست و به دریا برمیگردد، اما اینطور نیست که همهشان از عمق دریا برخیزند و به عمق دریا برسند. همه موجودات از خدا هستند و به خدا برمیگردند، اما همه که صادر اول نیستند ﴿کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ﴾؛[15] همانطوری که اینها از بین راه سر در آوردند، در بین راه هم سر فرو میبرند؛ اینطور نیست که حالا جماد و نبات و حیوان «أوّل ما خلق» باشند. بنابراین اینها از خدایند در آن «صفالنعال»[16] هستی پیدا میشوند, به طرف خدایند باز هم در «صفالنعال» هستی غروب میکنند و طلوع و غروبشان محدود است؛ اینها «ابنالسبیل» هستند و اینها هرگز به «لقاءالله» بار نمییابند، این سه قسم. آن قسم پنجمی که فرشتهها هستند آنها به «لقاءالله» بار مییابند، اما از صفر شروع نکردند، از تراب و طین و ﴿حَمَإٍ مَسْنُون﴾[17] شروع نکردند، اینها از بین راه شروع میکنند و به مراحل بالاتر میرسند. تنها قسمی که میتواند از صفر به صد برسد، همین قسم چهارم است; یعنی انسان. این انسان است که از تراب و ﴿حَمَإٍ مَسْنُون﴾ شروع کرده تا به ﴿دَنا فَتَدَلَّی﴾[18] میرسد، این کادح است ﴿إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ﴾. تنها کسی که «دو سر خط حلقه هستی» و قوس صعود و نزول را طی میکند «به حقیقت به هم تو پیوستی»[19]همین انسان کامل است.
دو آیه دال بر تفاضل بین ائمه(علیهم السلام) و انبیا و مرسلین
بین ائمه, انبیا و مرسلین تفاضلی هست، همانطوری که آن دو آیه نشان میدهد ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾ هست یا ﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلی بَعْضٍ﴾ هست؛ اما آنجا که رسیدند، چون نور واحد هستند کثرتی در کار نیست تا ما بگوییم چه کسی افضل است، چه کسی فاضل است و چه کسی مفضول; ولی بالأخره اینها به آن مقام بار مییابند. وجود مبارک خلیل خدا ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾ «بهویّةٍ صالحة و السالمة» نه «بالعمل الصالح»؛ قهراً وقتی گوهر ذات صالح شد, از گوهر ذات جز اعمال صالحه چیزی طلوع نخواهد داشت و تنها این انسان است که ﴿کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ﴾ که به «لقاءالله» میرسد و این یک سیل خروشانی است که به وسط دریا میرسد. شما بعضی از رودخانهها را میبینید، اینها چندین کیلومتر طولشان است و چند کیلومتر هم عرضشان است، آب این رودخانه وقتی خروشان و سیلآسا حرکت کند خودش را به وسط دریا میرساند، اما این نهرهای جزئی همین که به ساحل دریا رسیدند، در همینجا میایستند.
پرسش: ببخشید! ﴿رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ﴾،[20] شبیه ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ﴾[21] است که هم در شروع و هم در استدامه تقاضای هدایت می کند؟
پاسخ: بله دارد ﴿وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحینَ﴾؛ اگر در دنیا چنین باشد که نیست و در دنیا اگر این باشد دیگر ﴿وَ أَلْحِقْنی بِالصَّالِحینَ﴾ نیست «أَلْحِقْنی»؛ یعنی حدوثاً ما را به اینها برسان. در روایاتی که ذیل این آیه هست گفتند آن صالحین, اهل بیت(علیهم السلام) هستند[22] که وجود مبارک ابراهیم مقام آنها را مسئلت میکند؛ حالا ممکن است خبر واحد باشد و در این گونه از مسائل خیلی تکیهگاه نباشد؛ ولی بالاٴخره آن دو آیه نشان میدهد که تفاضلی بین انبیا و مرسلین هست. در روایات ما هست که وجود مبارک حضرت امیر از دیگران افضل است[23] و وجود مبارک حضرت حجّت(سلام الله علیه) از جهتی فضیلتی دارد که جهان را پر از عدل و داد میکند، البته ممکن است هر کدام از اینها در جای دیگری قرار بگیرد همان کار را انجام بدهد؛ ولی ظهور فضل الهی برای بعضیها مشخص است.
پرسش: آیا می شود این قید را برای سگ اصحاب کهف به کار برد؟
پاسخ: نه, آنطور نیست؛ در بعضی از حیوانات هم نظیر شترهایی که گفتند در بهشت راه پیدا میکنند، اما اینطور نیست که حالا به مقام انسانیّت برسد، آنجا هم حالا مثلاً «لقاءالله» داشته باشد و معارفی را درک کند، اینچنین نیست.
پرسش: جن چطور؟
پاسخ: آن هم همینطور است؛ جن حداکثر مقام توهّمی دارد. در بین جنها هیچ کسی به مقام نبوّت و رسالت نرسیده است. آنها رسول دارند، اما از انسان؛ نبیّ دارند، از انسان, از خودشان پیامبری که به مقام نبوّت برسد نیامده.
قابلیت انسانهای کامل در رسیدن به لقاءالله
پرسش: انسان کامل که صادر نخستین است؟
پاسخ: بالأخره در قوس صعود این انسانهای کامل به جایی میرسند که از همانجا آمدند. اگر جهان از عقل شروع شد، پایانش هم عاقل است و اگر «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ» در روایاتی که هست بعضی از ائمه(علیهم السلام) فرمودند: «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ نُورُ نَبِیِّکَ»,[24]بالأخره «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ» اگر وجود مبارک حضرت باشد ـ رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ـ آخرش هم اوست. اگر همه از خدایند با ترتیب, همه به طرف خدا میروند با ترتیب, تنها انسان کامل است که از نزد خدا آمد و به نزد خدا برمیگردد.
بررسی امکان توریه یا تقیّه بودن کلام ابراهیم(سلام الله علیه) در ﴿إِنِّی سَقیمٌ﴾
آن وقت اگر درباره چنین ذات قدسی با جلال و شکوهی کسی بخواهد سخن بگوید دیگر آن وجوه هشتگانه فخررازی و امثال آنها جا ندارد. سرفصل این قصه ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾ است؛ اما مسئله «توریه», مسئله «معاریض» و مانند آن که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) اشاره فرمودند که «توریه» و «معاریض»[25] برای انبیا جایز نیست،[26] برای اینکه وثوق را برطرف میکند این اگر فراوان باشد بله, اما آن «التَّقِیَّةُ دِینِی وَ دِینُ آبَائِی»[27] این برای همه معصومها میتواند باشد. در همین روایاتی که کنزالدقائق نقل کرده است، ائمه فرمودند که وجود مبارک یوسف صدیق آنجا که گفت: ﴿إِنَّکُمْ لَسَارِقُونَ﴾؛[28] مثلاً توریه بود، آنجا که وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) در ﴿إِنِّی سَقیمٌ﴾توریه است؛[29] ولی «التَّقِیَّةُ دِینِی وَ دِینُ آبَائِی» هر انسان مسلوبالحریّهای میتواند تقیّه کند; منتها محفوف به قرینه است. درباره ائمه(علیهم السلام) که تقیّه فراوان است؛ درباره پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مطلب دیگری است که تقیّه شده است یا نمیشود, کرده است یا نکرده است؛ ولی محفوف به قرینه اگر باشد مشکلی ایجاد نمیکند. تقیّه هم مستحضرید که دو قسم است: یک تقیّه در مقام عمل است و یک تقیّه در مقام فتوا; یک وقت فتوای تقیّهای میدهند، این «مضروب علی الجدار» است که فرمود اگر ما «تقیّةً» حرفی زدیم بر این اعتبار نیست و این را به دیوار بزنید؛[30] یک وقت است عملِ تقیّه میکند، عمل تقیّه حکم واقعی است. اگر گفتند در حال ضرورت شما به آن سبک وضو بگیرید، این واقعی ثانوی مقبول است و با آن میشود نماز خواند؛ مثل تیمّم. عمل تقیّه «حُکم الله» واقعی ثانوی است که اعاده هم ندارد، قضا هم ندارد و به خدا هم میرسد، مثل تیمّم است؛ اما فتوای به تقیّه «مضروب علی الجدار» است. یک وقت وجود مبارک امام در فضایی است که از او سؤال کردند چطور وضو بگیریم؛ مثلاً فرمود به آن سبک وضو بگیرید، این را در حال تقیّه فرمودند؛ لذا در نصوص علاجیه هم که گفتند یکی حجّت است و یکی «لاحجّة» «فَخُذُوا بِمَا خَالَفَ الْقَوْمَ»[31] را بگیرید، «فَإِنَّ الرُّشْدَ فِی خِلَافِهِمْ»[32] را بگیرید؛ یعنی آن «مضروب علی الجدار» است، پس فتوای تقیّهای «مضروب علی الجدار» است، عمل به تقیّه, «حکم الله» واقعی است؛ نظیر تیمّم و مجزی است. توریه هم همینطور است؛ یک وقت است اصل دین در خطر است، اصل رسالت در خطر است اینها ممکن است تقیّه بکنند؛ غرض آن است که حالات اینها یکسان است. در ذیل همین آیه, روایاتی هست که در کنز و مانند کنز ملاحظه فرمودید که حضرت فرمود تقیّه, دین من است دین آبای من است بعد استشهاد کردند به جریان حضرت یوسف, به جریان حضرت ابراهیم(سلام الله علیهما) که یوسف تقیّه کرد, ابراهیم تقیّه کرد; ولی سرفصل آن ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾است که همه بحثها را باید در سایه این قلب سلیم معنا کرد. برخیها گفتند: ﴿فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ﴾؛یعنی سر به آسمان کرده برای فکر و مطالعه، نه درباره نجوم فکر کند تا از نجوم کمک بگیرد و برخیها گفتند: ﴿فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ﴾؛یعنی در علم نجوم نظر کرده نه درباره ستارهها.
ردّ شبهه بی اعتمادی به پیامبر با توریه یا تقیه دانستن کلام او
بنابراین اگر این توجیهات باشد، نشان میدهد که آن قلب سلیم همچنان سر جایش محفوظ است و اگر واقعاً حضرت بیمار بود یا از علایم کشف کرد که بیمار است که محذوری ندارد، انسان بیمار میشود; لکن فرمود روزی که شما این بتکده را تنها گذاشتید، شهر را خالی کردید و من تنها ماندم ﴿تَاللَّهِ لَأَکیدَنَّ أَصْنامَکُمْ﴾[33]وقتی که شما «مُدبر» هستید و این شهر را ترک کردید، این هشدار را داد، بعد وقتی اینها از شهر برگشتند و خواستند او را ببرند فرمود من «سقیم» هستم؛ حالا یا واقعاً بیمار بود که آنها اعراض کردند یا تقیّه فرمود که ممکن بود یک کار مهمّی در پیش داشته باشد؛ اگر نبوّت کسی ثابت شده باشد آن وقت بخواهد تقیّه کند، ممکن است بگویند این عمل او سلب اعتماد کند؛ این یکی از شبهاتی است که میگویند اگر پیامبر تقیّه کند سلب اعتماد میکنم؛ ولی اگر محفوف به قرینه باشد اینچنین نیست. اگر فرمود وقتی شما شهر را ترک کردید و من تنها شدم بساط بتها را جمع میکنم، این هشداری بود؛ وقتی که برگشتند دیدند بساط بتها جمع شد.
چگونگی تحقیر بت ها توسط ابراهیم(سلام الله علیه) هنگام ورود به بتکده
حضرت وقتی وارد بتکده شد فرمود: ﴿أَ لا تَأْکُلُونَ﴾؛ این شاید تأیید میکند که آنها در مراسم عید غذایی نزد بتها میآوردند، حالا یا تکریم بود یا تبرّک بود که بعد از آن استفاده کنند، غذاهایی را نزد بتها آوردند که حضرت فرمود: ﴿أَ لا تَأْکُلُونَ﴾؛ چرا این غذاها را نمیخورید؟! این تحقیری است؛ یعنی شما هیچ کاره هستید، چرا حرف نمیزنید؟ بعد در غیاب اینها به مردم فرمود: ﴿فَما ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعالَمینَ﴾؛ شما که «الله» را قبول دارید، این بتهایی که کاری از آنها ساخته نیست چگونه مقرّب «الی الله» و شفیع «عندالله» هستند و مانند آن.
استفاده از اصل غافلگیری در سالم نگه داشتن بت بزرگ
بعد شروع کرد با «رَوَغان»؛ «رَوَغان» دیدید دو حریف قوی کشتیگیر سعی میکنند یکی دیگری را خاک کند، این حالت را میگویند حالت «رَوَغان» که در برخی از حیوانات چنین است که دست راست و دست چپ را جلو و عقب میکند تا غافلگیر کند و او را به زمین بزند که این حالت را میگویند حالت «رَوَغان» که در «ثعلب» میگویند مشهود است و کمال هم است که غافلگیر کند و او را از پا در بیاورد؛ لذا این کلمه دو بار تکرار شده; یعنی غافلگیر کرده و کسی نتوانست از اینها حمایت کند ﴿فَراغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً بِالْیَمینِ﴾؛ یعنی «بالقدرة القاطعة» همه اینها را از پا در آورد، به استثنای آن بت بزرگ که خواست احتجاج کند و وقتی که آنها برگشتند گفتند: ﴿مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا﴾[34] بفرماید: ﴿بَلْ فَعَلَهُ کَبیرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ﴾[35] آنجا هم همین نکته را در نظر داشت، این هم یک نحوه «رَوَغان» است که این بت بزرگ را سالم نگه داشت و گفت این بت بزرگ آن بتها را از پا در آورد و شکست. در سوره مبارکه «انبیاء» که این قصه را ذکر میکند از آیه 51 به بعد سرفصلش این است: ﴿وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ﴾ ما از قبل او را رشید آفریدیم و به او رشد عطا کردیم ﴿وَ کُنَّا بِهِ عالِمینَ﴾، اینکه ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾[36] همین است. ذات اقدس الهی میداند که فلان شخص اگر به سِمَتی برسد، پُستهای کلیدی به او داده شود و بشود نبی یا رسول این خطرآفرین است؛ لذا هرگز به اینها سِمَت نمیدهد؛ اما ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾ میداند که فلان شخص اگر به مقام امامت, نبوت, رسالت, ولایت برسد هرگز دست از پا خطا نمیکند، این است که به او سِمَت کلیدی میدهند. فرمود ما قبلاً میدانستیم که او امین است و ما این سِمَتی را که به او دادیم، او در حفظ این سِمَت امین است ﴿وَ کُنَّا بِهِ عالِمینَ ٭ إِذْ قالَ لِأَبیهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثیلُ الَّتی أَنْتُمْ لَها عاکِفُونَ﴾[37] آنها حرفهای غیر مستدل زدند، بعد در آیه 57 فرمود: ﴿وَ تَاللَّهِ لَأَکیدَنَّ أَصْنامَکُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرینَ ٭ فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ کَبیراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ﴾[38] به این بت بزرگ مراجعه کنند.
حیرت مشرکان از شکسته شدن بت ها و جدال أحسن ابراهیم(سلام الله علیه) با آنها
وقتی که برگشتند گفتند: ﴿مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمینَ﴾؛[39] عدّهای گفتند که ما شنیدیم جوانی میگفت: ﴿وَ تَاللَّهِ لَأَکیدَنَّ أَصْنامَکُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرینَ﴾, ﴿قالُوا سَمِعْنا فَتًی یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْراهیمُ﴾؛[40] به نام ابراهیم بود ﴿قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلی أَعْیُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ﴾،[41] بعد حضرت را که آوردند ﴿قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا یا إِبْراهیمُ ٭ قالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبیرُهُمْ﴾[42] این میشود جدال, فرمود این بت بزرگی که سالم مانده این بتهای دیگر را شکسته است و بعد ﴿فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ﴾[43] اگر او حرف میزند از او سؤال کنید که این هم کذب نیست، این یک نحوه «جدال أحسن» است. آنها ﴿فَرَجَعُوا إِلی أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ﴾.[44]
پرسش: استاد ببخشید! این چیزی که درباره زمین فرمودید این مقام خاصی است؟
پاسخ: مقام خاصّی که برای خود آنهاست، دیگران ممکن است که بهشتی باشند؛ نظیر بخش پایانی سوره مبارکه «قمر»، خیلیها هستند که اهل تقوا هستند ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾[45] اینجا حضور دارند، اما ﴿عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾[46]حضور ندارند، این ﴿عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ برای اوحدیّ از اهل تقواست؛ وگرنه همه متّقیان از ﴿جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾برخوردار هستند، اما همه آنها «عند اللّه»ی نیستند ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾, یک; ﴿فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ که این ﴿عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ برای آن اوحدیّ اهل تقواست که «عنداللّه»ی هستند.
در سوره مبارکه «مریم» بخشی از این مطالب را در آنجا بیان فرمود؛ در سوره مبارکه «مریم» فرمود شما که حرف مرا نمیشنوید و من هم که در بین شما باشم، سودمند نیستم؛ من به طرف «الله» میروم، که این را قبلاً در آیه 48 به بعد سوره مبارکه «مریم»: ﴿وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ مَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُو رَبِّی عَسَی أَلاَّ أَکُونَ بِدُعَاءِ رَبِّی شَقِیّاً﴾ به عموی خود فرمود؛ آنگاه وقتی آن مراسم آتشسوزی ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾[47] شروع شد و پاسخ الهی ﴿یا نارُ کُونی بَرْداً وَ سَلاماً﴾[48] آمده و وجود مبارک حضرت ابراهیم از این منطقه نجات پیدا کرد، ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾ از آن به بعد شروع شد، ﴿وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ﴾ شروع شد، ﴿إِنِّی مُهاجِرٌ إِلی رَبِّی﴾[49] از آن به بعد شروع شد و مانند آن که سوره مبارکه «صافات» عهدهدار بخش دیگر آن است. فرمود: ﴿فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرینَ ٭ فَراغَ إِلی آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَ لا تَأْکُلُونَ﴾, یک; ﴿ما لَکُمْ لا تَنْطِقُونَ﴾, دو; که این تحقیری است و احتجاجی است علیه آنها، در غیاب آنها، ﴿فَراغَ عَلَیْهِمْ﴾ «رَوَغان» کرد چپ و راست کرد تا جای مناسب ببیند و کسی هم نباشد ﴿ضَرْباً بِالْیَمینِ﴾.
علت مراجعه بعضی از بت پرستان به ابراهیم(سلام الله علیه) بعد از مشاجره بت ها
حالا که اینها را خُرد کرده, شکسته, فقط بت بزرگ را گذاشته ﴿فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ یَزِفُّونَ﴾؛اینها از مراسم عید که از شهر خارج شده بودند برگشتند و اوضاع بتکده را دیدند «زَفّاً»؛ یعنی سریعاً به طرف حضرت ابراهیم آمدند، چون میدانستند غیر از او کس دیگری نبود. بعضیها این صحنه را میدانستند، مستقیماً به حضرت ابراهیم مراجعه کردند؛ این همه جمعیت همه که از نزدیک باخبر نبودند، آنها که باخبر نبودند گفتند: ﴿مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا﴾آنها که تا نیمخبری داشتند، گفتند جوانی بود که میگفت قسم به خدا من بتهای شما را از بین میبرم, آنها گفتند: ﴿مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا﴾اینها که بیخبر بودند, آنها که قبلاً شنیده بودند گفتند: ﴿قالُوا سَمِعْنا فَتًی یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْراهیمُ﴾ که این میگفت: ﴿تَاللَّهِ لَأَکیدَنَّ أَصْنامَکُمْ﴾؛حالا آنها که میدانستند مستقیماً، «زَفّاً» و سریعاً به حضرت ابراهیم مراجعه کردند که چرا این کار را کردی؟ آنها که نمیدانستند گفتند: ﴿مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا﴾،بعد باخبر شدند؛ بالأخره ﴿فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ یَزِفُّونَ﴾.
استدلال ابراهیم(سلام الله علیه) در نقد معبود قرار دادن بت ها
بعد وجود مبارک ابراهیم استدلال خود را پی گرفت و فرمود: ﴿أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ﴾ چیزی که خودتان تراشیدید او را عبادت میکنید! در حالی که ﴿وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾؛ این سنگ و چوب را «الله» آفرید، شما را هم «الله» آفرید، چرا غیر «الله» را عبادت میکنید؟ چرا مصنوع خودتان را میپرستید؟ ﴿أَ تَعْبُدُونَ﴾ چیزی را که خودتان میتراشید در حالی که خدای سبحان هم شما را خلق کرد, هم این اصنام و اوثانی که شما به این صورت در آوردید را خلق کرد ﴿وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾. در بخشهای دیگر برهان قرآن این است که ﴿أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ﴾[50] خالق با غیر خالق یکسان است؟! خدا خالق است و دیگران مخلوق هستند، چرا مخلوق را عبادت میکنید؟! ﴿أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ﴾ این یک برهان است و اینجا هم فرمود: ﴿وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾؛ این سنگ و چوب را هم که خدا آفرید، شما را هم که خدا آفرید، ابزاری هم که با آن این سنگ و چوب را به صورت صنم و وثن در آوردید آن هم خدا آفرید، پس «الله» را عبادت کنید ﴿فَما ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعالَمینَ﴾ آنها هیچ چارهای نداشتند آن وقت مراسم ابراهیمسوزی را راه انداختند.
[1]انبیاء/سوره21، آیه51.
[2]انبیاء/سوره21، آیه68.
[3]انبیاء/سوره21، آیه69.
[4]انعام/سوره6، آیه160.
[5]اسراء/سوره17، آیه55.
[6]بقره/سوره2، آیه253.
[7]مریم/سوره19، آیه33.
[8]مریم/سوره19، آیه15.
[9]شعراء/سوره26، آیه83.
[10]بقره/سوره2، آیه25.
[11]بقره/سوره2، آیه130.
[12]تفسیرالرازی مفاتیح الغیب اوالتفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج26، ص 341 و 342.
[13]انشقاق/سوره84، آیه6.
[14]شوری/سوره42، آیه53.
[15]اعراف/سوره7، آیه29.
[16]آن جا که مردم کفش و نعلین از پا بیرون آوردند؛ کفش کن.
[17]حجر/سوره15، آیه26.
[18]نجم/سوره53، آیه8.
[19]مثنوی جام جم، اوحدی مراغهای.
[20]صافات/سوره37، آیه100.
[21]فاتحه/سوره1، آیه6.
[22]البرهان فی تفسیر القرآن، ج1, ص319.
[23]اثبات الهداة، ج2, ص247. «فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) أَخِی عَلِیٌ أَفْضَلُ أُمَّتِی».
[24]مقامات حضرت فاطمه علیهاالسلام در کتاب و سنته باشدخالی نماند، الشیخ محمدالسند، ج1، ص97.
[25]کلامی که معنی آن مشکل و پوشیده و پنهان باشد؛ سخن های پوشیده غیرصریح..
[26]المیزان فی تفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج11، ص239.
[27]وسائل الشیعه، الشیخ الحرالعاملی، ج16، ص210، ط آل البیت.
[28]یوسف/سوره12، آیه70.
[29]کنز الدقائق، ج6، ص 342 و 344.
[30]وسائل الشیعه، الشیخ الحرالعاملی، ج27، ص 114 و 115، ط آل البیت.
[31]وسائل الشیعه، الشیخ الحرالعاملی، ج27، ص118، ط آل البیت.
[32]وسائل الشیعه، الشیخ الحرالعاملی، ج27، ص112، ط آل البیت.
[33]انبیاء/سوره21، آیه57.
[34]انبیاء/سوره21، آیه59.
[35]انبیاء/سوره21، آیه63.
[36]انعام/سوره6، آیه124.
[37]انبیاء/سوره21، آیه51.
[38]انبیاء/سوره21، آیه57.
[39]انبیاء/سوره21، آیه59.
[40]انبیاء/سوره21، آیه60.
[41]انبیاء/سوره21، آیه61.
[42]انبیاء/سوره21، آیه62.
[43]انبیاء/سوره21، آیه63.
[44]انبیاء/سوره21، آیه64.
[45]قمر/سوره54، آیه54.
[46]قمر/سوره54، آیه55.
[47]انبیاء/سوره21، آیه68.
[48]انبیاء/سوره21، آیه69.
[49]عنکبوت/سوره29، آیه26.
[50]نحل/سوره16، آیه17.
- فلسفه طرح قصص قرآن در کنار براهین عقلی؛
- علت تکرار نبودن طرح قصص قرآن در سوَر متعدد؛
- فرق بین کار خوب کردن و داشتن قلب سلیم و علت آن.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ إِنَّ مِنْ شیعَتِهِ لَإِبْراهیمَ (83) إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ (84) إِذْ قالَ لِأَبیهِ وَ قَوْمِهِ ما ذا تَعْبُدُونَ (85) أَ إِفْکاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُریدُونَ (86) فَما ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعالَمینَ (87) فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ (88) فَقالَ إِنِّی سَقیمٌ (89) فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرینَ (90) فَراغَ إِلی آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَ لا تَأْکُلُونَ (91) ما لَکُمْ لا تَنْطِقُونَ (92) فَراغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً بِالْیَمینِ (93) فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ یَزِفُّونَ (94) قالَ أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ (95) وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ (96)﴾
فلسفه طرح قصص قرآن در کنار براهین عقلی
بعد از جریان حضرت نوح(سلام الله علیه) در این سوره مبارکه «صافات»، قصه حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) را مطرح فرمود. مستحضرید که کتاب الهی یعنی قرآن کریم تنها برهان محض نیست، مسائل تجربی گذشته را هم به عنوان تأیید معارف عقلی ذکر میکند؛ اول یک سلسله براهین عقلی ذکر میکند، بعد داستان انبیا و امم آنها را ذکر میکند و پیروزی انبیا و کیفر تلخ کفّار و مشرکان را یادآور میشود؛ قصه نوح و بعد هم جریان حضرت ابراهیم را از همین راه تبیین کردند.
علت تکرار نبودن طرح قصص قرآن در سوَر متعدد
جریان حضرت ابراهیم که بخشی در سوره مبارکه «مریم» و بخشی هم در سوره مبارکه «انبیاء» آمده است که اشاره شد ملاحظه فرمودید؛ اما اینجا قصه از «مجیء» ابراهیم، به قلب سلیم یاد شده است. سرفصل هر قصهای فرق میکند؛ یک وقت است میخواهد از جنون امّتی سخن بگوید، سرفصل قصه، عقل آن پیغمبر است؛ یک وقت می خواهد از سفاهت و کمخردی یک ملت سخن بگوید، سرفصل آن قصه رشد آن پیغمبر است. در جریان سوره «انبیاء» فرمود: ﴿وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ﴾،[1]بعد تبر گرفتن و بتشکنی او را ذکر کرده است. آنجا که سفاهت مردم مطرح است، رشد پیغمبر را طرح میکند و آنجا که عقبافتادگی ملت مطرح است، پیشگامی پیغمبر مطرح است؛ اینجا از ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾ شروع کرده تا مسئله ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾[2] و ﴿یا نارُ کُونی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهیمَ﴾[3]و مانند آن که قبلاً در سوره «انبیاء» گذشت اشاره میکند.
فرق بین کار خوب کردن و داشتن قلب سلیم و علت آن
افراد, برخیها که مرتد هستند؛ یعنی برگشته اند به عقب، آنها راهی برای پیشرفت ندارند؛ اما آنها که راهی برای پیشرفت دارند یا کارهای خوب میکنند یا آدمهای خوبی می باشند, راهی برای پیشرفت دارند؛ آدم خوب شدن کار بسیار سختی است و کار هر کسی نیست، اما کارِ خوب کردن خیلی دشوار نیست. انسان یک وقت میخواهد کار خوب انجام بدهد، نمازی بخواند, روزهای بگیرد, اطاعت کند و احسانی کند این خیلی سخت نیست، اما اگر بخواهد گوهر ذات خود را صالح کند این کار آسانی نیست. بسیاری از افراد خوب کسانی هستند که ﴿جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ اینها کارِ خوب را به پیشگاه خدا عرضه میکنند ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾[4] و مانند آن. اینها یک طَبق کار خیر را به پیشگاه خدا میآورند، آدم متوسطی هستند؛ هدیه اینها کار خیر است؛ اما آنچه بهره اوحدی از موحّدان است، این است که گوهر ذاتشان سالم است و این گوهر ذات را در طَبق اخلاص به هدیه الهی میبرند. خیلی فرق است بین کسی که ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ است و بین کسی که ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾. از قلب سلیم جز حسنات اعتقادی و اخلاقی و فقهی و حقوقی که نشأت نمیگیرد، اما ممکن است کسی کار خوب انجام دهد؛ ولی گوهر ذات او هنوز اصلاح نشده باشد ـ خدای ناکرده ـ ممکن است یک وقت عوض شود؛ این اختصاصی به وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) ندارد.
امکان تفاضل انبیا در داشتن قلب سلیم
البته بین انبیا همانطوری که ﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلی بَعْضٍ﴾[5] هست, ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾[6] هست, اگر بین سلسله مرسلین تفاضل هست و بین سلسله انبیا(علیهم السلام) تفاضل هست, این قلوب سلیمه آنها هم متفاضل هستند. ممکن است وجود مبارک عیسی و یحیی(علیهما السلام) که درباره یکی آمده ﴿وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا﴾[7] و درباره دیگری آمده ﴿وَ سَلامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا﴾[8] کسی که در ﴿یَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا﴾ سالم است، معلوم میشود او قلب سلیمی دارد؛ کسی که در حال مرگ سالم است، معلوم میشود قلب سلیم دارد، وگرنه در حال مرگ که کسی سالم نیست، اگر بدن سالم باشد که نمیمیرد. فرمود من وقتی که میمیرم سالم هستم، معلوم میشود کاری به بدن ندارد؛ اگر مربوط به امر بدنی باشد که در حال مرگ کسی سالم نیست. فرمود روز مرگ من سالمم, روز میلاد سالمم و روزی که به پیشگاه «الله» میروم سالمم؛ آنها هم ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾ هستند؛ ولی آنطوری که وجود مبارک ابراهیم در دنیا نشان داد، برای آنها پیش نیامده است. بنابراین خیلی فرق است بین کسی که کار خوب را به پیشگاه خدا هدیه میآورد و بین کسی که گوهر ذاتش خوب باشد. میبینید خیلی فرق است بین آنجاهایی که قرآن کریم از افرادی به عنوان اینکه اینها عملِ صالح دارند یاد میکند، کسانی که عمل صالح دارند کم نیستند؛ اما کسانی که گوهر ذاتشان صالح باشد کم است.
تقاضای ابراهیم(علیه السلام) از خدا بر الحاق به «صالحین» دال بر تفاضل
همین ابراهیم(سلام الله علیه) با آن مقام و عظمتی که دارد، به خدای سبحان عرض میکند ﴿وَ أَلْحِقْنی بِالصَّالِحینَ﴾،[9] آنها چه کسانی هستند که وجود مبارک ابراهیم درخواست «لحوق» آنها را از خدا دارد؟ صالحین غیر از ﴿عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾[10] هستند. آنکه گوهر ذاتش جز صلاح و فلاح چیز دیگر ندارد، دارای عصمت کلیه الهی است. بنابراین تازه ابراهیم عرض میکند ﴿وَ أَلْحِقْنی بِالصَّالِحینَ﴾ و درباره همین ذات مقدس هم قرآن کریم دارد ﴿وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحینَ﴾،[11] با اینکه ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾. بنابراین همانطوری که ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾ هست, ﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلی بَعْضٍ﴾ هست, اولواالعزمها هم اینچنین هستند؛ صاحبان قلوب سلیم اینچنین هستند؛ کسانی که صالحین هستند، اینچنین می باشند و درجاتشان یکسان نیست. غرض آن است که اینگونه از ذوات قدسی، گوهر ذات سالم را به خدا هدیه میکنند و دیگران بالحسنات و اعمال صالحه هدیه میآورند, پس در ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ یک مرحله دارند و در ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾ مرحله بالاتر دارند. از این ذات جز طهارت و قداست چیزی نشأت نمیگیرد.
لزوم دقت نظر در آیات جریان ابراهیم(علیه السلام) با توجه به سرفصل آن
وقتی که سرفصل این قصه ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾ شد، آن وقت همه مراحل بعدی را باید به «أدقّ» وجه توجیه کرد؛ آنجا که فرمود: ﴿إِنِّی سَقیمٌ﴾معنای دقیق دارد، آن جایی که ﴿فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ﴾معنای دقیق دارد؛ افرادی مثل جناب فخررازی و امثال فخررازی وجوه ثمانیهای برای ﴿فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ ٭ فَقالَ إِنِّی سَقیمٌ﴾ذکر کردند[12] که بسیاری از این وجوه خودش «سقیم» است. وقتی کسی نداند با کسی طرف است که قلب سلیم دارد و حرف کسی را دارد تحمل میکند که آشنا نیست، همان وجوه هشتگانه به دست می آید.
تفسیر «ابنالسبیل» بودن همه موجودات غیر از انسان کامل
مطلب دیگر آن است که غیر از انسان کامل همه اینها یا «ابنالسبیل» هستند, یک; یا از وسط راه شروع میکنند, دو; هیچ کسی از صفر به صد نمیرسد، مگر انسان کامل. این در بحثهای قبلی که ﴿إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ﴾[13] آنجا اشاره شد، گرچه هنوز به این آیه نرسیدیم؛ ولی به مناسبتی درباره اینکه تنها انسان است که امیر این قافله است، آنجا مطرح شد. بیان مطلب این است که ما پنج قسم موجود در جهان داریم: جماد داریم, نبات داریم, حیوان داریم, انسان داریم و فرشته; آن سه قسم اول یعنی جماد و نبات و حیوان اینها «ابنالسبیل» هستند و در راه میمانند، گرچه ﴿أَلا إِلَی اللَّهِ تَصیرُ الْأُمُورُ﴾؛[14] همه به طرف خدا حرکت میکنند، اما اینطور نیست که جماد و نبات و حیوان به «لقاءالله» بار یابند، اینها به طرف الله حرکت میکنند؛ ولی در بین راه متوقف هستند، مثل اینکه بارانهایی که میآید این نهرها را سیراب میکند و آب همه نهرها به طرف دریا میرسد، اما همه آبها به وسط دریا نمیرسند، اینها به همین ساحل که رسیدند ساکن میشوند؛ اگر یک سیل خروشانی از دریاچهای حرکت کند که برخی از این نهرهای عظیم به منزله دریاچه هستند، اینها وقتی سیل خروشان که میآید خودشان را تا وسط دریا میرسانند وگرنه هر آبی از دریاست و به دریا برمیگردد، اما اینطور نیست که همهشان از عمق دریا برخیزند و به عمق دریا برسند. همه موجودات از خدا هستند و به خدا برمیگردند، اما همه که صادر اول نیستند ﴿کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ﴾؛[15] همانطوری که اینها از بین راه سر در آوردند، در بین راه هم سر فرو میبرند؛ اینطور نیست که حالا جماد و نبات و حیوان «أوّل ما خلق» باشند. بنابراین اینها از خدایند در آن «صفالنعال»[16] هستی پیدا میشوند, به طرف خدایند باز هم در «صفالنعال» هستی غروب میکنند و طلوع و غروبشان محدود است؛ اینها «ابنالسبیل» هستند و اینها هرگز به «لقاءالله» بار نمییابند، این سه قسم. آن قسم پنجمی که فرشتهها هستند آنها به «لقاءالله» بار مییابند، اما از صفر شروع نکردند، از تراب و طین و ﴿حَمَإٍ مَسْنُون﴾[17] شروع نکردند، اینها از بین راه شروع میکنند و به مراحل بالاتر میرسند. تنها قسمی که میتواند از صفر به صد برسد، همین قسم چهارم است; یعنی انسان. این انسان است که از تراب و ﴿حَمَإٍ مَسْنُون﴾ شروع کرده تا به ﴿دَنا فَتَدَلَّی﴾[18] میرسد، این کادح است ﴿إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ﴾. تنها کسی که «دو سر خط حلقه هستی» و قوس صعود و نزول را طی میکند «به حقیقت به هم تو پیوستی»[19]همین انسان کامل است.
دو آیه دال بر تفاضل بین ائمه(علیهم السلام) و انبیا و مرسلین
بین ائمه, انبیا و مرسلین تفاضلی هست، همانطوری که آن دو آیه نشان میدهد ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾ هست یا ﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلی بَعْضٍ﴾ هست؛ اما آنجا که رسیدند، چون نور واحد هستند کثرتی در کار نیست تا ما بگوییم چه کسی افضل است، چه کسی فاضل است و چه کسی مفضول; ولی بالأخره اینها به آن مقام بار مییابند. وجود مبارک خلیل خدا ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾ «بهویّةٍ صالحة و السالمة» نه «بالعمل الصالح»؛ قهراً وقتی گوهر ذات صالح شد, از گوهر ذات جز اعمال صالحه چیزی طلوع نخواهد داشت و تنها این انسان است که ﴿کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ﴾ که به «لقاءالله» میرسد و این یک سیل خروشانی است که به وسط دریا میرسد. شما بعضی از رودخانهها را میبینید، اینها چندین کیلومتر طولشان است و چند کیلومتر هم عرضشان است، آب این رودخانه وقتی خروشان و سیلآسا حرکت کند خودش را به وسط دریا میرساند، اما این نهرهای جزئی همین که به ساحل دریا رسیدند، در همینجا میایستند.
پرسش: ببخشید! ﴿رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ﴾،[20] شبیه ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ﴾[21] است که هم در شروع و هم در استدامه تقاضای هدایت می کند؟
پاسخ: بله دارد ﴿وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحینَ﴾؛ اگر در دنیا چنین باشد که نیست و در دنیا اگر این باشد دیگر ﴿وَ أَلْحِقْنی بِالصَّالِحینَ﴾ نیست «أَلْحِقْنی»؛ یعنی حدوثاً ما را به اینها برسان. در روایاتی که ذیل این آیه هست گفتند آن صالحین, اهل بیت(علیهم السلام) هستند[22] که وجود مبارک ابراهیم مقام آنها را مسئلت میکند؛ حالا ممکن است خبر واحد باشد و در این گونه از مسائل خیلی تکیهگاه نباشد؛ ولی بالاٴخره آن دو آیه نشان میدهد که تفاضلی بین انبیا و مرسلین هست. در روایات ما هست که وجود مبارک حضرت امیر از دیگران افضل است[23] و وجود مبارک حضرت حجّت(سلام الله علیه) از جهتی فضیلتی دارد که جهان را پر از عدل و داد میکند، البته ممکن است هر کدام از اینها در جای دیگری قرار بگیرد همان کار را انجام بدهد؛ ولی ظهور فضل الهی برای بعضیها مشخص است.
پرسش: آیا می شود این قید را برای سگ اصحاب کهف به کار برد؟
پاسخ: نه, آنطور نیست؛ در بعضی از حیوانات هم نظیر شترهایی که گفتند در بهشت راه پیدا میکنند، اما اینطور نیست که حالا به مقام انسانیّت برسد، آنجا هم حالا مثلاً «لقاءالله» داشته باشد و معارفی را درک کند، اینچنین نیست.
پرسش: جن چطور؟
پاسخ: آن هم همینطور است؛ جن حداکثر مقام توهّمی دارد. در بین جنها هیچ کسی به مقام نبوّت و رسالت نرسیده است. آنها رسول دارند، اما از انسان؛ نبیّ دارند، از انسان, از خودشان پیامبری که به مقام نبوّت برسد نیامده.
قابلیت انسانهای کامل در رسیدن به لقاءالله
پرسش: انسان کامل که صادر نخستین است؟
پاسخ: بالأخره در قوس صعود این انسانهای کامل به جایی میرسند که از همانجا آمدند. اگر جهان از عقل شروع شد، پایانش هم عاقل است و اگر «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ» در روایاتی که هست بعضی از ائمه(علیهم السلام) فرمودند: «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ نُورُ نَبِیِّکَ»,[24]بالأخره «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ» اگر وجود مبارک حضرت باشد ـ رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ـ آخرش هم اوست. اگر همه از خدایند با ترتیب, همه به طرف خدا میروند با ترتیب, تنها انسان کامل است که از نزد خدا آمد و به نزد خدا برمیگردد.
بررسی امکان توریه یا تقیّه بودن کلام ابراهیم(سلام الله علیه) در ﴿إِنِّی سَقیمٌ﴾
آن وقت اگر درباره چنین ذات قدسی با جلال و شکوهی کسی بخواهد سخن بگوید دیگر آن وجوه هشتگانه فخررازی و امثال آنها جا ندارد. سرفصل این قصه ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾ است؛ اما مسئله «توریه», مسئله «معاریض» و مانند آن که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) اشاره فرمودند که «توریه» و «معاریض»[25] برای انبیا جایز نیست،[26] برای اینکه وثوق را برطرف میکند این اگر فراوان باشد بله, اما آن «التَّقِیَّةُ دِینِی وَ دِینُ آبَائِی»[27] این برای همه معصومها میتواند باشد. در همین روایاتی که کنزالدقائق نقل کرده است، ائمه فرمودند که وجود مبارک یوسف صدیق آنجا که گفت: ﴿إِنَّکُمْ لَسَارِقُونَ﴾؛[28] مثلاً توریه بود، آنجا که وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) در ﴿إِنِّی سَقیمٌ﴾توریه است؛[29] ولی «التَّقِیَّةُ دِینِی وَ دِینُ آبَائِی» هر انسان مسلوبالحریّهای میتواند تقیّه کند; منتها محفوف به قرینه است. درباره ائمه(علیهم السلام) که تقیّه فراوان است؛ درباره پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مطلب دیگری است که تقیّه شده است یا نمیشود, کرده است یا نکرده است؛ ولی محفوف به قرینه اگر باشد مشکلی ایجاد نمیکند. تقیّه هم مستحضرید که دو قسم است: یک تقیّه در مقام عمل است و یک تقیّه در مقام فتوا; یک وقت فتوای تقیّهای میدهند، این «مضروب علی الجدار» است که فرمود اگر ما «تقیّةً» حرفی زدیم بر این اعتبار نیست و این را به دیوار بزنید؛[30] یک وقت است عملِ تقیّه میکند، عمل تقیّه حکم واقعی است. اگر گفتند در حال ضرورت شما به آن سبک وضو بگیرید، این واقعی ثانوی مقبول است و با آن میشود نماز خواند؛ مثل تیمّم. عمل تقیّه «حُکم الله» واقعی ثانوی است که اعاده هم ندارد، قضا هم ندارد و به خدا هم میرسد، مثل تیمّم است؛ اما فتوای به تقیّه «مضروب علی الجدار» است. یک وقت وجود مبارک امام در فضایی است که از او سؤال کردند چطور وضو بگیریم؛ مثلاً فرمود به آن سبک وضو بگیرید، این را در حال تقیّه فرمودند؛ لذا در نصوص علاجیه هم که گفتند یکی حجّت است و یکی «لاحجّة» «فَخُذُوا بِمَا خَالَفَ الْقَوْمَ»[31] را بگیرید، «فَإِنَّ الرُّشْدَ فِی خِلَافِهِمْ»[32] را بگیرید؛ یعنی آن «مضروب علی الجدار» است، پس فتوای تقیّهای «مضروب علی الجدار» است، عمل به تقیّه, «حکم الله» واقعی است؛ نظیر تیمّم و مجزی است. توریه هم همینطور است؛ یک وقت است اصل دین در خطر است، اصل رسالت در خطر است اینها ممکن است تقیّه بکنند؛ غرض آن است که حالات اینها یکسان است. در ذیل همین آیه, روایاتی هست که در کنز و مانند کنز ملاحظه فرمودید که حضرت فرمود تقیّه, دین من است دین آبای من است بعد استشهاد کردند به جریان حضرت یوسف, به جریان حضرت ابراهیم(سلام الله علیهما) که یوسف تقیّه کرد, ابراهیم تقیّه کرد; ولی سرفصل آن ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾است که همه بحثها را باید در سایه این قلب سلیم معنا کرد. برخیها گفتند: ﴿فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ﴾؛یعنی سر به آسمان کرده برای فکر و مطالعه، نه درباره نجوم فکر کند تا از نجوم کمک بگیرد و برخیها گفتند: ﴿فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ﴾؛یعنی در علم نجوم نظر کرده نه درباره ستارهها.
ردّ شبهه بی اعتمادی به پیامبر با توریه یا تقیه دانستن کلام او
بنابراین اگر این توجیهات باشد، نشان میدهد که آن قلب سلیم همچنان سر جایش محفوظ است و اگر واقعاً حضرت بیمار بود یا از علایم کشف کرد که بیمار است که محذوری ندارد، انسان بیمار میشود; لکن فرمود روزی که شما این بتکده را تنها گذاشتید، شهر را خالی کردید و من تنها ماندم ﴿تَاللَّهِ لَأَکیدَنَّ أَصْنامَکُمْ﴾[33]وقتی که شما «مُدبر» هستید و این شهر را ترک کردید، این هشدار را داد، بعد وقتی اینها از شهر برگشتند و خواستند او را ببرند فرمود من «سقیم» هستم؛ حالا یا واقعاً بیمار بود که آنها اعراض کردند یا تقیّه فرمود که ممکن بود یک کار مهمّی در پیش داشته باشد؛ اگر نبوّت کسی ثابت شده باشد آن وقت بخواهد تقیّه کند، ممکن است بگویند این عمل او سلب اعتماد کند؛ این یکی از شبهاتی است که میگویند اگر پیامبر تقیّه کند سلب اعتماد میکنم؛ ولی اگر محفوف به قرینه باشد اینچنین نیست. اگر فرمود وقتی شما شهر را ترک کردید و من تنها شدم بساط بتها را جمع میکنم، این هشداری بود؛ وقتی که برگشتند دیدند بساط بتها جمع شد.
چگونگی تحقیر بت ها توسط ابراهیم(سلام الله علیه) هنگام ورود به بتکده
حضرت وقتی وارد بتکده شد فرمود: ﴿أَ لا تَأْکُلُونَ﴾؛ این شاید تأیید میکند که آنها در مراسم عید غذایی نزد بتها میآوردند، حالا یا تکریم بود یا تبرّک بود که بعد از آن استفاده کنند، غذاهایی را نزد بتها آوردند که حضرت فرمود: ﴿أَ لا تَأْکُلُونَ﴾؛ چرا این غذاها را نمیخورید؟! این تحقیری است؛ یعنی شما هیچ کاره هستید، چرا حرف نمیزنید؟ بعد در غیاب اینها به مردم فرمود: ﴿فَما ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعالَمینَ﴾؛ شما که «الله» را قبول دارید، این بتهایی که کاری از آنها ساخته نیست چگونه مقرّب «الی الله» و شفیع «عندالله» هستند و مانند آن.
استفاده از اصل غافلگیری در سالم نگه داشتن بت بزرگ
بعد شروع کرد با «رَوَغان»؛ «رَوَغان» دیدید دو حریف قوی کشتیگیر سعی میکنند یکی دیگری را خاک کند، این حالت را میگویند حالت «رَوَغان» که در برخی از حیوانات چنین است که دست راست و دست چپ را جلو و عقب میکند تا غافلگیر کند و او را به زمین بزند که این حالت را میگویند حالت «رَوَغان» که در «ثعلب» میگویند مشهود است و کمال هم است که غافلگیر کند و او را از پا در بیاورد؛ لذا این کلمه دو بار تکرار شده; یعنی غافلگیر کرده و کسی نتوانست از اینها حمایت کند ﴿فَراغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً بِالْیَمینِ﴾؛ یعنی «بالقدرة القاطعة» همه اینها را از پا در آورد، به استثنای آن بت بزرگ که خواست احتجاج کند و وقتی که آنها برگشتند گفتند: ﴿مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا﴾[34] بفرماید: ﴿بَلْ فَعَلَهُ کَبیرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ﴾[35] آنجا هم همین نکته را در نظر داشت، این هم یک نحوه «رَوَغان» است که این بت بزرگ را سالم نگه داشت و گفت این بت بزرگ آن بتها را از پا در آورد و شکست. در سوره مبارکه «انبیاء» که این قصه را ذکر میکند از آیه 51 به بعد سرفصلش این است: ﴿وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ﴾ ما از قبل او را رشید آفریدیم و به او رشد عطا کردیم ﴿وَ کُنَّا بِهِ عالِمینَ﴾، اینکه ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾[36] همین است. ذات اقدس الهی میداند که فلان شخص اگر به سِمَتی برسد، پُستهای کلیدی به او داده شود و بشود نبی یا رسول این خطرآفرین است؛ لذا هرگز به اینها سِمَت نمیدهد؛ اما ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾ میداند که فلان شخص اگر به مقام امامت, نبوت, رسالت, ولایت برسد هرگز دست از پا خطا نمیکند، این است که به او سِمَت کلیدی میدهند. فرمود ما قبلاً میدانستیم که او امین است و ما این سِمَتی را که به او دادیم، او در حفظ این سِمَت امین است ﴿وَ کُنَّا بِهِ عالِمینَ ٭ إِذْ قالَ لِأَبیهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثیلُ الَّتی أَنْتُمْ لَها عاکِفُونَ﴾[37] آنها حرفهای غیر مستدل زدند، بعد در آیه 57 فرمود: ﴿وَ تَاللَّهِ لَأَکیدَنَّ أَصْنامَکُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرینَ ٭ فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ کَبیراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ﴾[38] به این بت بزرگ مراجعه کنند.
حیرت مشرکان از شکسته شدن بت ها و جدال أحسن ابراهیم(سلام الله علیه) با آنها
وقتی که برگشتند گفتند: ﴿مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمینَ﴾؛[39] عدّهای گفتند که ما شنیدیم جوانی میگفت: ﴿وَ تَاللَّهِ لَأَکیدَنَّ أَصْنامَکُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرینَ﴾, ﴿قالُوا سَمِعْنا فَتًی یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْراهیمُ﴾؛[40] به نام ابراهیم بود ﴿قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلی أَعْیُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ﴾،[41] بعد حضرت را که آوردند ﴿قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا یا إِبْراهیمُ ٭ قالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبیرُهُمْ﴾[42] این میشود جدال, فرمود این بت بزرگی که سالم مانده این بتهای دیگر را شکسته است و بعد ﴿فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ﴾[43] اگر او حرف میزند از او سؤال کنید که این هم کذب نیست، این یک نحوه «جدال أحسن» است. آنها ﴿فَرَجَعُوا إِلی أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ﴾.[44]
پرسش: استاد ببخشید! این چیزی که درباره زمین فرمودید این مقام خاصی است؟
پاسخ: مقام خاصّی که برای خود آنهاست، دیگران ممکن است که بهشتی باشند؛ نظیر بخش پایانی سوره مبارکه «قمر»، خیلیها هستند که اهل تقوا هستند ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾[45] اینجا حضور دارند، اما ﴿عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾[46]حضور ندارند، این ﴿عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ برای اوحدیّ از اهل تقواست؛ وگرنه همه متّقیان از ﴿جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾برخوردار هستند، اما همه آنها «عند اللّه»ی نیستند ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾, یک; ﴿فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ که این ﴿عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ برای آن اوحدیّ اهل تقواست که «عنداللّه»ی هستند.
در سوره مبارکه «مریم» بخشی از این مطالب را در آنجا بیان فرمود؛ در سوره مبارکه «مریم» فرمود شما که حرف مرا نمیشنوید و من هم که در بین شما باشم، سودمند نیستم؛ من به طرف «الله» میروم، که این را قبلاً در آیه 48 به بعد سوره مبارکه «مریم»: ﴿وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ مَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُو رَبِّی عَسَی أَلاَّ أَکُونَ بِدُعَاءِ رَبِّی شَقِیّاً﴾ به عموی خود فرمود؛ آنگاه وقتی آن مراسم آتشسوزی ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾[47] شروع شد و پاسخ الهی ﴿یا نارُ کُونی بَرْداً وَ سَلاماً﴾[48] آمده و وجود مبارک حضرت ابراهیم از این منطقه نجات پیدا کرد، ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾ از آن به بعد شروع شد، ﴿وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ﴾ شروع شد، ﴿إِنِّی مُهاجِرٌ إِلی رَبِّی﴾[49] از آن به بعد شروع شد و مانند آن که سوره مبارکه «صافات» عهدهدار بخش دیگر آن است. فرمود: ﴿فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرینَ ٭ فَراغَ إِلی آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَ لا تَأْکُلُونَ﴾, یک; ﴿ما لَکُمْ لا تَنْطِقُونَ﴾, دو; که این تحقیری است و احتجاجی است علیه آنها، در غیاب آنها، ﴿فَراغَ عَلَیْهِمْ﴾ «رَوَغان» کرد چپ و راست کرد تا جای مناسب ببیند و کسی هم نباشد ﴿ضَرْباً بِالْیَمینِ﴾.
علت مراجعه بعضی از بت پرستان به ابراهیم(سلام الله علیه) بعد از مشاجره بت ها
حالا که اینها را خُرد کرده, شکسته, فقط بت بزرگ را گذاشته ﴿فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ یَزِفُّونَ﴾؛اینها از مراسم عید که از شهر خارج شده بودند برگشتند و اوضاع بتکده را دیدند «زَفّاً»؛ یعنی سریعاً به طرف حضرت ابراهیم آمدند، چون میدانستند غیر از او کس دیگری نبود. بعضیها این صحنه را میدانستند، مستقیماً به حضرت ابراهیم مراجعه کردند؛ این همه جمعیت همه که از نزدیک باخبر نبودند، آنها که باخبر نبودند گفتند: ﴿مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا﴾آنها که تا نیمخبری داشتند، گفتند جوانی بود که میگفت قسم به خدا من بتهای شما را از بین میبرم, آنها گفتند: ﴿مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا﴾اینها که بیخبر بودند, آنها که قبلاً شنیده بودند گفتند: ﴿قالُوا سَمِعْنا فَتًی یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْراهیمُ﴾ که این میگفت: ﴿تَاللَّهِ لَأَکیدَنَّ أَصْنامَکُمْ﴾؛حالا آنها که میدانستند مستقیماً، «زَفّاً» و سریعاً به حضرت ابراهیم مراجعه کردند که چرا این کار را کردی؟ آنها که نمیدانستند گفتند: ﴿مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا﴾،بعد باخبر شدند؛ بالأخره ﴿فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ یَزِفُّونَ﴾.
استدلال ابراهیم(سلام الله علیه) در نقد معبود قرار دادن بت ها
بعد وجود مبارک ابراهیم استدلال خود را پی گرفت و فرمود: ﴿أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ﴾ چیزی که خودتان تراشیدید او را عبادت میکنید! در حالی که ﴿وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾؛ این سنگ و چوب را «الله» آفرید، شما را هم «الله» آفرید، چرا غیر «الله» را عبادت میکنید؟ چرا مصنوع خودتان را میپرستید؟ ﴿أَ تَعْبُدُونَ﴾ چیزی را که خودتان میتراشید در حالی که خدای سبحان هم شما را خلق کرد, هم این اصنام و اوثانی که شما به این صورت در آوردید را خلق کرد ﴿وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾. در بخشهای دیگر برهان قرآن این است که ﴿أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ﴾[50] خالق با غیر خالق یکسان است؟! خدا خالق است و دیگران مخلوق هستند، چرا مخلوق را عبادت میکنید؟! ﴿أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ﴾ این یک برهان است و اینجا هم فرمود: ﴿وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾؛ این سنگ و چوب را هم که خدا آفرید، شما را هم که خدا آفرید، ابزاری هم که با آن این سنگ و چوب را به صورت صنم و وثن در آوردید آن هم خدا آفرید، پس «الله» را عبادت کنید ﴿فَما ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعالَمینَ﴾ آنها هیچ چارهای نداشتند آن وقت مراسم ابراهیمسوزی را راه انداختند.
[1]انبیاء/سوره21، آیه51.
[2]انبیاء/سوره21، آیه68.
[3]انبیاء/سوره21، آیه69.
[4]انعام/سوره6، آیه160.
[5]اسراء/سوره17، آیه55.
[6]بقره/سوره2، آیه253.
[7]مریم/سوره19، آیه33.
[8]مریم/سوره19، آیه15.
[9]شعراء/سوره26، آیه83.
[10]بقره/سوره2، آیه25.
[11]بقره/سوره2، آیه130.
[12]تفسیرالرازی مفاتیح الغیب اوالتفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج26، ص 341 و 342.
[13]انشقاق/سوره84، آیه6.
[14]شوری/سوره42، آیه53.
[15]اعراف/سوره7، آیه29.
[16]آن جا که مردم کفش و نعلین از پا بیرون آوردند؛ کفش کن.
[17]حجر/سوره15، آیه26.
[18]نجم/سوره53، آیه8.
[19]مثنوی جام جم، اوحدی مراغهای.
[20]صافات/سوره37، آیه100.
[21]فاتحه/سوره1، آیه6.
[22]البرهان فی تفسیر القرآن، ج1, ص319.
[23]اثبات الهداة، ج2, ص247. «فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) أَخِی عَلِیٌ أَفْضَلُ أُمَّتِی».
[24]مقامات حضرت فاطمه علیهاالسلام در کتاب و سنته باشدخالی نماند، الشیخ محمدالسند، ج1، ص97.
[25]کلامی که معنی آن مشکل و پوشیده و پنهان باشد؛ سخن های پوشیده غیرصریح..
[26]المیزان فی تفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج11، ص239.
[27]وسائل الشیعه، الشیخ الحرالعاملی، ج16، ص210، ط آل البیت.
[28]یوسف/سوره12، آیه70.
[29]کنز الدقائق، ج6، ص 342 و 344.
[30]وسائل الشیعه، الشیخ الحرالعاملی، ج27، ص 114 و 115، ط آل البیت.
[31]وسائل الشیعه، الشیخ الحرالعاملی، ج27، ص118، ط آل البیت.
[32]وسائل الشیعه، الشیخ الحرالعاملی، ج27، ص112، ط آل البیت.
[33]انبیاء/سوره21، آیه57.
[34]انبیاء/سوره21، آیه59.
[35]انبیاء/سوره21، آیه63.
[36]انعام/سوره6، آیه124.
[37]انبیاء/سوره21، آیه51.
[38]انبیاء/سوره21، آیه57.
[39]انبیاء/سوره21، آیه59.
[40]انبیاء/سوره21، آیه60.
[41]انبیاء/سوره21، آیه61.
[42]انبیاء/سوره21، آیه62.
[43]انبیاء/سوره21، آیه63.
[44]انبیاء/سوره21، آیه64.
[45]قمر/سوره54، آیه54.
[46]قمر/سوره54، آیه55.
[47]انبیاء/سوره21، آیه68.
[48]انبیاء/سوره21، آیه69.
[49]عنکبوت/سوره29، آیه26.
[50]نحل/سوره16، آیه17.
تاکنون نظری ثبت نشده است