- 513
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 22 تا 23 سوره زمر، بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 22 تا 23 سوره زمر، بخش اول"
- معرفی « أحسن الاقوال» با سه طایفه از آیات؛
- چگونگی تأثیرگذاری نور قرآن بر جان مؤمن و کافر؛
-چگونگی شرح صدر مؤمن با نور قرآن با استفاده از کلام امام علی(ع).
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَ فَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِْلإِسْلامِ فَهُوَ عَلی نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَیلٌ لِلْقاسِیةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللّهِ أُولئِکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ(22) اللّهُ نَزَّلَ أحسن الْحَدیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِی تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذینَ یخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِکْرِ اللّهِ ذلِکَ هُدَی اللّهِ یهْدی بِهِ مَنْ یشاءُ وَ مَنْ یضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ(23)﴾
معرفی « أحسن الاقوال» با سه طایفه از آیات
سورهٴ مبارکهٴ «زمر» که در مکه نازل شد، در آیه هجده به بعد فرمود: کسانی را بشارت بدهید که اهل پژوهش و تحقیق هستند، مکتب های گوناگون، آرا و نظرات مختلف را میبینند، ارزیابی میکنند، أحسن آنها را انتخاب میکنند. در سه طایفه از آیات هم «أحسن الاقوال» را مشخص کرد، فرمود: ﴿مَنْ أحسن قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً﴾[1]و هم مصداق آن را مشخص کرد، فرمود پیغمبر که ﴿أَدْعُوا إِلَی اللّهِ عَلی بَصیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی﴾ [2]و هم پیروان «أحسن الاقوال» را. اما در همین سوره، مسئله «أحسن الاقوال» را به صورت ﴿اللّهُ نَزَّلَ أحسن الْحَدیثِ﴾ بیان کرد که با ﴿الَّذینَ یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أحسنهُ﴾ [3]هماهنگ باشد.
چگونگی تأثیرگذاری نور قرآن بر جان مؤمن و کافر
مطلب دیگر این است که از طرف ذات اقدس الهی این کتاب نازل شد؛ یعنی آویخته شد نه انداخته، این یک و این کتاب، نوری است که از ناحیه حق متلألئ است و جهان را روشن میکند، این دو؛ خاصیت این نور نفوذپذیری است، این سه؛ اگر کسی عمداً مجرای نور را و نفوذ نور را ببندد، آسیب میبیند، چهار؛ آن گروهی که «مشروح الصّدر» هستند، بر اثر اینکه نور را راه دادند، خاصیت نور این است که هر جا برود وسیع میکند، شرح صدر ایجاد میکند، این برکت نور است و آن که نور را راه نداد، در ظلمت به سر برد، گرفتار قسوت، سنگینی و رسوب میشود. پس هم مردان الهی «مشروح الصدر» هستند «من ذکر الله»؛ لذا فرمود: ﴿فَهُوَ عَلی نُورٍ مِنْ رَبِّهِ﴾؛ هم کافران و منافقان «قسیّ القلب» هستند «من ذکر الله»؛ زیرا این نور آن چنان نیست که اگر به او راه ندهی، او کاری هم به شما نداشته باشد، او راه را میبندد، تنگ را تنگتر و تاریک را تاریک تر میکند.
تبیین خسارت دیدن جان کافر از نور قرآن
فرمود: خاصیت قرآن این است که ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ﴾، اما ﴿وَ لا یزیدُ الظّالِمینَ إِلاّ خَساراً﴾؛ [4]این طور نیست که اگر کسی «نبذوا کتاب الله وراء ظهورهم»، قرآن کاری به آنها نداشته باشد؛ بلکه قرآن آن تاریک را تاریک تر میکند، برای کسی که ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾ [5]میکند. الآن این میوه شیرین و شاداب برای انسان سالم، سودمند است، او را نمو میدهد، پرورش میدهد و مانند آن؛ ولی برای کسی که دستگاه گوارش او زخمی است، این میوه را هر چه بخواهد مصرف کند، چون هضم نمیکند این میوه، درد او را اضافه میکند، این تقصیر میوه نیست، چرا افرادی که دارای زخم معده هستند، دستگاه گوارشی آنها بیمار است، میگویند میوه خام نخورید؟ با اینکه این میوه جز فربهی و سودمندی، چیزی را به همراه ندارد، چون این شخص در برابر این میوه عکس العمل نشان میدهد، بیماری او زیاد میشود. پس ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ﴾؛ مؤمن، رحمت را «مِن القرآن» میگیرد که با «مِن» استعمال شده، کافر، شدت عذاب را «مِن القرآن» میگیرد، مثل اینکه انسان سالم، فربهی را از میوه میگیرد؛ انسانی که دستگاه گوارش او زخمی است، افزایش درد را از میوه میگیرد. این «مِن» منشأ برای دو اثر است.
ناتمامی دیدگاه شیخ طوسی در تفسیر «من» در ﴿مِنَ الْقُرْآنِ﴾
آن طور که مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) در تبیان[6] معنا کرده و همان را مرحوم طبرسی(رضوان الله علیه) در مجمع[7] بیان کرده که اینها این «مِن» را به معنای «عن» گرفتند، ظاهراً تام نیست. آنها میخواهند بفرمایند که در اثر تجاوز از یاد خدا، در اثر اعراض از یاد خدا، قلب اینها قسیّ است. درست است که در اثر اعراض، قلب اینها قسیّ است، اما لازم نیست که این «مِن» را به معنی «عن» بگیریم، برای اینکه برای ﴿وَ لا یزیدُ الظّالِمینَ إِلاّ خَساراً﴾؛ افزایش خسارت را آن آیه به خود قرآن اسناد داد، افزایش درد را انسان به خود میوه اسناد میدهد، افزایش درد چشم را به خود شمس اسناد میدهد. وقتی آفتاب طالع شد، یک انسان بصیر از این نور بهره فراوان میبرد، همه جا باز و روشن است و یک انسان «أعشی» از همین نور آسیب میبیند، «أعشی» در اثر إعراض از شمس که آسیب نمیبیند، «أعشی» از خود این شمس آسیب میبیند. بنابراین این «مِن» معنای خاص خودش را دارد، به معنای ناشی شدن هست و لازم نیست به معنای «عن» معنا شود.
پرسش: ؟پاسخ: برای اینکه او قدرت هضم ندارد، مقابله انجام میدهد، چون رد میکند و مقابله انجام میدهد، درد او اضافه میشود. اگر این قرآن نازل نشود، این شمس، طالع نشود که «أعشی» چشمش درد نمیآید.
چگونگی شرح صدر مؤمن با نور قرآن با استفاده از کلام علی(علیه السلام)
در نتیجه آن آیهای که فرمود: ﴿مَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِْلإِسْلامِ﴾؛ اسلام باعث باز شدن قلب است. آن بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: هر مظروفی وقتی که آمد از ظرفیت ظرف کم میکند، مگر علم که وقتی وارد یک قلب شد بر ظرفیت آن دل افزوده میشود: «کُلُّ وِعَاءٍ یضِیقُ بِمَا جُعِلَ فِیهِ إِلَّا وِعَاءَ الْعِلْمِ فَإِنَّهُ یتَّسِعُ بِه» [8]اگر ظرفی ظرفیت ده لیتر آب داشت، شما وقتی پنج لیتر آب در آن ریختید، ظرفیت آن را اشغال کردید، دیگر این ظرف آماده پذیرش ده لیتر دیگر نیست، فقط پنج لیتر را قبول میکند؛ اما وقتی علم وارد یک صحنه شد به این ظرف ظرفیت میدهد؛ یعنی طلبهای که وارد حوزه شد یا یک دانشجو که وارد دانشگاه شد، اگر ظرفیت فراگیری ده مطلب را دارد، وقتی پنج مسئله علمی را فهمید، دیگر ظرفیت او آماده میشود، برای اینکه بیست مطلب را بفهمد، سی مطلب را بفهمد، آن مظروف این ظرف را مشروح و باز میکند «شرحه شرحه سینه خواهم از فراق»،[9] همین است. اگر کسی از احساس فراغت، قلب مشروح داشته باشد، باز داشته باشد، مظروف بیشتری دریافت میکند، خاصیت نور این است خاصیت قرآن کریم این است که شرح صدر میدهد.
علایم شرح صدر از دیدگاه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
وقتی این جمله نازل شد، ابن مسعود از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال کرد که علامت شرح صدر چیست؟ ما از کجا بفهمیم، این نور قرآن وارد شد و قلب را باز کرده است. یک وقت است انسان در بحث های علمی چند تا مفهوم را یاد گرفته، این شاید بتواند بفهمد؛ اما قرآن جهانی است و با توده مردم کار دارد، اختصاصی به حوزه و دانشگاه که ندارد. یک انسان اگر بخواهد بفهمد «مشروح الصدر» شد یا نه، این قرآن در درون قلب او تابید و این قلب را باز کرد یا نه، راه آن چیست؟ وقتی ابن مسعود از وجود مبارک حضرت سؤال کرد، فرمود: علامت شرح صدر این است: «التَّجَافِی عَنْ دَارِ الْغُرُورِ وَ الْإِنَابَةُ إِلَی دَارِ الْخُلُودِ وَ الِاسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِ الْمَوْت»؛ [10]این سه نشانه و علامت شرح صدر است. یکی اینکه انسان از دار غرور تجافی کند. «تجافی»؛ یعنی جا خالی کردن و آماده برخاستن. ببینید وقتی که میوههای درخت پایین افتاد، میوه شناس آن سالم ها را انتخاب میکند، کرم زده ها را رها میکند؛ در عبادت ها و در درس و بحث و تجارت و روابط اجتماعی ما، نورهای فراوانی است، کارهای مثبت و خیر فراوانی است؛ یک انسان مؤمن آنها را جمع میکند؛ حالا حواشی هم دارد، ضایعات هم دارد، کِرم زده هم دارد، آنها واردِ ﴿أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَینَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی اْلأَمْوالِ وَ اْلأَوْلادِ﴾[11] است، این پنج متاع کرم زده ، در غالب این کارها هست؛ اگر کسی اهل تجارت باشد، درس باشد، مسائل اجتماعی داشته باشد؛ آن نورهایی که کم هم نیست، آنها را میگیرد، آن چیزهایی که به عنوان: ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَینَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی اْلأَمْوالِ وَ اْلأَوْلادِ﴾ را رها میکند، فرمود: «التَّجَافِی عَنْ دَارِ الْغُرُورِ» این است: «الْإِنَابَةُ إِلَی دَارِ الْخُلُودِ» علامت دوم است؛ «وَ الِاسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِ الْمَوْت» علامت سوم است. اگر این علایم یکجا جمع شد، معلوم میشود این شخص «مشروح الصدر» است؛ قرآن وارد قلب او شد، یک؛ بر ظرفیت این ظرف افزود، دو؛ نگذاشت بیگانه بیاید، سه؛ اگر بیگانه و نامحرمی بود او را دفع میکند، چهار.
لزوم استعانت از قرآن در دفع دیو پلیدی ها از جان
ما نباید همیشه بگوییم: «دیو چو بیرون رود فرشته درآید»؛[12] البته این برای برخی از مجاهدان است، آن مجاهد نستوه میگوید، من فرشتهای هستم که میآیم و دیو را بیرون میکنم، این دو طریق است، دو فکر است، دو نحوه جهاد است. ما حتماً باید منتظر باشیم وبگوییم: «دیو چو بیرون رود فرشته درآید»، یا آن فرشته به قدری قوی است که میآید و دیو را هم بیرون میکند.
یک وقت است انسان به حضرت موسای کلیم(سلام الله علیه) عرض میکند، ما وارد آن منطقه نمیشویم، مگر اینکه این عمالقه بیرون بروند: ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾؛[13]اگر آنها بیرون رفتند، ما وارد آن منطقه میشویم. ما تا چه وقت بگوییم: «دیو چو بیرون رود فرشته درآید». اگر در راه هستیم فرشتههای قوی هم با ما هست، ما باید این دیو را بیرون کنیم، اینکه سیدناالاستاد با مشت گره کرده فرمود: «من دهان این دولت را میزنم»؛ یعنی ما نمیگوییم: «دیو چو بیرون رود فرشته در آید» بلکه فرشتهای به همراه ما هست که دیو را بیرون میکند و قرآن این قدرت را دارد، عترت طاهرین این قدرت را دارند که دیو را بیرون کنند. ما منتظر باشیم که تمام این مشکلات حل شود تا معارف قرآنی در قلب ما جا بگیرد، این طور نیست.
بنابراین، اینکه وجود مبارک حضرت فرمود: علامت شرح صدر این است، هر کسی میتواند این علامت را در خودش ارزیابی کند، پیاده کند، ببیند که «مشروح الصدر» است یا نه؟ و هرگز نباید ناامید باشد.
قساوت قلب و شرح صدر دو محصول متفاوت از تأثیر قرآن
فرمود کسی که شرح صدر دارد، او از قرآن دارد، کسی که قساوت قلب دارد، دل های او رسوب گرفته و بسته است، او هم از قرآن دارد. اگر قرآن نباشد، اگر آفتاب نباشد، نه آنکه بصیر است راه را میبیند، نه آنکه أعشی است، چشم او به درد میآید. چشم أعشی که به درد میآید، از نور است، برای اینکه نور را قبول ندارد. آن افراد سالم هستند که از نور طرفی میبندند، برای اینکه نور را قبول دارند. بنابراین نیازی نیست آن گونه که مرحوم شیخ طوسی در تبیان یا مرحوم امین الاسلام(رضوان الله علیهما) در مجمع، این «مِن» را به معنای «عن» گرفتند؛ یعنی قساوت آنها در اثر عدول و تجاوز از یاد خداست، این طور معنا کنیم ﴿أَ فَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِْلإِسْلامِ﴾.
پرسش: آقا یعنی این «قساوتُهُ» که قساوت قلب را فرا گرفته بخاطر ذکر خدا قساوت قلب گرفته؛ یعنی قبلش سالم بود و ذکر خدا آن را ؟
پاسخ: نه، چون قلب او ذکر خدا را نپذیرفت، فرمود: ﴿إِنّا هَدَیناهُ السَّبیلَ﴾؛ [14]ما این راه را نشان دادیم، ﴿وَ هَدَیناهُ النَّجْدَینِ﴾؛ [15]ما این دو تا طریق را نشان دادیم، یک عده با آن مبارزه کرده، نپذیرفتند، آسیبی که میبینند از همین جا میبینند، جای دیگر نمیبینند. آنها هم که بهرهمندند از همین بهرهمندند، جای دیگر که جای بهره نیست. آنها اگر با کتاب خدا درگیر نشوند مبارزه نکنند، اینکه فرمود: وقتی آیات الهی آمد: ﴿فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ﴾ [16]با اینکه قرآن نور است، چرا ﴿زادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ﴾ برای اینکه دعوای جدید است، یک درگیری جدید است، یک مبارزه جدید است. عدهای ﴿إِذا تُلِیتْ عَلَیهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إیماناً وَ عَلی رَبِّهِمْ یتَوَکَّلُونَ﴾. [17]عدهای وقتی آیات الهی نازل میشود ﴿زادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ﴾؛ آفتاب وقتی تازه طلوع کرده، مقداری چشم أعشی درد میآید، وقتی بالغ شد و به آن اوج رسید، درد او شدیدتر میشود؛ او ناچار است در گوشهای بخزد. این آسیب را از شمس میبیند، برای اینکه آن را قبول ندارد، اگر قبول میداشت که «مشروح الصدر» بود. بنابراین، این «مِن» معنای خاص خودش را دارد؛ یعنی از همین جا ناشی میشود ﴿وَ لا یزیدُ الظّالِمینَ إِلاّ خَساراً﴾؛ فاعل «یزیدُ» همین قرآن است، همین قرآن شافی است اگر کسی زخم معده دارد، دستگاه گوارش او بیمار است، زخمی است، گلابی شیرین درد او را اضافه میکند، چرا؟ برای اینکه آن گلابی شیرین را قبول ندارد، جذب نمیکند، هضم نمیکند، در برابر آن میخواهد مقاومت کند و نمیتواند؛ لذا درد او اضافه میشود، وگرنه کسی در دستگاه درون، دستگاه گوارش او را که آسیب نرسانده. این گلابی شاداب هر چه شیرینتر باشد، پر آبتر باشد، فریاد او بیشتر درمیآید، برای اینکه این با او رابطه ندارد، با او درگیر میشود و او را هضم نمیکند. بنابراین ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یزیدُ﴾ که فاعل «یزِیدُ» همین قرآن کریم است، همین شافی است، همین شافی ﴿وَ لا یزیدُ الظّالِمینَ إِلاّ خَساراً﴾ [18]می شود. در این قسمت هم همین طور است. اینها چون قبول ندارند درگیر هستند، همین طور است. آیه ﴿زادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ﴾ از همین قبیل است. پس شرح صدر برای اینهاست.
فطرت سرمایه درونی بهره مندی از قرآن و دفن آن در غرایز توسط کافر
پرسش: ؟پاسخ: بله، خدا به اینها سرمایه داد، «رأس المال» اینها، فطرت اینهاست، ایمان اینهاست، هرگز خدا کسی را بی سرمایه خلق نکرده، فرمود: ﴿أَغْنى وَ أَقْنى﴾ [19]هم «قنا» داد؛ «قُنیه»؛ یعنی سرمایه، این با «قاف» است، هم «أغنی» هم «أقنی» هم بی نیاز کرد و هم سرمایه داد، فرمود: من انسان را با سرمایه خلق کردم، با این سرمایه باید در حوزه و دانشگاه و جای دیگر تجارت کنی: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾؛ [20]ما به او نور دادیم، ما هیچ کسی را بی سرمایه خلق نکردیم.
پرسش: ؟پاسخ: نه منظور این است که در برابر حق تسلیم نیست، حق را نمیپذیرد، انکار میکند، آن فطرت را چون غبارآلود کرده: ﴿کَلاّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ﴾؛ [21]«رین»؛ یعنی چرک؛ چرکین کرده، پیدا نیست. کسی این فطرت را دفن کرده و بر بالای قبر فطرت، ویلا ساخته و فرمود: ﴿قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾. [22]سه تا «سین» است که به باب تفعیل رفته است: اول آن «دسّ» است که دو تا «سین» است، به باب تفعیل میرود میشود سه تا «سین»، یکی از این سین ها تبدیل به «یا» میشود، بعد تبدیل به «الف»؛ اصل آن «دسّس» است، ثلاثی مضارع آن «دسّ» است «دسّ»، دسیسه؛ یعنی انسان چیزهایی را کنار ببرد، امری را در وسط دفن کند، بعد این خاک ها را روی آن بریزد، این را میگویند دسیسه؛ ﴿أَمْ یدُسُّهُ فِی التُّرابِ﴾ [23]این است. برخی ها دسیسه میکنند، بلکه تدسیس میکنند؛ ﴿قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾ فرمود: این فطرت شفاف و نورانی که ما دادیم؛ اغراض، غرایز، شهوت ها و غضب ها را کنار میزند، این را در آن درون دفن میکند، بعد خس و خاشاکِ اغراض و غرایز و اوهام و خیالات و شهوت ها و غضب را روی آن میگذارد بالای آن ویلا میسازد مینشیند، این تدسیس کرده، صدای آن فطرت در نمیآید.
کنار رفتن غرایز در فیامت از روی فطرت و عذاب آور بودن آن
چون در آن دفن کرده، هر چه آیات الهی خوانده می شود، آن فطرت بیچاره در درون دفن شده و در قیامت وقتی که این خس و خاشاک کنار میرود، این فطرت باز است، تمام عذاب برای همین انسانی است که او انسان است.
در بحث های قبلی هم بود که اگر این جریان که بعضی ها حیوان میشوند: ﴿أُولئِکَ کَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾، [24]اگر مسخ شوند، مسخ ملکوتی نه؛ واقعاً حیوان شوند. مسخ ملکوتی؛ یعنی در عین حال که انسان است حیوان است هر دو واقعیت دارد، نه به صورت حیوان در بیاید، واقعاً حیوان است و واقعاً انسان، عذاب توجیه دارد؛ ولی اگر مسخ به این معنا باشد که انسانیت او کلاً رخت بربندد و حیوان شود؛ ظاهر، باطن، درون، نهاد و نهان او حیوان، این حیوان که در قیامت عذابی ندارد. الآن مار و عقرب و بوزینه، چه عذابی دارند؛ اگر کسی در قیامت به صورت بوزینه درآمد، بوزینه همان لذّتی را از زندگی میبرد که آهو و تیهو میبرند، هم در تغذیه هم در زاد و ولد، بوزینه چه عذابی دارد؛ اما انسانی که به صورت بوزینه درآمد، «انسانٌ و قردٌ» میفهمد که بوزینه است و شرم از آن به بعد شروع میشود، عذاب هم شروع میشود و اگر کسی واقعاً به صورت مار و عقرب در بیاید، مار از زندگی مار بودنش که لذت میبرد؛ یعنی آهو و تیهو و طاووس بیش از مار لذت میبرند؟ این طور که نیست. همان لذتی که طاووس از زندگی شخصی خود میبرد مار و عقرب و میمون هم میبرند. تمام مشکلات این است که انسان در عین حال که انسان است، میشود قِرد و بوزینه و مار و عقرب؛ لذا درد او از آن به بعد شروع میشود. فطرت هرگز از بین نمیرود و هیچ ممکن نیست.
مهجور بودن از بحث های معاد علّت روآوری انسان به سوی غرایز
چون بحث های معاد در حوزه نیست، مهجور است، خدا سیدناالاستاد را ـ که سالگرد رحلت ایشان است ـ غریق رحمت کند! فرمود: بحث معاد، علم به معاد، درس معاد، شرح معاد، تفسیر معاد را هنوز خدا روزی این ملت نکرده است که اینها بفهمند که کجا میخواهیم برویم، برویم جایی که یک میلیارد سال مدام بخوریم و بخوریم، بعد که چه؟ این سؤال در ذهن خیلی ها نمیآید تا به دنبال جواب آن بروند؛ لذا بحث معاد اصلاً در حوزهها مطرح نیست؛ حالا تا چه وقت خدا روزیِ یک ملت کند که معادشناسی شروع شود، آن طوری که بحث های دیگر شروع شدند، حرف دیگر است؛ اصلاً در ذهن خیلی ها نمیآید که ما آنجا برویم نهر عسل هست، «غُرَف مبنیه» هست، حور و قصور هست تا چه وقت، چه کار بکنیم آنجا؟ اصلاً سؤال در ذهن خیلی ها نمیآید.
جایگاه صدر در وجود انسان و توسعه آن با نور قرآن
به هر تقدیر فرمود که صدر را از آن جهت صدر میگویند، (چرا ما بالای مجلس و محفل و اتاق را میگوییم صدر؛ برای اینکه چپ و راست به وسیله آن معلوم میشود، دور و نزدیک به وسیله آن معلوم میشود، از این جهت میشود صدر مجلس، برای اینکه طرف راست و طرف چپ و نزدیک و دور با آن معلوم میشود). در نهان و نهاد ما یک شأن و نیرویی هست که طرف راست و طرف چپ و قُرب و بُعد و امر و نهی از آن صادر میشود، آن را صدر میگویند که اگر قلب گفتند، به مناسبتی است فؤاد گفتند به مناسبتی است ظرف بودن صدر برای قلب به مناسبتی که ﴿لا تَعْمَی اْلأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ﴾؛ [25]به مناسبتی، این صدر است که حرف اول را در دستگاه میزند.
تأثیر تقوا در صدر انسان به عنوان مرکز فرماندهی افعال
فرمود آنکه حرف اول را در دستگاه درون میزند، قرآن آن را باز میکند وقتی آن را باز کرد این دیگر نه بیراهه میرود و نه راه کسی را میبندد، نگران نیست که این ابزار دست کیست؟ این حرف که مقام عالی وجود مبارک حضرت امیر نیست، این جزء مقامات نازله آن حضرت است که ماها متوجه شویم. در بحبوحه خلافت حضرت، کسی آمده که تاجر آبرومندی بود و در اثر رخدادهای ناگوار، وضع مالی او به هم خورد، آمد خدمت حضرت و درخواستی کرد. حضرت به مأمور امور مالی خود فرمود: «فَأَمَرَ لَهُ بِأَلْفٍ»؛ هزار واحد به او بده. آنها میدانستند که حضرت امیر اهل گذشت بی جا نیست، حساب دار به حضرت عرض کرد که «مِنْ ذَهَبٍ أَوْ فِضَّةٍ» هزار مثقال طلا یا هزار مثقال نقره؟ فرمود: «فَأَعْطِ الْأَعْرَابِی أَنْفَعَهُمَا لَهُ» ببین مشکل او با چه چیزی حل میشود، «کِلَاهُمَا عِنْدِی حَجَرَانِ»؛ فرمود: طلا و نقره نزد علی، سنگ است.[26] آن سنگ زرد و این سنگ سفید است، سنگ هستند، از اینها به عنوان أحجار کریمه یاد میکنند. اگر کسی این درک را داشته باشد، آبروی او محفوظ است، دیگر اینچنین نیست که عمری را به بی آبرویی بگذراند، این میشود شرح صدر؛ یعنی مصدر امور دارد؛ به جای «أمّاره بالسّوء، أمّاره بالحُسن» دارند، این طور نیست که فقط ﴿إِنَّ النَّفْسَ َلأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ﴾ [27]باشد، آن مردان الهی هم «إِنَّ النّفسَ لأمّارَة بِالحُسن». این نفس را طرزی «هِی نَفسِی أَرُوضُهَا بِالتَّقوَی»[28]من با تقوا آن را ورزش و ریاضت میدهم این میشود «أماره بالحسن»؛ این مصدر کارهاست، میشود صدر؛ اما دیگران این را ندارند، شرح صدر ندارند؛ دل، بسته است، دلِ بسته جای نفوذ نیست: ﴿سَواءٌ عَلَیهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یؤْمِنُونَ﴾؛ [29]یک حرف بسته، یک جای بسته، شما چه بگویید چه نگویید که راه نفوذ ندارد. فرمود بعضی ها بستهدل هستند؛ بعضی ها «مشروح الصدر» هستند که منتظرند آیات الهی این باز را بازتر کند. فرمود: ﴿اللّهُ نَزَّلَ أحسن الْحَدیثِ﴾ به ما گفته ﴿فَیتَّبِعُونَ أحسنهُ﴾.
تبیین علّت «أحسن الحدیث» بودن قرآن
در آیات دیگر «أحسن الاقوال» را مشخص کردیم؛ ولی اینجا «أحسن الحدیث» را هم بازگو میکنیم، «أحسن الحدیث» این است؛ کتابی أحسن است که در بحث های بود و نبود، برهانی باشد، در بحث های باید و نباید، عدل مدار باشد. شما بارها ملاحظه فرمودید که غیر از شریعت الهی، هیچ کشوری، هیچ ملتی، هیچ مملکتی توان تدوین قانون تمدن ساز ندارد، این توان را ندارد؛ برای اینکه مواد قانونی را از مبانی میگیرند، دست اینها از منبع اصلی کوتاه است، در مجلس باشد همین طور است، سازمان بین الملل باشد، حقوق بشر باشد، همین طور است، این مواد حقوقی را از مبانی میگیرند، مبانی میگوید، استقلال، آزادی، امنیت، امانت، محیط زیست، مساوات، مواسات، رعایت عهد، پیمان و امضا اینها مبانی است، اینها حق است، از این مبانی، آن مواد حقوقی را استنباط میکنند. در این مبانی یک کلید واژهای است به عنوان «مبنی المبانی» که زیر بنای همه مبانی است «و هو العدل» که استقلال، باید عادلانه باشد، امنیت و امانت باید عادلانه باشد، امضا باید عادلانه باشد، رعایت محیط زیست باید عادلانه باشد، همه اینها باید عادلانه باشد، این را هم قبول دارند. این عدل هم که یک کلمه سه حرفی «عین و دال و لام» است، معنای آن هم «وضع کل شیء فی موضعه» است، این را هم همه قبول دارند؛ اما تمام مصیبت برای غربی ها و امثال آنها این است که دست آنها از این به بعد خالی است. تمام این مواد حقوق باید به مبانی برگردد تمام این مبانی به «مبنی المبانی» برمیگردد «و هو العدل» و معنای عدل هم «وضع کل شیء فی موضعه» است؛ اما جای اشیا کجاست؟ جای اشیا را اشیاآفرین میداند، جای اشخاص را اشخاص آفرین میداند، شما که به او معتقد نیستید و خودتان را به جای خدا مینشانید؛ لذا یک روز این را امضا میکنند، یک روز دیگر آن را امضا نمیکند؛ یک روز کشور مظلومی را محور شرارت قرار میدهند و یک روز دیگر یک منافق تروریست را پاکدامن معرفی میکنند به نحو سالبه کلیه، هیچ مبنای علمی برای این حقوق بشر و مواد نشان نمیدهد، برای اینکه آن را باید از وحی بگیرید از چه میخواهید بگیرید؟ جای اشیا کجاست، جای اشخاص کجاست، میگویند زن و مرد مساوی هستند، شما که نه زن را آفریدید، نه مرد را آفریدید. اینکه خدا میفرماید: ﴿لا تَدْرُونَ أَیهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً﴾[30]فرمود: این ارثی که من گفتم، دست به آن نزنید، شما که اینها را نیافریدید، شما چه میدانید، عاقبت امر چیست؟! ﴿لا تَدْرُونَ أَیهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً﴾؛ سهم دختر چقدر است، سهم پسر چقدر است، شما جای اشیا را نمیدانید، جای اشخاص را نمیدانید؛ وقتی هم نمیدانید حق قانون گذاری هم ندارید. این میشود «أحسن الاقوال»، «أحسن الاقوال» در مسائل تکوین مشخص است، در مسائل تشریع هم مشخص است، چون به وحی برمیگردد.
[1]فصلت/سوره41، آیه33.
[2]یوسف/سوره12، آیه108.
[3]زمر/سوره39، آیه18.
[4]اسراء/سوره17، آیه82.
[5]بقره/سوره2، آیه10.
[6]تفسیرالتبیان، الشیخ الطوسی، ج9، ص20.
[7]مجمع البیان، ج8، ص772.
[8]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص25.
[9]مولوی، مثنوی معنوی؛ دفتر اول، بخش1ـ سرآغاز؛«سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق».
[10]مکارم الاخلاق، رضی الدین ابی نصرالحسن بن الفضل الطبرسی، ص447.
[11]حدید/سوره57، آیه20.
[12]دیوان حافظ، غزل شماره232. «خلوت دل نیست جای صحبت اغیار دیو چو بیرون رود فرشته در آید».
[13]مائده/سوره5، آیه24.
[14]انسان/سوره76، آیه3.
[15]بلد/سوره90، آیه10.
[16]توبه/سوره9، آیه125.
[17]انفال/سوره8، آیه2.
[18]اسراء/سوره17، آیه82.
[19]نجم/سوره53، آیه48.
[20]شمس/سوره91، آیه8.
[21]مطففین/سوره83، آیه14.
[22]شمس/سوره91، آیه10.
[23]نحل/سوره16، آیه59.
[24]اعراف/سوره7، آیه179.
[25]حج/سوره22، آیه46.
[26]مستدرک الوسائل، المیرزاالحسین النوری الطبرسی، ج7، ص268.
[27]یوسف/سوره12، آیه53.
[28]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج16، ص209.
[29]بقره/سوره2، آیه6.
[30]نساء/سوره4، آیه11.
- معرفی « أحسن الاقوال» با سه طایفه از آیات؛
- چگونگی تأثیرگذاری نور قرآن بر جان مؤمن و کافر؛
-چگونگی شرح صدر مؤمن با نور قرآن با استفاده از کلام امام علی(ع).
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَ فَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِْلإِسْلامِ فَهُوَ عَلی نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَیلٌ لِلْقاسِیةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللّهِ أُولئِکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ(22) اللّهُ نَزَّلَ أحسن الْحَدیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِی تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذینَ یخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِکْرِ اللّهِ ذلِکَ هُدَی اللّهِ یهْدی بِهِ مَنْ یشاءُ وَ مَنْ یضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ(23)﴾
معرفی « أحسن الاقوال» با سه طایفه از آیات
سورهٴ مبارکهٴ «زمر» که در مکه نازل شد، در آیه هجده به بعد فرمود: کسانی را بشارت بدهید که اهل پژوهش و تحقیق هستند، مکتب های گوناگون، آرا و نظرات مختلف را میبینند، ارزیابی میکنند، أحسن آنها را انتخاب میکنند. در سه طایفه از آیات هم «أحسن الاقوال» را مشخص کرد، فرمود: ﴿مَنْ أحسن قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً﴾[1]و هم مصداق آن را مشخص کرد، فرمود پیغمبر که ﴿أَدْعُوا إِلَی اللّهِ عَلی بَصیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی﴾ [2]و هم پیروان «أحسن الاقوال» را. اما در همین سوره، مسئله «أحسن الاقوال» را به صورت ﴿اللّهُ نَزَّلَ أحسن الْحَدیثِ﴾ بیان کرد که با ﴿الَّذینَ یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أحسنهُ﴾ [3]هماهنگ باشد.
چگونگی تأثیرگذاری نور قرآن بر جان مؤمن و کافر
مطلب دیگر این است که از طرف ذات اقدس الهی این کتاب نازل شد؛ یعنی آویخته شد نه انداخته، این یک و این کتاب، نوری است که از ناحیه حق متلألئ است و جهان را روشن میکند، این دو؛ خاصیت این نور نفوذپذیری است، این سه؛ اگر کسی عمداً مجرای نور را و نفوذ نور را ببندد، آسیب میبیند، چهار؛ آن گروهی که «مشروح الصّدر» هستند، بر اثر اینکه نور را راه دادند، خاصیت نور این است که هر جا برود وسیع میکند، شرح صدر ایجاد میکند، این برکت نور است و آن که نور را راه نداد، در ظلمت به سر برد، گرفتار قسوت، سنگینی و رسوب میشود. پس هم مردان الهی «مشروح الصدر» هستند «من ذکر الله»؛ لذا فرمود: ﴿فَهُوَ عَلی نُورٍ مِنْ رَبِّهِ﴾؛ هم کافران و منافقان «قسیّ القلب» هستند «من ذکر الله»؛ زیرا این نور آن چنان نیست که اگر به او راه ندهی، او کاری هم به شما نداشته باشد، او راه را میبندد، تنگ را تنگتر و تاریک را تاریک تر میکند.
تبیین خسارت دیدن جان کافر از نور قرآن
فرمود: خاصیت قرآن این است که ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ﴾، اما ﴿وَ لا یزیدُ الظّالِمینَ إِلاّ خَساراً﴾؛ [4]این طور نیست که اگر کسی «نبذوا کتاب الله وراء ظهورهم»، قرآن کاری به آنها نداشته باشد؛ بلکه قرآن آن تاریک را تاریک تر میکند، برای کسی که ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾ [5]میکند. الآن این میوه شیرین و شاداب برای انسان سالم، سودمند است، او را نمو میدهد، پرورش میدهد و مانند آن؛ ولی برای کسی که دستگاه گوارش او زخمی است، این میوه را هر چه بخواهد مصرف کند، چون هضم نمیکند این میوه، درد او را اضافه میکند، این تقصیر میوه نیست، چرا افرادی که دارای زخم معده هستند، دستگاه گوارشی آنها بیمار است، میگویند میوه خام نخورید؟ با اینکه این میوه جز فربهی و سودمندی، چیزی را به همراه ندارد، چون این شخص در برابر این میوه عکس العمل نشان میدهد، بیماری او زیاد میشود. پس ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ﴾؛ مؤمن، رحمت را «مِن القرآن» میگیرد که با «مِن» استعمال شده، کافر، شدت عذاب را «مِن القرآن» میگیرد، مثل اینکه انسان سالم، فربهی را از میوه میگیرد؛ انسانی که دستگاه گوارش او زخمی است، افزایش درد را از میوه میگیرد. این «مِن» منشأ برای دو اثر است.
ناتمامی دیدگاه شیخ طوسی در تفسیر «من» در ﴿مِنَ الْقُرْآنِ﴾
آن طور که مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) در تبیان[6] معنا کرده و همان را مرحوم طبرسی(رضوان الله علیه) در مجمع[7] بیان کرده که اینها این «مِن» را به معنای «عن» گرفتند، ظاهراً تام نیست. آنها میخواهند بفرمایند که در اثر تجاوز از یاد خدا، در اثر اعراض از یاد خدا، قلب اینها قسیّ است. درست است که در اثر اعراض، قلب اینها قسیّ است، اما لازم نیست که این «مِن» را به معنی «عن» بگیریم، برای اینکه برای ﴿وَ لا یزیدُ الظّالِمینَ إِلاّ خَساراً﴾؛ افزایش خسارت را آن آیه به خود قرآن اسناد داد، افزایش درد را انسان به خود میوه اسناد میدهد، افزایش درد چشم را به خود شمس اسناد میدهد. وقتی آفتاب طالع شد، یک انسان بصیر از این نور بهره فراوان میبرد، همه جا باز و روشن است و یک انسان «أعشی» از همین نور آسیب میبیند، «أعشی» در اثر إعراض از شمس که آسیب نمیبیند، «أعشی» از خود این شمس آسیب میبیند. بنابراین این «مِن» معنای خاص خودش را دارد، به معنای ناشی شدن هست و لازم نیست به معنای «عن» معنا شود.
پرسش: ؟پاسخ: برای اینکه او قدرت هضم ندارد، مقابله انجام میدهد، چون رد میکند و مقابله انجام میدهد، درد او اضافه میشود. اگر این قرآن نازل نشود، این شمس، طالع نشود که «أعشی» چشمش درد نمیآید.
چگونگی شرح صدر مؤمن با نور قرآن با استفاده از کلام علی(علیه السلام)
در نتیجه آن آیهای که فرمود: ﴿مَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِْلإِسْلامِ﴾؛ اسلام باعث باز شدن قلب است. آن بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: هر مظروفی وقتی که آمد از ظرفیت ظرف کم میکند، مگر علم که وقتی وارد یک قلب شد بر ظرفیت آن دل افزوده میشود: «کُلُّ وِعَاءٍ یضِیقُ بِمَا جُعِلَ فِیهِ إِلَّا وِعَاءَ الْعِلْمِ فَإِنَّهُ یتَّسِعُ بِه» [8]اگر ظرفی ظرفیت ده لیتر آب داشت، شما وقتی پنج لیتر آب در آن ریختید، ظرفیت آن را اشغال کردید، دیگر این ظرف آماده پذیرش ده لیتر دیگر نیست، فقط پنج لیتر را قبول میکند؛ اما وقتی علم وارد یک صحنه شد به این ظرف ظرفیت میدهد؛ یعنی طلبهای که وارد حوزه شد یا یک دانشجو که وارد دانشگاه شد، اگر ظرفیت فراگیری ده مطلب را دارد، وقتی پنج مسئله علمی را فهمید، دیگر ظرفیت او آماده میشود، برای اینکه بیست مطلب را بفهمد، سی مطلب را بفهمد، آن مظروف این ظرف را مشروح و باز میکند «شرحه شرحه سینه خواهم از فراق»،[9] همین است. اگر کسی از احساس فراغت، قلب مشروح داشته باشد، باز داشته باشد، مظروف بیشتری دریافت میکند، خاصیت نور این است خاصیت قرآن کریم این است که شرح صدر میدهد.
علایم شرح صدر از دیدگاه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
وقتی این جمله نازل شد، ابن مسعود از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال کرد که علامت شرح صدر چیست؟ ما از کجا بفهمیم، این نور قرآن وارد شد و قلب را باز کرده است. یک وقت است انسان در بحث های علمی چند تا مفهوم را یاد گرفته، این شاید بتواند بفهمد؛ اما قرآن جهانی است و با توده مردم کار دارد، اختصاصی به حوزه و دانشگاه که ندارد. یک انسان اگر بخواهد بفهمد «مشروح الصدر» شد یا نه، این قرآن در درون قلب او تابید و این قلب را باز کرد یا نه، راه آن چیست؟ وقتی ابن مسعود از وجود مبارک حضرت سؤال کرد، فرمود: علامت شرح صدر این است: «التَّجَافِی عَنْ دَارِ الْغُرُورِ وَ الْإِنَابَةُ إِلَی دَارِ الْخُلُودِ وَ الِاسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِ الْمَوْت»؛ [10]این سه نشانه و علامت شرح صدر است. یکی اینکه انسان از دار غرور تجافی کند. «تجافی»؛ یعنی جا خالی کردن و آماده برخاستن. ببینید وقتی که میوههای درخت پایین افتاد، میوه شناس آن سالم ها را انتخاب میکند، کرم زده ها را رها میکند؛ در عبادت ها و در درس و بحث و تجارت و روابط اجتماعی ما، نورهای فراوانی است، کارهای مثبت و خیر فراوانی است؛ یک انسان مؤمن آنها را جمع میکند؛ حالا حواشی هم دارد، ضایعات هم دارد، کِرم زده هم دارد، آنها واردِ ﴿أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَینَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی اْلأَمْوالِ وَ اْلأَوْلادِ﴾[11] است، این پنج متاع کرم زده ، در غالب این کارها هست؛ اگر کسی اهل تجارت باشد، درس باشد، مسائل اجتماعی داشته باشد؛ آن نورهایی که کم هم نیست، آنها را میگیرد، آن چیزهایی که به عنوان: ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَینَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی اْلأَمْوالِ وَ اْلأَوْلادِ﴾ را رها میکند، فرمود: «التَّجَافِی عَنْ دَارِ الْغُرُورِ» این است: «الْإِنَابَةُ إِلَی دَارِ الْخُلُودِ» علامت دوم است؛ «وَ الِاسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِ الْمَوْت» علامت سوم است. اگر این علایم یکجا جمع شد، معلوم میشود این شخص «مشروح الصدر» است؛ قرآن وارد قلب او شد، یک؛ بر ظرفیت این ظرف افزود، دو؛ نگذاشت بیگانه بیاید، سه؛ اگر بیگانه و نامحرمی بود او را دفع میکند، چهار.
لزوم استعانت از قرآن در دفع دیو پلیدی ها از جان
ما نباید همیشه بگوییم: «دیو چو بیرون رود فرشته درآید»؛[12] البته این برای برخی از مجاهدان است، آن مجاهد نستوه میگوید، من فرشتهای هستم که میآیم و دیو را بیرون میکنم، این دو طریق است، دو فکر است، دو نحوه جهاد است. ما حتماً باید منتظر باشیم وبگوییم: «دیو چو بیرون رود فرشته درآید»، یا آن فرشته به قدری قوی است که میآید و دیو را هم بیرون میکند.
یک وقت است انسان به حضرت موسای کلیم(سلام الله علیه) عرض میکند، ما وارد آن منطقه نمیشویم، مگر اینکه این عمالقه بیرون بروند: ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾؛[13]اگر آنها بیرون رفتند، ما وارد آن منطقه میشویم. ما تا چه وقت بگوییم: «دیو چو بیرون رود فرشته درآید». اگر در راه هستیم فرشتههای قوی هم با ما هست، ما باید این دیو را بیرون کنیم، اینکه سیدناالاستاد با مشت گره کرده فرمود: «من دهان این دولت را میزنم»؛ یعنی ما نمیگوییم: «دیو چو بیرون رود فرشته در آید» بلکه فرشتهای به همراه ما هست که دیو را بیرون میکند و قرآن این قدرت را دارد، عترت طاهرین این قدرت را دارند که دیو را بیرون کنند. ما منتظر باشیم که تمام این مشکلات حل شود تا معارف قرآنی در قلب ما جا بگیرد، این طور نیست.
بنابراین، اینکه وجود مبارک حضرت فرمود: علامت شرح صدر این است، هر کسی میتواند این علامت را در خودش ارزیابی کند، پیاده کند، ببیند که «مشروح الصدر» است یا نه؟ و هرگز نباید ناامید باشد.
قساوت قلب و شرح صدر دو محصول متفاوت از تأثیر قرآن
فرمود کسی که شرح صدر دارد، او از قرآن دارد، کسی که قساوت قلب دارد، دل های او رسوب گرفته و بسته است، او هم از قرآن دارد. اگر قرآن نباشد، اگر آفتاب نباشد، نه آنکه بصیر است راه را میبیند، نه آنکه أعشی است، چشم او به درد میآید. چشم أعشی که به درد میآید، از نور است، برای اینکه نور را قبول ندارد. آن افراد سالم هستند که از نور طرفی میبندند، برای اینکه نور را قبول دارند. بنابراین نیازی نیست آن گونه که مرحوم شیخ طوسی در تبیان یا مرحوم امین الاسلام(رضوان الله علیهما) در مجمع، این «مِن» را به معنای «عن» گرفتند؛ یعنی قساوت آنها در اثر عدول و تجاوز از یاد خداست، این طور معنا کنیم ﴿أَ فَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِْلإِسْلامِ﴾.
پرسش: آقا یعنی این «قساوتُهُ» که قساوت قلب را فرا گرفته بخاطر ذکر خدا قساوت قلب گرفته؛ یعنی قبلش سالم بود و ذکر خدا آن را ؟
پاسخ: نه، چون قلب او ذکر خدا را نپذیرفت، فرمود: ﴿إِنّا هَدَیناهُ السَّبیلَ﴾؛ [14]ما این راه را نشان دادیم، ﴿وَ هَدَیناهُ النَّجْدَینِ﴾؛ [15]ما این دو تا طریق را نشان دادیم، یک عده با آن مبارزه کرده، نپذیرفتند، آسیبی که میبینند از همین جا میبینند، جای دیگر نمیبینند. آنها هم که بهرهمندند از همین بهرهمندند، جای دیگر که جای بهره نیست. آنها اگر با کتاب خدا درگیر نشوند مبارزه نکنند، اینکه فرمود: وقتی آیات الهی آمد: ﴿فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ﴾ [16]با اینکه قرآن نور است، چرا ﴿زادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ﴾ برای اینکه دعوای جدید است، یک درگیری جدید است، یک مبارزه جدید است. عدهای ﴿إِذا تُلِیتْ عَلَیهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إیماناً وَ عَلی رَبِّهِمْ یتَوَکَّلُونَ﴾. [17]عدهای وقتی آیات الهی نازل میشود ﴿زادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ﴾؛ آفتاب وقتی تازه طلوع کرده، مقداری چشم أعشی درد میآید، وقتی بالغ شد و به آن اوج رسید، درد او شدیدتر میشود؛ او ناچار است در گوشهای بخزد. این آسیب را از شمس میبیند، برای اینکه آن را قبول ندارد، اگر قبول میداشت که «مشروح الصدر» بود. بنابراین، این «مِن» معنای خاص خودش را دارد؛ یعنی از همین جا ناشی میشود ﴿وَ لا یزیدُ الظّالِمینَ إِلاّ خَساراً﴾؛ فاعل «یزیدُ» همین قرآن است، همین قرآن شافی است اگر کسی زخم معده دارد، دستگاه گوارش او بیمار است، زخمی است، گلابی شیرین درد او را اضافه میکند، چرا؟ برای اینکه آن گلابی شیرین را قبول ندارد، جذب نمیکند، هضم نمیکند، در برابر آن میخواهد مقاومت کند و نمیتواند؛ لذا درد او اضافه میشود، وگرنه کسی در دستگاه درون، دستگاه گوارش او را که آسیب نرسانده. این گلابی شاداب هر چه شیرینتر باشد، پر آبتر باشد، فریاد او بیشتر درمیآید، برای اینکه این با او رابطه ندارد، با او درگیر میشود و او را هضم نمیکند. بنابراین ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یزیدُ﴾ که فاعل «یزِیدُ» همین قرآن کریم است، همین شافی است، همین شافی ﴿وَ لا یزیدُ الظّالِمینَ إِلاّ خَساراً﴾ [18]می شود. در این قسمت هم همین طور است. اینها چون قبول ندارند درگیر هستند، همین طور است. آیه ﴿زادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ﴾ از همین قبیل است. پس شرح صدر برای اینهاست.
فطرت سرمایه درونی بهره مندی از قرآن و دفن آن در غرایز توسط کافر
پرسش: ؟پاسخ: بله، خدا به اینها سرمایه داد، «رأس المال» اینها، فطرت اینهاست، ایمان اینهاست، هرگز خدا کسی را بی سرمایه خلق نکرده، فرمود: ﴿أَغْنى وَ أَقْنى﴾ [19]هم «قنا» داد؛ «قُنیه»؛ یعنی سرمایه، این با «قاف» است، هم «أغنی» هم «أقنی» هم بی نیاز کرد و هم سرمایه داد، فرمود: من انسان را با سرمایه خلق کردم، با این سرمایه باید در حوزه و دانشگاه و جای دیگر تجارت کنی: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾؛ [20]ما به او نور دادیم، ما هیچ کسی را بی سرمایه خلق نکردیم.
پرسش: ؟پاسخ: نه منظور این است که در برابر حق تسلیم نیست، حق را نمیپذیرد، انکار میکند، آن فطرت را چون غبارآلود کرده: ﴿کَلاّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ﴾؛ [21]«رین»؛ یعنی چرک؛ چرکین کرده، پیدا نیست. کسی این فطرت را دفن کرده و بر بالای قبر فطرت، ویلا ساخته و فرمود: ﴿قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾. [22]سه تا «سین» است که به باب تفعیل رفته است: اول آن «دسّ» است که دو تا «سین» است، به باب تفعیل میرود میشود سه تا «سین»، یکی از این سین ها تبدیل به «یا» میشود، بعد تبدیل به «الف»؛ اصل آن «دسّس» است، ثلاثی مضارع آن «دسّ» است «دسّ»، دسیسه؛ یعنی انسان چیزهایی را کنار ببرد، امری را در وسط دفن کند، بعد این خاک ها را روی آن بریزد، این را میگویند دسیسه؛ ﴿أَمْ یدُسُّهُ فِی التُّرابِ﴾ [23]این است. برخی ها دسیسه میکنند، بلکه تدسیس میکنند؛ ﴿قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾ فرمود: این فطرت شفاف و نورانی که ما دادیم؛ اغراض، غرایز، شهوت ها و غضب ها را کنار میزند، این را در آن درون دفن میکند، بعد خس و خاشاکِ اغراض و غرایز و اوهام و خیالات و شهوت ها و غضب را روی آن میگذارد بالای آن ویلا میسازد مینشیند، این تدسیس کرده، صدای آن فطرت در نمیآید.
کنار رفتن غرایز در فیامت از روی فطرت و عذاب آور بودن آن
چون در آن دفن کرده، هر چه آیات الهی خوانده می شود، آن فطرت بیچاره در درون دفن شده و در قیامت وقتی که این خس و خاشاک کنار میرود، این فطرت باز است، تمام عذاب برای همین انسانی است که او انسان است.
در بحث های قبلی هم بود که اگر این جریان که بعضی ها حیوان میشوند: ﴿أُولئِکَ کَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾، [24]اگر مسخ شوند، مسخ ملکوتی نه؛ واقعاً حیوان شوند. مسخ ملکوتی؛ یعنی در عین حال که انسان است حیوان است هر دو واقعیت دارد، نه به صورت حیوان در بیاید، واقعاً حیوان است و واقعاً انسان، عذاب توجیه دارد؛ ولی اگر مسخ به این معنا باشد که انسانیت او کلاً رخت بربندد و حیوان شود؛ ظاهر، باطن، درون، نهاد و نهان او حیوان، این حیوان که در قیامت عذابی ندارد. الآن مار و عقرب و بوزینه، چه عذابی دارند؛ اگر کسی در قیامت به صورت بوزینه درآمد، بوزینه همان لذّتی را از زندگی میبرد که آهو و تیهو میبرند، هم در تغذیه هم در زاد و ولد، بوزینه چه عذابی دارد؛ اما انسانی که به صورت بوزینه درآمد، «انسانٌ و قردٌ» میفهمد که بوزینه است و شرم از آن به بعد شروع میشود، عذاب هم شروع میشود و اگر کسی واقعاً به صورت مار و عقرب در بیاید، مار از زندگی مار بودنش که لذت میبرد؛ یعنی آهو و تیهو و طاووس بیش از مار لذت میبرند؟ این طور که نیست. همان لذتی که طاووس از زندگی شخصی خود میبرد مار و عقرب و میمون هم میبرند. تمام مشکلات این است که انسان در عین حال که انسان است، میشود قِرد و بوزینه و مار و عقرب؛ لذا درد او از آن به بعد شروع میشود. فطرت هرگز از بین نمیرود و هیچ ممکن نیست.
مهجور بودن از بحث های معاد علّت روآوری انسان به سوی غرایز
چون بحث های معاد در حوزه نیست، مهجور است، خدا سیدناالاستاد را ـ که سالگرد رحلت ایشان است ـ غریق رحمت کند! فرمود: بحث معاد، علم به معاد، درس معاد، شرح معاد، تفسیر معاد را هنوز خدا روزی این ملت نکرده است که اینها بفهمند که کجا میخواهیم برویم، برویم جایی که یک میلیارد سال مدام بخوریم و بخوریم، بعد که چه؟ این سؤال در ذهن خیلی ها نمیآید تا به دنبال جواب آن بروند؛ لذا بحث معاد اصلاً در حوزهها مطرح نیست؛ حالا تا چه وقت خدا روزیِ یک ملت کند که معادشناسی شروع شود، آن طوری که بحث های دیگر شروع شدند، حرف دیگر است؛ اصلاً در ذهن خیلی ها نمیآید که ما آنجا برویم نهر عسل هست، «غُرَف مبنیه» هست، حور و قصور هست تا چه وقت، چه کار بکنیم آنجا؟ اصلاً سؤال در ذهن خیلی ها نمیآید.
جایگاه صدر در وجود انسان و توسعه آن با نور قرآن
به هر تقدیر فرمود که صدر را از آن جهت صدر میگویند، (چرا ما بالای مجلس و محفل و اتاق را میگوییم صدر؛ برای اینکه چپ و راست به وسیله آن معلوم میشود، دور و نزدیک به وسیله آن معلوم میشود، از این جهت میشود صدر مجلس، برای اینکه طرف راست و طرف چپ و نزدیک و دور با آن معلوم میشود). در نهان و نهاد ما یک شأن و نیرویی هست که طرف راست و طرف چپ و قُرب و بُعد و امر و نهی از آن صادر میشود، آن را صدر میگویند که اگر قلب گفتند، به مناسبتی است فؤاد گفتند به مناسبتی است ظرف بودن صدر برای قلب به مناسبتی که ﴿لا تَعْمَی اْلأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ﴾؛ [25]به مناسبتی، این صدر است که حرف اول را در دستگاه میزند.
تأثیر تقوا در صدر انسان به عنوان مرکز فرماندهی افعال
فرمود آنکه حرف اول را در دستگاه درون میزند، قرآن آن را باز میکند وقتی آن را باز کرد این دیگر نه بیراهه میرود و نه راه کسی را میبندد، نگران نیست که این ابزار دست کیست؟ این حرف که مقام عالی وجود مبارک حضرت امیر نیست، این جزء مقامات نازله آن حضرت است که ماها متوجه شویم. در بحبوحه خلافت حضرت، کسی آمده که تاجر آبرومندی بود و در اثر رخدادهای ناگوار، وضع مالی او به هم خورد، آمد خدمت حضرت و درخواستی کرد. حضرت به مأمور امور مالی خود فرمود: «فَأَمَرَ لَهُ بِأَلْفٍ»؛ هزار واحد به او بده. آنها میدانستند که حضرت امیر اهل گذشت بی جا نیست، حساب دار به حضرت عرض کرد که «مِنْ ذَهَبٍ أَوْ فِضَّةٍ» هزار مثقال طلا یا هزار مثقال نقره؟ فرمود: «فَأَعْطِ الْأَعْرَابِی أَنْفَعَهُمَا لَهُ» ببین مشکل او با چه چیزی حل میشود، «کِلَاهُمَا عِنْدِی حَجَرَانِ»؛ فرمود: طلا و نقره نزد علی، سنگ است.[26] آن سنگ زرد و این سنگ سفید است، سنگ هستند، از اینها به عنوان أحجار کریمه یاد میکنند. اگر کسی این درک را داشته باشد، آبروی او محفوظ است، دیگر اینچنین نیست که عمری را به بی آبرویی بگذراند، این میشود شرح صدر؛ یعنی مصدر امور دارد؛ به جای «أمّاره بالسّوء، أمّاره بالحُسن» دارند، این طور نیست که فقط ﴿إِنَّ النَّفْسَ َلأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ﴾ [27]باشد، آن مردان الهی هم «إِنَّ النّفسَ لأمّارَة بِالحُسن». این نفس را طرزی «هِی نَفسِی أَرُوضُهَا بِالتَّقوَی»[28]من با تقوا آن را ورزش و ریاضت میدهم این میشود «أماره بالحسن»؛ این مصدر کارهاست، میشود صدر؛ اما دیگران این را ندارند، شرح صدر ندارند؛ دل، بسته است، دلِ بسته جای نفوذ نیست: ﴿سَواءٌ عَلَیهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یؤْمِنُونَ﴾؛ [29]یک حرف بسته، یک جای بسته، شما چه بگویید چه نگویید که راه نفوذ ندارد. فرمود بعضی ها بستهدل هستند؛ بعضی ها «مشروح الصدر» هستند که منتظرند آیات الهی این باز را بازتر کند. فرمود: ﴿اللّهُ نَزَّلَ أحسن الْحَدیثِ﴾ به ما گفته ﴿فَیتَّبِعُونَ أحسنهُ﴾.
تبیین علّت «أحسن الحدیث» بودن قرآن
در آیات دیگر «أحسن الاقوال» را مشخص کردیم؛ ولی اینجا «أحسن الحدیث» را هم بازگو میکنیم، «أحسن الحدیث» این است؛ کتابی أحسن است که در بحث های بود و نبود، برهانی باشد، در بحث های باید و نباید، عدل مدار باشد. شما بارها ملاحظه فرمودید که غیر از شریعت الهی، هیچ کشوری، هیچ ملتی، هیچ مملکتی توان تدوین قانون تمدن ساز ندارد، این توان را ندارد؛ برای اینکه مواد قانونی را از مبانی میگیرند، دست اینها از منبع اصلی کوتاه است، در مجلس باشد همین طور است، سازمان بین الملل باشد، حقوق بشر باشد، همین طور است، این مواد حقوقی را از مبانی میگیرند، مبانی میگوید، استقلال، آزادی، امنیت، امانت، محیط زیست، مساوات، مواسات، رعایت عهد، پیمان و امضا اینها مبانی است، اینها حق است، از این مبانی، آن مواد حقوقی را استنباط میکنند. در این مبانی یک کلید واژهای است به عنوان «مبنی المبانی» که زیر بنای همه مبانی است «و هو العدل» که استقلال، باید عادلانه باشد، امنیت و امانت باید عادلانه باشد، امضا باید عادلانه باشد، رعایت محیط زیست باید عادلانه باشد، همه اینها باید عادلانه باشد، این را هم قبول دارند. این عدل هم که یک کلمه سه حرفی «عین و دال و لام» است، معنای آن هم «وضع کل شیء فی موضعه» است، این را هم همه قبول دارند؛ اما تمام مصیبت برای غربی ها و امثال آنها این است که دست آنها از این به بعد خالی است. تمام این مواد حقوق باید به مبانی برگردد تمام این مبانی به «مبنی المبانی» برمیگردد «و هو العدل» و معنای عدل هم «وضع کل شیء فی موضعه» است؛ اما جای اشیا کجاست؟ جای اشیا را اشیاآفرین میداند، جای اشخاص را اشخاص آفرین میداند، شما که به او معتقد نیستید و خودتان را به جای خدا مینشانید؛ لذا یک روز این را امضا میکنند، یک روز دیگر آن را امضا نمیکند؛ یک روز کشور مظلومی را محور شرارت قرار میدهند و یک روز دیگر یک منافق تروریست را پاکدامن معرفی میکنند به نحو سالبه کلیه، هیچ مبنای علمی برای این حقوق بشر و مواد نشان نمیدهد، برای اینکه آن را باید از وحی بگیرید از چه میخواهید بگیرید؟ جای اشیا کجاست، جای اشخاص کجاست، میگویند زن و مرد مساوی هستند، شما که نه زن را آفریدید، نه مرد را آفریدید. اینکه خدا میفرماید: ﴿لا تَدْرُونَ أَیهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً﴾[30]فرمود: این ارثی که من گفتم، دست به آن نزنید، شما که اینها را نیافریدید، شما چه میدانید، عاقبت امر چیست؟! ﴿لا تَدْرُونَ أَیهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً﴾؛ سهم دختر چقدر است، سهم پسر چقدر است، شما جای اشیا را نمیدانید، جای اشخاص را نمیدانید؛ وقتی هم نمیدانید حق قانون گذاری هم ندارید. این میشود «أحسن الاقوال»، «أحسن الاقوال» در مسائل تکوین مشخص است، در مسائل تشریع هم مشخص است، چون به وحی برمیگردد.
[1]فصلت/سوره41، آیه33.
[2]یوسف/سوره12، آیه108.
[3]زمر/سوره39، آیه18.
[4]اسراء/سوره17، آیه82.
[5]بقره/سوره2، آیه10.
[6]تفسیرالتبیان، الشیخ الطوسی، ج9، ص20.
[7]مجمع البیان، ج8، ص772.
[8]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص25.
[9]مولوی، مثنوی معنوی؛ دفتر اول، بخش1ـ سرآغاز؛«سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق».
[10]مکارم الاخلاق، رضی الدین ابی نصرالحسن بن الفضل الطبرسی، ص447.
[11]حدید/سوره57، آیه20.
[12]دیوان حافظ، غزل شماره232. «خلوت دل نیست جای صحبت اغیار دیو چو بیرون رود فرشته در آید».
[13]مائده/سوره5، آیه24.
[14]انسان/سوره76، آیه3.
[15]بلد/سوره90، آیه10.
[16]توبه/سوره9، آیه125.
[17]انفال/سوره8، آیه2.
[18]اسراء/سوره17، آیه82.
[19]نجم/سوره53، آیه48.
[20]شمس/سوره91، آیه8.
[21]مطففین/سوره83، آیه14.
[22]شمس/سوره91، آیه10.
[23]نحل/سوره16، آیه59.
[24]اعراف/سوره7، آیه179.
[25]حج/سوره22، آیه46.
[26]مستدرک الوسائل، المیرزاالحسین النوری الطبرسی، ج7، ص268.
[27]یوسف/سوره12، آیه53.
[28]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج16، ص209.
[29]بقره/سوره2، آیه6.
[30]نساء/سوره4، آیه11.
تاکنون نظری ثبت نشده است