- 791
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 42 تا 45 سوره عنکبوت
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 42 تا 45 سوره عنکبوت"
- عدم دلالت نشناختن قاصد وحی توسط نبی بر رجحان قاصد وحی؛
- منشأ سؤال حضرت ابراهیم (ع) از فرشتگان و مخاطب مجادله ایشان؛
- تأثیر دعا در دفع بلا و تغییر قضای الهی.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاءَ کَمَثَلِ الْعَنکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنکَبُوتِ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ (41) إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِ مِن شَیْءٍ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (42) وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا یَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ (43) خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ (44) اتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلاَةَ إِنَّ الصَّلاَةَ تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ وَلَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ وَاللَّهُ یَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ (45)﴾
مراد از تعبیر ﴿یُجَادِلُنَا﴾ در کریمه 74 سوره «هود»
بخشی از مطالبی که مربوط به آیات قبل است عبارت از این است که در جریان قوم لوط که فرشتگان به حضور ابراهیم(سلام الله علیه) آمدند آیات قرآن چند بخش است یک بخش آن مستقیماً جریان بشارت، بعد قصّه تعذیب قوم لوط را به عرض ابراهیم(سلام الله علیه) میرساند در بخش دیگر سؤال و جدال وجود مبارک ابراهیم مطرح است و منشأ این جدال هم جهل نیست بلکه حلیم و اوّاه و منیب بودن ابراهیم خلیل است در بخشی پاسخ ابراهیم خلیل ارائه میشود باید مشخص بشود که وجود مبارک ابراهیم خلیل این سؤالش بر اساس جهل نبود بر اساس حلم و اوّاه و منیب بودن آن حضرت بود (یک) آیا این مجادلهٴ ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) با فرشتگان بود یا با ذات اقدس الهی (دو) آیه سورهٴ مبارکهٴ «هود» این است که ﴿یُجَادِلُنَا﴾[1] بسیاری از مفسّران گفتند ﴿یُجَادِلُنَا﴾ یعنی «یجادل رسلنا»[2] که یعنی ملائکه, برخیها مثل مرحوم شیخ طوسی و همفکرانشان همانطوری که در سورهٴ مبارکهٴ «هود» گذشت فرمودند: «یحتمل معنیین» یک وجه این است که «یجادل رسلنا من الملائکة» یک وجه این است که از خود ما مستقیماً سؤال میکنند[3] الحاح دارند, اصرار دارند در دعا و شفاعت که ما این عذاب را برداریم اینها یکی پس از دیگری که بحث شد به طور اجمال باید مرور بشود.
عدم دلالت نشناختن قاصد وحی توسط نبی، بر رجحان قاصد وحی
مطلب دیگر اینکه اگر فرستادهای از طرف ذات اقدس الهی آمد برای یک پیامبر و آن پیامبر چون این فرستاده به صورت یک بشر عادی در آمد او را نشناخت و از پیام او هم خبر نداشت این هیچ دلالت ندارد که آن فرستاده اعلمِ از این پیغمبر است یا مساوی این پیغمبر است اگر قاصد ناشناسی آمد و یک پیام مخصوصی آورد و آن پیامبر(علیه الصلاة و علیه السلام) نه این قاصد را شناخت و نه از پیامش باخبر بود هیچ دلیلی نیست که این قاصد از پیامبر اعلم است یا مساوی اوست, بلکه اینها به تدریج گزارش را به عرض آن پیامبر میرسانند.
منشأ سؤال حضرت ابراهیم از فرشتگان و مخاطب مجادله ایشان
عمده این دو مطلب است که آیا وجود مبارک ابراهیم بر اساس ندانستن, سؤال کرد یا بر اساس حلیم بودن, دوم این است که با چه کسی گفتگو کرد با فرشتهها گفتگو کرد یا با خدای سبحان؟ در سورهٴ مبارکهٴ «حجر» آن بخش اوّلی که یاد شده است مطرح شد یعنی مستقیماً فرشتههای الهی به وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) گزارش دادند ما آمدیم به شما بشارت بدهیم بعد برویم قریه لوط را ویران کنیم به استثنای لوط و اهلش در سورهٴ مبارکهٴ «حجر» آمده است که وجود مبارک ابراهیم فرمود: ﴿فَمَا خَطْبُکُمْ أَیُّهَا الْمُرْسَلُونَ﴾ برای چه آمدید؟ ﴿قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَی قَوْمٍ مُجْرِمِینَ﴾ که آنها را میخواهیم عذاب بکنیم ﴿إِلَّا آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِینَ ٭ إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَا إِنَّهَا لَمِنَ الْغَابِرِینَ﴾[4] بعد رفتند و با لوط(سلام الله علیه) گفتگویی داشتند اینجا دیگر سخن از مجادله مطرح نیست مشابه این قصّه در سورهٴ مبارکهٴ «ذاریات» آمده در سورهٴ «ذاریات» این است که وجود مبارک ابراهیم فرمود برای چه آمدید ﴿فَمَا خَطْبُکُمْ أَیُّهَا الْمُرْسَلُونَ ٭ قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَی قَوْمٍ مُجْرِمِینَ ٭ لِنُرْسِلَ عَلَیْهِمْ حِجَارَةً مِن طِینٍ ٭ مُسَوَّمَةً عِندَ رَبِّکَ لِلْمُسْرِفِینَ﴾[5] و کار قطعی ما این است خب این یک بخش است که برای اصل گزارش است اما در سورهٴ مبارکهٴ «هود» یک سؤال و جوابی هم مطرح است وقتی که جریان ابراهیم از نظر بشارت گذشت ﴿فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ الرَّوْعُ وَجَاءَتْهُ الْبُشْرَی یُجَادِلُنَا فِی قَوْمِ لُوطٍ﴾ با ما مجادله میکند چرا مجادله میکند؟ ﴿إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ﴾[6] همانطوری که مرحوم شیخ طوسی در تبیان فرمود: «یحتمل معنیین» روشن نیست که با فرشتهها گفتگو کردند شاید با خود خدا گفتگو کرد با ما مجادله میکند نه با فرستادههای ما و منشأ این مجادله هم حلیم بودن او, اوّاه بودن او, منیب بودن اوست.
علت سوال حضرت نوح از خداوند درباره فرزند خویش
در همان سورهٴ مبارکهٴ «هود» درباره حضرت نوح(سلام الله علیه) بعد از غرق فرزندش یک سؤال علمی برای حضرت مانده جا برای شفاعت نیست چون بعد از هلاکت فرزند است یک سؤال علمی مانده چون لحظه به لحظه اینها علمشان را از ذات اقدس الهی میگیرند این ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾[7] اختصاصی به وجود مبارک پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ندارد همه انبیا میگویند «ربّ زدنی علما» در سورهٴ «هود» آیه 45 به بعد آمده است که وجود مبارک نوح بعد از غرق پسرش که دیگر سخن از شفاعت نیست عرض کرد ﴿رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی﴾ شما هم که فرمودید تو و اهلت نجات پیدا میکنید راز هلاکت پسرم چیست ﴿إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَإِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ﴾ ادب را هم رعایت کرده عرض نکرد که شما گفتید اهلت را نجات میدهم به صورت جامع عرض کرد که وعده تو که حق است راز هلاکت پسرم چیست ﴿وَأَنتَ أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ﴾ ما اعتراضی نداریم فقط میخواهیم بفهمیم, خدای سبحان فرمود: ﴿یَا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ﴾ صغرای قیاس ممنوع است شما گفتید اهل من است و اهل من طبق وعده باید نجات پیدا کند این کبرا درست است ما اهلت را نجات دادیم اما صغرا ممنوع است این اهلت نبود ﴿إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ﴾ چرا؟ چون ﴿إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ فَلاَ تَسْئَلْنِ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَن تَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ﴾ این میخواست جهلش را برطرف کند ذات اقدس الهی فرمود من موعظه میکنم که باید ساکتِ محض بودی, بنابراین سؤال گاهی برای رفع جهل است گاهی به عنوان شفاعت این حلیم بودن, اوّاه بودن, منیب بودن سهم تعیینکنندهای در شفاعت دارد روایت نورانی امام حسن بن علی(علیهما السلام) هم تأیید میکند.
تأثیر دعا در دفع بلا و تغییر قضای الهی
مستحضرید در تأثیر دعا آمده است که دعا «یردّ البلاء و قد اُبرِمَ ابراماً»,[8] «یردّ القضاء و قد اُبرم ابراماً»[9] آن قلّه و نهایت نهایی که به صد درجه رسید البته دیگر دعا بیاثر است وگرنه تا به آن قلّه نرسید در روایات دعا ملاحظه فرمودید که دعا «یردّ القضاء و قد اُبْرِمَ ابراماً» ولو محکم هم بشود باز این دعا میتواند جلوی قضای الهی را بگیرد مگر اینکه به آن مرحله صد درصد برسد.
مراد از اهل حضرت نوح(علیه السّلام) در بیان قرآن کریم
پرسش: به قطع میدانست اهلش است گفت: ﴿إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی﴾.
پاسخ: نه, اهل شناسنامهای که معیار نیست.
پرسش: آیا نمیدانسته یا...؟
پاسخ: نه, چون خدای سبحان فرمود اهلت نجات پیدا میکنند شاید این نجات پیدا میکرد غرق نمیشد بعداً با موعظه حل میشد توبه میکرد و مانند آن همه این احتمالات مطرح است علم اینها هم لحظه به لحظه به تعلیم الهی است به اعلام الهی است علم اینها که ذاتی نیست لحظه به لحظه ذات اقدس الهی به اینها چیز یاد میدهد اینها هم یاد میگیرند.
دعا مستحضرید که «یردّ البلاء» مگر اینکه امر به آن قلّه نهایی برسد و صد درصد برسد دعا سهم تعیینکننده دارد صدقه سهم تعیینکننده دارد صِله رَحم سهم تعیینکننده دارد اینها در عالَم قَدَرند مگر به آن قضای حتمی برسند.
ادلال در مناجات، بهره اولیای خاص الهی
جریان جدال هم مستحضرید که ذات اقدس الهی به بندگان خاصّ خودش اجازه اِدلال, دَلال و جدال داده است بارها گذشت که در همین دعای نورانی «افتتاح» که از بیانات وجود مبارک حضرت ولیّ عصر است جزء توقیعات آن حضرت است عرض کرد خدایا میخواهم با تو مُدلاّنه سخن بگویم «مُدلاّ علیک»[10] این ادلال با دلال است یعنی با غنج و ناز است خدایا من میخواهم با تو ناز کنم نیاز سر جایش محفوظ است آن نیازها و حاجت و فقر و نیازمندی که در دعا فراوان است اما ناز کردن را هر کس مجاز نیست وجود مبارک حضرت خودش مجاز بود عدّهای هم یا این جمله را سریعاً میخوانند رد میشوند یا بالنیابه میخوانند رد میشوند یا همان عبادت لفظی دارند چه کسی میتواند با خدا ناز کند؟! این ناز را در دعای نورانی «افتتاح» اجازه دادند که «مُدلاّ علیک» من میخواهم دلال کنم غنج کنم ناز کنم, این ناز در «مناجات شعبانیه» به صورت شفاف آمده که مخصوص خود ائمه(علیهم السلام) است این مناجات از وجود مبارک حضرت امیر بود و ائمه(علیهم السلام) هم میخواندند در آن مناجات میبینید آدم که گاهی موفق میشود به سرعت رد میشود یا بالنیابه میخواند در آنجا غنج و ناز صریحاً آمده که خدایا «اِنْ اَخَذْتَنی بِجُرْمِی اَخَذْتُکَ بِعَفْوِکَ وَاِنْ اَخَذْتَنی بِذُنُوبی اَخَذْتُکَ بِمَغْفِرَتِکَ»[11] خدایا اگر تو در قیامت به من اعتراض کنی که چرا گناه کردی من هم اعتراض میکنم که تو چرا نبخشیدی خب این حرف چه کسی است چه کسی میتواند چنین حرفی را در قیامت بزند که ﴿لاَ یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾[12] خب این غنج است این ناز است این دلال است مگر کسی جرأت میکند زبانش باز میشود که به خدا بگوید خدایا تو اگر به من بگویی چرا گناه کردی من میگویم تو چرا نبخشیدی تو که بزرگتر بودی تو که عَفُوّی خب این میشود غنج میشود دلال میشود ناز این برای کسی است که ﴿أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾.
جدال الهی حضرت ابراهیم، جهت شفاعت از عاصیان قوم لوط
برای انسانهای کامل مثل وجود مبارک ابراهیم که حلیم است اوّاه است منیب است وقتی خدا فرمود فرزندت را قربانی کن عرض کرد چشم, دیگر آنجا جدالی نبود این معلوم میشود تسلیم محض است این شخص برای دیگران به خودش اجازه جدال میدهد, بنابراین این دو احتمالی که مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) در تبیان ذکر کرده اینها همهاش درباره شفاعت است استدعاست, دفع بلاست و مانند آن, وقتی هم که وجود مبارک حسن بن علی میفرماید «یَسْتَبقیهم»[13] برای همین است آنجایی هم که به فرستادههای ذات اقدس الهی میفرماید: ﴿إِنَّ فِیهَا لُوطاً﴾[14] یعنی به احترام لوط هم که شد عذاب نکنید.
وجود مبارک ابراهیم وقتی برایش مشخص شد که ﴿إِنَّهُمْ آتِیِهمْ عَذَابٌ غَیْرُ مَرْدُودٍ﴾[15] تسلیم محض شد حرفی نزد. بنابراین روشن نیست آنها مجازند که مجادله کنند بالاتر از مجادله, به غنج و دلال و ادلال اجازه یافتند.
مجادله مدلانه حضرت ابراهیم، محصول نیل حضرت به قرب نوافل
مستحضرید اینها به قرب نوافل راه یافتند روایات معتبری که هم مرحوم کلینی در کافی از ما نقل کرده و در سایر جوامع ما هم آمده هم اهل سنّت نقل کردند این روایت مقبول و منقولِ من الطرفین است که ذات اقدس الهی فرمود برخی از بندگان من در سایه اطاعت و آوردن فرایض و نوافل مخصوصاً نوافل محبوب من میشوند وقتی محبوب من شدند من زبان آنها میشوم چشم آنها میشوم گوش آنها میشوم اگر «کنت سمعه.. بصره.. و لسانه الذی ینطق به»[16] اگر کسی به قرب نوافل رسید و ذات اقدس الهی زبان او شد این زبان, زبان الهی است آن وقت با زبان الهی با خدا غنج میکند نه با زبان ابراهیمی آن وقت ﴿وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾,[17] «و ما سألت إذ سألت و لکن الله سأل و ما جادلتَ إذ جادلت و لکن الله جادل» برای اینکه «کنت لسانه الذی ینطق به» و آن وقتی که تویِ علی بن ابی طالب(سلام الله علیه) گفتی: «اِنْ اَخَذْتَنی بِجُرْمِی اَخَذْتُکَ بِعَفْوِکَ وَاِنْ اَخَذْتَنی بِذُنُوبی اَخَذْتُکَ بِمَغْفِرَتِکَ», «ما قلت إذ قلت و لکن الله قال» مگر کسی میتواند با زبان خودش به خدا عرض کند که اگر تو بگویی چرا گناه کردی من میگویم تو چرا نبخشیدی تا این لسان, لسان الهی نشود تا انسان به قرب نوافل بار نیابد تا مشمول آن حدیث معتبر نشود «کنت لسانه الذی ینطق به» دستش هم دست پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نشود, ﴿مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ ﴾ نمیشود, «ما قلت إذ قلت» نمیشود, «ما جادلتَ إذ جادلت», نمیشود «ما سألت إذ سألت» نمیشود آن وقت با زبانی که لسان الله است ابراهیم عرض میکند که از اینها بگذرد آنها که میفرماید لوط در آن هست نه اینکه بخواهد بگوید لوط در آن هست تا آن فرشتهها بگویند ما لوط و اهلش را نجات میدهیم خب اهل لوط که باعث نجات یک ملت نمیشوند میخواهد بگوید لوط در بین آنهاست شما به احترام لوط این شهر را ویران نکنید وگرنه اهل لوط باشند خب اهل لوط آدمهای معمولیاند بنابراین معیار مجادله باید مشخص بشود (یک) و این جدال غیر از «یدعو» است غیر از «یسألنا» است ما مجازیم سؤال کنیم مجازیم دعا کنیم اما مجازِ مجادله نیستیم مجادله برای کسی است که خدای سبحان به او اجازه داد در اثر قرب نوافل خود خدا لسان او شد اینها هم در فصل سوم است مستحضرید که فصل اول که هویّت ذات است منطقه ممنوعه است فصل دوم که اکتناه صفات ذات است که عین ذات است منطقه ممنوعه است این فصل سوم وجه الله است فیض الله است فعل خداست همه مقام امکان است در مقام امکان که خارج از ذات است همه این تحولات، امکانات راه دارد.
نتیجه شفاعت اولیا در دنیا و آخرت
پرسش: در قیامت هم امکان دارد که شفاعت ولیّ خدا رد بشود؟
پاسخ: چون در قیامت به اذن خداست آنجا ﴿لاَ یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾ آنجا تا اذنِ صریح تکوینی نیاید شفاعت نمیکند و اگر اذن آمد دیگر شفاعت نفی نمیشود و اما در دنیا تکوین و تشریع هر دو مطرح است اینجا ممکن است شفاعت بکنند و قبول نشود اما آنجا احدی بدون اذن خدا سخن نمیگوید وقتی خدا اذن داد یقیناً شفاعت پذیرفته شده است.
بنابراین جریان وجود مبارک حضرت ابراهیم با این حسابها حل خواهد شد.
آفرینش جهان هستی با حق
میماند مسئله آفرینش این عالَم مهندس بودن از اوصاف فعلی خدا یعنی فصل سوم است این مهندس هم که بارها ملاحظه فرمودید عربی نیست این معرّب است این معرّب اندزه است که اندزه, مخفّف اندازه است این عربی نیست این معرّب است در روایات دارد خدای سبحان مهندس این عالم است حالا عالم را که خدای سبحان معماری کرده مهندسی کرده برای ما شرح میدهد که این عالم را با چه مصالحی ساخت اگر یک معمار امین و صادقی به ما گزارش بدهد که مثلاً این مسجد را با فلان مصالح ساختیم ما مطمئنیم ذات اقدس الهی فرمود ما این عالَم را با یک مصالح ویژه ساختیم و آن مصلحت, حقیقت است ما با حقیقت عالم را ساختیم یعنی سنگ و گِل را با حقیقت ساختیم خود سنگ و گل مصالح ساختمانی است اما سنگ و گِل با چه چیزی ساخته شد سنگ و گِل با حق ساخته شد ارض و سما با حق ساخته شد.
ضرورت معاد در نظام خلقت
وقتی کلّ این نظام با حق ساخته شد مصالح ساختاری ساختمانش حق است میشود هدفمند اگر ـ معاذ الله ـ معادی نباشد عالَم میشود پوچ و باطل بعد از اینکه فرمود این عالَم حق است فرمود پس حساب و کتابی هست هر کس هر چه را کرد میچشد اینطور نیست که هر کس هر چه گفت, گفت; هر چه کرد, کرد; نه تنها عالَم دارای معاد و حساب و کتابی هست بلکه در هر مقطع تاریخی حق پیروز است.
تفسیر افعال الهی با یکدیگر
لطیفترین تعبیری که در این زمینه میشود گفت آن است که درست است که قرآن «یفسّر بعضه بعضا»[18] به تعبیر زرکشی که قبل از سیوطی آن کتاب البرهان فی علوم القرآن را نوشته ایشان دارند بهترین روش تفسیری تفسیر قرآن به قرآن است و از طبری که قبل از هزار سال است تا المنار که برای عصر اخیر است در همه این کتابهای تفسیری شما مراجعه کنید مضمون اینکه قرآن «یفسّر بعضه بعضا» هست منتها کمتر موفق شدند که کاملاً به این اصل عمل کنند این فرعی است که اقوال خدا مفسّر یکدیگر است اصلش آن است که افعال خدا مفسّر یکدیگر است یعنی هر حادثهای که پیش آمد حادثه بعد آن را تفسیر میکند اینطور نیست که حادثه گُم باشد گمنام باشد بیشناسنامه باشد ابتر باشد سرتاسر جهان خلقت کوثر است هیچ چیزی ابتر نیست «فعل الله یفسّر بعضه بعضا» وقایع جهان هستی «یفسّر بعضه بعضا» اینطور نیست که حادثهای بیاید صحنهای بیاید بعد مبهم بگذرد و روشن نشود که حق با چه کسی است حق با چه چیزی است چه چیزی بود و چه چیزی گذشت فعلِ خدا, حوادث الهی «یفسّر بعضه بعضا» آنگاه قول خدا که از فعل خدا حکایت میکند آن هم «یفسّر بعضه بعضا».
حقانیّت نظام آفرینش
لذا فرمود عالَم با حق بافته و ساخته شد گاهی به صورت قضیه سالبه فرمود باطل در اینجا به کار نرفت ما متاع تقلّبی به کار نبردیم هیچ بطلانی در صدر و ساقه این عالَم راه پیدا نکرد گاهی به صورت قضیه موجبه ذکر میکند که عالم به حق ساخته شد گاهی این را به صورت حصر در میآورد که جز حق چیزی در عالَم نیست شما ملاحظه بفرمایید در سورهٴ مبارکهٴ «ص» آنجا با قضیه سالبه ذکر شده آیه 27 سورهٴ مبارکهٴ «ص» این است ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً﴾ ما در لابهلای آجرِ این عالَم باطل جا ندادیم هیچ یعنی هیچ به نحو سالبه کلیه, کسی خلاف بکند بگوید گذشت در و دیوار عالَم دارند میبینند و شهادت میدهند و ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾[19] همه مواظباند که حمله شروع بشود وقتی حمله شروع شد همه میگیرند اینچنین نیست که در یک گوشه عالَم باطل راه داشته باشد این به صورت قضیه سالبه, به صورت قضیه موجبه به این صورت آمده است ﴿خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾[20] یعنی اول و آخر عالَم حق است آستر و اَبره عالَم حق است ظاهر و باطن عالم حق است لیل و نهارش حق است مصالح حق در آن به کار رفته خب اگر همه عالم حق است کسی بخواهد حرف باطل بزند همه عالم او را میگیرد لذا «خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل»[21] هیچ ممکن نیست که کسی کار باطل بکند و نتیجه صحیح بگیرد آیه 44 محلّ بحث سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» همین است ﴿خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ ما به حق آفریدیم خانه را با چه چیزی آفریدند بله با سیمان, سیمان را با چه چیزی آفریدند, ماده را با چه چیزی آفریدند جان عالم چیست؟ حقیقت است, پس باطل در عالم راهی ندارد ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لآیَةً لِلْمؤمِنین﴾.
علم، زمینه نیل به عقل
در بیانات وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هست که «العالِم الذی عَقل عن الله فَعَمِل بِطاعته وَ اجْتَنَبَ سَخطه»[22] عالِم این است اینکه در بحث دیروز گذشت فرمود: ﴿لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ﴾ خب اگر عالِم بودند باید عاقل میشدند چون عاقل نشدند پس عالم نیستند یعنی علم, زمینه عقل است اینها تازه درباره بحثهایی که حوزه و دانشگاه با آن کار دارد در حوزه و دانشگاه ممکن است اول آدم عالِم بشود بعد عاقل بشود فرمود این حرفهای ما را علما میفهمند عقلا میفهمند اما نزدیک بشوند دست بزنند نیست.
مسّ حقیقت قرآن، در پرتو طهارت جان
مسئله مِساس, مساس است در آیه سورهٴ مبارکهٴ «واقعه» فرمود: ﴿لَا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ﴾ نه «لا یعلمه» نه «لا یفسّره» نه «لا یعقله» اینها از علمای عادی ساخته است کسی برود قرآن را بغل کند در آغوش بگیرد معانقه کند این برای اهل بیت است سخن از «لا یعلمون» و «لا یعقلون» و اینها که نیست که کار حوزه و دانشگاه باشد این برخورد است برخورد قرآن, طهارت میطلبد اگر کسی بخواهد حکم فقهی از آن استفاده کند این ضمیر ﴿لَا یَمَسُّهُ﴾ به قرآن برمیگردد ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ ٭ فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ ٭ لَا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ﴾[23] باید باوضو باشد اما اگر کسی خواست با کتابِ مکنون تماس بگیرد باید جانش پاک باشد جان چه کسی پاک است برابر آیه تطهیر,[24] اهل بیت جانشان پاک است درباره آنها سخن از عالِم بودن نیست بلکه فوقاند سخن از عاقل بودن نیست بلکه فوقاند اینها قرآن را در آغوش دارند با قرآن مِساس دارند تماس دارند معانقه میکنند ﴿لَا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ﴾ نه «لا یُدرکه» نه «لا یعقله» نه «لا یقعله» یک چیز دیگر است.
نجوای انسان با خدا در پرتو نماز و خطاب خدا به انسان با تلاوت قرآن
فرمود: ﴿خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ﴾ حالا این اوجی که گرفته مستحضرید که قرآن برای همه طبقات است گاهی اوج است گاهی آسمان است گاهی زمین است فوراً تنزّل میدهد که شما نماز را بالأخره یادتان نرود مگر نمیخواهید با متکلّم رابطه برقرار کنید اگر خواستید با او حرف بزنید همین نماز است خواستید حرفِ او را بشنوید که قرآن است ﴿اتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتَابِ﴾ تا مخاطب او باشید ﴿وَأَقِمِ الصَّلاَةَ﴾ تا متکلّم با او باشید بالأخره دو راه دارد یا انسان مستمع است یا متکلّم بخواهی با او حرف بزنی, نماز, بخواهی حرف او را گوش بدهی, قرآن; او با تو حرف میزند ﴿اتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلاَةَ﴾ آنجا اگر گوش دادی فرمود: ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾[25] خودت هم که داری میخوانی گوش بده ببین چه چیزی داری میگویی برخی حمل بر وجوب کردند که ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ وجود مبارک امام باقر که امروز میلاد آن حضرت(صلوات الله و سلامه علیه) است فرمود این مربوط به نماز جماعت است[26] در نماز جماعت وقتی امام جماعت مشغول قرائت است لازم است که مأموم ساکت باشد بعضیها بر استحباب حمل کردند بعضیها فتوا به وجوب دادند ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ را حمل بر نماز جماعت کردند بالأخره خودت هم که داری میخوانی گوش کن ببین چه چیزی داری میگویی نه اینکه ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ برای دیگران باشد خودت هم که میخوانی با حواس جمع بخوان نه اینکه حواست جای دیگر باشد آن وقت قرآن هم بخوانی اینطور نیست ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ﴾ چه خودت بخوانی چه دیگری بخوانی گوش کن ببین متکلّم چه میگوید ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ بعد هم بخواهی با او حرف بزنی ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ﴾ اسلام وقتی به ایران آمده همه جای ایران یکسان افسران و سربازان اسلام و حجاز که نرفتند آنجا که متأسفانه افسران تیم و عدی رفتند خب اهل گروه دیگر شدند آنجا که سادات و فرزندان پیغمبر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) آمدند آنها شیعه شدند اینکه میبینید در بعضی از استانها امامزادهها فراوان است سرّش همین است. در طبرستان اینطور بود وقتی که قرآن میخواندند ـ تازه قرآن به ایران آمده بود ـ میگفتند گوش بدهید ببینیم طبق ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ یعنی چه, وقتی گویندهای سیّدی اهل حجازی آنجا آمده بود بیان نورانی حضرت امیر را میخواست نقل کند میگفتند گوش بدهید ببینیم علی بن ابی طالب(سلام الله علیه) چه چیزی میگوید اینها در شیعه ناب بودند با بیانات نورانی حضرت امیر همان عمل را میکردند که با بیان قرآن میکنند این گونه هم باید بکنیم غیر از این هم نیست اگر آن بیان, بیان الهی است منتها از زبان معصوم خب «إذا قال علیّ(علیه السلام) إذا قرأ علیّ(علیه السلام) فأستمعوا له و أنصتوا» چون از خودش که نمیگوید چه روایت صحیح چه قرآن هر دو حرف یک جاست بالأخره. اگر کسی خواست با قرآن حرف بزند نماز فرصت خوبی است اگر خواست مستمع خوبی باشد خدا با او حرف بزند قرآن حرف خوبی است لذا هر دو را جمع کرده فرمود: ﴿اتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلاَةَ﴾ که ـ انشاءالله ـ امیدواریم همه اهل این دو فضیلت باشیم!
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ هود, آیهٴ 74.
[2] . مجمع البیان, ج5, ص274; التفسیر الکبیر, ج18, ص376.
[3] . التبیان فی تفسیر القرآن, ج6, ص35.
[4] . سورهٴ حجر, آیات 57 ـ 60.
[5] . سورهٴ ذاریات, آیات 31 ـ 34.
[6] . سورهٴ هود, آیات 74 و 75.
[7] . سورهٴ طه, آیهٴ 114.
[8] . طب الأئمه (عبدالله و حسین ابنا بسطام), ص15; بحارالأنوار, ج91, ص89.
[9] . الکافی, ج2, ص470.
[10] . تهذیب الأحکام, ج3, ص109.
[11] . اقبال الأعمال, ص686.
[12] . سورهٴ نبأ, آیهٴ 38.
[13] . الکافی, ج5, ص547 و ج8, ص328.
[14] . سورهٴ عنکبوت, آیهٴ 32.
[15] . سورهٴ هود, آیهٴ 76.
[16] . الکافی, ج2, ص352; ر.ک: صحیح (البخاری), ج7, ص190.
[17] . سورهٴ انفال, آیهٴ 17.
[18] . الکشاف, ج2, ص430.
[19] . سورهٴ فتح, آیات 4 و 7.
[20] . سورهٴ انعام, آیهٴ 73.
[21] . دیوان حافظ, غزل 304.
[22] . مجمعالبیان, ج8, ص446.
[23] . سورهٴ واقعه, آیات 77 ـ 79.
[24] . سورهٴ احزاب, آیهٴ 33.
[25] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 204.
[26] . من لا یحضره الفقیه, ج1, ص392.
- عدم دلالت نشناختن قاصد وحی توسط نبی بر رجحان قاصد وحی؛
- منشأ سؤال حضرت ابراهیم (ع) از فرشتگان و مخاطب مجادله ایشان؛
- تأثیر دعا در دفع بلا و تغییر قضای الهی.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاءَ کَمَثَلِ الْعَنکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنکَبُوتِ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ (41) إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِ مِن شَیْءٍ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (42) وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا یَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ (43) خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ (44) اتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلاَةَ إِنَّ الصَّلاَةَ تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ وَلَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ وَاللَّهُ یَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ (45)﴾
مراد از تعبیر ﴿یُجَادِلُنَا﴾ در کریمه 74 سوره «هود»
بخشی از مطالبی که مربوط به آیات قبل است عبارت از این است که در جریان قوم لوط که فرشتگان به حضور ابراهیم(سلام الله علیه) آمدند آیات قرآن چند بخش است یک بخش آن مستقیماً جریان بشارت، بعد قصّه تعذیب قوم لوط را به عرض ابراهیم(سلام الله علیه) میرساند در بخش دیگر سؤال و جدال وجود مبارک ابراهیم مطرح است و منشأ این جدال هم جهل نیست بلکه حلیم و اوّاه و منیب بودن ابراهیم خلیل است در بخشی پاسخ ابراهیم خلیل ارائه میشود باید مشخص بشود که وجود مبارک ابراهیم خلیل این سؤالش بر اساس جهل نبود بر اساس حلم و اوّاه و منیب بودن آن حضرت بود (یک) آیا این مجادلهٴ ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) با فرشتگان بود یا با ذات اقدس الهی (دو) آیه سورهٴ مبارکهٴ «هود» این است که ﴿یُجَادِلُنَا﴾[1] بسیاری از مفسّران گفتند ﴿یُجَادِلُنَا﴾ یعنی «یجادل رسلنا»[2] که یعنی ملائکه, برخیها مثل مرحوم شیخ طوسی و همفکرانشان همانطوری که در سورهٴ مبارکهٴ «هود» گذشت فرمودند: «یحتمل معنیین» یک وجه این است که «یجادل رسلنا من الملائکة» یک وجه این است که از خود ما مستقیماً سؤال میکنند[3] الحاح دارند, اصرار دارند در دعا و شفاعت که ما این عذاب را برداریم اینها یکی پس از دیگری که بحث شد به طور اجمال باید مرور بشود.
عدم دلالت نشناختن قاصد وحی توسط نبی، بر رجحان قاصد وحی
مطلب دیگر اینکه اگر فرستادهای از طرف ذات اقدس الهی آمد برای یک پیامبر و آن پیامبر چون این فرستاده به صورت یک بشر عادی در آمد او را نشناخت و از پیام او هم خبر نداشت این هیچ دلالت ندارد که آن فرستاده اعلمِ از این پیغمبر است یا مساوی این پیغمبر است اگر قاصد ناشناسی آمد و یک پیام مخصوصی آورد و آن پیامبر(علیه الصلاة و علیه السلام) نه این قاصد را شناخت و نه از پیامش باخبر بود هیچ دلیلی نیست که این قاصد از پیامبر اعلم است یا مساوی اوست, بلکه اینها به تدریج گزارش را به عرض آن پیامبر میرسانند.
منشأ سؤال حضرت ابراهیم از فرشتگان و مخاطب مجادله ایشان
عمده این دو مطلب است که آیا وجود مبارک ابراهیم بر اساس ندانستن, سؤال کرد یا بر اساس حلیم بودن, دوم این است که با چه کسی گفتگو کرد با فرشتهها گفتگو کرد یا با خدای سبحان؟ در سورهٴ مبارکهٴ «حجر» آن بخش اوّلی که یاد شده است مطرح شد یعنی مستقیماً فرشتههای الهی به وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) گزارش دادند ما آمدیم به شما بشارت بدهیم بعد برویم قریه لوط را ویران کنیم به استثنای لوط و اهلش در سورهٴ مبارکهٴ «حجر» آمده است که وجود مبارک ابراهیم فرمود: ﴿فَمَا خَطْبُکُمْ أَیُّهَا الْمُرْسَلُونَ﴾ برای چه آمدید؟ ﴿قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَی قَوْمٍ مُجْرِمِینَ﴾ که آنها را میخواهیم عذاب بکنیم ﴿إِلَّا آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِینَ ٭ إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَا إِنَّهَا لَمِنَ الْغَابِرِینَ﴾[4] بعد رفتند و با لوط(سلام الله علیه) گفتگویی داشتند اینجا دیگر سخن از مجادله مطرح نیست مشابه این قصّه در سورهٴ مبارکهٴ «ذاریات» آمده در سورهٴ «ذاریات» این است که وجود مبارک ابراهیم فرمود برای چه آمدید ﴿فَمَا خَطْبُکُمْ أَیُّهَا الْمُرْسَلُونَ ٭ قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَی قَوْمٍ مُجْرِمِینَ ٭ لِنُرْسِلَ عَلَیْهِمْ حِجَارَةً مِن طِینٍ ٭ مُسَوَّمَةً عِندَ رَبِّکَ لِلْمُسْرِفِینَ﴾[5] و کار قطعی ما این است خب این یک بخش است که برای اصل گزارش است اما در سورهٴ مبارکهٴ «هود» یک سؤال و جوابی هم مطرح است وقتی که جریان ابراهیم از نظر بشارت گذشت ﴿فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ الرَّوْعُ وَجَاءَتْهُ الْبُشْرَی یُجَادِلُنَا فِی قَوْمِ لُوطٍ﴾ با ما مجادله میکند چرا مجادله میکند؟ ﴿إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ﴾[6] همانطوری که مرحوم شیخ طوسی در تبیان فرمود: «یحتمل معنیین» روشن نیست که با فرشتهها گفتگو کردند شاید با خود خدا گفتگو کرد با ما مجادله میکند نه با فرستادههای ما و منشأ این مجادله هم حلیم بودن او, اوّاه بودن او, منیب بودن اوست.
علت سوال حضرت نوح از خداوند درباره فرزند خویش
در همان سورهٴ مبارکهٴ «هود» درباره حضرت نوح(سلام الله علیه) بعد از غرق فرزندش یک سؤال علمی برای حضرت مانده جا برای شفاعت نیست چون بعد از هلاکت فرزند است یک سؤال علمی مانده چون لحظه به لحظه اینها علمشان را از ذات اقدس الهی میگیرند این ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾[7] اختصاصی به وجود مبارک پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ندارد همه انبیا میگویند «ربّ زدنی علما» در سورهٴ «هود» آیه 45 به بعد آمده است که وجود مبارک نوح بعد از غرق پسرش که دیگر سخن از شفاعت نیست عرض کرد ﴿رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی﴾ شما هم که فرمودید تو و اهلت نجات پیدا میکنید راز هلاکت پسرم چیست ﴿إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَإِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ﴾ ادب را هم رعایت کرده عرض نکرد که شما گفتید اهلت را نجات میدهم به صورت جامع عرض کرد که وعده تو که حق است راز هلاکت پسرم چیست ﴿وَأَنتَ أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ﴾ ما اعتراضی نداریم فقط میخواهیم بفهمیم, خدای سبحان فرمود: ﴿یَا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ﴾ صغرای قیاس ممنوع است شما گفتید اهل من است و اهل من طبق وعده باید نجات پیدا کند این کبرا درست است ما اهلت را نجات دادیم اما صغرا ممنوع است این اهلت نبود ﴿إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ﴾ چرا؟ چون ﴿إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ فَلاَ تَسْئَلْنِ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَن تَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ﴾ این میخواست جهلش را برطرف کند ذات اقدس الهی فرمود من موعظه میکنم که باید ساکتِ محض بودی, بنابراین سؤال گاهی برای رفع جهل است گاهی به عنوان شفاعت این حلیم بودن, اوّاه بودن, منیب بودن سهم تعیینکنندهای در شفاعت دارد روایت نورانی امام حسن بن علی(علیهما السلام) هم تأیید میکند.
تأثیر دعا در دفع بلا و تغییر قضای الهی
مستحضرید در تأثیر دعا آمده است که دعا «یردّ البلاء و قد اُبرِمَ ابراماً»,[8] «یردّ القضاء و قد اُبرم ابراماً»[9] آن قلّه و نهایت نهایی که به صد درجه رسید البته دیگر دعا بیاثر است وگرنه تا به آن قلّه نرسید در روایات دعا ملاحظه فرمودید که دعا «یردّ القضاء و قد اُبْرِمَ ابراماً» ولو محکم هم بشود باز این دعا میتواند جلوی قضای الهی را بگیرد مگر اینکه به آن مرحله صد درصد برسد.
مراد از اهل حضرت نوح(علیه السّلام) در بیان قرآن کریم
پرسش: به قطع میدانست اهلش است گفت: ﴿إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی﴾.
پاسخ: نه, اهل شناسنامهای که معیار نیست.
پرسش: آیا نمیدانسته یا...؟
پاسخ: نه, چون خدای سبحان فرمود اهلت نجات پیدا میکنند شاید این نجات پیدا میکرد غرق نمیشد بعداً با موعظه حل میشد توبه میکرد و مانند آن همه این احتمالات مطرح است علم اینها هم لحظه به لحظه به تعلیم الهی است به اعلام الهی است علم اینها که ذاتی نیست لحظه به لحظه ذات اقدس الهی به اینها چیز یاد میدهد اینها هم یاد میگیرند.
دعا مستحضرید که «یردّ البلاء» مگر اینکه امر به آن قلّه نهایی برسد و صد درصد برسد دعا سهم تعیینکننده دارد صدقه سهم تعیینکننده دارد صِله رَحم سهم تعیینکننده دارد اینها در عالَم قَدَرند مگر به آن قضای حتمی برسند.
ادلال در مناجات، بهره اولیای خاص الهی
جریان جدال هم مستحضرید که ذات اقدس الهی به بندگان خاصّ خودش اجازه اِدلال, دَلال و جدال داده است بارها گذشت که در همین دعای نورانی «افتتاح» که از بیانات وجود مبارک حضرت ولیّ عصر است جزء توقیعات آن حضرت است عرض کرد خدایا میخواهم با تو مُدلاّنه سخن بگویم «مُدلاّ علیک»[10] این ادلال با دلال است یعنی با غنج و ناز است خدایا من میخواهم با تو ناز کنم نیاز سر جایش محفوظ است آن نیازها و حاجت و فقر و نیازمندی که در دعا فراوان است اما ناز کردن را هر کس مجاز نیست وجود مبارک حضرت خودش مجاز بود عدّهای هم یا این جمله را سریعاً میخوانند رد میشوند یا بالنیابه میخوانند رد میشوند یا همان عبادت لفظی دارند چه کسی میتواند با خدا ناز کند؟! این ناز را در دعای نورانی «افتتاح» اجازه دادند که «مُدلاّ علیک» من میخواهم دلال کنم غنج کنم ناز کنم, این ناز در «مناجات شعبانیه» به صورت شفاف آمده که مخصوص خود ائمه(علیهم السلام) است این مناجات از وجود مبارک حضرت امیر بود و ائمه(علیهم السلام) هم میخواندند در آن مناجات میبینید آدم که گاهی موفق میشود به سرعت رد میشود یا بالنیابه میخواند در آنجا غنج و ناز صریحاً آمده که خدایا «اِنْ اَخَذْتَنی بِجُرْمِی اَخَذْتُکَ بِعَفْوِکَ وَاِنْ اَخَذْتَنی بِذُنُوبی اَخَذْتُکَ بِمَغْفِرَتِکَ»[11] خدایا اگر تو در قیامت به من اعتراض کنی که چرا گناه کردی من هم اعتراض میکنم که تو چرا نبخشیدی خب این حرف چه کسی است چه کسی میتواند چنین حرفی را در قیامت بزند که ﴿لاَ یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾[12] خب این غنج است این ناز است این دلال است مگر کسی جرأت میکند زبانش باز میشود که به خدا بگوید خدایا تو اگر به من بگویی چرا گناه کردی من میگویم تو چرا نبخشیدی تو که بزرگتر بودی تو که عَفُوّی خب این میشود غنج میشود دلال میشود ناز این برای کسی است که ﴿أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾.
جدال الهی حضرت ابراهیم، جهت شفاعت از عاصیان قوم لوط
برای انسانهای کامل مثل وجود مبارک ابراهیم که حلیم است اوّاه است منیب است وقتی خدا فرمود فرزندت را قربانی کن عرض کرد چشم, دیگر آنجا جدالی نبود این معلوم میشود تسلیم محض است این شخص برای دیگران به خودش اجازه جدال میدهد, بنابراین این دو احتمالی که مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) در تبیان ذکر کرده اینها همهاش درباره شفاعت است استدعاست, دفع بلاست و مانند آن, وقتی هم که وجود مبارک حسن بن علی میفرماید «یَسْتَبقیهم»[13] برای همین است آنجایی هم که به فرستادههای ذات اقدس الهی میفرماید: ﴿إِنَّ فِیهَا لُوطاً﴾[14] یعنی به احترام لوط هم که شد عذاب نکنید.
وجود مبارک ابراهیم وقتی برایش مشخص شد که ﴿إِنَّهُمْ آتِیِهمْ عَذَابٌ غَیْرُ مَرْدُودٍ﴾[15] تسلیم محض شد حرفی نزد. بنابراین روشن نیست آنها مجازند که مجادله کنند بالاتر از مجادله, به غنج و دلال و ادلال اجازه یافتند.
مجادله مدلانه حضرت ابراهیم، محصول نیل حضرت به قرب نوافل
مستحضرید اینها به قرب نوافل راه یافتند روایات معتبری که هم مرحوم کلینی در کافی از ما نقل کرده و در سایر جوامع ما هم آمده هم اهل سنّت نقل کردند این روایت مقبول و منقولِ من الطرفین است که ذات اقدس الهی فرمود برخی از بندگان من در سایه اطاعت و آوردن فرایض و نوافل مخصوصاً نوافل محبوب من میشوند وقتی محبوب من شدند من زبان آنها میشوم چشم آنها میشوم گوش آنها میشوم اگر «کنت سمعه.. بصره.. و لسانه الذی ینطق به»[16] اگر کسی به قرب نوافل رسید و ذات اقدس الهی زبان او شد این زبان, زبان الهی است آن وقت با زبان الهی با خدا غنج میکند نه با زبان ابراهیمی آن وقت ﴿وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾,[17] «و ما سألت إذ سألت و لکن الله سأل و ما جادلتَ إذ جادلت و لکن الله جادل» برای اینکه «کنت لسانه الذی ینطق به» و آن وقتی که تویِ علی بن ابی طالب(سلام الله علیه) گفتی: «اِنْ اَخَذْتَنی بِجُرْمِی اَخَذْتُکَ بِعَفْوِکَ وَاِنْ اَخَذْتَنی بِذُنُوبی اَخَذْتُکَ بِمَغْفِرَتِکَ», «ما قلت إذ قلت و لکن الله قال» مگر کسی میتواند با زبان خودش به خدا عرض کند که اگر تو بگویی چرا گناه کردی من میگویم تو چرا نبخشیدی تا این لسان, لسان الهی نشود تا انسان به قرب نوافل بار نیابد تا مشمول آن حدیث معتبر نشود «کنت لسانه الذی ینطق به» دستش هم دست پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نشود, ﴿مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ ﴾ نمیشود, «ما قلت إذ قلت» نمیشود, «ما جادلتَ إذ جادلت», نمیشود «ما سألت إذ سألت» نمیشود آن وقت با زبانی که لسان الله است ابراهیم عرض میکند که از اینها بگذرد آنها که میفرماید لوط در آن هست نه اینکه بخواهد بگوید لوط در آن هست تا آن فرشتهها بگویند ما لوط و اهلش را نجات میدهیم خب اهل لوط که باعث نجات یک ملت نمیشوند میخواهد بگوید لوط در بین آنهاست شما به احترام لوط این شهر را ویران نکنید وگرنه اهل لوط باشند خب اهل لوط آدمهای معمولیاند بنابراین معیار مجادله باید مشخص بشود (یک) و این جدال غیر از «یدعو» است غیر از «یسألنا» است ما مجازیم سؤال کنیم مجازیم دعا کنیم اما مجازِ مجادله نیستیم مجادله برای کسی است که خدای سبحان به او اجازه داد در اثر قرب نوافل خود خدا لسان او شد اینها هم در فصل سوم است مستحضرید که فصل اول که هویّت ذات است منطقه ممنوعه است فصل دوم که اکتناه صفات ذات است که عین ذات است منطقه ممنوعه است این فصل سوم وجه الله است فیض الله است فعل خداست همه مقام امکان است در مقام امکان که خارج از ذات است همه این تحولات، امکانات راه دارد.
نتیجه شفاعت اولیا در دنیا و آخرت
پرسش: در قیامت هم امکان دارد که شفاعت ولیّ خدا رد بشود؟
پاسخ: چون در قیامت به اذن خداست آنجا ﴿لاَ یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾ آنجا تا اذنِ صریح تکوینی نیاید شفاعت نمیکند و اگر اذن آمد دیگر شفاعت نفی نمیشود و اما در دنیا تکوین و تشریع هر دو مطرح است اینجا ممکن است شفاعت بکنند و قبول نشود اما آنجا احدی بدون اذن خدا سخن نمیگوید وقتی خدا اذن داد یقیناً شفاعت پذیرفته شده است.
بنابراین جریان وجود مبارک حضرت ابراهیم با این حسابها حل خواهد شد.
آفرینش جهان هستی با حق
میماند مسئله آفرینش این عالَم مهندس بودن از اوصاف فعلی خدا یعنی فصل سوم است این مهندس هم که بارها ملاحظه فرمودید عربی نیست این معرّب است این معرّب اندزه است که اندزه, مخفّف اندازه است این عربی نیست این معرّب است در روایات دارد خدای سبحان مهندس این عالم است حالا عالم را که خدای سبحان معماری کرده مهندسی کرده برای ما شرح میدهد که این عالم را با چه مصالحی ساخت اگر یک معمار امین و صادقی به ما گزارش بدهد که مثلاً این مسجد را با فلان مصالح ساختیم ما مطمئنیم ذات اقدس الهی فرمود ما این عالَم را با یک مصالح ویژه ساختیم و آن مصلحت, حقیقت است ما با حقیقت عالم را ساختیم یعنی سنگ و گِل را با حقیقت ساختیم خود سنگ و گل مصالح ساختمانی است اما سنگ و گِل با چه چیزی ساخته شد سنگ و گِل با حق ساخته شد ارض و سما با حق ساخته شد.
ضرورت معاد در نظام خلقت
وقتی کلّ این نظام با حق ساخته شد مصالح ساختاری ساختمانش حق است میشود هدفمند اگر ـ معاذ الله ـ معادی نباشد عالَم میشود پوچ و باطل بعد از اینکه فرمود این عالَم حق است فرمود پس حساب و کتابی هست هر کس هر چه را کرد میچشد اینطور نیست که هر کس هر چه گفت, گفت; هر چه کرد, کرد; نه تنها عالَم دارای معاد و حساب و کتابی هست بلکه در هر مقطع تاریخی حق پیروز است.
تفسیر افعال الهی با یکدیگر
لطیفترین تعبیری که در این زمینه میشود گفت آن است که درست است که قرآن «یفسّر بعضه بعضا»[18] به تعبیر زرکشی که قبل از سیوطی آن کتاب البرهان فی علوم القرآن را نوشته ایشان دارند بهترین روش تفسیری تفسیر قرآن به قرآن است و از طبری که قبل از هزار سال است تا المنار که برای عصر اخیر است در همه این کتابهای تفسیری شما مراجعه کنید مضمون اینکه قرآن «یفسّر بعضه بعضا» هست منتها کمتر موفق شدند که کاملاً به این اصل عمل کنند این فرعی است که اقوال خدا مفسّر یکدیگر است اصلش آن است که افعال خدا مفسّر یکدیگر است یعنی هر حادثهای که پیش آمد حادثه بعد آن را تفسیر میکند اینطور نیست که حادثه گُم باشد گمنام باشد بیشناسنامه باشد ابتر باشد سرتاسر جهان خلقت کوثر است هیچ چیزی ابتر نیست «فعل الله یفسّر بعضه بعضا» وقایع جهان هستی «یفسّر بعضه بعضا» اینطور نیست که حادثهای بیاید صحنهای بیاید بعد مبهم بگذرد و روشن نشود که حق با چه کسی است حق با چه چیزی است چه چیزی بود و چه چیزی گذشت فعلِ خدا, حوادث الهی «یفسّر بعضه بعضا» آنگاه قول خدا که از فعل خدا حکایت میکند آن هم «یفسّر بعضه بعضا».
حقانیّت نظام آفرینش
لذا فرمود عالَم با حق بافته و ساخته شد گاهی به صورت قضیه سالبه فرمود باطل در اینجا به کار نرفت ما متاع تقلّبی به کار نبردیم هیچ بطلانی در صدر و ساقه این عالَم راه پیدا نکرد گاهی به صورت قضیه موجبه ذکر میکند که عالم به حق ساخته شد گاهی این را به صورت حصر در میآورد که جز حق چیزی در عالَم نیست شما ملاحظه بفرمایید در سورهٴ مبارکهٴ «ص» آنجا با قضیه سالبه ذکر شده آیه 27 سورهٴ مبارکهٴ «ص» این است ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً﴾ ما در لابهلای آجرِ این عالَم باطل جا ندادیم هیچ یعنی هیچ به نحو سالبه کلیه, کسی خلاف بکند بگوید گذشت در و دیوار عالَم دارند میبینند و شهادت میدهند و ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾[19] همه مواظباند که حمله شروع بشود وقتی حمله شروع شد همه میگیرند اینچنین نیست که در یک گوشه عالَم باطل راه داشته باشد این به صورت قضیه سالبه, به صورت قضیه موجبه به این صورت آمده است ﴿خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾[20] یعنی اول و آخر عالَم حق است آستر و اَبره عالَم حق است ظاهر و باطن عالم حق است لیل و نهارش حق است مصالح حق در آن به کار رفته خب اگر همه عالم حق است کسی بخواهد حرف باطل بزند همه عالم او را میگیرد لذا «خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل»[21] هیچ ممکن نیست که کسی کار باطل بکند و نتیجه صحیح بگیرد آیه 44 محلّ بحث سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» همین است ﴿خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ ما به حق آفریدیم خانه را با چه چیزی آفریدند بله با سیمان, سیمان را با چه چیزی آفریدند, ماده را با چه چیزی آفریدند جان عالم چیست؟ حقیقت است, پس باطل در عالم راهی ندارد ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لآیَةً لِلْمؤمِنین﴾.
علم، زمینه نیل به عقل
در بیانات وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هست که «العالِم الذی عَقل عن الله فَعَمِل بِطاعته وَ اجْتَنَبَ سَخطه»[22] عالِم این است اینکه در بحث دیروز گذشت فرمود: ﴿لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ﴾ خب اگر عالِم بودند باید عاقل میشدند چون عاقل نشدند پس عالم نیستند یعنی علم, زمینه عقل است اینها تازه درباره بحثهایی که حوزه و دانشگاه با آن کار دارد در حوزه و دانشگاه ممکن است اول آدم عالِم بشود بعد عاقل بشود فرمود این حرفهای ما را علما میفهمند عقلا میفهمند اما نزدیک بشوند دست بزنند نیست.
مسّ حقیقت قرآن، در پرتو طهارت جان
مسئله مِساس, مساس است در آیه سورهٴ مبارکهٴ «واقعه» فرمود: ﴿لَا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ﴾ نه «لا یعلمه» نه «لا یفسّره» نه «لا یعقله» اینها از علمای عادی ساخته است کسی برود قرآن را بغل کند در آغوش بگیرد معانقه کند این برای اهل بیت است سخن از «لا یعلمون» و «لا یعقلون» و اینها که نیست که کار حوزه و دانشگاه باشد این برخورد است برخورد قرآن, طهارت میطلبد اگر کسی بخواهد حکم فقهی از آن استفاده کند این ضمیر ﴿لَا یَمَسُّهُ﴾ به قرآن برمیگردد ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ ٭ فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ ٭ لَا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ﴾[23] باید باوضو باشد اما اگر کسی خواست با کتابِ مکنون تماس بگیرد باید جانش پاک باشد جان چه کسی پاک است برابر آیه تطهیر,[24] اهل بیت جانشان پاک است درباره آنها سخن از عالِم بودن نیست بلکه فوقاند سخن از عاقل بودن نیست بلکه فوقاند اینها قرآن را در آغوش دارند با قرآن مِساس دارند تماس دارند معانقه میکنند ﴿لَا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ﴾ نه «لا یُدرکه» نه «لا یعقله» نه «لا یقعله» یک چیز دیگر است.
نجوای انسان با خدا در پرتو نماز و خطاب خدا به انسان با تلاوت قرآن
فرمود: ﴿خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ﴾ حالا این اوجی که گرفته مستحضرید که قرآن برای همه طبقات است گاهی اوج است گاهی آسمان است گاهی زمین است فوراً تنزّل میدهد که شما نماز را بالأخره یادتان نرود مگر نمیخواهید با متکلّم رابطه برقرار کنید اگر خواستید با او حرف بزنید همین نماز است خواستید حرفِ او را بشنوید که قرآن است ﴿اتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتَابِ﴾ تا مخاطب او باشید ﴿وَأَقِمِ الصَّلاَةَ﴾ تا متکلّم با او باشید بالأخره دو راه دارد یا انسان مستمع است یا متکلّم بخواهی با او حرف بزنی, نماز, بخواهی حرف او را گوش بدهی, قرآن; او با تو حرف میزند ﴿اتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلاَةَ﴾ آنجا اگر گوش دادی فرمود: ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾[25] خودت هم که داری میخوانی گوش بده ببین چه چیزی داری میگویی برخی حمل بر وجوب کردند که ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ وجود مبارک امام باقر که امروز میلاد آن حضرت(صلوات الله و سلامه علیه) است فرمود این مربوط به نماز جماعت است[26] در نماز جماعت وقتی امام جماعت مشغول قرائت است لازم است که مأموم ساکت باشد بعضیها بر استحباب حمل کردند بعضیها فتوا به وجوب دادند ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ را حمل بر نماز جماعت کردند بالأخره خودت هم که داری میخوانی گوش کن ببین چه چیزی داری میگویی نه اینکه ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ برای دیگران باشد خودت هم که میخوانی با حواس جمع بخوان نه اینکه حواست جای دیگر باشد آن وقت قرآن هم بخوانی اینطور نیست ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ﴾ چه خودت بخوانی چه دیگری بخوانی گوش کن ببین متکلّم چه میگوید ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ بعد هم بخواهی با او حرف بزنی ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ﴾ اسلام وقتی به ایران آمده همه جای ایران یکسان افسران و سربازان اسلام و حجاز که نرفتند آنجا که متأسفانه افسران تیم و عدی رفتند خب اهل گروه دیگر شدند آنجا که سادات و فرزندان پیغمبر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) آمدند آنها شیعه شدند اینکه میبینید در بعضی از استانها امامزادهها فراوان است سرّش همین است. در طبرستان اینطور بود وقتی که قرآن میخواندند ـ تازه قرآن به ایران آمده بود ـ میگفتند گوش بدهید ببینیم طبق ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ یعنی چه, وقتی گویندهای سیّدی اهل حجازی آنجا آمده بود بیان نورانی حضرت امیر را میخواست نقل کند میگفتند گوش بدهید ببینیم علی بن ابی طالب(سلام الله علیه) چه چیزی میگوید اینها در شیعه ناب بودند با بیانات نورانی حضرت امیر همان عمل را میکردند که با بیان قرآن میکنند این گونه هم باید بکنیم غیر از این هم نیست اگر آن بیان, بیان الهی است منتها از زبان معصوم خب «إذا قال علیّ(علیه السلام) إذا قرأ علیّ(علیه السلام) فأستمعوا له و أنصتوا» چون از خودش که نمیگوید چه روایت صحیح چه قرآن هر دو حرف یک جاست بالأخره. اگر کسی خواست با قرآن حرف بزند نماز فرصت خوبی است اگر خواست مستمع خوبی باشد خدا با او حرف بزند قرآن حرف خوبی است لذا هر دو را جمع کرده فرمود: ﴿اتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلاَةَ﴾ که ـ انشاءالله ـ امیدواریم همه اهل این دو فضیلت باشیم!
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ هود, آیهٴ 74.
[2] . مجمع البیان, ج5, ص274; التفسیر الکبیر, ج18, ص376.
[3] . التبیان فی تفسیر القرآن, ج6, ص35.
[4] . سورهٴ حجر, آیات 57 ـ 60.
[5] . سورهٴ ذاریات, آیات 31 ـ 34.
[6] . سورهٴ هود, آیات 74 و 75.
[7] . سورهٴ طه, آیهٴ 114.
[8] . طب الأئمه (عبدالله و حسین ابنا بسطام), ص15; بحارالأنوار, ج91, ص89.
[9] . الکافی, ج2, ص470.
[10] . تهذیب الأحکام, ج3, ص109.
[11] . اقبال الأعمال, ص686.
[12] . سورهٴ نبأ, آیهٴ 38.
[13] . الکافی, ج5, ص547 و ج8, ص328.
[14] . سورهٴ عنکبوت, آیهٴ 32.
[15] . سورهٴ هود, آیهٴ 76.
[16] . الکافی, ج2, ص352; ر.ک: صحیح (البخاری), ج7, ص190.
[17] . سورهٴ انفال, آیهٴ 17.
[18] . الکشاف, ج2, ص430.
[19] . سورهٴ فتح, آیات 4 و 7.
[20] . سورهٴ انعام, آیهٴ 73.
[21] . دیوان حافظ, غزل 304.
[22] . مجمعالبیان, ج8, ص446.
[23] . سورهٴ واقعه, آیات 77 ـ 79.
[24] . سورهٴ احزاب, آیهٴ 33.
[25] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 204.
[26] . من لا یحضره الفقیه, ج1, ص392.
تاکنون نظری ثبت نشده است