- 1834
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 12 تا 15 سوره لقمان
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 12 تا 15 سوره لقمان"
- وصف قرآن در صدر سوره نشان دهنده عناصر محوری آن؛
- اعتصام به قرآن مانع هرگونه اختلاف؛
- یکی بودن حقیقت ولایت و قرآن و معنای «اکبر» بودن یکی از دیگری.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ وَمَن یَشْکُرْ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ (12) وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ یَعِظُهُ یَا بُنَیَّ لاَ تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ (13) وَوَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلَی وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِی عَامَیْنِ أَنِ اشْکُرْ لِی وَلِوَالِدَیْکَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ (14) وَإِن جَاهَدَاکَ عَلَی أَن تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا وَصَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفاً وَاتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنَابَ إِلَیَّ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ (15)﴾
وصف قرآن در صدر سوره نشان دهنده عناصر محوری آن
وقتی در صدر سوره قرآن کریم به وصفی از اوصاف پرفضیلت موصوف شد عناصر محوری آن سوره هم درباره همان فضیلت است وقتی فرمود: ﴿تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْحَکِیم﴾[1] معارف حکیمانه را در این سوره تبیین میکند.
وصف حال موصوف بودن اوصاف قرآن
مطلب دوم آن است که قرآن به اوصاف فراوانی متّصف شده است نور است کتاب مبین است کریم است مجید است حکیم است همه اینها وصف به حال موصوف است وصف به حال متعلّق موصوف نیست که اگر گفتیم قرآن حکیم است قرآن مجید است مَجاز باشد البته میتوان گفت که قرآن خودش حکیم است چون معارف حکیمانه را در بردارد و کلام خدای حکیم هم هست ولی این اوصافی که خدا برای قرآن ذکر کرده است از قبیل وصف به حال موصوف است.
فرق تقوا و احسان
مطلب بعدی آن است که فرق تقوا و احسان که در آیه سوم فرمود: ﴿هُدیً وَرَحْمَةً لِّلْمُحْسِنِینَ﴾ اگر احسان به معنای انجام کار نیک باشد (یک) یا به معنای نیکی کردن به افراد مستمند و مستحق باشد (دو) تقوا بالاتر از این است چون در روایات دارد «التُّقیٰ رئیس الأخلاق»[2] و اما اگر احسان به آن معنای خاصّی باشد که در روایت نبوی آمده که احسان, منزلت است و مقام است وصف نیست «الإحسان أن تعبد الله کأنّک تراه»[3] این به صبغه عرفان برمیگردد کاری به اخلاق ندارد بالاتر از تقوای اخلاقی است این احسانهایی که معمول است تقوا بالاتر از این احسان است اما احسانی که مقام است و در روایت آمده و حضرت فرمود احسان این است که شما طرزی خدا را عبادت کنید که گویا میبینید آن در ردیف عرفان است نه در ردیف اخلاق.
اعتصام به قرآن مانع هرگونه اختلاف
مطلب بعدی آن است که چون قرآن کریم حبل متین است اعتصام به آن جلوی هرگونه اختلاف را میگیرد, اگر اختلافی در بین امّت اسلامی پیدا شد یا برای این است که به این کتاب اعتصام نشد یا اعتصام ضعیف است یا اعتصام اختلاطی است یا اعتصام التقاطی وگرنه اعتصام به این کتاب چون مسیر یکی است و هدف هم یکی, جلوی هر گونه اختلاف را میگیرد.
یکی بودن حقیقت ولایت و قرآن و معنای «اکبر» بودن یکی از دیگری
مطلب چهارم این است که حقیقت ولایت با حقیقت قرآن مستحضرید که یکی است قرآن ناطق و قرآن صامت یک حقیقتاند در دو زبان و مطلب پنجم این است که در آن حدیث شریف که فرمود: «إنّی تارک فیکم الثقلین أحدهما أکبر من الآخر»[4] که قرآن است اکبر بودن قرآن کریم برای آن است که اهل بیت(سلام الله علیهم) به تبعیّت قرآن عمل میکنند بدنشان را برای حفظ قرآن تا مرز شهادت میبرند نه جانشان را, جانشان را که نمیدهند بدن اینها, تلاش و کوشش اینها برای حفظ حقیقت قرآن است از این جهت آن در نشئه طبیعت میشود اکبر وگرنه آن بحثهایی که قبلاً مکرّر از مرحوم کاشفالغطاء(رضوان الله علیه) در کتاب شریف کشفالغطاء نقل شد ایشان بالصراحه این مطلب که حق است را بیان فرمودند که قرآن بالاتر از امام نیست.[5] این پنج مطلب مربوط به مسائل قبلی بود.
بررسی دایره شمول حکمت در قرآن و فرق آن با حکمت رایج حوزوی
اما آنچه مربوط به جریان حکمت است که فرمود ما به لقمان حکمت دادیم و او شده حکیم در جریان حکمت حالا اصطلاحاً تقسیماتی است ولی از خود آیات قرآن کریم برمیآید یک سلسله معارف اصول دین است که آنها هم حکمت است یک سلسله مسائلی مربوط به اخلاق است آنها هم حکمت است یک سلسله مسائلی مربوط به فقه است آنها هم حکمت است در طلیعه بحث ملاحظه فرمودید حکمت به اصطلاح قرآن غیر از حکمت به اصطلاح حوزوی است آن آیاتی که در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» از آیه 22 شروع میشود بعد از اینکه مسئله توحید را ذکر فرمود مسئله اخلاق را ذکر فرمود مسئله فقه را ذکر فرمود مسئله لزوم معرفت را ذکر فرمود, فرمود: ﴿ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾[6] معلوم میشود حکمت به اصطلاح قرآن غیر از حکمت به اصطلاح حوزه است فقه, حکمت است اخلاق, حکمت است موعظه, حکمت است, فنّ حدیث حکمت است, تفسیر حکمت است و مانند آن.
تقسیم حکمت قرآنی به دو قسم و تبیین آن
و اینها هم دو قسم است بعضی از اینها به هست و نیست برمیگردد به شناخت هست و نیست که چه چیزی در عالَم هست چه چیزی در عالَم نیست که مسائلی عقلی است بعضیها به باید و نباید برمیگردد که چه کار باید کرد چه کار نباید کرد که فقه و اخلاق از این قبیل است.
بررسی قوای سهگانه بیرون و درون انسان
خدای سبحان به ما قدرتی داد که با آن قدرت فکر میکنیم به ما قدرتی داد که با آن قدرت تصمیم میگیریم اینها کاملاً مرزشان از هم جداست و روح ما اگر سالم باشد اینها را هماهنگ میکند همانطوری که ما چشم و گوش داریم در بدن و در حوزه جارحه که اینها کارهای ادراکی را به عهده دارند ادراک محسوسات را به عهده دارند دست و پا به ما داد که کار تحریک را به عهده دارند و روحِ ما از چشم و گوش ما کمک گرفته به دست و پای ما فرمان میدهد که دفاع کنیم یا جذب کنیم یا دفع کنیم در بیرون ما این سه کار هست یعنی نیروی ادراکی هست نیروی تحریکی هست نفس هم اینها را هماهنگ میکند که هماهنگی در بیرون است گرچه نفس, بیرونی نیست. همین سه کار در درون ما هم هست ما در درونمان یک نیروی اندیشه داریم که کارهای تصور و تصدیق و جزم و امثال ذلک به عهده آنهاست یک نیروی انگیزه داریم که اراده و نیت و تصمیم و اخلاص و قصد به عهده آنهاست اینها کاملاً مرزشان از هم جداست گاهی ممکن است انسان چیزی را کاملاً بفهمد صد درصد حق است و عمل نکند برای اینکه آنکه باید عمل بکند یعنی عقل عملی که «عُبد به الرحمن و اکتسب به الجنان»[7] در جبهه جهاد نفس گرفتار نفس اماره شد و به زنجیر کشیده شد حالا اگر دست و پای کسی زنجیری باشد چشم و گوش اگر مار و عقرب را ببینند یا صدای آنها را بشنوند که انسان نمیتواند فرار بکند چشم و گوش که فرار نمیکند چشم و گوش میبیند آنکه باید کار بکند زنجیری است اینکه میبینید کسی سخنرانی میکند یا آیه را معنا میکند خوب هم معنا میکند ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ﴾[8] را خوب معنا میکند تفسیر میکند سخنرانی میکند بعد نامحرم را هم نگاه میکند برای اینکه آنکه باید نگاه نکند که علم و دانش نیست علم و دانش فقط میفهمد آنکه باید تصمیم بگیرد به فرمان خدا و اطاعت کند عقل عملی است و آن در جبهه جهاد نفس اسیر شده خب عقلِ زنجیری که کاری از او ساخته نیست اینکه خودش کتاب مینویسد که رشوه حرام است رومیزی حرام است زیرمیزی حرام است این سُحت است ﴿أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ﴾[9] را همین چیزها را میداند درس هم میگوید اما وقتی پروندهای مطرح شد هم رومیزی را میگیرد هم زیرمیزی را میگیرد برای اینکه کاری از دانش ساخته نیست دانش, چراغی است چشمی است که میبیند این مار است آنکه باید تصمیم بگیرد که «عُبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» این طبق بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود: «کَم مِن عقل أسیر تحت هوی امیر»[10] خب اگر این اسیر شد از اسیر کاری ساخته نیست اینکه باید تصمیم بگیرد عقل عملی است.
بررسی نقش عقل نظری در وجود انسان
بنابراین هاهنا امور ثلاثه: یکی اینکه ما بحث اندیشه داریم یک متولّی دارد مسئول دارد به نام عقل نظری تمام کارهای فکری به عهده اوست این در سه حوزه فعالیت میکند هم در حوزه هست و نیست فعالیت میکند که چه چیزی در عالم هست چه چیزی نیست, هم در حوزه باید و نباید فعالیت میکند در فقه, اخلاق, حقوق هم در ارتباط هست و نیست با باید و نباید هماهنگی میکند قیاسی ترتیب میدهد که یک مقدمهاش از هست و نیست است یک مقدمهاش از باید و نباید است نتیجه هم تابع اخسّ مقدّمتین است نتیجه میگیرد این سه حوزه فعالیتهای علمی را عقل نظری به عهده دارد هیچ کاری از او ساخته نیست فقط میفهمد از علمِ تنها هیچ کاری ساخته نیست چون علم که کار نمیکند مثل اینکه چشم که نمیدوَد چشم که سنگ را نمیگیرد مار را از بین نمیبرد چشم که فرار نمیکند از عقرب نجات پیدا کند. این عقل نظری این حوزه دانش این حوزه اندیشه مثل چشم است هیچ کاری از علم ساخته نیست (این یک).
جایگاه عقل عملی در وجود انسان
حالا برویم به سراغ مسئول اراده. مسئول اراده عقل عملی است اگر این عقل عملی در جبهه جهاد نفس اسیر شد خب این زنجیری است خب انسان اگر دست و پایش زنجیری باشد چشم و گوش هر چه مار و عقرب را ببیند چه فرمانی میتواند بدهد چگونه میتواند هدایت کند اینکه فلج است اینکه دست و پا بسته است اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ دست و پای عقل عملیاش را بست که «کَم من عقل أسیر تحت هوی أمیر» این هر چه هم علم پیدا کند هیچ نمیتواند دستور بدهد که این عقل عملی فعال باشد.
نفس انسان هماهنگ کننده عقل نظری با عملی
ولی اگر دست و پایش باز باشد دست و پایش که باز باشد خود عقل نظری که مسئول اندیشه است رهبری نمیکند این نفس است که هماهنگکننده است از شأنی میگیرد به شأن دیگر میدهد مثل اینکه نفس از چشم و گوش کمک میگرفت به دست و پا دستور میداد دست و پا هم فعالیت میکردند از مار و عقرب نجات پیدا میکردند آن واحدِ هماهنگکننده, نفس است که «فی وحدتها کلّ القویٰ»[11] آن اگر آلوده نباشد ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[12] نباشد ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾[13] نباشد بلکه ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّی﴾[14] باشد ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾[15] باشد کاملاً مواظب است علم صائب را فراهم بکند (یک) به عقل عملی بدهد (دو) همین که به عقل عملی داد او میشود «فعالّ ما یشاء».
تقوا و احسان ثمره حکومت نفس بر عقل نظری و عملی
حالا یا معصوم میشود یا عادل میشود یا باتقوا میشود یا بااحسان میشود هر وصفی که پیدا کرده او از این به بعد اراده میکند اخلاص دارد نیت دارد درجات خاص خودش را دارد بنابراین تمام اندیشهها به عقل نظر برمیگردد سه حوزه چه حوزه فلسفه و کلام که در جهان چه کسی هست چه کسی نیست خدا هست بهشت هست جهنم هست وحی و نبوت هست امامت هست ولایت هست معاد هست این هستیهای تکوینی را عقل نظری میفهمد چه چیزی باید کرد که حکمت عملی است این را هم عقل نظری میفهمد هماهنگی بین اینها که یک قیاس مؤلَّفی باشد از یک مقدمه بود و نبود و از یک مقدمه باید و نباید آن هم عقل نظری تشکیل میدهد. اصطلاح رایج این است که میگویند حکمت نظری را عقل نظری درک میکند حکمت عملی را عقل عملی و اصطلاح غیر رایج که تحقیقاً آن بهتر است و قویتر و متقنتر این است که همه دانشها را عقل نظری درک میکند عقل عملی کارش تصمیم و اراده است.
حکمت بودن مسائل عملی فقه، اخلاق و حقوق
پرسش: برخی مفسرین گفتند حکمت این است که مصلحت و مفسده هر موجود و هر عملی را میفهمد.
پاسخ: بله, اینها حکمتهای عملی است اینها حکمتی است مربوط به فقه و اخلاق و حقوق اما حکمت در عالَم چه چیزی هست چه چیزی نیست آن هم جزء حکمت است که خدای سبحان وقتی در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» از توحید سخن گفته تا مسائل اخلاقی و فقهی فرمود: ﴿ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾ خدا هست این حکمت است, وحی هست حکمت است, نبوت هست حکمت است, بهشت هست حکمت است ما باید اطاعت بکنیم این هم حکمت است. بنابراین آنچه در حوزه اندیشه است همان سه رشته علم است رشتههای علمی که به بود و نبود برمیگردد به نام فلسفه و کلام که خدا هست شریک ندارد و مانند آن این حکمت نظری است فقه و اخلاق اینها حکمت عملی است.
تشبیه قوای سهگانه وجود انسان به قوای سهگانه در جامعه پویا
یک فقیه میگوید چه چیزی واجب است چه چیزی حرام است یک عالِم فنّ اخلاق میگوید چه چیزی فضیلت است چه چیزی رذیلت است اما یک سیاستمدار, یک قانونگذار مجلس, یک عالِم که رهبری جامعه را به عهده دارد این باید بین این بود و نبود و باید و نباید تلفیق کند فقه حوزه یک کلیات است چه چیزی واجب است چه چیزی حرام اما کار مجلس که تصویب قانون است که با این چه چیزی خوب است چه چیزی بد است چه چیزی واجب است چه چیزی حلال است و مانند اینها انجام نمیشود چه باید بکنیم یک سیاستمدار میگوید چه باید بکنیم کسی که رهبری جامعه را به عهده دارد میگوید چه باید بکنیم یک اقتصاددانی که اقتصاد جامعه را به عهده گرفته و اداره میکند میگوید چه باید بکنیم اینکه چه باید بکنیم قیاسی دارد که یک مقدمهاش از بود و نبود است یک مقدمهاش از باید و نباید, مقدمه بود و نبود مثل اینکه میگوید خدا ولیّنعمت است باید ولیّنعمت را شکر کرد این جزء باید و نباید است این مقدمه باید و نباید با آن مقدمه بود و نبود که ضمیمه بشود میگوییم خدا مُنعِم است منعم را باید شکر کرد پس خدا را باید شکر کرد این کشور, کشور اسلامی است کشور اسلامی باید مستقل باشد پس کشور ما باید مستقل باشد آزاد باشد مستقل باشد بیگانه را طرد کند و مانند آن. برای یک سیاستمدار, برای یک قانونگذار کار فقهی به تنهایی کارساز نیست مسائل اخلاقی به تنهایی کارساز نیست این یک مقدمه است او باید آنقدر قدرتمند و توانا باشد که بین آن بود و نبود از یک سو و این باید و نباید از سوی دیگر تلفیق کند قیاسی تشکیل بدهد نتیجه بگیرد که کشور را باید از راه صنعت پیش برد یا از راه کشاورزی, این مملکت در چه منطقه قرار دارد فصول چهارگانهاش چیست آب و خاکش چگونه است صنعتی است یا کشاورزی است یا هر دو. بنابراین رشته سیاست, رشته تدبیر, رشته مدیریت اینگونه از علوم انسانی بدون تلفیق آن باید و نباید و بود و نبود ممکن نیست اما فقه و اخلاق و اینها, اینها کاری به تلفیق ندارد یک فقیه بحث میکند چه چیزی واجب است چه چیزی حرام, چه چیزی مستحب است و چه چیزی مکروه این کار ندارد که ما جامعه را چطور اداره کنیم یک عالِم فنّ اخلاق بحث میکند چه چیزی حسد است چه چیزی حسد نیست چه چیزی فضیلت است چه چیزی فضیلت نیست اما جامعه را چگونه باید اداره کرد این کار فنّ اخلاق نیست.
حکمت بودن قوای سهگانه وجود انسان
بنابراین آنچه به اندیشه برمیگردد مسئولش عقل نظری است آنچه به انگیزه برمیگردد مسئولش عقل عملی است اما اینها دو شأناند دو بالاند از یک پرنده ملکوتی به نام نفس این روح است که اینها را هماهنگ میکند نه اینکه خود اینها بتوانند به تنهایی اندیشه را به انگیزه تبدیل کنند هر سه, حکمت است گوشهای از حکمت را الآن اینجا به لقمان حکیم میدهد.
آموختن حکمت به لقمان در شکر نعمت
در جریان حکمت لقمان اوّلش شکر و سپاس الهی مطرح است خب خدا هست بسیار خب, خدا مُنعم است خالق است به دلیل همین آیه ده سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» فرمود, پس تمام نعمتِ ما چه «کان» تامّه چه «کان» ناقصه را او داد عقل هم میگوید انسان در برابر ولینعمت باید خاضع باشد حقشناسی کند خدا هم همین را به صورت حکمت بیان کرده به لقمان آموخت فرمود شکر کن خدا را سپاسگزار باش.
بازگشت شکر نعمت به خود انسان و دایره شمول آن
هر کس شکر کرده است این به سود خود شکر میکند اینکه فرمود: ﴿لَئِن شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ﴾[16] که در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» گذشت تنها این نیست که «شکر نعمت, نعمتت افزون کند» تنها این نیست, «شکر نعمت نعمتت افزون کند» در حدّ نازل یا میانی, شکر نعمت, شاکر را افزون کند در حدّ عالی, نفرمود «لئن شکرتم لأزیدنّ نعمتکم» فرمود: ﴿لَئِن شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ﴾ شعور و فهمتان را ما میبریم بالا, هویّتتان را میبریم بالا انسان که همهاش خوردن و خوابیدن نیست فهم هم هست فرمود ما شما را بالا میبریم اگر بخشهای دیگر باشد فرمود اگر کسی شکر کرد ما نعمتش را زیاد میکنیم اما در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» فرمود گوهر هستیتان را ما بالا میبریم ﴿لَئِن شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ﴾ شما میآیید بالا چه اینکه فرمود مردان الهی کسانیاند که ﴿إِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَاناً﴾[17] خب ایمان کسی که بالا میرود یعنی هویّت او, واقعیت او بالا میرود.
پرسش:... پاسخ: بله, اما گاهی نعمت او را اضافه میکنند گاهی خود او را, این ﴿لِنَفْسِهِ﴾ هر دو را میتواند بگیرد آنچه در جریان سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» آمده است خیلی شفاف است فرمود: ﴿لَئِن شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ﴾ شما میآیید بالا اینکه فرمود: ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾[18] یعنی خود شما را بالا میبریم اگر درباره حضرت ادریس فرمود: ﴿وَرَفَعْنَاهُ مَکَاناً عَلِیّاً﴾[19] یعنی گوهر هویّت ادریس(سلام الله علیه) را بالا بردیم اینها هست.
محدود نشدن ثمرات شکر به کفران نعمت در سورهٴ لقمان
این شکرها این برکات را دارد اما درباره کفر گاهی تهدید دارد گاهی بیتهدید است تهدیدش هم معمولاً تلویحی است معمولاً در اینگونه از موارد تصریح به تهدید نمیکند گاهی تصریح میکند نسبت به نعمت و شکر فرمود: ﴿نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ﴾[20] بگو که من بخشندهام اما دیگر نفرمود اگر کفر ورزیدند من عذاب میکنم فرمود: ﴿وَأَنَّ عَذَابِی هُوَ الْعَذَابُ الْأَلِیمُ﴾[21] من یک عذاب سختی هم دارد نه اینکه آنها را عذاب میکنم, گاهی اصلاً سخن از عذاب نیست نظیر همین آیه که ﴿وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ﴾ نفرمود اگر کفر ورزیدید ما عِقابتان میکنیم فرمود اگر کفر ورزیدید خدا بینیاز است آنکه میگوید
شکر نعمت, نعمتت افزون کند٭٭٭ کفر, نعمت از کَفت بیرون کند
این ترجمه بعضی از آیات است که فرمود اگر شما کفر ورزیدید نعمتتان گرفته میشود اما آنچه در این آیه دوازده سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» هست اصلاً سخن از تهدید نیست لا تلویحاً و لا تصریحاً بلکه فرمود کفر شما اثر ندارد.
عدم ارتباط محدود نمودن نعمت با تعبیرات بهکار رفته در قرآن
در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» مشابه این آمده است که ﴿وَقَالَ مُوسَی إِن تَکْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً﴾ همه مردم روی زمین کافر بشوند به خدای سبحان آسیبی نمیرسد ﴿فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ﴾[22] این نفی ضرر است نسبت به ذات اقدس الهی.
پرسش:...
پاسخ: بنای قرآن کریم بر اساس «سَبَقت رحمته غَضبه»[23] تنظیم شده است در خیلی از موارد آن عذاب را ذکر نمیکند یا اگر عذاب را ذکر میکند تلویحاً ذکر میکند خب خیلی فرق است بین اینکه بفرماید: ﴿نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ﴾ من بخشندهام ﴿وَأَنَّ عَذَابِی هُوَ الْعَذَابُ الْأَلِیمُ﴾ نه من معذِّبم خب این دو تعبیر فرق میکند در آنجا هم در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» مشابه این آمده بله, یک وقت کفران نعمت است که اینگونه از آیات مطرح میکند یک وقت کفر در مقابل ایمان است کفر در مقابل ایمان در سورهٴ مبارکهٴ روم قبلاً گذشت که آنجا تهدید فرمود آیه 44 سورهٴ مبارکهٴ «روم» این بود ﴿مَن کَفَرَ فَعَلَیْهِ کُفْرُهُ وَمَنْ عَمِلَ صَالِحاً فَلِأَنفُسِهِمْ یَمْهَدُونَ﴾ اینجا تهدیدی است مقابل آن لطف, اما کفر در مقابل ایمان است نه کفران در مقابل سپاسگزاری به هر تقدیر اینجا فرمود اگر کسی کفر ورزید ﴿فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ﴾ یعنی آسیبی به کسی نمیرساند حالا طرح حکمت لقمان.
آشکار شدن حکمت لقمان در موعظههای او
خود آن حکمتی که فرمود: ﴿لَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ﴾ همین که فرمود: ﴿أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ﴾ این از کلمات حکیمانه لقمان است آنجایی که خود لقمان دارد نصیحت میکند این هم یکی از تفصیلهای حکمت لقمانی است ﴿وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ یَعِظُهُ یَا بُنَیَّ لاَ تُشْرِکْ بِاللَّهِ﴾ برای اینکه شرک, ظلم عظیم است.
تبیین حکمت بودن موعظههای لقمان در شکر و شرک
ملاحظه فرمودید این ظلم از باب حکمت عملی است عدل و ظلم, حُسن و قبح اینجا جزء حکمت عملی است. خدا واحد است ﴿لاَ شَرِیکَ لَهُ﴾[24] این جزء حکمت نظری است ما باید آن واحد ﴿لاَ شَرِیکَ لَهُ﴾ را بپرستیم و حقشناسی کنیم این حکمت عملی است تلفیق آن باید و نباید با این بود و نبود به این صورت در آمده است که فرمود: ﴿لاَ تُشْرِکْ بِاللَّهِ﴾ چرا, برای اینکه شرک, ظلم عظیم است. در بخشهایی دیگری که در همین سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» خواهد آمد قرآن کریم برهان را ذکر میکند آیه پانزده این است که ﴿وَإِن جَاهَدَاکَ عَلَی أَن تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ این حکمت نظری است یعنی شرک, برهانپذیر نیست شرک در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» بخش پایانی این بود که ﴿وَمَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾ این ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾ جمله در محلّ نصب است تا صفت باشد برای ﴿إِلهاً آخَرَ﴾ یعنی ﴿إِلهاً آخَرَ﴾ برهانپذیر نیست مثل اینکه کسی بگوید «اگر کسی بگوید دو دوتا پنجتا که دلیل ندارد حُکمه کذا», این «که دلیل ندارد» لازمه ذات دو دوتا پنجتاست یعنی دو دوتا پنجتا دلیلبردار نیست نه اینکه بخواهد خبر بدهد آیه 117 سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» ﴿وَمَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾ که این جواب از همان ﴿فَإِنَّمَا حِسَابُهُ﴾ طرح میشود این ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾ برای اینکه معدوم است سرّش هم در آیات دیگر بیان کرد فرمود شما که این اصنام و اوثان را میپرستید میگویید ارباب است لفظ ربّ را به این بتهایتان میگویید مفهوم ربّ هم در ذهنتان هست اما این مفهوم زیرش خالی است شما هر چه بگردید ربّ پیدا نمیکنید ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُکُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾[25] خب اگر این ربّ مفهومی است که زیرش خالی است شما چه برهانی دارید بیاورید معدوم محض که برهانپذیر نیست ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُکُم﴾ خب لفظ را میخواهید بگویید, بگویید مفهوم در ذهنتان باشد, باشد اما بالأخره زیرش خالی است خالی که برهانپذیر نیست این هم همینطور است.
آمدن تعلیل ظلم بودن شرک در کلام خدا با ﴿مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾
آنچه لقمان فرمود: ﴿لاَ تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ﴾ برهانی در آن نیست اینجا ذکر نفرمود اما در همین سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» در آنجا که کلمات ذات اقدس الهی است آیه پانزده فرمود ما به انسان سفارش کردیم که به پدر و مادرش احسان بکند اما اگر آنها اصرار کردند که او شرک بورزد ﴿وَإِن جَاهَدَاکَ عَلَی أَن تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ نه تنها تو, یعنی «ما لا علم به» خب معدوم, علمپذیر نیست چیزی که نیست انسان چه چیزی را بفهمد این ﴿مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ مثل اینکه بگوید اگر بگویید دو دوتا پنجتا که علم ندارید یعنی «لا یتعلّق به العلم» است سالبه به انتفاء موضوع است برای اینکه معدومِ محض که علمپذیر نیست این برهان مسئله است این کلمات حکیمانه خود خدای سبحان است که به عنوان جمله معترضه بین سخنان لقمان وارد شده از آیه ﴿وَوَصَّیْنَا الْإِنسَانَ﴾ کلمات خود ذات اقدس الهی است. از آیه شانزده به بعد که حالا لقمان دارد وصیت میکند ﴿یَا بُنَیَّ إِنَّهَا إِن تَکُ﴾ این جزء کلمات حکیمانه خود لقمان است این تلفیقی است از حکمتهایی که خدای سبحان بلاواسطه بیان میکند و حکمتهایی که خدای سبحان از زبان لقمان بیان میکند.
سرّ توصیه انسان به حفظ احترام عمودین در خانواده
در آیه چهارده فرمود ما اصول خانوادگی را کاملاً حفظ میکنیم چون اصول خانواده است که جامعه را حفظ میکند این عاطفه است که جامعه را عطوف میکند ﴿وَوَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ﴾ ما نگذاشتیم و نمیگذاریم این اصول خانوادگی به هم بخورد عمودین را واجبالنفقه یکدیگر میکنیم احترامشان را واجب میدانیم پدر, جدّ, جدّ اعلا, پسر, نوه, نبیره هر کدام فقیر بود تأمین نیازهای او بر دیگری واجب است این حفظ عمودین است از نظر مسائل اقتصادی و مسائل خانوادگی, صِله رَحِم هم که واجب است از نظر مسائل اخلاقی, نمیگذارد که خانوادهها متلاشی بشوند اما برهانی که در مسئله هست بالأخره آدم که میخواهد در جایی زندگی کند خانواده باید محفوظ باشد حالا در صدر اسلام گاهی پدر و مادر مشرک بودند جوانها ایمان میآوردند به حضرت هم عرض کردند که پدر و مادر ما اصرار دارند که ما از اسلام برگردیم آیه نازل شد که خیر این کار را نکنید ﴿وَوَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ﴾ اینکه ما سفارش کردیم احترام پدر و مادر را حفظ بکنید برای اینکه نظام خانوادگی محفوظ بماند.
علت تأکید اسلام بر احترام بیشتر به مادر
احترام به مادر بیش از احترام به پدر سفارش شده است دلیلش هم این است که ﴿حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلَی وَهْنٍ﴾ این دوران بارداری دشوار را آن مادر تحمل میکند ﴿وَفِصَالُهُ فِی عَامَیْنِ﴾ دو سال هم طول میکشد تا دوران شیرخوارگی او را تأمین کند و شیرش کامل بشود که «لا رضاع بعد الفِطام» فِطام یعنی بعد از اینکه دو سالش تمام شده است از شیر باز میگیرند که دیگر از آن به بعد اگر کودک دو ساله به بعد شیر کسی را بخورد این نشر حرمت نمیکند. در سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» مجموعه بارداری و شیرخوارگی او را ذکر فرمود یعنی در آیه پانزده سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» فرمود: ﴿وَوَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ إِحْسَاناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَوَضَعَتْهُ کُرْهاً وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْراً﴾ اینکه گفتند اقلّ حمل شش ماه است برای اینکه طبق آیه سورهٴ «لقمان» دوران شیرخواگی ﴿وَفِصَالُهُ فِی عَامَیْنِ﴾ است دو سال است مجموعه حمل و شیر دادن وقتی سی ماه شد وقتی 24 ماه را از 30 ماه کم بکنیم شش ماه میماند اقلّ حمل میشود شش ماه, دوران شیرخوارگی هم میشود دو سال لذا فرمود: ﴿وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْراً﴾ اینکه فرمود این تلاش و کوشش را مادر کرد شما باید به فکر احترام مادر باشید.
آمدن نام عمودین در کنار نام خدا دال بر اهمیت موضوع
خب چه چیزی وصیت کردیم ﴿أَنِ اشْکُرْ لِی وَلِوَالِدَیْکَ﴾ هم آنها مجرای فیض خالقیّتاند خالق سبحان که ﴿خَلَقَ الإنْسَان﴾ از این راه خلق کرده است اینها مجرای فیضاند مورد عنایت حقّاند دوم اینکه وقتی خدای سبحان بخواهد به چیزی اهمیت بدهد نام مبارک خودش را آنجا میبرد در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» گذشت که ﴿اتَّقُوا اللّهَ الَّذِی تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ﴾[26] یعنی مبادا صِله رحم را قطع بکنید (یک) مبادا تقوای الهی را فراموش بکنید (دو) این تکریم ارحام است اعتنا به صِله رَحِم است اگر نام مبارک خدای سبحان در کنار صله رحم ذکر شده است برای اهمیت اسلام نسبت به صله رحم است. اینجا هم فرمود: ﴿أَنِ اشْکُرْ لِی وَلِوَالِدَیْکَ﴾ بر اساس آن دو وجه.
محدوده احترام والدین با ﴿إِلَیَّ المَصِیرُ﴾ به مسائل اعتقادی
اما ﴿إِلَیَّ الْمَصِیرُ﴾ وقتی که روشن شد بازگشت همه شما به طرف خداست مصیر این است شما در مسائل اعتقادی نباید تابع پدر و مادر باشید چون در صدر اسلام این حادثه اتفاق افتاده در این شأن نزولها ملاحظه فرمودید که جوانی ایمان آورد مادرش اصرار کرد که باید به همان شرک برگردی این آیه پانزده نازل شد[27] فرمود: ﴿وَإِن جَاهَدَاکَ﴾ اگر پدر و مادر اصرار کردند ﴿عَلَی أَن تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ شرک بیاوری چیزی را که علمپذیر نیست نظیر ﴿أَتُنَبِّؤُنَ اللَّهَ بِمَا لاَ یَعلَمُ فِی السَّماوَاتِ وَلاَ فِی الأَرْضِ﴾[28] این از جاهایی است که «عدم الوجدان یدلّ علی عدم الوجود» اگر چیزی بیّنالغی باشد «عدم الوجدان یدلّ علی عدم الوجود» درباره علم محیط هم خدای سبحان برای اینکه ثابت کند «عدم الوجدان یدلّ علی عدم الوجود» فرمود شما حرفهایی میزنید که خدا نمیداند, خدا نمیداند یعنی نیست برای اینکه اگر چیزی بود خدایی که ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ﴾[29] است ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾[30] است خب میدانست ﴿أَتُنَبِّؤُنَ اللَّهَ بِمَا لاَ یَعلَمُ فِی السَّماوَاتِ وَلاَ فِی الْأَرْضِ﴾ حرفی میزنید که خدا نمیداند یعنی نیست, پس اینکه گفته میشود «عدم الوجدان لا یدلّ علی عدم الوجود» یک موجبه کلیه نیست, عدم الوجدان چه کسی؟ اگر عدم الوجدان نسبت به محیط مطلق باشد این قطعاً «یدلّ علی عدم الوجود» اما اگر عدم الوجدان نسبت به افراد محدود باشد که حوزه تجربی آنها محدود است بله «عدم الوجدان لا یدلّ علی عدم الوجود» اما چیزهایی که بیّنالغی است بدیهیالبطلان است عدم الوجدان اینها هم «یدلّ علی عدم الوجود» فرمود: ﴿عَلی أَن تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا﴾ از آنها اطاعت نکن.
بیان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در عدم جواز معصیت خالق مطلقاً
این یکی از کلمات نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که «لا طاعة لِمخلوق فی معصیة الخالق» خدا غریق رحمت کند سیدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی را ایشان بارها میفرمودند که کلمات نورانی پیامبر مثل اصول قانون اساسی است سخنرانی آنطوری که در نهجالبلاغه و اینها هست به آن صورت سخنرانی طولانی اینچنین نبود مرتب نورافشانی میکرد هر کدامش به منزله اصلی از اصول قانون اساسی است گوشهای از این اصول کلی را مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در اواخر من لا یحضره الفقیه نقل کرده[31] این کلمات کوتاهی که هر کدام به منزله اصلی از اصول اسلامی است «لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق»[32] این اصل بر همه عمومات و اطلاقات حاکم است که نمیشود گفت فلان کس مأمور است معذور است و مانند آن که خدا را معصیت بکند تا حرف مثلاً آمر خودش را اطاعت کند. اینجا هم فرمود: ﴿وَإِن جَاهَدَاکَ عَلَی أَن تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا﴾.
مقید بودن ﴿وَصَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا﴾ به امور دنیوی
اما ﴿وَصَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا﴾ این ﴿فِی الدُّنْیَا﴾ تنها برای این نیست که در دنیا نسبت به اینها کار خوب بکند نه, منظور این نیست منظور این است که ﴿فِی الدُّنْیَا﴾ یعنی «فی الامور الدنیویّه» نه اینکه مادامی که در دنیا هستی نسبت به اینها احسان بکن ولو در مسائل اخروی اینچنین نیست در مسائل اخروی هرگز نسبت به اینها اطاعت نکن جا برای مصاحبت نیک نیست نه, در امور دنیوی, مسکن میخواهند, غذا میخواهند, پوشاک میخواهند, اینها بله اما در امور اخروی بخواهی کوتاه بیایی نه, پس ﴿صَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا﴾ این نیست که در دنیا با آنها مصاحبت نیک بکن چه حوزه آخرت باشد چه حوزه دنیا, چه مسائل دینی باشد چه مسائل دنیوی نه خیر, ﴿فِی الدُّنْیَا﴾ یعنی «فی الامور الدنیویة» ﴿وَصَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفاً﴾ بعد فرمود حالا فرق نمیکند اگر اینها برگشتند توبه کردند تابع اینها باش، نشد, تابع رهبرانت باش تابع معلّمانت باش هر کس در مسیر حق است دنبال او برو دیگر نفرمود «و اتّبع سبیل غیرهم» نه حالا اگر اینها توبه کردند هر کس در راه حق است با او هماهنگی کن چه پدر و مادر باشد چه دیگری ﴿وَاتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنَابَ إِلَیَّ﴾ اما بدانید شما و پدران و هر کسی در این راه هستند ﴿إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ یونس، آیهٴ 1؛ سورهٴ لقمان، آیهٴ 2.
[2] . نهجالبلاغه، حکمت 410.
[3] . بحار الانوار، ج 67، ص 196؛ صحیح (البخاری)، ج 6، ص 20.
[4] . عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 30 و 31.
[5] . کشفالغطاء (ط. الحدیثة), ج 3, ص 452.
[6] . سورهٴ اسراء، آیهٴ 39.
[7] . الکافی، ج 1، ص 11.
[8] . سورهٴ نور، آیهٴ 30.
[9] . سورهٴ مائده، آیهٴ 42.
[10] . نهجالبلاغه، حکمت 211.
[11] . اسرار الحکم، ص 320.
[12] . سورهٴ شمس، آیهٴ 10.
[13] . سورهٴ طه، آیهٴ 64.
[14] . سورهٴ اعلی، آیهٴ 14.
[15] . سورهٴ شمس، آیهٴ 9.
[16] . سورهٴ ابراهیم، آیهٴ 7.
[17] . سورهٴ انفال، آیهٴ 2.
[18] . سورهٴ مجادله، آیهٴ 11.
[19] . سورهٴ مریم، آیهٴ 57.
[20] . سورهٴ حجر، آیهٴ 49.
[21] . سورهٴ حجر، آیهٴ 50.
[22] . سورهٴ ابراهیم، آیهٴ 8.
[23] . مصباح المتهجد، ص 442 و 696.
[24] . سورهٴ انعام، آیهٴ 163.
[25] . سورهٴ نجم، آیهٴ 23.
[26] . سورهٴ نساء، آیهٴ 1.
[27] . مجمع البیان، ج 8، ص 430.
[28] . سورهٴ یونس، آیهٴ 18.
[29] . سورهٴ فصلت، آیهٴ 54.
[30] . سورهٴ بقره، آیهٴ 29.
[31] . من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 376 ـ 381.
[32] . من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 381.
- وصف قرآن در صدر سوره نشان دهنده عناصر محوری آن؛
- اعتصام به قرآن مانع هرگونه اختلاف؛
- یکی بودن حقیقت ولایت و قرآن و معنای «اکبر» بودن یکی از دیگری.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ وَمَن یَشْکُرْ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ (12) وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ یَعِظُهُ یَا بُنَیَّ لاَ تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ (13) وَوَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلَی وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِی عَامَیْنِ أَنِ اشْکُرْ لِی وَلِوَالِدَیْکَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ (14) وَإِن جَاهَدَاکَ عَلَی أَن تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا وَصَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفاً وَاتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنَابَ إِلَیَّ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ (15)﴾
وصف قرآن در صدر سوره نشان دهنده عناصر محوری آن
وقتی در صدر سوره قرآن کریم به وصفی از اوصاف پرفضیلت موصوف شد عناصر محوری آن سوره هم درباره همان فضیلت است وقتی فرمود: ﴿تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْحَکِیم﴾[1] معارف حکیمانه را در این سوره تبیین میکند.
وصف حال موصوف بودن اوصاف قرآن
مطلب دوم آن است که قرآن به اوصاف فراوانی متّصف شده است نور است کتاب مبین است کریم است مجید است حکیم است همه اینها وصف به حال موصوف است وصف به حال متعلّق موصوف نیست که اگر گفتیم قرآن حکیم است قرآن مجید است مَجاز باشد البته میتوان گفت که قرآن خودش حکیم است چون معارف حکیمانه را در بردارد و کلام خدای حکیم هم هست ولی این اوصافی که خدا برای قرآن ذکر کرده است از قبیل وصف به حال موصوف است.
فرق تقوا و احسان
مطلب بعدی آن است که فرق تقوا و احسان که در آیه سوم فرمود: ﴿هُدیً وَرَحْمَةً لِّلْمُحْسِنِینَ﴾ اگر احسان به معنای انجام کار نیک باشد (یک) یا به معنای نیکی کردن به افراد مستمند و مستحق باشد (دو) تقوا بالاتر از این است چون در روایات دارد «التُّقیٰ رئیس الأخلاق»[2] و اما اگر احسان به آن معنای خاصّی باشد که در روایت نبوی آمده که احسان, منزلت است و مقام است وصف نیست «الإحسان أن تعبد الله کأنّک تراه»[3] این به صبغه عرفان برمیگردد کاری به اخلاق ندارد بالاتر از تقوای اخلاقی است این احسانهایی که معمول است تقوا بالاتر از این احسان است اما احسانی که مقام است و در روایت آمده و حضرت فرمود احسان این است که شما طرزی خدا را عبادت کنید که گویا میبینید آن در ردیف عرفان است نه در ردیف اخلاق.
اعتصام به قرآن مانع هرگونه اختلاف
مطلب بعدی آن است که چون قرآن کریم حبل متین است اعتصام به آن جلوی هرگونه اختلاف را میگیرد, اگر اختلافی در بین امّت اسلامی پیدا شد یا برای این است که به این کتاب اعتصام نشد یا اعتصام ضعیف است یا اعتصام اختلاطی است یا اعتصام التقاطی وگرنه اعتصام به این کتاب چون مسیر یکی است و هدف هم یکی, جلوی هر گونه اختلاف را میگیرد.
یکی بودن حقیقت ولایت و قرآن و معنای «اکبر» بودن یکی از دیگری
مطلب چهارم این است که حقیقت ولایت با حقیقت قرآن مستحضرید که یکی است قرآن ناطق و قرآن صامت یک حقیقتاند در دو زبان و مطلب پنجم این است که در آن حدیث شریف که فرمود: «إنّی تارک فیکم الثقلین أحدهما أکبر من الآخر»[4] که قرآن است اکبر بودن قرآن کریم برای آن است که اهل بیت(سلام الله علیهم) به تبعیّت قرآن عمل میکنند بدنشان را برای حفظ قرآن تا مرز شهادت میبرند نه جانشان را, جانشان را که نمیدهند بدن اینها, تلاش و کوشش اینها برای حفظ حقیقت قرآن است از این جهت آن در نشئه طبیعت میشود اکبر وگرنه آن بحثهایی که قبلاً مکرّر از مرحوم کاشفالغطاء(رضوان الله علیه) در کتاب شریف کشفالغطاء نقل شد ایشان بالصراحه این مطلب که حق است را بیان فرمودند که قرآن بالاتر از امام نیست.[5] این پنج مطلب مربوط به مسائل قبلی بود.
بررسی دایره شمول حکمت در قرآن و فرق آن با حکمت رایج حوزوی
اما آنچه مربوط به جریان حکمت است که فرمود ما به لقمان حکمت دادیم و او شده حکیم در جریان حکمت حالا اصطلاحاً تقسیماتی است ولی از خود آیات قرآن کریم برمیآید یک سلسله معارف اصول دین است که آنها هم حکمت است یک سلسله مسائلی مربوط به اخلاق است آنها هم حکمت است یک سلسله مسائلی مربوط به فقه است آنها هم حکمت است در طلیعه بحث ملاحظه فرمودید حکمت به اصطلاح قرآن غیر از حکمت به اصطلاح حوزوی است آن آیاتی که در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» از آیه 22 شروع میشود بعد از اینکه مسئله توحید را ذکر فرمود مسئله اخلاق را ذکر فرمود مسئله فقه را ذکر فرمود مسئله لزوم معرفت را ذکر فرمود, فرمود: ﴿ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾[6] معلوم میشود حکمت به اصطلاح قرآن غیر از حکمت به اصطلاح حوزه است فقه, حکمت است اخلاق, حکمت است موعظه, حکمت است, فنّ حدیث حکمت است, تفسیر حکمت است و مانند آن.
تقسیم حکمت قرآنی به دو قسم و تبیین آن
و اینها هم دو قسم است بعضی از اینها به هست و نیست برمیگردد به شناخت هست و نیست که چه چیزی در عالَم هست چه چیزی در عالَم نیست که مسائلی عقلی است بعضیها به باید و نباید برمیگردد که چه کار باید کرد چه کار نباید کرد که فقه و اخلاق از این قبیل است.
بررسی قوای سهگانه بیرون و درون انسان
خدای سبحان به ما قدرتی داد که با آن قدرت فکر میکنیم به ما قدرتی داد که با آن قدرت تصمیم میگیریم اینها کاملاً مرزشان از هم جداست و روح ما اگر سالم باشد اینها را هماهنگ میکند همانطوری که ما چشم و گوش داریم در بدن و در حوزه جارحه که اینها کارهای ادراکی را به عهده دارند ادراک محسوسات را به عهده دارند دست و پا به ما داد که کار تحریک را به عهده دارند و روحِ ما از چشم و گوش ما کمک گرفته به دست و پای ما فرمان میدهد که دفاع کنیم یا جذب کنیم یا دفع کنیم در بیرون ما این سه کار هست یعنی نیروی ادراکی هست نیروی تحریکی هست نفس هم اینها را هماهنگ میکند که هماهنگی در بیرون است گرچه نفس, بیرونی نیست. همین سه کار در درون ما هم هست ما در درونمان یک نیروی اندیشه داریم که کارهای تصور و تصدیق و جزم و امثال ذلک به عهده آنهاست یک نیروی انگیزه داریم که اراده و نیت و تصمیم و اخلاص و قصد به عهده آنهاست اینها کاملاً مرزشان از هم جداست گاهی ممکن است انسان چیزی را کاملاً بفهمد صد درصد حق است و عمل نکند برای اینکه آنکه باید عمل بکند یعنی عقل عملی که «عُبد به الرحمن و اکتسب به الجنان»[7] در جبهه جهاد نفس گرفتار نفس اماره شد و به زنجیر کشیده شد حالا اگر دست و پای کسی زنجیری باشد چشم و گوش اگر مار و عقرب را ببینند یا صدای آنها را بشنوند که انسان نمیتواند فرار بکند چشم و گوش که فرار نمیکند چشم و گوش میبیند آنکه باید کار بکند زنجیری است اینکه میبینید کسی سخنرانی میکند یا آیه را معنا میکند خوب هم معنا میکند ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ﴾[8] را خوب معنا میکند تفسیر میکند سخنرانی میکند بعد نامحرم را هم نگاه میکند برای اینکه آنکه باید نگاه نکند که علم و دانش نیست علم و دانش فقط میفهمد آنکه باید تصمیم بگیرد به فرمان خدا و اطاعت کند عقل عملی است و آن در جبهه جهاد نفس اسیر شده خب عقلِ زنجیری که کاری از او ساخته نیست اینکه خودش کتاب مینویسد که رشوه حرام است رومیزی حرام است زیرمیزی حرام است این سُحت است ﴿أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ﴾[9] را همین چیزها را میداند درس هم میگوید اما وقتی پروندهای مطرح شد هم رومیزی را میگیرد هم زیرمیزی را میگیرد برای اینکه کاری از دانش ساخته نیست دانش, چراغی است چشمی است که میبیند این مار است آنکه باید تصمیم بگیرد که «عُبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» این طبق بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود: «کَم مِن عقل أسیر تحت هوی امیر»[10] خب اگر این اسیر شد از اسیر کاری ساخته نیست اینکه باید تصمیم بگیرد عقل عملی است.
بررسی نقش عقل نظری در وجود انسان
بنابراین هاهنا امور ثلاثه: یکی اینکه ما بحث اندیشه داریم یک متولّی دارد مسئول دارد به نام عقل نظری تمام کارهای فکری به عهده اوست این در سه حوزه فعالیت میکند هم در حوزه هست و نیست فعالیت میکند که چه چیزی در عالم هست چه چیزی نیست, هم در حوزه باید و نباید فعالیت میکند در فقه, اخلاق, حقوق هم در ارتباط هست و نیست با باید و نباید هماهنگی میکند قیاسی ترتیب میدهد که یک مقدمهاش از هست و نیست است یک مقدمهاش از باید و نباید است نتیجه هم تابع اخسّ مقدّمتین است نتیجه میگیرد این سه حوزه فعالیتهای علمی را عقل نظری به عهده دارد هیچ کاری از او ساخته نیست فقط میفهمد از علمِ تنها هیچ کاری ساخته نیست چون علم که کار نمیکند مثل اینکه چشم که نمیدوَد چشم که سنگ را نمیگیرد مار را از بین نمیبرد چشم که فرار نمیکند از عقرب نجات پیدا کند. این عقل نظری این حوزه دانش این حوزه اندیشه مثل چشم است هیچ کاری از علم ساخته نیست (این یک).
جایگاه عقل عملی در وجود انسان
حالا برویم به سراغ مسئول اراده. مسئول اراده عقل عملی است اگر این عقل عملی در جبهه جهاد نفس اسیر شد خب این زنجیری است خب انسان اگر دست و پایش زنجیری باشد چشم و گوش هر چه مار و عقرب را ببیند چه فرمانی میتواند بدهد چگونه میتواند هدایت کند اینکه فلج است اینکه دست و پا بسته است اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ دست و پای عقل عملیاش را بست که «کَم من عقل أسیر تحت هوی أمیر» این هر چه هم علم پیدا کند هیچ نمیتواند دستور بدهد که این عقل عملی فعال باشد.
نفس انسان هماهنگ کننده عقل نظری با عملی
ولی اگر دست و پایش باز باشد دست و پایش که باز باشد خود عقل نظری که مسئول اندیشه است رهبری نمیکند این نفس است که هماهنگکننده است از شأنی میگیرد به شأن دیگر میدهد مثل اینکه نفس از چشم و گوش کمک میگرفت به دست و پا دستور میداد دست و پا هم فعالیت میکردند از مار و عقرب نجات پیدا میکردند آن واحدِ هماهنگکننده, نفس است که «فی وحدتها کلّ القویٰ»[11] آن اگر آلوده نباشد ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[12] نباشد ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾[13] نباشد بلکه ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّی﴾[14] باشد ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾[15] باشد کاملاً مواظب است علم صائب را فراهم بکند (یک) به عقل عملی بدهد (دو) همین که به عقل عملی داد او میشود «فعالّ ما یشاء».
تقوا و احسان ثمره حکومت نفس بر عقل نظری و عملی
حالا یا معصوم میشود یا عادل میشود یا باتقوا میشود یا بااحسان میشود هر وصفی که پیدا کرده او از این به بعد اراده میکند اخلاص دارد نیت دارد درجات خاص خودش را دارد بنابراین تمام اندیشهها به عقل نظر برمیگردد سه حوزه چه حوزه فلسفه و کلام که در جهان چه کسی هست چه کسی نیست خدا هست بهشت هست جهنم هست وحی و نبوت هست امامت هست ولایت هست معاد هست این هستیهای تکوینی را عقل نظری میفهمد چه چیزی باید کرد که حکمت عملی است این را هم عقل نظری میفهمد هماهنگی بین اینها که یک قیاس مؤلَّفی باشد از یک مقدمه بود و نبود و از یک مقدمه باید و نباید آن هم عقل نظری تشکیل میدهد. اصطلاح رایج این است که میگویند حکمت نظری را عقل نظری درک میکند حکمت عملی را عقل عملی و اصطلاح غیر رایج که تحقیقاً آن بهتر است و قویتر و متقنتر این است که همه دانشها را عقل نظری درک میکند عقل عملی کارش تصمیم و اراده است.
حکمت بودن مسائل عملی فقه، اخلاق و حقوق
پرسش: برخی مفسرین گفتند حکمت این است که مصلحت و مفسده هر موجود و هر عملی را میفهمد.
پاسخ: بله, اینها حکمتهای عملی است اینها حکمتی است مربوط به فقه و اخلاق و حقوق اما حکمت در عالَم چه چیزی هست چه چیزی نیست آن هم جزء حکمت است که خدای سبحان وقتی در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» از توحید سخن گفته تا مسائل اخلاقی و فقهی فرمود: ﴿ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾ خدا هست این حکمت است, وحی هست حکمت است, نبوت هست حکمت است, بهشت هست حکمت است ما باید اطاعت بکنیم این هم حکمت است. بنابراین آنچه در حوزه اندیشه است همان سه رشته علم است رشتههای علمی که به بود و نبود برمیگردد به نام فلسفه و کلام که خدا هست شریک ندارد و مانند آن این حکمت نظری است فقه و اخلاق اینها حکمت عملی است.
تشبیه قوای سهگانه وجود انسان به قوای سهگانه در جامعه پویا
یک فقیه میگوید چه چیزی واجب است چه چیزی حرام است یک عالِم فنّ اخلاق میگوید چه چیزی فضیلت است چه چیزی رذیلت است اما یک سیاستمدار, یک قانونگذار مجلس, یک عالِم که رهبری جامعه را به عهده دارد این باید بین این بود و نبود و باید و نباید تلفیق کند فقه حوزه یک کلیات است چه چیزی واجب است چه چیزی حرام اما کار مجلس که تصویب قانون است که با این چه چیزی خوب است چه چیزی بد است چه چیزی واجب است چه چیزی حلال است و مانند اینها انجام نمیشود چه باید بکنیم یک سیاستمدار میگوید چه باید بکنیم کسی که رهبری جامعه را به عهده دارد میگوید چه باید بکنیم یک اقتصاددانی که اقتصاد جامعه را به عهده گرفته و اداره میکند میگوید چه باید بکنیم اینکه چه باید بکنیم قیاسی دارد که یک مقدمهاش از بود و نبود است یک مقدمهاش از باید و نباید, مقدمه بود و نبود مثل اینکه میگوید خدا ولیّنعمت است باید ولیّنعمت را شکر کرد این جزء باید و نباید است این مقدمه باید و نباید با آن مقدمه بود و نبود که ضمیمه بشود میگوییم خدا مُنعِم است منعم را باید شکر کرد پس خدا را باید شکر کرد این کشور, کشور اسلامی است کشور اسلامی باید مستقل باشد پس کشور ما باید مستقل باشد آزاد باشد مستقل باشد بیگانه را طرد کند و مانند آن. برای یک سیاستمدار, برای یک قانونگذار کار فقهی به تنهایی کارساز نیست مسائل اخلاقی به تنهایی کارساز نیست این یک مقدمه است او باید آنقدر قدرتمند و توانا باشد که بین آن بود و نبود از یک سو و این باید و نباید از سوی دیگر تلفیق کند قیاسی تشکیل بدهد نتیجه بگیرد که کشور را باید از راه صنعت پیش برد یا از راه کشاورزی, این مملکت در چه منطقه قرار دارد فصول چهارگانهاش چیست آب و خاکش چگونه است صنعتی است یا کشاورزی است یا هر دو. بنابراین رشته سیاست, رشته تدبیر, رشته مدیریت اینگونه از علوم انسانی بدون تلفیق آن باید و نباید و بود و نبود ممکن نیست اما فقه و اخلاق و اینها, اینها کاری به تلفیق ندارد یک فقیه بحث میکند چه چیزی واجب است چه چیزی حرام, چه چیزی مستحب است و چه چیزی مکروه این کار ندارد که ما جامعه را چطور اداره کنیم یک عالِم فنّ اخلاق بحث میکند چه چیزی حسد است چه چیزی حسد نیست چه چیزی فضیلت است چه چیزی فضیلت نیست اما جامعه را چگونه باید اداره کرد این کار فنّ اخلاق نیست.
حکمت بودن قوای سهگانه وجود انسان
بنابراین آنچه به اندیشه برمیگردد مسئولش عقل نظری است آنچه به انگیزه برمیگردد مسئولش عقل عملی است اما اینها دو شأناند دو بالاند از یک پرنده ملکوتی به نام نفس این روح است که اینها را هماهنگ میکند نه اینکه خود اینها بتوانند به تنهایی اندیشه را به انگیزه تبدیل کنند هر سه, حکمت است گوشهای از حکمت را الآن اینجا به لقمان حکیم میدهد.
آموختن حکمت به لقمان در شکر نعمت
در جریان حکمت لقمان اوّلش شکر و سپاس الهی مطرح است خب خدا هست بسیار خب, خدا مُنعم است خالق است به دلیل همین آیه ده سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» فرمود, پس تمام نعمتِ ما چه «کان» تامّه چه «کان» ناقصه را او داد عقل هم میگوید انسان در برابر ولینعمت باید خاضع باشد حقشناسی کند خدا هم همین را به صورت حکمت بیان کرده به لقمان آموخت فرمود شکر کن خدا را سپاسگزار باش.
بازگشت شکر نعمت به خود انسان و دایره شمول آن
هر کس شکر کرده است این به سود خود شکر میکند اینکه فرمود: ﴿لَئِن شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ﴾[16] که در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» گذشت تنها این نیست که «شکر نعمت, نعمتت افزون کند» تنها این نیست, «شکر نعمت نعمتت افزون کند» در حدّ نازل یا میانی, شکر نعمت, شاکر را افزون کند در حدّ عالی, نفرمود «لئن شکرتم لأزیدنّ نعمتکم» فرمود: ﴿لَئِن شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ﴾ شعور و فهمتان را ما میبریم بالا, هویّتتان را میبریم بالا انسان که همهاش خوردن و خوابیدن نیست فهم هم هست فرمود ما شما را بالا میبریم اگر بخشهای دیگر باشد فرمود اگر کسی شکر کرد ما نعمتش را زیاد میکنیم اما در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» فرمود گوهر هستیتان را ما بالا میبریم ﴿لَئِن شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ﴾ شما میآیید بالا چه اینکه فرمود مردان الهی کسانیاند که ﴿إِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَاناً﴾[17] خب ایمان کسی که بالا میرود یعنی هویّت او, واقعیت او بالا میرود.
پرسش:... پاسخ: بله, اما گاهی نعمت او را اضافه میکنند گاهی خود او را, این ﴿لِنَفْسِهِ﴾ هر دو را میتواند بگیرد آنچه در جریان سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» آمده است خیلی شفاف است فرمود: ﴿لَئِن شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ﴾ شما میآیید بالا اینکه فرمود: ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾[18] یعنی خود شما را بالا میبریم اگر درباره حضرت ادریس فرمود: ﴿وَرَفَعْنَاهُ مَکَاناً عَلِیّاً﴾[19] یعنی گوهر هویّت ادریس(سلام الله علیه) را بالا بردیم اینها هست.
محدود نشدن ثمرات شکر به کفران نعمت در سورهٴ لقمان
این شکرها این برکات را دارد اما درباره کفر گاهی تهدید دارد گاهی بیتهدید است تهدیدش هم معمولاً تلویحی است معمولاً در اینگونه از موارد تصریح به تهدید نمیکند گاهی تصریح میکند نسبت به نعمت و شکر فرمود: ﴿نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ﴾[20] بگو که من بخشندهام اما دیگر نفرمود اگر کفر ورزیدند من عذاب میکنم فرمود: ﴿وَأَنَّ عَذَابِی هُوَ الْعَذَابُ الْأَلِیمُ﴾[21] من یک عذاب سختی هم دارد نه اینکه آنها را عذاب میکنم, گاهی اصلاً سخن از عذاب نیست نظیر همین آیه که ﴿وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ﴾ نفرمود اگر کفر ورزیدید ما عِقابتان میکنیم فرمود اگر کفر ورزیدید خدا بینیاز است آنکه میگوید
شکر نعمت, نعمتت افزون کند٭٭٭ کفر, نعمت از کَفت بیرون کند
این ترجمه بعضی از آیات است که فرمود اگر شما کفر ورزیدید نعمتتان گرفته میشود اما آنچه در این آیه دوازده سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» هست اصلاً سخن از تهدید نیست لا تلویحاً و لا تصریحاً بلکه فرمود کفر شما اثر ندارد.
عدم ارتباط محدود نمودن نعمت با تعبیرات بهکار رفته در قرآن
در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» مشابه این آمده است که ﴿وَقَالَ مُوسَی إِن تَکْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً﴾ همه مردم روی زمین کافر بشوند به خدای سبحان آسیبی نمیرسد ﴿فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ﴾[22] این نفی ضرر است نسبت به ذات اقدس الهی.
پرسش:...
پاسخ: بنای قرآن کریم بر اساس «سَبَقت رحمته غَضبه»[23] تنظیم شده است در خیلی از موارد آن عذاب را ذکر نمیکند یا اگر عذاب را ذکر میکند تلویحاً ذکر میکند خب خیلی فرق است بین اینکه بفرماید: ﴿نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ﴾ من بخشندهام ﴿وَأَنَّ عَذَابِی هُوَ الْعَذَابُ الْأَلِیمُ﴾ نه من معذِّبم خب این دو تعبیر فرق میکند در آنجا هم در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» مشابه این آمده بله, یک وقت کفران نعمت است که اینگونه از آیات مطرح میکند یک وقت کفر در مقابل ایمان است کفر در مقابل ایمان در سورهٴ مبارکهٴ روم قبلاً گذشت که آنجا تهدید فرمود آیه 44 سورهٴ مبارکهٴ «روم» این بود ﴿مَن کَفَرَ فَعَلَیْهِ کُفْرُهُ وَمَنْ عَمِلَ صَالِحاً فَلِأَنفُسِهِمْ یَمْهَدُونَ﴾ اینجا تهدیدی است مقابل آن لطف, اما کفر در مقابل ایمان است نه کفران در مقابل سپاسگزاری به هر تقدیر اینجا فرمود اگر کسی کفر ورزید ﴿فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ﴾ یعنی آسیبی به کسی نمیرساند حالا طرح حکمت لقمان.
آشکار شدن حکمت لقمان در موعظههای او
خود آن حکمتی که فرمود: ﴿لَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ﴾ همین که فرمود: ﴿أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ﴾ این از کلمات حکیمانه لقمان است آنجایی که خود لقمان دارد نصیحت میکند این هم یکی از تفصیلهای حکمت لقمانی است ﴿وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ یَعِظُهُ یَا بُنَیَّ لاَ تُشْرِکْ بِاللَّهِ﴾ برای اینکه شرک, ظلم عظیم است.
تبیین حکمت بودن موعظههای لقمان در شکر و شرک
ملاحظه فرمودید این ظلم از باب حکمت عملی است عدل و ظلم, حُسن و قبح اینجا جزء حکمت عملی است. خدا واحد است ﴿لاَ شَرِیکَ لَهُ﴾[24] این جزء حکمت نظری است ما باید آن واحد ﴿لاَ شَرِیکَ لَهُ﴾ را بپرستیم و حقشناسی کنیم این حکمت عملی است تلفیق آن باید و نباید با این بود و نبود به این صورت در آمده است که فرمود: ﴿لاَ تُشْرِکْ بِاللَّهِ﴾ چرا, برای اینکه شرک, ظلم عظیم است. در بخشهایی دیگری که در همین سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» خواهد آمد قرآن کریم برهان را ذکر میکند آیه پانزده این است که ﴿وَإِن جَاهَدَاکَ عَلَی أَن تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ این حکمت نظری است یعنی شرک, برهانپذیر نیست شرک در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» بخش پایانی این بود که ﴿وَمَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾ این ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾ جمله در محلّ نصب است تا صفت باشد برای ﴿إِلهاً آخَرَ﴾ یعنی ﴿إِلهاً آخَرَ﴾ برهانپذیر نیست مثل اینکه کسی بگوید «اگر کسی بگوید دو دوتا پنجتا که دلیل ندارد حُکمه کذا», این «که دلیل ندارد» لازمه ذات دو دوتا پنجتاست یعنی دو دوتا پنجتا دلیلبردار نیست نه اینکه بخواهد خبر بدهد آیه 117 سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» ﴿وَمَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾ که این جواب از همان ﴿فَإِنَّمَا حِسَابُهُ﴾ طرح میشود این ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾ برای اینکه معدوم است سرّش هم در آیات دیگر بیان کرد فرمود شما که این اصنام و اوثان را میپرستید میگویید ارباب است لفظ ربّ را به این بتهایتان میگویید مفهوم ربّ هم در ذهنتان هست اما این مفهوم زیرش خالی است شما هر چه بگردید ربّ پیدا نمیکنید ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُکُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾[25] خب اگر این ربّ مفهومی است که زیرش خالی است شما چه برهانی دارید بیاورید معدوم محض که برهانپذیر نیست ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُکُم﴾ خب لفظ را میخواهید بگویید, بگویید مفهوم در ذهنتان باشد, باشد اما بالأخره زیرش خالی است خالی که برهانپذیر نیست این هم همینطور است.
آمدن تعلیل ظلم بودن شرک در کلام خدا با ﴿مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾
آنچه لقمان فرمود: ﴿لاَ تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ﴾ برهانی در آن نیست اینجا ذکر نفرمود اما در همین سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» در آنجا که کلمات ذات اقدس الهی است آیه پانزده فرمود ما به انسان سفارش کردیم که به پدر و مادرش احسان بکند اما اگر آنها اصرار کردند که او شرک بورزد ﴿وَإِن جَاهَدَاکَ عَلَی أَن تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ نه تنها تو, یعنی «ما لا علم به» خب معدوم, علمپذیر نیست چیزی که نیست انسان چه چیزی را بفهمد این ﴿مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ مثل اینکه بگوید اگر بگویید دو دوتا پنجتا که علم ندارید یعنی «لا یتعلّق به العلم» است سالبه به انتفاء موضوع است برای اینکه معدومِ محض که علمپذیر نیست این برهان مسئله است این کلمات حکیمانه خود خدای سبحان است که به عنوان جمله معترضه بین سخنان لقمان وارد شده از آیه ﴿وَوَصَّیْنَا الْإِنسَانَ﴾ کلمات خود ذات اقدس الهی است. از آیه شانزده به بعد که حالا لقمان دارد وصیت میکند ﴿یَا بُنَیَّ إِنَّهَا إِن تَکُ﴾ این جزء کلمات حکیمانه خود لقمان است این تلفیقی است از حکمتهایی که خدای سبحان بلاواسطه بیان میکند و حکمتهایی که خدای سبحان از زبان لقمان بیان میکند.
سرّ توصیه انسان به حفظ احترام عمودین در خانواده
در آیه چهارده فرمود ما اصول خانوادگی را کاملاً حفظ میکنیم چون اصول خانواده است که جامعه را حفظ میکند این عاطفه است که جامعه را عطوف میکند ﴿وَوَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ﴾ ما نگذاشتیم و نمیگذاریم این اصول خانوادگی به هم بخورد عمودین را واجبالنفقه یکدیگر میکنیم احترامشان را واجب میدانیم پدر, جدّ, جدّ اعلا, پسر, نوه, نبیره هر کدام فقیر بود تأمین نیازهای او بر دیگری واجب است این حفظ عمودین است از نظر مسائل اقتصادی و مسائل خانوادگی, صِله رَحِم هم که واجب است از نظر مسائل اخلاقی, نمیگذارد که خانوادهها متلاشی بشوند اما برهانی که در مسئله هست بالأخره آدم که میخواهد در جایی زندگی کند خانواده باید محفوظ باشد حالا در صدر اسلام گاهی پدر و مادر مشرک بودند جوانها ایمان میآوردند به حضرت هم عرض کردند که پدر و مادر ما اصرار دارند که ما از اسلام برگردیم آیه نازل شد که خیر این کار را نکنید ﴿وَوَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ﴾ اینکه ما سفارش کردیم احترام پدر و مادر را حفظ بکنید برای اینکه نظام خانوادگی محفوظ بماند.
علت تأکید اسلام بر احترام بیشتر به مادر
احترام به مادر بیش از احترام به پدر سفارش شده است دلیلش هم این است که ﴿حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلَی وَهْنٍ﴾ این دوران بارداری دشوار را آن مادر تحمل میکند ﴿وَفِصَالُهُ فِی عَامَیْنِ﴾ دو سال هم طول میکشد تا دوران شیرخوارگی او را تأمین کند و شیرش کامل بشود که «لا رضاع بعد الفِطام» فِطام یعنی بعد از اینکه دو سالش تمام شده است از شیر باز میگیرند که دیگر از آن به بعد اگر کودک دو ساله به بعد شیر کسی را بخورد این نشر حرمت نمیکند. در سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» مجموعه بارداری و شیرخوارگی او را ذکر فرمود یعنی در آیه پانزده سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» فرمود: ﴿وَوَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ إِحْسَاناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَوَضَعَتْهُ کُرْهاً وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْراً﴾ اینکه گفتند اقلّ حمل شش ماه است برای اینکه طبق آیه سورهٴ «لقمان» دوران شیرخواگی ﴿وَفِصَالُهُ فِی عَامَیْنِ﴾ است دو سال است مجموعه حمل و شیر دادن وقتی سی ماه شد وقتی 24 ماه را از 30 ماه کم بکنیم شش ماه میماند اقلّ حمل میشود شش ماه, دوران شیرخوارگی هم میشود دو سال لذا فرمود: ﴿وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْراً﴾ اینکه فرمود این تلاش و کوشش را مادر کرد شما باید به فکر احترام مادر باشید.
آمدن نام عمودین در کنار نام خدا دال بر اهمیت موضوع
خب چه چیزی وصیت کردیم ﴿أَنِ اشْکُرْ لِی وَلِوَالِدَیْکَ﴾ هم آنها مجرای فیض خالقیّتاند خالق سبحان که ﴿خَلَقَ الإنْسَان﴾ از این راه خلق کرده است اینها مجرای فیضاند مورد عنایت حقّاند دوم اینکه وقتی خدای سبحان بخواهد به چیزی اهمیت بدهد نام مبارک خودش را آنجا میبرد در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» گذشت که ﴿اتَّقُوا اللّهَ الَّذِی تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ﴾[26] یعنی مبادا صِله رحم را قطع بکنید (یک) مبادا تقوای الهی را فراموش بکنید (دو) این تکریم ارحام است اعتنا به صِله رَحِم است اگر نام مبارک خدای سبحان در کنار صله رحم ذکر شده است برای اهمیت اسلام نسبت به صله رحم است. اینجا هم فرمود: ﴿أَنِ اشْکُرْ لِی وَلِوَالِدَیْکَ﴾ بر اساس آن دو وجه.
محدوده احترام والدین با ﴿إِلَیَّ المَصِیرُ﴾ به مسائل اعتقادی
اما ﴿إِلَیَّ الْمَصِیرُ﴾ وقتی که روشن شد بازگشت همه شما به طرف خداست مصیر این است شما در مسائل اعتقادی نباید تابع پدر و مادر باشید چون در صدر اسلام این حادثه اتفاق افتاده در این شأن نزولها ملاحظه فرمودید که جوانی ایمان آورد مادرش اصرار کرد که باید به همان شرک برگردی این آیه پانزده نازل شد[27] فرمود: ﴿وَإِن جَاهَدَاکَ﴾ اگر پدر و مادر اصرار کردند ﴿عَلَی أَن تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ شرک بیاوری چیزی را که علمپذیر نیست نظیر ﴿أَتُنَبِّؤُنَ اللَّهَ بِمَا لاَ یَعلَمُ فِی السَّماوَاتِ وَلاَ فِی الأَرْضِ﴾[28] این از جاهایی است که «عدم الوجدان یدلّ علی عدم الوجود» اگر چیزی بیّنالغی باشد «عدم الوجدان یدلّ علی عدم الوجود» درباره علم محیط هم خدای سبحان برای اینکه ثابت کند «عدم الوجدان یدلّ علی عدم الوجود» فرمود شما حرفهایی میزنید که خدا نمیداند, خدا نمیداند یعنی نیست برای اینکه اگر چیزی بود خدایی که ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ﴾[29] است ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾[30] است خب میدانست ﴿أَتُنَبِّؤُنَ اللَّهَ بِمَا لاَ یَعلَمُ فِی السَّماوَاتِ وَلاَ فِی الْأَرْضِ﴾ حرفی میزنید که خدا نمیداند یعنی نیست, پس اینکه گفته میشود «عدم الوجدان لا یدلّ علی عدم الوجود» یک موجبه کلیه نیست, عدم الوجدان چه کسی؟ اگر عدم الوجدان نسبت به محیط مطلق باشد این قطعاً «یدلّ علی عدم الوجود» اما اگر عدم الوجدان نسبت به افراد محدود باشد که حوزه تجربی آنها محدود است بله «عدم الوجدان لا یدلّ علی عدم الوجود» اما چیزهایی که بیّنالغی است بدیهیالبطلان است عدم الوجدان اینها هم «یدلّ علی عدم الوجود» فرمود: ﴿عَلی أَن تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا﴾ از آنها اطاعت نکن.
بیان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در عدم جواز معصیت خالق مطلقاً
این یکی از کلمات نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که «لا طاعة لِمخلوق فی معصیة الخالق» خدا غریق رحمت کند سیدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی را ایشان بارها میفرمودند که کلمات نورانی پیامبر مثل اصول قانون اساسی است سخنرانی آنطوری که در نهجالبلاغه و اینها هست به آن صورت سخنرانی طولانی اینچنین نبود مرتب نورافشانی میکرد هر کدامش به منزله اصلی از اصول قانون اساسی است گوشهای از این اصول کلی را مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در اواخر من لا یحضره الفقیه نقل کرده[31] این کلمات کوتاهی که هر کدام به منزله اصلی از اصول اسلامی است «لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق»[32] این اصل بر همه عمومات و اطلاقات حاکم است که نمیشود گفت فلان کس مأمور است معذور است و مانند آن که خدا را معصیت بکند تا حرف مثلاً آمر خودش را اطاعت کند. اینجا هم فرمود: ﴿وَإِن جَاهَدَاکَ عَلَی أَن تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا﴾.
مقید بودن ﴿وَصَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا﴾ به امور دنیوی
اما ﴿وَصَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا﴾ این ﴿فِی الدُّنْیَا﴾ تنها برای این نیست که در دنیا نسبت به اینها کار خوب بکند نه, منظور این نیست منظور این است که ﴿فِی الدُّنْیَا﴾ یعنی «فی الامور الدنیویّه» نه اینکه مادامی که در دنیا هستی نسبت به اینها احسان بکن ولو در مسائل اخروی اینچنین نیست در مسائل اخروی هرگز نسبت به اینها اطاعت نکن جا برای مصاحبت نیک نیست نه, در امور دنیوی, مسکن میخواهند, غذا میخواهند, پوشاک میخواهند, اینها بله اما در امور اخروی بخواهی کوتاه بیایی نه, پس ﴿صَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا﴾ این نیست که در دنیا با آنها مصاحبت نیک بکن چه حوزه آخرت باشد چه حوزه دنیا, چه مسائل دینی باشد چه مسائل دنیوی نه خیر, ﴿فِی الدُّنْیَا﴾ یعنی «فی الامور الدنیویة» ﴿وَصَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفاً﴾ بعد فرمود حالا فرق نمیکند اگر اینها برگشتند توبه کردند تابع اینها باش، نشد, تابع رهبرانت باش تابع معلّمانت باش هر کس در مسیر حق است دنبال او برو دیگر نفرمود «و اتّبع سبیل غیرهم» نه حالا اگر اینها توبه کردند هر کس در راه حق است با او هماهنگی کن چه پدر و مادر باشد چه دیگری ﴿وَاتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنَابَ إِلَیَّ﴾ اما بدانید شما و پدران و هر کسی در این راه هستند ﴿إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ یونس، آیهٴ 1؛ سورهٴ لقمان، آیهٴ 2.
[2] . نهجالبلاغه، حکمت 410.
[3] . بحار الانوار، ج 67، ص 196؛ صحیح (البخاری)، ج 6، ص 20.
[4] . عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 30 و 31.
[5] . کشفالغطاء (ط. الحدیثة), ج 3, ص 452.
[6] . سورهٴ اسراء، آیهٴ 39.
[7] . الکافی، ج 1، ص 11.
[8] . سورهٴ نور، آیهٴ 30.
[9] . سورهٴ مائده، آیهٴ 42.
[10] . نهجالبلاغه، حکمت 211.
[11] . اسرار الحکم، ص 320.
[12] . سورهٴ شمس، آیهٴ 10.
[13] . سورهٴ طه، آیهٴ 64.
[14] . سورهٴ اعلی، آیهٴ 14.
[15] . سورهٴ شمس، آیهٴ 9.
[16] . سورهٴ ابراهیم، آیهٴ 7.
[17] . سورهٴ انفال، آیهٴ 2.
[18] . سورهٴ مجادله، آیهٴ 11.
[19] . سورهٴ مریم، آیهٴ 57.
[20] . سورهٴ حجر، آیهٴ 49.
[21] . سورهٴ حجر، آیهٴ 50.
[22] . سورهٴ ابراهیم، آیهٴ 8.
[23] . مصباح المتهجد، ص 442 و 696.
[24] . سورهٴ انعام، آیهٴ 163.
[25] . سورهٴ نجم، آیهٴ 23.
[26] . سورهٴ نساء، آیهٴ 1.
[27] . مجمع البیان، ج 8، ص 430.
[28] . سورهٴ یونس، آیهٴ 18.
[29] . سورهٴ فصلت، آیهٴ 54.
[30] . سورهٴ بقره، آیهٴ 29.
[31] . من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 376 ـ 381.
[32] . من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 381.
تاکنون نظری ثبت نشده است