- 669
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 10 تا 13 سوره لقمان
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 10 تا 13 سوره لقمان"
- بیان قرآنی مراحل سهگانه ملک تا ملکوت قرآن؛
- ابطال شرک و اثبات توحید با مفروغ عنه گرفتن قانون علّیت؛
- بیان قرآنی بطلان اسناد خالقیت به غیر خدا.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا وَأَلْقَی فِی الْأَرْضِ رَوَاسِیَ أَن تَمِیدَ بِکُمْ وَبَثَّ فِیهَا مِن کُلِّ دَابَّةٍ وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَنْبَتْنَا فِیهَا مِن کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ (10) هذَا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِی مَاذَا خَلَقَ الَّذِینَ مِن دُونِهِ بَلِ الظَّالِمُونَ فِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ (11) وَلَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ وَمَن یَشْکُرْ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ (12) وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ یَعِظُهُ یَا بُنَیَّ لاَ تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ (13)﴾
سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» که در مکه نازل شد وحی و نبوت و معاد بالاصاله و همچنین خطوط کلی اخلاق و حقوق را مطرح میفرماید.
قرآن حبل متین آویخته از سوی خدای علیم
قرآن کریم را به عنوان کتاب حکیم معرفی کرد مستحضرید قبلاً هم بحثش گذشت که قرآن از طرف ذات اقدس الهی نازل شد اما نزول قرآن نظیر نزول مَطر نیست خدا این قطرات باران را نازل کرد یعنی به زمین انداخت اما قرآن را نازل کرد یعنی آویخت نه انداخت, چون حبل متین است و آن را آویخت یک طرفش به دست خود خداست در همان حدیث شریف «إنّی تارک فیکم الثقلین» فرمود: «طرفه بید الله و طرف بأیدیکم»[1] پس انزال قرآن از سنخ آویختن حبل متین است نه از سنخ انداختن قطرات باران لذا به ما میگویند «اقرأ و ارق»[2] در اول سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» دربارهٴ این کتاب آویختهای که یک طرفش به دست خدای سبحان است و طرف دیگرش به دست مردم, درباره آنچه به دست مردم است فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾[3] اما درباره آنچه نزد خدای سبحان است «بید الله» است فرمود: ﴿وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾.[4]
بیان قرآنی مراحل سهگانه ملک تا ملکوت قرآن
بنابراین اگر کسی خواست این حبل متین را معرفی کند برای این حبل متین شناسنامه ذکر بکند بهترین راه, مراجعه به خود قرآن کریم است که این حبل متینِ طولانی را معرفی کرده. فرمود ذیل این قرآن که به دست شماست عربی مبین است وسطهای قرآن که ﴿بِأَیْدِی سَفَرَةٍ ٭ کِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾[5] این کتب قیّمه است بالای این حبل متین که «بید الله» است آن نه عِبری است نه عربی, نه تازی است نه فارسی چون لفظ نیست مفهوم نیست بلکه ﴿لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾ است که این دو اسم از اسمای حسنای خداست که متکلّم به این کلام است و آفریننده این کتاب, بنابراین اینچنین نیست که بخشی از این کتاب در اختیار جوامع بشری نباشد منتها حالا بشر اگر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اهل بیت(علیهم السلام) بودند این حبل متین را میگیرند تا به ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾[6] برسند برای شاگردان آنها تا ﴿بِأَیْدِی سَفَرَةٍ ٭ کِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾ و مانند آن هر چه روزی شد نصیبشان میشود.
حبل متین بودن قرآن سبب مرعای الهی بودن قاری
پرسش: آیا اسناد حکمت به قرآن اسناد حقیقی است؟
پاسخ: بله, حقیقت است برای اینکه علم است معرفت است حکمت است حق است. بنابراین اینچنین نیست که یک گوشهاش در دست مردم باشد یک گوشهاش در اختیار جوامع بشری نباشد قرآن را خدا نینداخت بلکه آویخت لذا هر کس با کتاب الهی مأنوس باشد باید بداند که یک طرف به دست خداست این طنابی که تکان میدهد یک طرفش به دست اوست لذا در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» گذشت فرمود: ﴿وَمَا تَتْلُوا مِنْهُ مِن قُرْآنٍ وَلاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا کُنَّا عَلَیْکُمْ شَهُوداً إِذْ تُفِیضُونَ فِیهِ﴾[7] همین که این کتاب نورانی را باز کردید دارید تلاوت میکنید ما شاهدیم برای اینکه شما با این طناب سر و کار دارید که یک طرفش به دست خود ماست البته کلّ عالَم همینطور است لکن خصوص قرآن را فرمود هیچ آیهای را تلاوت نمیکنید مگر اینکه در مشهد ما هستید.
درک صحیح ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾ با نزول به صورتِ آویختن قرآن
بنابراین ما اگر باور کردیم که این کتاب, حبل متین است و خدا این قرآن را به امت اسلامی نداد به صورت انداختن بلکه داد به صورت آویختن, اگر ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً﴾[8] گفتند, معنایش را خوب میفهمیم برای اینکه حبل و طناب اگر نظیر این طنابهای لوله کرده کنار مغازه باشد اینکه مشکل خودش را حل نمیکند چه رسد مشکل معتصمان را اینکه گفتند به حبل خدا تمسّک کنید برای اینکه این یک طرفش به دست خداست که ناگسستنی است خب اگر طنابی به جای بلند و محکمی بسته است جای تمسّک دارد اما طناب انداخته کنار مغازه که مشکل خودش را حل نمیکند چه رسد به مشکل معتصمان را. فرمود: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً﴾ این طناب به دست من است وقتی گرفتید محفوظ هستید. لذا این کتاب حکیم است, کریم است, اسمای فراوانی هم برای این کتاب هست هر کدام از این نامهایی که برای آن ذکر شدهاند حقیقت است منتها با حفظ مراتب که نمونه این تعدّد مراتب در آغاز سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» است.
بررسی مقام احسان و امکان اشتراک مصداقی آن با تقوا
مطلب بعدی آن است که فرمود مردان با احسان این کار را میکنند مستحضرید که تقوا و احسان و امثال ذلک مفهوماً غیر از هماند ولی ممکن است مصداقاً در یک جا جمع بشوند ولی حیثیت صدقشان هم فرق میکند احسان یعنی کار خوب کردن که فعل لازم است احسان یعنی نسبت به دیگری نیکی کردن که فعل متعدی است احسان یعنی مقام احسان, مقام احسان دیگر فعل نیست دیگر نسبت به غیر نیست مقام احسان یکی از منازلی است که سالک طی میکند این روایت را فریقین از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کردند که فرمود: «الاحسان أن تعبد الله کأنّک تراه فإن لم تکن تراه فإنّه یراک»[9] یعنی انسان به جایی میرسد که طرزی خدا را عبادت میکند که گویا او را میبیند این مقام «کأنّ» است این مقام «کأنّ» مادون مقام «أنّ» و «إنّ» است مقام «أنّ» و «إنّ» برای اولیای معصوم است که وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «ما کنت أعبد ربّاً لم أره»[10] نه «کأنّی أراه» بلکه «أراه» اما احسان, مقام «کأنّ» است آنکه در جلد دوم کافی مرحوم کلینی از حارثةبنمالک نقل کرد گفت: «کأنی انظر الی عرش ربّی»[11] یا آنکه در خطبه متّقیان حضرت امیر هست «هُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا»[12] این «کَمَن» مقام «کأنّ» است آنکه فرمود: «ما کنت أعبد ربّاً لم أره» مقام «أنّ» است به هر تقدیر احسان گاهی به این مقام است اما تقوا یعنی پرهیز از گناه کسی که از ارتکاب معصیت خودش را نجات میدهد از ترک واجب خودش را نجات میدهد این میشود تقوا, مفهوماً غیر هماند ممکن است مصداقاً جمع بشوند.
ابطال شرک و اثبات توحید با مفروغ عنه گرفتن قانون علّیت
ذات اقدس الهی زمینه ابطال شرک و اثبات توحید را از آنجا شروع کرده فرمود این نظامی که میبینید یا منکر علیّت هستید میگویید خودساخته است شما که چنین حرفی نمیزنید اصلاً عاقل چنین حرفی نمیزند, اگر کسی منکر نظام علیّت و معلولیّت باشد هیچ راهی برای فکر و اندیشه ندارد بالأخره هر چیزی سببی دارد اگر ما بگوییم نه, بر اساس تصادف است نظام علّی را منکر بشویم اگر نظام علّی را منکر شدیم حالا در فضای ذهن خواستیم استدلال کنیم فکر کنیم دو مقدمه ترتیب دادیم از کجا بین مقدّمتین و نتیجه رابطه است اگر علیّت را کسی انکار کند اصلاً قدرت فکر ندارد ما چون علیّت را میپذیریم چه در عین چه در ذهن میگوییم وقتی دوتا مقدمه تشکیل شد خب علتِ نتیجه است ممکن نیست بگوییم که «الف», «باء» است «باء», «جیم» است اما در «الف», «جیم» است تردید داشته باشیم چرا, برای اینکه این دو مقدمه علت ظهور نتیجه است در فضای ذهن, اگر کسی منکر نظام علّی باشد به هیچ وجه قدرت فکر ندارد چه اینکه زندگی برای او ممکن نیست چون هر چیزی بر اساس تصادف است به دنبال چه کار میخواهد برود. بنابراین نظام علّی قابل اثبات نیست (یک) قابل نفی نیست (دو) قابل شک نیست (سه) یک امر بیّنالرشد است اگر کسی بخواهد اثبات کند باید مقدمتین ذکر کند نتیجه بگیرد این خودش فرع قانون علیّت است بخواهد نفی کند باید دو مقدمه ذکر کند نتیجه منفی بگیرد اینکه خودش علیّت است بخواهد شک کند یک شکّ عالمانه کند, باید دو مقدمه ذکر کند بگوید فلان دلیل هست و فلان دلیل هم هست اینها متعارضاند (یک) در هنگام تعارض نمیشود تصمیم گرفت (دو) پس من شک دارم این نتیجه. پس هیچ راهی درباره بحث درباره قانون علیّت نیست مگر تبیین, قانون علیّت یک امر بیّنالرشد است که هر کسی با فطرت میپذیرد نه اثباتپذیر است نه نفیپذیر است نه شکبردار, فقط باید این را تبیین کرد. درباره این قرآن کریم فرمود شما که نمیتوانید نظام علّی را منکر بشوید بگویید آسمان خودساخته است زمین خودساخته است اینکه نیست بگویید فاعلش چه کسی است شما فاعل هستید ممکن نیست, خود این آسمان و زمین فاعل خودشاناند اینکه ممکن نیست شما خودتان فاعل خودتان هستید اینکه ممکن نیست پس فاعلی دارید آن فاعل خداست بتها نیستند اگر میگویید بتها خالقاند یک دلیل بیاورید پس اصل علیّت را قرآن کریم مفروغعنه میگیرد یعنی به هیچ وجه قابل اثبات, نفی, شک نیست این را خدای سبحان در درون همه نهادینه کرده است بر اساس همین نظام فطری از بشر اقرار میگیرد میگوید این نظام محیّرالعقول بیسبب که نیست سبب دارد سببش شما هستید نه, خودشاناند نه, بتها هستند نه, پس آفریدگاری دارند.
بررسی قرآنی اثبات توحید از طریق نظام علّی
این را در بخشهایی از قرآن کریم به صورت مبسوط بیان فرمود مخصوصاً در سورهٴ مبارکهٴ «طور» آیه 35 و 36 فرمود: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ﴾ اینها که مادیاند که منکر علت قابلی نیستند ماده را که منکر نیستند میگویند ماده است و بر اساس تطوّرات اینطور شده است خب چه کسی کرد این نظام محیّرالعقول را که گوشهای از اسرار را اگر کسی بفهمد میشود دانشمند این نظام علمی را چه کسی به بار آورد ما چرا به فلان شخص زمینشناس میگوییم دانشمند, برای اینکه این گوشهای از نظم زمین را فهمید خب آن که زمینآفرین است آن که به این زمین نظم داد او مبدأ حکیم نیست؟! اینکه فرض ندارد. فرمود بنابراین فاعلی دارد شما بخواهید بگویید بدون سبب این نظام پیدا شده اینکه مستحیل است ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ﴾ یعنی «من غیر سبب فاعلی» چون ملحدان و امثال آنها سبب مادی را انکار ندارند میگویند ماده ازلی است با تطوراتش این صور را پیدا کرده ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ﴾ اینکه مستحیل است ﴿أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ﴾ اینکه میشود دور یعنی خودتان, خودتان را خلق کردید اگر خودتان, خودتان را خلق کردید که دور است سماوات و ارض خودشان را خلق کردند که دور است شما سماوات و ارض را خلق کردید که مقدورتان نیست ﴿أَمْ خَلَقُوا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾ پس اگر غیر خدا سِمت ربوبیّت داشته باشد و خدا رب نباشد و معبود نباشد این مقدم, یا برای این است که ﴿خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ﴾ یا برای این است که ﴿هُمُ الْخَالِقُونَ﴾ یا برای آن است که ﴿خَلَقُوا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾ «و التالی بأسره مستحیل فالمقدم مثله» این میشود قیاس استثنایی. پس بدون مبدأ فاعلی نه زمینی پیدا میشود نه آسمانی و نه انسانی و نه جنّی.
علت ممنوعیت بحث از مقام ذات الهی
پرسش: چرا فلاسفه میگویند وجود لایتناهی قابل درک نیست؟
پاسخ: بله, همه میگویند, خود قرآن کریم دارد ﴿لاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ﴾[13].
ذات اقدس الهی مفهوم که نیست با مفاهیم فقط ما میفهمیم یک موجود ازلی ابدی سرمدی هست بیش از این هم مقدور ما نیست و بیش از این هم تکلیف نداریم میفهمیم این در خارج هست ما به او ایمان داریم دل بستیم حرف او را هم اطاعت میکنیم اما اینها مفهومی است حاکی از خدا اینها که خدا نیست اینها را در همان روایاتی که از ائمه(علیهم السلام) آمده فرمود شما اسمای الهی را, مفاهیم را که عبادت نمیکنید آنچه در خارج است حقیقت است (یک) بسیط است (دو) نامتناهی است (سه) این بسیط نامتناهی را هیچ کس نمیتواند درک کند مگر خودش اینکه گفته میشود «آب دریا را اگر نتوان کشید»[14] این بحث اقناعی است همه ما این حرفها را میگوییم برای توجیه افراد متوسط یا برای خودمان وگرنه قدری که جلوتر رفتیم خدا اقیانوسی نیست که به قدر تشنگی میتوان چشید ولی در اقیانوس بر فرض هم نامتناهی باشد مرکب است و اجزا سطح دارد عمق دارد ساحل دارد کرانه و کنار دارد میانه دارد اگر نمیشود به کلّ اقیانوس احاطه پیدا کرد یک گوشهاش را میشود گرفت اما ذات اقدس الهی جزء ندارد مقدار ندارد بعض ندارد, یا همه یا هیچ, همهاش محال است پس هیچ! به هیچ وجه احدی چه پیغمبر چه امام به ذات اقدس الهی راه ندارد لذا در کتابهای بزرگان اهل معرفت همه اصرار دارند که او خارج از حیطه بحث است خارج از حیطه فهم حکیم و شهود عارف و وحی انبیاست آن ذات را احدی دسترسی ندارد ما با اسمای حسنای او با تعیّنات او با وجه او با فیض او رابطه داریم از نظر مفهوم هم کاملاً عقل میتواند این مفاهیم را اثبات کند و بگوید این مفهوم, مصداقی دارد. وجود مبارک امام صادق فرمود اگر شما بخواهید این مفهوم را از ما بگیرید که «لکان التوحید عنّا مرتفعا»[15] ما که مکلّف نیستیم ذات را بشناسیم ما با برهان داریم سخن میگوییم به هر تقدیر غیر خدا هیچ سِمتی ندارد اگر سِمت داشته باشد مطابق آیه 22 سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» باید بالاستقلال ذرّهای را خلق کرده باشد یا بالمشارکه ذرّهای را خلق کرده باشد یا بالمظاهره که تالی بأسره مستحیل قبلاً خوانده شد یا اینجا سبب ندارند یا خودشان خالق خودند یا خودشان خالق سماوات و ارض هستند این تالی هم بأسره مستحیل پس این نظام, خالقی دارد. حالا که فرمود این نظام خالقی دارد خدای سبحان را هم که شما میپذیرید خالق است این کارهای حکیمانه یک فاعل حکیم دارد.
بیان قرآنی بطلان اسناد خالقیت به غیر خدا
شما اگر خواستید این کارها را به غیر خدا اسناد بدهید یا باید دلیل عقلی داشته باشید یا دلیل نقلی شما به ما نشان بدهید عقلاً یا نقلاً با دلیل عقلی یا دلیل نقلی که یکی از این ارباب و اصنام و اوثان و قدّیسین و این بتها و ارباب شما کاری کرده باشند چون هیچ توان آن را ندارید پس اعتراف کنید که ظلم کردید (یک) در ضلال مبین هستید (دو) اینکه در آیه 35 و 36 سورهٴ مبارکهٴ «طور» فرمود: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ ٭ أَمْ خَلَقُوا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بَل لاَ یُوقِنُونَ﴾ این مدّعا, در سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» آیه چهار سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» این بود ﴿قُلْ أَرَأَیْتُمْ مَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ چون غیر خدا را شما میپرستید و سِمتی برای غیر خدا به عنوان ربوبیّت قائلید ﴿أَرُونِی﴾ یعنی «أخبرونی» ﴿مَاذَا خَلقُوا مِنَ الْأَرْضِ﴾ یعنی چیزی آفریدند بالاستقلال ﴿أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماوَاتِ﴾ یا شریک خدایند در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» آیه 22 این بود که ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ لاَ یَمْلِکُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماوَاتِ وَلاَ فِی الْأَرْضِ﴾ (یک), ﴿وَمَا لَهُمْ فِیهِمَا مِن شِرْکٍ﴾ نه تنها مالک یک ذرّه نیستند شریک در یک ذرّه هم نیستند (دو) ﴿وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِیرٍ﴾ ذات اقدس الهی که این ذرّات را آفرید از اینها به عنوان مظاهر و ظهیر و پشتوان و پشتیبان کمک نگرفته (سه). میماند مسئله شفاعت که شفاعت حق است برای انبیا و اولیا و اهل بیت است خدا به این اصنام و ارباب متفرّقه اجازه نداده[16] پس اینها ذرّهای را بالاستقلال نیافریدند در ذرّهای شریک نیستند در ذرّهای هم ظهیر و پشتوان و پشتیبان نیستند. در آیه چهارم سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» فرمود یا دلیل عقلی بیاورید یا دلیل نقلی ﴿قُلْ أَرَأَیْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِی مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماوَاتِ﴾ یا بالاستقلال یا بالمشارکه اینها هیچ کارهاند ﴿أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماوَاتِ ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ اگر راست میگویید یا دلیل عقلی بیاورید یا بگویید در فلان کتاب آسمانی نوشته, اگر نه در کتابی آمده و نه برهان عقلی دارید خب چرا شرک میورزید؟! در موارد دیگر هم همین دو برهان هست در سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» هم بخشی از این استدلالها آمده آیه چهل سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» این است ﴿قُلْ أَرَأَیْتُمْ شُرَکَاءَکُمُ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِی مَاذَا خَلقُوا مِنَ الْأَرْضِ﴾ اینها بالاستقلال چیزی را آفریدند ﴿أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماوَاتِ﴾ که میشود دلیل عقلی ﴿أَمْ آتَیْنَاهُمْ کِتَاباً فَهُمْ عَلَی بَیِّنَةٍ مِّنْهُ﴾ دلیل نقلی دارید.
فقدان دلیل بر خالقیت غیر خدا سبب گمراهی آشکار مشرکان
اگر نه دلیل عقلی دارید نه دلیل نقلی دارید میشوید دایر لذا در همین آیه محلّ بحث سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» تعبیر قرآن کریم این است که اینها ظالماند به جای ضمیر, اسم ظاهر ذکر کرده آیه یازده سورهٴ «لقمان» فرمود: ﴿هذَا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِی مَاذَا خَلَقَ الَّذِینَ مِن دُونِهِ﴾ بعد نفرمود «أنتم» فرمود: ﴿بَلِ الظَّالِمُونَ فِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ﴾ این ظلم را ذکر میکند تا مقدمهای باشد برای بیان ﴿إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ﴾ وگرنه جای اسم ظاهر بود.
پرسش: امام راحل فرمودند ما مأمور به وظیفه هستیم نه مأمور به نتیجه.
پاسخ: در مسائل عملی است نتیجه را ذات اقدس الهی خواهد داد اگر کسی به وظیفه عمل بکند یقیناً نتیجه را پیدا میکند حالا یا زود یا دیر, خب خیلی از موارد وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) صبر کردند بعد از سیزده سال رنج نتیجهاش در مدینه ظهور کرده.
تفسیر ﴿مِن کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ﴾ به برکات فراوان جهان آفرینش
در آیه ده سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» فرمود: ﴿فَأَنْبَتْنَا فِیهَا مِن کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ﴾ هم جریان رواسی را ذکر فرمود هم جریان زوج کریم را, جریان رواسی یعنی جبال که به منزله راسیه هستند میخاند و زمین را از لرزش حفظ میکنند این در سورهٴ مبارکهٴ «رعد», «حجر», «نحل», «انبیاء», «نمل» در این پنج سوره آمده که قبلاً بحثش گذشت. زوج کریم یعنی این گیاهان منشأ برکات فراوان هم هستند حالا زوج گاهی به صورت برّی و بحری است گاهی به صورت اهلی و وحشی است گاهی به صورت مذکر و مؤنث است هر کدام از اینها باشد منشأ خیر و رحمت و برکت است به هر کدام از این معانی باشد زوج کریم است. فرمود: ﴿هذَا خَلْقُ اللَّهِ﴾ خلق هم مستحضرید که گاهی مثل لفظ به معنی ملفوظ, مصدر به معنی مفعول است; یعنی این نظام, مخلوق خداست با همه کثرتی که هست «سماوات» را که جمع محلاّ به الف و لام است «ارض» را «رواسی» را که جبال باشد دابّهها را که ﴿کُلّ دابة﴾ و ﴿کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ﴾ به مجموع اینها با ﴿هذَا﴾ اشاره کرده است یعنی این نظام ﴿هذَا﴾ یعنی این نظام در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» هم بود که ﴿یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً﴾[17] با اینکه آنجا جمع محلاّ به الف و لام است سماوات بود ارض بود تعبیر به ﴿هَذا﴾ کرده یعنی این نظام متقن, ربّی دارد اینجا هم فرمود: ﴿هَذا﴾ یعنی این نظام. مخلوق خداست که خلق به معنی مخلوق است آن وقت به جای اینکه بفرماید «هم» یا «انتم» فرمود: ﴿بَلِ الظَّالِمُونَ﴾ حالا اینها مقدمه بود برای اثبات توحید.
توحید، اولین سخن انسان حکیم مثل لقمان
فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ﴾ ما به خود لقمان گفتیم که در برابر ذات اقدس الهی شاکر باش ﴿وَمَن یَشْکُرْ﴾ حالا ملاحظه بفرمایید که ﴿یَشْکُرْ﴾ را با فعل مضارع ذکر میکند و ﴿کَفَرَ﴾ را با فعل ماضی ﴿وَمَن یَشْکُرْ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ﴾ چون شکر باید مستمر باشد شکر مقطعی سودمند نیست اما ﴿وَمَن کَفَرَ﴾ کفر ولو فعل ماضی هم باشد یک بار هم که باشد سمّ مهلک است لذا از آن به فعل ماضی یاد کرد ﴿وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ﴾ نه از شکر طرْفی میبندد نه از کفر متضرّر میشود برای اینکه غنیّ محض است غنیّ محض کمبود ندارد (یک) و نمیشود از او کاست (دو) حالا ما به لقمان گفتیم حکیم باش و در این حکمت هم دستور شکر موحّدانه دادیم.
بررسی دو نکته تفسیری در ﴿وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ یَعِظُهُ﴾
آنگاه ﴿وَإذْ قَالَ﴾ یعنی «اُذکر» ﴿وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ یَعِظُهُ﴾ این موعظه در برابر حکمت نیست در بحث دیروز داشتیم که حکمت داریم و موعظه داریم و جدال احسن این تفصیل قاطع شرکت است گاهی حکمت به معنای عام بر خود حکمت اطلاق میشود بر موعظه اطلاق میشود بر جدال احسن اطلاق میشود لذا کلّ قرآن میشود کتاب حکیم, گاهی موعظه هم بر حکمت اطلاق میشود الآن وقتی لقمان دارد موعظه میکند این موعظهاش به معنی نصیحت اخلاقی نیست این موحدانه او را تربیت میکند ﴿وَهُوَ یَعِظُهُ یَا بُنَیَّ﴾ این برای ترحّم است نه تصغیر, پسر او کودک نبود این برای ترحّم و مهربانی است.
توصیه به عدم شرک، اولین سخن در تربیت توحیدی لقمان
﴿لاَ تُشْرِکْ بِاللَّهِ﴾ خب این موعظه است این در حقیقت حکمت است از آن به موعظه یاد کردند, گفتند وعظ «جذب الخلق الی الحق» است آن کسی که قدرت دارد مخلوق را به خالق جذب بکند این واعظ است «الوعظ جذب الخلق الی الحق» این دارد جذب میکند ﴿لاَ تُشْرِکْ بِاللَّهِ﴾ چرا ﴿إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ﴾.
آمیختگی حکمت نظری با عملی، دلیل بر نور بودن قرآن
میبینید اینکه بارها عرض شد قرآن, فلسفه نیست کلام نیست فقه نیست اصول نیست برای اینکه آنها علماند و قرآن حکیم نور است یعنی علم را با عمل هماهنگ کرده شما در هیچ بحث فلسفی یا کلامی نمیبینید که مسائل حکمت عملی با حکمت نظری کنار هم قرار بگیرد مثل اینکه در ریاضیات نمیشود گفت که من دوست ندارم دو دوتا پنجتا بشود یا دو دوتا پنجتا بشود بد است آنجا جای حبّ و بغض نیست جای بد و خوب نیست آنجا جای هست و نیست است نباید گفت من دوست ندارم دو دوتا پنجتا بشود یا بد است دو دوتا پنجتا بشود باید گفت محال است دو دوتا پنجتا بشود در بحثهای حکمت نظری جا برای من دوست دارم, دوست ندارم, این خوب است این بد است نیست اما قرآن کتاب علمی نیست که فقط از هست و نیست سخن بگوید نور است.
گرهزدن علم با عمل و پرورش انسان مؤمن سبب نزول قرآن
آن هست و نیست را با باید و نباید هماهنگ میکند اصلاً قرآن آمده که ما را به باور برساند قرآن آمده که ما را مؤمن بکند نه تنها «یعلّمنا الکتاب و الحکمة» بلکه «یزکینا» هم باشد[18] بیان ذلک این است که شما ـ به لطف الهی ـ اینها را در منطق خواندید و درس گفتید ما دو عقد داریم یک عقد است بین موضوع و محمول که قضیه را عقد میگویند که میگوییم «زید هو قائم» یا «الف», «باء» است این «است» در فارسی آن «هو» در عربی مثل گِرهی است که دو شیء را به هم میبندد وقتی گفتیم «زید هو قائم» مثل اینکه دو سر نخ را گِره زدیم این گِره را میگویند عقد این «هو» کاری که میکند این موضوع و محمول را به هم گره میزند این است در فارسی کاری که میکند این است که این دو طرف نخ را گره میزند این شده علم این مشکل را حل نمیکند این علم است این حجّت خداست بر ما. یک عقد دیگر است و آن اینکه عصاره این علم را با جانمان گره بزنیم آنجا دیگر سخن از است و نیست, نیست آنجا سخن از ﴿آمَنَّا﴾[19] است اگر کسی با دست دل, عصاره علم را به جان خود گره زد و باور کرد میشود عقیده, آن عقد را «تسمّی القضیة عقدا» که در منطق خواندید برای اینکه بین موضوع و محمول گره خورده اینجا جای علم است کتب علمی عهدهدار این گرهاند اما قرآن کریم گذشته از اینکه آن گره را بیان میکند عالمانه سخن میگوید اساسش این است که با دستِ دل ما آن علم را آن معلوم را به جان ما گره بزند که ما معتقد بشویم یعنی ایمان, اگر کسی دستش بسته باشد این فقط عالِم است عالم بیعمل است اینکه وجود مبارک موسای کلیم به فرعون گفت که برای تو صد درصد ثابت شد این معجزه است تو هیچ مشکل علمی نداری ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[20] اما قبول نکرد ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[21] همین است اینکه میبینید دو طلبه ـ معاذ الله ـ در حالی که دارند مقدمات بحث میکنند یا سیوطی بحث میکنند یکی فهمیده حق با رفیق اوست اما مرتب دارد جدال میکند که حرف خودش را ثابت کند این مطلب علمی بیّنالرشد را به جان خود گِره نمیزند این پسفردا آفتی است برای خودش و دیگران برای اینکه از همان اوّل باید خودش را بسازد نساخت, اگر علم را به جانمان گره زدیم هم تقواست هم احسان است هم نور است این «یقذفه الله فی قلب من یشاء»[22] است اگر این عقیده با آن عقد کنار هم آمد انسان میشود مؤمن.
ایمان از سنخ علم نیست ایمان، کار عقل عملی است آن بخش انگیزه یعنی بخش تصمیم و اراده و نیّت و اخلاص و ایمان و اعتقاد یک نیروی جداست بخش تصور و تصدیق و قیاس و استدلال و امثال ذلک یک بخش جداست.
شرک و ظلم عظیم بودن آن ثمره عدم آمیختگی علم با عمل
ممکن است کسی در این بخش علمی قوی باشد اما دست جانش ضعیف باشد آن دانستهها را به جان خود گره نزند قرآن کریم میگوید گره بزنید حالا که ثابت شد «الله واحد لا شریک له» و برای شما هم مَثل میزنیم یعنی داستان ذکر میکنیم جریان ذکر میکنیم آیت و علامت میآوریم که اینها را میگویند مَثل الهی ﴿لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَی﴾[23] اما مِثل ندارد یعنی شریک ندارد نظیر ندارد عدیل ندارد بدیل ندارد حالا که برای شما ثابت شد این را به جانتان گِره بزنید اگر نزدید ستم کردید به دو فرد ستم کردید یکی به خدا ستم کردید برای اینکه چیزی که او ندارد به او اسناد دادید یکی به اصنام و اوثان و بتها ستم کردید برای اینکه چیزی را که اینها ندارند به اینها نسبت دادید نه اینها دارای ربوبیّتاند نه خدا دارای شریک است تعدّی از حق, ظلم است. خب مسئله عدل و ظلم, مسئله حُسن و قبح در حکمت عملی است و مسئولش هم عقل عملی است این چه کار به علم دارد اما قرآن اگر کتاب علمی بود به همان آیات سورهٴ مبارکهٴ «طور» و اینها بسنده میکرد اما چون ﴿یُزَکِّیهِمْ﴾[24] هم هست بعد از آن عقد علمی, عقیده را هم میخواهد نصیب جامعه کند میفرماید ما یک هست و نیست داریم که خدا هست شریک نیست, یک باید و نباید هم داریم که آن هست و نیست را باید به جان خود گِره بزنید باید معتقد باشید که خدا هست شریک نیست باید ایمان بیاوری اگر ایمان نیاوردی موحّد نشدی دو ستم کردی هر دو هم عظیم است هم به این ارباب و اصنام و اینها ستم کردید برای اینکه اینها چنین حقّی ندارند شما اینها را رب دانستید هم نسبت به خدا ستم کردید برای اینکه او شریک ندارد برای او شریک قائل شدید ﴿یَا بُنَیَّ لاَ تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ﴾.
تبیین آمیختگی علم با عمل در کلام ابراهیم(علیه السلام) و لقمان
در بحثهای سورهٴ مبارکهٴ «انعام» هم گذشت در آنجا وجود مبارک حضرت ابراهیم برای اثبات توحید وقتی خواست ثابت کند که شمس و قمر، اینها خدا نیستند فرمود: ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِینَ﴾[25] خب شما ببینید در فلسفه در کلام و اینها جای من دوست دارم من دوست ندارم نیست سخن از هست و نیست است سخن از بود و نبود است نه سخن از دوستی و کِراهت که من دوست دارم یا من دوست ندارم, کسی نمیتواند بگوید من دوست ندارم دو دوتا پنجتا بشود آخر جای دوستی نیست کسی نمیتواند بگوید من دوست ندارم در استصحاب شکّ ساری حجّت باشد من دوست ندارم با زوال حالت متیقّنه استصحاب بشود من دوست دارم و دوست ندارم نیست; یا هست یا نیست, تازه در علوم اعتباری این حرفهاست آنجا وجود مبارک ابراهیم فرمود من که نمیخواهم بگویم خدا هست من میخواهم بگویم خدا هست (یک) من هم دلبسته اویم (دو) خدا آن است که محبوب باشد برای اینکه همه نیازها را او برطرف میکند خب کسی که رافع نیاز انسان است هستی او را داده تربیت او را داده نیازهای او را برطرف میکند محبوب اوست ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِینَ﴾ این ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِینَ﴾ دوخت و دوز حکمتین است دوخت و دوز تعلیم و تزکیه است دوخت و دوز باید و نباید از یک سو, با بود و نبود از سوی دیگر است این در خیلی از موارد قرآن کریم است این سورهٴ مبارکه از لقمان حکیم نقل میکند که ﴿لاَ تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ﴾ شما اول تا آخر کتابهای فلسفی و کلامی و امثال اینها را تورّق کنید اینها در مسائل توحیدی هرگز سخن از اینکه شرک, ظلم است ندارند میگویند شرک محال است خدا شریک ندارد فقط کار علمی است اما اینجا میفرماید شما این کار را بکنید ستم است ﴿إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ﴾.
بررسی عظمت ظلم شرک و فرق آن با ثقیل بودن قرآن
گاهی عظیم بودن گاهی کبیر بودن و امثال ذلک درباره معصیت هم هست معصیت گاهی معصیت صغیره است گاهی معصیت کبیره است این صِغر و کِبَر این عظمت و امثال ذلک به معنای وزین بودن نیست آنکه قبلاً گذشت که حق, وزین است ﴿إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً﴾[26] حق, وزنه دارد این وزنه داشتن ثقیل بودن وزین بودن با اینگونه از عظمتها یا با اینگونه از بزرگیها که میگوییم معصیت کبیره است فرق دارد شما میگویید یک سمّ زیاد, یک مار بزرگ خب این مار بزرگ یا سمّ زیاد این نشانه وزنه نیست اما وقتی گفتید این آیه وزنه دارد یعنی حق است ثابت است زوالناپذیر است و مانند آن ﴿إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ﴾ این بیان را ذات اقدس الهی فرمود.
در مسئله جبال این نکته هست که فرمود: ﴿وَأَلْقَی فِی الْأَرْضِ رَوَاسِیَ أَن تَمِیدَ بِکُمْ﴾ شاید بین سلسله جبال و پیدایش زلزلهها یک پیوند طبیعی باشد که این را زمینشناس باید بداند از اینکه فرمود ما این کوهها را فرستادیم تا شما نلرزید و زلزله دامنگیرتان نشود شاید بیارتباط نباشد بنابراین اینکه فرمود: ﴿إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ﴾ بعد از آن مقدمه ذکر کرد یعنی اول برهان عقلی بر توحید اقامه کرد بعد فرمود حالا که این برهان ثابت شد این عقد اول مشخص شد همین مطلب را به جانتان گِره بزنید بشوید معتقد وقتی معتقد شدید بشوید عادل. توحید, عدل است نبوّت, عدل است همه اینها عدلاند شرک, ظلم است نفی نبوّت یا ادّعای نبوت به نام تَنبّی ظلم است درباره معاد, انکارش ظلم است و مانند آن, حق را اگر کسی نپذیرفت ظلم است یعنی این باید و نباید را در کنار آن بود و نبود باید حفظ بکند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . الامالی (شیخ مفید), ص135.
[2] . الکافی, ج2, ص606.
[3] . سورهٴ زخرف, آیهٴ 3.
[4] . سورهٴ زخرف, آیهٴ 4.
[5] . سورهٴ عبس, آیات 15 و 16.
[6] . سوره نجم ، آیه 8
[7] . سورهٴ یونس, آیهٴ 61.
[8] . سورهٴ آلعمران, آیهٴ 103.
[9] . بحارالأنوار, ج67, ص196; صحیح (البخاری), ج6, ص20.
[10] . الکافی, ج1, ص98 و 138.
[11] . الکافی, ج2, ص53 و 54.
[12] . نهجالبلاغه, خطبه 193.
[13] . سورهٴ بقره, آیهٴ 255.
[14] . مثنوی معنوی ،دفتر ششم، بخش1 .
[15] . الکافی, ج1, ص84.
[16] . ر.ک: سورهٴ سبأ, آیهٴ 23.
[17] . سورهٴ آلعمران, آیهٴ 191.
[18] . ر.ک: سورهٴ بقره, آیهٴ 129؛ ر.ک: سورهٴ آل عمران, آیهٴ 164؛ ر.ک: سورهٴ جمعه, آیهٴ 2.
[19] . سورهٴ بقره, آیهٴ 8.
[20] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 102.
[21] . سورهٴ نمل, آیهٴ 14.
[22] . مصباح الشریعه, ص16.
[23] . سورهٴ نحل, آیهٴ 60.
[24] . سورهٴ بقره, آیهٴ 129؛ سورهٴ آل عمران, آیهٴ 164؛ سورهٴ جمعه, آیهٴ 2.
[25] . سورهٴ انعام, آیهٴ 76.
[26] . سورهٴ مزمل, آیهٴ 5.
- بیان قرآنی مراحل سهگانه ملک تا ملکوت قرآن؛
- ابطال شرک و اثبات توحید با مفروغ عنه گرفتن قانون علّیت؛
- بیان قرآنی بطلان اسناد خالقیت به غیر خدا.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا وَأَلْقَی فِی الْأَرْضِ رَوَاسِیَ أَن تَمِیدَ بِکُمْ وَبَثَّ فِیهَا مِن کُلِّ دَابَّةٍ وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَنْبَتْنَا فِیهَا مِن کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ (10) هذَا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِی مَاذَا خَلَقَ الَّذِینَ مِن دُونِهِ بَلِ الظَّالِمُونَ فِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ (11) وَلَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ وَمَن یَشْکُرْ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ (12) وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ یَعِظُهُ یَا بُنَیَّ لاَ تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ (13)﴾
سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» که در مکه نازل شد وحی و نبوت و معاد بالاصاله و همچنین خطوط کلی اخلاق و حقوق را مطرح میفرماید.
قرآن حبل متین آویخته از سوی خدای علیم
قرآن کریم را به عنوان کتاب حکیم معرفی کرد مستحضرید قبلاً هم بحثش گذشت که قرآن از طرف ذات اقدس الهی نازل شد اما نزول قرآن نظیر نزول مَطر نیست خدا این قطرات باران را نازل کرد یعنی به زمین انداخت اما قرآن را نازل کرد یعنی آویخت نه انداخت, چون حبل متین است و آن را آویخت یک طرفش به دست خود خداست در همان حدیث شریف «إنّی تارک فیکم الثقلین» فرمود: «طرفه بید الله و طرف بأیدیکم»[1] پس انزال قرآن از سنخ آویختن حبل متین است نه از سنخ انداختن قطرات باران لذا به ما میگویند «اقرأ و ارق»[2] در اول سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» دربارهٴ این کتاب آویختهای که یک طرفش به دست خدای سبحان است و طرف دیگرش به دست مردم, درباره آنچه به دست مردم است فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾[3] اما درباره آنچه نزد خدای سبحان است «بید الله» است فرمود: ﴿وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾.[4]
بیان قرآنی مراحل سهگانه ملک تا ملکوت قرآن
بنابراین اگر کسی خواست این حبل متین را معرفی کند برای این حبل متین شناسنامه ذکر بکند بهترین راه, مراجعه به خود قرآن کریم است که این حبل متینِ طولانی را معرفی کرده. فرمود ذیل این قرآن که به دست شماست عربی مبین است وسطهای قرآن که ﴿بِأَیْدِی سَفَرَةٍ ٭ کِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾[5] این کتب قیّمه است بالای این حبل متین که «بید الله» است آن نه عِبری است نه عربی, نه تازی است نه فارسی چون لفظ نیست مفهوم نیست بلکه ﴿لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾ است که این دو اسم از اسمای حسنای خداست که متکلّم به این کلام است و آفریننده این کتاب, بنابراین اینچنین نیست که بخشی از این کتاب در اختیار جوامع بشری نباشد منتها حالا بشر اگر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اهل بیت(علیهم السلام) بودند این حبل متین را میگیرند تا به ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾[6] برسند برای شاگردان آنها تا ﴿بِأَیْدِی سَفَرَةٍ ٭ کِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾ و مانند آن هر چه روزی شد نصیبشان میشود.
حبل متین بودن قرآن سبب مرعای الهی بودن قاری
پرسش: آیا اسناد حکمت به قرآن اسناد حقیقی است؟
پاسخ: بله, حقیقت است برای اینکه علم است معرفت است حکمت است حق است. بنابراین اینچنین نیست که یک گوشهاش در دست مردم باشد یک گوشهاش در اختیار جوامع بشری نباشد قرآن را خدا نینداخت بلکه آویخت لذا هر کس با کتاب الهی مأنوس باشد باید بداند که یک طرف به دست خداست این طنابی که تکان میدهد یک طرفش به دست اوست لذا در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» گذشت فرمود: ﴿وَمَا تَتْلُوا مِنْهُ مِن قُرْآنٍ وَلاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا کُنَّا عَلَیْکُمْ شَهُوداً إِذْ تُفِیضُونَ فِیهِ﴾[7] همین که این کتاب نورانی را باز کردید دارید تلاوت میکنید ما شاهدیم برای اینکه شما با این طناب سر و کار دارید که یک طرفش به دست خود ماست البته کلّ عالَم همینطور است لکن خصوص قرآن را فرمود هیچ آیهای را تلاوت نمیکنید مگر اینکه در مشهد ما هستید.
درک صحیح ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾ با نزول به صورتِ آویختن قرآن
بنابراین ما اگر باور کردیم که این کتاب, حبل متین است و خدا این قرآن را به امت اسلامی نداد به صورت انداختن بلکه داد به صورت آویختن, اگر ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً﴾[8] گفتند, معنایش را خوب میفهمیم برای اینکه حبل و طناب اگر نظیر این طنابهای لوله کرده کنار مغازه باشد اینکه مشکل خودش را حل نمیکند چه رسد مشکل معتصمان را اینکه گفتند به حبل خدا تمسّک کنید برای اینکه این یک طرفش به دست خداست که ناگسستنی است خب اگر طنابی به جای بلند و محکمی بسته است جای تمسّک دارد اما طناب انداخته کنار مغازه که مشکل خودش را حل نمیکند چه رسد به مشکل معتصمان را. فرمود: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً﴾ این طناب به دست من است وقتی گرفتید محفوظ هستید. لذا این کتاب حکیم است, کریم است, اسمای فراوانی هم برای این کتاب هست هر کدام از این نامهایی که برای آن ذکر شدهاند حقیقت است منتها با حفظ مراتب که نمونه این تعدّد مراتب در آغاز سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» است.
بررسی مقام احسان و امکان اشتراک مصداقی آن با تقوا
مطلب بعدی آن است که فرمود مردان با احسان این کار را میکنند مستحضرید که تقوا و احسان و امثال ذلک مفهوماً غیر از هماند ولی ممکن است مصداقاً در یک جا جمع بشوند ولی حیثیت صدقشان هم فرق میکند احسان یعنی کار خوب کردن که فعل لازم است احسان یعنی نسبت به دیگری نیکی کردن که فعل متعدی است احسان یعنی مقام احسان, مقام احسان دیگر فعل نیست دیگر نسبت به غیر نیست مقام احسان یکی از منازلی است که سالک طی میکند این روایت را فریقین از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کردند که فرمود: «الاحسان أن تعبد الله کأنّک تراه فإن لم تکن تراه فإنّه یراک»[9] یعنی انسان به جایی میرسد که طرزی خدا را عبادت میکند که گویا او را میبیند این مقام «کأنّ» است این مقام «کأنّ» مادون مقام «أنّ» و «إنّ» است مقام «أنّ» و «إنّ» برای اولیای معصوم است که وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «ما کنت أعبد ربّاً لم أره»[10] نه «کأنّی أراه» بلکه «أراه» اما احسان, مقام «کأنّ» است آنکه در جلد دوم کافی مرحوم کلینی از حارثةبنمالک نقل کرد گفت: «کأنی انظر الی عرش ربّی»[11] یا آنکه در خطبه متّقیان حضرت امیر هست «هُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا»[12] این «کَمَن» مقام «کأنّ» است آنکه فرمود: «ما کنت أعبد ربّاً لم أره» مقام «أنّ» است به هر تقدیر احسان گاهی به این مقام است اما تقوا یعنی پرهیز از گناه کسی که از ارتکاب معصیت خودش را نجات میدهد از ترک واجب خودش را نجات میدهد این میشود تقوا, مفهوماً غیر هماند ممکن است مصداقاً جمع بشوند.
ابطال شرک و اثبات توحید با مفروغ عنه گرفتن قانون علّیت
ذات اقدس الهی زمینه ابطال شرک و اثبات توحید را از آنجا شروع کرده فرمود این نظامی که میبینید یا منکر علیّت هستید میگویید خودساخته است شما که چنین حرفی نمیزنید اصلاً عاقل چنین حرفی نمیزند, اگر کسی منکر نظام علیّت و معلولیّت باشد هیچ راهی برای فکر و اندیشه ندارد بالأخره هر چیزی سببی دارد اگر ما بگوییم نه, بر اساس تصادف است نظام علّی را منکر بشویم اگر نظام علّی را منکر شدیم حالا در فضای ذهن خواستیم استدلال کنیم فکر کنیم دو مقدمه ترتیب دادیم از کجا بین مقدّمتین و نتیجه رابطه است اگر علیّت را کسی انکار کند اصلاً قدرت فکر ندارد ما چون علیّت را میپذیریم چه در عین چه در ذهن میگوییم وقتی دوتا مقدمه تشکیل شد خب علتِ نتیجه است ممکن نیست بگوییم که «الف», «باء» است «باء», «جیم» است اما در «الف», «جیم» است تردید داشته باشیم چرا, برای اینکه این دو مقدمه علت ظهور نتیجه است در فضای ذهن, اگر کسی منکر نظام علّی باشد به هیچ وجه قدرت فکر ندارد چه اینکه زندگی برای او ممکن نیست چون هر چیزی بر اساس تصادف است به دنبال چه کار میخواهد برود. بنابراین نظام علّی قابل اثبات نیست (یک) قابل نفی نیست (دو) قابل شک نیست (سه) یک امر بیّنالرشد است اگر کسی بخواهد اثبات کند باید مقدمتین ذکر کند نتیجه بگیرد این خودش فرع قانون علیّت است بخواهد نفی کند باید دو مقدمه ذکر کند نتیجه منفی بگیرد اینکه خودش علیّت است بخواهد شک کند یک شکّ عالمانه کند, باید دو مقدمه ذکر کند بگوید فلان دلیل هست و فلان دلیل هم هست اینها متعارضاند (یک) در هنگام تعارض نمیشود تصمیم گرفت (دو) پس من شک دارم این نتیجه. پس هیچ راهی درباره بحث درباره قانون علیّت نیست مگر تبیین, قانون علیّت یک امر بیّنالرشد است که هر کسی با فطرت میپذیرد نه اثباتپذیر است نه نفیپذیر است نه شکبردار, فقط باید این را تبیین کرد. درباره این قرآن کریم فرمود شما که نمیتوانید نظام علّی را منکر بشوید بگویید آسمان خودساخته است زمین خودساخته است اینکه نیست بگویید فاعلش چه کسی است شما فاعل هستید ممکن نیست, خود این آسمان و زمین فاعل خودشاناند اینکه ممکن نیست شما خودتان فاعل خودتان هستید اینکه ممکن نیست پس فاعلی دارید آن فاعل خداست بتها نیستند اگر میگویید بتها خالقاند یک دلیل بیاورید پس اصل علیّت را قرآن کریم مفروغعنه میگیرد یعنی به هیچ وجه قابل اثبات, نفی, شک نیست این را خدای سبحان در درون همه نهادینه کرده است بر اساس همین نظام فطری از بشر اقرار میگیرد میگوید این نظام محیّرالعقول بیسبب که نیست سبب دارد سببش شما هستید نه, خودشاناند نه, بتها هستند نه, پس آفریدگاری دارند.
بررسی قرآنی اثبات توحید از طریق نظام علّی
این را در بخشهایی از قرآن کریم به صورت مبسوط بیان فرمود مخصوصاً در سورهٴ مبارکهٴ «طور» آیه 35 و 36 فرمود: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ﴾ اینها که مادیاند که منکر علت قابلی نیستند ماده را که منکر نیستند میگویند ماده است و بر اساس تطوّرات اینطور شده است خب چه کسی کرد این نظام محیّرالعقول را که گوشهای از اسرار را اگر کسی بفهمد میشود دانشمند این نظام علمی را چه کسی به بار آورد ما چرا به فلان شخص زمینشناس میگوییم دانشمند, برای اینکه این گوشهای از نظم زمین را فهمید خب آن که زمینآفرین است آن که به این زمین نظم داد او مبدأ حکیم نیست؟! اینکه فرض ندارد. فرمود بنابراین فاعلی دارد شما بخواهید بگویید بدون سبب این نظام پیدا شده اینکه مستحیل است ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ﴾ یعنی «من غیر سبب فاعلی» چون ملحدان و امثال آنها سبب مادی را انکار ندارند میگویند ماده ازلی است با تطوراتش این صور را پیدا کرده ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ﴾ اینکه مستحیل است ﴿أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ﴾ اینکه میشود دور یعنی خودتان, خودتان را خلق کردید اگر خودتان, خودتان را خلق کردید که دور است سماوات و ارض خودشان را خلق کردند که دور است شما سماوات و ارض را خلق کردید که مقدورتان نیست ﴿أَمْ خَلَقُوا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾ پس اگر غیر خدا سِمت ربوبیّت داشته باشد و خدا رب نباشد و معبود نباشد این مقدم, یا برای این است که ﴿خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ﴾ یا برای این است که ﴿هُمُ الْخَالِقُونَ﴾ یا برای آن است که ﴿خَلَقُوا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾ «و التالی بأسره مستحیل فالمقدم مثله» این میشود قیاس استثنایی. پس بدون مبدأ فاعلی نه زمینی پیدا میشود نه آسمانی و نه انسانی و نه جنّی.
علت ممنوعیت بحث از مقام ذات الهی
پرسش: چرا فلاسفه میگویند وجود لایتناهی قابل درک نیست؟
پاسخ: بله, همه میگویند, خود قرآن کریم دارد ﴿لاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ﴾[13].
ذات اقدس الهی مفهوم که نیست با مفاهیم فقط ما میفهمیم یک موجود ازلی ابدی سرمدی هست بیش از این هم مقدور ما نیست و بیش از این هم تکلیف نداریم میفهمیم این در خارج هست ما به او ایمان داریم دل بستیم حرف او را هم اطاعت میکنیم اما اینها مفهومی است حاکی از خدا اینها که خدا نیست اینها را در همان روایاتی که از ائمه(علیهم السلام) آمده فرمود شما اسمای الهی را, مفاهیم را که عبادت نمیکنید آنچه در خارج است حقیقت است (یک) بسیط است (دو) نامتناهی است (سه) این بسیط نامتناهی را هیچ کس نمیتواند درک کند مگر خودش اینکه گفته میشود «آب دریا را اگر نتوان کشید»[14] این بحث اقناعی است همه ما این حرفها را میگوییم برای توجیه افراد متوسط یا برای خودمان وگرنه قدری که جلوتر رفتیم خدا اقیانوسی نیست که به قدر تشنگی میتوان چشید ولی در اقیانوس بر فرض هم نامتناهی باشد مرکب است و اجزا سطح دارد عمق دارد ساحل دارد کرانه و کنار دارد میانه دارد اگر نمیشود به کلّ اقیانوس احاطه پیدا کرد یک گوشهاش را میشود گرفت اما ذات اقدس الهی جزء ندارد مقدار ندارد بعض ندارد, یا همه یا هیچ, همهاش محال است پس هیچ! به هیچ وجه احدی چه پیغمبر چه امام به ذات اقدس الهی راه ندارد لذا در کتابهای بزرگان اهل معرفت همه اصرار دارند که او خارج از حیطه بحث است خارج از حیطه فهم حکیم و شهود عارف و وحی انبیاست آن ذات را احدی دسترسی ندارد ما با اسمای حسنای او با تعیّنات او با وجه او با فیض او رابطه داریم از نظر مفهوم هم کاملاً عقل میتواند این مفاهیم را اثبات کند و بگوید این مفهوم, مصداقی دارد. وجود مبارک امام صادق فرمود اگر شما بخواهید این مفهوم را از ما بگیرید که «لکان التوحید عنّا مرتفعا»[15] ما که مکلّف نیستیم ذات را بشناسیم ما با برهان داریم سخن میگوییم به هر تقدیر غیر خدا هیچ سِمتی ندارد اگر سِمت داشته باشد مطابق آیه 22 سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» باید بالاستقلال ذرّهای را خلق کرده باشد یا بالمشارکه ذرّهای را خلق کرده باشد یا بالمظاهره که تالی بأسره مستحیل قبلاً خوانده شد یا اینجا سبب ندارند یا خودشان خالق خودند یا خودشان خالق سماوات و ارض هستند این تالی هم بأسره مستحیل پس این نظام, خالقی دارد. حالا که فرمود این نظام خالقی دارد خدای سبحان را هم که شما میپذیرید خالق است این کارهای حکیمانه یک فاعل حکیم دارد.
بیان قرآنی بطلان اسناد خالقیت به غیر خدا
شما اگر خواستید این کارها را به غیر خدا اسناد بدهید یا باید دلیل عقلی داشته باشید یا دلیل نقلی شما به ما نشان بدهید عقلاً یا نقلاً با دلیل عقلی یا دلیل نقلی که یکی از این ارباب و اصنام و اوثان و قدّیسین و این بتها و ارباب شما کاری کرده باشند چون هیچ توان آن را ندارید پس اعتراف کنید که ظلم کردید (یک) در ضلال مبین هستید (دو) اینکه در آیه 35 و 36 سورهٴ مبارکهٴ «طور» فرمود: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ ٭ أَمْ خَلَقُوا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بَل لاَ یُوقِنُونَ﴾ این مدّعا, در سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» آیه چهار سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» این بود ﴿قُلْ أَرَأَیْتُمْ مَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ چون غیر خدا را شما میپرستید و سِمتی برای غیر خدا به عنوان ربوبیّت قائلید ﴿أَرُونِی﴾ یعنی «أخبرونی» ﴿مَاذَا خَلقُوا مِنَ الْأَرْضِ﴾ یعنی چیزی آفریدند بالاستقلال ﴿أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماوَاتِ﴾ یا شریک خدایند در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» آیه 22 این بود که ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ لاَ یَمْلِکُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماوَاتِ وَلاَ فِی الْأَرْضِ﴾ (یک), ﴿وَمَا لَهُمْ فِیهِمَا مِن شِرْکٍ﴾ نه تنها مالک یک ذرّه نیستند شریک در یک ذرّه هم نیستند (دو) ﴿وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِیرٍ﴾ ذات اقدس الهی که این ذرّات را آفرید از اینها به عنوان مظاهر و ظهیر و پشتوان و پشتیبان کمک نگرفته (سه). میماند مسئله شفاعت که شفاعت حق است برای انبیا و اولیا و اهل بیت است خدا به این اصنام و ارباب متفرّقه اجازه نداده[16] پس اینها ذرّهای را بالاستقلال نیافریدند در ذرّهای شریک نیستند در ذرّهای هم ظهیر و پشتوان و پشتیبان نیستند. در آیه چهارم سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» فرمود یا دلیل عقلی بیاورید یا دلیل نقلی ﴿قُلْ أَرَأَیْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِی مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماوَاتِ﴾ یا بالاستقلال یا بالمشارکه اینها هیچ کارهاند ﴿أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماوَاتِ ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ اگر راست میگویید یا دلیل عقلی بیاورید یا بگویید در فلان کتاب آسمانی نوشته, اگر نه در کتابی آمده و نه برهان عقلی دارید خب چرا شرک میورزید؟! در موارد دیگر هم همین دو برهان هست در سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» هم بخشی از این استدلالها آمده آیه چهل سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» این است ﴿قُلْ أَرَأَیْتُمْ شُرَکَاءَکُمُ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِی مَاذَا خَلقُوا مِنَ الْأَرْضِ﴾ اینها بالاستقلال چیزی را آفریدند ﴿أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماوَاتِ﴾ که میشود دلیل عقلی ﴿أَمْ آتَیْنَاهُمْ کِتَاباً فَهُمْ عَلَی بَیِّنَةٍ مِّنْهُ﴾ دلیل نقلی دارید.
فقدان دلیل بر خالقیت غیر خدا سبب گمراهی آشکار مشرکان
اگر نه دلیل عقلی دارید نه دلیل نقلی دارید میشوید دایر لذا در همین آیه محلّ بحث سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» تعبیر قرآن کریم این است که اینها ظالماند به جای ضمیر, اسم ظاهر ذکر کرده آیه یازده سورهٴ «لقمان» فرمود: ﴿هذَا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِی مَاذَا خَلَقَ الَّذِینَ مِن دُونِهِ﴾ بعد نفرمود «أنتم» فرمود: ﴿بَلِ الظَّالِمُونَ فِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ﴾ این ظلم را ذکر میکند تا مقدمهای باشد برای بیان ﴿إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ﴾ وگرنه جای اسم ظاهر بود.
پرسش: امام راحل فرمودند ما مأمور به وظیفه هستیم نه مأمور به نتیجه.
پاسخ: در مسائل عملی است نتیجه را ذات اقدس الهی خواهد داد اگر کسی به وظیفه عمل بکند یقیناً نتیجه را پیدا میکند حالا یا زود یا دیر, خب خیلی از موارد وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) صبر کردند بعد از سیزده سال رنج نتیجهاش در مدینه ظهور کرده.
تفسیر ﴿مِن کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ﴾ به برکات فراوان جهان آفرینش
در آیه ده سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» فرمود: ﴿فَأَنْبَتْنَا فِیهَا مِن کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ﴾ هم جریان رواسی را ذکر فرمود هم جریان زوج کریم را, جریان رواسی یعنی جبال که به منزله راسیه هستند میخاند و زمین را از لرزش حفظ میکنند این در سورهٴ مبارکهٴ «رعد», «حجر», «نحل», «انبیاء», «نمل» در این پنج سوره آمده که قبلاً بحثش گذشت. زوج کریم یعنی این گیاهان منشأ برکات فراوان هم هستند حالا زوج گاهی به صورت برّی و بحری است گاهی به صورت اهلی و وحشی است گاهی به صورت مذکر و مؤنث است هر کدام از اینها باشد منشأ خیر و رحمت و برکت است به هر کدام از این معانی باشد زوج کریم است. فرمود: ﴿هذَا خَلْقُ اللَّهِ﴾ خلق هم مستحضرید که گاهی مثل لفظ به معنی ملفوظ, مصدر به معنی مفعول است; یعنی این نظام, مخلوق خداست با همه کثرتی که هست «سماوات» را که جمع محلاّ به الف و لام است «ارض» را «رواسی» را که جبال باشد دابّهها را که ﴿کُلّ دابة﴾ و ﴿کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ﴾ به مجموع اینها با ﴿هذَا﴾ اشاره کرده است یعنی این نظام ﴿هذَا﴾ یعنی این نظام در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» هم بود که ﴿یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً﴾[17] با اینکه آنجا جمع محلاّ به الف و لام است سماوات بود ارض بود تعبیر به ﴿هَذا﴾ کرده یعنی این نظام متقن, ربّی دارد اینجا هم فرمود: ﴿هَذا﴾ یعنی این نظام. مخلوق خداست که خلق به معنی مخلوق است آن وقت به جای اینکه بفرماید «هم» یا «انتم» فرمود: ﴿بَلِ الظَّالِمُونَ﴾ حالا اینها مقدمه بود برای اثبات توحید.
توحید، اولین سخن انسان حکیم مثل لقمان
فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ﴾ ما به خود لقمان گفتیم که در برابر ذات اقدس الهی شاکر باش ﴿وَمَن یَشْکُرْ﴾ حالا ملاحظه بفرمایید که ﴿یَشْکُرْ﴾ را با فعل مضارع ذکر میکند و ﴿کَفَرَ﴾ را با فعل ماضی ﴿وَمَن یَشْکُرْ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ﴾ چون شکر باید مستمر باشد شکر مقطعی سودمند نیست اما ﴿وَمَن کَفَرَ﴾ کفر ولو فعل ماضی هم باشد یک بار هم که باشد سمّ مهلک است لذا از آن به فعل ماضی یاد کرد ﴿وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ﴾ نه از شکر طرْفی میبندد نه از کفر متضرّر میشود برای اینکه غنیّ محض است غنیّ محض کمبود ندارد (یک) و نمیشود از او کاست (دو) حالا ما به لقمان گفتیم حکیم باش و در این حکمت هم دستور شکر موحّدانه دادیم.
بررسی دو نکته تفسیری در ﴿وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ یَعِظُهُ﴾
آنگاه ﴿وَإذْ قَالَ﴾ یعنی «اُذکر» ﴿وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ یَعِظُهُ﴾ این موعظه در برابر حکمت نیست در بحث دیروز داشتیم که حکمت داریم و موعظه داریم و جدال احسن این تفصیل قاطع شرکت است گاهی حکمت به معنای عام بر خود حکمت اطلاق میشود بر موعظه اطلاق میشود بر جدال احسن اطلاق میشود لذا کلّ قرآن میشود کتاب حکیم, گاهی موعظه هم بر حکمت اطلاق میشود الآن وقتی لقمان دارد موعظه میکند این موعظهاش به معنی نصیحت اخلاقی نیست این موحدانه او را تربیت میکند ﴿وَهُوَ یَعِظُهُ یَا بُنَیَّ﴾ این برای ترحّم است نه تصغیر, پسر او کودک نبود این برای ترحّم و مهربانی است.
توصیه به عدم شرک، اولین سخن در تربیت توحیدی لقمان
﴿لاَ تُشْرِکْ بِاللَّهِ﴾ خب این موعظه است این در حقیقت حکمت است از آن به موعظه یاد کردند, گفتند وعظ «جذب الخلق الی الحق» است آن کسی که قدرت دارد مخلوق را به خالق جذب بکند این واعظ است «الوعظ جذب الخلق الی الحق» این دارد جذب میکند ﴿لاَ تُشْرِکْ بِاللَّهِ﴾ چرا ﴿إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ﴾.
آمیختگی حکمت نظری با عملی، دلیل بر نور بودن قرآن
میبینید اینکه بارها عرض شد قرآن, فلسفه نیست کلام نیست فقه نیست اصول نیست برای اینکه آنها علماند و قرآن حکیم نور است یعنی علم را با عمل هماهنگ کرده شما در هیچ بحث فلسفی یا کلامی نمیبینید که مسائل حکمت عملی با حکمت نظری کنار هم قرار بگیرد مثل اینکه در ریاضیات نمیشود گفت که من دوست ندارم دو دوتا پنجتا بشود یا دو دوتا پنجتا بشود بد است آنجا جای حبّ و بغض نیست جای بد و خوب نیست آنجا جای هست و نیست است نباید گفت من دوست ندارم دو دوتا پنجتا بشود یا بد است دو دوتا پنجتا بشود باید گفت محال است دو دوتا پنجتا بشود در بحثهای حکمت نظری جا برای من دوست دارم, دوست ندارم, این خوب است این بد است نیست اما قرآن کتاب علمی نیست که فقط از هست و نیست سخن بگوید نور است.
گرهزدن علم با عمل و پرورش انسان مؤمن سبب نزول قرآن
آن هست و نیست را با باید و نباید هماهنگ میکند اصلاً قرآن آمده که ما را به باور برساند قرآن آمده که ما را مؤمن بکند نه تنها «یعلّمنا الکتاب و الحکمة» بلکه «یزکینا» هم باشد[18] بیان ذلک این است که شما ـ به لطف الهی ـ اینها را در منطق خواندید و درس گفتید ما دو عقد داریم یک عقد است بین موضوع و محمول که قضیه را عقد میگویند که میگوییم «زید هو قائم» یا «الف», «باء» است این «است» در فارسی آن «هو» در عربی مثل گِرهی است که دو شیء را به هم میبندد وقتی گفتیم «زید هو قائم» مثل اینکه دو سر نخ را گِره زدیم این گِره را میگویند عقد این «هو» کاری که میکند این موضوع و محمول را به هم گره میزند این است در فارسی کاری که میکند این است که این دو طرف نخ را گره میزند این شده علم این مشکل را حل نمیکند این علم است این حجّت خداست بر ما. یک عقد دیگر است و آن اینکه عصاره این علم را با جانمان گره بزنیم آنجا دیگر سخن از است و نیست, نیست آنجا سخن از ﴿آمَنَّا﴾[19] است اگر کسی با دست دل, عصاره علم را به جان خود گره زد و باور کرد میشود عقیده, آن عقد را «تسمّی القضیة عقدا» که در منطق خواندید برای اینکه بین موضوع و محمول گره خورده اینجا جای علم است کتب علمی عهدهدار این گرهاند اما قرآن کریم گذشته از اینکه آن گره را بیان میکند عالمانه سخن میگوید اساسش این است که با دستِ دل ما آن علم را آن معلوم را به جان ما گره بزند که ما معتقد بشویم یعنی ایمان, اگر کسی دستش بسته باشد این فقط عالِم است عالم بیعمل است اینکه وجود مبارک موسای کلیم به فرعون گفت که برای تو صد درصد ثابت شد این معجزه است تو هیچ مشکل علمی نداری ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[20] اما قبول نکرد ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[21] همین است اینکه میبینید دو طلبه ـ معاذ الله ـ در حالی که دارند مقدمات بحث میکنند یا سیوطی بحث میکنند یکی فهمیده حق با رفیق اوست اما مرتب دارد جدال میکند که حرف خودش را ثابت کند این مطلب علمی بیّنالرشد را به جان خود گِره نمیزند این پسفردا آفتی است برای خودش و دیگران برای اینکه از همان اوّل باید خودش را بسازد نساخت, اگر علم را به جانمان گره زدیم هم تقواست هم احسان است هم نور است این «یقذفه الله فی قلب من یشاء»[22] است اگر این عقیده با آن عقد کنار هم آمد انسان میشود مؤمن.
ایمان از سنخ علم نیست ایمان، کار عقل عملی است آن بخش انگیزه یعنی بخش تصمیم و اراده و نیّت و اخلاص و ایمان و اعتقاد یک نیروی جداست بخش تصور و تصدیق و قیاس و استدلال و امثال ذلک یک بخش جداست.
شرک و ظلم عظیم بودن آن ثمره عدم آمیختگی علم با عمل
ممکن است کسی در این بخش علمی قوی باشد اما دست جانش ضعیف باشد آن دانستهها را به جان خود گره نزند قرآن کریم میگوید گره بزنید حالا که ثابت شد «الله واحد لا شریک له» و برای شما هم مَثل میزنیم یعنی داستان ذکر میکنیم جریان ذکر میکنیم آیت و علامت میآوریم که اینها را میگویند مَثل الهی ﴿لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَی﴾[23] اما مِثل ندارد یعنی شریک ندارد نظیر ندارد عدیل ندارد بدیل ندارد حالا که برای شما ثابت شد این را به جانتان گِره بزنید اگر نزدید ستم کردید به دو فرد ستم کردید یکی به خدا ستم کردید برای اینکه چیزی که او ندارد به او اسناد دادید یکی به اصنام و اوثان و بتها ستم کردید برای اینکه چیزی را که اینها ندارند به اینها نسبت دادید نه اینها دارای ربوبیّتاند نه خدا دارای شریک است تعدّی از حق, ظلم است. خب مسئله عدل و ظلم, مسئله حُسن و قبح در حکمت عملی است و مسئولش هم عقل عملی است این چه کار به علم دارد اما قرآن اگر کتاب علمی بود به همان آیات سورهٴ مبارکهٴ «طور» و اینها بسنده میکرد اما چون ﴿یُزَکِّیهِمْ﴾[24] هم هست بعد از آن عقد علمی, عقیده را هم میخواهد نصیب جامعه کند میفرماید ما یک هست و نیست داریم که خدا هست شریک نیست, یک باید و نباید هم داریم که آن هست و نیست را باید به جان خود گِره بزنید باید معتقد باشید که خدا هست شریک نیست باید ایمان بیاوری اگر ایمان نیاوردی موحّد نشدی دو ستم کردی هر دو هم عظیم است هم به این ارباب و اصنام و اینها ستم کردید برای اینکه اینها چنین حقّی ندارند شما اینها را رب دانستید هم نسبت به خدا ستم کردید برای اینکه او شریک ندارد برای او شریک قائل شدید ﴿یَا بُنَیَّ لاَ تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ﴾.
تبیین آمیختگی علم با عمل در کلام ابراهیم(علیه السلام) و لقمان
در بحثهای سورهٴ مبارکهٴ «انعام» هم گذشت در آنجا وجود مبارک حضرت ابراهیم برای اثبات توحید وقتی خواست ثابت کند که شمس و قمر، اینها خدا نیستند فرمود: ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِینَ﴾[25] خب شما ببینید در فلسفه در کلام و اینها جای من دوست دارم من دوست ندارم نیست سخن از هست و نیست است سخن از بود و نبود است نه سخن از دوستی و کِراهت که من دوست دارم یا من دوست ندارم, کسی نمیتواند بگوید من دوست ندارم دو دوتا پنجتا بشود آخر جای دوستی نیست کسی نمیتواند بگوید من دوست ندارم در استصحاب شکّ ساری حجّت باشد من دوست ندارم با زوال حالت متیقّنه استصحاب بشود من دوست دارم و دوست ندارم نیست; یا هست یا نیست, تازه در علوم اعتباری این حرفهاست آنجا وجود مبارک ابراهیم فرمود من که نمیخواهم بگویم خدا هست من میخواهم بگویم خدا هست (یک) من هم دلبسته اویم (دو) خدا آن است که محبوب باشد برای اینکه همه نیازها را او برطرف میکند خب کسی که رافع نیاز انسان است هستی او را داده تربیت او را داده نیازهای او را برطرف میکند محبوب اوست ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِینَ﴾ این ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِینَ﴾ دوخت و دوز حکمتین است دوخت و دوز تعلیم و تزکیه است دوخت و دوز باید و نباید از یک سو, با بود و نبود از سوی دیگر است این در خیلی از موارد قرآن کریم است این سورهٴ مبارکه از لقمان حکیم نقل میکند که ﴿لاَ تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ﴾ شما اول تا آخر کتابهای فلسفی و کلامی و امثال اینها را تورّق کنید اینها در مسائل توحیدی هرگز سخن از اینکه شرک, ظلم است ندارند میگویند شرک محال است خدا شریک ندارد فقط کار علمی است اما اینجا میفرماید شما این کار را بکنید ستم است ﴿إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ﴾.
بررسی عظمت ظلم شرک و فرق آن با ثقیل بودن قرآن
گاهی عظیم بودن گاهی کبیر بودن و امثال ذلک درباره معصیت هم هست معصیت گاهی معصیت صغیره است گاهی معصیت کبیره است این صِغر و کِبَر این عظمت و امثال ذلک به معنای وزین بودن نیست آنکه قبلاً گذشت که حق, وزین است ﴿إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً﴾[26] حق, وزنه دارد این وزنه داشتن ثقیل بودن وزین بودن با اینگونه از عظمتها یا با اینگونه از بزرگیها که میگوییم معصیت کبیره است فرق دارد شما میگویید یک سمّ زیاد, یک مار بزرگ خب این مار بزرگ یا سمّ زیاد این نشانه وزنه نیست اما وقتی گفتید این آیه وزنه دارد یعنی حق است ثابت است زوالناپذیر است و مانند آن ﴿إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ﴾ این بیان را ذات اقدس الهی فرمود.
در مسئله جبال این نکته هست که فرمود: ﴿وَأَلْقَی فِی الْأَرْضِ رَوَاسِیَ أَن تَمِیدَ بِکُمْ﴾ شاید بین سلسله جبال و پیدایش زلزلهها یک پیوند طبیعی باشد که این را زمینشناس باید بداند از اینکه فرمود ما این کوهها را فرستادیم تا شما نلرزید و زلزله دامنگیرتان نشود شاید بیارتباط نباشد بنابراین اینکه فرمود: ﴿إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ﴾ بعد از آن مقدمه ذکر کرد یعنی اول برهان عقلی بر توحید اقامه کرد بعد فرمود حالا که این برهان ثابت شد این عقد اول مشخص شد همین مطلب را به جانتان گِره بزنید بشوید معتقد وقتی معتقد شدید بشوید عادل. توحید, عدل است نبوّت, عدل است همه اینها عدلاند شرک, ظلم است نفی نبوّت یا ادّعای نبوت به نام تَنبّی ظلم است درباره معاد, انکارش ظلم است و مانند آن, حق را اگر کسی نپذیرفت ظلم است یعنی این باید و نباید را در کنار آن بود و نبود باید حفظ بکند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . الامالی (شیخ مفید), ص135.
[2] . الکافی, ج2, ص606.
[3] . سورهٴ زخرف, آیهٴ 3.
[4] . سورهٴ زخرف, آیهٴ 4.
[5] . سورهٴ عبس, آیات 15 و 16.
[6] . سوره نجم ، آیه 8
[7] . سورهٴ یونس, آیهٴ 61.
[8] . سورهٴ آلعمران, آیهٴ 103.
[9] . بحارالأنوار, ج67, ص196; صحیح (البخاری), ج6, ص20.
[10] . الکافی, ج1, ص98 و 138.
[11] . الکافی, ج2, ص53 و 54.
[12] . نهجالبلاغه, خطبه 193.
[13] . سورهٴ بقره, آیهٴ 255.
[14] . مثنوی معنوی ،دفتر ششم، بخش1 .
[15] . الکافی, ج1, ص84.
[16] . ر.ک: سورهٴ سبأ, آیهٴ 23.
[17] . سورهٴ آلعمران, آیهٴ 191.
[18] . ر.ک: سورهٴ بقره, آیهٴ 129؛ ر.ک: سورهٴ آل عمران, آیهٴ 164؛ ر.ک: سورهٴ جمعه, آیهٴ 2.
[19] . سورهٴ بقره, آیهٴ 8.
[20] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 102.
[21] . سورهٴ نمل, آیهٴ 14.
[22] . مصباح الشریعه, ص16.
[23] . سورهٴ نحل, آیهٴ 60.
[24] . سورهٴ بقره, آیهٴ 129؛ سورهٴ آل عمران, آیهٴ 164؛ سورهٴ جمعه, آیهٴ 2.
[25] . سورهٴ انعام, آیهٴ 76.
[26] . سورهٴ مزمل, آیهٴ 5.
تاکنون نظری ثبت نشده است