- 571
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 33 تا 37 سوره قصص
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 33 تا 37 سوره قصص"
- تأسیسی بودن تمامی معارف عقلی و نقلی و اشاره به ماهیت اجاره؛
- فقر مطلق انسان در برابر خدای سبحان؛
- نقصان عدم حضور دین در زندگی انسان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قَالَ رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ (33) وَأَخِی هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءاً یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ (34) قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ وَنَجْعَلُ لَکُمَا سُلْطَاناً فَلاَ یَصِلُونَ إِلَیْکُمَا بِآیَاتِنَا أَنتُما وَمَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغَالِبُونَ (35) فَلَمَّا جَاءهُم مُّوسَی بِآیَاتِنَا بَیِّنَاتٍ قَالُوا مَا هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَری وَمَا سَمِعْنَا بِهذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ (36) وَقَالَ مُوسَی رَبِّی أَعْلَمُ بِمَن جَاءَ بِالْهُدَی مِنْ عِندِهِ وَمَن تَکُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الْظَّالِمُونَ(37)﴾
تاسیسی بودن تمامی معارف عقلی و نقلی و اشاره به ماهیت اجاره
در جریان اجاره هشت سال مستحضرید که اجاره جزء امور عقلایی است که شارع مقدس امضا کرده است تأسیسی نیست البته همه امور تأسیس الهی است منتها خداوند برخی را با عقل, برخی را با نقل بیان میکند اینچنین نیست که بشر از خودش یک قاعده و اصلی داشته باشد بگوییم این قاعده، بشری است و شارع آن را امضا کرده بشر همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» وضعش بیان شده که ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾[1] این نکره هم در سیاق نفی است پس فاقد همه علوم است بعد هم بر اساس ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾[2] یک سلسله حقایقی را خدای سبحان از درون انسان به انسان آگاه کرده این چراغ درون به نام فطرت و عقل را روشن کرد و چیزهایی را به او آموخت اینها هم تعلیم الهی است اگر خود عقل با این چراغ الهی به مطلبی پی برد نقل میشود تأیید و امضا و اگر عقل به آن دسترسی پیدا نکرد نقل میشود تأسیس ولی به هر حال آنچه بشر دارد تأسیس الهی است این طور نیست که بشر یک سلسله اموری را از خودش دارد و دین امضا کرده دین در نقل خلاصه نمیشود دین در قرآن و روایات خلاصه نمیشود هر مطلب برهانی خواه عقل به آن رسیده باشد خواه نقل، این دینی است منتها عقل را باید از مسئله قیاس و خیال و گمان و وهم جدا کرد برهان عقلی همان برهانی که با آن میشود خدا را ثابت کرد وحدانیّت خدا را, یگانگی و یکتایی خدا را, وحی و نبوّت را آنها همه دلیل شرعی است دیگر، این طور نیست که دلیل بشری باشد بنابراین آنچه خدای سبحان به عنوان عقل به انسان مرحمت کرده است این هم تأسیس شارع است معاملات که اجاره است همین قبیل است جزء اصول عقلایی است که شارع مقدس از راه عقل این امور را به بشر آموخت عبادات را از راه نقل که چگونه نماز بخوانید چگونه روزه بگیرید. اجاره از اصولی است که خدای سبحان در نهان و نهاد بشر نهادینه کرده است اینچنین نیست که در شرع قبل بوده و در شرع فعلی استصحاب کردیم یا نکردیم این قبل از اسلام بود بعد از اسلام هست بعد از اسلام در حوزه مسلمین هست در حوزه غیر مسلمین هست این جزء امضائیات شارع مقدس است این راجع به اجاره.
فقر مطلق انسان در برابر خدای سبحان
پرسش: «کلما حکم به العقل حکم به الشرع» پس چطور است؟
پاسخ: بله این باید روشن بشود که آیا خود این عقلی است یا نقلی است این قاعده را خود عقل اگر گفته باید ثابت کند که هر چه من گفتم شرع میگوید این معنایش آن است که اگر چیزی را واقعاً عقل فهمید کشفِ حکم شرعی است عقل یک چیز ابداعی و تأسیسی ندارد عقل چراغ است حکم شرع را میفهمد عقل هیچ ـ به نحو سالبه کلیه ـ چیزی از خودش ندارد خدای سبحان این چراغ را به انسان داد و واقعیّت را گاهی با چراغ عقل و گاهی هم با چراغ نقل به انسان تفهیم میکند آن سالبه کلیه سر جایش محفوظ است یعنی اگر کسی خواست انسان را بشناسد با این دو, سه آیه انسان شناسنامهاش روشن میشود یکی در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «قیامت» است که ﴿أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِن مَنیٍّ یُمْنَی﴾[3] انسان همان است یکی هم در سورهٴ «نحل» است که ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾ این هم به صورت نکره در سیاق نفی, یکی هم در بخشهای دیگر فرمود در پایان عمر فرتوتی و فرسودگی و کهنسالگی دامنگیرتان میشود ﴿وَمِنکُم مَّن یُرَدُّ إِلَی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلاَ یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً﴾[4] آن هم نکره در سیاق نفی است انسان یعنی این سه سلب, ﴿لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾[5] است (یک) قبلاً هم که به دنیا آمده بدیهیترین بدیهیات را نمیفهمید (دو) خیلیها هستند که در آخر عمر هم از بدیهیترین بدیهیات خبری ندارند که نکره باز هم در سیاق نفی است ﴿لِکَیْلاَ یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً﴾ (سه) انسان این سه سلب است پس این وسطها هر چه دارد بر اساس ﴿مَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[6] دارد دیگر.
نقصان عدم حضور دین در زندگی انسان
در بحثهای قبل هم عرض کردیم که ما مسلمانیم موحّدیم اما توحید در زندگی ما نیست در نماز و روزه ما هست در حج و عمره ما هست اما در زندگی ما نیست ما موحّدانه زندگی نمیکنیم نشانهاش آن است که مواظب حرفهایمان نیستیم اگر یک سبد میوه به ما برسد میگویید این چیست؟ میگویند این میوه است میگوییم چه کسی داد؟ میگویند فلان باغبان همین! ما به جای اینکه بگوییم چه کسی آورد بگوییم چه کسی داد این در فرهنگ ماست یا فلان بسته چیست؟ پارچه است این را چه کسی داد؟ فلان آقا داد اصلاً نمیدانیم چطور حرف بزنیم باید بگوییم چه کسی آورد یک موحّد که نمیگوید چه کسی داد. دین و توحید در زندگی ما نیست یک عدّه معتقدند که دین از سیاست جداست ما عملاً متأسفانه معتقدیم که دین از زندگی جداست ما در نماز و روزه بله خدا را عبادت میکنیم اما باید بدانیم درست نیست ما به جای چه کسی آورد بگوییم چه کسی داد این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که بارها خوانده شد فرمود: «إنّ المسکینَ رسولُ الله»[7] یعنی این نیازمندی که آمد درِ خانه شما خودش نیامد این را فرستادند مسکین, رسولِ الله است این نیازمند را فرستاده در خانه شما, در خانه ما ببیند ما چه کار میکنیم خب اگر «المسکین رسولُ الله» المعطی هم رسول الله, الباذل هم رسول الله نمیدانم شما برخورد کردید با مردان الهی و اوحدی از انسانها یا نه، آنها در حرفهایشان واقعاً موحّد بودند نمیخواستند مقدسمآبانه زندگی کنند میخواستند موحّدانه زندگی کنند ما از آن بزرگان نشنیدیم که یک وقت بگویند فلان کس به ما چیز داد میگفتند فلان کس آورد فلان کس این زحمت را کشید.
توفیقات انسان،مرهون عنایات الهی
غرض این است که در همه موارد همین طور است در علوم هم همین طور است این حرف قارونی است که بارها اینجا مطرح شد که میگوییم ما خودمان چهل سال, پنجاه سال زحمت کشیدیم عالِم شدیم این اصطلاح ناروای دود چراغ خوردن همین است قارون هم که بیش از این نگفته بود و نمیگفت, میگفت: ﴿إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی﴾[8] من خودم زحمت کشیدم پیدا کردم بسیاری از ماها اسلامی حرف میزنیم و قارونی فکر میکنیم مگر او غیر از این گفت او گفت من خودم زحمت کشیدم پیدا کردم ما هم خیال میکنیم خودمان زحمت کشیدیم خیلیها آمدند حوزه و چیزی نشدند خیلیها رفتند دانشگاه و چیزی نشدند خیلیها رفتند بازار و چیزی نشدند این طور نیست که هر کسی برود جایی چیز گیرش بیاید بگوییم ﴿إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی﴾ این همان اسلامی حرف زدن و قارونی فکر کردن است باید بگوییم «ما بنا من نعمة فمنک» دین یعنی ادلّه نقلی که کم نیاورد هم در قرآن هست ﴿مَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ هم اهل بیت(علیهم السلام) دستور دادند در تعقیبات نماز بگویید «اللهمّ ما بنا من نعمةٍ فمنک»[9] این برای این نیست که ثواب ببریم تنها ثواب بردن نیست ثواب را بالأخره میدهند.
آثار حضور دین در متن زندگی
عمده آن است که این دین در زندگی ما بیاید وقتی در زندگی ما آمد ما راحتیم نه از گرانی میرنجیم نه از تحریم میرنجیم چون او دارد ما را اداره میکند واقعاً اگر ما باور کردیم که تمام مار و عقرب عالَم نزد خدا روزی دارند در پرونده خدا روزی دارند شرق و غرب عالَم بخواهند ایران را تحریم بکنند اثر ندارد ما این حرفها را باور نکردیم مگر آنها رازقاند؟! خدا در قرآن به صورت ﴿عَلَی﴾ فرمود: ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَ عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا﴾[10] فرمود تمام مارها تمام عقربها عایله من هستند من عهدهدار روزی آنهایم این خداست! چون دین در زندگی ما نیست اگر شنیدیم یک مخذول منکوب ملعون ازل و ابد درصدد تحریم است میرنجیم میگوییم چه خواهد شد هیچ نخواهد شد فرمود اگر شما به راه باشید ﴿لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَی آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالأرْضِ﴾[11] غرض آن است که ما مسلمانیم بر اساس این عقیده که دین از زندگی جداست عدّهای میگویند دین از سیاست جداست ولی روش ما این است که دین در زندگی ما نیست دین در نماز و روزه ما هست زندگی ما امر عادی است.
مراد از امضای مطلب عقلی، توسط شارع مقدس
این هم که میبینید گاهی گفته میشود این مطلب عقلایی است بشری است دین امضا کرده این هم گوشهای از همان مکتب نارواست اینچنین نیست که واقعاً بشر از خودش چیزی داشته باشد و دلیل نقلی آن را امضا کرده باشد.
اگر گاهی گفته میشود ـ در کلمات فقهای ما(رضوان الله علیهم) هم همین هست ـ که این مطلب، بشری است و شارع امضا کرده است یعنی قبلاً خدای سبحان به وسیله چراغ عقل و فطرت این مطلب را به بشر آموخت به وسیله چراغ نقل به ما فرموده است که من قبلاً به بشر گفتهام و همان را امضا میکند.
سر مسئلت موسای کلیم از خداوند جهت همراهی جناب هارون
به هر تقدیر وجود مبارک موسای کلیم عرض کرد ما چنین سابقهای داریم ﴿إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً﴾[12] از این جهت میترسم, از طرفی من بخواهم حرف بزنم یک سخنگو میخواهم من نمیخواهم کسی فقط بگوید موسی راست میگوید این ﴿یُصَدِّقُنِی﴾ معنایش این نیست که من حرف بزنم دو مطلب داشته باشم یکی دعوا یکی دعوت, دعوا داشته باشم بگویم «إنّی رسول الله» دعوت داشته باشم بگویم «لا إله إلاّ الله» جامعه را به توحید دعوت کنم و خودم مدّعی رسالت باشم بعد برادرم بگوید بله راست میگوید, من این طور نمیخواهم اگر این باشد که دیگر ﴿هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً﴾ نمیخواهد من سخنگو میخواهم اگر غرض این باشد که برادرم بگوید که آقا راست میگوید خب دیگر ﴿هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً﴾ نمیخواهد من کسی را میخواهم که حرفهای مرا به جامعه منتقل کند خودم هم سخنرانی میکنم اما ﴿هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً﴾ این نشان آن است که هنر سهم تعیینکنندهای در تبلیغ دارد حالا هنر لفظی باشد هنر خطّی باشد هنرهای دیگر باشد یکی از اقسام همین است ﴿هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً﴾ بنابراین منظور وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) از اینکه عرض کرد: ﴿وَأَخِی هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءاً یُصَدِّقُنِی﴾ یعنی معیناً معاوناً مصدّقاً تنها این نیست که برادرم بگوید آقا راست میگوید خب این دیگر ﴿أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً﴾ نمیخواهد من کسی را میخواهم که حرفهای مرا در جامعه خوب تبیین کند که دعوت به چیست دعوا به چیست من ادّعای چه چیزی دارم و جامعه را به چه چیزی دعوت میکنم و این برادرم این کار از او برمیآید و این گذشته از اینکه ﴿أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً﴾ است از خاندان من است گذشته از اینکه عقلاً هماهنگیم از جهت عاطفه هم هماهنگیم نسبت به من مهربان است, رئوف است این خصوصیت ندارد که انسان بستگان خودش را بیاورد ولی اگر کسی فداکار بود اگر برادرش سر و صورت او را گرفت او میگوید: ﴿یَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلاَ بِرَأْسِی﴾ من داشتم فرمان تو را اطاعت میکردم چنین برادری شایسته است که وزیر باشد که تمام سفارشها و عتابهای وجود مبارک موسای کلیم را تحمل کند تا آنجا هم حاضر باشد هیچ حرف نزند نگوید من هم پیغمبر هستم خب اینچنین مقامی میخواهد وگرنه صِرف اینکه برادر باشد این سهمی ندارد ﴿هَارُونَ أَخِی ٭ اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی﴾[13] این کسی است که تا آخرش ایستاده است و مرا به عنوان امام قبول دارد من چنین کسی را میخواهم کم کاری نکرد وجود مبارک موسای کلیم در حضور مردم نسبت به هارون فرمود: ﴿لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلاَ بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ﴾[14] وجود مبارک موسای کلیم تنها عتاب نکرد تنها اعتراض نکرد دست به سر و صورت برد. فرمود: ﴿وَأَخِی هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءاً﴾ رِدیء یعنی معاون, کمک ﴿یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ﴾ میترسم آنها تکذیب بکنند من برای خودم نگران نیستم از این نگرانم که پیام شما را نپذیرند وگرنه ما همه جا حاضریم.
امدادهای الهی نسبت به حضرت موسی و هارون(علیهماالسّلام)
﴿قَالَ﴾ خدای سبحان فرمود: ﴿سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ﴾ که این برای تأکید است تسویف نیست قبلاً فرق بین مساعدت و معاضدت و مرافقت گذشت کجا را میگویند مرافقت کجا را میگویند مساعدت کجا را میگویند معاضدت, آنجا که مرفقها با هماند میشود مرافقت, آنجا که ساعدها با هماند میشود مساعدت, آنجا که عضدها با هماند میشود معاضدت ولی مطلق اینها به معنی کمک خواهد بود. فرمود ما این کار را میکنیم ﴿وَنَجْعَلُ لَکُمَا سُلْطَاناً﴾ شما را مسلّط میکنیم این وعده الهی است ﴿فَلاَ یَصِلُونَ إِلَیْکُمَا﴾ شما با همه سوابقی که در مصر دیدید و دارید آن قتل قبطی را در کارنامهتان دارید آن ﴿یُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ﴾ که سالیان متمادی دیدید پس خشنتر از فرعون کسی نیست شما هم که سابقه قتل قبطی را در کارنامهتان دارید ولی ﴿نَجْعَلُ لَکُمَا سُلْطَاناً فَلاَ یَصِلُونَ إِلَیْکُمَا﴾ اینها به شما دسترسی پیدا نمیکنند شما حرفهایتان را میزنید و به جامعه منتقل میکنید.
سر تعبیر﴿بِآیَاتِنَا﴾ در آیه 36
﴿بِآیَاتِنَا﴾ در طلیعه امر بیش از این دو آیه نبود یکی ید بیضا بود یکی آن عصا که خودش به صورت تثنیه فرمود: ﴿فَذَانِکَ بُرْهَانَان مِن رَّبِّکَ﴾ تثنیه است نه جمع آیا چون کلّ واحد اینها به چند آیه منحل میشود از این جهت تعبیر به جمع آورد برای اینکه دست ساده که به جَیب و گریبان میرود نورانی میشود دوباره به حالت اول برمیگردد این دو آیت است هم نورانی شدن آیت است هم نورانی امر عادی بشود آیت است عصا به صورت مار در بیاید معجزه است مار به صورت عصا مبدّل بشود معجزه است آیا چون هر کدام از اینها به چند معجزه و آیت منحل میشوند جمع آورد یا راه دیگری دارد که به لحاظ قرینه بعدی است در بخشهایی از سورهٴ مبارکهٴ «نمل» فرمود من چندین آیه به شما دادم با این آیات ما سفر کنید؛ آیه دوازده سورهٴ مبارکهٴ «نمل» این بود ﴿وَأَدْخِلْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ فِی تِسْعِ آیَاتٍ﴾ معلوم میشود اینجا که آیات جمع آورد برای آن نیست که خود عصا به چند آیه منحل میشود یا ید بیضا به چند آیه منحل میشود منظور همان آیات نُهگانه است که فرمود: ﴿فِی تِسْعِ آیَاتٍ﴾ منتها بعضی بالقوّه است بعضی بالفعل, بعضیها را نقد نشان داد بعضیها را هم وعده داد که اگر یک وقت جریان طوفان شد جریان دم شد جریان ضفدع شد جریان قُمّل شد این آیات هم شما را تأیید میکند اگر این باشد خبر داد که شما با نُه معجزه میتوانی بساط فرعون را به هم بزنی; مربوط به این جمع آوردنش. ﴿فَلاَ یَصِلُونَ إِلَیْکُمَا بِآیَاتِنَا أَنتُما وَمَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغَالِبُونَ﴾ شما و بنیاسرائیل پیروزید قبطیها را ما از بین میبریم این گوشهای از آن وعدههای الهی.
نقد دو وجه در تفسیر کریمه﴿وَ اضْمُمْ إِلَیْکَ جَناحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾
در جریان رَهب برخیها گفتند رهب یعنی آستین، جناب زمخشری میفرماید: «و مِن بدع التفاسیر» این است که برخیها کلمه رهب را به معنی آستین گرفتند این آخر ریشه لغوی ندارد[15] رهب یعنی ترسیدن, مشکل خود جناب زمخشری که خیلی زحمت کشیده و فخررازی هم میگوید که این احسن ما قیل است[16] این است که ایشان خیال کرده هر جا جناح است به معنای دست است گفت جناح در پرندهها آن بال است در انسان دست است انسان دو جناح دارد یک جناح راست یک جناح چپ یعنی دست راست و دست چپ آنجا که فرمود ید مضموم باشد یعنی جناح راست, آنجا که مضمومٌالیه است جناح چپ[17] در حالی که در بخشهایی از همین سورهٴ مبارکهٴ «طه» فرمود: ﴿وَاضْمُمْ یَدَکَ إِلَی جَنَاحِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ﴾ جناح یعنی جیب یعنی گریبان دستت را به جناحت ببر تا بیضا بشود خب جناح به معنی بال نیست جناح به معنی دست نیست مگر دست را به دست میمالید تا بیضا میشد ﴿اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ﴾ اینجا جناحی که در سورهٴ مبارکهٴ «طه» آمده همان جَیْبی است که در سایر سوَر آمده پس گاهی جناح ممکن است به معنی دست باشد گاهی هم جناح یعنی گریبان و بغل، دستت را به بغل بگذار, اگر کسی ترسید خب دو دستش را طبیعی است دیگر بالا میبرد اما اگر کسی در آغوش گرفته احساس امنیّت میکند این را که سیدناالاستاد فرمود این دست در آغوش بگذار یعنی خودت را جمع بکن کنایه از تواضع است[18] این یکی از وجوه معقول است که میتواند مورد قبول باشد.
حالا وقتی که وجود مبارک موسای کلیم با هارون(سلام الله علیهما) با این معجزات آمدند که بعضی بالفعل, بعضی بالقوّة القریبة من الفعل است برخورد آل فرعون را ببینیم که چه بود ﴿فَلَمَّا جَاءهُم مُّوسَی بِآیَاتِنَا بَیِّنَاتٍ﴾.
سر تعبیر به < ایمن > در آیه سی ام
مستحضرید که در جریان کوه طور فرمود از طرف راست این درّه؛ طرف راست و چپ و جلو و دنبال برای انسان است این شش جهتی که فرض دارد یکی بالا یکی پایین یکی طرف راست یکی طرف چپ یکی جلو یکی دنبال, درباره انسان مشخص است درباره موجودات دیگر مثلاً الآن این ستون طرف راست و طرف چپ و جلو و دنبال ندارد این جهات چهارگانه را انسان مشخص میکند انسان دست راستی دارد دست چپی دارد چهرهای دارد قفایی دارد این جهات چهارگانه با انسان سامان میپذیرد میشود امور اعتباری اما بالا و پایین را گفتند دیگر اعتباری نیست انسان اگر سر به زیر باشد پا هوا باشد بالأخره پا بالاست سر زمین است اینچنین نیست که هر جا سر باشد بالا باشد طرف آسمان بالاست و طرف زمین پایین است این دو جهت را میگویند اعتباری نیست اما یمین و یسار و اَمام و خلف با اعتبار خود انسان عوض میشود انسان وقتی وارد کوه شد درّهای دارد بُقعهای دارد درختی دارد این کوه این درّه طرف راست و چپ ندارد اما وقتی انسان رفت جلو اگر میگویند طرف راست یعنی طرف راست انسان, طرف چپ یعنی طرف چپ انسان وقتی وجود مبارک موسای کلیم روی این بقعه مبارکه آمد طرف دست راست وجود مبارک موسی شجرهای بود از آنجا این صدا را شنید وگرنه خود درّه خود کوه طرف راست داشته باشد طرف چپ داشته باشد اینچنین نیست.
پرسش: با توجه به روایت شیخ در تهذیب[19] ممکن است منظور از بقعه مبارکه کربلای معلّی باشد؟
پاسخ: باطنش آن است ولی ظاهرش محفوظ است اینها باطناً از همان فیض اهل بیت استفاده کردند نظیر اینکه آنچه وجود مبارک آدم(سلام الله علیه) تلقّی کرد نام اهل بیت(علیهم السلام) بود این ظاهرش سر جایش محفوظ است آن باطنش هم سر جایش محفوظ است آن باطنِ باطن هم سر جایش محفوظ است.
سخنان سهگانه فرعونیان در برابر دعوت حضرت موسی(علیه السّلام)
وقتی که وجود مبارک موسی و هارون(سلام الله علیهما) آمدند و حرفهایشان را بیان کردند ﴿فَلَمَّا جَاءهُم مُّوسَی بِآیَاتِنَا بَیِّنَاتٍ﴾ فرعونیان چند حرف زدند گفتند این سِحر است (یک) شما با نیرنگ این را به خدا افترا بستی (دو) ما ساحر فراوان داریم اما هیچ کدام آنها اهل افترا نیستند پس تو دو کار کردی یکی اینکه آنچه را که آوردی عصا اژدها شد سِحر است یکی اینکه این سِحر را هم ـ معاذ الله ـ به صورت معجزه به خدا اسناد دادی ﴿قَالُوا مَا هذَا إِلَّا سِحْرٌ﴾ (یک) ﴿مُفْتَری﴾ (دو) ما ساحر زیاد داریم آنها چنین کاری نکردند تو گذشته از اینکه سِحر داری, جعل هم کردی به نام خدا اسناد دادی سوم: معیار تصدیق و تکذیب ما هم مشخص است ما اگر چیزی را بخواهیم تصدیق بکنیم باید بگوییم ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾[20] چیزی را بخواهیم تکذیب بکنیم میگوییم ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾ معیار اثبات و نفی ما, فعل و ترک نیاکان ماست آنها اگر کاری کردند ما میگوییم این کار حق است از ما بپرسی چرا حق است میگوییم: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾ آنها اگر کاری نکردند میگوییم این کار باطل است از ما بپرسی چرا, میگوییم: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾ این تقلید محض در هویّت آلفرعون رخنه کرده است که اثبات و نفیشان این است.
لزوم عالمانه بودن تصدیق و تکذیب انسان
این روایت جزء غرر روایات ماست حضرت فرمود امّت اسلامی یا تصدیق دارد یا تکذیب, اگر خواست تصدیق کند بگوید آری, باید برهان داشته باشد, اگر خواست تکذیب کند بگوید نه, باید برهان داشته باشد بدون برهان نه میگوید آری نه میگوید نه «إنّ الله خَصَّ» یا «حصَّنَ» یا «حضَّ» طبق سه نسخه در این روایت «عباده فی بآیتین من کتابه» با دو آیه مرزبندی کرده فرمود حرف خواستی بزنی فتوا خواستی بدهی دلیل خواستی بیاوری دهن باز نکن هر چه از دهنت در آمد بگویی تا برهان نداشته باشی یا حکیمانه یا فقیهانه حرف نزن خواست چیزی را نفی بکنی باید برهان داشته باشی یا حکیمانه یا فقیهانه[21] آن وقت این میشود جامعه علمی, فلان کس چنین گفته است گمانم این است این میشود با هوس زندگی کردن همان جاهلیّت است به صورت دیگر.
تقلید کورکورانه، محور تصدیق و تکذیب جاهلان
اگر در جاهلیّت چیزی را میخواستند اثبات کنند میگفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾ اگر بخواهند چیزی را نفی کنند میگویند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾ خب حالا نشنیدی ما حرف تازه آوردیم چرا حرف باطلی است نیاکان شما این حرف را نداشتند موسای کلیم با معجزه آمد این حرف را دارد نفی و اثبات فرعونی به تقلید باطل است نفی و اثبات جاهلی به تقلید باطل است تا میخواهی حرف بزنی چیزی را اثبات کنی میگوید: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾ تا میخواهی نفی کنی میگوید دیگران که نگفتند خب انبیا آمدند حرفهای جدیدی آوردند حرفهای تازهای آوردند بنابراین این سه مطلبی را که فرعون گفت هر سه بیّنالغی است اینکه معجزه را سِحر دانست بیّنالغی است اینکه حق را فِریه تلقّی کرد بیّنالغی است اینکه معیار معرفتشناسی خود را و تصدیق را حرفهای نیاکان قرار داد این هم بیّنالغی است ﴿وَمَا سَمِعْنَا بِهذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾ آنگاه وجود مبارک موسای کلیم فرمود من هدایت آوردم.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ نحل, آیهٴ 78.
[2] . سورهٴ علق, آیهٴ 5.
[3] . سورهٴ قیامت, آیهٴ 37.
[4] . سورهٴ حج, آیهٴ 5.
[5] . سورهٴ انسان, آیهٴ 1.
[6] . سورهٴ نحل, آیهٴ 53.
[7] . نهجالبلاغه, حکمت 304.
[8] . سورهٴ قصص, آیهٴ 78.
[9] . مصباح المتهجّد, ص63, 75, 102, 111 و 217.
[10] . سورهٴ هود, آیهٴ 6.
[11] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 96.
[12] . سورهٴ قصص, آیهٴ 33.
[13] . سورهٴ طه, آیات 30 و 31.
[14] . سورهٴ طه, آیهٴ 94.
[15] . الکشاف، ج3،ص409.
[16] . ر.ک: التفسیر الکبیر, ج24, ص595.
[17] . الکشاف, ج3, ص408 و 409.
[18] . المیزان, ج16, ص34.
[19] . تهذیب الأحکام, ج6, ص38.
[20] . سورهٴ زخرف, آیات 22 و 23.
[21] . الکافی, ج1, ص43; بحارالأنوار, ج2, ص186; الحاشیة علی اصول الکافی (رفیعالدین محمد بن حیدر النائینی), ص136.
- تأسیسی بودن تمامی معارف عقلی و نقلی و اشاره به ماهیت اجاره؛
- فقر مطلق انسان در برابر خدای سبحان؛
- نقصان عدم حضور دین در زندگی انسان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قَالَ رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ (33) وَأَخِی هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءاً یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ (34) قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ وَنَجْعَلُ لَکُمَا سُلْطَاناً فَلاَ یَصِلُونَ إِلَیْکُمَا بِآیَاتِنَا أَنتُما وَمَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغَالِبُونَ (35) فَلَمَّا جَاءهُم مُّوسَی بِآیَاتِنَا بَیِّنَاتٍ قَالُوا مَا هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَری وَمَا سَمِعْنَا بِهذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ (36) وَقَالَ مُوسَی رَبِّی أَعْلَمُ بِمَن جَاءَ بِالْهُدَی مِنْ عِندِهِ وَمَن تَکُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الْظَّالِمُونَ(37)﴾
تاسیسی بودن تمامی معارف عقلی و نقلی و اشاره به ماهیت اجاره
در جریان اجاره هشت سال مستحضرید که اجاره جزء امور عقلایی است که شارع مقدس امضا کرده است تأسیسی نیست البته همه امور تأسیس الهی است منتها خداوند برخی را با عقل, برخی را با نقل بیان میکند اینچنین نیست که بشر از خودش یک قاعده و اصلی داشته باشد بگوییم این قاعده، بشری است و شارع آن را امضا کرده بشر همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» وضعش بیان شده که ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾[1] این نکره هم در سیاق نفی است پس فاقد همه علوم است بعد هم بر اساس ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾[2] یک سلسله حقایقی را خدای سبحان از درون انسان به انسان آگاه کرده این چراغ درون به نام فطرت و عقل را روشن کرد و چیزهایی را به او آموخت اینها هم تعلیم الهی است اگر خود عقل با این چراغ الهی به مطلبی پی برد نقل میشود تأیید و امضا و اگر عقل به آن دسترسی پیدا نکرد نقل میشود تأسیس ولی به هر حال آنچه بشر دارد تأسیس الهی است این طور نیست که بشر یک سلسله اموری را از خودش دارد و دین امضا کرده دین در نقل خلاصه نمیشود دین در قرآن و روایات خلاصه نمیشود هر مطلب برهانی خواه عقل به آن رسیده باشد خواه نقل، این دینی است منتها عقل را باید از مسئله قیاس و خیال و گمان و وهم جدا کرد برهان عقلی همان برهانی که با آن میشود خدا را ثابت کرد وحدانیّت خدا را, یگانگی و یکتایی خدا را, وحی و نبوّت را آنها همه دلیل شرعی است دیگر، این طور نیست که دلیل بشری باشد بنابراین آنچه خدای سبحان به عنوان عقل به انسان مرحمت کرده است این هم تأسیس شارع است معاملات که اجاره است همین قبیل است جزء اصول عقلایی است که شارع مقدس از راه عقل این امور را به بشر آموخت عبادات را از راه نقل که چگونه نماز بخوانید چگونه روزه بگیرید. اجاره از اصولی است که خدای سبحان در نهان و نهاد بشر نهادینه کرده است اینچنین نیست که در شرع قبل بوده و در شرع فعلی استصحاب کردیم یا نکردیم این قبل از اسلام بود بعد از اسلام هست بعد از اسلام در حوزه مسلمین هست در حوزه غیر مسلمین هست این جزء امضائیات شارع مقدس است این راجع به اجاره.
فقر مطلق انسان در برابر خدای سبحان
پرسش: «کلما حکم به العقل حکم به الشرع» پس چطور است؟
پاسخ: بله این باید روشن بشود که آیا خود این عقلی است یا نقلی است این قاعده را خود عقل اگر گفته باید ثابت کند که هر چه من گفتم شرع میگوید این معنایش آن است که اگر چیزی را واقعاً عقل فهمید کشفِ حکم شرعی است عقل یک چیز ابداعی و تأسیسی ندارد عقل چراغ است حکم شرع را میفهمد عقل هیچ ـ به نحو سالبه کلیه ـ چیزی از خودش ندارد خدای سبحان این چراغ را به انسان داد و واقعیّت را گاهی با چراغ عقل و گاهی هم با چراغ نقل به انسان تفهیم میکند آن سالبه کلیه سر جایش محفوظ است یعنی اگر کسی خواست انسان را بشناسد با این دو, سه آیه انسان شناسنامهاش روشن میشود یکی در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «قیامت» است که ﴿أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِن مَنیٍّ یُمْنَی﴾[3] انسان همان است یکی هم در سورهٴ «نحل» است که ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾ این هم به صورت نکره در سیاق نفی, یکی هم در بخشهای دیگر فرمود در پایان عمر فرتوتی و فرسودگی و کهنسالگی دامنگیرتان میشود ﴿وَمِنکُم مَّن یُرَدُّ إِلَی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلاَ یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً﴾[4] آن هم نکره در سیاق نفی است انسان یعنی این سه سلب, ﴿لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾[5] است (یک) قبلاً هم که به دنیا آمده بدیهیترین بدیهیات را نمیفهمید (دو) خیلیها هستند که در آخر عمر هم از بدیهیترین بدیهیات خبری ندارند که نکره باز هم در سیاق نفی است ﴿لِکَیْلاَ یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً﴾ (سه) انسان این سه سلب است پس این وسطها هر چه دارد بر اساس ﴿مَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[6] دارد دیگر.
نقصان عدم حضور دین در زندگی انسان
در بحثهای قبل هم عرض کردیم که ما مسلمانیم موحّدیم اما توحید در زندگی ما نیست در نماز و روزه ما هست در حج و عمره ما هست اما در زندگی ما نیست ما موحّدانه زندگی نمیکنیم نشانهاش آن است که مواظب حرفهایمان نیستیم اگر یک سبد میوه به ما برسد میگویید این چیست؟ میگویند این میوه است میگوییم چه کسی داد؟ میگویند فلان باغبان همین! ما به جای اینکه بگوییم چه کسی آورد بگوییم چه کسی داد این در فرهنگ ماست یا فلان بسته چیست؟ پارچه است این را چه کسی داد؟ فلان آقا داد اصلاً نمیدانیم چطور حرف بزنیم باید بگوییم چه کسی آورد یک موحّد که نمیگوید چه کسی داد. دین و توحید در زندگی ما نیست یک عدّه معتقدند که دین از سیاست جداست ما عملاً متأسفانه معتقدیم که دین از زندگی جداست ما در نماز و روزه بله خدا را عبادت میکنیم اما باید بدانیم درست نیست ما به جای چه کسی آورد بگوییم چه کسی داد این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که بارها خوانده شد فرمود: «إنّ المسکینَ رسولُ الله»[7] یعنی این نیازمندی که آمد درِ خانه شما خودش نیامد این را فرستادند مسکین, رسولِ الله است این نیازمند را فرستاده در خانه شما, در خانه ما ببیند ما چه کار میکنیم خب اگر «المسکین رسولُ الله» المعطی هم رسول الله, الباذل هم رسول الله نمیدانم شما برخورد کردید با مردان الهی و اوحدی از انسانها یا نه، آنها در حرفهایشان واقعاً موحّد بودند نمیخواستند مقدسمآبانه زندگی کنند میخواستند موحّدانه زندگی کنند ما از آن بزرگان نشنیدیم که یک وقت بگویند فلان کس به ما چیز داد میگفتند فلان کس آورد فلان کس این زحمت را کشید.
توفیقات انسان،مرهون عنایات الهی
غرض این است که در همه موارد همین طور است در علوم هم همین طور است این حرف قارونی است که بارها اینجا مطرح شد که میگوییم ما خودمان چهل سال, پنجاه سال زحمت کشیدیم عالِم شدیم این اصطلاح ناروای دود چراغ خوردن همین است قارون هم که بیش از این نگفته بود و نمیگفت, میگفت: ﴿إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی﴾[8] من خودم زحمت کشیدم پیدا کردم بسیاری از ماها اسلامی حرف میزنیم و قارونی فکر میکنیم مگر او غیر از این گفت او گفت من خودم زحمت کشیدم پیدا کردم ما هم خیال میکنیم خودمان زحمت کشیدیم خیلیها آمدند حوزه و چیزی نشدند خیلیها رفتند دانشگاه و چیزی نشدند خیلیها رفتند بازار و چیزی نشدند این طور نیست که هر کسی برود جایی چیز گیرش بیاید بگوییم ﴿إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی﴾ این همان اسلامی حرف زدن و قارونی فکر کردن است باید بگوییم «ما بنا من نعمة فمنک» دین یعنی ادلّه نقلی که کم نیاورد هم در قرآن هست ﴿مَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ هم اهل بیت(علیهم السلام) دستور دادند در تعقیبات نماز بگویید «اللهمّ ما بنا من نعمةٍ فمنک»[9] این برای این نیست که ثواب ببریم تنها ثواب بردن نیست ثواب را بالأخره میدهند.
آثار حضور دین در متن زندگی
عمده آن است که این دین در زندگی ما بیاید وقتی در زندگی ما آمد ما راحتیم نه از گرانی میرنجیم نه از تحریم میرنجیم چون او دارد ما را اداره میکند واقعاً اگر ما باور کردیم که تمام مار و عقرب عالَم نزد خدا روزی دارند در پرونده خدا روزی دارند شرق و غرب عالَم بخواهند ایران را تحریم بکنند اثر ندارد ما این حرفها را باور نکردیم مگر آنها رازقاند؟! خدا در قرآن به صورت ﴿عَلَی﴾ فرمود: ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَ عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا﴾[10] فرمود تمام مارها تمام عقربها عایله من هستند من عهدهدار روزی آنهایم این خداست! چون دین در زندگی ما نیست اگر شنیدیم یک مخذول منکوب ملعون ازل و ابد درصدد تحریم است میرنجیم میگوییم چه خواهد شد هیچ نخواهد شد فرمود اگر شما به راه باشید ﴿لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَی آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالأرْضِ﴾[11] غرض آن است که ما مسلمانیم بر اساس این عقیده که دین از زندگی جداست عدّهای میگویند دین از سیاست جداست ولی روش ما این است که دین در زندگی ما نیست دین در نماز و روزه ما هست زندگی ما امر عادی است.
مراد از امضای مطلب عقلی، توسط شارع مقدس
این هم که میبینید گاهی گفته میشود این مطلب عقلایی است بشری است دین امضا کرده این هم گوشهای از همان مکتب نارواست اینچنین نیست که واقعاً بشر از خودش چیزی داشته باشد و دلیل نقلی آن را امضا کرده باشد.
اگر گاهی گفته میشود ـ در کلمات فقهای ما(رضوان الله علیهم) هم همین هست ـ که این مطلب، بشری است و شارع امضا کرده است یعنی قبلاً خدای سبحان به وسیله چراغ عقل و فطرت این مطلب را به بشر آموخت به وسیله چراغ نقل به ما فرموده است که من قبلاً به بشر گفتهام و همان را امضا میکند.
سر مسئلت موسای کلیم از خداوند جهت همراهی جناب هارون
به هر تقدیر وجود مبارک موسای کلیم عرض کرد ما چنین سابقهای داریم ﴿إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً﴾[12] از این جهت میترسم, از طرفی من بخواهم حرف بزنم یک سخنگو میخواهم من نمیخواهم کسی فقط بگوید موسی راست میگوید این ﴿یُصَدِّقُنِی﴾ معنایش این نیست که من حرف بزنم دو مطلب داشته باشم یکی دعوا یکی دعوت, دعوا داشته باشم بگویم «إنّی رسول الله» دعوت داشته باشم بگویم «لا إله إلاّ الله» جامعه را به توحید دعوت کنم و خودم مدّعی رسالت باشم بعد برادرم بگوید بله راست میگوید, من این طور نمیخواهم اگر این باشد که دیگر ﴿هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً﴾ نمیخواهد من سخنگو میخواهم اگر غرض این باشد که برادرم بگوید که آقا راست میگوید خب دیگر ﴿هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً﴾ نمیخواهد من کسی را میخواهم که حرفهای مرا به جامعه منتقل کند خودم هم سخنرانی میکنم اما ﴿هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً﴾ این نشان آن است که هنر سهم تعیینکنندهای در تبلیغ دارد حالا هنر لفظی باشد هنر خطّی باشد هنرهای دیگر باشد یکی از اقسام همین است ﴿هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً﴾ بنابراین منظور وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) از اینکه عرض کرد: ﴿وَأَخِی هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءاً یُصَدِّقُنِی﴾ یعنی معیناً معاوناً مصدّقاً تنها این نیست که برادرم بگوید آقا راست میگوید خب این دیگر ﴿أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً﴾ نمیخواهد من کسی را میخواهم که حرفهای مرا در جامعه خوب تبیین کند که دعوت به چیست دعوا به چیست من ادّعای چه چیزی دارم و جامعه را به چه چیزی دعوت میکنم و این برادرم این کار از او برمیآید و این گذشته از اینکه ﴿أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً﴾ است از خاندان من است گذشته از اینکه عقلاً هماهنگیم از جهت عاطفه هم هماهنگیم نسبت به من مهربان است, رئوف است این خصوصیت ندارد که انسان بستگان خودش را بیاورد ولی اگر کسی فداکار بود اگر برادرش سر و صورت او را گرفت او میگوید: ﴿یَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلاَ بِرَأْسِی﴾ من داشتم فرمان تو را اطاعت میکردم چنین برادری شایسته است که وزیر باشد که تمام سفارشها و عتابهای وجود مبارک موسای کلیم را تحمل کند تا آنجا هم حاضر باشد هیچ حرف نزند نگوید من هم پیغمبر هستم خب اینچنین مقامی میخواهد وگرنه صِرف اینکه برادر باشد این سهمی ندارد ﴿هَارُونَ أَخِی ٭ اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی﴾[13] این کسی است که تا آخرش ایستاده است و مرا به عنوان امام قبول دارد من چنین کسی را میخواهم کم کاری نکرد وجود مبارک موسای کلیم در حضور مردم نسبت به هارون فرمود: ﴿لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلاَ بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ﴾[14] وجود مبارک موسای کلیم تنها عتاب نکرد تنها اعتراض نکرد دست به سر و صورت برد. فرمود: ﴿وَأَخِی هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءاً﴾ رِدیء یعنی معاون, کمک ﴿یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ﴾ میترسم آنها تکذیب بکنند من برای خودم نگران نیستم از این نگرانم که پیام شما را نپذیرند وگرنه ما همه جا حاضریم.
امدادهای الهی نسبت به حضرت موسی و هارون(علیهماالسّلام)
﴿قَالَ﴾ خدای سبحان فرمود: ﴿سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ﴾ که این برای تأکید است تسویف نیست قبلاً فرق بین مساعدت و معاضدت و مرافقت گذشت کجا را میگویند مرافقت کجا را میگویند مساعدت کجا را میگویند معاضدت, آنجا که مرفقها با هماند میشود مرافقت, آنجا که ساعدها با هماند میشود مساعدت, آنجا که عضدها با هماند میشود معاضدت ولی مطلق اینها به معنی کمک خواهد بود. فرمود ما این کار را میکنیم ﴿وَنَجْعَلُ لَکُمَا سُلْطَاناً﴾ شما را مسلّط میکنیم این وعده الهی است ﴿فَلاَ یَصِلُونَ إِلَیْکُمَا﴾ شما با همه سوابقی که در مصر دیدید و دارید آن قتل قبطی را در کارنامهتان دارید آن ﴿یُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ﴾ که سالیان متمادی دیدید پس خشنتر از فرعون کسی نیست شما هم که سابقه قتل قبطی را در کارنامهتان دارید ولی ﴿نَجْعَلُ لَکُمَا سُلْطَاناً فَلاَ یَصِلُونَ إِلَیْکُمَا﴾ اینها به شما دسترسی پیدا نمیکنند شما حرفهایتان را میزنید و به جامعه منتقل میکنید.
سر تعبیر﴿بِآیَاتِنَا﴾ در آیه 36
﴿بِآیَاتِنَا﴾ در طلیعه امر بیش از این دو آیه نبود یکی ید بیضا بود یکی آن عصا که خودش به صورت تثنیه فرمود: ﴿فَذَانِکَ بُرْهَانَان مِن رَّبِّکَ﴾ تثنیه است نه جمع آیا چون کلّ واحد اینها به چند آیه منحل میشود از این جهت تعبیر به جمع آورد برای اینکه دست ساده که به جَیب و گریبان میرود نورانی میشود دوباره به حالت اول برمیگردد این دو آیت است هم نورانی شدن آیت است هم نورانی امر عادی بشود آیت است عصا به صورت مار در بیاید معجزه است مار به صورت عصا مبدّل بشود معجزه است آیا چون هر کدام از اینها به چند معجزه و آیت منحل میشوند جمع آورد یا راه دیگری دارد که به لحاظ قرینه بعدی است در بخشهایی از سورهٴ مبارکهٴ «نمل» فرمود من چندین آیه به شما دادم با این آیات ما سفر کنید؛ آیه دوازده سورهٴ مبارکهٴ «نمل» این بود ﴿وَأَدْخِلْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ فِی تِسْعِ آیَاتٍ﴾ معلوم میشود اینجا که آیات جمع آورد برای آن نیست که خود عصا به چند آیه منحل میشود یا ید بیضا به چند آیه منحل میشود منظور همان آیات نُهگانه است که فرمود: ﴿فِی تِسْعِ آیَاتٍ﴾ منتها بعضی بالقوّه است بعضی بالفعل, بعضیها را نقد نشان داد بعضیها را هم وعده داد که اگر یک وقت جریان طوفان شد جریان دم شد جریان ضفدع شد جریان قُمّل شد این آیات هم شما را تأیید میکند اگر این باشد خبر داد که شما با نُه معجزه میتوانی بساط فرعون را به هم بزنی; مربوط به این جمع آوردنش. ﴿فَلاَ یَصِلُونَ إِلَیْکُمَا بِآیَاتِنَا أَنتُما وَمَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغَالِبُونَ﴾ شما و بنیاسرائیل پیروزید قبطیها را ما از بین میبریم این گوشهای از آن وعدههای الهی.
نقد دو وجه در تفسیر کریمه﴿وَ اضْمُمْ إِلَیْکَ جَناحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾
در جریان رَهب برخیها گفتند رهب یعنی آستین، جناب زمخشری میفرماید: «و مِن بدع التفاسیر» این است که برخیها کلمه رهب را به معنی آستین گرفتند این آخر ریشه لغوی ندارد[15] رهب یعنی ترسیدن, مشکل خود جناب زمخشری که خیلی زحمت کشیده و فخررازی هم میگوید که این احسن ما قیل است[16] این است که ایشان خیال کرده هر جا جناح است به معنای دست است گفت جناح در پرندهها آن بال است در انسان دست است انسان دو جناح دارد یک جناح راست یک جناح چپ یعنی دست راست و دست چپ آنجا که فرمود ید مضموم باشد یعنی جناح راست, آنجا که مضمومٌالیه است جناح چپ[17] در حالی که در بخشهایی از همین سورهٴ مبارکهٴ «طه» فرمود: ﴿وَاضْمُمْ یَدَکَ إِلَی جَنَاحِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ﴾ جناح یعنی جیب یعنی گریبان دستت را به جناحت ببر تا بیضا بشود خب جناح به معنی بال نیست جناح به معنی دست نیست مگر دست را به دست میمالید تا بیضا میشد ﴿اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ﴾ اینجا جناحی که در سورهٴ مبارکهٴ «طه» آمده همان جَیْبی است که در سایر سوَر آمده پس گاهی جناح ممکن است به معنی دست باشد گاهی هم جناح یعنی گریبان و بغل، دستت را به بغل بگذار, اگر کسی ترسید خب دو دستش را طبیعی است دیگر بالا میبرد اما اگر کسی در آغوش گرفته احساس امنیّت میکند این را که سیدناالاستاد فرمود این دست در آغوش بگذار یعنی خودت را جمع بکن کنایه از تواضع است[18] این یکی از وجوه معقول است که میتواند مورد قبول باشد.
حالا وقتی که وجود مبارک موسای کلیم با هارون(سلام الله علیهما) با این معجزات آمدند که بعضی بالفعل, بعضی بالقوّة القریبة من الفعل است برخورد آل فرعون را ببینیم که چه بود ﴿فَلَمَّا جَاءهُم مُّوسَی بِآیَاتِنَا بَیِّنَاتٍ﴾.
سر تعبیر به < ایمن > در آیه سی ام
مستحضرید که در جریان کوه طور فرمود از طرف راست این درّه؛ طرف راست و چپ و جلو و دنبال برای انسان است این شش جهتی که فرض دارد یکی بالا یکی پایین یکی طرف راست یکی طرف چپ یکی جلو یکی دنبال, درباره انسان مشخص است درباره موجودات دیگر مثلاً الآن این ستون طرف راست و طرف چپ و جلو و دنبال ندارد این جهات چهارگانه را انسان مشخص میکند انسان دست راستی دارد دست چپی دارد چهرهای دارد قفایی دارد این جهات چهارگانه با انسان سامان میپذیرد میشود امور اعتباری اما بالا و پایین را گفتند دیگر اعتباری نیست انسان اگر سر به زیر باشد پا هوا باشد بالأخره پا بالاست سر زمین است اینچنین نیست که هر جا سر باشد بالا باشد طرف آسمان بالاست و طرف زمین پایین است این دو جهت را میگویند اعتباری نیست اما یمین و یسار و اَمام و خلف با اعتبار خود انسان عوض میشود انسان وقتی وارد کوه شد درّهای دارد بُقعهای دارد درختی دارد این کوه این درّه طرف راست و چپ ندارد اما وقتی انسان رفت جلو اگر میگویند طرف راست یعنی طرف راست انسان, طرف چپ یعنی طرف چپ انسان وقتی وجود مبارک موسای کلیم روی این بقعه مبارکه آمد طرف دست راست وجود مبارک موسی شجرهای بود از آنجا این صدا را شنید وگرنه خود درّه خود کوه طرف راست داشته باشد طرف چپ داشته باشد اینچنین نیست.
پرسش: با توجه به روایت شیخ در تهذیب[19] ممکن است منظور از بقعه مبارکه کربلای معلّی باشد؟
پاسخ: باطنش آن است ولی ظاهرش محفوظ است اینها باطناً از همان فیض اهل بیت استفاده کردند نظیر اینکه آنچه وجود مبارک آدم(سلام الله علیه) تلقّی کرد نام اهل بیت(علیهم السلام) بود این ظاهرش سر جایش محفوظ است آن باطنش هم سر جایش محفوظ است آن باطنِ باطن هم سر جایش محفوظ است.
سخنان سهگانه فرعونیان در برابر دعوت حضرت موسی(علیه السّلام)
وقتی که وجود مبارک موسی و هارون(سلام الله علیهما) آمدند و حرفهایشان را بیان کردند ﴿فَلَمَّا جَاءهُم مُّوسَی بِآیَاتِنَا بَیِّنَاتٍ﴾ فرعونیان چند حرف زدند گفتند این سِحر است (یک) شما با نیرنگ این را به خدا افترا بستی (دو) ما ساحر فراوان داریم اما هیچ کدام آنها اهل افترا نیستند پس تو دو کار کردی یکی اینکه آنچه را که آوردی عصا اژدها شد سِحر است یکی اینکه این سِحر را هم ـ معاذ الله ـ به صورت معجزه به خدا اسناد دادی ﴿قَالُوا مَا هذَا إِلَّا سِحْرٌ﴾ (یک) ﴿مُفْتَری﴾ (دو) ما ساحر زیاد داریم آنها چنین کاری نکردند تو گذشته از اینکه سِحر داری, جعل هم کردی به نام خدا اسناد دادی سوم: معیار تصدیق و تکذیب ما هم مشخص است ما اگر چیزی را بخواهیم تصدیق بکنیم باید بگوییم ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾[20] چیزی را بخواهیم تکذیب بکنیم میگوییم ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾ معیار اثبات و نفی ما, فعل و ترک نیاکان ماست آنها اگر کاری کردند ما میگوییم این کار حق است از ما بپرسی چرا حق است میگوییم: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾ آنها اگر کاری نکردند میگوییم این کار باطل است از ما بپرسی چرا, میگوییم: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾ این تقلید محض در هویّت آلفرعون رخنه کرده است که اثبات و نفیشان این است.
لزوم عالمانه بودن تصدیق و تکذیب انسان
این روایت جزء غرر روایات ماست حضرت فرمود امّت اسلامی یا تصدیق دارد یا تکذیب, اگر خواست تصدیق کند بگوید آری, باید برهان داشته باشد, اگر خواست تکذیب کند بگوید نه, باید برهان داشته باشد بدون برهان نه میگوید آری نه میگوید نه «إنّ الله خَصَّ» یا «حصَّنَ» یا «حضَّ» طبق سه نسخه در این روایت «عباده فی بآیتین من کتابه» با دو آیه مرزبندی کرده فرمود حرف خواستی بزنی فتوا خواستی بدهی دلیل خواستی بیاوری دهن باز نکن هر چه از دهنت در آمد بگویی تا برهان نداشته باشی یا حکیمانه یا فقیهانه حرف نزن خواست چیزی را نفی بکنی باید برهان داشته باشی یا حکیمانه یا فقیهانه[21] آن وقت این میشود جامعه علمی, فلان کس چنین گفته است گمانم این است این میشود با هوس زندگی کردن همان جاهلیّت است به صورت دیگر.
تقلید کورکورانه، محور تصدیق و تکذیب جاهلان
اگر در جاهلیّت چیزی را میخواستند اثبات کنند میگفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾ اگر بخواهند چیزی را نفی کنند میگویند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾ خب حالا نشنیدی ما حرف تازه آوردیم چرا حرف باطلی است نیاکان شما این حرف را نداشتند موسای کلیم با معجزه آمد این حرف را دارد نفی و اثبات فرعونی به تقلید باطل است نفی و اثبات جاهلی به تقلید باطل است تا میخواهی حرف بزنی چیزی را اثبات کنی میگوید: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾ تا میخواهی نفی کنی میگوید دیگران که نگفتند خب انبیا آمدند حرفهای جدیدی آوردند حرفهای تازهای آوردند بنابراین این سه مطلبی را که فرعون گفت هر سه بیّنالغی است اینکه معجزه را سِحر دانست بیّنالغی است اینکه حق را فِریه تلقّی کرد بیّنالغی است اینکه معیار معرفتشناسی خود را و تصدیق را حرفهای نیاکان قرار داد این هم بیّنالغی است ﴿وَمَا سَمِعْنَا بِهذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾ آنگاه وجود مبارک موسای کلیم فرمود من هدایت آوردم.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ نحل, آیهٴ 78.
[2] . سورهٴ علق, آیهٴ 5.
[3] . سورهٴ قیامت, آیهٴ 37.
[4] . سورهٴ حج, آیهٴ 5.
[5] . سورهٴ انسان, آیهٴ 1.
[6] . سورهٴ نحل, آیهٴ 53.
[7] . نهجالبلاغه, حکمت 304.
[8] . سورهٴ قصص, آیهٴ 78.
[9] . مصباح المتهجّد, ص63, 75, 102, 111 و 217.
[10] . سورهٴ هود, آیهٴ 6.
[11] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 96.
[12] . سورهٴ قصص, آیهٴ 33.
[13] . سورهٴ طه, آیات 30 و 31.
[14] . سورهٴ طه, آیهٴ 94.
[15] . الکشاف، ج3،ص409.
[16] . ر.ک: التفسیر الکبیر, ج24, ص595.
[17] . الکشاف, ج3, ص408 و 409.
[18] . المیزان, ج16, ص34.
[19] . تهذیب الأحکام, ج6, ص38.
[20] . سورهٴ زخرف, آیات 22 و 23.
[21] . الکافی, ج1, ص43; بحارالأنوار, ج2, ص186; الحاشیة علی اصول الکافی (رفیعالدین محمد بن حیدر النائینی), ص136.
تاکنون نظری ثبت نشده است