- 985
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 20 تا 26 سوره نمل
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 20 تا 26 سوره نمل"
- داستان برخورد حضرت سلیمان و هدهد؛
- پیامبران و ائمه از علم غیب هرجا استفاده نمیکنند؛
- در قرآن هم استدلال فلسفی نهفته هست و هم اقناع عامی که همه استفاده کنند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَتَفَقَّدَ الطَّیْرَ فَقَالَ مَا لِیَ لاَ أَرَی الْهُدْهُدَ أَمْ کَانَ مِنَ الْغَائِبِینَ (20) لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَاباً شَدِیداً أَوْ لأَذبَحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطَانٍ مُبِینٍ (21) فَمَکَثَ غَیْرَ بَعِیدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُکَ مِن سَبَإِ بِنَبَإٍ یَقِینٍ (22) إِنِّی وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ وَأُوتِیَتْ مِن کُلِّ شَیْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِیمٌ (23) وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ فَهُمْ لاَ یَهْتَدُونَ (24) أَلاَّ یَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْءَ فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَیَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ (25) اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ (26)﴾
در جریان مُلک سلیمان(سلام الله علیه) بخشی از مطالب مربوط به لسان پرندهها بود که یاد شد که فرمود: ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّیْرِ﴾ و روشن شد که نُطق به این معنا فصلِ اخیر انسان نیست برای اینکه نطق به معنای ادراک برخی از مسائل کلّی برای حیوانات هم است و اگر بگوییم آن حیوان فقط در سایه اعجاز سلیمان(سلام الله علیه) به اینجا رسیده است که این سخنی است که سندی برای آن ارائه نشد معلوم میشود که برخی از حیوانات با تعلیم و تربیت به این حد میرسند و میشوند ناطق بنابراین این نطق به معنای ادراک کلیّات و مانند آن نمیتواند فصل اخیر انسان باشد همان طوری که نطق ظاهری هم فصل نیست فصل اخیر انسان همان است که گفته شد «مُتألّه», «الإنسان حیٌّ متألّه» نه «الانسان حیوان ناطق».
مطلب دوم آن است که این تعبیری که ذات اقدس الهی از زبان مور نقل کرد که ﴿یَا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاکِنَکُمْ لاَ یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمَانُ وَجُنُودُهُ﴾[1] جناب فخررازی در ذیل این آیه میگوید این دلیل بر آن است که آن سالک و عابر حقّ تقدّم دارد جادّه برای اوست[2] این سخن ناصواب است در صورتی که نظامی برای عابر پیاده زمان و زمینی مشخص کرده باشد برای عابر رسمی هم زمان و زمینی مشخص کرده باشد هر کدام باید مواظب آن محدوده قانونیشان باشند یک وقت است راهی است مخصوص آن رونده مثل این بزرگراهها, اتوبانها آنجا برای عابر پیاده نیست اگر کسی در بزرگراهها به اصطلاح اتوبان خواست پیاده بشود و مشکل خودش را حل کند او باید مواظب باشد برای اینکه جادّه برای آنهاست آنها هم با یک سرعت مجاز دارند میروند ولی اگر در داخل شهر بود خیابان بود نه بیابان, برای عابر پیاده یک مکان مشخصی تعیین شد و زمان مشخصی هر کدام از آن روندهها و عابر پیاده قانونی دارند باید رعایت بکنند پس اینکه ایشان از ﴿لاَ یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمَانُ وَجُنُودُهُ﴾ خواستند استفاده بکنند که حق با آن رونده است عابر پیاده باید خودش محتاطانه به سر ببرد این استدلال ناتمام است.
مطلب دیگر اینکه در جریان نمله از هزار سال قبل شواهدی اقامه کردند که اینها باهوشاند حالا قبلش شواهد دیگری بود در دسترس این مفسّران نیست مرحوم شیخ طوسی در تبیان نقل میکند بعد هم فراوان آمده که این بخش از هوش را خدای سبحان به مورها داده است که اینها میدانند این حبّهای که گرفتهاند اگر بردند در لانه این سبز میشود این دیگر غذای زمستان اینها نیست لذا این حبّه را نصف میکنند که سبز نشود تا غذای زمستان اینها بشود برخی از حبّهها هستند که اگر نصف شوند هم باز سبز میشوند آنها را به چهار قسمت تقسیم میکنند که سبز نشود[3] این مقدار از هوش را بر اساس ﴿قَدَّرَ فَهَدَی﴾[4] ذات اقدس الهی به این حیوانات داده است اما همان حیوان هزار سال قبل اکنون هم همان طور زندگی میکند دیگر حالا تکاملی داشته باشد رشدی داشته باشد و مانند آن که جزء خصایص انسانیّت است این نیست.
حالا رسیدیم به مسئله هدهد وجود مبارک سلیمان(سلام الله علیه) تَفقّد کرده تفقّد یعنی معرفة الفقدان اما این مسبوق به تعهّد است چون همه این حیوانات ﴿فَهُمْ یُوزَعُونَ﴾[5] بودند همه در جای خود صف کشیده و منظّم بودند وجود مبارک سلیمان اول تعهّد کرد یعنی این عهد را بررسی کرد بعد مُتفقِّد شد دید که هدهد را نمیبیند. تفقّدی که فعلاً میگویند یعنی حال کسی را پرسیدن این سابقه این تفقّد لاحق است هر تفقّدی مسبوق به تعهّد است تعهّد یعنی سرکشیِ عهد سابق اگر کسی متعهّدانه از زیرمجموعه خود سرکشی بکند آن وقت اگر کسی بیمار بود یا غایب بود این متفقّد میشود یعنی «یَعرف فقدانه یعرف فَقْده» وگرنه تفقّد به معنای دلجویی و امثال ذلک نیست ﴿وَتَفَقَّدَ الطَّیْرَ﴾ دید که این پرنده نیست این طیر که مطلق است با کلمه هدهد تبیین شده فرمود: ﴿مَا لِیَ لاَ أَرَی الْهُدْهُدَ﴾ آنها که اهل غیبت نیستند من چطور شد که این را نمیبینم این تعجّب از حال خودش یا اینکه نه از من جای تعجّب نیست من ترک عادی نکردم من چیزی که نبود ندیدم اگر او غایب بود و من ندیدم این جای سؤال و تعجّب نیست ﴿أَمْ کَانَ مِنَ الْغَائِبِینَ﴾. غیبتِ او یا موجّه است یا موجّه نیست اگر موجّه بود که ﴿لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطَانٍ مُبِینٍ﴾ اگر موجّه نبود من او را تنبیه میکنم ﴿لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَاباً شَدِیداً﴾ این «لام», «لام» قسم است ﴿أَوْ لأَذبَحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطَانٍ مُبِینٍ﴾ یا حجّتی بیاورد که غیبتش موجّه بود یا او را ذبح میکنم یا عذاب الیم ﴿فَمَکَثَ غَیْرَ بَعِیدٍ﴾ حالا این ضمیر ﴿فَمَکَثَ﴾ به سلیمان برمیگردد که بحث در سلیمان است یا به هدهد برمیگردد که آینده درباره آن است به قرینه سابق ضمیر به سلیمان برمیگردد به قرینه لاحق ضمیر به هدهد برمیگردد سرّ اینکه طولی نکشید که هدهد آمد برای اینکه آن طوری که جناب زمخشری نقل میکند میگوید وجود مبارک سلیمان(سلام الله علیه) مکّه مشرّف شدند با همان قافله و به منطقه یمن نزدیک شدند و فرود آمدند و هدهد از آن منطقه دیدنی کرده است و این گزارش را داد[6] نه اینکه حالا حضرت در مکان اصلیاش مستقر بود و فاصله هشتاد فرسخی یا صد فرسخی یا کمتر و بیشتر را این هدهد رفت و زود برگشت در آن سفری که وجود مبارک سلیمان به مکه مشرّف شد این حادثه رخ داد ﴿فَمَکَثَ غَیْرَ بَعِیدٍ﴾ حالا یا خود سلیمان مدّت کوتاهی صبر کرد یا خود هدهد آنگاه هدهد آمد و این حرف را زد ﴿فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ﴾ من از چیزی باخبر شدم به چیزی احاطه پیدا کردم که شما به آن محیط نبودی و من از منطقه سبأ یک نبأ یعنی خبر مهم آوردم (یک) یقینی هم است (دو) کلمه سبأ و نبأ که هموزناند این باعث ظرافت ادبی است که زمخشری و امثال زمخشری به اینها خیلی میپردازند خب ﴿وَجِئْتُکَ مِن سَبَإِ بِنَبَإٍ یَقِینٍ﴾ نبأ همان خبر مهم را میگویند هر خبری را نمیگویند نبأ، نبأ آن اخبار مهم است پس من یک گزارش مهم دارم (یک) از نظر علمی هم یقینی است نه مظنّه و گمان (دو) و من میدانم و شما نمیدانید. جناب زمخشری در ذیل این آیه از گروهی نقل میکند میگوید «قالوا و فیه دلیلٌ علی بطلان قول الرافضه» که امام به این امور جزیی عالِم است و همه مطالب غیبی را باخبر است[7] منظور از امام در مقابل پیغمبر نیست سلیمان هم جزء ائمه بود نظیر آنکه وجود مبارک ابراهیم را خدا امام قرار داد ﴿إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً﴾[8] آنها میگویند وقتی رافضه معتقدند که رهبران الهی یعنی انبیا و ائمه(علیهم السلام) از غیب باخبرند و جزئیات را میدانند, این [آیه] دلیل است بر بطلان قول آنها.
این سخن ناصواب است برای اینکه در بحثهای قبل هم این مطلب گذشت که در اصول از سه قسم علم باید بحث بشود منتها حالا اصول رسالتش را عمل نکرده و نمیکند در اصول از مسائل معرفتی سه قسم باید بحث بشود یک قسمت دون الحجّه است مثل ظنّ و قیاس و خیال و گمان و وهم که ظنّ غیر معتبر, قیاس و مانند آن اینها دون الحجّهاند یک قسمتاند که حجّتاند آن علم متعارف است و طمأنینهای که در حدّ علم است یک قسم سوم که در اصول نیست و باید باشد و اصول این رسالتش را انجام نداد و باید انجام میداد آن علمی است که فوق الحجّه است یعنی علمی است که مهمتر از آن است که کاربرد فقهی و اجتماعی داشته باشد و آن علم ملکوتی و علم غیب است این بیان را از مرحوم کاشفالغطاء یک روز در همین مسجد از کشفالغطاء خواندیم شما میبینید غالب این فقهای ما, یَحتاط, أحوط و مانند اینها در کلامشان هست اما مرحوم کاشفالغطاء یک فقیه فحلی است «یَجب», «یَحرُم» این سلطان فقه است این مرد بزرگوار، مسئله أحوط و اینها در بیانش خیلی کم است.
پرسش...
پاسخ: بله اگر این حرف در اصول بود دیگر کتاب شهید جاوید نوشته نمیشد اگر این را طلبه بداند و بفهمد زبانش را هم مواظب است دیگر نمیگوید امام حسین ـ معاذ الله ـ نمیدانست و اگر میدانست چرا میرفت! علم ملکوتی که سند فقهی نیست غرض این است که مرحوم کاشفالغطاء(رضوان الله علیه) این را مطرح کرده[9] و سند مرحوم کاشفالغطاء هم این است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود ما وقتی که در جامعه داریم حکومت میکنیم داریم بین مردم داوری میکنیم «إنّما أقضی بینکم بالبیّنات و الأیمان» ما در محاکم که به علم غیب عمل نمیکنیم بیّنه کسی آورده عمل میکنیم یمین آورده عمل میکنیم جامعه را با علم ملکوتی مأمور نیستیم اداره کنیم یک وقت است معجزه اقتضا میکند مطلب دیگر است خب طبق این آیه یقیناً وجود مبارک پیغمبر از همه امور باخبر است فرمود: ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ﴾ این «سین», «سین» تحقیق است نه تسویف ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾[10] تحقیقاً خدا کار شما را میداند تحقیقاً پیغمبر میداند مسئله عرض اعمال یک خبر و دو خبر نیست الآن بسیاری از اینها که درباره امام زمان کار میکنند فقط منتظر ظهور حضرتاند آن یک برکتی است اما عرض اعمال در آن اصلاً مطرح نیست که همه کارهای ما را نزد حضرت میبرند حضرت باخبر است ما باید چه کار کنیم خجالت نکشیم مشمول دعای آن حضرت باشیم اگر امام زمان هست خب میبیند ما چه میکنیم وقتی میبیند به حساب ما خواهد رسید ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ که منظور از مؤمنون, اهل بیتاند[11] خب پس با این آیه یقینی هر کاری که ما میکنیم پیغمبر میبیند اما بالصراحه اعلام کرد مردم! ما در محکمه قضا در دستگاه قانونگذاری در دستگاه اجرائیات در دستگاه اداره زندگی کاری با علم غیب نداریم با علم غیب با شما عمل نمیکنیم آن حساب قیامت دارد ما اگر بخواهیم مطابق با علم غیب عمل بکنیم که همه شما مجبورید که اطاعت کنید اینکه کمال از بین میرود شما باید آزادانه زندگی کنید فرمود: «إنّما أقضی بینکم بالبیّنات و الأیمان» بعد فرمود اگر کسی شاهد دروغ آورد یا سوگند دروغ یاد کرد محکمه من به استناد بیّنه یا شاهد مالی را از کسی گرفته به او داد مبادا بگوید من در محکمه پیغمبر این مال را از دست خود پیغمبر گرفتم این «فإنّما قطعتُ له به قِطعةً مِن النّار»[12] این شعلهای است که دارید میبرید و من میبینم شعله است ولی شما را آزاد گذاشتیم اگر این طور نباشد که بشر مجبور میشود در اطاعت. در رسائل در کفایه این باید دهها بار گفته میشد که علمِ غیب ملکوتی امام برای ما ممّا لا ریب فیه است (اولاً) و این فوقالحجّه است (ثانیاً) اگر معصوم با علم غیب که فلانجا زهر است فلانجا سمّ است فلانجا قتل است اگر ذات اقدس الهی دستوری ویژه بدهد بله, وگرنه آن حجّت شرعی نیست علمی که حجّت شرعی نیست اگر در اصول دهها بار گفته میشد ما دیگر خطر شهید جاوید را نمیداشتیم.
خدا غریق رحمت کند سیدناالاستاد علامه طباطبایی را با چه تلاش و کوشش خواست این مطلب را به راقِم آن کتاب بفهماند نتوانست سرّش این است که مطلب نویی است مطلب نو را شما یک بار, دو بار, ده بار هم بگویی حل نمیشود این چندین بار باید در متون درسی گفته بشود اشکال بشود حل بشود تا جا بیفتد یک کاشفالغطاء میخواهد یک فقیه فحل میخواهد که این اصول را بازنویسی کند علم غیب سند فقهی نیست مثل اینکه شما حکیمی را فقیهی را مرجعی را بگویید تو بیا اینجا را رُفت و رو کن خب میکند ولی این برای این کار نیست آن فوق این کار است عمل عادی را با علم عادی حل میکنند کارهای عادی را با علم عادی حل میکنند خب چون شیعه این حرفها را در کتابها ذخیره کرده و در حوزهها نیست خب این بالصراحه میگوید «و فیه دلیلٌ علی بطلان قول الرافضة»[13] سرّش این است که ما حرفمان را نگفتیم فقط برخی از بزرگان ما در کتابها نوشتند خب این شبهه را شما وقتی به وهابیّت و سلفی و اینها بدهید این تکفیر میکند, ولی وقتی بفهمد که ما یک علم فوقالحجّهای داریم او بلندتر و بزرگتر از آن است که معیار فقه قرار بگیرد دیگر نه زمخشریها این حرف را میزنند نه آن وهّابی و سلفی دست به چنین کاری میزنند بنابراین این ﴿أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ﴾ یعنی از نظر علمی او هم نمیداند که سلیمان میداند و احاطه میکند چون حیوان است و نمیداند که سلیمان به علم غیب آگاه است و علم ملکوتی است و علم ملکوتی, سند فقهی نیست. وجود مبارک سلیمان حالا گوش میدهد گفت: ﴿إِنِّی وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ﴾ من که رفتم در سبا منطقهای از یمن است یک حکومت و سیاست و امّت و جریان اجتماعی دیدم (یک) یک فرهنگ و فکر و عقیده هم دیدم (دو) از نظر حکومت, حکومت اینها طوری بود که خانمی در رأس حکومت قرار داشت (یک) و همه امکانات و تدبیر و اداره و مدیریت حکومت هم در اختیار او بود کمبودی هم نداشتند (این دو) ﴿إِنِّی وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ وَأُوتِیَتْ مِن کُلِّ شَیْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِیمٌ﴾ کمبود نداشتند گرانی نداشتند عرش عظیم داشتند هر چه لازمه این مملکت بود داشتند از نظر اعتقادی و فکری هم ﴿وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ خود او و قوم او هم آفتابپرست بودند مشکل اعتقادی داشتند ولی مشکل سیاسی و اقتصادی و اینها نداشتند این عصاره گزارش هدهد بود به پیشگاه سلیمان(سلام الله علیه) ﴿إِنِّی وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ وَأُوتِیَتْ مِن کُلِّ شَیْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِیمٌ﴾ این مربوط به مسائل حکومت و سیاست و امور اجتماعی و اقتصادی ﴿وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ این از نظر اعتقادی. خب حالا چطور شد که اینها آفتابپرست شدند خداپرست نشدند منشأش چیست؟ منشأش این است که ﴿وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ﴾ شیطان این شرک را برای اینها زیبا نشان داد توحید را از اینها مستور کرد اینها از توحید محروم بودند به دام وثنیّت و ثنویت افتادند برای اینکه این آفتاب است که همه این گیاهها را میرویاند این بذرها و حبّهها و هستههای این نهال را این آشکار میکند اگر آفتاب نباشد که اینها سر در نمیآورند. ﴿فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ﴾ دیگر «عن سبیل الله» نگفت, گفت ﴿السَّبِیلِ﴾ بالقول المطلق همان صراط مستقیم است آن را میگویند راه, اگر از توحید گذشتید دیگر راه نیست نه اینکه راههای دیگر هم هست اگر احیاناً گفته میشود ﴿سَبِیلَ الْغَیِّ﴾ چون پسوند دارد وگرنه بیراهه را که راه نمیگویند کجراهه را که راه نمیگویند یک حرف نفی به نام «بی» یا یک حرف تلخی به عنوان «کج» اینها را همراهی میکند یا پسوند اینهاست یا پیشوند اینهاست وگرنه آنجا که پایانش گمراهی است که دیگر راه نیست سبیل بالقول المطلق همان راه مستقیم الهی است ﴿فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ﴾ «صَدَّ» یعنی «صَرَفَ» برخیها هم «یصرفون أنفسهم» هم «یصرفون غیرهم» لذا هم صدّ خود دارند هم صدّ دیگری چون شیطان اینها را از آن راه معهود باز داشت اینها به مقصد نمیرسند در بین راه گُماند.
پرسش...
پاسخ: بله این درک را دارند دیگر منتها یک سلیمان میخواهد که اینها را به حرف بیاورد ﴿أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾[14] همین طور است دیگر خب این زمین که شهادت میدهد و شکایت میکند مسجد که شهادت میدهد چه کسی آمده چه کسی نیامده چه کسی ریاکار بود چه کسی ریاکار نبود همین یک تکّه سنگ و گِل بیش نیست در قیامت شهادت میدهد خب چه کسی آمده با چه مقصدی آمده با چه مقصودی رفته همین یک تکّه خاک دیگر اگر ذات اقدس الهی همه چیز را آگاه قرار داده فرمود: ﴿إِن مِن شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلکِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ﴾[15] همه باهوشاند منتها کسی که بفهمد این زمین چه میگوید آن درخت چه میگوید نیست خب یک سلیمان میخواهد فرمود چه گفتند, عصارهاش را شرح داد پس بنابراین هم حکومتشان را شرح داد هم انحرافشان را بیان کرد هم سبب انحرافشان را بیان کرد پس ﴿لاَ یَهْتَدُونَ﴾ پس راه اصلی چیست؟ راه اصلی این است ﴿أَلاَّ یَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْءَ فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَیَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ﴾ کارِ شمس بالعرض است شمس چه کار میکند؟ این مستورها را مشهور میکند این حَبّ و هسته و بذرهایی که در دل خاک نهان شده این با تابش آفتاب و بارش باران بالا میآید آن که هم در زمین این کارها را میکند هم در آسمان همه ستارههای مستور را که غروب کردهاند او مشهور میکند و خود شمسِ غروبکرده را او مشهور میکند این خَبء این سَتْر اینکه فرمود: «المرءُ مخبوءٌ تحتَ لسانه»[16] یعنی «مستورٌ» چیزی که مُحاط به وسیله محیط است و مستور و پوشیده است از آن به خَبء به معنای مخبوء یاد میکنند مثل لفظ به معنی ملفوظ, خَلق به معنی مخلوق, خبء یعنی مخبوء آن حدیث نورانی که فرمود: «المرءُ مخبوءٌ تحتَ لسانه» همین است ﴿یُخْرِجُ الْخَبْءَ﴾ یعنی مستور را مشهور میکند خود شمس که مستور شد او مشهور میکند این همه کواکب مستور را او مشهور میکند هم مستور میکند و هم مشهور, هم مشهور میکند و هم مستور چون مشارق ارض و مغارب ارض برای خدای سبحان است فرمود: ﴿یُخْرِجُ الْخَبْءَ﴾ بالقول المطلق ﴿فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ چه در آسمان چه در زمین, شمس که این کار را نمیکند خود شمس خَبء و شَهر دارد مشهور بودن و مستور بودن دارد ﴿وَیَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ﴾ برای اینکه بتواند اداره کند, این ذات چه کسی است؟ ﴿اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ﴾ مستحضرید قرآن کریم هم راههای فلسفه و کلام را دارد هم راههای عرفان را دارد منتها آن بخشهایی که مربوط به مناجات و دعا و اینهاست آن به زبان عرفان نزدیکتر است در مناجات ائمه(علیهم السلام) هم همین است آن خطبههای اینها روشش روش عقلی است آن مناجات و دعاهای آنها روشش روش عرفانی است آنجا سخن از استدلال نیست سخن از شهود است «یا مَن هو أقرب إلیّ مِن حبل الورید»[17] مفهوم که به ما نزدیک نیست مفهوم, قُرب و بُعدش اثری ندارد آنکه «أقرب إلیَّ مِن حبل الورید» است همان فیض ذات اقدس الهی و وجهالله است آن روایتی که تحفالعقول نقل کرد جزء غرر روایات ماست این لسان, لسان دعاست در آنجا وجود مبارک حضرت فرمود همان طور که برادران یوسف اول او را شناختند بعد اسم او را و وصف او را گفتند «إنّک» یعنی جنابعالی که تو را میبینیم و میشناسیم تو یوسفی؟! از مسمّا به اسم پی بردند نه از اسم به مسمّا ما اول کسی را که میبینیم او را میشناسیم بعد میگوییم آقا اسمش چیست وصفش چیست چه کاره است استدلال وجود مبارک امام صادق هم مطابق همین آیه سورهٴ «یوسف» همین است فرمود خدا را که شما میبینید اول او را باید بشناسید بعد الله را بعد عزیز را بعد حکیم را[18] همان کاری که ذات اقدس الهی در کوه طور با موسی کرد گفت موسی! من خدایم نه خدا منم ﴿إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾[19] خب این لسان, لسان عرفان است برای اینکه مفهوم در کار نیست اما لسانی که این حیوانات بیان کردند لسان فلسفه و برهان است همین لسان را قرآن کریم درباره انسان به طوری کامل بیان کرده که انسان را با نزدیکترین راه که «أقربُ الطُرُق» است به مقصد میرساند میبینید در کتابهایی که دیگران این راه را طی کردند برهان علیّت و معلولیّت را طی کردند برهان دور و تسلسل را طی کردند اگر ما بگوییم فلان شخص را فلان علّت قبلی آفرید نقل کلام در علّت قبلی در علّت اسبق و اسبق چون تسلسل محال است پس به سرآغاز باید برسیم این راهی است که معمولاً در کتابهای کلام و فلسفه برای اثبات مبدأ ذکر میکنند اما راهی را که قرآن کریم ارائه میدهد ضمن اینکه آن راه را برای اوساط از متفکّران باز گذاشته فرمود: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ﴾[20] راه نزدیکتر و اقربالطُرُق را برای اوحدی و خواص هم باز گذاشته که مطابق استدلال قرآن اول خدا ثابت میشود بعد تسلسل باطل نه اینکه اول تسلسل باطل بشود بعد خدا ثابت. در آیه مبارکهٴ ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ﴾[21] این طور نیست که اول ثابت بشود که بشر محتاج است به سبب امکانش و علّت میخواهد آن علّت هم محتاج است و هکذا حتّی ینتهی الأمر إلی الواجب چون تسلسل محال است این طور نیست برای اینکه اگر گفته شد «الانسان فقیرٌ» یا «الأرض فقیرٌ» یا «السماء فقیرٌ الماء فقیرٌ الحجر, المدر, الکذا الکذا فقیرٌ» فقر برای انسان, عرضِ مفارق نیست (یک) فقر برای انسان عرض ذاتی نظیر زوجیّت اربعه نیست (دو) چرا؟ برای اینکه اگر گفته شد «الانسان فقیر» این فقر لازمهٴ ذات او باشد نظیر زوجیّت اربعه هر لازمی از ملزوم خود متأخّر است در حوزه ملزوم نیست اگر فقر، لازمِ ذات انسان باشد پس در حریم ذات نیست اگر فقر در حریم ذات نبود آنجا غنا رخنه میکند اگر غنا رخنه پیدا کرد معلوم میشود در مقام ذات ـ معاذ الله ـ انسان محتاج به خدا نیست سه: اگر گفته شد «الانسان فقیرٌ» نظیر «الانسان حیوانٌ ناطق» که جنس و فصل اوست نیست چرا؟ زیرا اگر این فقر برای انسان ذاتیِ باب ماهیّت و کلیات خمس باشد چون ماهیّت تابع است و از هویّت متأخّر است معلوم میشود فقر در مقام هویّت نیست اگر فقر در مقام هویّت نبود آنجا غنا رخنه میکند و بینیازی چهار: اگر گفته شد «الانسان فقیرٌ» عین آن است که بگوییم «الانسان موجودٌ» اگر گفتیم «الله غنیٌّ» با «الله موجودٌ» یکی است دیگر چون آنجا صفت عین ذات است اینجا هم صفت عین ذات است اگر «الانسان فقیرٌ» شده «الانسان موجودٌ» در متن هویّت وقتی فقر شد این فقر الاّ ولابد به غنی متّصل است نه به فقیر دیگر اگر کسی بگوید این زید را فلان شخص آفرید ما مثل متکلّم یا حکیم دیگر نمیگوییم نقل کلام در آن میکنیم میگوییم جواب ما را ندادی نه اینکه ما را جواب دادی ما این سؤال را درباره او مطرح میکنیم ما میگوییم فقیر را چه کسی خلق کرد شما نمیتوانید بگویید فقیر را فقیر, اگر شما گفتید فلان شیء را فلان شیء خلق کرد جواب ما را ندادید نه اینکه ما نقل کلام در او بکنیم میگوییم جواب ما را ندادید اگر گفتید زید را الله آفرید میگوییم جواب دادید «یا أیّها الْمَلک و الفلک یا أیّها الجن و الانس أنتم الفقراء إلی الله» این راهِ قرآنی اول خدا را ثابت میکند بعد تسلسل را باطل میکند فقیر, غنی میخواهد نه اینکه فقیر به فقیر دیگر فقیر به فقیر دیگر, آن یک آدم بیکار میخواهد تا بگوید نقل کلام در او میکنیم چه را نقل کلام میکنیم مگر او جواب شما را داد؟! او جواب شما را نداد شما بگویید آقا جواب مرا ندادی فقیر را چه کسی آفرید میگویی این فقیر را آن فقیر؟! ما درباره «الفقیر» بحث میکنیم او هم که همین است نه اینکه جوابمان را گرفتیم میرویم به سراغ او نقل کلام داریم میکنیم حتّی یَنتهی الأمر تا به زحمت تسلسل را باطل کنیم و مانند آن, اول خدا ثابت میشود بعد تسلسل باطل این راههایی است که قرآن کریم ارائه کرده این راهها در حدّ حیوانات نیست این برای انسانی است که «حیٌّ متألّه» اما آن مسئله شهودی که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) از آیه سورهٴ «یوسف» استفاده کرد خب آن برای اوحدیّ از انسانهاست.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ نمل, آیهٴ 18.
[2] . التفسیر الکبیر, ج24, ص549.
[3] . التبیان فی تفسیر القرآن, ج8, ص84 و 85.
[4] . سورهٴ اعلیٰ, آیهٴ 3.
[5] . سورهٴ نمل, آیهٴ 17.
[6] . الکشاف, ج3, ص358.
[7] . الکشاف, ج3, ص359.
[8] . سورهٴ بقره, آیهٴ 124.
[9] . کشف الغطاء (ط ـ الحدیثة), ج3, ص113 و 114.
[10] . سورهٴ توبه, آیهٴ 105.
[11] . الکافی, ج1, ص219.
[12] . الکافی, ج7, ص414.
[13] . الکشاف, ج3, ص359.
[14] . سورهٴ فصلت, آیهٴ 21.
[15] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 44.
[16] . نهجالبلاغه, حکمت 148.
[17] . الکافی, ج2, ص484.
[18] . ر.ک: تحفالعقول, ص327 و 328.
[19] . سورهٴ نمل, آیهٴ 9.
[20] . سورهٴ طور, آیهٴ 35.
[21] . سورهٴ فاطر, آیهٴ 15.
- داستان برخورد حضرت سلیمان و هدهد؛
- پیامبران و ائمه از علم غیب هرجا استفاده نمیکنند؛
- در قرآن هم استدلال فلسفی نهفته هست و هم اقناع عامی که همه استفاده کنند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَتَفَقَّدَ الطَّیْرَ فَقَالَ مَا لِیَ لاَ أَرَی الْهُدْهُدَ أَمْ کَانَ مِنَ الْغَائِبِینَ (20) لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَاباً شَدِیداً أَوْ لأَذبَحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطَانٍ مُبِینٍ (21) فَمَکَثَ غَیْرَ بَعِیدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُکَ مِن سَبَإِ بِنَبَإٍ یَقِینٍ (22) إِنِّی وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ وَأُوتِیَتْ مِن کُلِّ شَیْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِیمٌ (23) وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ فَهُمْ لاَ یَهْتَدُونَ (24) أَلاَّ یَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْءَ فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَیَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ (25) اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ (26)﴾
در جریان مُلک سلیمان(سلام الله علیه) بخشی از مطالب مربوط به لسان پرندهها بود که یاد شد که فرمود: ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّیْرِ﴾ و روشن شد که نُطق به این معنا فصلِ اخیر انسان نیست برای اینکه نطق به معنای ادراک برخی از مسائل کلّی برای حیوانات هم است و اگر بگوییم آن حیوان فقط در سایه اعجاز سلیمان(سلام الله علیه) به اینجا رسیده است که این سخنی است که سندی برای آن ارائه نشد معلوم میشود که برخی از حیوانات با تعلیم و تربیت به این حد میرسند و میشوند ناطق بنابراین این نطق به معنای ادراک کلیّات و مانند آن نمیتواند فصل اخیر انسان باشد همان طوری که نطق ظاهری هم فصل نیست فصل اخیر انسان همان است که گفته شد «مُتألّه», «الإنسان حیٌّ متألّه» نه «الانسان حیوان ناطق».
مطلب دوم آن است که این تعبیری که ذات اقدس الهی از زبان مور نقل کرد که ﴿یَا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاکِنَکُمْ لاَ یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمَانُ وَجُنُودُهُ﴾[1] جناب فخررازی در ذیل این آیه میگوید این دلیل بر آن است که آن سالک و عابر حقّ تقدّم دارد جادّه برای اوست[2] این سخن ناصواب است در صورتی که نظامی برای عابر پیاده زمان و زمینی مشخص کرده باشد برای عابر رسمی هم زمان و زمینی مشخص کرده باشد هر کدام باید مواظب آن محدوده قانونیشان باشند یک وقت است راهی است مخصوص آن رونده مثل این بزرگراهها, اتوبانها آنجا برای عابر پیاده نیست اگر کسی در بزرگراهها به اصطلاح اتوبان خواست پیاده بشود و مشکل خودش را حل کند او باید مواظب باشد برای اینکه جادّه برای آنهاست آنها هم با یک سرعت مجاز دارند میروند ولی اگر در داخل شهر بود خیابان بود نه بیابان, برای عابر پیاده یک مکان مشخصی تعیین شد و زمان مشخصی هر کدام از آن روندهها و عابر پیاده قانونی دارند باید رعایت بکنند پس اینکه ایشان از ﴿لاَ یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمَانُ وَجُنُودُهُ﴾ خواستند استفاده بکنند که حق با آن رونده است عابر پیاده باید خودش محتاطانه به سر ببرد این استدلال ناتمام است.
مطلب دیگر اینکه در جریان نمله از هزار سال قبل شواهدی اقامه کردند که اینها باهوشاند حالا قبلش شواهد دیگری بود در دسترس این مفسّران نیست مرحوم شیخ طوسی در تبیان نقل میکند بعد هم فراوان آمده که این بخش از هوش را خدای سبحان به مورها داده است که اینها میدانند این حبّهای که گرفتهاند اگر بردند در لانه این سبز میشود این دیگر غذای زمستان اینها نیست لذا این حبّه را نصف میکنند که سبز نشود تا غذای زمستان اینها بشود برخی از حبّهها هستند که اگر نصف شوند هم باز سبز میشوند آنها را به چهار قسمت تقسیم میکنند که سبز نشود[3] این مقدار از هوش را بر اساس ﴿قَدَّرَ فَهَدَی﴾[4] ذات اقدس الهی به این حیوانات داده است اما همان حیوان هزار سال قبل اکنون هم همان طور زندگی میکند دیگر حالا تکاملی داشته باشد رشدی داشته باشد و مانند آن که جزء خصایص انسانیّت است این نیست.
حالا رسیدیم به مسئله هدهد وجود مبارک سلیمان(سلام الله علیه) تَفقّد کرده تفقّد یعنی معرفة الفقدان اما این مسبوق به تعهّد است چون همه این حیوانات ﴿فَهُمْ یُوزَعُونَ﴾[5] بودند همه در جای خود صف کشیده و منظّم بودند وجود مبارک سلیمان اول تعهّد کرد یعنی این عهد را بررسی کرد بعد مُتفقِّد شد دید که هدهد را نمیبیند. تفقّدی که فعلاً میگویند یعنی حال کسی را پرسیدن این سابقه این تفقّد لاحق است هر تفقّدی مسبوق به تعهّد است تعهّد یعنی سرکشیِ عهد سابق اگر کسی متعهّدانه از زیرمجموعه خود سرکشی بکند آن وقت اگر کسی بیمار بود یا غایب بود این متفقّد میشود یعنی «یَعرف فقدانه یعرف فَقْده» وگرنه تفقّد به معنای دلجویی و امثال ذلک نیست ﴿وَتَفَقَّدَ الطَّیْرَ﴾ دید که این پرنده نیست این طیر که مطلق است با کلمه هدهد تبیین شده فرمود: ﴿مَا لِیَ لاَ أَرَی الْهُدْهُدَ﴾ آنها که اهل غیبت نیستند من چطور شد که این را نمیبینم این تعجّب از حال خودش یا اینکه نه از من جای تعجّب نیست من ترک عادی نکردم من چیزی که نبود ندیدم اگر او غایب بود و من ندیدم این جای سؤال و تعجّب نیست ﴿أَمْ کَانَ مِنَ الْغَائِبِینَ﴾. غیبتِ او یا موجّه است یا موجّه نیست اگر موجّه بود که ﴿لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطَانٍ مُبِینٍ﴾ اگر موجّه نبود من او را تنبیه میکنم ﴿لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَاباً شَدِیداً﴾ این «لام», «لام» قسم است ﴿أَوْ لأَذبَحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطَانٍ مُبِینٍ﴾ یا حجّتی بیاورد که غیبتش موجّه بود یا او را ذبح میکنم یا عذاب الیم ﴿فَمَکَثَ غَیْرَ بَعِیدٍ﴾ حالا این ضمیر ﴿فَمَکَثَ﴾ به سلیمان برمیگردد که بحث در سلیمان است یا به هدهد برمیگردد که آینده درباره آن است به قرینه سابق ضمیر به سلیمان برمیگردد به قرینه لاحق ضمیر به هدهد برمیگردد سرّ اینکه طولی نکشید که هدهد آمد برای اینکه آن طوری که جناب زمخشری نقل میکند میگوید وجود مبارک سلیمان(سلام الله علیه) مکّه مشرّف شدند با همان قافله و به منطقه یمن نزدیک شدند و فرود آمدند و هدهد از آن منطقه دیدنی کرده است و این گزارش را داد[6] نه اینکه حالا حضرت در مکان اصلیاش مستقر بود و فاصله هشتاد فرسخی یا صد فرسخی یا کمتر و بیشتر را این هدهد رفت و زود برگشت در آن سفری که وجود مبارک سلیمان به مکه مشرّف شد این حادثه رخ داد ﴿فَمَکَثَ غَیْرَ بَعِیدٍ﴾ حالا یا خود سلیمان مدّت کوتاهی صبر کرد یا خود هدهد آنگاه هدهد آمد و این حرف را زد ﴿فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ﴾ من از چیزی باخبر شدم به چیزی احاطه پیدا کردم که شما به آن محیط نبودی و من از منطقه سبأ یک نبأ یعنی خبر مهم آوردم (یک) یقینی هم است (دو) کلمه سبأ و نبأ که هموزناند این باعث ظرافت ادبی است که زمخشری و امثال زمخشری به اینها خیلی میپردازند خب ﴿وَجِئْتُکَ مِن سَبَإِ بِنَبَإٍ یَقِینٍ﴾ نبأ همان خبر مهم را میگویند هر خبری را نمیگویند نبأ، نبأ آن اخبار مهم است پس من یک گزارش مهم دارم (یک) از نظر علمی هم یقینی است نه مظنّه و گمان (دو) و من میدانم و شما نمیدانید. جناب زمخشری در ذیل این آیه از گروهی نقل میکند میگوید «قالوا و فیه دلیلٌ علی بطلان قول الرافضه» که امام به این امور جزیی عالِم است و همه مطالب غیبی را باخبر است[7] منظور از امام در مقابل پیغمبر نیست سلیمان هم جزء ائمه بود نظیر آنکه وجود مبارک ابراهیم را خدا امام قرار داد ﴿إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً﴾[8] آنها میگویند وقتی رافضه معتقدند که رهبران الهی یعنی انبیا و ائمه(علیهم السلام) از غیب باخبرند و جزئیات را میدانند, این [آیه] دلیل است بر بطلان قول آنها.
این سخن ناصواب است برای اینکه در بحثهای قبل هم این مطلب گذشت که در اصول از سه قسم علم باید بحث بشود منتها حالا اصول رسالتش را عمل نکرده و نمیکند در اصول از مسائل معرفتی سه قسم باید بحث بشود یک قسمت دون الحجّه است مثل ظنّ و قیاس و خیال و گمان و وهم که ظنّ غیر معتبر, قیاس و مانند آن اینها دون الحجّهاند یک قسمتاند که حجّتاند آن علم متعارف است و طمأنینهای که در حدّ علم است یک قسم سوم که در اصول نیست و باید باشد و اصول این رسالتش را انجام نداد و باید انجام میداد آن علمی است که فوق الحجّه است یعنی علمی است که مهمتر از آن است که کاربرد فقهی و اجتماعی داشته باشد و آن علم ملکوتی و علم غیب است این بیان را از مرحوم کاشفالغطاء یک روز در همین مسجد از کشفالغطاء خواندیم شما میبینید غالب این فقهای ما, یَحتاط, أحوط و مانند اینها در کلامشان هست اما مرحوم کاشفالغطاء یک فقیه فحلی است «یَجب», «یَحرُم» این سلطان فقه است این مرد بزرگوار، مسئله أحوط و اینها در بیانش خیلی کم است.
پرسش...
پاسخ: بله اگر این حرف در اصول بود دیگر کتاب شهید جاوید نوشته نمیشد اگر این را طلبه بداند و بفهمد زبانش را هم مواظب است دیگر نمیگوید امام حسین ـ معاذ الله ـ نمیدانست و اگر میدانست چرا میرفت! علم ملکوتی که سند فقهی نیست غرض این است که مرحوم کاشفالغطاء(رضوان الله علیه) این را مطرح کرده[9] و سند مرحوم کاشفالغطاء هم این است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود ما وقتی که در جامعه داریم حکومت میکنیم داریم بین مردم داوری میکنیم «إنّما أقضی بینکم بالبیّنات و الأیمان» ما در محاکم که به علم غیب عمل نمیکنیم بیّنه کسی آورده عمل میکنیم یمین آورده عمل میکنیم جامعه را با علم ملکوتی مأمور نیستیم اداره کنیم یک وقت است معجزه اقتضا میکند مطلب دیگر است خب طبق این آیه یقیناً وجود مبارک پیغمبر از همه امور باخبر است فرمود: ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ﴾ این «سین», «سین» تحقیق است نه تسویف ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾[10] تحقیقاً خدا کار شما را میداند تحقیقاً پیغمبر میداند مسئله عرض اعمال یک خبر و دو خبر نیست الآن بسیاری از اینها که درباره امام زمان کار میکنند فقط منتظر ظهور حضرتاند آن یک برکتی است اما عرض اعمال در آن اصلاً مطرح نیست که همه کارهای ما را نزد حضرت میبرند حضرت باخبر است ما باید چه کار کنیم خجالت نکشیم مشمول دعای آن حضرت باشیم اگر امام زمان هست خب میبیند ما چه میکنیم وقتی میبیند به حساب ما خواهد رسید ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ که منظور از مؤمنون, اهل بیتاند[11] خب پس با این آیه یقینی هر کاری که ما میکنیم پیغمبر میبیند اما بالصراحه اعلام کرد مردم! ما در محکمه قضا در دستگاه قانونگذاری در دستگاه اجرائیات در دستگاه اداره زندگی کاری با علم غیب نداریم با علم غیب با شما عمل نمیکنیم آن حساب قیامت دارد ما اگر بخواهیم مطابق با علم غیب عمل بکنیم که همه شما مجبورید که اطاعت کنید اینکه کمال از بین میرود شما باید آزادانه زندگی کنید فرمود: «إنّما أقضی بینکم بالبیّنات و الأیمان» بعد فرمود اگر کسی شاهد دروغ آورد یا سوگند دروغ یاد کرد محکمه من به استناد بیّنه یا شاهد مالی را از کسی گرفته به او داد مبادا بگوید من در محکمه پیغمبر این مال را از دست خود پیغمبر گرفتم این «فإنّما قطعتُ له به قِطعةً مِن النّار»[12] این شعلهای است که دارید میبرید و من میبینم شعله است ولی شما را آزاد گذاشتیم اگر این طور نباشد که بشر مجبور میشود در اطاعت. در رسائل در کفایه این باید دهها بار گفته میشد که علمِ غیب ملکوتی امام برای ما ممّا لا ریب فیه است (اولاً) و این فوقالحجّه است (ثانیاً) اگر معصوم با علم غیب که فلانجا زهر است فلانجا سمّ است فلانجا قتل است اگر ذات اقدس الهی دستوری ویژه بدهد بله, وگرنه آن حجّت شرعی نیست علمی که حجّت شرعی نیست اگر در اصول دهها بار گفته میشد ما دیگر خطر شهید جاوید را نمیداشتیم.
خدا غریق رحمت کند سیدناالاستاد علامه طباطبایی را با چه تلاش و کوشش خواست این مطلب را به راقِم آن کتاب بفهماند نتوانست سرّش این است که مطلب نویی است مطلب نو را شما یک بار, دو بار, ده بار هم بگویی حل نمیشود این چندین بار باید در متون درسی گفته بشود اشکال بشود حل بشود تا جا بیفتد یک کاشفالغطاء میخواهد یک فقیه فحل میخواهد که این اصول را بازنویسی کند علم غیب سند فقهی نیست مثل اینکه شما حکیمی را فقیهی را مرجعی را بگویید تو بیا اینجا را رُفت و رو کن خب میکند ولی این برای این کار نیست آن فوق این کار است عمل عادی را با علم عادی حل میکنند کارهای عادی را با علم عادی حل میکنند خب چون شیعه این حرفها را در کتابها ذخیره کرده و در حوزهها نیست خب این بالصراحه میگوید «و فیه دلیلٌ علی بطلان قول الرافضة»[13] سرّش این است که ما حرفمان را نگفتیم فقط برخی از بزرگان ما در کتابها نوشتند خب این شبهه را شما وقتی به وهابیّت و سلفی و اینها بدهید این تکفیر میکند, ولی وقتی بفهمد که ما یک علم فوقالحجّهای داریم او بلندتر و بزرگتر از آن است که معیار فقه قرار بگیرد دیگر نه زمخشریها این حرف را میزنند نه آن وهّابی و سلفی دست به چنین کاری میزنند بنابراین این ﴿أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ﴾ یعنی از نظر علمی او هم نمیداند که سلیمان میداند و احاطه میکند چون حیوان است و نمیداند که سلیمان به علم غیب آگاه است و علم ملکوتی است و علم ملکوتی, سند فقهی نیست. وجود مبارک سلیمان حالا گوش میدهد گفت: ﴿إِنِّی وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ﴾ من که رفتم در سبا منطقهای از یمن است یک حکومت و سیاست و امّت و جریان اجتماعی دیدم (یک) یک فرهنگ و فکر و عقیده هم دیدم (دو) از نظر حکومت, حکومت اینها طوری بود که خانمی در رأس حکومت قرار داشت (یک) و همه امکانات و تدبیر و اداره و مدیریت حکومت هم در اختیار او بود کمبودی هم نداشتند (این دو) ﴿إِنِّی وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ وَأُوتِیَتْ مِن کُلِّ شَیْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِیمٌ﴾ کمبود نداشتند گرانی نداشتند عرش عظیم داشتند هر چه لازمه این مملکت بود داشتند از نظر اعتقادی و فکری هم ﴿وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ خود او و قوم او هم آفتابپرست بودند مشکل اعتقادی داشتند ولی مشکل سیاسی و اقتصادی و اینها نداشتند این عصاره گزارش هدهد بود به پیشگاه سلیمان(سلام الله علیه) ﴿إِنِّی وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ وَأُوتِیَتْ مِن کُلِّ شَیْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِیمٌ﴾ این مربوط به مسائل حکومت و سیاست و امور اجتماعی و اقتصادی ﴿وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ این از نظر اعتقادی. خب حالا چطور شد که اینها آفتابپرست شدند خداپرست نشدند منشأش چیست؟ منشأش این است که ﴿وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ﴾ شیطان این شرک را برای اینها زیبا نشان داد توحید را از اینها مستور کرد اینها از توحید محروم بودند به دام وثنیّت و ثنویت افتادند برای اینکه این آفتاب است که همه این گیاهها را میرویاند این بذرها و حبّهها و هستههای این نهال را این آشکار میکند اگر آفتاب نباشد که اینها سر در نمیآورند. ﴿فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ﴾ دیگر «عن سبیل الله» نگفت, گفت ﴿السَّبِیلِ﴾ بالقول المطلق همان صراط مستقیم است آن را میگویند راه, اگر از توحید گذشتید دیگر راه نیست نه اینکه راههای دیگر هم هست اگر احیاناً گفته میشود ﴿سَبِیلَ الْغَیِّ﴾ چون پسوند دارد وگرنه بیراهه را که راه نمیگویند کجراهه را که راه نمیگویند یک حرف نفی به نام «بی» یا یک حرف تلخی به عنوان «کج» اینها را همراهی میکند یا پسوند اینهاست یا پیشوند اینهاست وگرنه آنجا که پایانش گمراهی است که دیگر راه نیست سبیل بالقول المطلق همان راه مستقیم الهی است ﴿فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ﴾ «صَدَّ» یعنی «صَرَفَ» برخیها هم «یصرفون أنفسهم» هم «یصرفون غیرهم» لذا هم صدّ خود دارند هم صدّ دیگری چون شیطان اینها را از آن راه معهود باز داشت اینها به مقصد نمیرسند در بین راه گُماند.
پرسش...
پاسخ: بله این درک را دارند دیگر منتها یک سلیمان میخواهد که اینها را به حرف بیاورد ﴿أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾[14] همین طور است دیگر خب این زمین که شهادت میدهد و شکایت میکند مسجد که شهادت میدهد چه کسی آمده چه کسی نیامده چه کسی ریاکار بود چه کسی ریاکار نبود همین یک تکّه سنگ و گِل بیش نیست در قیامت شهادت میدهد خب چه کسی آمده با چه مقصدی آمده با چه مقصودی رفته همین یک تکّه خاک دیگر اگر ذات اقدس الهی همه چیز را آگاه قرار داده فرمود: ﴿إِن مِن شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلکِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ﴾[15] همه باهوشاند منتها کسی که بفهمد این زمین چه میگوید آن درخت چه میگوید نیست خب یک سلیمان میخواهد فرمود چه گفتند, عصارهاش را شرح داد پس بنابراین هم حکومتشان را شرح داد هم انحرافشان را بیان کرد هم سبب انحرافشان را بیان کرد پس ﴿لاَ یَهْتَدُونَ﴾ پس راه اصلی چیست؟ راه اصلی این است ﴿أَلاَّ یَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْءَ فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَیَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ﴾ کارِ شمس بالعرض است شمس چه کار میکند؟ این مستورها را مشهور میکند این حَبّ و هسته و بذرهایی که در دل خاک نهان شده این با تابش آفتاب و بارش باران بالا میآید آن که هم در زمین این کارها را میکند هم در آسمان همه ستارههای مستور را که غروب کردهاند او مشهور میکند و خود شمسِ غروبکرده را او مشهور میکند این خَبء این سَتْر اینکه فرمود: «المرءُ مخبوءٌ تحتَ لسانه»[16] یعنی «مستورٌ» چیزی که مُحاط به وسیله محیط است و مستور و پوشیده است از آن به خَبء به معنای مخبوء یاد میکنند مثل لفظ به معنی ملفوظ, خَلق به معنی مخلوق, خبء یعنی مخبوء آن حدیث نورانی که فرمود: «المرءُ مخبوءٌ تحتَ لسانه» همین است ﴿یُخْرِجُ الْخَبْءَ﴾ یعنی مستور را مشهور میکند خود شمس که مستور شد او مشهور میکند این همه کواکب مستور را او مشهور میکند هم مستور میکند و هم مشهور, هم مشهور میکند و هم مستور چون مشارق ارض و مغارب ارض برای خدای سبحان است فرمود: ﴿یُخْرِجُ الْخَبْءَ﴾ بالقول المطلق ﴿فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ چه در آسمان چه در زمین, شمس که این کار را نمیکند خود شمس خَبء و شَهر دارد مشهور بودن و مستور بودن دارد ﴿وَیَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ﴾ برای اینکه بتواند اداره کند, این ذات چه کسی است؟ ﴿اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ﴾ مستحضرید قرآن کریم هم راههای فلسفه و کلام را دارد هم راههای عرفان را دارد منتها آن بخشهایی که مربوط به مناجات و دعا و اینهاست آن به زبان عرفان نزدیکتر است در مناجات ائمه(علیهم السلام) هم همین است آن خطبههای اینها روشش روش عقلی است آن مناجات و دعاهای آنها روشش روش عرفانی است آنجا سخن از استدلال نیست سخن از شهود است «یا مَن هو أقرب إلیّ مِن حبل الورید»[17] مفهوم که به ما نزدیک نیست مفهوم, قُرب و بُعدش اثری ندارد آنکه «أقرب إلیَّ مِن حبل الورید» است همان فیض ذات اقدس الهی و وجهالله است آن روایتی که تحفالعقول نقل کرد جزء غرر روایات ماست این لسان, لسان دعاست در آنجا وجود مبارک حضرت فرمود همان طور که برادران یوسف اول او را شناختند بعد اسم او را و وصف او را گفتند «إنّک» یعنی جنابعالی که تو را میبینیم و میشناسیم تو یوسفی؟! از مسمّا به اسم پی بردند نه از اسم به مسمّا ما اول کسی را که میبینیم او را میشناسیم بعد میگوییم آقا اسمش چیست وصفش چیست چه کاره است استدلال وجود مبارک امام صادق هم مطابق همین آیه سورهٴ «یوسف» همین است فرمود خدا را که شما میبینید اول او را باید بشناسید بعد الله را بعد عزیز را بعد حکیم را[18] همان کاری که ذات اقدس الهی در کوه طور با موسی کرد گفت موسی! من خدایم نه خدا منم ﴿إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾[19] خب این لسان, لسان عرفان است برای اینکه مفهوم در کار نیست اما لسانی که این حیوانات بیان کردند لسان فلسفه و برهان است همین لسان را قرآن کریم درباره انسان به طوری کامل بیان کرده که انسان را با نزدیکترین راه که «أقربُ الطُرُق» است به مقصد میرساند میبینید در کتابهایی که دیگران این راه را طی کردند برهان علیّت و معلولیّت را طی کردند برهان دور و تسلسل را طی کردند اگر ما بگوییم فلان شخص را فلان علّت قبلی آفرید نقل کلام در علّت قبلی در علّت اسبق و اسبق چون تسلسل محال است پس به سرآغاز باید برسیم این راهی است که معمولاً در کتابهای کلام و فلسفه برای اثبات مبدأ ذکر میکنند اما راهی را که قرآن کریم ارائه میدهد ضمن اینکه آن راه را برای اوساط از متفکّران باز گذاشته فرمود: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ﴾[20] راه نزدیکتر و اقربالطُرُق را برای اوحدی و خواص هم باز گذاشته که مطابق استدلال قرآن اول خدا ثابت میشود بعد تسلسل باطل نه اینکه اول تسلسل باطل بشود بعد خدا ثابت. در آیه مبارکهٴ ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ﴾[21] این طور نیست که اول ثابت بشود که بشر محتاج است به سبب امکانش و علّت میخواهد آن علّت هم محتاج است و هکذا حتّی ینتهی الأمر إلی الواجب چون تسلسل محال است این طور نیست برای اینکه اگر گفته شد «الانسان فقیرٌ» یا «الأرض فقیرٌ» یا «السماء فقیرٌ الماء فقیرٌ الحجر, المدر, الکذا الکذا فقیرٌ» فقر برای انسان, عرضِ مفارق نیست (یک) فقر برای انسان عرض ذاتی نظیر زوجیّت اربعه نیست (دو) چرا؟ برای اینکه اگر گفته شد «الانسان فقیر» این فقر لازمهٴ ذات او باشد نظیر زوجیّت اربعه هر لازمی از ملزوم خود متأخّر است در حوزه ملزوم نیست اگر فقر، لازمِ ذات انسان باشد پس در حریم ذات نیست اگر فقر در حریم ذات نبود آنجا غنا رخنه میکند اگر غنا رخنه پیدا کرد معلوم میشود در مقام ذات ـ معاذ الله ـ انسان محتاج به خدا نیست سه: اگر گفته شد «الانسان فقیرٌ» نظیر «الانسان حیوانٌ ناطق» که جنس و فصل اوست نیست چرا؟ زیرا اگر این فقر برای انسان ذاتیِ باب ماهیّت و کلیات خمس باشد چون ماهیّت تابع است و از هویّت متأخّر است معلوم میشود فقر در مقام هویّت نیست اگر فقر در مقام هویّت نبود آنجا غنا رخنه میکند و بینیازی چهار: اگر گفته شد «الانسان فقیرٌ» عین آن است که بگوییم «الانسان موجودٌ» اگر گفتیم «الله غنیٌّ» با «الله موجودٌ» یکی است دیگر چون آنجا صفت عین ذات است اینجا هم صفت عین ذات است اگر «الانسان فقیرٌ» شده «الانسان موجودٌ» در متن هویّت وقتی فقر شد این فقر الاّ ولابد به غنی متّصل است نه به فقیر دیگر اگر کسی بگوید این زید را فلان شخص آفرید ما مثل متکلّم یا حکیم دیگر نمیگوییم نقل کلام در آن میکنیم میگوییم جواب ما را ندادی نه اینکه ما را جواب دادی ما این سؤال را درباره او مطرح میکنیم ما میگوییم فقیر را چه کسی خلق کرد شما نمیتوانید بگویید فقیر را فقیر, اگر شما گفتید فلان شیء را فلان شیء خلق کرد جواب ما را ندادید نه اینکه ما نقل کلام در او بکنیم میگوییم جواب ما را ندادید اگر گفتید زید را الله آفرید میگوییم جواب دادید «یا أیّها الْمَلک و الفلک یا أیّها الجن و الانس أنتم الفقراء إلی الله» این راهِ قرآنی اول خدا را ثابت میکند بعد تسلسل را باطل میکند فقیر, غنی میخواهد نه اینکه فقیر به فقیر دیگر فقیر به فقیر دیگر, آن یک آدم بیکار میخواهد تا بگوید نقل کلام در او میکنیم چه را نقل کلام میکنیم مگر او جواب شما را داد؟! او جواب شما را نداد شما بگویید آقا جواب مرا ندادی فقیر را چه کسی آفرید میگویی این فقیر را آن فقیر؟! ما درباره «الفقیر» بحث میکنیم او هم که همین است نه اینکه جوابمان را گرفتیم میرویم به سراغ او نقل کلام داریم میکنیم حتّی یَنتهی الأمر تا به زحمت تسلسل را باطل کنیم و مانند آن, اول خدا ثابت میشود بعد تسلسل باطل این راههایی است که قرآن کریم ارائه کرده این راهها در حدّ حیوانات نیست این برای انسانی است که «حیٌّ متألّه» اما آن مسئله شهودی که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) از آیه سورهٴ «یوسف» استفاده کرد خب آن برای اوحدیّ از انسانهاست.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ نمل, آیهٴ 18.
[2] . التفسیر الکبیر, ج24, ص549.
[3] . التبیان فی تفسیر القرآن, ج8, ص84 و 85.
[4] . سورهٴ اعلیٰ, آیهٴ 3.
[5] . سورهٴ نمل, آیهٴ 17.
[6] . الکشاف, ج3, ص358.
[7] . الکشاف, ج3, ص359.
[8] . سورهٴ بقره, آیهٴ 124.
[9] . کشف الغطاء (ط ـ الحدیثة), ج3, ص113 و 114.
[10] . سورهٴ توبه, آیهٴ 105.
[11] . الکافی, ج1, ص219.
[12] . الکافی, ج7, ص414.
[13] . الکشاف, ج3, ص359.
[14] . سورهٴ فصلت, آیهٴ 21.
[15] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 44.
[16] . نهجالبلاغه, حکمت 148.
[17] . الکافی, ج2, ص484.
[18] . ر.ک: تحفالعقول, ص327 و 328.
[19] . سورهٴ نمل, آیهٴ 9.
[20] . سورهٴ طور, آیهٴ 35.
[21] . سورهٴ فاطر, آیهٴ 15.
تاکنون نظری ثبت نشده است