- 742
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 69 تا 89 سوره شعراء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 69 تا 89 سوره شعراء"
- تبیین توحید توسط حضرت ابراهیم (ع)؛
- خدای سبحان علمش حضوری است نه حصولی؛
- خلط و اشتباه بین تکوین و تشریع.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ إِبْرَاهِیمَ (69) إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ (70) قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَاماً فَنَظَلُّ لَهَا عَاکِفِینَ (71) قَالَ هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ (72) أَوْ یَنفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ (73) قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آباءَنَا کَذلِکَ یَفْعَلُونَ (74) قَالَ أَفَرَأَیْتُم مَا کُنتُمْ تَعْبُدُونَ (75) أَنتُمْ وَآبَاؤُکُمُ الْأَقْدَمُونَ (76) فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِینَ (77) الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ (78) وَالَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ (79) وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ (80) وَالَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ (81) وَالَّذِی أَطْمَعُ أَن یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ (82) رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ (83) وَاجْعَل لِی لِسَانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ (84) وَاجْعَلْنِی مِن وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِیمِ (85) وَاغْفِرْ لِأَبِی إِنَّهُ کَانَ مِنَ الضَّالِّینَ (86) وَلاَ تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ (87) یَوْمَ لاَ یَنفَعُ مَالٌ وَلاَ بَنُونَ (88) إِلَّا مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ (89)﴾
آنچه مربوط به سؤالهای قبلی بود در آیه 59 گفته شد که ﴿وَأَوْرَثْنَاهَا بَنِی إِسْرَائِیلَ﴾ ظاهر آیه این است که سرزمین مصر را خدای سبحان به بنیاسرائیل ارث داد. از بخشی از آیات قرآن هم برمیآید که مستضعفین وارد مشرق و مغرب آن قسمت خاورمیانه شدند ﴿وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کَانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا﴾[1] سؤال این بود که بنیاسرائیلی که از راه معجزه از دریای احمر گذشتند آیا دوباره از راه کشتی و امثال کشتی از دریای احمر عبور کردند به مصر آمدند یا نه و اگر به مصر نیامدند چگونه وارث سرزمین مصر میشوند؟ احتمال اینکه اینها در خارج مصر باشند و به مصر نیامده باشند ولی مصر را به ارث برده باشند این احتمال بعید نیست ولی باید بنیاسرائیل یک امپراطوری بزرگی در این خاورمیانه تشکیل میدادند که این مصرِ پهناور زیر پوشش حکومت آنها قرار میگرفت تا گفته بشود که مصر را اینها به ارث بردند، چنین قدرت و حکومتی هم برای بنیاسرائیل نبود بنابراین باید درباره ﴿وَأَوْرَثْنَاهَا بَنِی إِسْرَائِیلَ﴾[2] یک بحث دیگری کرد این بحث همچنان باز است.
درباره علم ذات اقدس الهی که به اشیاء عالم است در نقد سخنان جناب فخررازی گفته شد خدای سبحان علمش حضوری است نه حصولی؛ علم حصولی آن است که از صورت ذهنی شیئی, مفهوم شیئی به ذهن بیاید ذات اقدس الهی منزّه از ذهن است (یک) منزّه از مفهومیابی است (دو) حقیقت هر چیزی نزد او معلوم است. اشیائی که در خارج موجودند بذواتها و حقائقها عندالله حاضرند این علم حضوری است این روشن است اما قبل از اینکه این اشیاء در عالم خارج یافت بشوند در مخزن ربوبی وجود دارند طبق آیهای که در سورهٴ مبارکهٴ «حجر» گذشت که فرمود: ﴿إِن مِّن شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾[3] هر شیئی که در عالم طبیعت یعنی عالم مادّه یافت میشود در مخزن الهی وجود دارد به وجود جمعی و نوری (یک) خواص و احکام و لوازم و ملازمات و اوصاف به نحو عینیّت همراه آنهاست (دو) منتها به نحوی که مناسب با آن مخزن ربوبی باشد (سه) خدای سبحان به همه اشیاء در مخزن ربوبی علم دارد به علم حضوری، به لوازمشان علم دارد به علم حضوری این لوازم اشیاء که در مخزن حق وجود دارند در آنجا به علم حضوری معلوماند وقتی هم تنزّل کردند به علم حضوری معلوماند پس هم قبلاً به علم حضوری معلوم بودند هم بعداً به علم حضوری معلوماند منتها آن علم حضوری قبل از وجود با علم حضوری بعد از وجود فرق میکند این دو مطلب راجع به مسائل گذشته.
اما جریان حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) با جریان حضرت موسی(سلام الله علیه) خیلی فرق میکند در جریان حضرت موسی در آیه ده همین سورهٴ «شعراء» فرمود: ﴿وَإِذْ نَادَی رَبُّکَ مُوسَی﴾ اما در جریان حضرت ابراهیم فرمود: ﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ إِبْرَاهِیمَ﴾ برای اینکه اینها عرباند فرزندان ابراهیماند و ابراهیم(سلام الله علیه) جدّ اینهاست بنیانگذار کعبه است این سرزمین به وسیله ابراهیم و فرزند ابراهیم, اسماعیل(سلام الله علیهما) آباد شده اینها به حضرت ابراهیم خیلی علاقهمندند احترام میگذارند فرمود جریان حضرت ابراهیم را ـ که جدّ این اعراب است از راه اسماعیل ـ بخوان که این آمده توحید را در این سرزمین احیا کرده لذا بین طرح قصّه حضرت ابراهیم با طرح قصّه حضرت موسی خیلی فرق است. فرمود شما الآن بتها را میپرستید وضعی که شما و نیاکانتان دارید همین وضع را وجود مبارک ابراهیم دید که مردم آن سرزمین نسبت به نیاکانشان داشتند شما و پدرانتان بتها را میپرستید وجود مبارک ابراهیم آمد دید گروهی هستند که خود آنها و اجداد و آباء آنها بتها را میپرستیدند حضرت ابراهیم به آنها فرمود شما چه میکنید هم با خود قومش استدلال کرد هم با عموی خودش استدلال کرد در دو بخش، جداگانه در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» استدلال حضرت ابراهیم گذشت اما در سورهٴ «شعراء» جمعبندی کرد فرمود حضرت ابراهیم به عموی خود و به قوم خود اعتراض کرد که چرا بتها را میپرستید ﴿إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ﴾ آنها بتها را میپرستیدند. وجود مبارک حضرت ابراهیم در دو بخش، جداگانه با اینها استدلال کرد. آنها که به اصطلاح محقّقینشان بودند گرفتار خلط تکوین و تشریع بودند آنها که توده مردم بودند گرفتار تقلید از نیاکان و گذشتگان بودند. آن توده مردم در اثبات, مقلِّد و در نفی, مقلِّد, در تصدیق, مقلّد و در تکذیب, مقلّد بودند اگر میخواستند چیزی را بپذیرند میگفتند چون نیاکان ما قبول داشتند اگر میخواستند چیزی را نپذیرند میگفتند چون نیاکان ما قبول نداشتند وقتی در بخش اثبات سخن میگفتند, میگفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَی آثَارِهِم مُقْتَدُونَ﴾[4] در بخش نفی میخواستند سخن بگویند میگفتند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾[5] نیاکان ما که چنین حرفی نداشتند، بنابراین تصدیقشان تقلیدی تکذیبشان تقلیدی, اثباتشان تقلیدی نفیشان تقلیدی، این گروه مقلِّد.
اما محقّقان آنها بین تکوین و تشریع خلط میکردند محقّقانشان میگفتند که خدا عالم است قادر است وضع ما را میبیند اگر بتپرستی بد باشد خب جلوی ما را میگیرد ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلاَ آبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْءٍ﴾ مگر خدا نمیداند مگر خدا نمیبیند این کار ما خوب است دیگر اگر بد باشد خب جلوی ما را میگیرد انبیا آمدند گفتند خدا تکویناً عالم است قادر است تشریعاً نهی کرده گفته این کار را نکنید شما را آزاد گذاشته تا شما با آزادی به مقصد برسید ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلاَ آبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْءٍ﴾[6] یعنی چه؟! این معنایش اباحهگری است یعنی هر کاری جایز است! آدمکشی جایز است راهزنی جایز است قتل نفس جایز است سرقت جایز است اینکه اباحهگری است این نفی مذهب است ذات اقدس الهی در نظام تکوین، بکلّ شیء عالم است و بکلّ شیء قادر است. در نظام تشریع بکلّ شیء عالم است و بکلّ شیء قادر است ولی به ما گفته ما شما را آزاد گذاشتیم هیچ اجباری در کار نیست یا قبول یا نکول, کمال در این است که انسان آزاد باشد ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾[7] ما اگر شما را مجبور بکنیم به پذیرش دیگر که کمال نیست فرمود: ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾[8] ولی به شما میگوییم بیراهه نروید خودتان را به سوختن ندهید آنجا ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[9] در کار است ﴿ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ﴾[10] در کار است خب اگر اباحهگری باشد هر دو طرف جایز باشد دیگر بگیر و ببند برای چیست این ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾[11] برای تکوین است آن بگیر و ببند برای تشریع است فرمود ما حرفهایمان را میزنیم یک طرف بهشت است یک طرف جهنم ﴿وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ﴾[12], ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ آزادید اما آن طرف رفتید بگیر و ببند است ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[13] است ﴿ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ﴾[14] است اگر ما شما را یک طرفه بند میکشیدیم که کمال نبود، کمال انسان در این است که ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ آزادانه به یک طرف برود چرا بین تشریع و تکوین خلط میکنید.
حرف محقّقانشان را قرآن کریم جداگانه طرح کرد جداگانه جواب داد حرفهای عوامهای اینها را جداگانه طرح کرد جداگانه جواب داد حالا با این عوامها میفرماید شما و نیاکانتان، بالأخره منطقی باید داشته باشید برای پذیرش بتپرستی؛ شما اینها را برای چه میپرستید؟ یک انسان عاقل کاری که میکند یا برای جلب منفعت است یا برای دفع مضرّت هر کدام از آنها باشد برهان کاملی است لذا با «أو» عطف کرده نه با «واو» فرمود اینها یا باید این کار را بکنند یا باید آن کار را بکنند هیچ کدام از این کارها نیست به صورت قیاس استثنایی ترسیم بکنیم میگویند اگر اینها بت باشند یا باید نافع باشند یا باید ضارّ باشند یا باید مُمیت باشند یا باید مُحیی باشند و التالی بأسره محال هیچ کاری از اینها ساخته نیست خب چرا میپرستید؟! این برهانی است که با آنها و با نیاکان آنها در میان میگذارد که هم تقلید را باطل میکند و هم بیبرهان چیزی را قبول کردن را باطل میکند پرستش بیجا را باطل میکند.
برخیها فکر میکردند که این اصنام و اوثان قبله است نه معبود در حالی که هم معبودٌله بود هم معبودٌإلیه اول ارواح فرشتهها یا شمس و قمر و کواکب آسمانی را میپرستیدند بعد دیدند که گاهی شب است گاهی روز است گاهی غروب دارند گاهی طلوع دارند مجسّمههایی برای آنها درست کردند که به یاد آنها باشند کم کم همین مجسّمهها را میپرستیدند به دلیل اینکه استدلال انبیا متوجّه همین چوب و سنگ است فرمود: ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِهَا﴾[15] خب اگر آنها میگفتند ما که اینها را نمیپرستیم اینها برای تندیس و تقدیس است و امثال ذلک خب این استدلال تام نبود استدلال انبیا وقتی تام است که این اصنام و اوثان معبود آنها باشند و همین طور هم بود خب اینها میپرستیدند.
بعد میفرمایند اینها یکی از این کارها را باید بکنند به نحو «أو» ذکر کرده نه به نحو «واو» آیا اینها حرفهای شما را میشنوند که شما اگر چیزی گفتید آنها اجابت کنند تکریم کردید آنها بپذیرند یا نمیشنوند اگر اینها سمیع نیستند چرا عبادت میکنید اگر اینها نافع نیستند چرا عبادت میکنید اگر اینها ضارّ نیستند چرا عبادت میکنید اول که نفرمود: ﴿أُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ﴾[16] اول که دست به تبر نبرد بعدها فرمود: ﴿أُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ﴾ بعد دست به تبر برد ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا کَبِیراً لَّهُمْ﴾[17] اول این استدلالها بود. فرمود: ﴿إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ ٭ قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَاماً﴾ (این یک) ﴿فَنَظَلُّ لَهَا عَاکِفِینَ﴾ و دائماً هم این سنّت و سیرت ماست (دو) ظَلّ یعنی دائم خود آنها از اصنام با ضمیر مؤنث یاد کردند ولی ادب را وجود مبارک حضرت ابراهیم حفظ کرد از همه اینها با جمع مذکّر سالم یاد کرد فرمود: ﴿هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ﴾ (این یک) ﴿أَوْ یَنفَعُونَکُمْ﴾ (این دو) ﴿أَوْ یَضُرُّونَ﴾ (این سه) یکی از امور باید باشد والتالی بأسره محال اینها هیچ کارهاند، نفرمود اینها باید هم سمیع باشند هم بصیر باشند هم نافع باشند هم ضارّ فرمود یکی از اینها هم باشد بهانه دارید برای پرستش اما اینها هیچ کارهاند آنها گفتند که ما برهانمان همان تقلید ماست؛ در پذیرش, مقلِّد و در نفی هم مقلِّد, در پذیرش میگوییم ﴿بَلْ وَجَدْنَا آباءَنَا کَذلِکَ یَفْعَلُونَ﴾ در نفی هم در جای دیگر گفتند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾[18]. آنگاه وجود مبارک حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) فرمود ما که با شخص بحث نداریم ما با فکر و مکتب بحث داریم لذا ما شما و نیاکانتان همه را با یک مکتب داریم میبینیم هیچ کدامتان حرفی برای گفتن ندارید بعد فرمود: ﴿أَفَرَأَیْتُم مَا کُنتُمْ تَعْبُدُونَ﴾ ﴿کُنتُمْ﴾ یعنی «أنتم و آبائکم» برای اینکه بالصراحه ذکر فرمود: ﴿أَنتُمْ وَآبَاؤُکُمُ الْأَقْدَمُونَ﴾ چون آنها هم حرف تحقیقی ندارند آنها هم اگر بخواهند برهانی اقامه بکنند باید بگویند که این معبودهای ما یا سمیعاند یا نافعاند یا ضارّند یک کاری از آنها ساخته است هیچ کاری از آنها ساخته نیست.
بعد فرمود ما که انسانیم که نمیتوانیم به هر چیزی گرایش داشته باشیم یا از هر چیزی جدا باشیم ما یک جذب و دفع داریم این جذب و دفع در هر موجودی هست این جذب و دفع در خاکها هست اگر خاکی بخواهد «لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن»[19] این طور نیست که هر خاکی کنار هر خاکی جمع بشود, بشود لعل یا عقیق، بالأخره خاکها مناسباند این خاکهای مناسب دور هم جمع میشوند, میشود عقیق میشود لعل و مانند آن این جذب و دفع در خاک هم هست در گیاهان هم هست. حالا اگر گیاهی بخواهد رشد بکند خوشرنگ بشود خوشطعم بشود زیبا بشود این دیگر هر خاکی را جذب نمیکند این جذب و دفع در گیاهان هم هست بالاتر از گیاهان در سطح حیوانات هم هست منتها به صورت شهوت و غضب است این شهوت و غضب قدری که رقیقتر شد به صورت محبّت و عداوت در میآید قدری که لطیفتر شد به صورت ارادت و کراهت در میآید وقتی خیلی ناب و تمیز و خالص شد به صورت تولّی و تبرّی در میآید این تولّی و تبرّیِ امروز همان جذب و دفع چند قرن قبل است منتها در جماد که هست جذب و دفع است در حیوان که هست شهوت و غضب است قدری بالاتر که آمد محبّت و عداوت است قدری که رقیقتر شد ارادت و کراهت است یک وقت ناب شد و انسانی شد میشود تولّی و تبرّی. فرمود ما یک تولّی داریم یک تبرّی داریم, تولّی من به ربّالعالمین است از او که بگذریم من تبرّی دارم ﴿فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِینَ﴾ من جاذبهام به ربّالعالمین است دافعهام به ماعدای اوست هر چه از خدا نیست من دفعش میکنم هر چه خدایی است میپذیرم آن وقت این ربّالعالمین را به عنوان متن قرار داد اوصافی را به عنوان حدود وسطا قرار داد که هر کدام از اینها میتوانند حدّ وسط یک برهان باشند آن وقت آن ربّالعالمین را که ربّ جهان است (یک) ربّ انسان است (دو) ربّ پیوند انسان و جهان است (سه) مفهومش را باز کرده فرمود اصلِ کان تامّه ما او, کان ناقصه ما او هستیِ ما او هدایتِ ما او ابقای ما او اطعام ما او محسوسات ما او معقولالت ما او همه را او دارد اداره میکند چون او دارد اداره میکند به آن سمت گرایش داریم از غیر او کاری ساخته نیست اینها دشمن مناند یعنی گرایش به آنها زیانبار است من از آنها مُتبرّیام و به ذات اقدس الهی و اسمای حسنای او و وحی و نبوّت و امامت و اهل بیت و اینها که همه به طرف ذات اقدس الهی دعوت میکنند ما نسبت به اینها تولّی داریم فرمود: ﴿أَفَرَأَیْتُم مَا کُنتُمْ تَعْبُدُونَ ٭ أَنتُمْ وَآبَاؤُکُمُ الْأَقْدَمُونَ﴾ دیدید که چیزی از آن در نیامده دستتان خالی است اما من ﴿فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی﴾ از همه اینها بیزارم از شما و فکرتان از نیاکانتان و فکرشان از بتها و بتفروشها و بتتراشها و بتپرستان همه بیزارم چون همه اینها دشمنان ما هستند ﴿إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِینَ﴾ آن وقت ربّالعالمین، سلسله انبیا در آن هست, اولیا در آن هست ائمه در آن هست کتابهای آسمانی در آن هست مراکز مذهب در آن هست اینها در آن هست ﴿إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِینَ﴾ خب ربّالعالمین چه کار کرده این ربّالعالمین متن است.
وجود مبارک موسای کلیم آن متن را اول فرمود بعد کم کم در طیّ بحثهایی آن را شرح داد؛ در سورهٴ مبارکهٴ «طه» وقتی آنها سؤال کردند ﴿مَن رَبُّکُمَا یَا مُوسَی﴾[20] فرمود ـ در آیه پنجاه سورهٴ «طه» ـ ﴿رَبُّنَا الَّذِی﴾ این سه نظام را انجام داد یک: ﴿أَعْطَی کُلَّ شَیْءٍ﴾ او میشود مُعطی این میشود نظام فاعلی, دو: ﴿خَلْقَهُ﴾ نظام داخلی را داد, سه: نظام غایی را داد ﴿ثُمَّ هَدَی﴾[21] این کوتاهترین آیه و جامعترین آیه است از لحاظ در برداشتن سه نظام؛ نظام فاعلی نظام داخلی نظام غایی. نظام فاعلی آن است که کلّ جهان را یک نفر دارد اداره میکند نظام داخلی آن است که هر چیزی را هماهنگ خلق کرده یعنی اگر در انسان، هزارها سلول و ذرّات و اجزاء و جزئیات است همه با هم هماهنگاند این را میگویند نظام داخلی اگر در درخت هزارها جزء است اگر در حیوان اگر در آب اگر در سنگ اگر در جماد اگر در موجودات دیگر اجزای فراوانی هست اینها با هم هماهنگاند هیچ جزئی مخالف جزء دیگر نیست نظام داخلی را خیلی منسجم و هماهنگ آفریده سوم نظام غایی است خب برای چه آفریده هدفی دارد. این نظام غایی آخرین نظام است که فرمود: ﴿ثُمَّ هَدَی﴾ آن ﴿خَلْقَهُ﴾ نظام داخلی است ﴿أَعْطَی کُلَّ شَیْءٍ﴾[22] نظام فاعلی است این آیه کوچک این سه نظام را در برداشت وجود مبارک حضرت موسی این را به عنوان متن قرار داد در آیات دیگر آن را شرح کرد اما وجود مبارک حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) که فرمود: ﴿إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِینَ﴾ این را متن قرار داد بعد در همینجا این را شرح میکند نسبت به ما چه کار کرد خالق ماست «کان» تامّه ما را داد (یک) ﴿فَهُوَ یَهْدِینِ﴾ «کان» ناقصه ما کمالات ما تکامل ما راه رسیدن به کمال اینها را به ما آموخت (دو) تأمین مسائل حسّی که مورد نیاز شماست محسوس شماست باید شما از همین راه کم کم به مبادی بالاتر راه پیدا کنید آن را هم او خلق کرده (سه) ﴿وَالَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی﴾ دستگاه گوارش را طوری آفرید که غذاهای مناسب را جذب میکند و غذاها را هم طرزی قرار داد که بتوان تحویل این دستگاه گوارش داد این دستگاه گوارش را عاقلانه و عادلانه اداره میکند که این غذایی که انسان میخورد این دستگاه گوارش به وسیله رهبری نفس سهم همه را بدهد سهم ناخن را بدهد سهم مو را بدهد سهم استخوان را بدهد سهم پوست را بدهد سهم گوشت را بدهد سهم بینایی چشم را بدهد سهم شنوایی گوش را بدهد او باید آن قدر دقیق باشد که بفهمد که گوش چه میخواهد و چشم چه میخواهد آن پردههای هفتگانه رقیق چشم چه میخواهند چطور میخواهند چقدر میخواهند که به همهشان بدهد خب الآن هزارها سال است که طب راه افتاده شما مجموع اطبّا را هم اگر جمع بکنید بخش وسیعی از مجهولات هنوز مانده که چگونه این نفس این یک تکّه نان را آن قدر تقسیم میکند که اگر یک گوشه دست رنگش فرق میکند همان گوشه آنجا که خال دارد این یک تکّه نان به صورتی در میآید که آن خال هم غذای خودش را بخورد کسی که دستش در دوران کودکی خال دارد این خیال میکند همان خال بیست سال قبل یا سی سال قبل است در حالی که چندین بار عوض شده خب این خالی که در صورتش است خالی که در دستش است این غذا میخواهد این غذایی میخواهد مناسب خودش باشد باید مشکی باشد گرد باشد کذا و کذا باشد همه اینها را مدبّرانه نفس دارد انجام میدهد این است که گفتند: «مَن عرف نفسه فقد عرف ربّه»[23] خب این تازه گوشهای از اسرار عالم است فرمود خدا این کار را میکند کسی را من میپرستم اینچنین باشد همه اینها حدّ وسطاند. در آنجا «أو» را ذکر کرده به جای «واو» در اینجا «الّذی» را تکرار کرده هر کدام از این «الّذی» به منزله حدّ وسط است خدا ﴿الَّذِی خَلَقَنِی﴾ فهو معبود «الّذی یهدینی فهو معبود, الّذی یُطعمنی فهو معبود, الّذی یَسقینی فهو معبود, الّذی یشفینی فهو معبود, الّذی یُمیتنی فهو معبود, الّذی یحیینی فهو معبود, الّذی أطمع أن یغفر لی خطیئتی فهو معبود» تکرار «الّذی» برای اینکه هر کدام از اینها یک حدّ وسط است هر که این کاره است معبود است و این کار از غیر خدا ساخته نیست لذا فرمود: ﴿فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِینَ﴾, ﴿رَبَّ الْعَالَمِینَ﴾ متن است چه کسی است ﴿الَّذِی خَلَقَنِی﴾ این به عنوان مثال است یعنی «خلقنی و خلقکم و خلق آبائکم و خلق الأرض و السماء» ﴿فَهُوَ یَهْدِینِ﴾ «یهدینی یهدیکم یهدی آبائکم یهدی کذا و کذا» ﴿وَالَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی﴾ «و یطعمکم و یطعم آبائکم» ﴿یَسْقِینِ﴾ «یسقیکم یسقی آبائکم» حالا اینها به عنوان مثال است ﴿وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ﴾.
بیانی سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) دارد که وجود مبارک حضرت ابراهیم درصدد شمارش نعمتهای خداست چون بیماری, زوال نعمت و سلب نعمت است این را به خدا اسناد نداد لذا به خودش اسناد داد بعد میفرماید اینکه برخیها گفتند نقص را [با اینکه از خداست, تأدّباً] به خود اسناد داد «فلیس بذاک»[24] در حالی که بعضی از بزرگان اهل معرفت از کُمّلین اهل معرفت این فرمایش را فرمودند, جمع بین هر دو نکته اُولاست یکی اینکه ﴿إِذَا مَرِضْتُ﴾ چون زوال نعمت است این را به خود اسناد داد دوم اینکه تأدّب در گفتار را هم رعایت کرد در جمله بعد فرمود: ﴿وَالَّذِی یُمِیتُنِی﴾, ﴿یُمِیتُنِی﴾ خب زوال نعمت حیات است اینجا به خودش اسناد نداد به خدا اسناد داد اما چون اماته این طور نیست که من مُردم چون موت در اختیار دیگری است اینجا به خودش اسناد نداد مرض را میشود انسان به خودش اسناد بدهد اما موت ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ﴾[25] موت به دست کسی است که حیات به دست اوست.
پرسش: مگر موت ورود به نشئه دیگر نیست, چرا زوال نعمت است؟
پاسخ: خب زوال مطلق که لازم نیست باشد زوال از این نعمت هست دیگر, اگر موت را ما به لحاظ آخرت و برزخ بسنجیم میشود حیات دیگر موت نیست آن چهره زوال از این دنیا را میگویند موت.
خب ﴿وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ ٭ وَالَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ﴾ یعنی «یُمیتنی و ایّاکم و آبائکم, یحیینی و ایّاکم و آبائکم» در جریان مغفرت وجود مبارک حضرت ابراهیم جزء مخلَصین است این ذنبی ندارد و خدای سبحان به برخی از اینها یک جایزه ویژه هم داد مخلِصین یک مرحله هستند مخلَصین بالاتر از مخلِصیناند مخلَصین کسانیاند که ذات اقدس الهی در بین افراد مخلِص یک عدّه را برای خود برچین میکند «استخلصهم الله لنفسه» در این مخلِصین یک افراد برجستهای پیدا میشوند, میشوند مخلَص، در مخلَصین برخیها جایزه ویژهای دارند درباره حضرت ابراهیم و حضرت اسحاق و حضرت یعقوب میفرماید: ﴿إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ﴾ ما اینها را یک جایزه ویژه دادیم ﴿إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ﴾ که این جایزه, جایزه ویژه است. سؤال: «ما تلک الخالصة»؟ جواب: ﴿ذِکْرَی الدَّارِ﴾[26] اینها به یاد خانهشاناند خیلیها گاهی به یاد خانهشاناند میگویند ظهر شده برویم خانه, بعضیها دائماً به یاد خانهاند کسی که دائماً به یاد خانه باشد او ذکر ویژه دارد خانه ما که آخرت است دیگر اینجا که مسافرخانه است ما خانهای داریم برای ما ساختند یا خودمان ساختیم به اذن خدا آن ﴿ذِکْرَی الدَّارِ﴾ دار همان آخرت است اینجا مسافرخانه است اگر کسی به یاد مسافرخانه باشد خب از خانه خودش و از وطن خودش غفلت کرده اما کسی که به یاد خانهاش است همیشه درصدد آباد کردن آنجاست دیگر، فرمود ما این جایزه ویژه را به این چند نفر دادیم ﴿إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ﴾ سؤال: «ما تلک الخالصة»؟ جواب: ﴿ذِکْرَی الدَّارِ﴾ اینها به یاد خانهشاناند خب اگر کسی دائماً به یاد خانه باشد سعی میکند بالأخره آن را از دست ندهد آنجا را خراب نکند این یک جایزه ویژه است که ذات اقدس الهی به حضرت ابراهیم و اینها داد.
پرسش...
پاسخ: خب آنکه نسبت به دیگران که این را نداد بالاتر است، این به ذکر صاحب دار بود برای اینکه گفت ﴿إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِینَ﴾ که خودش را گِره زده به تولّی توحیدی این تمام شد. در این مراحلی که [خودش را] به تولّی توحیدی گِره زده که فرمود: ﴿فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِینَ﴾ زیرمجموعه این، درجاتی است مراتبی است فضایلی است که بعضها فوق بعض یکی از آنهایی که فوق بعض است همان ﴿ذِکْرَی الدَّارِ﴾ است فرمود: ﴿وَالَّذِی أَطْمَعُ أَن یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ﴾ اشتغال اینها به مباحات همین چند لحظه که به غذا خوردن به خوابیدن و مانند آن مشغولاند از باب «حسنات الأبرار سیّئات المقرّبین»[27] همین را خطیئه تلقّی میکنند وگرنه اگر کسی جزء مخلِصین بود (اولاً) بعد مخلَص شد (ثانیاً) بعد جایزه ویژه دریافت کرد (ثالثاً) اینکه خطیئهای ندارد اما همین که گاهی مشغول مباحات بشوند همین را احیاناً خطیئه تلقّی میکنند فرمودند: ﴿وَالَّذِی أَطْمَعُ أَن یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ﴾ آن روز ما را ببخشند!
اینجا که فرمود: ﴿وَالَّذِی أَطْمَعُ﴾ دو مطلب است این چون حدّ وسط است برای برهان توحید دیگر, قدرتِ او بر مغفرت، حدّ وسط توحیدی است خدا کسی است که قادر باشد بر بخشش و این چون قادر بر بخشش است پس خداست اما درباره خود که من آیا شایستهام مورد مِهر حق قرار بگیرم به صورت رجا و امید ذکر کرده است دیگر اینجا برهان نیست آنکه برهان است این است که چرا شما خدا را میپرستید برای اینکه او قادر مطلق است بر غفران خطیئه اما من امیدوارم که مرا ببخشد این دیگر مربوط به خود شخص است ﴿وَالَّذِی أَطْمَعُ أَن یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ﴾ آنگاه عرض کرد: ﴿رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ﴾ در بخشهای دیگر هم در جریان حضرت ابراهیم هست که ﴿وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ﴾ بین صالحین با ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ خیلی فرق است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
1.سورهٴ اعراف, آیهٴ 137.
1. سورهٴ شعراء, آیهٴ 113.
2. سورهٴحجر, آیهٴ 21.
1. سوره زخرف, آیهٴ 256.
2. سورهٴ قصص, آیهٴ 36 ؛ سورهٴ مومنون, آیهٴ 24.
3. سورهٴانعام, آیهٴ 148.
4. سورهٴ بقره, آیهٴ 256.
5. سورهٴ کهف, آیهٴ 29.
6. سورهٴ حاقه, آیهٴ 30.
1.سورهٴ حاقه, آیهٴ 31.
2. سورهٴ بقره, آیهٴ 256.
3. سورهٴ بلد, آیه 10.
4.سورهٴ حاقه, آیهٴ 30.
5.سورهٴ حاقه, آیهٴ 31.
1. سورهٴ اعراف، آیهٴ 195.
2. سورهٴ انبیاء، آیهٴ 67.
3. سورهٴ انبیاء، آیهٴ 58.
1. سورهٴ مؤمنون، آیه 24.
2. دیوان سنایی، قصیده 134.
1. سورهٴ طه، آیهٴ 49.
2. سورهٴ طه، آیهٴ 50.
3. سورهٴ طه، آیهٴ 50.
1. متشابه القرآن، ج1، ص 44.
1. المیزان، ج 15، ص 284.
1. سورهٴ ملک، آیهٴ 2.
2. سورهٴ ص، آیهٴ 46.
1. بحارالانوار، ج 25، ص 205.
- تبیین توحید توسط حضرت ابراهیم (ع)؛
- خدای سبحان علمش حضوری است نه حصولی؛
- خلط و اشتباه بین تکوین و تشریع.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ إِبْرَاهِیمَ (69) إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ (70) قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَاماً فَنَظَلُّ لَهَا عَاکِفِینَ (71) قَالَ هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ (72) أَوْ یَنفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ (73) قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آباءَنَا کَذلِکَ یَفْعَلُونَ (74) قَالَ أَفَرَأَیْتُم مَا کُنتُمْ تَعْبُدُونَ (75) أَنتُمْ وَآبَاؤُکُمُ الْأَقْدَمُونَ (76) فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِینَ (77) الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ (78) وَالَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ (79) وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ (80) وَالَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ (81) وَالَّذِی أَطْمَعُ أَن یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ (82) رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ (83) وَاجْعَل لِی لِسَانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ (84) وَاجْعَلْنِی مِن وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِیمِ (85) وَاغْفِرْ لِأَبِی إِنَّهُ کَانَ مِنَ الضَّالِّینَ (86) وَلاَ تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ (87) یَوْمَ لاَ یَنفَعُ مَالٌ وَلاَ بَنُونَ (88) إِلَّا مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ (89)﴾
آنچه مربوط به سؤالهای قبلی بود در آیه 59 گفته شد که ﴿وَأَوْرَثْنَاهَا بَنِی إِسْرَائِیلَ﴾ ظاهر آیه این است که سرزمین مصر را خدای سبحان به بنیاسرائیل ارث داد. از بخشی از آیات قرآن هم برمیآید که مستضعفین وارد مشرق و مغرب آن قسمت خاورمیانه شدند ﴿وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کَانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا﴾[1] سؤال این بود که بنیاسرائیلی که از راه معجزه از دریای احمر گذشتند آیا دوباره از راه کشتی و امثال کشتی از دریای احمر عبور کردند به مصر آمدند یا نه و اگر به مصر نیامدند چگونه وارث سرزمین مصر میشوند؟ احتمال اینکه اینها در خارج مصر باشند و به مصر نیامده باشند ولی مصر را به ارث برده باشند این احتمال بعید نیست ولی باید بنیاسرائیل یک امپراطوری بزرگی در این خاورمیانه تشکیل میدادند که این مصرِ پهناور زیر پوشش حکومت آنها قرار میگرفت تا گفته بشود که مصر را اینها به ارث بردند، چنین قدرت و حکومتی هم برای بنیاسرائیل نبود بنابراین باید درباره ﴿وَأَوْرَثْنَاهَا بَنِی إِسْرَائِیلَ﴾[2] یک بحث دیگری کرد این بحث همچنان باز است.
درباره علم ذات اقدس الهی که به اشیاء عالم است در نقد سخنان جناب فخررازی گفته شد خدای سبحان علمش حضوری است نه حصولی؛ علم حصولی آن است که از صورت ذهنی شیئی, مفهوم شیئی به ذهن بیاید ذات اقدس الهی منزّه از ذهن است (یک) منزّه از مفهومیابی است (دو) حقیقت هر چیزی نزد او معلوم است. اشیائی که در خارج موجودند بذواتها و حقائقها عندالله حاضرند این علم حضوری است این روشن است اما قبل از اینکه این اشیاء در عالم خارج یافت بشوند در مخزن ربوبی وجود دارند طبق آیهای که در سورهٴ مبارکهٴ «حجر» گذشت که فرمود: ﴿إِن مِّن شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾[3] هر شیئی که در عالم طبیعت یعنی عالم مادّه یافت میشود در مخزن الهی وجود دارد به وجود جمعی و نوری (یک) خواص و احکام و لوازم و ملازمات و اوصاف به نحو عینیّت همراه آنهاست (دو) منتها به نحوی که مناسب با آن مخزن ربوبی باشد (سه) خدای سبحان به همه اشیاء در مخزن ربوبی علم دارد به علم حضوری، به لوازمشان علم دارد به علم حضوری این لوازم اشیاء که در مخزن حق وجود دارند در آنجا به علم حضوری معلوماند وقتی هم تنزّل کردند به علم حضوری معلوماند پس هم قبلاً به علم حضوری معلوم بودند هم بعداً به علم حضوری معلوماند منتها آن علم حضوری قبل از وجود با علم حضوری بعد از وجود فرق میکند این دو مطلب راجع به مسائل گذشته.
اما جریان حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) با جریان حضرت موسی(سلام الله علیه) خیلی فرق میکند در جریان حضرت موسی در آیه ده همین سورهٴ «شعراء» فرمود: ﴿وَإِذْ نَادَی رَبُّکَ مُوسَی﴾ اما در جریان حضرت ابراهیم فرمود: ﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ إِبْرَاهِیمَ﴾ برای اینکه اینها عرباند فرزندان ابراهیماند و ابراهیم(سلام الله علیه) جدّ اینهاست بنیانگذار کعبه است این سرزمین به وسیله ابراهیم و فرزند ابراهیم, اسماعیل(سلام الله علیهما) آباد شده اینها به حضرت ابراهیم خیلی علاقهمندند احترام میگذارند فرمود جریان حضرت ابراهیم را ـ که جدّ این اعراب است از راه اسماعیل ـ بخوان که این آمده توحید را در این سرزمین احیا کرده لذا بین طرح قصّه حضرت ابراهیم با طرح قصّه حضرت موسی خیلی فرق است. فرمود شما الآن بتها را میپرستید وضعی که شما و نیاکانتان دارید همین وضع را وجود مبارک ابراهیم دید که مردم آن سرزمین نسبت به نیاکانشان داشتند شما و پدرانتان بتها را میپرستید وجود مبارک ابراهیم آمد دید گروهی هستند که خود آنها و اجداد و آباء آنها بتها را میپرستیدند حضرت ابراهیم به آنها فرمود شما چه میکنید هم با خود قومش استدلال کرد هم با عموی خودش استدلال کرد در دو بخش، جداگانه در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» استدلال حضرت ابراهیم گذشت اما در سورهٴ «شعراء» جمعبندی کرد فرمود حضرت ابراهیم به عموی خود و به قوم خود اعتراض کرد که چرا بتها را میپرستید ﴿إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ﴾ آنها بتها را میپرستیدند. وجود مبارک حضرت ابراهیم در دو بخش، جداگانه با اینها استدلال کرد. آنها که به اصطلاح محقّقینشان بودند گرفتار خلط تکوین و تشریع بودند آنها که توده مردم بودند گرفتار تقلید از نیاکان و گذشتگان بودند. آن توده مردم در اثبات, مقلِّد و در نفی, مقلِّد, در تصدیق, مقلّد و در تکذیب, مقلّد بودند اگر میخواستند چیزی را بپذیرند میگفتند چون نیاکان ما قبول داشتند اگر میخواستند چیزی را نپذیرند میگفتند چون نیاکان ما قبول نداشتند وقتی در بخش اثبات سخن میگفتند, میگفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَی آثَارِهِم مُقْتَدُونَ﴾[4] در بخش نفی میخواستند سخن بگویند میگفتند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾[5] نیاکان ما که چنین حرفی نداشتند، بنابراین تصدیقشان تقلیدی تکذیبشان تقلیدی, اثباتشان تقلیدی نفیشان تقلیدی، این گروه مقلِّد.
اما محقّقان آنها بین تکوین و تشریع خلط میکردند محقّقانشان میگفتند که خدا عالم است قادر است وضع ما را میبیند اگر بتپرستی بد باشد خب جلوی ما را میگیرد ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلاَ آبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْءٍ﴾ مگر خدا نمیداند مگر خدا نمیبیند این کار ما خوب است دیگر اگر بد باشد خب جلوی ما را میگیرد انبیا آمدند گفتند خدا تکویناً عالم است قادر است تشریعاً نهی کرده گفته این کار را نکنید شما را آزاد گذاشته تا شما با آزادی به مقصد برسید ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلاَ آبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْءٍ﴾[6] یعنی چه؟! این معنایش اباحهگری است یعنی هر کاری جایز است! آدمکشی جایز است راهزنی جایز است قتل نفس جایز است سرقت جایز است اینکه اباحهگری است این نفی مذهب است ذات اقدس الهی در نظام تکوین، بکلّ شیء عالم است و بکلّ شیء قادر است. در نظام تشریع بکلّ شیء عالم است و بکلّ شیء قادر است ولی به ما گفته ما شما را آزاد گذاشتیم هیچ اجباری در کار نیست یا قبول یا نکول, کمال در این است که انسان آزاد باشد ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾[7] ما اگر شما را مجبور بکنیم به پذیرش دیگر که کمال نیست فرمود: ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾[8] ولی به شما میگوییم بیراهه نروید خودتان را به سوختن ندهید آنجا ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[9] در کار است ﴿ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ﴾[10] در کار است خب اگر اباحهگری باشد هر دو طرف جایز باشد دیگر بگیر و ببند برای چیست این ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾[11] برای تکوین است آن بگیر و ببند برای تشریع است فرمود ما حرفهایمان را میزنیم یک طرف بهشت است یک طرف جهنم ﴿وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ﴾[12], ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ آزادید اما آن طرف رفتید بگیر و ببند است ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[13] است ﴿ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ﴾[14] است اگر ما شما را یک طرفه بند میکشیدیم که کمال نبود، کمال انسان در این است که ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ آزادانه به یک طرف برود چرا بین تشریع و تکوین خلط میکنید.
حرف محقّقانشان را قرآن کریم جداگانه طرح کرد جداگانه جواب داد حرفهای عوامهای اینها را جداگانه طرح کرد جداگانه جواب داد حالا با این عوامها میفرماید شما و نیاکانتان، بالأخره منطقی باید داشته باشید برای پذیرش بتپرستی؛ شما اینها را برای چه میپرستید؟ یک انسان عاقل کاری که میکند یا برای جلب منفعت است یا برای دفع مضرّت هر کدام از آنها باشد برهان کاملی است لذا با «أو» عطف کرده نه با «واو» فرمود اینها یا باید این کار را بکنند یا باید آن کار را بکنند هیچ کدام از این کارها نیست به صورت قیاس استثنایی ترسیم بکنیم میگویند اگر اینها بت باشند یا باید نافع باشند یا باید ضارّ باشند یا باید مُمیت باشند یا باید مُحیی باشند و التالی بأسره محال هیچ کاری از اینها ساخته نیست خب چرا میپرستید؟! این برهانی است که با آنها و با نیاکان آنها در میان میگذارد که هم تقلید را باطل میکند و هم بیبرهان چیزی را قبول کردن را باطل میکند پرستش بیجا را باطل میکند.
برخیها فکر میکردند که این اصنام و اوثان قبله است نه معبود در حالی که هم معبودٌله بود هم معبودٌإلیه اول ارواح فرشتهها یا شمس و قمر و کواکب آسمانی را میپرستیدند بعد دیدند که گاهی شب است گاهی روز است گاهی غروب دارند گاهی طلوع دارند مجسّمههایی برای آنها درست کردند که به یاد آنها باشند کم کم همین مجسّمهها را میپرستیدند به دلیل اینکه استدلال انبیا متوجّه همین چوب و سنگ است فرمود: ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِهَا﴾[15] خب اگر آنها میگفتند ما که اینها را نمیپرستیم اینها برای تندیس و تقدیس است و امثال ذلک خب این استدلال تام نبود استدلال انبیا وقتی تام است که این اصنام و اوثان معبود آنها باشند و همین طور هم بود خب اینها میپرستیدند.
بعد میفرمایند اینها یکی از این کارها را باید بکنند به نحو «أو» ذکر کرده نه به نحو «واو» آیا اینها حرفهای شما را میشنوند که شما اگر چیزی گفتید آنها اجابت کنند تکریم کردید آنها بپذیرند یا نمیشنوند اگر اینها سمیع نیستند چرا عبادت میکنید اگر اینها نافع نیستند چرا عبادت میکنید اگر اینها ضارّ نیستند چرا عبادت میکنید اول که نفرمود: ﴿أُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ﴾[16] اول که دست به تبر نبرد بعدها فرمود: ﴿أُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ﴾ بعد دست به تبر برد ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا کَبِیراً لَّهُمْ﴾[17] اول این استدلالها بود. فرمود: ﴿إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ ٭ قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَاماً﴾ (این یک) ﴿فَنَظَلُّ لَهَا عَاکِفِینَ﴾ و دائماً هم این سنّت و سیرت ماست (دو) ظَلّ یعنی دائم خود آنها از اصنام با ضمیر مؤنث یاد کردند ولی ادب را وجود مبارک حضرت ابراهیم حفظ کرد از همه اینها با جمع مذکّر سالم یاد کرد فرمود: ﴿هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ﴾ (این یک) ﴿أَوْ یَنفَعُونَکُمْ﴾ (این دو) ﴿أَوْ یَضُرُّونَ﴾ (این سه) یکی از امور باید باشد والتالی بأسره محال اینها هیچ کارهاند، نفرمود اینها باید هم سمیع باشند هم بصیر باشند هم نافع باشند هم ضارّ فرمود یکی از اینها هم باشد بهانه دارید برای پرستش اما اینها هیچ کارهاند آنها گفتند که ما برهانمان همان تقلید ماست؛ در پذیرش, مقلِّد و در نفی هم مقلِّد, در پذیرش میگوییم ﴿بَلْ وَجَدْنَا آباءَنَا کَذلِکَ یَفْعَلُونَ﴾ در نفی هم در جای دیگر گفتند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾[18]. آنگاه وجود مبارک حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) فرمود ما که با شخص بحث نداریم ما با فکر و مکتب بحث داریم لذا ما شما و نیاکانتان همه را با یک مکتب داریم میبینیم هیچ کدامتان حرفی برای گفتن ندارید بعد فرمود: ﴿أَفَرَأَیْتُم مَا کُنتُمْ تَعْبُدُونَ﴾ ﴿کُنتُمْ﴾ یعنی «أنتم و آبائکم» برای اینکه بالصراحه ذکر فرمود: ﴿أَنتُمْ وَآبَاؤُکُمُ الْأَقْدَمُونَ﴾ چون آنها هم حرف تحقیقی ندارند آنها هم اگر بخواهند برهانی اقامه بکنند باید بگویند که این معبودهای ما یا سمیعاند یا نافعاند یا ضارّند یک کاری از آنها ساخته است هیچ کاری از آنها ساخته نیست.
بعد فرمود ما که انسانیم که نمیتوانیم به هر چیزی گرایش داشته باشیم یا از هر چیزی جدا باشیم ما یک جذب و دفع داریم این جذب و دفع در هر موجودی هست این جذب و دفع در خاکها هست اگر خاکی بخواهد «لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن»[19] این طور نیست که هر خاکی کنار هر خاکی جمع بشود, بشود لعل یا عقیق، بالأخره خاکها مناسباند این خاکهای مناسب دور هم جمع میشوند, میشود عقیق میشود لعل و مانند آن این جذب و دفع در خاک هم هست در گیاهان هم هست. حالا اگر گیاهی بخواهد رشد بکند خوشرنگ بشود خوشطعم بشود زیبا بشود این دیگر هر خاکی را جذب نمیکند این جذب و دفع در گیاهان هم هست بالاتر از گیاهان در سطح حیوانات هم هست منتها به صورت شهوت و غضب است این شهوت و غضب قدری که رقیقتر شد به صورت محبّت و عداوت در میآید قدری که لطیفتر شد به صورت ارادت و کراهت در میآید وقتی خیلی ناب و تمیز و خالص شد به صورت تولّی و تبرّی در میآید این تولّی و تبرّیِ امروز همان جذب و دفع چند قرن قبل است منتها در جماد که هست جذب و دفع است در حیوان که هست شهوت و غضب است قدری بالاتر که آمد محبّت و عداوت است قدری که رقیقتر شد ارادت و کراهت است یک وقت ناب شد و انسانی شد میشود تولّی و تبرّی. فرمود ما یک تولّی داریم یک تبرّی داریم, تولّی من به ربّالعالمین است از او که بگذریم من تبرّی دارم ﴿فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِینَ﴾ من جاذبهام به ربّالعالمین است دافعهام به ماعدای اوست هر چه از خدا نیست من دفعش میکنم هر چه خدایی است میپذیرم آن وقت این ربّالعالمین را به عنوان متن قرار داد اوصافی را به عنوان حدود وسطا قرار داد که هر کدام از اینها میتوانند حدّ وسط یک برهان باشند آن وقت آن ربّالعالمین را که ربّ جهان است (یک) ربّ انسان است (دو) ربّ پیوند انسان و جهان است (سه) مفهومش را باز کرده فرمود اصلِ کان تامّه ما او, کان ناقصه ما او هستیِ ما او هدایتِ ما او ابقای ما او اطعام ما او محسوسات ما او معقولالت ما او همه را او دارد اداره میکند چون او دارد اداره میکند به آن سمت گرایش داریم از غیر او کاری ساخته نیست اینها دشمن مناند یعنی گرایش به آنها زیانبار است من از آنها مُتبرّیام و به ذات اقدس الهی و اسمای حسنای او و وحی و نبوّت و امامت و اهل بیت و اینها که همه به طرف ذات اقدس الهی دعوت میکنند ما نسبت به اینها تولّی داریم فرمود: ﴿أَفَرَأَیْتُم مَا کُنتُمْ تَعْبُدُونَ ٭ أَنتُمْ وَآبَاؤُکُمُ الْأَقْدَمُونَ﴾ دیدید که چیزی از آن در نیامده دستتان خالی است اما من ﴿فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی﴾ از همه اینها بیزارم از شما و فکرتان از نیاکانتان و فکرشان از بتها و بتفروشها و بتتراشها و بتپرستان همه بیزارم چون همه اینها دشمنان ما هستند ﴿إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِینَ﴾ آن وقت ربّالعالمین، سلسله انبیا در آن هست, اولیا در آن هست ائمه در آن هست کتابهای آسمانی در آن هست مراکز مذهب در آن هست اینها در آن هست ﴿إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِینَ﴾ خب ربّالعالمین چه کار کرده این ربّالعالمین متن است.
وجود مبارک موسای کلیم آن متن را اول فرمود بعد کم کم در طیّ بحثهایی آن را شرح داد؛ در سورهٴ مبارکهٴ «طه» وقتی آنها سؤال کردند ﴿مَن رَبُّکُمَا یَا مُوسَی﴾[20] فرمود ـ در آیه پنجاه سورهٴ «طه» ـ ﴿رَبُّنَا الَّذِی﴾ این سه نظام را انجام داد یک: ﴿أَعْطَی کُلَّ شَیْءٍ﴾ او میشود مُعطی این میشود نظام فاعلی, دو: ﴿خَلْقَهُ﴾ نظام داخلی را داد, سه: نظام غایی را داد ﴿ثُمَّ هَدَی﴾[21] این کوتاهترین آیه و جامعترین آیه است از لحاظ در برداشتن سه نظام؛ نظام فاعلی نظام داخلی نظام غایی. نظام فاعلی آن است که کلّ جهان را یک نفر دارد اداره میکند نظام داخلی آن است که هر چیزی را هماهنگ خلق کرده یعنی اگر در انسان، هزارها سلول و ذرّات و اجزاء و جزئیات است همه با هم هماهنگاند این را میگویند نظام داخلی اگر در درخت هزارها جزء است اگر در حیوان اگر در آب اگر در سنگ اگر در جماد اگر در موجودات دیگر اجزای فراوانی هست اینها با هم هماهنگاند هیچ جزئی مخالف جزء دیگر نیست نظام داخلی را خیلی منسجم و هماهنگ آفریده سوم نظام غایی است خب برای چه آفریده هدفی دارد. این نظام غایی آخرین نظام است که فرمود: ﴿ثُمَّ هَدَی﴾ آن ﴿خَلْقَهُ﴾ نظام داخلی است ﴿أَعْطَی کُلَّ شَیْءٍ﴾[22] نظام فاعلی است این آیه کوچک این سه نظام را در برداشت وجود مبارک حضرت موسی این را به عنوان متن قرار داد در آیات دیگر آن را شرح کرد اما وجود مبارک حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) که فرمود: ﴿إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِینَ﴾ این را متن قرار داد بعد در همینجا این را شرح میکند نسبت به ما چه کار کرد خالق ماست «کان» تامّه ما را داد (یک) ﴿فَهُوَ یَهْدِینِ﴾ «کان» ناقصه ما کمالات ما تکامل ما راه رسیدن به کمال اینها را به ما آموخت (دو) تأمین مسائل حسّی که مورد نیاز شماست محسوس شماست باید شما از همین راه کم کم به مبادی بالاتر راه پیدا کنید آن را هم او خلق کرده (سه) ﴿وَالَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی﴾ دستگاه گوارش را طوری آفرید که غذاهای مناسب را جذب میکند و غذاها را هم طرزی قرار داد که بتوان تحویل این دستگاه گوارش داد این دستگاه گوارش را عاقلانه و عادلانه اداره میکند که این غذایی که انسان میخورد این دستگاه گوارش به وسیله رهبری نفس سهم همه را بدهد سهم ناخن را بدهد سهم مو را بدهد سهم استخوان را بدهد سهم پوست را بدهد سهم گوشت را بدهد سهم بینایی چشم را بدهد سهم شنوایی گوش را بدهد او باید آن قدر دقیق باشد که بفهمد که گوش چه میخواهد و چشم چه میخواهد آن پردههای هفتگانه رقیق چشم چه میخواهند چطور میخواهند چقدر میخواهند که به همهشان بدهد خب الآن هزارها سال است که طب راه افتاده شما مجموع اطبّا را هم اگر جمع بکنید بخش وسیعی از مجهولات هنوز مانده که چگونه این نفس این یک تکّه نان را آن قدر تقسیم میکند که اگر یک گوشه دست رنگش فرق میکند همان گوشه آنجا که خال دارد این یک تکّه نان به صورتی در میآید که آن خال هم غذای خودش را بخورد کسی که دستش در دوران کودکی خال دارد این خیال میکند همان خال بیست سال قبل یا سی سال قبل است در حالی که چندین بار عوض شده خب این خالی که در صورتش است خالی که در دستش است این غذا میخواهد این غذایی میخواهد مناسب خودش باشد باید مشکی باشد گرد باشد کذا و کذا باشد همه اینها را مدبّرانه نفس دارد انجام میدهد این است که گفتند: «مَن عرف نفسه فقد عرف ربّه»[23] خب این تازه گوشهای از اسرار عالم است فرمود خدا این کار را میکند کسی را من میپرستم اینچنین باشد همه اینها حدّ وسطاند. در آنجا «أو» را ذکر کرده به جای «واو» در اینجا «الّذی» را تکرار کرده هر کدام از این «الّذی» به منزله حدّ وسط است خدا ﴿الَّذِی خَلَقَنِی﴾ فهو معبود «الّذی یهدینی فهو معبود, الّذی یُطعمنی فهو معبود, الّذی یَسقینی فهو معبود, الّذی یشفینی فهو معبود, الّذی یُمیتنی فهو معبود, الّذی یحیینی فهو معبود, الّذی أطمع أن یغفر لی خطیئتی فهو معبود» تکرار «الّذی» برای اینکه هر کدام از اینها یک حدّ وسط است هر که این کاره است معبود است و این کار از غیر خدا ساخته نیست لذا فرمود: ﴿فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِینَ﴾, ﴿رَبَّ الْعَالَمِینَ﴾ متن است چه کسی است ﴿الَّذِی خَلَقَنِی﴾ این به عنوان مثال است یعنی «خلقنی و خلقکم و خلق آبائکم و خلق الأرض و السماء» ﴿فَهُوَ یَهْدِینِ﴾ «یهدینی یهدیکم یهدی آبائکم یهدی کذا و کذا» ﴿وَالَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی﴾ «و یطعمکم و یطعم آبائکم» ﴿یَسْقِینِ﴾ «یسقیکم یسقی آبائکم» حالا اینها به عنوان مثال است ﴿وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ﴾.
بیانی سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) دارد که وجود مبارک حضرت ابراهیم درصدد شمارش نعمتهای خداست چون بیماری, زوال نعمت و سلب نعمت است این را به خدا اسناد نداد لذا به خودش اسناد داد بعد میفرماید اینکه برخیها گفتند نقص را [با اینکه از خداست, تأدّباً] به خود اسناد داد «فلیس بذاک»[24] در حالی که بعضی از بزرگان اهل معرفت از کُمّلین اهل معرفت این فرمایش را فرمودند, جمع بین هر دو نکته اُولاست یکی اینکه ﴿إِذَا مَرِضْتُ﴾ چون زوال نعمت است این را به خود اسناد داد دوم اینکه تأدّب در گفتار را هم رعایت کرد در جمله بعد فرمود: ﴿وَالَّذِی یُمِیتُنِی﴾, ﴿یُمِیتُنِی﴾ خب زوال نعمت حیات است اینجا به خودش اسناد نداد به خدا اسناد داد اما چون اماته این طور نیست که من مُردم چون موت در اختیار دیگری است اینجا به خودش اسناد نداد مرض را میشود انسان به خودش اسناد بدهد اما موت ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ﴾[25] موت به دست کسی است که حیات به دست اوست.
پرسش: مگر موت ورود به نشئه دیگر نیست, چرا زوال نعمت است؟
پاسخ: خب زوال مطلق که لازم نیست باشد زوال از این نعمت هست دیگر, اگر موت را ما به لحاظ آخرت و برزخ بسنجیم میشود حیات دیگر موت نیست آن چهره زوال از این دنیا را میگویند موت.
خب ﴿وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ ٭ وَالَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ﴾ یعنی «یُمیتنی و ایّاکم و آبائکم, یحیینی و ایّاکم و آبائکم» در جریان مغفرت وجود مبارک حضرت ابراهیم جزء مخلَصین است این ذنبی ندارد و خدای سبحان به برخی از اینها یک جایزه ویژه هم داد مخلِصین یک مرحله هستند مخلَصین بالاتر از مخلِصیناند مخلَصین کسانیاند که ذات اقدس الهی در بین افراد مخلِص یک عدّه را برای خود برچین میکند «استخلصهم الله لنفسه» در این مخلِصین یک افراد برجستهای پیدا میشوند, میشوند مخلَص، در مخلَصین برخیها جایزه ویژهای دارند درباره حضرت ابراهیم و حضرت اسحاق و حضرت یعقوب میفرماید: ﴿إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ﴾ ما اینها را یک جایزه ویژه دادیم ﴿إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ﴾ که این جایزه, جایزه ویژه است. سؤال: «ما تلک الخالصة»؟ جواب: ﴿ذِکْرَی الدَّارِ﴾[26] اینها به یاد خانهشاناند خیلیها گاهی به یاد خانهشاناند میگویند ظهر شده برویم خانه, بعضیها دائماً به یاد خانهاند کسی که دائماً به یاد خانه باشد او ذکر ویژه دارد خانه ما که آخرت است دیگر اینجا که مسافرخانه است ما خانهای داریم برای ما ساختند یا خودمان ساختیم به اذن خدا آن ﴿ذِکْرَی الدَّارِ﴾ دار همان آخرت است اینجا مسافرخانه است اگر کسی به یاد مسافرخانه باشد خب از خانه خودش و از وطن خودش غفلت کرده اما کسی که به یاد خانهاش است همیشه درصدد آباد کردن آنجاست دیگر، فرمود ما این جایزه ویژه را به این چند نفر دادیم ﴿إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ﴾ سؤال: «ما تلک الخالصة»؟ جواب: ﴿ذِکْرَی الدَّارِ﴾ اینها به یاد خانهشاناند خب اگر کسی دائماً به یاد خانه باشد سعی میکند بالأخره آن را از دست ندهد آنجا را خراب نکند این یک جایزه ویژه است که ذات اقدس الهی به حضرت ابراهیم و اینها داد.
پرسش...
پاسخ: خب آنکه نسبت به دیگران که این را نداد بالاتر است، این به ذکر صاحب دار بود برای اینکه گفت ﴿إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِینَ﴾ که خودش را گِره زده به تولّی توحیدی این تمام شد. در این مراحلی که [خودش را] به تولّی توحیدی گِره زده که فرمود: ﴿فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِینَ﴾ زیرمجموعه این، درجاتی است مراتبی است فضایلی است که بعضها فوق بعض یکی از آنهایی که فوق بعض است همان ﴿ذِکْرَی الدَّارِ﴾ است فرمود: ﴿وَالَّذِی أَطْمَعُ أَن یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ﴾ اشتغال اینها به مباحات همین چند لحظه که به غذا خوردن به خوابیدن و مانند آن مشغولاند از باب «حسنات الأبرار سیّئات المقرّبین»[27] همین را خطیئه تلقّی میکنند وگرنه اگر کسی جزء مخلِصین بود (اولاً) بعد مخلَص شد (ثانیاً) بعد جایزه ویژه دریافت کرد (ثالثاً) اینکه خطیئهای ندارد اما همین که گاهی مشغول مباحات بشوند همین را احیاناً خطیئه تلقّی میکنند فرمودند: ﴿وَالَّذِی أَطْمَعُ أَن یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ﴾ آن روز ما را ببخشند!
اینجا که فرمود: ﴿وَالَّذِی أَطْمَعُ﴾ دو مطلب است این چون حدّ وسط است برای برهان توحید دیگر, قدرتِ او بر مغفرت، حدّ وسط توحیدی است خدا کسی است که قادر باشد بر بخشش و این چون قادر بر بخشش است پس خداست اما درباره خود که من آیا شایستهام مورد مِهر حق قرار بگیرم به صورت رجا و امید ذکر کرده است دیگر اینجا برهان نیست آنکه برهان است این است که چرا شما خدا را میپرستید برای اینکه او قادر مطلق است بر غفران خطیئه اما من امیدوارم که مرا ببخشد این دیگر مربوط به خود شخص است ﴿وَالَّذِی أَطْمَعُ أَن یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ﴾ آنگاه عرض کرد: ﴿رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ﴾ در بخشهای دیگر هم در جریان حضرت ابراهیم هست که ﴿وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ﴾ بین صالحین با ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ خیلی فرق است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
1.سورهٴ اعراف, آیهٴ 137.
1. سورهٴ شعراء, آیهٴ 113.
2. سورهٴحجر, آیهٴ 21.
1. سوره زخرف, آیهٴ 256.
2. سورهٴ قصص, آیهٴ 36 ؛ سورهٴ مومنون, آیهٴ 24.
3. سورهٴانعام, آیهٴ 148.
4. سورهٴ بقره, آیهٴ 256.
5. سورهٴ کهف, آیهٴ 29.
6. سورهٴ حاقه, آیهٴ 30.
1.سورهٴ حاقه, آیهٴ 31.
2. سورهٴ بقره, آیهٴ 256.
3. سورهٴ بلد, آیه 10.
4.سورهٴ حاقه, آیهٴ 30.
5.سورهٴ حاقه, آیهٴ 31.
1. سورهٴ اعراف، آیهٴ 195.
2. سورهٴ انبیاء، آیهٴ 67.
3. سورهٴ انبیاء، آیهٴ 58.
1. سورهٴ مؤمنون، آیه 24.
2. دیوان سنایی، قصیده 134.
1. سورهٴ طه، آیهٴ 49.
2. سورهٴ طه، آیهٴ 50.
3. سورهٴ طه، آیهٴ 50.
1. متشابه القرآن، ج1، ص 44.
1. المیزان، ج 15، ص 284.
1. سورهٴ ملک، آیهٴ 2.
2. سورهٴ ص، آیهٴ 46.
1. بحارالانوار، ج 25، ص 205.
تاکنون نظری ثبت نشده است