- 536
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 53 تا 55 سوره نور
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 53 تا 55 سوره نور"
- مردم در برابر دستورهای الهی دو گروهند: ایمانمحور و هوسمحور؛
- دین برنامه روشنی دارد نیازی به سوگند نیست؛
- دستورهای دینی دو قسم است: فرضالله و فرضالنبی.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمَانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَیَخْرُجُنَّ قُل لاَّ تُقْسِمُوا طَاعَةٌ مَّعْرُوفَةٌ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ (53) قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَیْهِ مَا حُمِّلَ وَعَلَیْکُم مَا حُمِّلْتُمْ وَإِن تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا وَمَا عَلَی الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِینُ (54) وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لاَ یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً وَمَن کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (55)﴾
بعد از بیان نظام تکوین فرمود مردم در برابر دستورهای الهی دو گروهاند: یک عدّه میگویند ما ایمان آوردیم و اطاعت کردیم و پایدارند یک عدّه هوامدارند هوسمحورند اگر به سود اینها باشد حضور دارند اگر به سود مادّی اینها نباشد حاضر نیستند. همین گروه تظاهر به دین دارند و سوگندهای غلیظ و شدید ایراد میکنند که ما مؤمنیم ﴿وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمَانِهِمْ﴾ که این مفعول مطلق نوعی است یعنی سوگند شدید قسم غلیظ که ما مؤمنیم «وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ قَسماً غلیظا»; فرمود: ﴿جَهْدَ أَیْمَانِهِمْ﴾ که «أیمان» همان جمع یمین به معنای سوگند است. سوگند یاد میکنند که ﴿لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَیَخْرُجُنَّ﴾ اگر جهادی پیش بیاید و تو دستور بدهی که اینها از شهر و روستا خارج بشوند حتماً شرکت میکنند و به جبهه میروند گرچه برخی این خروج را خروج از اموال و دیار معنا کردند[1] لکن در خیلی از موارد, خروج یعنی خروج برای جهاد از شهرشان از روستایشان برای جبهه خارج میشوند آیه 46 سورهٴ مبارکهٴ «توبه» این است ﴿وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً﴾ آیه 47 این است ﴿لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ مَا زَادُوکُمْ إِلَّا خَبَالاً﴾ خروج در این گونه از موارد یعنی از محلّشان خارج میشوند و به جبهه جهاد شرکت کنند اینجا هم که خدا فرمود که اینها میگویند ﴿لَیَخْرُجُنَّ﴾ یعنی به جبهه جهاد وارد میشوند و از منزل خارج میشوند.
آنگاه خدای سبحان چند دستور داد فرمود اولاً نیازی به سوگند نیست مطلبِ حق روشن شد مطلبِ باطل روشن شد ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾[2] است «قد تبیّن الطوع من العصیان» است «قد تبیّن الإیمان و الکفر» است «قد تبیّن الخلوص و النفاق» است همه اینها بیّنالرشد شد ﴿طَاعَةٌ مَّعْرُوفَةٌ﴾ ایمانٌ معروفٌ و اخلاصٌ معروفٌ همه چیز روشن است دیگر نیازی به سوگند نیست ﴿طَاعَةٌ مَّعْرُوفَةٌ﴾ یعنی دستورهای ما یک طاعت روشنی دارد دین, برنامه روشنی دارد نیازی به سوگند نیست (یک) نیازی هم به غلظت سوگند نیست (دو) چرا سوگندهای غلیظ یاد میکنید قسم هرگز دروغ را راست نمیکند کذبِ خبری را صدقِ خبری نمیکند کذب مخبری را صدق مخبری نمیکند قسم سهمی ندارد در راست کردن گزارش دروغ. ﴿إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾ نه نیازی به سوگند هست و نه درونتان با سوگند مستور میشود زیرا غیبِ شما علن است برای خدای سبحان او درون شما را مثل بیرون آگاه است و میداند پس نه حاجت است به سوگند زیرا دین همه احکام و حِکمش بیّنالرشد شد ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ و نه اثر دارد برای اینکه قسم, دروغ را راست نمیکند نه کتمان شما نسبت به ذات اقدس الهی ثمربخش است چون او خبیر است ﴿بِمَا تَعْمَلُونَ﴾ بنابراین یک کار لغوی است. خب پس چه باید کرد فرمود: ﴿قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ به امّت اسلامی بگو دستورهای دینی دو قسم است یک قسمت فرضالله است یک قسمت فرضالنبی است. آن احکام و دستورهایی که خدای سبحان داد درباره نماز روزه حج عمره زکات خمس سایر مسائلی که در قرآن کریم آمده خداوند دستور داد شما باید اطاعت کنید و بخشهایی که مربوط به مدیریت جامعه است تدبیر جامعه است دستورهای حکومتی است که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آنها را صادر میکند آنها را هم باید اطاعت کنید اینها حکم خداست زیرا پیامبر از طرف خدا میگوید این ﴿أَطِیعُوا اللَّهَ﴾ که معلوم است حکم خداست این ﴿أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ به سه چهار قرینه حکم الله است قرینه اول این است که خود خدا میفرماید: ﴿أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ اگر پیامبر بفرماید «أطیعونی» انسان باید دلیل اقامه بکند که پیامبر چون ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی﴾[3] است پس این فرمایش او از طرف خداست اما اینجا وقتی صریحاً خود خدا میفرماید به اینها بگو ﴿أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ خب معلوم میشود حکم الله است دیگر (این یک) ثانیاً نفرمود «أطیعوا الله و أطیعونی» فرمود: ﴿أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک شخصیّت حقیقی دارد که ابن عبدالله است یک شخصیت حقوقی دارد که رسول الله است از آن جهت که رسول الله است خود حضرت از رسالت خودش اطاعت میکند اینکه در نمازها حضرت تشهّد میخواند و در تشهّد به رسالت خود شهادت میدهد نشان همین است که خود ابن عبدالله از رسول الله اطاعت میکند یعنی شخصیّت حقوقیِ او حاکم بر شخصیت حقیقی اوست خودش اطاعت میکند بعد دیگران هم اطاعت میکنند لذا نفرمود «أطیعوا الله و أطیعونی» فرمود: ﴿أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ یعنی بر اساس شخصیت حقوقی من این کار را بکنید [یعنی اطاعت کنید] بعد خدا مستقیم به مردم خطاب میفرماید ﴿فَإِن تَوَلَّوْا﴾ اگر شما رو برگرداندید اصل کلّی این است که ﴿فَإِنَّمَا عَلَیْهِ مَا حُمِّلَ وَعَلَیْکُم مَا حُمِّلْتُمْ﴾ خدا به مردم خطاب میکند فرمود اگر شما رو برگرداندید آسیبی به هیچ جا نمیرسانید برای اینکه خود پیامبر رسالتش را انجام داد و میدهد شما باید اطاعت بکنید و نکردید ﴿فَإِنَّمَا عَلَیْهِ مَا حُمِّلَ﴾ آنچه بر او تحمیل شد او باید بارش را به مقصد برساند بار رسالت است آنچه بر شما تحمیل شد که باید بارش را به مقصد برسانید اطاعت از خدا و اطاعت از رسول است اگر اطاعت نکردید به مقصد نمیرسید. خب پس اطاعت از پیامبر تاکنون روشن شد که از دو جهت اطاعت خداست چون یکی اینکه خود خدا فرمود: ﴿أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ دوم اینکه نفرمود «و أطیعونی» بلکه فرمود: ﴿وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ دو جهت دیگر هم مانده است که جمعاً چهار جهت, چهار قرینه است که اطاعت الرسول اطاعت الله است.
پرسش: ولایت تکوینی دارند؟
پاسخ: البته دارند, ولی اینجا مربوط به امور تشریعی است دیگر یعنی دستورهایی که برای اداره کشور میدهند باید اطاعت بشود.
﴿وَإِن تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا﴾ این قرینه سوم فرمود اگر از پیامبر اطاعت کردید هدایت میشوید به مقصد میرسید البته این همان آیهای است که در ردیف آیات دیگر ذکر میشود که این هدایت, هدایت پاداشی است چون اگر کسی از پیامبر اطاعت کند معنایش آن است که هدایت شد ایمان آورد خدا را قبول دارد دستور خدا را اطاعت میکند که طبق دستور خدا از پیامبر حرفشنوی دارد و اطاعت میکند خب پس هدایت اُولیٰ برای این شخص حاصل است این دیگر اتحاد مقدم و تالی است اتحاد شرط و جزاست اینکه فرمود اگر اطاعت کنید هدایت میشوید خب اینها هدایت شدند که اطاعت میکنند دیگر معلوم میشود این ﴿تَهْتَدُوا﴾ هدایت ابتدایی نیست هدایت پاداشی است یعنی اگر از پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اطاعت کردید آن هدایت پاداشی نصیب شما میشود آن ایصال به مطلوب است آن گرایش است آن علاقه است آن امکانات نِیل به مقصد است که بهره شما خواهد شد که فرمود: ﴿یَهْدِی مَن یَشَاءُ﴾ همان هدایت پاداشی است.
قرینه چهارم ﴿وَمَا عَلَی الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِینُ﴾ یعنی پیامبر ما کاری کرده است که برای شما حجّت را رسانده و بیّنالرشد کرده هم رسانده هم مُبین شده مُبین یعنی شفاف و روشن, نورِ مبین یعنی نور خیلی شفاف و روشن. در بخشهایی از قرآن کریم آمده است که ﴿وَقُل لَهُمْ فِی أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِیغاً﴾[4] یک وقت کسی سخنرانی میکند در یک مراسم آن وظیفه عادیاش را انجام داد ولی آن رسالت اساسیاش را انجام نداد برای اینکه حرف باید به جان مردم برسد نه به گوش مردم سخنرانی کردن حرف را به گوش مردم رساندن است و چیز نوشتن حرف را و نقوش کلمات را به چشم مردم رساندن است و اینها هرگز کافی نیست. رسالت روحانیّت و عالمان دین این است که حرف را به جان مردم برسانند و این توجه دارید که مقدور هر کسی نیست تا از جان برنخیزد در جان نمینشیند این حرف باید سنگین باشد از جای بلند بیاید تا به جای بلند برود ﴿وَقُل لَهُمْ فِی أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِیغاً﴾ وجود مبارک رسول گرامی این بود. حالا اگر شنوندهای به سوء اختیار خودش درِ دل را بست ﴿کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾[5] این دیگر به سوء اختیار خودش است ﴿أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾[6] این یک طبق میوه را این باغبان الهی آورده دم در دل این دل قفل بود خب دیگر تقصیر صاحبدل است که دل را قفل کرده فرمود: ﴿أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾ خب اگر قلبی قفل بود و این طبق میوه را نگرفت تقصیر باغبان نیست فرمود ما کار را طرزی اَدا کردیم که به جان مردم تا دمِ در دل رساندیم حالا اگر قلب باز بود که میپذیرد و اگر نبود که نمیپذیرد این چهار قرینه نشان میدهد که اطاعت پیامبر اطاعت ذات اقدس الهی است.
خب فرمود نیازی به سوگند نیست ﴿طَاعَةٌ مَّعْرُوفَةٌ﴾ همه چیز روشن شده است و ذات مقدس پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم به صورت بیّنالرشد حرفها را به شما انتقال میدهد. در برابر این دستورهای شفاف, افرادی که در مدینه بودند دو گروه بودند یک عدّه میآمدند بدون سوگند در محضر پیامبر حرفها را بشنوند که خدای سبحان میفرماید اینها که میآیند در مسجد حرفهای تو را بشنوند سلام ما را به آنها برسان یا بگو ﴿سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ﴾ فرمود: ﴿وَإِذَا جَاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ﴾[7] عدّهای میآیند که حرفهای خودشان را بزنند نه حرفهای تو را بشنوند این دو قسمت در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» گذشت گاهی در نقل این دو آیه به صورت نقل به مضمون اکتفا میشود گاهی هم عین عبارت خوانده میشود.
در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آنجا که مشخص میکند که اینها که میآیند حرفهای خودشان را میخواهند بزنند; آیه 25 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» این است ﴿وَمِنْهُم مَن یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ وَجَعَلْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَن یَفْقَهُوهُ﴾ که این هم یک اضلال کیفری است ﴿وَفِی آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِن یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لاَ یُؤْمِنُوا بِهَا﴾ هر معجزهای را که ببینند باز استنکاف میکنند ﴿حَتَّی إِذَا جَاءُوکَ یُجَادِلُونَکَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ﴾ یک عدّه اصلاً میآیند برای جدال که حرفهای خودشان را بزنند نه اینکه حرفهای تو را بشنوند ﴿حَتَّی إِذَا جَاءُوکَ یُجَادِلُونَکَ﴾ نه «إذا جاءوک, یجادلونک» ﴿حَتَّی إِذَا جَاءُوکَ یُجَادِلُونَکَ﴾ چه میگویند ﴿یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ﴾ اینها میآیند فقط برای جدال اینها میگویند حرفهای تو اسطوره است اما گروه دیگر کسانیاند که باز در همان سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیه 54 به این صورت است فرمود: ﴿وَإِذَا جَاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنکُمْ سُوءاً بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابَ مِن بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾ قبلاً رسم بود که خطبا وقتی بالای منبر میرفتند قبل از شروع به سخنرانی سلام میکردند به مستمعین الآن هم خطبای نمازجمعه این کار را میکنند رسم اصلی و دستور اصلی این بود که آن خطیب آن عالِم دینی آن مبلّغ الهی اول سلام بکند طبق همین آیه این همان سنتی است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) طبق این آیه سورهٴ مبارکهٴ «انعام» داشت منتها اوساط از مستمعان سلام را از پیامبر دریافت میکردند اوحدیّ آنها سلام الله را تلقّی میکردند ﴿وَإِذَا جَاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ﴾ حالا یا «سلام الله علیکم» یا «سلامی علیکم» به هر تقدیر این دو گروه بودند.
آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «نور» مطرح است ناظر به آن منافقان و ﴿الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾[8] و امثال ذلک است که اینها میخواهند با قسمِ دروغ, دروغ و کذب را حل کنند لکن خدای سبحان راهها را مشخص کرد. بعد فرمود ثمرهٴ شیرین ایمان و عمل صالح تنها در آخرت نیست بالأخره دنیا هم برای اینکه به عدل و عقل برسد مردان صالح و سالم میطلبد اگر کسی ایمان داشت از نظر عقیده و عمل صالح داشت از نظر رفتار, حکومت دینی نصیب او خواهد شد او میتواند حکومت دینی تشکیل بدهد در آن سرزمین این احکام و حِکم را پیاده کند در کمال امانت و امنیت ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ در جمع شما اگر مردانی پیدا بشوند که از نظر عقیده مؤمن باشند از نظر کار دارای عمل صالح باشند وعدهٴ الهی این است که حتماً اینها را خلیفه قرار میدهد در زمین حکومت میکنند و این امور را که بعداً میفرماید نماز را اقامه میکنند زکات را ادا میکنند و مانند آن ﴿الَّذِینَ إِن مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ﴾ اگر متمکّن شدند ﴿أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنکَرِ﴾[9] که در بخشهای دیگر خواهد آمد نصیب همین گروه میشود.
خب ﴿لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ﴾ استخلاف در قرآن کریم گاهی به این است که اینها خلیفة الله باشند گاهی به این است که نه برخی از این حکومتهای صالح خلیفه حکومت صالح پیشیناند. آنهایی که مربوط به خلافت الهی است برای انبیا و اولیای الهی است نظیر ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾[10] که مربوط به آدم و انسان کامل است بالأخره یا نظیر جریان حضرت داوود که فرمود: ﴿یَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُم بَیْنَ النَّاسِ﴾[11] یا درباره سلیمان که فرمود: ﴿وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُدَ﴾[12] اینها خلافت انبیاست از یکدیگر و جمع این خلافتها به خلافت الهی منتهی میشود گاهی هم خلافت مردان صالح است حکومت صالحان است که عدّهای در زمین حکومت میکنند بعد از اینها یک عدّه دیگری تا امر به وجود مبارک ولیّ عصر(ارواحنا فداه) برسد که کلّ جهان را با خلافت الهی اداره میکند البته خلافت وجود مبارک حضرت گذشته از اینکه خلافت انبیاست خلافت صالحین را هم به همراه دارد منتها خلافت در اینجا نسبت به حضرت به عنوان نیابت از افراد قبل نیست. خب این وعده الهی است فرمود: ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ﴾ از جمع شما مسلمانها ﴿وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ صِرف ایمان کافی نیست عمل صالح هم لازم است خدا وعده داد که حتماً اینها را خلیفه در زمین قرار بدهد و خلیفه خدا باید حرف خدا را بزند در بحثهای قبل هم داشتیم که اگر خدا در سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ﴾[13] سند کرامت انسان خلافت اوست که ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾ یا ﴿لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ﴾ و مانند آن و خلیفه باید حرف مستخلفعنه را بزند و اگر حرف خودش را بزند و نان خلافت را بخورد میشود غصب آنگاه میشود ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[14] دیگر ﴿لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ﴾ نیست کرامتِ بنیآدم به استناد خلافت اوست این یک اصل, خلیفه آن است که حرف مستخلفعنه را بزند نه حرف خودش را اصل دوم. اگر کسی کرامت خلافت را چشید ولی حرف خودش را زد میشود ﴿کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ اینچنین نیست که هر انسانی مشمول ﴿لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ﴾[15] باشد فرمود: ﴿لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ افرادی هم قبل از شماها بودند که حکومت صالح داشتند و آنها هم خلیفه پیشینیان بودند یا به معنای عام خلیفة الله بودند چون خلافت اینچنین نیست که به معنی نبوّت باشد همان طوری که نبوّت درجاتی دارد همان طوری که امامت درجاتی دارد رسالت درجاتی دارد, خلافت درجاتی دارد اوج خلافت برای معصومین است مرحله نازلهاش برای مردان صالح است مردان عادل است ولو معصوم نباشند اگر سخن از امامت و رسالت باشد البته ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[16] مؤمن هرگز خلیفه خدا نیست اما اگر خلافت به این معنا باشد که این شخص عادل است حرفهای خدا را میفهمد باور میکند عمل میکند بعد از فهم و ایمان و عمل به جامعه منتقل میکند این خلیفة الله است حرف خودش را نمیزند اگر حرف خدا را دارد میزند خلیفه خداست دیگر منتها باید توجه داشته باشد که خلافت درباره ذات اقدس الهی معنای خاصّ خودش را دارد خلیفه آن است که از خَلف مستخلفعنه میآید یعنی در غیبت او در عدم حضور او, این میآید خدایی که «مع کل شیء» است همه جا حاضر است غیبتی ندارد خفایی ندارد تا کسی مِن وراء او بیاید قهراً این خلافت او از این جهت است که ظاهراً مردم از حرف و پیام خدا خبری ندارند او دارد پیام خدا را میرساند وگرنه خلافت به آن معنا که از خَلف مستخلفعنه بیاید در غیبت او بیاید از پشت سر او بیاید به این معنا که درباره ذات اقدس الهی نیست حتی در جریان حضرت آدم که ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾[17] وارد شد به این معنا نخواهد بود برای اینکه خدای سبحان محیطِ ﴿بِکُلّ شَیء﴾ است[18] آنگاه ﴿لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ﴾ این وعده برای هر کسی نیست لذا فرمود: ﴿مِنکُمْ﴾ اگر کسی مسلمان بود اگر کسی در مصر در تونس در یمن در کشورهای دیگر حکومت اسلامی تشکیل داد لکن حکومتی نبود که در آنجا نهجالبلاغه و صحیفه سجادیه و حسینبنعلی و اهل بیت(علیهم السلام) حضور داشته باشند آنها مشمول این آیه نیست اگر زمخشری در کشاف خودش را به زحمت انداخت که گفت آیا خلفای ثلاث, خلفای صدر اسلام مشمول این هستند گفت بله «هم هم»[19] اینها همان هستند اینها یک راه باطل و ناصوابی است برای اینکه در این آیه دارد ﴿وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ﴾ آن دین خداپسند دین مرتضی دین مرضیّ کدام دین مرضیّ خداست آنکه فرمود: ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دِیناً﴾[20] این اسلام خداپسند آن است که آن کمال را آن تمام را داشته باشد خب دینِ منهای غدیر دین مرضیّ نیست.
پرسش: الآن دست ما نیست که بگوییم مرضیّ رضای خدا باشد.
پاسخ: ما امیدواریم دست ما باشد چرا دست ما نیست؟!
پرسش: ما قائل به تخطئه هستیم.
پاسخ: نه, تخطئه و تصویب غیر از غدیر و سقیفه است ما غدیری هستیم چرا دست ما نیست منتها حالا باید تلاش و کوشش بکنیم بهتر اجرا بکنیم فرمود دینِ مرضی, دین مرضی همان است که در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «مائده» مشخص شد که فرمود: ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دِیناً﴾[21] ما یک دین مرضی داریم ـ انشاءالله ـ منتها باید بهتر تلاش و کوشش بکنیم بله این هست اما اینچنین نیست که دینِ منهای غدیر بشود دین مرضی منتها اینها را باید توجه داد روشن کرد که ما یک دین مرضی هم داریم و آن در سقیفه نیست همین! اگر سقیفه ـ معاذ الله ـ دین مرضی بود بله اما فقط غدیر مرضی است وقتی غدیر مرضی است باید اینها را راهنمایی کرد. خیلی از این آقایان متشیّعاند منتها نرسیده به اینها شما بپذیرید که خیلی از اینها معذورند برای اینکه هر چه شنیدند و خواندند همان سخن از سقیفه بود یعنی وقتی از هر جهت تبلیغات خلاف غدیر و خلاف واقع ـ حالا هر چه هست ـ به مردم رسانده بشود خب مردم حجّتی ندارند میشوند جاهل قاصر دیگر این ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَةٍ﴾[22] دامنگیر اینها نیست واقعاً خیلیها نمیفهمند بیرون هم اگر کسی بخواهد تحقیق کند و مسلمان بشود هشتاد درصد کتابها, کتابهای سقفی است بیست درصدش کتابهای غدیری است اینچنین نیست که خدا همه اینها را به جهنم ببرد حالا درجات عالیه بهشت نصیبشان نمیشود ولی خیلیها حق به دست آنها نرسیده.
خب فرمود: ﴿وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ﴾ اگر کسی مؤمن بود و عمل صالح داشت خدا او را به اینجا میرساند اینها سخن از دنیا و حکومت صالحه و پیروان اهل بیت است آن اوجش در زمان ظهور وجود مبارک ولیّ عصر(ارواحنا فداه) است اختصاصی به آن حضرت ندارد ﴿وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً﴾ اینها گرفتار تقیّه بودند گرفتار حکومتهای سقفی بودند و از غدیر محروم بودند خداوند اینها را بعد از خوف به امنیت میرساند ﴿وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً﴾.
لطیفهای که در تفسیر قیّم المیزان است این است میفرماید: ﴿یَعْبُدُونَنِی لاَ یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً﴾ اینها دو جمله فعلیه است بدون عطف, بدون عطف یعنی بدون عطف! نفرمود: «یعبدوننی و لا یشرکون» اینکه عدم شرک را بر عبادت عطف نمیکند و در کنار او ذکر میکند یعنی یک واقعیّت است عبادتی که شرک در آن نیست گویا مفرد است و وصف آورده شده یعنی عبادت خالص[23] ﴿أَلاَ لِلَّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ﴾,[24] ﴿یَعْبُدُونَنِی لاَ یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً﴾ وگرنه دو جمله فعلیه خب باید یکی را بر دیگری عطف کرد دیگر آن قدر نفی شرک در متن دین دخیل است که نیازی به عطف ندارد ﴿یَعْبُدُونَنِی لاَ یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً﴾ مثل اینکه بفرماید: ﴿لِلَّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ﴾ ولی در آن بحثهای قبل داشتیم که اکثر مؤمنین مشرکاند ﴿وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِکُونَ﴾[25] حالا روایتی هم در ذیل آن آیه آمده است که چطور اکثر مؤمنین مشرکاند فرمود همین که میگویند «لولا فلان لهلکت» اگر فلان کس نبود مشکل ما حل نمیشد خب عرض کردند ما چه بگوییم؟ فرمود خدا را شکر بکنیم که از آن راه مشکل ما را حل کرد نه اینکه اول خدا دوم فلان شخص یا اگر فلان شخص نبود ما مشکلمان حل نمیشد[26] از نظر مسائل توحیدی هم پیداست که این آیه معنای دقیقی دارد ﴿وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِکُونَ﴾ در آن بیان نورانی که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) به عبدالأعلی دارد مرحوم صدوق این را در کتاب توحید نقل کرده است این است که اگر کسی گمان کند خدا را با صورت و مثال و حجاب میشناسد «فهو مشرک»; «مَن زعم أنّه یعرف الله بحجاب أو بصورةٍ أو بمثالٍ فهو مشرک»[27] خیلی از ماها گرفتار چنین معرفتی هستیم تازه آن که فیلسوف یا متکلّم است خدا را با برهان میشناسد این برهان این مفهوم این قیاس یک سلسله مفاهیم است مثلاً کسی هزار برهان اقامه کند بر اساس همین دعای «جوشن کبیر» هر کدام را حدّ وسط قرار بدهد بگوید او رازق است و هر که رازق است خداست, او شافی است هر که شافی است خداست این هزار برهان درست است اما هزار مفهوم است هزار صورت ذهنی است هیچ کدام از اینها خدا نیست آنکه خداست که در خارج است به ذهن نمیآید خدا ـ معاذ الله ـ مثل شجر و امثال شجر نیست که به ذهن بیاید پس اینکه در ذهن است خدا نیست آنکه خداست در خارج است ما به او دسترسی نداریم ما اگر خیال میکنیم با همین برهان داریم خدا را میشناسیم آن طبق بیان امام صادق(سلام الله علیه) به عبدالأعلی این شرکی بیش نیست. از امام صادق(سلام الله علیه) کسی سؤال کرده که مرا به خداشناسی راهنمایی بکن حضرت دید او اهل استدلال و امثال ذلک نیست فرمود آیا سوار کشتی شدی عرض کرد آری فرمود آیا اتفاقی افتاده کشتی شکسته باشد عرض کرد آری فرمود آن وقتی که کشتی شکست دنبال تختهپارهای چیزی گشتی نصیبت نشد گفت بله چنین اتفاقی افتاده است فرمود در آن حالت متوجّه چه بودی؟ گفت متوجّه قدرتی بودم که بر دریا بالای دریا پایین دریا سلطه کامل دارد فرمود همان خداست[28] خدا را یک آدم مریض خوب میفهمد یک آدم محتاج خوب میفهمد یک آدم گرفتار خوب میفهمد نه یک فیلسوف و متکلّم, فیلسوف و متکلّم برای این هستند که قانع کنند و جلوی تهاجم بیگانهها را بگیرند از راه مفهوم نمیشود خدا را شناخت این روایت هم مرسل است متأسفانه هنوز سند پیدا نشده از آن غرر روایات ماست از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) است که «کلُّ ما» نه «کلَّما», «کلُّ ما میّزتُموهُ بأوهامکم فی أدقّ معانیه مخلُوقٌ مصنوعٌ مِثلُکُم مردودٌ إلیکُمْ»[29] یک صوَر ذهنی است الله مفهومی است در ذهن ما اینکه خدا نیست این هزار مفهومی که در «جوشن کبیر» است اینها که خدا نیستند آن راه دل را که راه ایمان و عمل صالح است این مفاهیم شکوفا میکند یعنی آنچه را که انسان مییابد این مفهوم قدرت تبیین دارد او از آن راه خداست بنابراین ﴿وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِکُونَ﴾.[30]
از اینجا آن روایت نورانی که از امام صادق(سلام الله علیه) سؤال کردند که ما خیلی از موارد دعا میکنیم دعای ما مستجاب نمیشود سرّش چیست؟ فرمود: «لأنّکم تدعون مَن لا تعرفون»[31] شما از کسی چیز میخواهید که نمیشناسید فرمود راه حوزه و دانشگاه راه معرفت الله نیست اگر آن ضجّه نماز شب را داشتی بله آن راه خداست «لأنّکم تدعون مَن لا تعرفون». خب بنابراین اگر کسی ایمان داشته باشد و خلیفة الله باشد و عمل صالح داشته باشد این الاّ ولابد غدیری خواهد بود دیگر با سقیفه سازگار نیست ﴿وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ﴾.
پرسش: جاهل قاصری که در نهایت خلوص است و جنابعالی میفرمایید این قاصر است هم عمل صالح دارد هم ایمان دارد این چطور از خلافت الهی محروم است؟
پاسخ: خب بله این عذاب نمیشود ممکن است در اعراف یا درجات نازله بهشت خدای سبحان به او فیضی بدهد اما فیض خاص برای غدیر است دیگر از این راه باید بیایند. یک وقت است کسی معذور است میشود «رُفع عن امّتی»[32] اما دیگر جنّات عدن که نصیبش نمیشود البته از آن طرف ﴿ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ﴾[33] خدای سبحان بخواهد بدهد برهانی بر خلاف نیست اما این شخص طلبکار نیست ما حق نداریم بگوییم این شخص الاّ ولابد بهشتی است بله این مقداری که میتوانیم بگوییم, بگوییم یقیناً عذاب نمیشود این را میشود گفت خب و یقیناً ذات اقدس الهی این را مورد لطف قرار میدهد اما به آن اوج لطف برساند که این را خلیفه خود قرار بدهد آن سند نداریم. ﴿وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً﴾ بعد از فتح مکّه به وسیله پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همین «أنجز وعده و نصر عبده» را خواندند[34] که این دعا الآن رسمی است «وحده وحده وحده»[35] هم که قبلاً بحث شد این تکرار نیست این ناظر به مراحل سهگانه توحید است «وحده ذاتاً, وحده وصفاً, وحده فعلاً» این تکرار نیست تأسیس است سه مرحله توحید است ﴿وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لاَ یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً﴾ یعنی اصلاً در عبادت آمده که شرک در او راه ندارد این نکره هم در سیاق نفی است تنها سخن از ریا نیست حتی اگر کسی بخواهد عبادت را زمینه قرار بدهد که از جهنم نجات پیدا کند یا به بهشت برسد این دو گونه است یک وقت است که ـ معاذ الله ـ خدا را بهانه قرار میدهد وسیله قرار میدهد که به وسیله او از جهنم نجات پیدا کند یا به بهشت برسد در صحّت عبادت اینها افرادی مثل ابنطاووس آن طوری که شیخ بهایی(رضوان الله علیهم) نقل کرده است اشکال کردند یک وقت است نه, غالباً یا همهشان این طورند خدا را عبادت میکنند نه اینکه خدا را وسیله قرار بدهند منتها نمیفهمند از خدا چه بخواهند از خدا نجات از جهنّم میخواهند از خدا رسیدن به بهشت میخواهند اینها عبادتشان صحیح است و این روایت تثلیثی[36] هم ناظر به صحّت عبادت است عبادت را به سه قسم تقسیم کرده عابدان و عُبّاد را به سه قسم تقسیم کرده اینها کسانیاند که واقعاً خدا را عبادت میکنند منتها نمیفهمند از خدا چه بخواهند معبودشان خداست منتها از خدا وقتی بخواهند چیزی طلب بکنند برخیها خوفاً میگویند ما را نسوزان بعضیها شوقاً میگویند به ما بهشت بده اما بگویند که من تو را میطلبم لقای تو را میطلبم این عبادت احرار است.
گوشهای از این حرفها را در سورهٴ مبارکهٴ «حجرات» آیه پانزده بیان کرد که فرمود: ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ﴾ همین مضمون را در همین سورهٴ مبارکهٴ «نور» که محلّ بحث است در آینده نزدیک ـ انشاءالله ـ داریم در آنجا در بخش پایانی این سوره آیه 62 میفرماید: ﴿إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا کَانُوا مَعَهُ عَلَی أَمْرٍ جَامِعٍ لَّمْ یَذْهَبُوا﴾ که قصّه حنظله غسیلالملائکه ذیل همین آیه است[37] که به خواست خدا خواهد آمد.
مطلب بعدی آن است که مطلبی را قبلاً از مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) نقل کردیم در ذیل آیه 45 که ﴿وَاللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مَن مَاءٍ﴾ مرحوم شیخ طوسی داشتند که اصلِ مخلوق در عالم طبیعت آب است بعد از آب باد و آتش و خاک پیدا شده است[38] و سندی نقل نکردند در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» که قبلاً گذشت فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ﴾[39] آنجا هم مرحوم شیخ طوسی سند ارائه نکرده در تفسیر کنزالدقائق هم سند ارائه نشده اینجا که جایش هست در تفسیر کنزالدقائق هم سندی ارائه نکردند نه در ضمن آیه گذشته که آنجا جایش بود نه اینجا آخرهای قرآن صاحب کنزالدقائق که شاگرد مرحوم فیض بود ایشان به روایت مرحوم کلینی در روضه کافی دسترسی پیدا کرده در ضمن آیهای که خیلی هم مناسب نیست آنجا نقل کرده در سورهٴ مبارکهٴ «نازعات» آیه سی ﴿وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحَاهَا﴾ آنجا از روضه کافی نقل کرده اوّلین چیزی که خدا خلق کرد آب بود بعد باد بود بعد نار بود بعد از نار دخان بود بعد از دخان, سماوات را درست کرده[40] این جمله که از دخان, آسمانها را به بار آورده این از خود قرآن برمیآید که ﴿ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَهِیَ دُخَانٌ﴾[41] کذا و کذا یعنی ما از یک مُشت دود این همه راههای شیری را درست کردیم یا از یک مُشت گاز این همه را درست کردیم اول دخان بود دود بود یا گاز بود این همه کواکب و راههای شیری و منظومههای شمسی را ما از یک مشت دود درست کردیم بعد هم بساطش را جمع میکنیم خب این روایت را ایشان مناسب بود که در ذیل سورهٴ مبارکهٴ «نور» که محلّ بحث است نقل بکند چون خود ایشان دسترسی پیدا نکرده به آخر قرآن که رسیده این روایت را پیدا کرده از روضه کافی در ذیل آیه سی سورهٴ مبارکهٴ «نازعات» نقل کرده. از این روایت کاملاً پیداست که اوّلین چیزی که خدا خلق کرده آب است, البته این هم باید تحقیق بشود این هم مثل «لا تنقض»[42] است که با ادله دیگر حوزهها تحقیق کرده این را باید دانشگاهها بررسی کنند که آیا اوّلین موجود از این عناصر اوّلی آیا آب بود یا چیز دیگر مثل اینکه در سورهٴ «انبیاء» فرمود این آسمان و زمین اول بسته بودند ما بعد باز کردیم ﴿أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾[43] اینچنین نبود که ما یک زمین داشته باشیم جدا آسمان داشته باشیم جدا اینها بسته بودند ما باز کردیم رَتق بودند ما فَتق کردیم این را علمِ دینی دانشگاهها که تفسیر همین آیات است باید حل بکند منتها از بعضی از جملهها برمیآید که حساب هوا غیر از حساب باد است و غیر از هوا چیز دیگر نبود لکن از مجموع آن روایت روضه کافی و سایر روایات برمیآید که اصل همه اینها آب بود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . تفسیر الکاشف, ج5, ص434.
[2] . سورهٴ بقره, آیهٴ 256.
[3] . سورهٴ نجم, آیهٴ 3.
[4] . سورهٴ نساء, آیهٴ 63.
[5] . سورهٴ مطففین, آیهٴ 14.
[6] . سورهٴ محمد, آیهٴ 24.
[7] . سورهٴ انعام, آیهٴ 54.
[8] . سورهٴ مائده, آیهٴ 52.
[9] . سورهٴ حج, آیهٴ 41.
[10] . سورهٴ بقره, آیهٴ 30.
[11] . سورهٴ ص, آیهٴ 26.
[12] . سورهٴ نمل, آیهٴ 16.
[13] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 70.
[14] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 179.
[15] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 70.
[16] . سورهٴ انعام, آیهٴ 124.
[17] . سورهٴ بقره, آیهٴ 30.
[18] . سورهٴ فصلت, آیهٴ 54.
[19] . الکشاف, ج3, ص252.
[20] . سورهٴ مائده, آیهٴ 3.
[21] . سورهٴ مائده, آیهٴ 3.
[22] . سورهٴ انفال, آیهٴ 42.
[23] . المیزان, ج15, ص153.
[24] . سورهٴ زمر, آیهٴ 3.
[25] . سورهٴ یوسف, آیهٴ 106.
[26] . ر.ک: تفسیر العیاشی, ج2, ص200.
[27] . الکافی, ج1, ص114; التوحید (شیخ صدوق), ص143 و 192.
[28] . ر.ک: التوحید (شیخ صدوق), ص231.
[29] . بحارالأنوار, ج66; ص293.
[30] . سورهٴ یوسف, آیهٴ 106.
[31] . فلاح السائل, ص107.
[32] . التوحید (شیخ صدوق), ص353.
[33] . سورهٴ مائده, آیهٴ 54; سورهٴ حدید, آیهٴ 21; سورهٴ جمعه, آیهٴ 4.
[34] . اعلام الوری, ص111.
[35] . الکافی, ج2, ص517.
[36] . الکافی, ج2, ص84; نهجالبلاغه, حکمت 237.
[37] . تفسیر القمی, ج1, ص118.
[38] . ر.ک: التبیان فی تفسیر القرآن, ج7, ص448.
[39] . سورهٴ انبیاء, آیهٴ 30.
[40] . الکافی, ج8, ص94; تفسیر کنزالدقائق, ج14, ص121.
[41] . سورهٴ فصلت, آیهٴ 11.
[42] . وسائل الشیعه, ج1, ص245.
[43] . سورهٴ انبیاء, آیهٴ 30.
- مردم در برابر دستورهای الهی دو گروهند: ایمانمحور و هوسمحور؛
- دین برنامه روشنی دارد نیازی به سوگند نیست؛
- دستورهای دینی دو قسم است: فرضالله و فرضالنبی.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمَانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَیَخْرُجُنَّ قُل لاَّ تُقْسِمُوا طَاعَةٌ مَّعْرُوفَةٌ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ (53) قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَیْهِ مَا حُمِّلَ وَعَلَیْکُم مَا حُمِّلْتُمْ وَإِن تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا وَمَا عَلَی الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِینُ (54) وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لاَ یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً وَمَن کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (55)﴾
بعد از بیان نظام تکوین فرمود مردم در برابر دستورهای الهی دو گروهاند: یک عدّه میگویند ما ایمان آوردیم و اطاعت کردیم و پایدارند یک عدّه هوامدارند هوسمحورند اگر به سود اینها باشد حضور دارند اگر به سود مادّی اینها نباشد حاضر نیستند. همین گروه تظاهر به دین دارند و سوگندهای غلیظ و شدید ایراد میکنند که ما مؤمنیم ﴿وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمَانِهِمْ﴾ که این مفعول مطلق نوعی است یعنی سوگند شدید قسم غلیظ که ما مؤمنیم «وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ قَسماً غلیظا»; فرمود: ﴿جَهْدَ أَیْمَانِهِمْ﴾ که «أیمان» همان جمع یمین به معنای سوگند است. سوگند یاد میکنند که ﴿لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَیَخْرُجُنَّ﴾ اگر جهادی پیش بیاید و تو دستور بدهی که اینها از شهر و روستا خارج بشوند حتماً شرکت میکنند و به جبهه میروند گرچه برخی این خروج را خروج از اموال و دیار معنا کردند[1] لکن در خیلی از موارد, خروج یعنی خروج برای جهاد از شهرشان از روستایشان برای جبهه خارج میشوند آیه 46 سورهٴ مبارکهٴ «توبه» این است ﴿وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً﴾ آیه 47 این است ﴿لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ مَا زَادُوکُمْ إِلَّا خَبَالاً﴾ خروج در این گونه از موارد یعنی از محلّشان خارج میشوند و به جبهه جهاد شرکت کنند اینجا هم که خدا فرمود که اینها میگویند ﴿لَیَخْرُجُنَّ﴾ یعنی به جبهه جهاد وارد میشوند و از منزل خارج میشوند.
آنگاه خدای سبحان چند دستور داد فرمود اولاً نیازی به سوگند نیست مطلبِ حق روشن شد مطلبِ باطل روشن شد ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾[2] است «قد تبیّن الطوع من العصیان» است «قد تبیّن الإیمان و الکفر» است «قد تبیّن الخلوص و النفاق» است همه اینها بیّنالرشد شد ﴿طَاعَةٌ مَّعْرُوفَةٌ﴾ ایمانٌ معروفٌ و اخلاصٌ معروفٌ همه چیز روشن است دیگر نیازی به سوگند نیست ﴿طَاعَةٌ مَّعْرُوفَةٌ﴾ یعنی دستورهای ما یک طاعت روشنی دارد دین, برنامه روشنی دارد نیازی به سوگند نیست (یک) نیازی هم به غلظت سوگند نیست (دو) چرا سوگندهای غلیظ یاد میکنید قسم هرگز دروغ را راست نمیکند کذبِ خبری را صدقِ خبری نمیکند کذب مخبری را صدق مخبری نمیکند قسم سهمی ندارد در راست کردن گزارش دروغ. ﴿إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾ نه نیازی به سوگند هست و نه درونتان با سوگند مستور میشود زیرا غیبِ شما علن است برای خدای سبحان او درون شما را مثل بیرون آگاه است و میداند پس نه حاجت است به سوگند زیرا دین همه احکام و حِکمش بیّنالرشد شد ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ و نه اثر دارد برای اینکه قسم, دروغ را راست نمیکند نه کتمان شما نسبت به ذات اقدس الهی ثمربخش است چون او خبیر است ﴿بِمَا تَعْمَلُونَ﴾ بنابراین یک کار لغوی است. خب پس چه باید کرد فرمود: ﴿قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ به امّت اسلامی بگو دستورهای دینی دو قسم است یک قسمت فرضالله است یک قسمت فرضالنبی است. آن احکام و دستورهایی که خدای سبحان داد درباره نماز روزه حج عمره زکات خمس سایر مسائلی که در قرآن کریم آمده خداوند دستور داد شما باید اطاعت کنید و بخشهایی که مربوط به مدیریت جامعه است تدبیر جامعه است دستورهای حکومتی است که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آنها را صادر میکند آنها را هم باید اطاعت کنید اینها حکم خداست زیرا پیامبر از طرف خدا میگوید این ﴿أَطِیعُوا اللَّهَ﴾ که معلوم است حکم خداست این ﴿أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ به سه چهار قرینه حکم الله است قرینه اول این است که خود خدا میفرماید: ﴿أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ اگر پیامبر بفرماید «أطیعونی» انسان باید دلیل اقامه بکند که پیامبر چون ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی﴾[3] است پس این فرمایش او از طرف خداست اما اینجا وقتی صریحاً خود خدا میفرماید به اینها بگو ﴿أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ خب معلوم میشود حکم الله است دیگر (این یک) ثانیاً نفرمود «أطیعوا الله و أطیعونی» فرمود: ﴿أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک شخصیّت حقیقی دارد که ابن عبدالله است یک شخصیت حقوقی دارد که رسول الله است از آن جهت که رسول الله است خود حضرت از رسالت خودش اطاعت میکند اینکه در نمازها حضرت تشهّد میخواند و در تشهّد به رسالت خود شهادت میدهد نشان همین است که خود ابن عبدالله از رسول الله اطاعت میکند یعنی شخصیّت حقوقیِ او حاکم بر شخصیت حقیقی اوست خودش اطاعت میکند بعد دیگران هم اطاعت میکنند لذا نفرمود «أطیعوا الله و أطیعونی» فرمود: ﴿أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ یعنی بر اساس شخصیت حقوقی من این کار را بکنید [یعنی اطاعت کنید] بعد خدا مستقیم به مردم خطاب میفرماید ﴿فَإِن تَوَلَّوْا﴾ اگر شما رو برگرداندید اصل کلّی این است که ﴿فَإِنَّمَا عَلَیْهِ مَا حُمِّلَ وَعَلَیْکُم مَا حُمِّلْتُمْ﴾ خدا به مردم خطاب میکند فرمود اگر شما رو برگرداندید آسیبی به هیچ جا نمیرسانید برای اینکه خود پیامبر رسالتش را انجام داد و میدهد شما باید اطاعت بکنید و نکردید ﴿فَإِنَّمَا عَلَیْهِ مَا حُمِّلَ﴾ آنچه بر او تحمیل شد او باید بارش را به مقصد برساند بار رسالت است آنچه بر شما تحمیل شد که باید بارش را به مقصد برسانید اطاعت از خدا و اطاعت از رسول است اگر اطاعت نکردید به مقصد نمیرسید. خب پس اطاعت از پیامبر تاکنون روشن شد که از دو جهت اطاعت خداست چون یکی اینکه خود خدا فرمود: ﴿أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ دوم اینکه نفرمود «و أطیعونی» بلکه فرمود: ﴿وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ دو جهت دیگر هم مانده است که جمعاً چهار جهت, چهار قرینه است که اطاعت الرسول اطاعت الله است.
پرسش: ولایت تکوینی دارند؟
پاسخ: البته دارند, ولی اینجا مربوط به امور تشریعی است دیگر یعنی دستورهایی که برای اداره کشور میدهند باید اطاعت بشود.
﴿وَإِن تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا﴾ این قرینه سوم فرمود اگر از پیامبر اطاعت کردید هدایت میشوید به مقصد میرسید البته این همان آیهای است که در ردیف آیات دیگر ذکر میشود که این هدایت, هدایت پاداشی است چون اگر کسی از پیامبر اطاعت کند معنایش آن است که هدایت شد ایمان آورد خدا را قبول دارد دستور خدا را اطاعت میکند که طبق دستور خدا از پیامبر حرفشنوی دارد و اطاعت میکند خب پس هدایت اُولیٰ برای این شخص حاصل است این دیگر اتحاد مقدم و تالی است اتحاد شرط و جزاست اینکه فرمود اگر اطاعت کنید هدایت میشوید خب اینها هدایت شدند که اطاعت میکنند دیگر معلوم میشود این ﴿تَهْتَدُوا﴾ هدایت ابتدایی نیست هدایت پاداشی است یعنی اگر از پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اطاعت کردید آن هدایت پاداشی نصیب شما میشود آن ایصال به مطلوب است آن گرایش است آن علاقه است آن امکانات نِیل به مقصد است که بهره شما خواهد شد که فرمود: ﴿یَهْدِی مَن یَشَاءُ﴾ همان هدایت پاداشی است.
قرینه چهارم ﴿وَمَا عَلَی الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِینُ﴾ یعنی پیامبر ما کاری کرده است که برای شما حجّت را رسانده و بیّنالرشد کرده هم رسانده هم مُبین شده مُبین یعنی شفاف و روشن, نورِ مبین یعنی نور خیلی شفاف و روشن. در بخشهایی از قرآن کریم آمده است که ﴿وَقُل لَهُمْ فِی أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِیغاً﴾[4] یک وقت کسی سخنرانی میکند در یک مراسم آن وظیفه عادیاش را انجام داد ولی آن رسالت اساسیاش را انجام نداد برای اینکه حرف باید به جان مردم برسد نه به گوش مردم سخنرانی کردن حرف را به گوش مردم رساندن است و چیز نوشتن حرف را و نقوش کلمات را به چشم مردم رساندن است و اینها هرگز کافی نیست. رسالت روحانیّت و عالمان دین این است که حرف را به جان مردم برسانند و این توجه دارید که مقدور هر کسی نیست تا از جان برنخیزد در جان نمینشیند این حرف باید سنگین باشد از جای بلند بیاید تا به جای بلند برود ﴿وَقُل لَهُمْ فِی أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِیغاً﴾ وجود مبارک رسول گرامی این بود. حالا اگر شنوندهای به سوء اختیار خودش درِ دل را بست ﴿کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾[5] این دیگر به سوء اختیار خودش است ﴿أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾[6] این یک طبق میوه را این باغبان الهی آورده دم در دل این دل قفل بود خب دیگر تقصیر صاحبدل است که دل را قفل کرده فرمود: ﴿أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾ خب اگر قلبی قفل بود و این طبق میوه را نگرفت تقصیر باغبان نیست فرمود ما کار را طرزی اَدا کردیم که به جان مردم تا دمِ در دل رساندیم حالا اگر قلب باز بود که میپذیرد و اگر نبود که نمیپذیرد این چهار قرینه نشان میدهد که اطاعت پیامبر اطاعت ذات اقدس الهی است.
خب فرمود نیازی به سوگند نیست ﴿طَاعَةٌ مَّعْرُوفَةٌ﴾ همه چیز روشن شده است و ذات مقدس پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم به صورت بیّنالرشد حرفها را به شما انتقال میدهد. در برابر این دستورهای شفاف, افرادی که در مدینه بودند دو گروه بودند یک عدّه میآمدند بدون سوگند در محضر پیامبر حرفها را بشنوند که خدای سبحان میفرماید اینها که میآیند در مسجد حرفهای تو را بشنوند سلام ما را به آنها برسان یا بگو ﴿سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ﴾ فرمود: ﴿وَإِذَا جَاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ﴾[7] عدّهای میآیند که حرفهای خودشان را بزنند نه حرفهای تو را بشنوند این دو قسمت در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» گذشت گاهی در نقل این دو آیه به صورت نقل به مضمون اکتفا میشود گاهی هم عین عبارت خوانده میشود.
در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آنجا که مشخص میکند که اینها که میآیند حرفهای خودشان را میخواهند بزنند; آیه 25 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» این است ﴿وَمِنْهُم مَن یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ وَجَعَلْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَن یَفْقَهُوهُ﴾ که این هم یک اضلال کیفری است ﴿وَفِی آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِن یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لاَ یُؤْمِنُوا بِهَا﴾ هر معجزهای را که ببینند باز استنکاف میکنند ﴿حَتَّی إِذَا جَاءُوکَ یُجَادِلُونَکَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ﴾ یک عدّه اصلاً میآیند برای جدال که حرفهای خودشان را بزنند نه اینکه حرفهای تو را بشنوند ﴿حَتَّی إِذَا جَاءُوکَ یُجَادِلُونَکَ﴾ نه «إذا جاءوک, یجادلونک» ﴿حَتَّی إِذَا جَاءُوکَ یُجَادِلُونَکَ﴾ چه میگویند ﴿یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ﴾ اینها میآیند فقط برای جدال اینها میگویند حرفهای تو اسطوره است اما گروه دیگر کسانیاند که باز در همان سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیه 54 به این صورت است فرمود: ﴿وَإِذَا جَاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنکُمْ سُوءاً بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابَ مِن بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾ قبلاً رسم بود که خطبا وقتی بالای منبر میرفتند قبل از شروع به سخنرانی سلام میکردند به مستمعین الآن هم خطبای نمازجمعه این کار را میکنند رسم اصلی و دستور اصلی این بود که آن خطیب آن عالِم دینی آن مبلّغ الهی اول سلام بکند طبق همین آیه این همان سنتی است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) طبق این آیه سورهٴ مبارکهٴ «انعام» داشت منتها اوساط از مستمعان سلام را از پیامبر دریافت میکردند اوحدیّ آنها سلام الله را تلقّی میکردند ﴿وَإِذَا جَاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ﴾ حالا یا «سلام الله علیکم» یا «سلامی علیکم» به هر تقدیر این دو گروه بودند.
آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «نور» مطرح است ناظر به آن منافقان و ﴿الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾[8] و امثال ذلک است که اینها میخواهند با قسمِ دروغ, دروغ و کذب را حل کنند لکن خدای سبحان راهها را مشخص کرد. بعد فرمود ثمرهٴ شیرین ایمان و عمل صالح تنها در آخرت نیست بالأخره دنیا هم برای اینکه به عدل و عقل برسد مردان صالح و سالم میطلبد اگر کسی ایمان داشت از نظر عقیده و عمل صالح داشت از نظر رفتار, حکومت دینی نصیب او خواهد شد او میتواند حکومت دینی تشکیل بدهد در آن سرزمین این احکام و حِکم را پیاده کند در کمال امانت و امنیت ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ در جمع شما اگر مردانی پیدا بشوند که از نظر عقیده مؤمن باشند از نظر کار دارای عمل صالح باشند وعدهٴ الهی این است که حتماً اینها را خلیفه قرار میدهد در زمین حکومت میکنند و این امور را که بعداً میفرماید نماز را اقامه میکنند زکات را ادا میکنند و مانند آن ﴿الَّذِینَ إِن مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ﴾ اگر متمکّن شدند ﴿أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنکَرِ﴾[9] که در بخشهای دیگر خواهد آمد نصیب همین گروه میشود.
خب ﴿لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ﴾ استخلاف در قرآن کریم گاهی به این است که اینها خلیفة الله باشند گاهی به این است که نه برخی از این حکومتهای صالح خلیفه حکومت صالح پیشیناند. آنهایی که مربوط به خلافت الهی است برای انبیا و اولیای الهی است نظیر ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾[10] که مربوط به آدم و انسان کامل است بالأخره یا نظیر جریان حضرت داوود که فرمود: ﴿یَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُم بَیْنَ النَّاسِ﴾[11] یا درباره سلیمان که فرمود: ﴿وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُدَ﴾[12] اینها خلافت انبیاست از یکدیگر و جمع این خلافتها به خلافت الهی منتهی میشود گاهی هم خلافت مردان صالح است حکومت صالحان است که عدّهای در زمین حکومت میکنند بعد از اینها یک عدّه دیگری تا امر به وجود مبارک ولیّ عصر(ارواحنا فداه) برسد که کلّ جهان را با خلافت الهی اداره میکند البته خلافت وجود مبارک حضرت گذشته از اینکه خلافت انبیاست خلافت صالحین را هم به همراه دارد منتها خلافت در اینجا نسبت به حضرت به عنوان نیابت از افراد قبل نیست. خب این وعده الهی است فرمود: ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ﴾ از جمع شما مسلمانها ﴿وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ صِرف ایمان کافی نیست عمل صالح هم لازم است خدا وعده داد که حتماً اینها را خلیفه در زمین قرار بدهد و خلیفه خدا باید حرف خدا را بزند در بحثهای قبل هم داشتیم که اگر خدا در سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ﴾[13] سند کرامت انسان خلافت اوست که ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾ یا ﴿لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ﴾ و مانند آن و خلیفه باید حرف مستخلفعنه را بزند و اگر حرف خودش را بزند و نان خلافت را بخورد میشود غصب آنگاه میشود ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[14] دیگر ﴿لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ﴾ نیست کرامتِ بنیآدم به استناد خلافت اوست این یک اصل, خلیفه آن است که حرف مستخلفعنه را بزند نه حرف خودش را اصل دوم. اگر کسی کرامت خلافت را چشید ولی حرف خودش را زد میشود ﴿کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ اینچنین نیست که هر انسانی مشمول ﴿لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ﴾[15] باشد فرمود: ﴿لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ افرادی هم قبل از شماها بودند که حکومت صالح داشتند و آنها هم خلیفه پیشینیان بودند یا به معنای عام خلیفة الله بودند چون خلافت اینچنین نیست که به معنی نبوّت باشد همان طوری که نبوّت درجاتی دارد همان طوری که امامت درجاتی دارد رسالت درجاتی دارد, خلافت درجاتی دارد اوج خلافت برای معصومین است مرحله نازلهاش برای مردان صالح است مردان عادل است ولو معصوم نباشند اگر سخن از امامت و رسالت باشد البته ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[16] مؤمن هرگز خلیفه خدا نیست اما اگر خلافت به این معنا باشد که این شخص عادل است حرفهای خدا را میفهمد باور میکند عمل میکند بعد از فهم و ایمان و عمل به جامعه منتقل میکند این خلیفة الله است حرف خودش را نمیزند اگر حرف خدا را دارد میزند خلیفه خداست دیگر منتها باید توجه داشته باشد که خلافت درباره ذات اقدس الهی معنای خاصّ خودش را دارد خلیفه آن است که از خَلف مستخلفعنه میآید یعنی در غیبت او در عدم حضور او, این میآید خدایی که «مع کل شیء» است همه جا حاضر است غیبتی ندارد خفایی ندارد تا کسی مِن وراء او بیاید قهراً این خلافت او از این جهت است که ظاهراً مردم از حرف و پیام خدا خبری ندارند او دارد پیام خدا را میرساند وگرنه خلافت به آن معنا که از خَلف مستخلفعنه بیاید در غیبت او بیاید از پشت سر او بیاید به این معنا که درباره ذات اقدس الهی نیست حتی در جریان حضرت آدم که ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾[17] وارد شد به این معنا نخواهد بود برای اینکه خدای سبحان محیطِ ﴿بِکُلّ شَیء﴾ است[18] آنگاه ﴿لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ﴾ این وعده برای هر کسی نیست لذا فرمود: ﴿مِنکُمْ﴾ اگر کسی مسلمان بود اگر کسی در مصر در تونس در یمن در کشورهای دیگر حکومت اسلامی تشکیل داد لکن حکومتی نبود که در آنجا نهجالبلاغه و صحیفه سجادیه و حسینبنعلی و اهل بیت(علیهم السلام) حضور داشته باشند آنها مشمول این آیه نیست اگر زمخشری در کشاف خودش را به زحمت انداخت که گفت آیا خلفای ثلاث, خلفای صدر اسلام مشمول این هستند گفت بله «هم هم»[19] اینها همان هستند اینها یک راه باطل و ناصوابی است برای اینکه در این آیه دارد ﴿وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ﴾ آن دین خداپسند دین مرتضی دین مرضیّ کدام دین مرضیّ خداست آنکه فرمود: ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دِیناً﴾[20] این اسلام خداپسند آن است که آن کمال را آن تمام را داشته باشد خب دینِ منهای غدیر دین مرضیّ نیست.
پرسش: الآن دست ما نیست که بگوییم مرضیّ رضای خدا باشد.
پاسخ: ما امیدواریم دست ما باشد چرا دست ما نیست؟!
پرسش: ما قائل به تخطئه هستیم.
پاسخ: نه, تخطئه و تصویب غیر از غدیر و سقیفه است ما غدیری هستیم چرا دست ما نیست منتها حالا باید تلاش و کوشش بکنیم بهتر اجرا بکنیم فرمود دینِ مرضی, دین مرضی همان است که در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «مائده» مشخص شد که فرمود: ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دِیناً﴾[21] ما یک دین مرضی داریم ـ انشاءالله ـ منتها باید بهتر تلاش و کوشش بکنیم بله این هست اما اینچنین نیست که دینِ منهای غدیر بشود دین مرضی منتها اینها را باید توجه داد روشن کرد که ما یک دین مرضی هم داریم و آن در سقیفه نیست همین! اگر سقیفه ـ معاذ الله ـ دین مرضی بود بله اما فقط غدیر مرضی است وقتی غدیر مرضی است باید اینها را راهنمایی کرد. خیلی از این آقایان متشیّعاند منتها نرسیده به اینها شما بپذیرید که خیلی از اینها معذورند برای اینکه هر چه شنیدند و خواندند همان سخن از سقیفه بود یعنی وقتی از هر جهت تبلیغات خلاف غدیر و خلاف واقع ـ حالا هر چه هست ـ به مردم رسانده بشود خب مردم حجّتی ندارند میشوند جاهل قاصر دیگر این ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَةٍ﴾[22] دامنگیر اینها نیست واقعاً خیلیها نمیفهمند بیرون هم اگر کسی بخواهد تحقیق کند و مسلمان بشود هشتاد درصد کتابها, کتابهای سقفی است بیست درصدش کتابهای غدیری است اینچنین نیست که خدا همه اینها را به جهنم ببرد حالا درجات عالیه بهشت نصیبشان نمیشود ولی خیلیها حق به دست آنها نرسیده.
خب فرمود: ﴿وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ﴾ اگر کسی مؤمن بود و عمل صالح داشت خدا او را به اینجا میرساند اینها سخن از دنیا و حکومت صالحه و پیروان اهل بیت است آن اوجش در زمان ظهور وجود مبارک ولیّ عصر(ارواحنا فداه) است اختصاصی به آن حضرت ندارد ﴿وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً﴾ اینها گرفتار تقیّه بودند گرفتار حکومتهای سقفی بودند و از غدیر محروم بودند خداوند اینها را بعد از خوف به امنیت میرساند ﴿وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً﴾.
لطیفهای که در تفسیر قیّم المیزان است این است میفرماید: ﴿یَعْبُدُونَنِی لاَ یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً﴾ اینها دو جمله فعلیه است بدون عطف, بدون عطف یعنی بدون عطف! نفرمود: «یعبدوننی و لا یشرکون» اینکه عدم شرک را بر عبادت عطف نمیکند و در کنار او ذکر میکند یعنی یک واقعیّت است عبادتی که شرک در آن نیست گویا مفرد است و وصف آورده شده یعنی عبادت خالص[23] ﴿أَلاَ لِلَّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ﴾,[24] ﴿یَعْبُدُونَنِی لاَ یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً﴾ وگرنه دو جمله فعلیه خب باید یکی را بر دیگری عطف کرد دیگر آن قدر نفی شرک در متن دین دخیل است که نیازی به عطف ندارد ﴿یَعْبُدُونَنِی لاَ یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً﴾ مثل اینکه بفرماید: ﴿لِلَّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ﴾ ولی در آن بحثهای قبل داشتیم که اکثر مؤمنین مشرکاند ﴿وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِکُونَ﴾[25] حالا روایتی هم در ذیل آن آیه آمده است که چطور اکثر مؤمنین مشرکاند فرمود همین که میگویند «لولا فلان لهلکت» اگر فلان کس نبود مشکل ما حل نمیشد خب عرض کردند ما چه بگوییم؟ فرمود خدا را شکر بکنیم که از آن راه مشکل ما را حل کرد نه اینکه اول خدا دوم فلان شخص یا اگر فلان شخص نبود ما مشکلمان حل نمیشد[26] از نظر مسائل توحیدی هم پیداست که این آیه معنای دقیقی دارد ﴿وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِکُونَ﴾ در آن بیان نورانی که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) به عبدالأعلی دارد مرحوم صدوق این را در کتاب توحید نقل کرده است این است که اگر کسی گمان کند خدا را با صورت و مثال و حجاب میشناسد «فهو مشرک»; «مَن زعم أنّه یعرف الله بحجاب أو بصورةٍ أو بمثالٍ فهو مشرک»[27] خیلی از ماها گرفتار چنین معرفتی هستیم تازه آن که فیلسوف یا متکلّم است خدا را با برهان میشناسد این برهان این مفهوم این قیاس یک سلسله مفاهیم است مثلاً کسی هزار برهان اقامه کند بر اساس همین دعای «جوشن کبیر» هر کدام را حدّ وسط قرار بدهد بگوید او رازق است و هر که رازق است خداست, او شافی است هر که شافی است خداست این هزار برهان درست است اما هزار مفهوم است هزار صورت ذهنی است هیچ کدام از اینها خدا نیست آنکه خداست که در خارج است به ذهن نمیآید خدا ـ معاذ الله ـ مثل شجر و امثال شجر نیست که به ذهن بیاید پس اینکه در ذهن است خدا نیست آنکه خداست در خارج است ما به او دسترسی نداریم ما اگر خیال میکنیم با همین برهان داریم خدا را میشناسیم آن طبق بیان امام صادق(سلام الله علیه) به عبدالأعلی این شرکی بیش نیست. از امام صادق(سلام الله علیه) کسی سؤال کرده که مرا به خداشناسی راهنمایی بکن حضرت دید او اهل استدلال و امثال ذلک نیست فرمود آیا سوار کشتی شدی عرض کرد آری فرمود آیا اتفاقی افتاده کشتی شکسته باشد عرض کرد آری فرمود آن وقتی که کشتی شکست دنبال تختهپارهای چیزی گشتی نصیبت نشد گفت بله چنین اتفاقی افتاده است فرمود در آن حالت متوجّه چه بودی؟ گفت متوجّه قدرتی بودم که بر دریا بالای دریا پایین دریا سلطه کامل دارد فرمود همان خداست[28] خدا را یک آدم مریض خوب میفهمد یک آدم محتاج خوب میفهمد یک آدم گرفتار خوب میفهمد نه یک فیلسوف و متکلّم, فیلسوف و متکلّم برای این هستند که قانع کنند و جلوی تهاجم بیگانهها را بگیرند از راه مفهوم نمیشود خدا را شناخت این روایت هم مرسل است متأسفانه هنوز سند پیدا نشده از آن غرر روایات ماست از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) است که «کلُّ ما» نه «کلَّما», «کلُّ ما میّزتُموهُ بأوهامکم فی أدقّ معانیه مخلُوقٌ مصنوعٌ مِثلُکُم مردودٌ إلیکُمْ»[29] یک صوَر ذهنی است الله مفهومی است در ذهن ما اینکه خدا نیست این هزار مفهومی که در «جوشن کبیر» است اینها که خدا نیستند آن راه دل را که راه ایمان و عمل صالح است این مفاهیم شکوفا میکند یعنی آنچه را که انسان مییابد این مفهوم قدرت تبیین دارد او از آن راه خداست بنابراین ﴿وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِکُونَ﴾.[30]
از اینجا آن روایت نورانی که از امام صادق(سلام الله علیه) سؤال کردند که ما خیلی از موارد دعا میکنیم دعای ما مستجاب نمیشود سرّش چیست؟ فرمود: «لأنّکم تدعون مَن لا تعرفون»[31] شما از کسی چیز میخواهید که نمیشناسید فرمود راه حوزه و دانشگاه راه معرفت الله نیست اگر آن ضجّه نماز شب را داشتی بله آن راه خداست «لأنّکم تدعون مَن لا تعرفون». خب بنابراین اگر کسی ایمان داشته باشد و خلیفة الله باشد و عمل صالح داشته باشد این الاّ ولابد غدیری خواهد بود دیگر با سقیفه سازگار نیست ﴿وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ﴾.
پرسش: جاهل قاصری که در نهایت خلوص است و جنابعالی میفرمایید این قاصر است هم عمل صالح دارد هم ایمان دارد این چطور از خلافت الهی محروم است؟
پاسخ: خب بله این عذاب نمیشود ممکن است در اعراف یا درجات نازله بهشت خدای سبحان به او فیضی بدهد اما فیض خاص برای غدیر است دیگر از این راه باید بیایند. یک وقت است کسی معذور است میشود «رُفع عن امّتی»[32] اما دیگر جنّات عدن که نصیبش نمیشود البته از آن طرف ﴿ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ﴾[33] خدای سبحان بخواهد بدهد برهانی بر خلاف نیست اما این شخص طلبکار نیست ما حق نداریم بگوییم این شخص الاّ ولابد بهشتی است بله این مقداری که میتوانیم بگوییم, بگوییم یقیناً عذاب نمیشود این را میشود گفت خب و یقیناً ذات اقدس الهی این را مورد لطف قرار میدهد اما به آن اوج لطف برساند که این را خلیفه خود قرار بدهد آن سند نداریم. ﴿وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً﴾ بعد از فتح مکّه به وسیله پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همین «أنجز وعده و نصر عبده» را خواندند[34] که این دعا الآن رسمی است «وحده وحده وحده»[35] هم که قبلاً بحث شد این تکرار نیست این ناظر به مراحل سهگانه توحید است «وحده ذاتاً, وحده وصفاً, وحده فعلاً» این تکرار نیست تأسیس است سه مرحله توحید است ﴿وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لاَ یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً﴾ یعنی اصلاً در عبادت آمده که شرک در او راه ندارد این نکره هم در سیاق نفی است تنها سخن از ریا نیست حتی اگر کسی بخواهد عبادت را زمینه قرار بدهد که از جهنم نجات پیدا کند یا به بهشت برسد این دو گونه است یک وقت است که ـ معاذ الله ـ خدا را بهانه قرار میدهد وسیله قرار میدهد که به وسیله او از جهنم نجات پیدا کند یا به بهشت برسد در صحّت عبادت اینها افرادی مثل ابنطاووس آن طوری که شیخ بهایی(رضوان الله علیهم) نقل کرده است اشکال کردند یک وقت است نه, غالباً یا همهشان این طورند خدا را عبادت میکنند نه اینکه خدا را وسیله قرار بدهند منتها نمیفهمند از خدا چه بخواهند از خدا نجات از جهنّم میخواهند از خدا رسیدن به بهشت میخواهند اینها عبادتشان صحیح است و این روایت تثلیثی[36] هم ناظر به صحّت عبادت است عبادت را به سه قسم تقسیم کرده عابدان و عُبّاد را به سه قسم تقسیم کرده اینها کسانیاند که واقعاً خدا را عبادت میکنند منتها نمیفهمند از خدا چه بخواهند معبودشان خداست منتها از خدا وقتی بخواهند چیزی طلب بکنند برخیها خوفاً میگویند ما را نسوزان بعضیها شوقاً میگویند به ما بهشت بده اما بگویند که من تو را میطلبم لقای تو را میطلبم این عبادت احرار است.
گوشهای از این حرفها را در سورهٴ مبارکهٴ «حجرات» آیه پانزده بیان کرد که فرمود: ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ﴾ همین مضمون را در همین سورهٴ مبارکهٴ «نور» که محلّ بحث است در آینده نزدیک ـ انشاءالله ـ داریم در آنجا در بخش پایانی این سوره آیه 62 میفرماید: ﴿إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا کَانُوا مَعَهُ عَلَی أَمْرٍ جَامِعٍ لَّمْ یَذْهَبُوا﴾ که قصّه حنظله غسیلالملائکه ذیل همین آیه است[37] که به خواست خدا خواهد آمد.
مطلب بعدی آن است که مطلبی را قبلاً از مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) نقل کردیم در ذیل آیه 45 که ﴿وَاللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مَن مَاءٍ﴾ مرحوم شیخ طوسی داشتند که اصلِ مخلوق در عالم طبیعت آب است بعد از آب باد و آتش و خاک پیدا شده است[38] و سندی نقل نکردند در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» که قبلاً گذشت فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ﴾[39] آنجا هم مرحوم شیخ طوسی سند ارائه نکرده در تفسیر کنزالدقائق هم سند ارائه نشده اینجا که جایش هست در تفسیر کنزالدقائق هم سندی ارائه نکردند نه در ضمن آیه گذشته که آنجا جایش بود نه اینجا آخرهای قرآن صاحب کنزالدقائق که شاگرد مرحوم فیض بود ایشان به روایت مرحوم کلینی در روضه کافی دسترسی پیدا کرده در ضمن آیهای که خیلی هم مناسب نیست آنجا نقل کرده در سورهٴ مبارکهٴ «نازعات» آیه سی ﴿وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحَاهَا﴾ آنجا از روضه کافی نقل کرده اوّلین چیزی که خدا خلق کرد آب بود بعد باد بود بعد نار بود بعد از نار دخان بود بعد از دخان, سماوات را درست کرده[40] این جمله که از دخان, آسمانها را به بار آورده این از خود قرآن برمیآید که ﴿ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَهِیَ دُخَانٌ﴾[41] کذا و کذا یعنی ما از یک مُشت دود این همه راههای شیری را درست کردیم یا از یک مُشت گاز این همه را درست کردیم اول دخان بود دود بود یا گاز بود این همه کواکب و راههای شیری و منظومههای شمسی را ما از یک مشت دود درست کردیم بعد هم بساطش را جمع میکنیم خب این روایت را ایشان مناسب بود که در ذیل سورهٴ مبارکهٴ «نور» که محلّ بحث است نقل بکند چون خود ایشان دسترسی پیدا نکرده به آخر قرآن که رسیده این روایت را پیدا کرده از روضه کافی در ذیل آیه سی سورهٴ مبارکهٴ «نازعات» نقل کرده. از این روایت کاملاً پیداست که اوّلین چیزی که خدا خلق کرده آب است, البته این هم باید تحقیق بشود این هم مثل «لا تنقض»[42] است که با ادله دیگر حوزهها تحقیق کرده این را باید دانشگاهها بررسی کنند که آیا اوّلین موجود از این عناصر اوّلی آیا آب بود یا چیز دیگر مثل اینکه در سورهٴ «انبیاء» فرمود این آسمان و زمین اول بسته بودند ما بعد باز کردیم ﴿أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾[43] اینچنین نبود که ما یک زمین داشته باشیم جدا آسمان داشته باشیم جدا اینها بسته بودند ما باز کردیم رَتق بودند ما فَتق کردیم این را علمِ دینی دانشگاهها که تفسیر همین آیات است باید حل بکند منتها از بعضی از جملهها برمیآید که حساب هوا غیر از حساب باد است و غیر از هوا چیز دیگر نبود لکن از مجموع آن روایت روضه کافی و سایر روایات برمیآید که اصل همه اینها آب بود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . تفسیر الکاشف, ج5, ص434.
[2] . سورهٴ بقره, آیهٴ 256.
[3] . سورهٴ نجم, آیهٴ 3.
[4] . سورهٴ نساء, آیهٴ 63.
[5] . سورهٴ مطففین, آیهٴ 14.
[6] . سورهٴ محمد, آیهٴ 24.
[7] . سورهٴ انعام, آیهٴ 54.
[8] . سورهٴ مائده, آیهٴ 52.
[9] . سورهٴ حج, آیهٴ 41.
[10] . سورهٴ بقره, آیهٴ 30.
[11] . سورهٴ ص, آیهٴ 26.
[12] . سورهٴ نمل, آیهٴ 16.
[13] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 70.
[14] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 179.
[15] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 70.
[16] . سورهٴ انعام, آیهٴ 124.
[17] . سورهٴ بقره, آیهٴ 30.
[18] . سورهٴ فصلت, آیهٴ 54.
[19] . الکشاف, ج3, ص252.
[20] . سورهٴ مائده, آیهٴ 3.
[21] . سورهٴ مائده, آیهٴ 3.
[22] . سورهٴ انفال, آیهٴ 42.
[23] . المیزان, ج15, ص153.
[24] . سورهٴ زمر, آیهٴ 3.
[25] . سورهٴ یوسف, آیهٴ 106.
[26] . ر.ک: تفسیر العیاشی, ج2, ص200.
[27] . الکافی, ج1, ص114; التوحید (شیخ صدوق), ص143 و 192.
[28] . ر.ک: التوحید (شیخ صدوق), ص231.
[29] . بحارالأنوار, ج66; ص293.
[30] . سورهٴ یوسف, آیهٴ 106.
[31] . فلاح السائل, ص107.
[32] . التوحید (شیخ صدوق), ص353.
[33] . سورهٴ مائده, آیهٴ 54; سورهٴ حدید, آیهٴ 21; سورهٴ جمعه, آیهٴ 4.
[34] . اعلام الوری, ص111.
[35] . الکافی, ج2, ص517.
[36] . الکافی, ج2, ص84; نهجالبلاغه, حکمت 237.
[37] . تفسیر القمی, ج1, ص118.
[38] . ر.ک: التبیان فی تفسیر القرآن, ج7, ص448.
[39] . سورهٴ انبیاء, آیهٴ 30.
[40] . الکافی, ج8, ص94; تفسیر کنزالدقائق, ج14, ص121.
[41] . سورهٴ فصلت, آیهٴ 11.
[42] . وسائل الشیعه, ج1, ص245.
[43] . سورهٴ انبیاء, آیهٴ 30.
تاکنون نظری ثبت نشده است