display result search
منو
تفسیر آیه 37 سوره رعد _ بخش دوم

تفسیر آیه 37 سوره رعد _ بخش دوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 27 دقیقه مدت قطعه
  • 141 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 37 سوره رعد _ بخش دوم"
- شبهات منکرین وحی؛
- شبهه عدم سازگاری رسالت با انسان بودن؛
- شبهه عدم اجابت معجزه در صورت درخواست؛
- شبهه عدم کفایت معجزات رؤیت شده

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَقَدْ أرْسَلْنَا رُسُلاً مِّن قَبْلِکَ وَجَعَلْنَا لَهُمْ أزْوَاجاً وَذُرِّیَّةً وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أن یَأتِىَ بِآیَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَابٌ﴾
مطالبی که در این آیهٴ مبارکه مطرح بود یک قسمش راجع به شبهه منکرین وحی بود و یک قسم راجع به جواب آنها. شبهات آنها یک بخشش راجع به آن است که انسان نمی‌تواند رسول باشد، رسالت با بشریت سازگار نیست، یک قسمتش آن است که اگر اینها رسول باشند باید بتوانند به دلخواه ما و به پیشنهاد ما معجزه بیاورند، چون در برابر پیشنهاد اعجاز جواب مثبتی ندارند، رسول نیستند یعنی این معجزاتی را که انبیا آورده بودند آنها را کافی نمی‌دانستند در پایان هم خدای سبحان می‌فرماید: ﴿لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَابٌ﴾ برای هر چیز مقرری یک کتابی است که در آن کتاب، ثبت شده است که چه حادثه‌ای در چه زمانی باید واقع شود. اما آن امر اول که می‌گفتند بشر نمی‌تواند رسول باشد، در اثر افراط می‌گفتند انسان شایستهٴ آن نیست که با ماورای طبیعت ارتباط برقرار کند ارتباط با ماورای طبیعت مخصوص فرشتگان است لذا خودشان هم خدا را عبادت نمی‌کردند می‌گفتند ما لایق آن نیستیم که خدا را عبادت کنیم. ما فرشتگان را عبادت می‌کنیم که فرشتگان شفعای ما باشند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾( )، یا ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾( )، ارتباط انسان را با خدا منقطع می‌دانستند می‌گفتند انسان باید فرشته‌ها را عبادت کند، فرشته‌ها شفیع و واسطه باشند تا انسانها به خدا متقرب باشند. انبیا گفتند نه انسان می‌تواند قربه الى الله عبادت کند که به الله تقرب پیدا کند. این شبهه در اثر افراط بود که بحثش قبلاً اشاره شد. شبههٴ تفریط هم بود که می‌گفتند: رسالت و وحی یک مقام است این مقام را جز یک انسان متمکن و مقتدر و سرمایه‌دار دیگری نمی‌تواند فراهم بکند. این شبهه در جناح تفریط بود، آن شبهه در جناح افراط. بعضی از شبهات مربوط به اصل مسئلهٴ وحی و رسالت هست که این آیه ناظر به آن نیست. این شبهه‌ای که در کتب اهل کلام از براهمهٴ هند نقل می‌کنند که آنها دربارهٴ اصل رسالت و وحی سخن دارند نه رسالت انسان، که انسان نمی‌تواند رسول باشد فرشته باید رسول باشد. آن این شبههٴ وثنیین بود. اما شبههٴ براهمهٴ هند و امثال آنها این است که اصلاً رسالت صحیح نیست. زیرا آن رسول حرفی که می‌آورد یا موافق با عقل است یا مخالف با عقل، اگر موافق با عقل باشد که عقل کافی است نیازی به رسول نیست اگر مخالف با عقل باشد که ملغاست و حجت نیست. این شبههٴ براهمهٴ هند است که دربارهٴ اصل وحی و رسالت دارند و در کتب کلام هم مبسوطاً جوابش داده شده و در بعضی از آیات قرآن کریم هم راجع به این شبهه جواب داده شد که عقل چراغ است و نه راه هرگز انسان با عقل نمی‌تواند به مقصد برسد عقل مانند یک نورافکن قویست که می‌تابد و وحی و آورندهٴ وحی را می‌شناسد و به انسان معرفی می‌کند. می‌گوید آن راهت را بشناس و طی کن من راه نیستم من راه را نشان می‌دهم. هرگز انسان با داشتن چراغ به مقصد نمی‌رسد. چراغ انسان را به هدف نمی‌رساند. چراغ وسیله است که انسان به وسیلهٴ چراغ راه را ببیند راه است که بین انسان و هدف رابط است با پیمودن آن راه انسان به مقصد می‌رسد. این را آیهٴ سورهٴ نساء بیان فرمود که فرمود عقل کافی نیست. ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾( )، که در یکی از بحثهای قبل بالاجمال اشاره شد و چون بحث فعلی راجع به آن نیست، آن مطرح نمی‌شود. آن آیهٴ‌ سورهٴ نساء می‌گوید هرگز عقل نمی‌تواند انسان را به مقصد برساند عقل به منزلهٴ یک چراغی است که با داشتن آن چراغ انسان راه را می‌بیند انسان با معیارهای عقلی پیامبر را می‌شناسد می‌تواند پیغمبر را بشناسد. معجزه را تشخیص بدهد. فرق بین اعجاز و علوم غریبه را بفهمد. اینها را عقل می‌فهمد نه اینکه عقل خود راه باشد عقل راه را می‌شناسد نه عقل راه باشد.
سؤال ... جواب: انبیاء راه‌اند دیگر، انبیاء راه‌اند نبوت یعنی راه. ﴿یس ٭ وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ ٭ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ ٭ عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ﴾( )، روش آنها راه است دیگر حرف آنها راه است، فکر آنها راه است سیره و سنت آنها راه است،‌ قیام و قعود آنها راه است. اینکه می‌گویند معصوم (علیه السلام) تقریرش فعلش سکوتش حجت است به همین مناسب است. در این زیارت آل یاسین.
سؤال ... جواب: ادله، بله عقل در آنجا در حقیقت می‌فهمد که شرع این چنین حکم می‌کند و آن مقدار از احکام را که عقل می‌فهمد جزء بدهیات اولیه است و جزء اصولی است از انگشت‌شمار هم تجاوز نمی‌کند که عدل حسن است، ظلم قبیح است رد امانت خوب است و امثال ذلک اما وقتی رساله‌های عملیه را شما باز می‌کنید، می‌بینید هزارها مسئله است که از اول تا آخر شاید دو سه تایش را عقل بتواند بفهمد. بنابراین انسان در قدم به قدم نیاز دارد به احکام و راهنمایی. آن کسی که سراسرش سکوتش سخنش فکرش، اخلاقش حجت عقل است او می‌شود معصوم. این است که در زیارت آل یس به وجود مبارک ولی‌عصر(اروحنا فداه) سلام می‌فرستند به تمام شئون زندگی حضرت سلام می‌فرستند. از آن زیارتهای بسیار پرمحتواست که به حضرت حجت سلام الله علیه عرض بکنیم سلام بر تو وقتی که می‌نشینی سلام بر تو آن وقتی که برمی‌خیزی سلام بر شب تو سلام بر روز تو. سلام بر لحظه‌لحظه‌های شبانه روز تو «والسلام علیک فی آناء لیلک و أطراف نهارک ... السلام علیک حین تقرأ و تبین السلام علیک حین تصلی وتقنت و السلام علیک حین ترکع وتسجد»( )، سلام بر تو آن وقتی که می‌نشینی سلام بر تو آن وقتی که برمی‌خیزی. معصوم این است تمام حالاتش می‌شود حجت این خود راه است. عقل این را می‌شناسد می‌گوید این راه است و به دنبال این راه برو.
سؤال ... جواب: اصولا آن یک بحث دیگر است که آیا احکام عقلی یعنی ادراکات عقلی یا نه؟ در مسائل اصولی عقل حکمش همین است. می‌گوید انسان حتماً پیامبر می‌خواهد. پیامبر در عالم یقیناً هست پیامبر یقیناً معصوم است. پیامبر یقیناً معجزه دارد. معجزه با دیگر علوم فرق دارد اینجا میدان وسیع عقل است. همهٴ این مسائل را عقل به عهده می‌گیرد.
سؤال ... جواب:‌ نه حکم عقلی یعنی یقیناً در عالم هست خدای سبحان یقیناً می‌فرستد چون خدای سبحان حکیم است و هادی است بشر را رها نمی‌‌کند اما در اینجا این چنین باید خدا را عبادت کرد یا آن چنان این را درک نمی‌کند. چون جزئیات را که عقل راه به درکش ندارد. آن شبهه را در سورهٴ نساء بیان فرمود که عقل کافی نیست. عقل چراغ است و این چراغ می‌گوید حتماً یک راهی هست و آن راه، راه وحی است و لاغیر. چه اینکه وحی بدون عقل هم انسان را به مقصد نمی‌رساند زیرا اگر راه باشد و کسی چراغ نداشته باشد که راه را تشخیص بدهد یعنی مجنون باشد، او به مقصد نمی‌رسد لذا وحی برای کسی نافع است که چراغ در دست دارد، اما کسی که چراغ عقل ندارد یعنی مجنون است این «رفع القلم عن المجنون حتی یفیق»( )، تا به هوش بیاید و چراغ روشن بشود و راه را ببیند.
بنابراین آنچه که در این آیهٴ سورهٴ رعد محل بحث است آن شبههٴ معروف براهمهٴ هند و مانند آن نیست که دربارهٴ اصل نبوت اشکال دارند، شبهه‌ای را که وثنیین حجاز مشرکین مکه داشتند یا شبهه‌ای که اهل کتاب داشتند دربارهٴ اصل نبوت نبود، دربارهٴ نبی و رسول بود، که انسان نمی‌تواند نبی و رسول بشود فرشته باید نبی و رسول بشود این است. آن افراطی‌ها می‌گفتند فرشته باید نبی و رسول بشود آن تفریطی‌ها می‌گفتند سرمایه‌دار باید نبی و رسول بشود. اینها خیال می‌کردند که نبوت یک سلطنت و مُلک صوری است گفتند یک انسان مالدار مقتدر باید رسول بشود. آنها خیال می‌کردند نبوت یعنی یک امری که با غذا خوردن و با حرکت کردن و با در بازار راه رفتن و امثال ذلک سازگار نیست لذا فرشته باید رسول باشد. این است که قرآن کریم به همهٴ این شبهات افراطی‌ها و تفریطی‌ها پاسخ داده.
دربارهٴ این شبهات افرطی‌ها چند آیه تاکنون گذشت؛ که آنها می‌گفتند رسالت با بشریت سازگار نیست. در سورهٴ اسراء قسمت مهم این شبهات گذشت که حرفشان این بود آیهٴ 94 سورهٴ اسراء این بود که ﴿وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أن یُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَی إِلاَّ أَن قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً﴾( )، تنها چیزی که مانع ایمان اینها بود، این بود که می‌گفتند رسالت با بشریت سازگار نیست. این لسان، لسان حصر است. نه حصر جمیع شبهه در این، نه شبهات وثنیین حجاز این بود. مشرکین مکه مانعشان همین بود نه اینکه دیگران مانع دیگر نداشتند این حصر اشکال در این نیست. حصر اشکال مشرکین قریش است، که اصل اشکال مشرکین قریش این بود که بشریت با رسالت سازگار نیست. ﴿وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أن یُؤْمِنُوا﴾( )، یعنی یؤمنوا بالوحی یؤمنوا بالرساله و مانند آن. ﴿أن یُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَی إِلاَّ أَن قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً﴾( )، که لسان، لسان استهزا و تحقیر است. که جوابش همان آیه‌ای بود که دیروز خوانده شد. که ﴿قُل لَوْ کَانَ فِى الأَرْضِ مَلاَئِکَةٌ یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَنَزَّلْنَا عَلَیْهم مِنَ السَّماءِ مَلَکاً رَسُولاً﴾( )، اگر در زمین فرشتگان زندگی می‌کردند رسول اینها هم فرشته بود ولی در زمین انسانها زندگی می‌کنند رسولی که حجت خدا باشد و اسوهٴ امت باشد، او باید مثل خود امت انسان باشد تا حجت خدا تمام بشود و اسوه بودن او هم برای امت تمام بشود. در سورهٴ تغابن این معنا به تعبیر دیگری بیان شده، سورهٴ تغابن آیهٴ شش، فرمود: ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُ کَانَت تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَاتِ﴾( )، انبیای اینها با بینات و معجزات به سراغ اینها می‌آمدند آنها حرفشان این بود:‌ ﴿فَقَالُوا أَبَشَرٌ یَهْدُونَنَا﴾( )، مگر بشر می‌تواند هادی ما باشد؟ این لسان ﴿أَبَشَرٌ یَهْدُونَنَا﴾( )، لسان تحقیر است. مگر هدایت با بشریت سازگار است؟!! آن فرشته است که می‌تواند هادی ما باشد. ﴿أَبَشَرٌ یَهْدُونَنَا فَکَفَرُوا وَتَوَلَّوْا وَاسْتَغْنَى اللَّهُ وَاللَّهُ غَنِیٌّ حمِیدٌ﴾( )،‌ رو برگرداند و کفر ورزیدند و خدای سبحان از اینها بی‌نیاز است و محمود مطلق است.
گاهی می‌گفتند بشر، گاهی می‌گفتند یک بشر، یک آدم. آن را در سورهٴ قمر به این صورت نقل فرمود، در سورهٴ قمر آیهٴ 24 این است، در جریان ثمود، می‌فرماید:‌ ﴿کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ ٭ فَقَالُوا أَبَشَراً مِنَّا وَاحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفِى ضَلاَلٍ وَسُعُرٍ﴾( )، ما یک آدم معمولی، که مثل خود ماست، بشر است مثل ما یک است،‌ یک نفر آدم معمولی ما حرف او را گوش بدهیم؟ ﴿أَبَشَراً مِنَّا وَاحِداً نَتَّبِعُهُ﴾( )،‌ یک آدم معمولی بشود متبوع و ما بشویم تابع؟ این همان که در مدح بزرگان علمی اگر رحلت کرده‌اند، می‌گویند «از شمار دو چشم یک تن کم و از شمار خرد هزاران بیش»، وقتی یک عالم می‌میرد می‌گویند به حسب شمارش و ارقام چشمی یک آدم کم شد، «از شمار دو چشم یک تن کم»، یعنی وقتی که با چشم بخواهید حساب بکنید، می‌بینید یک نفر کم شد ولی «از شمار خرد هزاران بیش». یک عالم بیش از الف، انسان ارزش دارد. آنها که آن خرد را نداشتند همین شمار دو چشم بود، می‌گفتند که ﴿أَبَشَراً مِنَّا وَاحِداً نَتَّبِعُهُ﴾( )، یک آدم معمولی این کلمهٴ واحدا برای آن است که اگر اینها یک گروهی بودند حسابی داشت، چند نفر بودند حسابی داشت، اما یک آدم معمولی مگر می‌تواند متبوع باشد ما تابع او باشیم. ﴿أَبَشَراً مِنَّا وَاحِداً نَتَّبِعُهُ﴾( )، این همان «از شمار دو چشم یک تن کم» است. افراد و اولیای الهی را یک نفر می‌بیند. ﴿أَبَشَراً مِنَّا وَاحِداً نَتَّبِعُهُ﴾( )، ﴿أَءُلْقِیَ الذِّکْرُ عَلَیْهِ مِن بَیْنِنَا﴾( )، در بین ما او مزیت پیدا کرد که یاد حق و وحی الهی بر او نازل بشود بر ما نازل نشود، او چه مزیتی بر ما دارد ﴿أَءُلْقِیَ الذِّکْرُ عَلَیْهِ مِن بَیْنِنَا﴾( )، این لسان، لسان تفریطی‌هاست نه لسان افراطی‌ها. اینها نمی‌گویند که حتماً باید فرشته باشد،‌ می‌گویند او مزیتی بر ما ندارد. اگر بنا شد یک کسی پیغمبر باشد خوب خود ما پیغمبر باشیم. این لسان خیلی به لسان افراط نزدیک نیست و خیلی هم از لسان تفریط دور نیست و اما صریح لسان تفریط همان آیهٴ سورهٴ زخرف است: در سورهٴ زخرف آیهٴ 31 این چنین است: ﴿وَقَالُوا لَوْلاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ﴾( )، اگر این قرآن وحی است و باید از طرف خدا نازل می‌شد و نازل شده است چرا بر یک آدمی که از یک خانوادهٴ‌ محروم است و سابقهٴ یتیمیت و امثال ذلک دارد نازل شد؟ چرا بر یکی از سرمایه‌داران معروف مکه یا طائف نازل نشد؟ ﴿وَقَالُوا لَوْلاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ﴾( )، این لسان هم،‌ لسان تحکم و استهزاست نه اینکه قرآن بودن این را وحی بودن این را و تنزیل بودن او را قبول داشته باشد منتها می‌گویند چرا بر او نازل نشده بر این نازل شده است؟ نه می‌گویند این را که شما قرآن می‌پندارید و می‌گویید وحی الهی است که نازل شده است خب چرا بر فلان سرمایه‌دار طایف یا فلان مقتدر مکه نازل نشده است؟ ﴿وَقَالُوا لَوْلاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ﴾( )، که ﴿عَظِیمٍ﴾ صفت آن رجل است. و عظمت را هم با داشتن مال و ثروت می‌دانستند. اگر کسی مادی می‌اندیشد، اصالت را از آن ماده می‌داند و هر کسی که این ماده پیش او بیشتر است او اصیل‌تر و عظیم‌تر خواهد بود. ﴿وَقَالُوا لَوْلاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ﴾( )، که این ﴿مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ﴾ بین صفت و موصوف فاصله شده.
سؤ‌ال ... جواب: و بلسان العدد عظیم مجرور هو نعت للرجل. لابد ان یکون نعت للرجل و الحذف یحتاج الی المؤونه.
﴿وَقَالُوا لَوْلاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ﴾( )، که این ﴿مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ﴾ بین صفت و موصوف فاصله است و عظمت را هم از آن ثروت می‌دانستند.
سؤال ... جواب: ان التعبیر عن هذا بانّ هذا قرآن استهزاء حیث انهم قالوا قبل ذلک ﴿وَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ قَالُوا هذَا سِحْرٌ وَإِنَّا بِهِ کَافِرُونَ﴾( )، الذین یقولون هذا سحر لو تفقهوا و قالوا بان هذا قرآن لکان استهزاء و تحکم. حیث لم یعتقدوا بان هذا قرآن نزّل و نُزّل من عند الله سبحانه و تعالی.
﴿وَقَالُوا لَوْلاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ﴾( )، این شبهه تفریطی‌هاست. که می‌گفتند اگر این قرآن نازل شده از طرف حق است چرا بر مردی که در طائف یا در مکه جزء بزرگان قوم است بر او نازل نشده. نظیر آنچه که قوم ثمود می‌گفتند،‌ می‌گفتند: ﴿أَبَشَراً مِنَّا وَاحِداً نَتَّبِعُهُ﴾( )، یک آدم معمولی مثل ما بشود متبوع و ما بشویم تابع؟ بنابراین آنچه که دربارهٴ اینها بیان شده خواه دربارهٴ افراط و خواه دربارهٴ تفریط، برگشتش به این است که انسان آن قدرت را دارد که به مقام وحی یابی برسد و انسان آن قدرت را دارد که هم با فرشته‌ها در تماس باشد و هم قدرت را دارد که با دیگران آنچه که از فرشته دریافت کرده است درمیان بگذارد. گاهی مسئلهٴ خوردن را هم مطرح می‌کردند که دیروز بعضی از آیاتش اشاره شده که اینها چرا غذا می‌خورند. در سورهٴ انبیاء آیهٴ هفتم به بعد این است:‌ ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ إِلاَّ رِجَالاً نُّوحِى إِلَیْهِمْ فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ ٭ وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لاَّ یَأْکُلُونَ الطَّعَامَ وَمَا کَانُوا خَالِدِین﴾( )، نه مرگ اینها و نه اکل و شرب اینها هیچ کدام اینها با نبوت و رسالت اینها منافات ندارد، زیرا انبیای پیشین هم مثل اینها از اکل و شرب برخوردار بودند و به مرگ هم محکوم بودند، ما کسی را که نمیرد و نخورد به عنوان پیامبر نفرستادیم ﴿وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لاَّ یَأْکُلُونَ الطَّعَامَ﴾( )، یک جسدی که نخورد مثل فرشته باشد این چنین قرار ندادیم ما و خالد و جاوید هم نیستند که نمیرند هم از آن طرف تا زنده‌اند به اکل و شرب مأنوس‌اند و هم از این طرف مرگ به عنوان یک غذای حتم بر اینها حاکم است. که کسی زنده نخواهد بود به عنوان ابد. این که فرمود ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ إِلاَّ رِجَالاً﴾( )، این رجال یا به معنای بشر است دربرابر آن شبهه که چرا اینها غذا می‌خورند و مانند آن یا اگر مستقیماً در برابر فرشته نباشد، رجال در برابر فرشته نباشد، در برابر نساست. نه به این معنا که آنها که به این سمت رسیده‌اند جزء رجال‌اند تا اشکال بشود در جریان حضرت عیسی (سلام الله علیه) و در جریان حضرت یحیی (سلام الله علیه) که ﴿وَآتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِیّاً﴾( )،‌ پس چسیت؟ یا ﴿إِنِّیى عَبْدُ اللَّهِ آتَانِىَ الْکِتَابَ وَجَعَلَنِى نَبِیّاً﴾( )، چیست؟ که در دوران صبابت حکم نبوت دریافت می‌کنند اگر این لسان، لسان حصر است که قبل از شما ما جز رجال را برای این کار نفرستادیم، رجال در برابر صبیان نیست تا به آن دو بزرگوار نقض بشود، رجال یا در برابر ملائکه است که اینها همهٴ انبیای قبلی جزء رجال بودند ما ملک را به عنوان یک رسول برای مردم نفرستادیم هر کس را فرستادیم بشر بودند، یا رجال یعنی ما لیس بملائکه یا اگر نه خصوصیتی را در نظر بود، رجال یعنی در برابر نساء نه رجال یعنی در برابر صبیان، دیگر اشکال به اینکه ﴿آتَانِىَ الْکِتَابَ وَجَعَلَنِى نَبِیّاً﴾( )، مطرح نیست یا دربارهٴ یحیی (سلام الله علیه) ﴿وَآتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِیّاً﴾( )،‌ مطرح نیست، تا جواب گفته بشود آنها نبوت داشتند نه رسالت و این آیه دربارهٴ رسالت است نه نبوت تا باز دوباره اشکال بشود رسالت در قرآن کریم اعم از آن سمتی است که رسول و نبی هر دو دارند ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ﴾( )، این که فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِىٍّ﴾( )، نشان می‌دهد که ارسال بمعنی العام هم دربارهٴ نبی است هم دربارهٴ رسول طی هیچ یک از این مراحل لازم نیست. ظاهراً رجال یا در برابر ملائکه است یا در برابر‌ نساءاست.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 27:19

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی