display result search
منو
تفسیر آیه 15 تا 16 سوره رعد

تفسیر آیه 15 تا 16 سوره رعد

  • 1 تعداد قطعات
  • 36 دقیقه مدت قطعه
  • 114 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 15 تا 16 سوره رعد
- پیامبر مأمور است با مشرکان با جدال احسن مناظره کند
- اثبات خدا با استدلال منطقی و با محاجه
- اثبات خدا و محاجه با مشرکان استناد به آیه 16 سوره رعد

بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلْ مَن رَّبُّ السَّمٰوَاتِ وَ الآرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَفَاتَّخَذْتُم مِن دُونِهِ أَوْلِیَاءَ لاَ یَمْلِکُونَ لأَنْفُسِهِم نَفْعاً ولاَ ضَرّاً قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الآعْمَیٰ وَالْبَصِیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُمَاتُ وَ النُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکَاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِم قُلِ اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ﴾

برای تبیین توحید ربوبی خدای سبحان براهینی اقامه فرمودند آنگاه به عنوان جدال احسن رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را دستور می‌دهد که با اینها به مجادلة به جدال احسن بپردازد زیرا راههای دعوت الی الله آنطوری که در سورة نحل آمده منحصر در سه قسم است یا حکمت است یا موعظة حسنه است یا جدال احسن که ﴿ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن﴾ یعنی اینها را به راه حق دعوت کن یا از راه حکمت و برهان عقلی یا از راه موعظه و نصیحت یا از راه جدال احسن که جدال دو قسم است یک جدال احسن است یک جدال باطل جدال باطل آنست که انسان در خلال گفتگو هدفش اثبات حرف خود باشد نه اثبات حق لذا از تکذیب حق یا تصدیق باطل باکی ندارد آن بحثی که در آن منظور اثبات حرف خود است و از ابطال حق یا احقاق باطل هراسی نیست این جدالی است محرم در حج در حال احرام با شرائط خاصّی اکیدا حرام شد و در حالات عادی جزو حرمات و معاصی کبیره است اما جدال احسن آنست که منظور اثبات حق باشد نه اثبات حرف خود و در این حق از آن مسلماتی که حق است و طرف قبول دارد بعنوان یک اصل مسلم استفاده شود نه چون او قبول دارد ما از آن راه استفاده کنیم چون حق است و او هم قبول دارد از این جهت که حق است و او قبول دارد اگر مقدمه‌ای برای قیاس شود می‌شود جدال احسن این مطلب اگر حق است منتها راهی که او می‌رود غیر از راهی است که ما داریم اما اصل مطلب حق است این می‌شود جدال در این آیات می‌فرماید بعد از اقامة برهان بر توحید ربوبی که رب العالمین خداست و لاشریک له چه اینکه خالق سماوات و ارض خداست ولا شریک له به رسولش دستور می‌دهد با اینها به جدال احسن مجادله کن فرمود از اینها بپرس شما که این الهه و معبودین دروغین را که می‌پرستید آیا استحقاق ربوبیت در اینها هست یا نه موجودی را باید پرستید که مستحق ربوبیت و پرستش باشد این استحقاق را هم یا عقل ثابت می‌کند یا نقل معتبر اگر نه دلیل عقلی دارید بر استحقاق ربوبیت بتها نه دلیل نقلی معتبر دارید بر استحقاق ربوبیت بتها این عبادتتان جاهلیت است در قرآن کریم روی برهان عقلی و نقل معتبر یعنی وحی سماوی تکیه شده است زیرا هم برهان عقلی استحقاق ربوبیت را تثبیت می‌کند وهم نقل معتبر می‌تواند استحقاق ربوبیت را تثبیت کند منتها قسمت مهم براهین قرآن کریم متوجّه دلیل عقلی است گاهی هم دلیل نقلی را کنار او ضمیمه می‌کنند در بسیاری از موارد می‌فرماید اینها استحقاق ربوبیت ندارند چون آن موجودی که خالق است رب است و معبود آنکه هیچ کاری از او ساخته نیست چیزی نیافرید و چیزی هم در قدرت او نیست او استحقاق عبادت ندارد گاهی با این برهان عقلی گاهی در کنار این مطلب نقلی را هم ضمیمه می‌کند می‌فرماید شما که ادعای ربوبیت این بتها را دارید یا دلیل عقلی بیاورید یا دلیل نقلی
سؤال ...
جواب: نه آنروز به عرض رسید که تقلید اگر به تحقیق نرسد تقلید است تقلید اگر به تحقیق برسد تحقیق است, بیان ذلک این است اگر یک وقتی سنتی را نیاکان یک ملت مقدس می‌شمردند انسان همان سنت را و همان قومیت را تقدیس کند از انسان سوال کنند چرا این اثر نیاکان را محترم می‌شمارید؟ جواب ندارد ولی اگر یک مطلبی را وحی سماوی بگوید از انسان بپرسند چرا این مطلب را پذیرفتی؟ گفت لانه ما جاء به الوحی و کل ما جاء به الوحی حق لا ریب فیه فهذا حق لا ریب فیه آن روز به عرض رسید قول معصوم می‌تواند حد وسط استدلال قرار بگیرد البته در احکام ما جاء به الوحی ظناً کافی است در حِکَم ما جاء به الوحی ظناً کافی نیست ما جاء به الوحی قطعا یعنی چیزی که صدورش از معصوم لاریب فیه اولاً جهت صدورش هم حق لا ریب فیه ثانیا دلالت آن صادر هم نص باشد حق لا ریب فیه ثالثاً یک همچنین سندی می‌تواند حد وسط برهان قرار گیرد ولی اگر چیزی اصل صدور را ما با اصول عقلائیه بخواهیم حل کنیم خبر ثقه است اصالت عدم غفلت, اصالت عدم زیاده, اصالت عدم نقصان, اصالت عدم سهو انشاء الله یادش نرفته انشاء الله کم و زیاد نکرده با این اصول عقلائیه بخواهیم سند صادر کنیم این در احکام و واجبات و محرمات کافی است ولی در عقائد نه جهت صدور که آیا تقیه است یا بیان حکم الله الواقعی است او را هم با این اصول عقلائیه بخواهیم تثبیت کنیم این در احکام کافی است در حِکَم نه دلالت را به اصالت عموم به اصالت عدم اطلاق عم قرینه, اصالت عدم مجاز, اصالت حقیقه اینگونه از اصول لفظیه بخواهیم تامین کنیم در احکام کافی است در حِکَم نه در عقائد باید نقل سنداً قطعی جهت سند قطعی دلالت هم قطعی در ظواهر شرعیه در واجبات باید هرسه قطعی یا ظنی به ظن معتبر آنهم ظن خاص باشد نه ظن عام چون ما انسدادی که نیستیم مطلق ظن را حجت بدانیم در احکام اگر از وجوب و حرمت احکام الزامیه آمدیم پائین به احکام ندبیه رسیدیم باز هم در مستحبات تسامحی می‌شود که در واجبات و محرمات تسامح نمی‌شود اینها مراحلی است که دراصول تبیین شد ما برای اثبات یک حکم مستحب خیلی دلیل قوی نمی‌خواهیم برای اثبات حکم الزامی دلیل معتبر ظنی می‌خواهیم برای اثبات حکمی که به اصول دین برمی‌گردد دلیل قطعی می‌خواهیم دلیل اگر قطعی شد یعنی ما یقین داریم که این سخن سخن معصوم است این عقل می‌گوید کلام معصوم می‌تواند حد وسط قرار گیرد می‌گوید هذا ما جاء به الوحی و نطق به المعصوم و کل ما جاء به الوحی و نطق به المعصوم حقٌّ لا ریب فیه هذا حق لا ریب فیه این تقلیدی است که به تحقیق برمی‌گردد ولی اگر بپرسند چرا این سنت نیاکان را محترم شمردید؟ بگویند ﴿انا وجدنا آباءنا علی امة و إنّا علی آثارهم مقتدون﴾ می‌شود تقلید مذموم آن تقلید چون به تحقیق برمی‌گردد عقل می‌گوید او حجت است البته باید در آن خیلی دقیق بود که مظنه را به حساب یقین نیاورد و در سند اگر قطعی بود اکتفا نکند جهت صدور اگر یقینی بود اکتفاء نکند دلالت اگر ظاهر بود نپذیرد ظنون متراکمه را که اشکال کردن دشوار است و شبهه وارد کردن سخت است به حساب یقین نیاورد یک یقین ریاضی اگر پیدا کرد حجت است آنهم بسیار کم است البته در آیات قرآن کریم می‌فرماید این شرک شما را یا باید عقل تثبیت کند یا نقل معتبر اگر نه عقل بود نه نقل معتبر این عملتان باطل و آن حجت شما فروریخته این دو تعبیر در قرآن کریم هست بعد از اینکه در ضمن آیات فراوانی دعوت می‌کند به احتجاج و جدال احسن می‌فرماید یا برهان عقلی یا وحی سماوی که نقل معتبر است اگر هیچ یک از آنها نبود عمل باطل است حجت شما فروریخته است آنگاه این داعیه‌ها را تثبیت می‌کند اول نمی‌گوید شما بی‌دلیلید اول می‌فرماید به اینکه آنچه را که می‌پرستید از اینها چه کاری ساخته است از ساده‌ترین دلیل شروع می‌کند تا دلیل نهایی اول می‌فرماید آنچه را که شما می‌پرستید می‌توانند راه بروند ﴿ألهم ارجل یمشون بها ... ام لهم اعین یبصرون بها ام لهم آذان یسمعون بها﴾ اول از ساده‌ترین دلیل شروع می‌کند چون مشرکین همه یک سطح نیستند مثل اینکه موحدین هم درجه نیستند اول از ساده‌ترین استدلال شروع می‌کند می‌فرماید اینها که شما می‌پرستید آیا می‌توانند راه بروند؟ می‌توانند حرف بزنند؟ می‌توانند چیز بشنوند ؟بعد می‌فرماید اینها مالک خودشان نیستند چه رسد به اینکه مالک سود و زیان شما باشند بعد می‌فرماید من کاری ندارم بالاخره این معبود شما خالق هست یا نه؟ این را یا با عقل ثابت کنید یا با نقل اگر نه عقل است نه نقل پس روشتان باطل و حجتی در برابر وحی ما ندارید حجتتان داحض است فروریخته است و باطل این سبک آیات قرآن در اثبات توحید و ابطال شرک این روش را اول از سورة اعراف آیه 191 به بعد ملاحظه می‌فرمایید, می‌فرماید ﴿ان الذین تدعون من دون الله عباد امثالکم﴾ این الهة شما مانند خود شمایند این آلهه خواه چوبها باشند خواه ستاره‌ها باشد خواه بزرگان بشری باشد که عده‌ای می‌پرستیدند و آنها هم باورشان شده بود که آلهه‌اند فرعون باورش شده بود که اله است گفت ﴿ما علمت لکم من اله غیری﴾ و ادعایش این بود و ﴿انا ربکم الاعلی﴾ نه من خالقم, خالق را می‌پذیرفتند که خدا کسی است که آسمانها و زمین را خلق کرده اعتقاد به اینکه جهان مبدئی دارد چون مسئولیت نمی‌آورد تعهد نمی‌آورد همة مشرکین قبول داشتند اما کار به دست کیست؟ رب کیست؟ در ربوبیت بود که موحد نبودند خودشان هم احیانا بتهایی را می‌پرستیدند همین فرعون بت پرست بود که درباریان او گفتند که موسی می‌خواهد که یذرک و آلهتک, تو و خدایانت را می‌خواهد به فساد بکشاند خود او از نظر از نظر آن واهمه گرفتار آن خرافات قومی بود گاو یا مانند آن را می‌پرستید اما از نظر تدبیر و ادارهٴ شئون می‌گفت ﴿انا ربکم الاعلی﴾ اینطور نبود که فرعون بگوید من خالق آسمان و زمینم یا من رابط بین شما و خدایانم او هم مانند دیگران بت پرست بود همین حرفی را که در رژیم پیشین به آن شاه ملعون می‌گفتند خدایگان بیش از این فرعون ادعا نداشت همین حد بود اینطور نبود که فرعون بگوید من خالق آسمانها و زمینم این که نبود یا فرعون بگوید من رابط بین شما و خالقم خودش بت پرست بود چون دیگر بت پرستان لذا درباریانش می‌گفتند به اینکه اگر بساط موسای کلیم در اینجا رواج پیدا کند ﴿یذرک و آلهتک﴾ تو و آلهة تو را خدایان تو را همه را از بین می‌برد او هم مانند دیگر مشرکان بت پرست بود داعیه‌ای که داشت می‌گفت تدبیر امور مردم بدست ماست سود و زیان مردم را ما باید تأیین کنیم صلاح و فساد مردم را ما باید معین کنیم اگر بدستور ما عمل کردند سعادتمند و الا گرفتار شقاوت می‌شوند بیش از این ادعایی نداشت اگر بیش از این ادعایی می‌داشت قرآن کریم نقل می‌کرد سخن از ربوبیت است که ضامن سرنوشت مردم منم در همین حد یا نمرود که ادعای ربوبیت می‌کرد معنای احیا و اماته را بیش از این نمی‌فهمید منم که آزاد می‌کنم منم که می‌کشم ﴿انا احیی و امیت﴾ که آن جریانش معروف است اگر نمرود داعیة ربوبیت داشت یا فرعون مدعی ربوبیت بود از این حد بالا نبود قرآن کریم دربارة این بتهای ساده از استدلال متوسط شروع می‌کند می‌فرماید اینها نه پای رفتن دارند نه دست دراز کردن دارند نه کاری از اینها ساخته است چرا اینها را می‌پرستید این در سورة اعراف است که ﴿ان الذین تدعون من دون الله عبادٌ امثالکم فادعوهم﴾ اینها را بخوانید ﴿فلیستجیبوا لکم ان کنتم صادقین﴾ خوب اگر راست می‌گوئید اینها ربّند کاری از اینها ساخته است اینها را دعا کنید بخوانید و از اینها چیزی بخواهید تا اجابت کنند اینها که کاری از آنها ساخته نیست ﴿ألهم أرجلٌ یمشون بها ام لهم ایدٍ یبطشون بها ام لهم اعین یبصرون بها ام لهم آذان یسمعون بها﴾ کاری از اینها ساخته است از نظر سمع و بصر و امثال ذلک ﴿قل ادعوا شرکاءکم ثم کیدون فلا تنظرون﴾ فرمود به مبارزه دعوت می‌کنم شما و آلهة شما در یک سمت از آنها کمک بگیرید من هم با استمداد از خدایم در یک سمت هر نقشه‌ای که دارید کیدی که دارید مهلت هم ندهید پیاده کنید ببینیم چه می‌کنید این یک طرز استدلال قرآنی چون قرآن آنطوری که مرحوم سید رضی(رضوان الله تعالی علیه) در غرر و دررش از رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کرد قرآن مأدبهٴ خداست مأدبه یعنی سفره «ان هذا القرآن مأدبة الله» سفرة خداست در این سفره ضعاف مردم اوساط مردم هم نشسته‌اند علمای ربانی هم نشسته‌اند انبیا و اولیای عظام هم نشسته‌اند که حقیقت قرآن را آنها هم استفاده می‌کنند برای همه در تمام سطوح مختلف آیات هست این که آیا اینها دست دارند آیا پا دارند آیا چشم دارند آیا گوش دارند یک استدلال ساده‌ای است که هر انسان ضعیف یا متوسط الفکری می‌فهمد در سورة یونس می‌فرماید آیة 34 به بعد ﴿قل هل من شرکائهم من یبدؤا الخلق ثم یعیده﴾ هیچ یک از این شرکائتان این قدرت را دارند که یک چیزی را خلق کنند دوباره برگردانند خداست که این قدرت را دارد ولاغیر پس شما قبول دارید که خالق خداست یک, قبول دارید که غیر خدا خالق نیست دو, خوب معبود باید خالق باشد خالق را باید پرستید نه غیر خالق را این قیاس چون از یک مقدمة جدلی استفاده شد می‌شود جدال احسن جدال آن است که روی یک مقدمه‌ای تکیه بشود که حق باشد و طرف قبول داشته باشد اگر مقدمه از آن جهت که حق است جزو قیاس قرار بگیرد این می‌شود حکمت دیگر جدال نیست این آن قسم اول است ﴿ادع الی سبیل ربک بالحکمة﴾ اگر نه چون آنها قبول دارند از جهت تسلّم آنها قیاس تشکیل می‌شود می‌شود جدال ﴿و جادلهم بالتی هی احسن﴾ فرمود آیا هیچ یک از شرکای شما این قدرت را دارند که چیزی را بیافرینند و دوباره او را احیا کنند؟ نه ﴿قل الله یبدؤا الخلق ثم یعیده فأنّی تؤفکون﴾ خالق و مبدا و معاد اوست پس کجا می‌روید چرا منصرف می‌شوید از مسیر حق ﴿فأنّی تؤفکون﴾ افک دروغ انصراف باطل و مانند آن ﴿فأنّی تؤفکون﴾ فَأنَّیٰ تصرفون کجا شما را می‌برند شما که از مسیر حق منصرف شدید کجا می‌روید ﴿فأنّی تؤفکون﴾ ﴿قل هل من شرکاءکم من یهدی الی الحق قل الله یهدی للحق افمن یهدی الی الحق احق ان یتبع ام من لا یهدی الا ان یهدی, فما لکم کیف تحکمون﴾ آیا اینها گذشته از اینکه در خالقیت پذیرفتید که خالق نیستند در تعلیم و تربیت و هدایت نقشی دارند اینها چیز می‌فهمند راه نشان می‌دهند یا خدای سبحان است که راه نشان می‌دهد بدون اینکه احتیاجی به هدایت کننده داشته باشد خود هادی بالذات و مهتدی بالذات است قرآن می‌فرماید باید تابع هدایت کسی بود که در هدایت غنی بالذات است حرف کسی را باید گوش داد که بدون هدایت مهتدی باشد قرآن نمی‌فرماید آیا آن کسی که به حق دعوت می‌کند مقدم است یا آن کسی که به باطل می‌فرماید نه بر فرض دو نفر باشند هر دو به حق دعوت می‌کنند در اینکه یکی به حق دعوت می‌کند دیگری به باطل دعوت می‌کند آن که روشن است جای سؤال نیست که داعیة الی الحق مقدم است قرآن نمی‌فرماید آنکه به حق دعوت می‌کند بهتر از آن است که به باطل دعوت کند می‌فرماید آنها که به حق دعوت می‌کنند دو قسمند بعضی محتاج به هدایتند که خود هدایت بشوند بعد به حق دعوت بکنند بعضی غنی بالذات هستند برهانی که در این آیه آمده این است که ﴿قل الله یهدی للحق﴾ آنگاه ﴿افمن یهدی الی الحق احق ان یتبع ام من لایهدی الا ان یهدی﴾ می‌فرماید آیا کسی که به حق دعوت می‌کند شایستة اطاعت است و اتباع یا کسی که به حق دعوت می‌کند ولی خود باید اول هدایت بشود تا به حق دعوت کند این کریمه را ملاحظه می‌فرمائید نفرمود افمن یهدی الی الحق احق ان یتبع امّن لایهدی الی الحق یا یهدی الی الباطل چون آن روشن است نفرمود آیا کسی که به حق دعوت می‌کند بهتر است یا کسی که به باطل دعوت می‌کند آنکه روشن بود می‌فرماید اگر هم دو نفر باشند هر دو به حق دعوت کنند هر دو هم صادق باشند و هر دوهم حق باشند و هر دو هم به حق دعوت می‌کنند ولی یکی از این دو نفر خود مهتدی بالذات است بدون اینکه کسی او را هدایت کند او خود هدایت شده است و به حق دعوت می‌کند دیگری را تا هدایت نکنند هدایت نمی‌شود تا به حق دعوت کند ﴿افمن یهدی الی الحق احق ان یتبع ام من که لایهدی﴾ یعنی لایهتدی الا ان یُهدی ﴿فما لکم کیف تحکمون﴾ دومی هم به حق دعوت می‌کند ولی خود محتاج به اهتدیٰ است این آیه که دربارة توحید ربوبی است در روایات ما معصومین(علیهم السلام) برای امامت استدلال کردند که ما امامیم نه دیگران آن کسی که به مکتب نرفت عالم است او امام است آنکه محتاج به درس و بحث است تا هدایت شود او امام نیست به همین آیه از باب تطبیق استدلال کردند که در این آیه خدا می‌فرماید کسی باید هدایت کنندة مردم باشد که احتیاجی به هدایت نداشته باشد آن بالذات خدای سبحان است و بالعرض انبیاء و اولیاء و معصومین(علیهم السلام) هستند که نیازی ندارند در مکتب بشری درسی بیاموزند تا هدایت شوند این در سورة یونس بود در سورة نحل مشابه همین استدلال هست در آیة 17 و 20 سورة نحل می‌فرماید ﴿افمن یخلق کمن لایخلق افلا تذکرون﴾ مگر نه آن است که رب باید خالق باشد مگر نه آن است که شما قبول دارید کاری از این بتها ساخته نیست مگر نه آن است که خدا خالق السموات والارض است پس چرا غیر خدا را می‌پرستید؟ ﴿افمن یخلق کمن لایخلق افلا تذکرو﴾ خوب اگر توجه کنید این مطلب در فطرت شما هست چرا متذکر نمی‌شوید؟
در آیة بیستم همین سورة نحل فرمود ﴿و الذین یدعون من دون الله لایخلقون شیئاً و هم یخلقون﴾ آنکه غیر خداست خود مخلوق است, خالق نیست خالق است که استحقاق عبادت دارد ولاغیر اگر یک موجودی خالق بود می‌گوئیم هذا خالقٌ و کل خالقٍ یستحق العبادة هذا مستحق للعبادة این یک برهان عقلی است اما اگر موجودی خالق نبود کاری از او ساخته نشد استحقاق عبادت ندارد ﴿افمن یخلق ... ٭ ... والذین یدعون من دون الله لایخلقون شیئاً و هم یخلقون﴾ که بعد فرمود ﴿اموات غیر احیاءٍ و ما یشعرون ایان یبعثون﴾ خود اینها از آیندة خود بی‌خبرند چگونه می‌توانند رب باشند در سورة فرقان آیة سوم باز همین استدلال مطرح است می‌فرماید ﴿و اتخذوا من دونه آلهةً لایخلقون شیئاً و هم یخلقون﴾ غیر از خدا آلهه‌ای را به عنوان رب اتخاذ کردند که خالق نیستند چون خالق نیستند معبود هم نیستند چون تلازم است بین خالقیت و ربوبیت این را از دو راه می‌شوداثبات کرد یا روی تلازم یا روی استلزام برای اینکه رب باید کسی باشد که بتواند این موجود را بپروراند پرورش موجودات به قرارداد و امور اعتباری که نیست پرورش موجودات به تکمیل موجودات است کمال جهان هستی هم جز امر وجودی چیز دیگر نخواهد بود اینکه مقام اعتباری نیست که زید را این سمت بدهند عمر را آن سمت بدهند تا بشود وهم و اعتبار تکمیل یک موجود تکوینی آن است که یک کمال وجودی به او اعطا کند و او را به درجة وجودی کاملتر برساند این جز به ایجاد آن درجة کاملتر وجودی ممکن نیست ربط بین این ناقص و آن کامل هم یک ربط نَسَبی و سببی اعتباری که نیست ربط وجودی است این را هم باید خالق خلق کند ربوبیت جز خلقت چیز دیگر نیست لذا در قرآن کریم می‌فرماید اگر شما قبول دارید که خدا خالق است پس خدا رب است چون ربوبیت تدبیر است تدبیر موجودات جز از راههای وجودی ممکن نیست یک وقتی یک مؤسسه‌ای را یک کسی می‌خواهد اداره کند تدبیر کند افراد این مؤسسه را با یک سلسله قرارداد یک کسی را رئیس می‌کند یک کسی را عضو می‌کند یک کسی را معاون می‌کند تا این مؤسسه بگردد اینها جزو قرارداد است اما تکمیل انسان و دیگر موجودات جهان با قرارداد است یا با افاضة درجات وجودی؟ اگر یک درخت را جز از راه آب و باران و آفتاب و دیگر شرائط نمی‌شود تکمیل کرد و اینها همه تدبیر وجودی است انسان هم به شرح ایضاً مگر انسان را می‌شود با قرارداد تکمیل کرد انسان را می‌شود با اوهام و خیالات کامل کرد انسان یک سلسله درجات وجودی و کمالی دارد که خدای سبحان آن درجات را باید بیافریند یک رابطة بین انسان مستکمل و آن کمال وجودی را خلق کند دو, تا بشود تکمیل این راه تلازم است که اگر پذیرفتی خدا خالق است ولاغیر ربوبیت هم از آن خدا ست ولاغیر لان الربوبیة والخلقة متلازمان بل الربوبیة عین الخلقة یا از راه استلزام و آن اینکه کسی می‌تواند موجودات را بپروراند که از درون و بیرون موجودات باخبر باشد و کسی از درون و بیرون یعنی از ذات و عرض موجود باخبر است که او را آفریده باشد بیگانه چه می‌داند که ذات این چیست؟ و وصف آن چیست؟ پس تدبیر و پرورش هر موجود بدون آفریدن و آشنائی درون و بیرون او میسر نیست چون خدا خالق ذوات و اعراض هست یعنی وصف را و ذوات را او آفرید رساندن آن اوصاف به این ذوات متصف کردن این ذوات به آن اوصاف که این پرورش هست به دست خداست و الا پرورش جهان هستی و انسان که با اوهام و با قراردادها که میسر نیست لذا می‌فرماید از غیر خدا چون خالق نیستند تدبیر هم ساخته نیست ﴿و اتخذو من دونه آلهة﴾ که ﴿لایخلقون شیئاً و هم یخلقون﴾ خودشان مخلوقند و هیچ کاری از آنها ساخته نیست ﴿ولا یملکون لأنفسهم ضراً و لانفعاً و لایملکون موتاً ولاحیاتاً ولانشورا﴾ در جریان تکوین از غیر خدا هیچ چیز ساخته نیست اگر ﴿لله ملک السموات والارض﴾ به نحو حصر هم هست که تقدیم لله و کلمة لام و تقدیم خبر بر مبتدا مفید حصر است این نه به این معنی است که آسمان و زمین یک مقدارش مال خداست یک مقدارش هم مال دیگری این که حصر نشد اگر ﴿لله ملک السموات والارض﴾ پس هیچ موجودی مالک هیچ چیز نیست آنروز هم آیة ﴿لا أملک الا نفسی و اخی﴾ بیان شد که مربوط به تشریع است و نه تکوین و منظور آن است که من ﴿لاأملک الا نفسی﴾ لذا ایمان آوردم و اخی هم لایملک الا نفسه او هم ایمان آورده ما دونفریم فقط مالک خودمان هستیم نه اینکه من لاأملک الا نفسی و اخی که اخی مفعول باشد عطف بر مفعول باشد من فقط مالک خود و برادرم هستم نه در مسائل تکوین که ما مالک هیچ چیزی نیستیم هیچ کسی مالک هیچ چیزی نیست در مسائل تشریع دستور داده ایمان بیاورند من فقط مختار بودم برای ایمان آوردن ایمان آوردم برادرم هم که موظف بود او ایمان آورد در تکوینیات کار از غیر خدا ساخته نیست رأساً این هم در سورة فرقان در سورة لقمان هم باز این معنا آمده که خلقت و ربوبیت از آن خدای سبحان است و هیچ کاری از غیر خداساخته نیست آیة 10 و 11 همین سورة لقمان فرمود ﴿خلق السمٰوات بغیر عمدٍ ترونها والقی فی الارض رواسی ان تمید بکم﴾ مبادا آن میدان و اضطراب زمین شما را مضطرب کند و بیندازد در آن خطبة حضرت امیر هست که «و وتد بالصخور میدان ارضه» میدان یعنی اضطراب «و وتد بالصخور» یعنی با این کوههای سنگین با این جبال میخکوب کرده مَیَدان را مَیَدان یعنی نوسان را اضطراب را «و وتّد بالصخور میدان ارضه» که از این کریمه به عنوان دین گرفته شد که خدای سبحان در زمین کوههائی را قرار داد ﴿ان تمید بکم﴾ مبادا باعث مَیَدان و اضطراب و نوسان شما بشود ﴿و بثّ فیها من کل دابة و انزلنا من السماء ماءً فانبتنا فیها من کل زوجٍ کریم﴾ آنگاه می‌فرماید ﴿هذا خلق الله فارونی ماذا خلق الذین من دونه﴾ این نظام را که خدا آفرید این آلهة شما چه کرده‌اند این معبودین شما چه آفریدند مگر نه آن است که رب باید خالق باشد مگر نه آن است که عقل می‌گوید انسان کسی را باید بپرستد که او خالق است ﴿هذا خلق الله﴾ این نظام جهان و انسان خلق الله است ﴿فارونی﴾ نشان بدهید با یک دلیل عقلی نشان بدهید با وحی سماوی نشان بدهید که بالاخره یک گوشه را آنها آفریدند ﴿فارونی ماذا خلق الذین من دونه﴾ بعد می‌فرماید ﴿بل الظالمون فی ضلالٍ مبین﴾ بیراهه می‌روند برای اینکه حرفی که عقل بپذیرد ندارند.
سؤال ...
جواب: چون این نظامی که هست اینطور نیست که بت الآن اینها مشغول صنعتگری باشند گشته باشند یک گوشة عالم را بسازند تا انسان به پیامبر بگوید این را بتها دارند می‌سازند که ارائه بدهید یعنی دلیل و برهان اقامه بکنید یا باید برهان سماوی بگوید که فلان ستاره را فلان بت آفرید فلان عمل را فلان بت انجام داد یا باید عقل بگوید چه اینکه در آن محمول هم که استحقاق عبادت است یا باید عقل بگوید یا باید نقل بگوید شما بالاخره یک دلیل اقامه بکنید که اینها خالقند ﴿فارونی ماذا خلق الذین من دونه﴾ نشان بدهید با یک برهانی ثابت بکنید که این نظام را یک گوشة نظام را اینها آفریدند در سورة حج همین معنا را به صورت ساده‌تر بیان فرمود در پایان سورة حج است 5,6 آیه در خاتمة سورة حج قبل از پایانش آمده که ﴿یا ایها الناس ضرب مثلٌ فاستمعوا له﴾ چون همة معارف توحیدی را نوعاً قرآن کریم به صورت یک مثل ذکر می‌کند برای اوحدی از مردم و متفکران برهان اقامه می‌کند برای اوساط مردم همان را به صورت یک مثل درمی‌آورد قرآن یک کتاب عقلی نیست که در آن مثل نباشد کتاب فلسفه نیست چون نور است همه را دعوت کرده است هم برای متفکر برهان دارد هم برای مبتدی مثل لذا نظیر کتابهای عقلی نیست که سراسر یک براهین خشکی داشته باشد ولاغیر اگر یک جا صدر آیه برهان است ذیل آیه دعوت به تقوا است چون کتاب هدایت است یک کتاب علمی خشک نیست که سراسر از این براهین عقلیه باشد ولاغیر صدرش برهان است ذیلش دعوت به تقوا است صدرش دلیل است ذیلش دعوت به عمل صالح چون خاصیت نور این است خاصیت هدایت این است در کتابهای عقلی هیچ سخن از مثل نیست شما ممکن است یک دوره از فلسفه را ببینید یک جا سخن از مثل نباشد چون او با متفکر کار دارد متفکر که مَثَل نمی‌پذیرد اما قرآن چون نور است با فطرت همة مردم کار دارد برای هدایت همة مردم آمده حرفش را باید به همه برساند برای آن متفکر برهان عقلی اقامه می‌کند برای این اوساط و مبتدی یا می‌گوید مگر این بتها دست و پا دارند که راه بروند که شما اینها را می‌پرستید یا نظیر آن مثلی که در پایان سورة حج است می‌فرماید اینها نمی‌توانند یک مگس خلق کنند و اگر یک مگسی آمده رویشان نشسته نمی‌توانند از خودشان دفاع کنند ﴿ضرب مثلٌ فاستمعوا له﴾ فرمود یک مثلی بیان شده شما این مثل را خوب نگاه کنید آیة 73 سورة حج ﴿ان الذین تدعون من دون الله لن یخلقوا ذباباً﴾ یعنی یک مگس نیافریدند پس چرا اینها را می‌پرستید چون رب باید خالق باشد اینها یک مگس خلق نکردند در اعیان الشیعة مرحوم سید محسن جبل عاملی(قدس الله نفسه الزکیه) آمده که در شرح حالات امام ششم(سلام الله علیه) جعد بن درهم است ظاهراً عده‌ای را در یک محلی به عنوان عوام فریبی گرد آورد یک مقدر خاک در شیشه ریخت یک مقدار آب هم در آن شیشه ریخت درش را بست و بعد از یک مدتی اینها به صورت یک حیوانات ریز درآمدند گفت نظام عالم هم همینطور است یک قدری آب و خاک جمع شده شده زید و عمر خالقی در کار نیست این منم که این خاکها را یک مشت خاک را و یک قدری آب را درون شیشه ریختم درش را بستم بعد از یک مدتی شده حیوانات زنده این نظام همین است همین حرفی که یک مارکسیست می‌گوید به امام عرض کردند یک چنین شبهه‌ای است فرمود اگر او این کار را کرده بگوید عدد اینها چند تاست چند تا نرند چند تا ماده‌اند دستور بده به حالت اولی‌اش برگردد او مقدمات و علل اعدادی را فراهم کرده او که خالق نیست سورة مبارکة اذا وقع می‌فرماید به اینکه کاری که از شما ساخته است علل اعدادی است آن هم به خدا برمی‌گردد دربارة دامداری دربارة کشاورزی دربارة تولید به پدران خطاب می‌کند ﴿افرأیتم ما تمنون ٭ أأنتم تخلقونه ام نحن الخالقون﴾ به پدرها می‌فرماید کار پدر امنا است نقل المنی من موضعٍ الی موضعٍ آخر است آن که خلقت نیست خالق مائیم ﴿افرأیتم ماتمنون﴾ به پدران می‌گوید کارتان امنا است خلقت مال من است ﴿افرأیتم ماتمنون ٭ أأنتم تخلقونه ام نحن الخالقون﴾ به کشاورزان می‌گوید زارع منم نه شما شما یک مشت بذر را به خاک می‌پاشید نقل این بذر از موضعی به موضعی این که زرع نیست ﴿افرأیتم ما تحرثون ٭ أأنتم تزرعونه ام نحن الزارعون﴾ زارع مائیم شما یک جمادی را از جایی به جایی منتقل کردی آن هم به حول و قوت الهی است یک مشت بذر را از انبار به دل خاک آوردن که معنای کشاورزی نیست معنایش زرع نیست زرع آن است که این جماد را شما حیات بدهید که از شما ساخته نیست به او روح بدهید به او هم ریشه بدهید هم ساقه بدهید این کار شما نیست ما زارعیم نه شما و دیگر شواهد حضرت فرمود اگر او خالق است خوب بگوید عدد اینها چند تا است چند تا حیوان زنده شدند چند تایشان نرند چند تایشان ماده‌اند کمیتشان چقدر است کیفیتشان چقدر است دوباره دستور بده به حالت اولی خاک بشود ابن درهم دید در شهری که امام صادق(سلام الله علیه) هست نمی‌شود این بساط مارکسیستی را پهن کند فرار کرده بود حرفی که یک مارکسیست می‌گوید همین است می‌گوید ما دیدیم آب و خاک جمع شده حیوان شده خیال می‌کند مسئلة خلقت جزو علوم تجربی است که من دیدم آب و خاک اینچنین شده علم فقط می‌بیند که چند روز طول کشیده مثل کشاورزی اگر کسی تلاش کند می‌فهمد که خدای سبحان چند روزه این بذر را به صورت خوشه و سنبل درآورده اینها در ردیف علل اعدادی است منتظرند ببینند فیض چه می‌رسد منتها آن چشم چون ﴿ختم الله علی قلوبهم﴾ آن فطرت را و فکرت را ندارد او از آن شهر بساطش را جمع کرده در این کریمه می‌فرماید اینها یک مگس خلق نکردند ﴿ولو اجتمعوا له﴾ همه‌شان جمع بشوند بخواهند بیافرینند حیات ببخشند ممکن نیست ولو یک پشه یا یک مگس ﴿و ان یسلبهم الذباب شیئاً لا یستنقذوه منه﴾ اگر مگس آمد روی اینها نشست و یک نیشی زد و یک طرفی بست و آسیبی رساند و فرار کرد هم دسترسی به او ندارند این تازه جزو ضعیفترین موجودات ماست ضعف الطالب والمطلوب اینها به دنبال مگس بخواهند بروند عاجزند با اینکه مگس یک موجود ضعیفی است هم اینها ضعیفند که طالبند هم او که مطلوب است ضعیف است پس برای چه می‌پرستید اینها را چه کاری از اینها ساخته است؟ در سورة حج که این بیان را فرمود که هیچ مَثَلی به عنوان ساده‌تر از این شاید به ذهن نیاید آنگاه در سورة شوری می‌فرماید آیة 16 ﴿و الذین یحاجون فی الله من بعد ما استجیب له حجتهم داحضة عند ربهم﴾ اینها برهانی ندارند دلیل اینها داحض است داحض یعنی باطل و هالک ما از ساده‌ترین راه شروع کردیم گفتیم آیا دست و پا دارند یا نه تا رسیدیم به اینجا که اینها کاری از آنها ساخته نیست و به شما گفتیم ﴿ائتونی بکتاب قبل هذا او أثارة من علم﴾ این را در سورة فاطر ملاحظه می‌فرمائید که چگونه خدای سبحان به عنوان آخرین حجّت نظیر سورة احقاف برهان اقامه می‌کند در سورة فاطر می‌فرماید که این سخن شما را نه عقل می‌پذیرد نه وحی سماوی تأیید می‌کند. آیة 40 سورة فاطر را ملاحظه بفرمائید می‌فرماید ﴿قل ارأیتم شرکائکم الذین تدعون من دون الله﴾ این آلهة دروغین که در برابر اینها خضوع می‌کنید ما را مستحضر کنید که اینها چه کار کردند ﴿ارونی ماذا خلقوا من الارض ام لهم شرک فی السموات ام آتیناهم کتاباً﴾ اینها یا باید بالاستقلال کاری را انجام بدهند یا باید بالاشتراک شریک الخالق باشند یا باید دستوری از وحی سماوی به شما داده باشیم این را شما از کتاب آسمانی می‌گوئید یا برهان عقلی اقامه کردید که اینها خالقند یا باید خالق باشند یا شریک الخالق باشند یا وحی آسمانی بگوید اینها را بپرستید اگر نه دلیل عقلی است نه دلیل نقلی چرا اینها را می‌پرستید؟ ﴿ارونی ماذا خلقوا من الارض﴾ این ملاحظه می‌فرمائید با آن آیة سورة اعراف و سورة حج خیلی فرق دارد سورة اعراف در حد افراد اوساط است که می‌فرمود مگر اینها دست و پا دارند که اینها را می‌پرستید در سورة فاطر و در سورة احقاف می‌فرماید حرف یا باید برهان عقلی داشته باشد یا وحی سماوی این حرف را که تودة مردم نمی‌فهمند برای تودة مردم و ضعاف مردم آیة سورة اعراف خوب است آیة سورة حج خوب است جریان مثل به مگس خوب است و مانند آن که کاری از اینها ساخته نیست اما برهان در اصول دین لازم است ولاغیر اولاً برهان منحصر است فی العقل و نقل القطعی المعتبر ولاغیر ثانیاً این را که تودة مردم نمی‌فهمد که آنکه در سورة احقاف آمده در سورة فاطر آمده مال خواص است می‌فرماید شما برهان اقامه کنید ﴿ارونی ماذا خلقوا من الارض﴾ یک, ﴿ام لهم شرک فی السموات﴾ یا خالق مستقل یا شریک الخالق ام آتیناهم کتابا یا باید با وحی سماوی به شما گفته باشیم در یک کتاب آسمانی آمده باشد که اینها را بپرستید این هم دو, اگر نه برهان عقلی بود و نه برهان نقلی فرمود جز بطلان چیز دیگر نیست ﴿ارونی ماذا خلقوا من الارض ام لهم شرک فی السموات ام آتیناهم کتاباً فهم علی بینةٍ منه﴾ ما به اینها دستوری دادیم در این کتاب آسمانی؟ در کتب انبیای پیشین که وحی معتبر است یک چنین دستوری آمده؟ این را ملاحظه بفرمائید که برهان یا باید عقل قطعی باشد یا وحی قطعی آنطوری که در سورة فاطر و در سورة احقاف آمده ولی قسمت مهم استدلال روی برهان عقلی است و اینکه نقل معتبر است این را هم عقل می‌گوید حرمت نقل را عقل به عهده می‌گیرد عقل می‌گوید که سخن معصوم می‌تواند حد وسط قرار بگیرد عقل است که حجت بالذات است برای نقل قطعی هم حرمت قائل است لذا اکثر حجج قرآن کریم با برهان عقلی است در این دو جا و مانند آن سخن از آن است که یا باید دلیل عقلی بیاوری یا برهان نقلی.
«والحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 36:59

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی