- 756
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 87 تا 87 سوره بقره
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 87 تا 87 سوره بقره
- سلسله انبیاء بنی اسرائیل
- مبحث روح القدس
- وجوه تایید الهی
- تأیید الهی بر محور حکمت
- قفل قلب بنیاسرائیل و مشرکان
- عدم درک وجوه رحمانی الهی توسط مشرکان
-گناه، حجاب مستور
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَیٰ الْکِتَابَ وَقَفَّیْنَا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَآتَیْنَا عِیسَیٰ ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّنَاتِ وَأَیَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَفَکُلَّمَا جَاءَکُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَفَرِیقاً تَقْتُلُونَ ٭ وَقَالُوا قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللّهُ بِکُفْرِهِمْ فَقَلِیلاً مَا یُؤْمِنُونَ﴾
بهترین نعمتی که خدای سبحان به بنیاسرائیل اعطا کرد، همان إرسال انبیای فراوان بود که به همراه خود کرامتها و معجزهها را هم آوردند. اوّلین آنها موسای کلیم(سلام الله علیه) بود و آخرین آنها عیسای مسیح(سلام الله علیه)، و بین اینها هم انبیای فراوانی بود که به نام انبیای بنیاسرائیل معروفند. فرمود: ﴿ولقد آتینا موسیٰ الکتاب وقفّینا من بعده بالرّسل﴾ که این «رسل» همان زکریّا و یحییٰ و بسیاری از انبیا داود و سلیمان و امثال ذلک که دیروز اسامی شریفشان مطرح شد. همهٴ اینها به تورات حکم میکردند و عمل میکردند، اگر به داود زبور داده شد یک سلسله معارف و مواعظ عامّه بود وگرنه شریعت همان شریعت تورات و شریعت موسای کلیم بود. چون این بزرگان جزء انبیای اولواالعزم نبودند مگر همان پنج نفر.
سؤال ...
جواب: قرآن کریم از او کتاب یاد نمیکند، همان مواعظ عامّه و احکام، اخلاق عامّه را یاد میکند.
﴿وَقَفَّیْنَا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ﴾ بعد از این رسل جریان عیسای مسیح را ذکر میکند، میفرماید: ﴿وآتینا عیسی ابن مریم البیّنات وأیّدناه بروح القدس﴾ وقتی سلسلهٴ انبیا را مطرح میکند، گاهی انبیای قبل از موسیٰ را و گاهی انبیای بعد از موسیٰ را ذکر میکند.
در سورهٴ مبارکهٴ مؤمنون، آیهٴ ٤٤ انبیای قبل از موسیٰ را نام میبرد، میفرماید: ﴿ثمّ أرسلنا رسلنا تترا﴾ ﴿تترا﴾ که این اصلش از وَتَرَ است، یعنی ما انبیا را متواتراً فرستادیم، بین این سلسله قطعی راه پیدا نمیکرد اینها متواتر بودند که امّت یادشان نرود، گاهی تعبیر میکند میفرماید: ﴿و لقد وصّلنا لهم القول﴾ گاهی تعبیر میکند میفرماید که ﴿ثم ّأرسلنا رسلنا تترا﴾ ﴿تترا﴾؛ مثل «تقوا» اصلش همان وترا است، مثل وقوا است که از وقایه است؛ یعنی ما انبیا را متواتراً فرستادیم خَلَائی پیش نیامد، آنگاه فرمود: ﴿ثمّ أرسلنا موسیٰ وأخاه هارون﴾ که انبیای قبل از موسیٰ را یاد میکند، بعد موسای کلیم و مانند آن، نظیر نوح، نظیر صالح، نظیر انبیایی که برای اقوام قبل از تاریخ آمدند و مانند آن. ولی در جریان عیسای مسیح میفرماید: ما موسی را اعزام کردیم و بعد از موسی مرسلین و انبیایی را اعزام کردیم بعد به دنبال آنها عیسایِ مسیح را اعزام کردیم.
در سورهٴ حدید مقداری از این حلقات سلسله را ذکر میکند. آیهٴ 26 و 27 سورهٴ حدید این است؛ ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً وَإِبْرَاهِیمَ وَجَعَلْنَا فِی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَالْکِتَابَ فَمِنْهُم مُهْتَدٍ وَکَثِیرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ ٭ ثُمَّ قَفَّیْنَا عَلَى آثَارِهِم بِرُسُلِنَا وَقَفَّیْنَا بِعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ﴾ ؛ یعنی بعد از نوح و ابراهیم و ذریّه اینها انبیایی فرستادیم، بعد به دنبال آنها مرسلینی فرستادیم، بعد عیسای مسیح را ما اعزام کردیم، که عیسای مسیح(سلام الله علیه) در قفا و در پشت سر انبیای دیگر آمده است. پس حلقات سلسله انبیای تا حدودی مشخص شد که قوم عاد و ثمود چون قبل از آلفرعون بودند، صالح و هود اینها قبل از موسای کلیم بودند، اینها جزء انبیای دنبال نوح(سلام الله علیه)اند بعد ابراهیم(سلام الله علیه) آمد و بعد از جریان اسماعیل و اسحاق و یعقوب کم کم موسای کلیم(سلام الله علیه) از انبیای اولواالعزم شد و کتاب آورد و بعد حلقات سلسلهٴ انبیای مثل داود و سلیمان و زکریا و یحییٰ و یَسَع و امثال ذلک تا رسید به عیسایِ مسیح. این اجمالی از نظم سلسلهٴ انبیا بود.
آنگاه خدای سبحان میفرماید به اینکه شما بنیاسرائیل دو کتاب از کتابهای آسمانی را مشاهده کردید؛ یکی تورات بود و یکی انجیل، این عهدینی که هم هست بالاخره مستفاد از همین دو کتاب هست وگرنه کتاب رسمی که شریعت آورده باشد غیر از تورات و انجیل نبود، از اینها به عنوان عهدین یاد میکنند. فرمود: شما دو پیغمبر از انبیای اولواالعزم را ادراک کردید و انبیای غیر اولواالعزم را هم که فراوان زیارت کردید، نسبت به همهٴ اینها بد رفتاری کردید.
ـ پیام تعبیر به ابن مریم
﴿وآتینا عیسی ابن مریم البیّنات وأیّدناه بروح القدس أفکلّما جاءکم رسولٌ بما لاتهویٰ أنفسکم استکبرتم﴾ اینکه فرمود: ما عیسی ابن مریم را اعزام کردیم، در نوع موارد وقتی سخن از عیسیٰ(سلام الله علیه) هست به عنوان «ابن مریم» یاد میشود که این خصیصه بماند مبادا عیسای مسیح را افراطیّون ابن الله بدانند و تفریطیّون اهانت کنند به بیگانه نسبت بدهند. لذا معمولاً قرآن کریم عیسای مسیح را به عنوان «ابن مریم» یاد میکند. انبیای دیگر را با این نام که پسر کیند یاد نمیکند، امّا برای اینکه جلوی افراطیها گرفته بشود و نگویند: ﴿قالت النّصاریٰ المسیح ابن الله﴾ و جلوی تفریطیها هم گرفته بشود و نگویند: ﴿ما کان أبوک اِمرءَ سوءٍ و ما کانت أمّک بغیّاً﴾ نوعاً عیسای مسیح را به مریم نسبت میدهد. فرمود: فرزند این بانوی مطهّر است.
سؤال ...
جواب: آن اعمّ از کتاب مصطلح قرآنی است.
سؤال ...
جواب: بله، در روایت این چنین است، ولی در اصطلاح قرآن کریم معمولاً کتاب به همان مجموعهٴ قوانین گفته میشود.
سؤال ...
جواب: نه، صحف مثلاً، زبور مثلاً، ولی خدای سبحان دربارهٴ داود(سلام الله علیه) تعبیر به کتاب نکرده است، فرمود: ما به او زبور دادیم.
سؤال ...
جواب: اصطلاح روایی غیر از اصطلاح قرآنیست.
تأیید الهی نسبت به عیسی(علیه السلام)
ـ مراد از تأیید الهی
در اینکه فرمود: ﴿وأیّدناه بروح القدس﴾ «أید» آن قوّهٴ شدیده است، هر قدرت و قوّهای را «أید» نمیگویند. اینکه در سورهٴ ذاریات فرمود: ﴿والسماء بنیناها بأیْیْدٍ﴾ ؛ یعنی با یک قدرت شدیدی آسمانها را آفریدیم، آیهٴ ٤٧ سورهٴ ذاریات این است که ﴿والسماء بنیناها بأییدٍ﴾ چون خلقت آسمان یک خلقت شدیدی است، لذا خدای سبحان میفرماید: ﴿أأنتم أشدّ خلقاً أم السَّماء بناها﴾ ، این شیء شدید را با قدرت شدیده خدا آفرید، فرمود: ﴿والسَّماء بنیناها بأییدٍ﴾ «أید» آن قوّهٴ شدیده است و اگر کسی از آن قوّه شدیده برخوردار بود میگویند او «مؤیَّد» است و چون همهٴ شدّتها باید به خدای سبحان استناد پیدا کند وگرنه موهون است؛ چون خودش فرمود: هر که به غیر خدا تکیه کند، ﴿مثل الذین اتّخذوا من دون الله أولیاء کمثل العنکبوت اتّخذت بیتاً وإنّ أهون البیوت لبیت العنکبوت﴾ ؛ پس هر تکیهگاهی که تکیهگاه الهی نباشد، موهون است و هر تکیهگاهی که تکیهگاه الهی باشد، اَید است و قوّهٴ شدید است، این قوّه شدیده به دست خداست ولاغیر.
ـ تأیید الهی بر محور حکمت
فرمود: خدای سبحان هر که را بخواهد تأیید میکند، ﴿والله یؤیّد بنصره من یشاء﴾ ؛ این تأیید به دست خداست، این یک اصل کلّی است و چون خدای سبحان حکیم است، مشیّت او، مشیّت حکیمانه است، گزاف در ارادهٴ خدای سبحان راه ندارد؛ پس اگر فرمود: ﴿والله یؤیّد بنصره من یشاء﴾ چون مشیّتش حکیمانه است، یعنی هر جا حکمت اقتضا بکند خدا تأیید میکند. بعد هم نمونهها را مشخص کرد، فرمود: ما چه گروهی را مؤیّد میکنیم یا چه گروهی را تأیید کردهایم. آنهایی که در برابر خدا هیچ قدرتی قائل نیستند و در هنگام تعارض غیر خدا را طرد میکنند و خدا را ترجیح میدهند، خدای سبحان آنها را با روح خاص خود تأیید میکند که میفرماید: ﴿وأیّدهم بروحٍ منه﴾ چه اینکه گاهی فرشتگان را بر اینها نازل میکند که این هم یک نحوه تأیید است، پس اگر در سورهٴ آلعمران، آیهٴ 13 فرمود: ﴿والله یؤیّد بنصره من یشاء إنّ فی ذلک لعبرةً لاُولىِ الأبصار﴾ ؛ یعنی هر که را خدا بخواهد تأیید میکند؛ چون خدا حکیم است و ممکن نیست لعب و لهو در ارادهٴ خدای سبحان راه پیدا کند؛ پس روی حکمت میخواهد.
ـ نمونهای از مؤیّدان الهی
نمونههای این حکمت را هم ذکر فرمود که کجا میخواهد و چه گروهی را هم تأیید میکند، در پایان سورهٴ مجادله فرمود: خدا این گروه خاص را تأیید کرده است، که بعداً از آنها به عنوان «حزب الله» یاد میکند فرمود: ـ آیهٴ پایانی سورهٴ مجادله آیهٴ ٢٢ ـ ﴿لاتجد قوماً یؤمنون بالله والیوم الآخر یوادّون من حادّ الله ورسوله ولو کانوا آبائهم أو أبنائهم أو إخوانهم أو عشیرتهم﴾ ؛ یعنی آنکه به خدا و قیامت معتقد است، کسی که حدّش جدای از حدّ خداست و در برابر خدامحادّه دارد، یعنی حدّ جدا دارد که احیاناً از این گروه تعبیر میکنند به اینکه اینها با خدا در شقاقند؛ ﴿ومن یشاقق الله و رسولَه﴾ اینها با خدا مشاقّه دارند، یعنی در یک شقّ جداییاند و دین خدا را در شقّ دیگر قرار دادند اینها که حدّشان جدا و شقّشان جداست با خدا محادّه دارند، و مشاقّه دارند، مؤمن به خدا و قیامت به آنها علاقمند نخواهند بود، گرچه آنها پدرانشان یا فرزندانشان یا برادرانشان یا اقوامشان باشند. دربارهٴ این گروه خدای سبحان فرمود: ﴿أولئک کتب فی قلوبهم الإیمان و أیّدهم بروحٍ منه﴾ ؛ اینها از آن قدرت الهی و روح غیبی برخوردارند که استوارند و در برابر کسی که با خدا و دین خدا میانهای ندارد سر سختی نشان میدهند، اینها مؤیَّد من عنداللهاند. ﴿و أیّدهم بروح منه﴾ ؛ اینها را خدای سبحان تأیید کرد. این وعده هم هست یعنی ما این چنین تأیید میکنیم.
ـ نحوه و روش تأیید الهی
گاهی هم میفرماید به اینکه ﴿الذین قالوا ربّنا الله ثمّ استقاموا تتنزّل علیهم الملائکة﴾ تأییدات خدا انحایی دارد، گاهی بلاواسطه است، گاهی مع الواسطه است، گاهی با کمک انسانها خدای سبحان کسی را تأیید میکند، گاهی با کمک فرشته کسی را تأیید میکند، بالآخره سراسر عالم ستاد و سپاه حقّند؛ چون ﴿لله جنود السّمواتِ والأرض﴾ او اگر بخواهد تأیید کند، گاهی با کمک مردمی کسی را تأیید میکند لذا به پیغمبر فرمود: ﴿هو الّذی أیّدک بنصره وبالمؤمنین﴾ ؛ یعنی منم که مردم را کمک تو قرار دادم، منم که مردم را به صحنه آوردم پشت سر تو آوردم، نه اینکه کسی بگوید: خدا و خلق خدا، یا خدا و مردم. مادامی که خدا با ماست و مردم با مایند، مادامی که خدا با انقلاب است و مردم با انقلابند، اینچنین نیست، مادامی که خدا با ماست کافی است؛ چون ﴿ألیس الله بکافٍ عبده﴾ او اگر با قوم و ملّتی بود چه اینکه با ملّت فداکار هست، مردم را یاور انقلاب میکند؛ لذا اگر به پیغمبر فرمود: ﴿یا أیّها النّبی حسبک الله ومن اتّبعک من المؤمنین﴾ ؛ خدا و مردم کافی است. فوراً فرمود: نه اینکه مردم در عرض خدایند، منم که مردم را یاور تو قرار میدهم، ﴿هو الّذی أیّدک بنصره وبالمؤمنین﴾ ؛ مردم را خدای سبحان یاور پیغمبر قرار میدهد. مردم سربازان الهیند، قلوب مردم به دست خداست. اگر قلوب مردم به دست خداست، آن مقلّب القلوب دلهای مردم را به یک صحنه جذب میکند. اوست که گاهی با فرشته انسانها را تأیید میکند، گاهی با مردم تأیید میکند و اگر لطف خدا برگردد دلهای مردم میرمد، و اگر لطف خدا همچنان ادامه داشته باشد، دلهای مردم گرم است. اگر ما با خدا باشیم هم اِمداد مردمی، ستاد حقّند، هم اِمداد فرشتگان ستاد حقّند و همه را خدای سبحان تأیید میکند. گاهی میفرماید به اینکه ما فرشتهها را فرستادیم، گاهی میفرماید: مردم را به کمک شما اعزام کردیم پس تأیید مطلقا از آنِ خدای سبحان است، منتها راهش این است که ما در معرض این تأیید قرار بگیریم، اگر در این مسیر قرار گرفتیم به سخنان خدای سبحان اعتنا کردیم و عمل کردیم از آن تأیید غیبی برخورداریم.
سؤال ...
جواب: بله معمولاً از آن روح القدس نازلتر است، روح القدس را معمولاً بر جبرئیل(سلام الله علیه) حمل میکنند به عنوان أحد المصادیق وگرنه آن روح عامّ به عنوان تأیید نصیب همهٴ مؤمنین میشود، دیگر اختصاصی به عیسای مسیح(سلام الله علیه) ندارد و اینکه خدای سبحان عیسای مسیح را مخاطب قرار میدهد، میفرماید: من تو را به روح القدس تأیید کردم، معلوم میشود یک مقام خاصی است. این روح القدس همان است که در برابر سایر فرشتهها نام جدایی دارد که ﴿یوم یقوم الرّوح والملائکة﴾ ؛ سایر ملائکه یک سمت و روح القدس یک سمت دیگر، یعنی این جزء أشرف فرشتگان به شمار میرود. منتها قداست درجاتی دارد.
بنابراین اگر خدای سبحان به عیسای مسیح فرمود: من تو را تأیید کردهام برای همان استقامت واستواری است که عیسای مسیح دارد و هر که اینچنین باشد از تأیید خدا برخوردار است، خواه به روح القدس، خواه با فرشتگان دیگر. این وعده الهی وعدهٴ کلی است. منتها درجاتش محفوظ است.
ت
ـ سرّ اختصاص نام حضر عیسیٰ(علیه السلام)
آنگاه فرمود: ما او را به روحی که منزّه از هر نقص است تأیید کردیم، چون در پیدایش و تکوّن عیسای مسیح، روح القدس نقش داشت خدای سبحان فرمود: ﴿فَأَرْسَلْنَا إِلَیْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِیّاً﴾ ؛ ما در هنگام مادر شدن مریم(علیها سلام) روح خودمان را اعزام کردیم و آن روح به صورت بشر متمّثل شده است و از تمثّل آن روح القدس، عیسیٰ به دنیا آمد. بنابراین در نحوهٴ تکوّن و ظهورِ غیبی عیسیٰ(سلام الله علیه) روح القدس یک رسالت خاص داشت چه اینکه در دوران کودکیِ او هم روح القدس نقش خاص داشت، از این جهت فرمود: ﴿وأیّدتک بروح القدس﴾ ، گرچه سایر انبیاء(علیهم السلام) از روح القدس استمداد میکنند، امّا عیسایِ مسیح از استمداد بیشتری برخوردار بود فرمود: ﴿وأیّدناه بروح القدس﴾ این راه تأیید.
سجیّه زشت پیامبرکشی بنیاسرائیل
آنگاه به بنیاسرائیل خطاب کرد، فرمود که ﴿أفکلّما جاءکم رسولٌ بما لاتهویٰ أنفسکم استکبرتم ففریقاً کذّبتم وفریقاً تقتلون﴾؛ قتل انبیای بنیاسرائیل را قبلاً هم ملاحظه فرمودید که خدا دربارهٴ اینها فرمود: ﴿ویقتلون النّبیّین بغیر الحق﴾ ، آنجا که فرمود ﴿و یقتلون النّبیّین بغیر الحق﴾ یک وصف تأکیدی است برای اینکه بفهماند، اینها عالماً عامداً دست به کشتار انبیا زدند وگرنه قتل پیغمبر که دو قسم نیست، یک قسمش به حق باشد، یک قسمش به غیر حق، تا اینکه خدا بفرماید: اینها انبیا را بیحق کشتند، کشتن انبیا یقیناً بغیر حق است؛ منتها یک وقت انسان کسی را میکشد معذور است؛ چون قتلش خطئی است، یک وقت قتلش عالماً و عامداً هست، فرمود: اینها عالماً عامداً انبیا را کشتند. ﴿ویقتلون النّبّیین بغیر حق﴾ یا انبیا را به غیر حق کشتند، این همان است که میفرماید: ﴿ففریقاً کذّبتم وفریقاً تقتلون﴾.
بسته بودن دل و هواپرستی سبب قتل و تکذیب انبیا
آنگاه منشأ این تکذیب و منشأ این قتل همان هواپرستی است که نگذاشت شما حرف انبیا را گوش بدهید، ﴿وقالوا قلوبنا غُلْفٌ﴾ این ﴿غلف﴾ یا جمع «أغلف» است یعنی بسته یا اصلش «غُلُف» هست و به قرائت غُلُف و تخفیفاً «غلْف» خوانده میشود و جمع «غِلاف» است به معنای ظرف پر، اینها یا داعیه پر بودن جانشان داشتند، میگفتند که دلهای ما مالامال از علوم است ما نیازی به علم تو نداریم، یا میگفتند به اینکه قلب ما بسته است، حرف تو در دل ما نفوذ ندارد.
ـ دو طرز تفکر کافران و مشرکان
این دو طرز فکر از مشرکین هم نقل شد، از غیر مشرکین هم نقل میشود.
گاهی میگویند آنچه را که پیغمبر میگوید ما نمیفهمیم، قابل فهم نیست.
گاهی میگویند: آن علومی که پیش ماست برای ما کافیست، او چیز تازهای نیاورده. این دو تعبیر را مشرکین دارند.
طرز تفکر اول:
اما تعبیر اینکه علومی که پیش ماست ما را بینیاز میکند از فراگیری علم پیغمبر، آن را در پایان سورهٴ غافر، آیهٴ ٨٣ بیان کرد فرمود: ﴿فلمّا جاءتهم رسلهم بالبیّنات فرحوا بما عندهم من العلم﴾ ؛ همان علوم دنیایی که داشتند، همان طبی که داشتند، همان هندسهای که داشتند، همان علوم تجربی که بلد بودند به همان خوشحال بودند، میگفتند: این علوم مادی برای ما کافیست، ما با همین علوم مسروریم، ﴿فرحوا بما عندهم من العلم و حاق بهم ما کانوا به یستهزؤُن﴾ ، همان طرز تفکّر روشنفکر مآبانه ای که در ادوار متأخّر هم بود و هست. پیشینیان اینچنین فکر میکردند، میگفتند: همین علوم مادی برای ما بس است، به همین علم خوشحال بودند. ﴿فرحوا بما عندهم من العلم﴾ این یک نحوه برخورد.
طرز تفکر دوّم:
نحوهٴ دیگر آن است که در آیهٴ ٥ سورهٴ حم فصلّت آمده است که به پیغمبر میگفتند: ﴿قَالُوا قُلُوبُنَا فِی أَکِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَیْهِ وَ فِی آذَانِنَا وَقْرٌ وَمِنْ بَیْنِنَا وَبَیْنِکَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ﴾ ؛ این دلهای ما در کِنان و ستار است، حرفهای تو در دل ما اثر نمیکند، ما نمیفهمیم چه میگویی؟ این حرفهای تو در گوش ما ناآشناست و در دل ما راه ندارد، بین ما و تو حجاب است، ما نمیفهمیم چه میگویی این معنا را نه تنها وَثنیّین حجاز میگفتند، بلکه بتپرستان و مشرکین پیشین هم میگفتند، به شعیب(سلام الله علیه) هم همین حرف را زدند ـ آیهٴ ٩١ سورهٴ هود این است که ـ ﴿قالوا یا شعیب ما نفقه کثیراً ممّا تقول﴾ ؛ خیلی از حرفهای تو را ما نمیفهمیم، این هم البته کنایه از آن است که تو حرف قابل فهم نیاوردی، ﴿ما نفقه کثیراً ممّا تقول﴾ ؛ بسیاری از حرفهای تو مفهوم نیست، ما نمیفهمیم چه میگویی، این کنایه از آن است که حرفِ قابل فهم عرضه نکردی.
ـ حجاب مستور
خدای سبحان هم دربارهٴ این گروهی که میگویند: قلوب ما در کنا و حجاب است در سورهٴ مبارکهٴ اسراء میفرماید که قلبشان مکنون و مستور است ـ آیهٴ ٤٥ و ٤٦ سورهٴ اسراء این است که ـ ﴿وإذا قرأتَ القرآن جعلنا بینک و بین الذین لایؤمنون بالآخره حجاباً مستوراً﴾ ؛ تو وقتی قرآن تلاوت میکنی بین تو و کفار یک حجابی است نادیدنی، که خود این حجاب مستور است، نه ﴿مستوراً﴾ به معنای «ساتر» باشد مستور به همان معنای مستور است.
حجاب دو قسم است: یک حجاب مستور، یک حجاب مشهود؛ الآن این دیوار حجاب است، آن پرده حجاب است اما اینها حجاب مشهورند، حجاب مشهودند، یعنی خودشان مشهورند، معروفند، ماوراء را مستور نگه میدارند، دیوار حجابی است محسوس که ماورای خود را مستور نگه میدارد، این حجاب را میگویند: حجاب محسوس و مشهود. امّا گناه که حجاب است و نمیگذارد قلب معارف را بفهمد. خود این گناه حجابی است مستور، نمیفهمند که در حجابند، گناه چون یک امر معنوی است دیدنی نیست، محسوس نیست. این حجاب مستور است.
گناه، حجاب مستور
همان بیانی که امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) طبق نقل مرحوم صدوق در توحیدش دارد که کسی از حضرت سؤال کرد: ما چرا توفیق نماز شب نداریم؟ میفرماید: گناه روز پابند شماست، این قید است، خود این گناه حجابی است مستور . به امام رضا(سلام الله علیه) عرض کردند: ما چرا خدا را نمیبینیم؟ وقتی آن شخص با امام هشتم(سلام الله علیه) به استدلال نشست و حضرت برای او براهین اقامه کرد او گفت: «فأحلت على غائبٍ» ؛ تو به یک موجود غائب حواله دادی، خدا را اثبات کن یعنی یک امر حسّی، و امر دیدنی مثلاً، فرمود: خدا که غائب نیست، تو محجوبی، و اگر گناه نمیکردی، با چشم دل میدیدی . اگر محسوس باشد که خدا نیست، مشهود با جان است و جان اگر محجوب باشد نمیبیند، گرچه تبهکاران در قیامت خدای قهّار را میبینند، خدا را به عنوان منتقم و به عنوان قهّار مشاهده میکنند، میگویند: ﴿ربّنا أبصرنا و سمعنا﴾ امّا خدایِ رحمان را و آن مراحل عالیه و أسماء کاملهٴ خدای سبحان را، گرچه همه کامل است ولی آن أسماء برتر را اینها مشاهده نمیکنند ﴿إنّهم عن ربّهم یؤمئذٍ لمحجوبون﴾ ؛ در قیامت هم اینها محجوبند، با اینکه آن روز روز لقاست، روز شهود است، اگر کسی با حجاب از اینجا رفت، با گناه از اینجا رفت، در قیامت هم أسماء جمالیهٴ خدا را ملاقات نمیکند، فقط جلالیه و قهر را، آن هم به صورت جهنّم مشاهده میکند، میگوید: ﴿ربّنا أبصرنا و سمعنا﴾ مع ذلک ﴿الرحمن﴾ را دیگر ملاقات نمیکند، ﴿إنّهم عن ربّهم یومئذً لمحجوبون﴾ ، پس حجاب دو قسم است.
خدای سبحان فرمود: تو وقتی قرآن خواندی ما بین تو و بین این بداندیشان یک حجابی آویخته میکنیم که این حجاب مستور است، ﴿جعلنا بینک و بین الذین لایؤمنون بالآخرة حجاباً مستوراً ٭ و جعلنا علی قلوبهم أکنةً أن یفقهوه و فِی آذانهم وَقْراً وإذا ذکرت ربّک فی القرآن وحده وَلَّوا علی أدبارهم نفوراً﴾ ؛ ما دلهای اینها را در غلاف دفن کردهایم.
ـ سرّ قفل کر دن دل به دست خدای سبحان
خب چرا این کار را میکنند؟ همانطوری که تأیید به دست خدا است، قفل کردن هم به دست خداست، هر کسی را خدا تأیید نمیکند و هر دلی را هم خدا قفل نمیکند، یک رحمت عامّه دارد که خدای سبحان آن رحمت عامّه را در اختیار همه قرار داد، اگر کسی برابر آن رحمت عامّه و هدایت عامه اطاعت کرد دستورات الهی را و مقداری این صراط مستقیم را طیّ کرد در مرحله بقاء از هدایت الهی از نصرت و تأیید غیبی برخوردار است و اگر کسی عمداً به سوء اختیار خود این راه مستقیم را طی نکرد، خدا مهلت میدهد، راه توبه و انابه را باز میکند، باز مهلت میدهد چندین بار مهلت میدهد مثل اینکه آلفرعون را چندین بار مهلت داد، شما وقتی حلقات سلسلهٴ تاریخ را از روی قرآن در جریان آلفرعون بررسی کنید حوصلهتان به سر میآید که چرا اینقدر خدا به اینها مهلت داد؟ هیچ معجزهای نبود که برای اینها ارائه ندهد، آنگاه اینها را به دریا فرستاد، ﴿فغشیهم من الیمّ ما غشیهم﴾ ، مکرّر در مکرّر معجزه فرستاد، مکرّر در مکرّر آنها بهانه آوردند، خدا مهلت داد، مکرّر التماس کردند، خدا عذاب را برداشت، تا دیگر به آن مرحلهای رسید که باید ﴿ختم الله علیٰ قلوبهم﴾ بشود. خدای سبحان درِ قلب کسی را به این زودیها قفل نمیکند و اگر ملاحظه فرمودید دربارهٴ بنیاسرائیل دارد که ما درِ قلبشان را قفل کردیم برای اینکه چندین بار خدا مهلت داد اینها نه دست از کشتار انبیا برداشتند، نه دست از تکذیب انبیا؛ پس اگر کسی را خدا بخواهد تأیید کند در همین مراحل اوّلیه تأیید میکند ولی اگر کسی را خدای سبحان بخواهد بگیرد و درِ قلبش را قفل کند به این زودیها درِ قلب را قفل نمیکند، مگر کار به پایان برسد. میفرماید: وقتی این همه انبیا را ما فرستادیم حرفشان این است که ﴿قلوبنا غلفٌ﴾ حالا یا میگویند، همان علومی که ما داریم بس است که این جمع غِلاف، باشد مثل کِتاب، غُلُف مثل کُتُب جمع کتاب باشد، جمع غلاف باشد، یعنی قلب ما وعاء علوم فراوان است، نظیر آنچه را که مشرکین داشتند ﴿فرحوا بما عندهم من العلم﴾ منتها فرق است، آنها فقط علوم مادی میگفتند، اینها علوم دینی را هم داشتند، یا این غُلْف جمع اَغْلَف است یعنی بسته. خدای سبحان میفرماید: اینها میگویند: قلب ما اَغلَف است، بسته است، نظیر حرفی که قوم شعیب گفتند که ﴿ما نفقه کثیراً ممّا تقول﴾ ، نظیر حرفی که مشرکین حجاز داشتند که ﴿قلوبنا فی أکنّة ممّا تدعونا إلیه﴾ ولی اینکه قلب اینها بسته است و غُلْف جمع اَغلَف باشد به معنای بسته با سایر آیات مناسبتر است و أکثر حرفهایی که مربوط به مشرکین است همین بستگی دل است وسیاق آیهٴ هم این بستن دل را تأیید میکند، در همین آیه میفرماید به اینکه ﴿وقالوا قلوبنا غلفٌ﴾؛ قلب ما بسته است، لکن منشأش این است که ﴿بل لعنهم الله بکفرهم﴾؛ چون عمداً کفر ورزیدند، ملعون شدند.
تبیین معنای لعنِ خدای سبحان
لعن صفت فعل است نه یعنی خدا لفظاً فرمود: «لعنتُ علیهم»، لعن خدا فعل خداست. همین که خدا کسی را از رحمت دور میکند این ملعون است. همین که توفیق را از کسی گرفت یا به او نداد این مرحله رقیقهٴ لعنت است، اگر کسی را خدا به حال خود رها کرد و فیض خاص را از او گرفت این میشود ملعون؛ چون به همین امر از رحمت خدا دور میشود. فرمود: ﴿بل لعنهم الله بکفرهم﴾، اینها نه علومی دارند که با آن علوم به مقصد برسند و نیازی به علم تو نداشته باشند، و نه قلبِ اینها بسته است که حرف تو را نفهمند، نمیخواهند بفهمند وگرنه حرف تو حرف فطری است و ما اصولاً پیغمبر را به زبان مردم اعزام کردیم، به زبان مردم همان سرزمین اعزام میکنیم، حرف پیغمبر را میتوان فهمید اینها نمیخواهند بفهمند، نه نمیفهمند ﴿بل لعنهم الله بکفرهم فقلیلاً ما یؤمنون﴾.
این ﴿فقلیلا ما یؤمنون﴾ نه یعنی به کم ایمان میآورند، کمی از اینها ایمان میآورند. همان آیهای که در بحث قبل گذشت جملهای که در آیهٴ ٨٣ بود بحثش قبلاً گذشت این است که ﴿ثمّ تولّیتم إلاّ قلیلاً منکم﴾ ، ﴿فقیلاً ما یؤمنون﴾، نه یعنی به بعضی ایمان میآورند؛ چون ایمان بعض، مثل کفر کلّ است، باید به کلّ ایمان آورد. اینکه فرمود: ﴿فقلیلاً ما یؤمنون﴾ نه یعنی به بعضی از احکام ایمان میآورند، یعنی بعضی از اینها ایمان میآورند. نظیر همان آیهای که قبلاً گذشت که فرمود: ﴿ثمّ تولّیتم إلاّ قلیلاً منکم و انتم معرضون﴾ و مشابه این هم در آیات دیگر هست که نظیر آیهٴ ٤٦ سورهٴ نساء که میفرماید: ﴿ولکن لعنهم الله بکفرهم فلا یؤمنون إلا قلیلاً﴾ ؛ یعنی گروهِ کمی، ایمان میآورند، نه این ایمانشان کم است، ایمان کم برنمیدارد، إیمان باید به جمیع «ما جاء به النبی» باشد. پس ﴿فقلیلاً ما یؤمنون﴾ یعنی «المؤمنون منهم قلیلٌ»، به همان شهادت آیهٴ ٤٦ سورهٴ نساء که فرمود: ﴿فلا یؤمنون إلاّ قلیلاً﴾ .
«والحمدلله رب العالمین»
- سلسله انبیاء بنی اسرائیل
- مبحث روح القدس
- وجوه تایید الهی
- تأیید الهی بر محور حکمت
- قفل قلب بنیاسرائیل و مشرکان
- عدم درک وجوه رحمانی الهی توسط مشرکان
-گناه، حجاب مستور
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَیٰ الْکِتَابَ وَقَفَّیْنَا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَآتَیْنَا عِیسَیٰ ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّنَاتِ وَأَیَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَفَکُلَّمَا جَاءَکُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَفَرِیقاً تَقْتُلُونَ ٭ وَقَالُوا قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللّهُ بِکُفْرِهِمْ فَقَلِیلاً مَا یُؤْمِنُونَ﴾
بهترین نعمتی که خدای سبحان به بنیاسرائیل اعطا کرد، همان إرسال انبیای فراوان بود که به همراه خود کرامتها و معجزهها را هم آوردند. اوّلین آنها موسای کلیم(سلام الله علیه) بود و آخرین آنها عیسای مسیح(سلام الله علیه)، و بین اینها هم انبیای فراوانی بود که به نام انبیای بنیاسرائیل معروفند. فرمود: ﴿ولقد آتینا موسیٰ الکتاب وقفّینا من بعده بالرّسل﴾ که این «رسل» همان زکریّا و یحییٰ و بسیاری از انبیا داود و سلیمان و امثال ذلک که دیروز اسامی شریفشان مطرح شد. همهٴ اینها به تورات حکم میکردند و عمل میکردند، اگر به داود زبور داده شد یک سلسله معارف و مواعظ عامّه بود وگرنه شریعت همان شریعت تورات و شریعت موسای کلیم بود. چون این بزرگان جزء انبیای اولواالعزم نبودند مگر همان پنج نفر.
سؤال ...
جواب: قرآن کریم از او کتاب یاد نمیکند، همان مواعظ عامّه و احکام، اخلاق عامّه را یاد میکند.
﴿وَقَفَّیْنَا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ﴾ بعد از این رسل جریان عیسای مسیح را ذکر میکند، میفرماید: ﴿وآتینا عیسی ابن مریم البیّنات وأیّدناه بروح القدس﴾ وقتی سلسلهٴ انبیا را مطرح میکند، گاهی انبیای قبل از موسیٰ را و گاهی انبیای بعد از موسیٰ را ذکر میکند.
در سورهٴ مبارکهٴ مؤمنون، آیهٴ ٤٤ انبیای قبل از موسیٰ را نام میبرد، میفرماید: ﴿ثمّ أرسلنا رسلنا تترا﴾ ﴿تترا﴾ که این اصلش از وَتَرَ است، یعنی ما انبیا را متواتراً فرستادیم، بین این سلسله قطعی راه پیدا نمیکرد اینها متواتر بودند که امّت یادشان نرود، گاهی تعبیر میکند میفرماید: ﴿و لقد وصّلنا لهم القول﴾ گاهی تعبیر میکند میفرماید که ﴿ثم ّأرسلنا رسلنا تترا﴾ ﴿تترا﴾؛ مثل «تقوا» اصلش همان وترا است، مثل وقوا است که از وقایه است؛ یعنی ما انبیا را متواتراً فرستادیم خَلَائی پیش نیامد، آنگاه فرمود: ﴿ثمّ أرسلنا موسیٰ وأخاه هارون﴾ که انبیای قبل از موسیٰ را یاد میکند، بعد موسای کلیم و مانند آن، نظیر نوح، نظیر صالح، نظیر انبیایی که برای اقوام قبل از تاریخ آمدند و مانند آن. ولی در جریان عیسای مسیح میفرماید: ما موسی را اعزام کردیم و بعد از موسی مرسلین و انبیایی را اعزام کردیم بعد به دنبال آنها عیسایِ مسیح را اعزام کردیم.
در سورهٴ حدید مقداری از این حلقات سلسله را ذکر میکند. آیهٴ 26 و 27 سورهٴ حدید این است؛ ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً وَإِبْرَاهِیمَ وَجَعَلْنَا فِی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَالْکِتَابَ فَمِنْهُم مُهْتَدٍ وَکَثِیرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ ٭ ثُمَّ قَفَّیْنَا عَلَى آثَارِهِم بِرُسُلِنَا وَقَفَّیْنَا بِعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ﴾ ؛ یعنی بعد از نوح و ابراهیم و ذریّه اینها انبیایی فرستادیم، بعد به دنبال آنها مرسلینی فرستادیم، بعد عیسای مسیح را ما اعزام کردیم، که عیسای مسیح(سلام الله علیه) در قفا و در پشت سر انبیای دیگر آمده است. پس حلقات سلسله انبیای تا حدودی مشخص شد که قوم عاد و ثمود چون قبل از آلفرعون بودند، صالح و هود اینها قبل از موسای کلیم بودند، اینها جزء انبیای دنبال نوح(سلام الله علیه)اند بعد ابراهیم(سلام الله علیه) آمد و بعد از جریان اسماعیل و اسحاق و یعقوب کم کم موسای کلیم(سلام الله علیه) از انبیای اولواالعزم شد و کتاب آورد و بعد حلقات سلسلهٴ انبیای مثل داود و سلیمان و زکریا و یحییٰ و یَسَع و امثال ذلک تا رسید به عیسایِ مسیح. این اجمالی از نظم سلسلهٴ انبیا بود.
آنگاه خدای سبحان میفرماید به اینکه شما بنیاسرائیل دو کتاب از کتابهای آسمانی را مشاهده کردید؛ یکی تورات بود و یکی انجیل، این عهدینی که هم هست بالاخره مستفاد از همین دو کتاب هست وگرنه کتاب رسمی که شریعت آورده باشد غیر از تورات و انجیل نبود، از اینها به عنوان عهدین یاد میکنند. فرمود: شما دو پیغمبر از انبیای اولواالعزم را ادراک کردید و انبیای غیر اولواالعزم را هم که فراوان زیارت کردید، نسبت به همهٴ اینها بد رفتاری کردید.
ـ پیام تعبیر به ابن مریم
﴿وآتینا عیسی ابن مریم البیّنات وأیّدناه بروح القدس أفکلّما جاءکم رسولٌ بما لاتهویٰ أنفسکم استکبرتم﴾ اینکه فرمود: ما عیسی ابن مریم را اعزام کردیم، در نوع موارد وقتی سخن از عیسیٰ(سلام الله علیه) هست به عنوان «ابن مریم» یاد میشود که این خصیصه بماند مبادا عیسای مسیح را افراطیّون ابن الله بدانند و تفریطیّون اهانت کنند به بیگانه نسبت بدهند. لذا معمولاً قرآن کریم عیسای مسیح را به عنوان «ابن مریم» یاد میکند. انبیای دیگر را با این نام که پسر کیند یاد نمیکند، امّا برای اینکه جلوی افراطیها گرفته بشود و نگویند: ﴿قالت النّصاریٰ المسیح ابن الله﴾ و جلوی تفریطیها هم گرفته بشود و نگویند: ﴿ما کان أبوک اِمرءَ سوءٍ و ما کانت أمّک بغیّاً﴾ نوعاً عیسای مسیح را به مریم نسبت میدهد. فرمود: فرزند این بانوی مطهّر است.
سؤال ...
جواب: آن اعمّ از کتاب مصطلح قرآنی است.
سؤال ...
جواب: بله، در روایت این چنین است، ولی در اصطلاح قرآن کریم معمولاً کتاب به همان مجموعهٴ قوانین گفته میشود.
سؤال ...
جواب: نه، صحف مثلاً، زبور مثلاً، ولی خدای سبحان دربارهٴ داود(سلام الله علیه) تعبیر به کتاب نکرده است، فرمود: ما به او زبور دادیم.
سؤال ...
جواب: اصطلاح روایی غیر از اصطلاح قرآنیست.
تأیید الهی نسبت به عیسی(علیه السلام)
ـ مراد از تأیید الهی
در اینکه فرمود: ﴿وأیّدناه بروح القدس﴾ «أید» آن قوّهٴ شدیده است، هر قدرت و قوّهای را «أید» نمیگویند. اینکه در سورهٴ ذاریات فرمود: ﴿والسماء بنیناها بأیْیْدٍ﴾ ؛ یعنی با یک قدرت شدیدی آسمانها را آفریدیم، آیهٴ ٤٧ سورهٴ ذاریات این است که ﴿والسماء بنیناها بأییدٍ﴾ چون خلقت آسمان یک خلقت شدیدی است، لذا خدای سبحان میفرماید: ﴿أأنتم أشدّ خلقاً أم السَّماء بناها﴾ ، این شیء شدید را با قدرت شدیده خدا آفرید، فرمود: ﴿والسَّماء بنیناها بأییدٍ﴾ «أید» آن قوّهٴ شدیده است و اگر کسی از آن قوّه شدیده برخوردار بود میگویند او «مؤیَّد» است و چون همهٴ شدّتها باید به خدای سبحان استناد پیدا کند وگرنه موهون است؛ چون خودش فرمود: هر که به غیر خدا تکیه کند، ﴿مثل الذین اتّخذوا من دون الله أولیاء کمثل العنکبوت اتّخذت بیتاً وإنّ أهون البیوت لبیت العنکبوت﴾ ؛ پس هر تکیهگاهی که تکیهگاه الهی نباشد، موهون است و هر تکیهگاهی که تکیهگاه الهی باشد، اَید است و قوّهٴ شدید است، این قوّه شدیده به دست خداست ولاغیر.
ـ تأیید الهی بر محور حکمت
فرمود: خدای سبحان هر که را بخواهد تأیید میکند، ﴿والله یؤیّد بنصره من یشاء﴾ ؛ این تأیید به دست خداست، این یک اصل کلّی است و چون خدای سبحان حکیم است، مشیّت او، مشیّت حکیمانه است، گزاف در ارادهٴ خدای سبحان راه ندارد؛ پس اگر فرمود: ﴿والله یؤیّد بنصره من یشاء﴾ چون مشیّتش حکیمانه است، یعنی هر جا حکمت اقتضا بکند خدا تأیید میکند. بعد هم نمونهها را مشخص کرد، فرمود: ما چه گروهی را مؤیّد میکنیم یا چه گروهی را تأیید کردهایم. آنهایی که در برابر خدا هیچ قدرتی قائل نیستند و در هنگام تعارض غیر خدا را طرد میکنند و خدا را ترجیح میدهند، خدای سبحان آنها را با روح خاص خود تأیید میکند که میفرماید: ﴿وأیّدهم بروحٍ منه﴾ چه اینکه گاهی فرشتگان را بر اینها نازل میکند که این هم یک نحوه تأیید است، پس اگر در سورهٴ آلعمران، آیهٴ 13 فرمود: ﴿والله یؤیّد بنصره من یشاء إنّ فی ذلک لعبرةً لاُولىِ الأبصار﴾ ؛ یعنی هر که را خدا بخواهد تأیید میکند؛ چون خدا حکیم است و ممکن نیست لعب و لهو در ارادهٴ خدای سبحان راه پیدا کند؛ پس روی حکمت میخواهد.
ـ نمونهای از مؤیّدان الهی
نمونههای این حکمت را هم ذکر فرمود که کجا میخواهد و چه گروهی را هم تأیید میکند، در پایان سورهٴ مجادله فرمود: خدا این گروه خاص را تأیید کرده است، که بعداً از آنها به عنوان «حزب الله» یاد میکند فرمود: ـ آیهٴ پایانی سورهٴ مجادله آیهٴ ٢٢ ـ ﴿لاتجد قوماً یؤمنون بالله والیوم الآخر یوادّون من حادّ الله ورسوله ولو کانوا آبائهم أو أبنائهم أو إخوانهم أو عشیرتهم﴾ ؛ یعنی آنکه به خدا و قیامت معتقد است، کسی که حدّش جدای از حدّ خداست و در برابر خدامحادّه دارد، یعنی حدّ جدا دارد که احیاناً از این گروه تعبیر میکنند به اینکه اینها با خدا در شقاقند؛ ﴿ومن یشاقق الله و رسولَه﴾ اینها با خدا مشاقّه دارند، یعنی در یک شقّ جداییاند و دین خدا را در شقّ دیگر قرار دادند اینها که حدّشان جدا و شقّشان جداست با خدا محادّه دارند، و مشاقّه دارند، مؤمن به خدا و قیامت به آنها علاقمند نخواهند بود، گرچه آنها پدرانشان یا فرزندانشان یا برادرانشان یا اقوامشان باشند. دربارهٴ این گروه خدای سبحان فرمود: ﴿أولئک کتب فی قلوبهم الإیمان و أیّدهم بروحٍ منه﴾ ؛ اینها از آن قدرت الهی و روح غیبی برخوردارند که استوارند و در برابر کسی که با خدا و دین خدا میانهای ندارد سر سختی نشان میدهند، اینها مؤیَّد من عنداللهاند. ﴿و أیّدهم بروح منه﴾ ؛ اینها را خدای سبحان تأیید کرد. این وعده هم هست یعنی ما این چنین تأیید میکنیم.
ـ نحوه و روش تأیید الهی
گاهی هم میفرماید به اینکه ﴿الذین قالوا ربّنا الله ثمّ استقاموا تتنزّل علیهم الملائکة﴾ تأییدات خدا انحایی دارد، گاهی بلاواسطه است، گاهی مع الواسطه است، گاهی با کمک انسانها خدای سبحان کسی را تأیید میکند، گاهی با کمک فرشته کسی را تأیید میکند، بالآخره سراسر عالم ستاد و سپاه حقّند؛ چون ﴿لله جنود السّمواتِ والأرض﴾ او اگر بخواهد تأیید کند، گاهی با کمک مردمی کسی را تأیید میکند لذا به پیغمبر فرمود: ﴿هو الّذی أیّدک بنصره وبالمؤمنین﴾ ؛ یعنی منم که مردم را کمک تو قرار دادم، منم که مردم را به صحنه آوردم پشت سر تو آوردم، نه اینکه کسی بگوید: خدا و خلق خدا، یا خدا و مردم. مادامی که خدا با ماست و مردم با مایند، مادامی که خدا با انقلاب است و مردم با انقلابند، اینچنین نیست، مادامی که خدا با ماست کافی است؛ چون ﴿ألیس الله بکافٍ عبده﴾ او اگر با قوم و ملّتی بود چه اینکه با ملّت فداکار هست، مردم را یاور انقلاب میکند؛ لذا اگر به پیغمبر فرمود: ﴿یا أیّها النّبی حسبک الله ومن اتّبعک من المؤمنین﴾ ؛ خدا و مردم کافی است. فوراً فرمود: نه اینکه مردم در عرض خدایند، منم که مردم را یاور تو قرار میدهم، ﴿هو الّذی أیّدک بنصره وبالمؤمنین﴾ ؛ مردم را خدای سبحان یاور پیغمبر قرار میدهد. مردم سربازان الهیند، قلوب مردم به دست خداست. اگر قلوب مردم به دست خداست، آن مقلّب القلوب دلهای مردم را به یک صحنه جذب میکند. اوست که گاهی با فرشته انسانها را تأیید میکند، گاهی با مردم تأیید میکند و اگر لطف خدا برگردد دلهای مردم میرمد، و اگر لطف خدا همچنان ادامه داشته باشد، دلهای مردم گرم است. اگر ما با خدا باشیم هم اِمداد مردمی، ستاد حقّند، هم اِمداد فرشتگان ستاد حقّند و همه را خدای سبحان تأیید میکند. گاهی میفرماید به اینکه ما فرشتهها را فرستادیم، گاهی میفرماید: مردم را به کمک شما اعزام کردیم پس تأیید مطلقا از آنِ خدای سبحان است، منتها راهش این است که ما در معرض این تأیید قرار بگیریم، اگر در این مسیر قرار گرفتیم به سخنان خدای سبحان اعتنا کردیم و عمل کردیم از آن تأیید غیبی برخورداریم.
سؤال ...
جواب: بله معمولاً از آن روح القدس نازلتر است، روح القدس را معمولاً بر جبرئیل(سلام الله علیه) حمل میکنند به عنوان أحد المصادیق وگرنه آن روح عامّ به عنوان تأیید نصیب همهٴ مؤمنین میشود، دیگر اختصاصی به عیسای مسیح(سلام الله علیه) ندارد و اینکه خدای سبحان عیسای مسیح را مخاطب قرار میدهد، میفرماید: من تو را به روح القدس تأیید کردم، معلوم میشود یک مقام خاصی است. این روح القدس همان است که در برابر سایر فرشتهها نام جدایی دارد که ﴿یوم یقوم الرّوح والملائکة﴾ ؛ سایر ملائکه یک سمت و روح القدس یک سمت دیگر، یعنی این جزء أشرف فرشتگان به شمار میرود. منتها قداست درجاتی دارد.
بنابراین اگر خدای سبحان به عیسای مسیح فرمود: من تو را تأیید کردهام برای همان استقامت واستواری است که عیسای مسیح دارد و هر که اینچنین باشد از تأیید خدا برخوردار است، خواه به روح القدس، خواه با فرشتگان دیگر. این وعده الهی وعدهٴ کلی است. منتها درجاتش محفوظ است.
ت
ـ سرّ اختصاص نام حضر عیسیٰ(علیه السلام)
آنگاه فرمود: ما او را به روحی که منزّه از هر نقص است تأیید کردیم، چون در پیدایش و تکوّن عیسای مسیح، روح القدس نقش داشت خدای سبحان فرمود: ﴿فَأَرْسَلْنَا إِلَیْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِیّاً﴾ ؛ ما در هنگام مادر شدن مریم(علیها سلام) روح خودمان را اعزام کردیم و آن روح به صورت بشر متمّثل شده است و از تمثّل آن روح القدس، عیسیٰ به دنیا آمد. بنابراین در نحوهٴ تکوّن و ظهورِ غیبی عیسیٰ(سلام الله علیه) روح القدس یک رسالت خاص داشت چه اینکه در دوران کودکیِ او هم روح القدس نقش خاص داشت، از این جهت فرمود: ﴿وأیّدتک بروح القدس﴾ ، گرچه سایر انبیاء(علیهم السلام) از روح القدس استمداد میکنند، امّا عیسایِ مسیح از استمداد بیشتری برخوردار بود فرمود: ﴿وأیّدناه بروح القدس﴾ این راه تأیید.
سجیّه زشت پیامبرکشی بنیاسرائیل
آنگاه به بنیاسرائیل خطاب کرد، فرمود که ﴿أفکلّما جاءکم رسولٌ بما لاتهویٰ أنفسکم استکبرتم ففریقاً کذّبتم وفریقاً تقتلون﴾؛ قتل انبیای بنیاسرائیل را قبلاً هم ملاحظه فرمودید که خدا دربارهٴ اینها فرمود: ﴿ویقتلون النّبیّین بغیر الحق﴾ ، آنجا که فرمود ﴿و یقتلون النّبیّین بغیر الحق﴾ یک وصف تأکیدی است برای اینکه بفهماند، اینها عالماً عامداً دست به کشتار انبیا زدند وگرنه قتل پیغمبر که دو قسم نیست، یک قسمش به حق باشد، یک قسمش به غیر حق، تا اینکه خدا بفرماید: اینها انبیا را بیحق کشتند، کشتن انبیا یقیناً بغیر حق است؛ منتها یک وقت انسان کسی را میکشد معذور است؛ چون قتلش خطئی است، یک وقت قتلش عالماً و عامداً هست، فرمود: اینها عالماً عامداً انبیا را کشتند. ﴿ویقتلون النّبّیین بغیر حق﴾ یا انبیا را به غیر حق کشتند، این همان است که میفرماید: ﴿ففریقاً کذّبتم وفریقاً تقتلون﴾.
بسته بودن دل و هواپرستی سبب قتل و تکذیب انبیا
آنگاه منشأ این تکذیب و منشأ این قتل همان هواپرستی است که نگذاشت شما حرف انبیا را گوش بدهید، ﴿وقالوا قلوبنا غُلْفٌ﴾ این ﴿غلف﴾ یا جمع «أغلف» است یعنی بسته یا اصلش «غُلُف» هست و به قرائت غُلُف و تخفیفاً «غلْف» خوانده میشود و جمع «غِلاف» است به معنای ظرف پر، اینها یا داعیه پر بودن جانشان داشتند، میگفتند که دلهای ما مالامال از علوم است ما نیازی به علم تو نداریم، یا میگفتند به اینکه قلب ما بسته است، حرف تو در دل ما نفوذ ندارد.
ـ دو طرز تفکر کافران و مشرکان
این دو طرز فکر از مشرکین هم نقل شد، از غیر مشرکین هم نقل میشود.
گاهی میگویند آنچه را که پیغمبر میگوید ما نمیفهمیم، قابل فهم نیست.
گاهی میگویند: آن علومی که پیش ماست برای ما کافیست، او چیز تازهای نیاورده. این دو تعبیر را مشرکین دارند.
طرز تفکر اول:
اما تعبیر اینکه علومی که پیش ماست ما را بینیاز میکند از فراگیری علم پیغمبر، آن را در پایان سورهٴ غافر، آیهٴ ٨٣ بیان کرد فرمود: ﴿فلمّا جاءتهم رسلهم بالبیّنات فرحوا بما عندهم من العلم﴾ ؛ همان علوم دنیایی که داشتند، همان طبی که داشتند، همان هندسهای که داشتند، همان علوم تجربی که بلد بودند به همان خوشحال بودند، میگفتند: این علوم مادی برای ما کافیست، ما با همین علوم مسروریم، ﴿فرحوا بما عندهم من العلم و حاق بهم ما کانوا به یستهزؤُن﴾ ، همان طرز تفکّر روشنفکر مآبانه ای که در ادوار متأخّر هم بود و هست. پیشینیان اینچنین فکر میکردند، میگفتند: همین علوم مادی برای ما بس است، به همین علم خوشحال بودند. ﴿فرحوا بما عندهم من العلم﴾ این یک نحوه برخورد.
طرز تفکر دوّم:
نحوهٴ دیگر آن است که در آیهٴ ٥ سورهٴ حم فصلّت آمده است که به پیغمبر میگفتند: ﴿قَالُوا قُلُوبُنَا فِی أَکِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَیْهِ وَ فِی آذَانِنَا وَقْرٌ وَمِنْ بَیْنِنَا وَبَیْنِکَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ﴾ ؛ این دلهای ما در کِنان و ستار است، حرفهای تو در دل ما اثر نمیکند، ما نمیفهمیم چه میگویی؟ این حرفهای تو در گوش ما ناآشناست و در دل ما راه ندارد، بین ما و تو حجاب است، ما نمیفهمیم چه میگویی این معنا را نه تنها وَثنیّین حجاز میگفتند، بلکه بتپرستان و مشرکین پیشین هم میگفتند، به شعیب(سلام الله علیه) هم همین حرف را زدند ـ آیهٴ ٩١ سورهٴ هود این است که ـ ﴿قالوا یا شعیب ما نفقه کثیراً ممّا تقول﴾ ؛ خیلی از حرفهای تو را ما نمیفهمیم، این هم البته کنایه از آن است که تو حرف قابل فهم نیاوردی، ﴿ما نفقه کثیراً ممّا تقول﴾ ؛ بسیاری از حرفهای تو مفهوم نیست، ما نمیفهمیم چه میگویی، این کنایه از آن است که حرفِ قابل فهم عرضه نکردی.
ـ حجاب مستور
خدای سبحان هم دربارهٴ این گروهی که میگویند: قلوب ما در کنا و حجاب است در سورهٴ مبارکهٴ اسراء میفرماید که قلبشان مکنون و مستور است ـ آیهٴ ٤٥ و ٤٦ سورهٴ اسراء این است که ـ ﴿وإذا قرأتَ القرآن جعلنا بینک و بین الذین لایؤمنون بالآخره حجاباً مستوراً﴾ ؛ تو وقتی قرآن تلاوت میکنی بین تو و کفار یک حجابی است نادیدنی، که خود این حجاب مستور است، نه ﴿مستوراً﴾ به معنای «ساتر» باشد مستور به همان معنای مستور است.
حجاب دو قسم است: یک حجاب مستور، یک حجاب مشهود؛ الآن این دیوار حجاب است، آن پرده حجاب است اما اینها حجاب مشهورند، حجاب مشهودند، یعنی خودشان مشهورند، معروفند، ماوراء را مستور نگه میدارند، دیوار حجابی است محسوس که ماورای خود را مستور نگه میدارد، این حجاب را میگویند: حجاب محسوس و مشهود. امّا گناه که حجاب است و نمیگذارد قلب معارف را بفهمد. خود این گناه حجابی است مستور، نمیفهمند که در حجابند، گناه چون یک امر معنوی است دیدنی نیست، محسوس نیست. این حجاب مستور است.
گناه، حجاب مستور
همان بیانی که امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) طبق نقل مرحوم صدوق در توحیدش دارد که کسی از حضرت سؤال کرد: ما چرا توفیق نماز شب نداریم؟ میفرماید: گناه روز پابند شماست، این قید است، خود این گناه حجابی است مستور . به امام رضا(سلام الله علیه) عرض کردند: ما چرا خدا را نمیبینیم؟ وقتی آن شخص با امام هشتم(سلام الله علیه) به استدلال نشست و حضرت برای او براهین اقامه کرد او گفت: «فأحلت على غائبٍ» ؛ تو به یک موجود غائب حواله دادی، خدا را اثبات کن یعنی یک امر حسّی، و امر دیدنی مثلاً، فرمود: خدا که غائب نیست، تو محجوبی، و اگر گناه نمیکردی، با چشم دل میدیدی . اگر محسوس باشد که خدا نیست، مشهود با جان است و جان اگر محجوب باشد نمیبیند، گرچه تبهکاران در قیامت خدای قهّار را میبینند، خدا را به عنوان منتقم و به عنوان قهّار مشاهده میکنند، میگویند: ﴿ربّنا أبصرنا و سمعنا﴾ امّا خدایِ رحمان را و آن مراحل عالیه و أسماء کاملهٴ خدای سبحان را، گرچه همه کامل است ولی آن أسماء برتر را اینها مشاهده نمیکنند ﴿إنّهم عن ربّهم یؤمئذٍ لمحجوبون﴾ ؛ در قیامت هم اینها محجوبند، با اینکه آن روز روز لقاست، روز شهود است، اگر کسی با حجاب از اینجا رفت، با گناه از اینجا رفت، در قیامت هم أسماء جمالیهٴ خدا را ملاقات نمیکند، فقط جلالیه و قهر را، آن هم به صورت جهنّم مشاهده میکند، میگوید: ﴿ربّنا أبصرنا و سمعنا﴾ مع ذلک ﴿الرحمن﴾ را دیگر ملاقات نمیکند، ﴿إنّهم عن ربّهم یومئذً لمحجوبون﴾ ، پس حجاب دو قسم است.
خدای سبحان فرمود: تو وقتی قرآن خواندی ما بین تو و بین این بداندیشان یک حجابی آویخته میکنیم که این حجاب مستور است، ﴿جعلنا بینک و بین الذین لایؤمنون بالآخرة حجاباً مستوراً ٭ و جعلنا علی قلوبهم أکنةً أن یفقهوه و فِی آذانهم وَقْراً وإذا ذکرت ربّک فی القرآن وحده وَلَّوا علی أدبارهم نفوراً﴾ ؛ ما دلهای اینها را در غلاف دفن کردهایم.
ـ سرّ قفل کر دن دل به دست خدای سبحان
خب چرا این کار را میکنند؟ همانطوری که تأیید به دست خدا است، قفل کردن هم به دست خداست، هر کسی را خدا تأیید نمیکند و هر دلی را هم خدا قفل نمیکند، یک رحمت عامّه دارد که خدای سبحان آن رحمت عامّه را در اختیار همه قرار داد، اگر کسی برابر آن رحمت عامّه و هدایت عامه اطاعت کرد دستورات الهی را و مقداری این صراط مستقیم را طیّ کرد در مرحله بقاء از هدایت الهی از نصرت و تأیید غیبی برخوردار است و اگر کسی عمداً به سوء اختیار خود این راه مستقیم را طی نکرد، خدا مهلت میدهد، راه توبه و انابه را باز میکند، باز مهلت میدهد چندین بار مهلت میدهد مثل اینکه آلفرعون را چندین بار مهلت داد، شما وقتی حلقات سلسلهٴ تاریخ را از روی قرآن در جریان آلفرعون بررسی کنید حوصلهتان به سر میآید که چرا اینقدر خدا به اینها مهلت داد؟ هیچ معجزهای نبود که برای اینها ارائه ندهد، آنگاه اینها را به دریا فرستاد، ﴿فغشیهم من الیمّ ما غشیهم﴾ ، مکرّر در مکرّر معجزه فرستاد، مکرّر در مکرّر آنها بهانه آوردند، خدا مهلت داد، مکرّر التماس کردند، خدا عذاب را برداشت، تا دیگر به آن مرحلهای رسید که باید ﴿ختم الله علیٰ قلوبهم﴾ بشود. خدای سبحان درِ قلب کسی را به این زودیها قفل نمیکند و اگر ملاحظه فرمودید دربارهٴ بنیاسرائیل دارد که ما درِ قلبشان را قفل کردیم برای اینکه چندین بار خدا مهلت داد اینها نه دست از کشتار انبیا برداشتند، نه دست از تکذیب انبیا؛ پس اگر کسی را خدا بخواهد تأیید کند در همین مراحل اوّلیه تأیید میکند ولی اگر کسی را خدای سبحان بخواهد بگیرد و درِ قلبش را قفل کند به این زودیها درِ قلب را قفل نمیکند، مگر کار به پایان برسد. میفرماید: وقتی این همه انبیا را ما فرستادیم حرفشان این است که ﴿قلوبنا غلفٌ﴾ حالا یا میگویند، همان علومی که ما داریم بس است که این جمع غِلاف، باشد مثل کِتاب، غُلُف مثل کُتُب جمع کتاب باشد، جمع غلاف باشد، یعنی قلب ما وعاء علوم فراوان است، نظیر آنچه را که مشرکین داشتند ﴿فرحوا بما عندهم من العلم﴾ منتها فرق است، آنها فقط علوم مادی میگفتند، اینها علوم دینی را هم داشتند، یا این غُلْف جمع اَغْلَف است یعنی بسته. خدای سبحان میفرماید: اینها میگویند: قلب ما اَغلَف است، بسته است، نظیر حرفی که قوم شعیب گفتند که ﴿ما نفقه کثیراً ممّا تقول﴾ ، نظیر حرفی که مشرکین حجاز داشتند که ﴿قلوبنا فی أکنّة ممّا تدعونا إلیه﴾ ولی اینکه قلب اینها بسته است و غُلْف جمع اَغلَف باشد به معنای بسته با سایر آیات مناسبتر است و أکثر حرفهایی که مربوط به مشرکین است همین بستگی دل است وسیاق آیهٴ هم این بستن دل را تأیید میکند، در همین آیه میفرماید به اینکه ﴿وقالوا قلوبنا غلفٌ﴾؛ قلب ما بسته است، لکن منشأش این است که ﴿بل لعنهم الله بکفرهم﴾؛ چون عمداً کفر ورزیدند، ملعون شدند.
تبیین معنای لعنِ خدای سبحان
لعن صفت فعل است نه یعنی خدا لفظاً فرمود: «لعنتُ علیهم»، لعن خدا فعل خداست. همین که خدا کسی را از رحمت دور میکند این ملعون است. همین که توفیق را از کسی گرفت یا به او نداد این مرحله رقیقهٴ لعنت است، اگر کسی را خدا به حال خود رها کرد و فیض خاص را از او گرفت این میشود ملعون؛ چون به همین امر از رحمت خدا دور میشود. فرمود: ﴿بل لعنهم الله بکفرهم﴾، اینها نه علومی دارند که با آن علوم به مقصد برسند و نیازی به علم تو نداشته باشند، و نه قلبِ اینها بسته است که حرف تو را نفهمند، نمیخواهند بفهمند وگرنه حرف تو حرف فطری است و ما اصولاً پیغمبر را به زبان مردم اعزام کردیم، به زبان مردم همان سرزمین اعزام میکنیم، حرف پیغمبر را میتوان فهمید اینها نمیخواهند بفهمند، نه نمیفهمند ﴿بل لعنهم الله بکفرهم فقلیلاً ما یؤمنون﴾.
این ﴿فقلیلا ما یؤمنون﴾ نه یعنی به کم ایمان میآورند، کمی از اینها ایمان میآورند. همان آیهای که در بحث قبل گذشت جملهای که در آیهٴ ٨٣ بود بحثش قبلاً گذشت این است که ﴿ثمّ تولّیتم إلاّ قلیلاً منکم﴾ ، ﴿فقیلاً ما یؤمنون﴾، نه یعنی به بعضی ایمان میآورند؛ چون ایمان بعض، مثل کفر کلّ است، باید به کلّ ایمان آورد. اینکه فرمود: ﴿فقلیلاً ما یؤمنون﴾ نه یعنی به بعضی از احکام ایمان میآورند، یعنی بعضی از اینها ایمان میآورند. نظیر همان آیهای که قبلاً گذشت که فرمود: ﴿ثمّ تولّیتم إلاّ قلیلاً منکم و انتم معرضون﴾ و مشابه این هم در آیات دیگر هست که نظیر آیهٴ ٤٦ سورهٴ نساء که میفرماید: ﴿ولکن لعنهم الله بکفرهم فلا یؤمنون إلا قلیلاً﴾ ؛ یعنی گروهِ کمی، ایمان میآورند، نه این ایمانشان کم است، ایمان کم برنمیدارد، إیمان باید به جمیع «ما جاء به النبی» باشد. پس ﴿فقلیلاً ما یؤمنون﴾ یعنی «المؤمنون منهم قلیلٌ»، به همان شهادت آیهٴ ٤٦ سورهٴ نساء که فرمود: ﴿فلا یؤمنون إلاّ قلیلاً﴾ .
«والحمدلله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است