- 1414
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 118 تا 120 سوره هود
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 118 تا 120 سوره هود
- انواع اختلاف
- انکار حقایق (سوفسطایی)
- انکار ادله و براهین
- اختلاف درون دینی
- ظلم علت عمده سقوط اقوام
- بعد از اتمام حجت، جهنم قطعی است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿و ما کان ربک لیهلک القری بظلم و اهلها مصلحون ٭ و لو شاءَ ربک لجعل الناس امةً واحدةً و لا یزالون مختلفین ٭ الا من رحم ربک و لذلک خلقهم و تمَّت کلمة ربک لأملأن جهنم من الجنة و الناس اجمعین ٭ و کلاً نقص علیک من انباء الرسل ما نثبت به فؤادک و جاءک فی هذه الحق و موعظة و ذکریٰ للمومنین﴾
فرمود اینکه اینها اختلاف دارند ﴿فمنم شقی و سعید﴾ و مانند آن خدا میتواند جلوی اینها را بگیرد و اینها را متحد کند و مومن کند لکن این جبر است و تکاملی در کار نیست در نوبتهای قبل اشاره شد که خدای سبحان انسان را آزاد آفرید این اصل اول حریت انسان هم برابر هویت او محدود است این چنین نیست که انسان یک هویت محدود داشته باشد و یک حریت نامتناهی حریت نامتناهی از آنِ موجود نامتناهی است و آن خدای سبحان است قهراً انسان و هر موجود دیگری که هویت محدود دارد حریتش هم محدود است نمیتواند حریت نامتناهی داشته باشد گاهی ممکن است انسان جلوی آزادی و حریت خود را بگیرد اما با اختیار و آزادی جلوی آزادی را میگیرد یعنی محدود میکند برخیها خود را به یک امری معتاد میکنند که نمیتوانند ترک کنند از آن به بعد مجبورند آن کار را انجام بدهند قبل از این اعتیاد مختار بودند آزاد بودند در فعل و ترک اما الان چون عادت کردند مضطرند لکن با حریت و اختیار خود گوشهای از اختیار خود را نسبت به بعضی از امور کنترل کردند و محدود کردند این هم یک مطلب
مطلب دیگر این است که گاهی ممکن است انسان در منطقه وسیعتری اختیارات معنوی خود را در تحت قدرت شهوت یا غضب قرار بدهد یعنی کارهای خیری که انجام میداد و آزادانه انجام میداد الان کل آن کارهای خیر تعطیل شد روی قهر غضب یا قهر شهوت این همان بیان نورانی حضرت امیر المومنین (سلام الله علیه) است که فرمود «وَ کم من عقل اسیر تحت هوی امیر» انسان در جهاد درونی اگر شکست خورد آن بخشهای خیر و صلاح و فلاح او به اسارت شهوت و غضب میرود عقل او را شهوت اسیر میگیرد آن وقت شهوت میشود امیر غضب میشود امیر آن وقت علم و دانشی که این در این مدت تحصیل کرده است در اسارت شهوت و غ ضب اوست لذا هر دستوری که شهوت دادا یا غضب داد این علم هم برنامه ریزی میکند این شخص در ساختن سلاحهای اتمی سالیان متمادی زحمت کشید الان متخصص این رشته است اما رهبری کاربرد این دانش هستهای را آن غضب باید به عهده بگیرد میگوید فلان جا باید بمب بسازی فلان جا باید منفجر کنی فلان گروه را باید بکشی و میکشد این کار را میکند این علم او و این عقل او در اسارت شهوت و غضب قرار گرفت غرض این است که انسان با اختیار خود میتواند گوشهای از اختیارات خود را که مربوط به مثلاً فلان خُلق است یا عادت است یا علم است کنترل بکند و قدرت انسان چون برابر هویت او محدود است ذات اقدس الاه که به او هویت بخشید و به او حریت عطا کند میتواند جلوی حریت او را بگیرد مختلفها را متفق کند پراکندهها را یکجا جمع بکند لکن این میشود اجبار ﴿و لو شاء ربک لجعل الناس امة واحدة اما و لا یزالون مختلفین﴾ یعنی بسیاری از مردم در صدد اختلافاند و اختلاف را دامن میزنند نظیر اینکه فرمود ﴿وَ اکثرهم لا یعقلون﴾ ﴿اکثرهم لا یؤمنون﴾ ﴿و ان تطع اکثر من فی الارض یضلوک﴾ این گونه از آیاتی که اکثریت را به سمتهای دیگر متمایل میداند فخر رازی بیانی دارد میفرماید اختلافات مردم از کارهای ساده شروع میشود تا کارهای پیچیده اختلافها از اینجا شروع میشود بعضیها در مسائل علمی محسوسات را منکرند یک و بدیهیات درونی را هم که دور محال است اجتماع ضدین محال است اجتماع مثلین محال است جمع نقیضین محال است از درون منکرند این دو این گروه گروه سوفسطاییاند در قبال اینها کسانی هستند که هم محسوسات بیرونی را میپذیرند که بیرون واقعیتهایی هست و هم آن مدرکات درونی را میپذیرند که مبادی تصدیقی است این قدم اول در معرفت شناسی قدم دوم اختلافشان این است آنهایی که سوفسطایی نیستند منکر واقعیت نیستند واقعیت را میپذیرند بعضی برای عالم مبدئی قائلاند و آغاز و انجام عالم را به عهده آفریدگار میدانند که اکثری صاحبنظران ایناند بعضیها گرفتار همان الحاد و انکارند که میگویند ﴿ان هی الا حیاتنا الدنیا﴾ یا ﴿وَ ما یهلکنا الا الدهر﴾ و مانند آن این هم اختلاف دوم اختلاف سوم آن است که آنها که مبدأ را میپذیرند و برای جهان یک آغازی قائلند و آغازگری قائلاند درباره وحی و نبوت مشکل دارند این همان براهمهاند که میگویند عقل بشر برای اداره امور او کافی است و نیازی به وحی و نبوت نیست انبیا رهآوردی ندارند اگر محصول کار انبیا مطابق با عقل بود که عقل کافی است و اگر مخالف با عقل بود که مردود است که این شبهه در کتابهای کلامی هم مطرح است گوشهای از این شبهه براهمه را در تجریدِ مرحوم خواجه نصیر میبینید ولی اکثر محققان بر ایناند که عقل بسیاری از چیزها را نمیفهمد چون بسیاری از چیزها را نمیفهمد فتوا نمیدهد نظر نمیدهد وقتی فتوا و نظر نداد درباره آن نه موافق است نه مخالف وقتی عقل یک چیزی را نمیفهمد و فتوایی ندارد و ساکت است ساکت نه موافق است نه مخالف در صورتی که عقل بفهمد و فتوایی داشته باشد بله یا سلب است یا ایجاب یا موافقت است یا مخالفت بسیاری از اموری که انسان با آن در ارتباط است با خودش در ارتباط است با دیگران در ارتباط است با جهان در ارتباط است راز و رمزش را نمیداند سود و زیانش را نمیداند حسن و قبحش را نمیداند نه از گذشتهاش با خبر است نه از آینده مستحضر است که کجا میرود بنابراین در بسیاری از امور عقل میفهمد که نمیفهمد لذا ساکت است در برابر وحی هیچ نظری ندارد نه مخالف نه موافق منتها اصل وحی را به عنوان یک امر ضروری لازم میداند میگوید من که مسافرم نمیدانم از کجا آمده ام نمیدانم به کجا میروم ولی اصل سفر یقینی است و انسان که میمیرد مهاجرت میکند سفری را در پیش دارد و مقصد ما روشن نیست راه ما روشن نیست حتماً یک راهنما باید باشد عقل به خوبی میفهمد که وحی ضروری است نبوت ضروری است هیچ چارهای جز وحی و نبوت نیست و ذات اقدس الاه هم که در سورهٴ مبارکهٴ انبیا فرمود هرگز من زیر سؤال نمیروم ﴿ لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون﴾ در بخشی به عنوان سالبه به انتفای موضوع در بخشی هم به عنوان سالبه به انتفای محمول در سوره انبیا فرمود به اینکه ﴿لا یسئل عما یفعل﴾ این سؤال از خدای سبحان دو قسم است یک سؤال استداعی است درخواست است که ما را امر کردند ﴿و سئلوا الله من فضله﴾ از خدا سؤال کنید بخواهید در دعا و نیایشتان همه چیزتان را از خدا بخواهید اینکه محمود است و ممدوح این سؤال به معنی درخواست است یک سؤال به معنی بازخواست است که میگویند فلان کس زیر سؤال رفته یا مجلس از فلان وزیر سؤال کرده این سؤال سوالی نیست که از باب ﴿وَ سئلو الله من فضله﴾ باشد یا ﴿فسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون﴾ باشد این سوالی است که متعلّم از معلّم میکند محمود و ممدوح است یک سؤالی است که مخلوق از خالق میکند محمود و ممدوح است یک سؤالی است که بالا از پایین می کند ﴿و قفوهم انهم مسئولون﴾ این سؤال میگویند فلان کس زیر سؤال رفته سؤال کردن یعنی بازخواست کردن چنین سؤالی درباره خدای سبحان راه ندارد ﴿لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون﴾ برای اینکه بیرون از نظام هستی کسی نیست که خدا را زیر سؤال ببرد از او سؤال بکند که چرا چنین کاری کردی از باب سالبه به انتفای موضوع است یعنی سائلی نیست در درون مرز و هستی خدای سبحان ممکن است زیر سؤال برود ولی هرگز کاری نمیکند که زیر سؤال برود کاری که عدل محض است حکمت محض است دیگر کسی او را زیر سؤال نمیبرد یکی از بیانات نورانی امام سجاد (سلام الله علیه) در صحیفه سجادیه این است که خدای سبحان یکسره بر منهج حکمت کار میکند «و یا من لا تبدل حکمته الوسائل» ای خدایی که تمام کارهای تو حکیمانه است و به هر وسیلهای که کسی متوسل بشود به آن وسیله چیزی را از تو بخواهد که تو کاری را برخلاف حکمت بکنی هرگز انجام نمیدهی خودش فرمود ﴿وابتغوا الیه الوسیله﴾ فرمود نماز وسیله است روزه وسیله است ارادت به اهل بیت (علیهم السلام) وسیله است و خدمات دیگر وسیلهاند اما انسان با توسل به یکی از این وسائل بخواهد خدای سبحان کاری بر خلاف حکمت بکند مستحیل است «و یا من لا تبدل حکمته الوسائل» خب اگر کارش عین حکمت و عدل است هرگز زیر سؤال نمیرود فرمود ممکن است کسی کارهای مرا زیر سؤال ببرد ولی من کاری نکردم و نمیکنم که زیر سؤال بروم اگر من پیامبر نفرستم اگر ولی نفرستم اگر انبیا و صحف آسمانی را ارسال و انزال نکنم زیر سؤال میروم آن وقت در قیامت مردم از من سؤال میکنند به من میگویند تو که میدانستی بعد از مرگ باید چنین جایی بیاییم ما هم که نه میدانستیم کجا میآییم نه راه را بلد بودیم خب یک راهنما میفرستادی که هم راه را به ما نشان بدهد هم خصوصیت اینجا را به ما بگوید هم رَهتوشه را به ما بگوید این است که در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ نساء قبلاً هم اشاره شد که فرمود ﴿رسلا مبشرین و منذرین لئلا یکون للناس علی الله حجة بعد الرسل﴾ این ﴿بعد الرسل﴾ ممکن است این ظرف در جای دیگر مفهوم نداشته باشد اما اینجا چون در مقام تحدید است مفهوم دارد یعنی قبل از رسل یقینا خدا زیر سؤال میرفت مردم میتوانستند سؤال کنند سؤال اعتراض آمیز که تو حکیمی تو که عالمی تو که همه چیز را میدانستی تو که ما را آفریدی برای معاد میدانستی راه طولانی در پیش است میدانستی مقصدی داریم ما نه راه را بلدیم نه مقصد را بلدیم چرا راهنما نفرستادی این سالبه به انتفای محمول است یعنی کار ما حکیمانه است ما انبیا فرستادیم رسل فرستادیم هیچ کس دیگر نمیتواند به ما اعتراض بکند خب این را عقل کاملاً میفهمد و شارع مقدس این را تقریر کرده تبیین کرده تعلیل کرده همان نعمتی را که خدای سبحان به عقل عطا کرده اما آنکه که براهمه میگویند یک شبهه واهی بیش نیست برای اینکه این موافقت و مخالفت، اینها نقیض هم نیستند که ارتفاعشان ممکن نباشد اینها عدم ملکهاند عدم و ملکه یکدیگرند ممکن است هر دو منتفی باشد در بعضی از مطالب از انسان سؤال میکنند شما نظرتان موافق است یا مخالف ما میگوییم نه موافق نه مخالف برای اینکه موافقت و مخالفت نقیض هم نیستند که ارتفاعشان محال باشد عدم و ملکه است مقسَم اینها معرفت و آگاهی است انسان وقتی نسبت به امری آگاهی دارد معرفت دارد صاحبنظر است یا نظرش موافق است یا مخالف اما وقتی اطلاع ندارد یا صاحب نظر نیست یا غافل است نه موافق است نه مخالف خیلی از چیزهاست که ما نمیفهمیم وقتی نمیفهمیم عقل نظری ندارد تا کسی بگوید رهآورد انبیا یا موافق است یا مخالف نه خیر آن جاهایی که عقل میفهمد انبیا تایید میکنند او را رهآوردش میشود موافق آنجایی که نمیفهمند نقل آن را تعلیم میکند و او را متعلِّم میکند حرفهای نو به او یاد میدهد بعد از جریان وحی و نبوت هم باز همین طور مسائل دیگر نسبت به امامت و ولایت و اینها هست که اختلافات درون گروهی است به اصطلاح بخشی هم از نظر معرفت شناسی آنطوری که جناب فخر رازی نقل میکنند میگوید انسان هر چه میداند میداند دیگر کسب جدید لازم نیست ممکن نیست بعضی میگویند نه ممکن است انسان بدیهیات را ترتیب بدهد و امور نظری را بفهمد که البته اینها در گذشته دور بود و کم و بیش الان هم در بین فیلسوف نماهای غرب هست اینها اختلافاتی بود که در مسائل معرفت شناسی و علمی برمیگشت که جناب فخر رازی اینها را در تفسیرش ذکر کرده اما بخش وسیعی از اختلافات برای اختلاف در دین است آن هم بعد العلم و مربوط به آن اختلافاتی که در بحث دیروز اشاره شده است که اختلاف تکوینی است اختلاف مکمل نظام آفرینش است که برای تسخیر متقابل است از آن قبیل نیست اختلاف در دین است به دو قرینه سابق و لاحق سابقا بحث در سعادت و شقاوت بود که ﴿فمنهم شقی و سعید﴾ تا کم کم به اینجا رسید فرمود ﴿و لو شاء ربک لجعل الناس امة واحدة﴾ در برابر یک عده مصلحاند یک عده مفسد این قرینه سابق قرینه لاحق ﴿ولا یزالون مختلفین﴾ این است که ﴿الا من رحم ربک﴾ این ﴿الا من رحم ربک﴾ معلوم میشود که این اختلاف اختلافِ در دین است وگرنه اختلاف نظر اختلاف در رای اختلاف در سلیقه و صنعت و اینها که چیز خوبی است یا مقدمه کمال است یا اصلاً لازم است اینچنین باشد چه اینکه در بحث دیروز گذشت افراد استعدادهای مختلفت حرفههای مختلفت پیشههای مختلفت تا نظام شکل بگیرد اما اینکه فرمود ﴿و لا یزالون مختلفین ٭ الا من رحم ربک﴾ این با یکی از صنایع بدیعی ادبیات همراه است بارها مشابه این را ما در قرآن کریم داشتیم که خدای سبحان معجزهاش با ایجاز هم همراه است یعنی گاهی چهار مطلب در کار است که هر دو به دو مقابل هماند چهار چیز را که قرآن باید بفرماید به صورت مبسوط این چهار امر را ذکر نمیکند بلکه یکی از آن دو امر را ذکر میکند و یکی از این دو امر دوم ذکر میکند تا هم چهار مطلب را گفته باشد هم اطاله نداده باشد نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ یس بارها مثال زده میشد که فرمود ﴿لینذر من کان حیا و یحق القول علی الکافرین﴾ این ﴿لینذر من کان حیا و یحق القول علی الکافرین﴾ در حقیقت چهار مطلب است چهار چیز است که با ذکر دو مطلب آن چهار مطلب فهمانده شد برای اینکه انسان یا زنده است یا مرده این یک انسان زنده یا مومن است یا کافر این دو قرآن چهار قسم را ذکر نکرده فقط زنده و کافر را ذکر کرده فرمود ﴿لینذر من کان حیا﴾ کسی که زنده است قرآن در او اثر میگذارد یعنی کسی که مرده است قرآن در او اثر نمیگذارد چون مفهوم دارد دیگر در مقام تحدید است ﴿لینذر من کان حیا﴾ یعنی من کان میتا قرآن در او اثر نمیگذارد این یک ﴿و یحق القول علی الکافرین﴾ یعنی این عذابی که برکافران رواست محصول آن عدم تاثیر انذار است یعنی کافر مرده است یعنی انسان یا مومن است یا مرده اگر مومن بود که زنده است و اگر کافر بود مرده است برای اینکه این ﴿ و یحق القول علی الکافرین﴾ نتیجه عدم تاثیر انذار است وقتی انذاز و تبلیغ انبیا در کسی اثر نکرد او مرده است در حقیقت خب پس نفرمود «لینذر من کان حیا و یحق القول علی الموتی» بلکه این میت را به صورت کافر ذکر کرد تا معلوم بشود کافر از نظر انسانی مرده است و یک حیات گیاهی یا حیوانی دارد اینجا هم همین طور است انسان یا مختلف است یا متحد جامعه این چنین است گروهها اینچنیناند یا مورد رحمت است یا مورد نقمت اختلاف در مقابل اتحاد است رحمت در مقابل نقمت است در بین این گروه چهارگانه دو امر را ذکر فرمود که آن دو امر دیگر هم فهمیده میشود یعنی ﴿و لا یزالون مختلفین﴾ نه متحدین ﴿الا من رحم ربک﴾ معلوم میشود آنها که گرفتار اختلافاند نقمت دامنگیرشان میشود برای اینکه کسی که مورد رحمت الاهی است اختلاف ندارد پس معلوم میشود کسی که گرفتار اختلاف است گرفتار نقمت است خب این ﴿الا من رحم ربک﴾ نشان میدهد که منظور از این اختلاف اختلاف در دین است یک بیان نورانی از وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) هست که اختلاف را تشریح میکند میفرماید خدای سبحان با اختلاف به کسی خیر عطا نکرده است نه در گذشته و نه در آینده خطبه ١٧٦ نهج البلاغه که موعظه میکند و مردم را از بدعت و امثال اینها پرهیز میدهد میفرماید «فایاکم و التلون فی دین الله» این تلون در دین الله همان است که به عنوان قرائتهای مختلف مطرح میشود یک قرائت از دین این است یک قرائت [از دین آن است] خب بالأخره خطوط کلی دین مشخص است خطوط کلی اخلاق و حقوق و فقه مشخص است الان شما ببینید هزارها مسائل فقهی در این حوزهها مطرح است اما اگر اختلافی هست درباره فروع جزئی که آیا این سجده سهو را مثلاً باید با این ذکر بگوید یا نه نماز احتیاط را باید با این ذکر بگوید یا نه؟ [حد] در این وگرنه خطوط کلی دین خطوط کلی فقه خطوط کلی اخلاق خطوط کلی حقوق خطوط کلی شریعت و اینها که مورد اختلاف نیست منتها همه اینها با استنباط یک چیز در میآورند نباید گفت تکراری است و رونویس است اگر شما ده تا غواص داشته باشید که چون غواصی و به عمق اقیانوس رفتن که کار آسانی نیست چندین سال باید تمرین بکنند چندین خطر را باید تحمل بکنند چندین ضایعات را باید در راه تحمل بکنند تا چهارتا غواص پیدا بشود که بتواند برود عمق اقیانوس یک گوهری در بیاورد این گوهرها که اگر مثلاً ده تا غواص رفتند عمق اقیانوس ده گوهر در آوردند همهاش شبیه هم است نباید گفت اینها رونویس هماند نه خیر همه شان اهل غوصاند همهشان رفتند به عمق دریا همهشان جان کندند همهشان یکنواخت حرف در آوردند معلوم میشود این دریا همین گوهر میپروراند شبیه هم بودن دلیل نیست برای اینکه اینها زحمت نکشیدند استنباط کردن نبط کردن یعنی جوشاندن ممکن است ده تا حفار و مهندس زمین شناس در عمق سیصد یا چهارصد یا کمتر و بیشتر متری زمین بروند یک گونه آب دربیاورند ولی بالأخره همه استنباط کردند همه این تلاش و کوشش را کردند و همه این رنج را تحمل کردند به عمق سیصد متری یا بیشتر رفتند و یکسان آب درآوردند بنابراین نمیشود هر کسی از راه برسد بگوید قرائت من این است آن هم یک قرائتی دیگر از دین است و مانند آن فرمود «فایاکم و التلون فی دین الله» لون لون رنگ رنگ گون گون قرائتهای مختلف اینها را نگویید «فان جماعة فیما تکرهون من الحق خیر من فرقة فیما تحبون من الباطل» میفرماید گاهی ممکن است برای شما سخت باشد که همهتان یک فکر را امضا کنید یک مکتب را بپذیرید یک رأی را بپذیرید ولی اتحاد شما در چیزی که خوشایند ذائقه شما نیست خیلی بهتر است از اختلافی که خوشایند ذائقه شماست «و ان الله سبحانه تعالی لم یعط احدا بفرقة خیرا ممن مضی و لا ممن بقی» فرمود این را شما بدانید که خدای سبحان هیچ ملتی را که باهم اختلاف دارند خیر نخواهد داد و نداد و نمیدهد و این سنت الاهی است اینکه فرمود «لم یعط احدا بفرقة خیرا ممن مضی» ممکن است کسی بگوید وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) براساس تجارب بشری این فرمایش را میفرماید اما اینکه فرمود «و لا ممن بقی» این ناظر به بیان سنت الاهی است یعنی سنت خدای سبحان بر این است که چه در گذشته چه آینده دور چه آینده نزدیک الی یوم القیامه تا آینده دور جامعهای را کسی را با اختلاف خیر نمیدهد خدای سبحان
خب این معلوم میشود که این خیری که در آن خطبه نهج البلاغه است و این رحمتی که در آیه محل بحث است همهاش نشان میدهد که آن اختلاف اختلاف مذموم است و اختلاف در دین وگرنه آن اختلافی که ﴿و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات﴾ که برای تکامل نظام است خب این را
سؤال: ... جواب: نه چون اگر اختلاف قبل از دین باشد که با نقمت سازگار نیست به قرینه رحمت معلوم میشود آنهایی که مختلفاند گرفتار نقمتاند اختلاف قبل یا قبل الوحی که نقمت نیست خب برخی از مفسران مثل قرطبی در جامعشان دارند ﴿و ما کان ربک لیهلک القری بظلم﴾ این ناظر به آن است که با کفر تنها خدای سبحان یک ملتی را به عذاب دنیایی گرفتار نمیکند البته عذاب اخروی که اشدّ است سر جایش محفوظ است لکن در دنیا اگر بخواهد یک ملتی را مستأصل بکند یعنی اصلشان را براندازد گذشته از کفر یک ظلم مردمی وحق الناس هم باید در کنارش باشد چه اینکه در جریان اهلاک قوم شعیب آن کم فروشی ضمیمه کفرشان شده زمینه هلاکت را فراهم کرده در جریان قوم لوط آن عمل شنیع ضمیمه کفرشان شده زمینه هلاکت را فراهم کرده در این قصه سورهٴ مبارکهٴ هود که جریان قوم شعیب را ذکر میکند جریان قوم لوط را ذکر میکند میفرماید ما اینها را عذاب کردیم اینها را از بین بردیم صرفاً برای کفرشان نبود بلکه برای کم فروشی و آن فساد اخلاقی بود این هم میتواند توجیه آن مطلب را به عهده بگیرد که منظور از این ظلم کفر نیست خب فرمود ﴿و لذلک خلقهم﴾ این ﴿و لذلک﴾ آیا به اختلاف برمیگردد که قهراً لام میشود لام عاقبت یا به رحمت برمیگردد که لام میشود لام غایت برخیها فکر میکردند که این ﴿و لذلک خلقهم﴾ به اختلاف برمیگردد ﴿و لا یزالون مختلفین و لذلک خلقهم﴾ برای اینکه اختلاف مذکّر است اینجا هم اشاره مذکر نفرمود و لتلک فرمود ﴿و لذلک﴾ اگر اشاره به رحمت برمیگشت میفرمود و لتلک خلقهم
قول دیگر آن است که این ﴿و لذلک﴾ به رحمت برمیگردد چون تأنیث رحمت تأنیث مجازی است با اینکه کلمه رحمت ذکر نشده رحم هم هست میتواند رحم مورد اشاره باشد گذشته از این که ﴿و لذلک﴾ به این ﴿الا من رحم﴾ نزدیکتر است و اقرب اولای از ابعد است
مطلب اساسی آن است که ما اگر بخواهیم این ﴿لذلک﴾ را به اختلاف و مختلفین برگردانیم باید این لام را لام عاقبت بدانیم نه لام غایت لام غایت آن است که هدف را توجیه میکند بیان میکند هدف چیست هدف آفرینش برابر پایان سوره طلاق معرفت است برابر پایان سوره ذاریات عبادت است یعنی انسان للعلم و العباده خلق شده است این دوتا هم ملازم هماند ﴿الله الذی خلق سبع سماوات و من الارض مثلهن یتنزل الامر بینهن تعلموا ان الله علی کل شیء قدیر و ان الله قد احاط بکل شیء علما﴾ آیه دوازده سورهٴ مبارکهٴ طلاق است که میفرماید نظام آفرینش برای اینکه بشر عالم بشود ﴿الله الذی خلق سبع سماوات و من الارض مثلهن یتنزل الامر بینهن لتعلموا ان الله علی کل شیء قدیر و ان الله قد احاط بکل شیء علما﴾
سؤال: ... جواب: نه آنکه اختلاف محمود است که، حالا ما از آن بحث گذشتیم چون به قرینه تقابل با رحمت معلوم میشود آن اختلاف اختلافِ مذموم است نه اختلاف ممدوح همان اختلافی که در آیه ٢١٣ سورهٴ مبارکهٴ بقره بود که فرمود ما بعد از اینکه انبیا را فرستادیم حق روشن شد ﴿و ما اختلف فیه الا الذین اوتوه من بعد ما جاءتهم البیّنات بغیا بینهم﴾
پس غایت معرفت است برابر آیه پایانی سورهٴ مبارکهٴ طلاق و عبادت است برابر آیه پایانی سورهٴ مبارکهٴ ذاریات که آیه ﴿و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون﴾ پس هدف نمیتواند غیر رحمت باشد و این لام را اگر ما به ﴿مختلفین﴾ ارجاع بدهیم باید لام عاقبت بدانیم نه لام غایت در حالی که ظاهر این لام لامِ غایت است و به رحم هم نزدیک است یعنی خدای سبحان برای رحمت انسانها را آفریده است منتها بعضیها این هدف را نادیده میگیرند مثل اینکه برای عبادت خلق شدهاند عبادت نمیکنند برای معرفت خلق شده است عارف نمیشوند اهل معرف نمیشوند اینجا هم برای رحمت خلق شدهاند و از رحمت عمداً عالماً خودشان را محروم میکنند و برای اهمیت مطلب هم این مفعول به این متعلق مقدم شده است نفرمود و خلقهم لذلک فرمود ﴿و لذلک خلقهم ﴾ این برای اهمیت مطلب است بعد فرمود ﴿و تمَّت کلمة ربک لأملأن جهنم من الجنة و الناس اجمعین﴾ ما گفتیم ﴿و لا یزالون مختلفین﴾ اما این چنین نیست که آنها را رها بکنیم این حکم خدا و کلمه الاهی همان کلمهای که از آن گاهی به ﴿انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون﴾ ﴿انما قوله اذا اراد شیئا ان نقول له کن فیکون﴾ قول خدا کلمه خدا همان کلمه کن میتواند باشد حکم الاهی به این امر تعلق گرفته که کفارِ از انس و کفارِ از انس هر دو گروه بدون استثنا وارد دوزخ میشوند این ﴿و تمَّت کلمة ربک لأملأن جهنم من الجنة و الناس اجمعین﴾ نه همه را به جهنم میبریم از تمام انسها آن مختلفان را از تمام جنها آن مختلفان را به دوزخ میفرستیم و اینهایی که عالماً عامداً مسیر دیگران را سدّ کردند هم بیراهه رفتند هم جلوی راه دیگران را گرفتند برای اینکه ما حجتمان را تمام کردیم و اینها هم از این به بعد اینکه فرمود ﴿و ما کان ربک لیهلک القری بظلم و اهلها مصلحون﴾ این اختصاصی به دنیا ندارد که ﴿و لا یظلم ربک احدا﴾ چه در دنیا چه در آخرت بالأخره خدای سبحان بر منهج عدل حکم میکند چه در دنیا چه در آخرت «بالعدل قامت السمٰوات و الارض» آن گاه فرمود ﴿و کلاً نقص علیک من انباء الرسل ما نثبت به فؤآدک و جائک فی هذه الحق و موعظة و ذکریٰ للمومنین﴾ در طلیعه سورهٴ مبارکهٴ یوسف که اگر ذات اقدس الاه توفیق داد روزهای بعد شروع میشود فرمود ﴿نحن نقص علیک احسن القصص﴾ قبلاً هم به یک مناسبتی این آیه بحث شد که احسن القَصص غیر از احسن القِصص است این چنین نیست که سورهٴ مبارکهٴ یوسف احسن القِصص باشد این قَصص است مصدر است نه قِصص که جمع باشد جمع قصه این احسن القَصص مفعول مطلق نوعی است نحن نقص علیک به چه نحو به چه نوع؟ به نحو احسن ما بهترین روش قصه گویی را برای تو انتخاب کردیم ﴿نحن نقص علیک احسن القَصص﴾ یعنی قصصا هو احسن این میشود مفعول مطلق نوعی این از قصه آدم تا قصه حضرت عیسی (سلام الله علیهم اجمعین) همه را شامل میشود قصه آدم احسن القصص است قصه حضرت عیسی را حسن القَصص است مابینهما هم احسن القصص یعنی ما بهترین روش و شیرینترین روش و حکیمانهترین روش را در داستان سرایی برای تو بازگو میکنیم ما در چه زمانی بود در چه زمینی بود افسانهها و قصهها و تاریخ و اینها را میگذاریم کنار ما آن روح قضیه و لُبّ قضیه که برای هر عصر و مصری قابل اجرا باشد آنها را انتخاب میکنیم و برای تو میگوییم و اگر آیه محل بحث را در کنار آن آیه قرار بدهیم راز احسن القَصص بودنِ قصههای قرآنی روشن میشود فرمود ﴿و کلاً نقص علیک من انباء الرسل﴾ ما بسیاری از قصص انبیا را گفتیم البته یک مقداری هم نگفتیم که در سورهٴ مبارکهٴ نساء بود ﴿منهم من قصصنا علیک و منهم من لم نقصص علیک﴾ که سرش هم بازگو شد آن ملتها آن امتهایی که آن طرف خاور دور بودند یا آن طرف باختر دور هیچ دسترسی به آنها نبود اگر مثلاً میفرمود آن طرف دریا این طرف اقیانوس چنین ملتی بود راهی برای تحقیق نبود مردم خب این را قبول نمیکردند اما برای جریان خاورمیانه میفرماید ﴿فانظروا کیف کان عاقبة المکذبین﴾ اما برای اقوام بعدی فرمود خیلی از انبیا آنهایی که ما داستانشان را نگفتیم و اجمالش این است این برای مردم الی یوم القیامه اما برای مخاطبان خود باید بفرماید ﴿فسیروا فی الارض فانظروا کیف کان عاقبة المکذبین﴾ ﴿عاقبة المنذرین﴾ یا ﴿انهما لبامامِ مبین﴾ شما بروید خاورمیانه بروید در شام بروید مناطق دیگر بررسی کنید قومشان را ببینید ارجاع میدهد و این ارجاع باید قابل تحقیق باشد اما برای انبیای دیگر فرمود که نه انبیای دیگر را ما در سورهٴ مبارکهٴ نمل هم هست در جای دیگر هست که هیچ سرزمینی نیست مگر اینکه یا مستقیماً پیغمبر دارد یا امامی از طرف پیغمبر رفته است یا یک عالم دینی از طرف امام و پیغمبر رفته است هیچ جایی نیست که حجت خدا تمام نشده باشد مگر اینکه رهزنان جلوی این فکر مردم را بگیرند وگرنه این چنین نبود فرمود ﴿و ان من امة الا خلا فیها نذیر﴾ خلا فیها نذیر لازم نیست که شخص پیغمبر باشد برای اینکه درباره خود پیغمبر اسلام فرمود ﴿و لتنذر ام القری و من حولها﴾ این همه افرادی را که نمایندگان خاص رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودند حضرت میفرستاد همین بود دیگر ﴿فعززنا بثالثء﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ یس دارد از همین قبیل است هر پیامبری یا خودش میرفت یا جانشین او یا شاگردان او میرفتند و حرف آن پیامبر را میرساندند که بالأخره ﴿معذرة الی ربکم﴾ باشد از یک سو ﴿لیهلک من هلک عن بینة و یحیٰی من حی عن بینة﴾ از سوی دیگر اینکه گفته شد در سورهٴ مبارکهٴ نحل دارد که ﴿و لقد بعثنا فی کل أمة رسولاً ان اعبد الله و اجتنبوا الطاغوت﴾ این نه معنایش این است که در هر منطقهای یک پیغمبر است چون در آیات دیگر است که ﴿و لو شئنا لبعثنا فی کل قریة نذیرا﴾ ما اگر میخواستیم برای هر روستایی یک پیغمبر جدا میفرستادیم اما در هر جایی حجت خدا باید برود و بالغ بشود به هر تقدیر فرمود ما داستان انبیا را میگوییم آن بخشهای تحقیقی و نظری را میگوییم تا شما در حق شناسی کامل بشوید یک آن بخشهای اخلاقی را بازگو میکنیم تا در موعظه کامل بشوید دو آن بخشهای پند و اندرز و انذار ضمنی را مطرح میکنیم تا مؤمنین هشیار بشوند سه ما به شما گفتیم ﴿ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن﴾ اما قصص را برای همین منظور به تو ارائه میکنیم ﴿و جائک فی هذه﴾ یعنی برای اَنبا اَنبا آن خبرهای مهم را میگویند نبأ ﴿عم یتساءلون ٭ عن النبإ العظیم﴾ آن خبر مهم را میگویند نبأ اما اخباری که «لا یضر من جهله و لا ینفع من علمه» از آنها به عنوان نبأ یاد نمیکنند فرمود ما آن بخشهای سود آور و تحقیقی داستان انبیا را برای شما بازگو میکنیم اولاً قصههای انبیا را میگوییم برای تثبیت فؤاد شما انسان در بخشهای علمی اگر جهل داشته باشد شک داشته باشد لرزان است در بخشهای عملی اگر تردید داشته باشد در نوسان است آنچه که در بخشهای علمی شک زدایی میکند ثبات علم را به عهده دارد حق است آنچه در بخشهای عملی تردید زدایی میکند و ثبات عزم را به عهده میگیرد حق است فرمود داستان ما برای تثبیت فؤاد شریف توست هم در بخش علم اهل جزم باشی و از رجس و رجز شک نجات پیدا کنی هم در بخش عمل اهل عزم باشی از تردید رهایی پیدا کنی تردید یک خورهای است در درون آدم بکنم یا نکنم شک یک خورهای است در درون آدم هست یا نیست انسان درباره هست و نیست و بود و نبود شک داشته باشد مشکل جدی دارد درباره بکنم و نکنم باید و نباید تردید داشته باشد مشکل جدی دارد فرمود داستان انبیا برای تثبیت فؤاد مبارک شما سهم تعیین کننده دارد ﴿و کلاً نقص علیک من انباء الرسل ما نثبت به فؤادک و جاءک فی هذه﴾ یعنی در این اَنبا و داستانها ﴿جاءک فی هذه الحق﴾ یک، ﴿و موعظة﴾ دو، ﴿و ذکریٰ للمومنین﴾ سه.
«والحمد لله رب العالمین»
- انواع اختلاف
- انکار حقایق (سوفسطایی)
- انکار ادله و براهین
- اختلاف درون دینی
- ظلم علت عمده سقوط اقوام
- بعد از اتمام حجت، جهنم قطعی است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿و ما کان ربک لیهلک القری بظلم و اهلها مصلحون ٭ و لو شاءَ ربک لجعل الناس امةً واحدةً و لا یزالون مختلفین ٭ الا من رحم ربک و لذلک خلقهم و تمَّت کلمة ربک لأملأن جهنم من الجنة و الناس اجمعین ٭ و کلاً نقص علیک من انباء الرسل ما نثبت به فؤادک و جاءک فی هذه الحق و موعظة و ذکریٰ للمومنین﴾
فرمود اینکه اینها اختلاف دارند ﴿فمنم شقی و سعید﴾ و مانند آن خدا میتواند جلوی اینها را بگیرد و اینها را متحد کند و مومن کند لکن این جبر است و تکاملی در کار نیست در نوبتهای قبل اشاره شد که خدای سبحان انسان را آزاد آفرید این اصل اول حریت انسان هم برابر هویت او محدود است این چنین نیست که انسان یک هویت محدود داشته باشد و یک حریت نامتناهی حریت نامتناهی از آنِ موجود نامتناهی است و آن خدای سبحان است قهراً انسان و هر موجود دیگری که هویت محدود دارد حریتش هم محدود است نمیتواند حریت نامتناهی داشته باشد گاهی ممکن است انسان جلوی آزادی و حریت خود را بگیرد اما با اختیار و آزادی جلوی آزادی را میگیرد یعنی محدود میکند برخیها خود را به یک امری معتاد میکنند که نمیتوانند ترک کنند از آن به بعد مجبورند آن کار را انجام بدهند قبل از این اعتیاد مختار بودند آزاد بودند در فعل و ترک اما الان چون عادت کردند مضطرند لکن با حریت و اختیار خود گوشهای از اختیار خود را نسبت به بعضی از امور کنترل کردند و محدود کردند این هم یک مطلب
مطلب دیگر این است که گاهی ممکن است انسان در منطقه وسیعتری اختیارات معنوی خود را در تحت قدرت شهوت یا غضب قرار بدهد یعنی کارهای خیری که انجام میداد و آزادانه انجام میداد الان کل آن کارهای خیر تعطیل شد روی قهر غضب یا قهر شهوت این همان بیان نورانی حضرت امیر المومنین (سلام الله علیه) است که فرمود «وَ کم من عقل اسیر تحت هوی امیر» انسان در جهاد درونی اگر شکست خورد آن بخشهای خیر و صلاح و فلاح او به اسارت شهوت و غضب میرود عقل او را شهوت اسیر میگیرد آن وقت شهوت میشود امیر غضب میشود امیر آن وقت علم و دانشی که این در این مدت تحصیل کرده است در اسارت شهوت و غ ضب اوست لذا هر دستوری که شهوت دادا یا غضب داد این علم هم برنامه ریزی میکند این شخص در ساختن سلاحهای اتمی سالیان متمادی زحمت کشید الان متخصص این رشته است اما رهبری کاربرد این دانش هستهای را آن غضب باید به عهده بگیرد میگوید فلان جا باید بمب بسازی فلان جا باید منفجر کنی فلان گروه را باید بکشی و میکشد این کار را میکند این علم او و این عقل او در اسارت شهوت و غضب قرار گرفت غرض این است که انسان با اختیار خود میتواند گوشهای از اختیارات خود را که مربوط به مثلاً فلان خُلق است یا عادت است یا علم است کنترل بکند و قدرت انسان چون برابر هویت او محدود است ذات اقدس الاه که به او هویت بخشید و به او حریت عطا کند میتواند جلوی حریت او را بگیرد مختلفها را متفق کند پراکندهها را یکجا جمع بکند لکن این میشود اجبار ﴿و لو شاء ربک لجعل الناس امة واحدة اما و لا یزالون مختلفین﴾ یعنی بسیاری از مردم در صدد اختلافاند و اختلاف را دامن میزنند نظیر اینکه فرمود ﴿وَ اکثرهم لا یعقلون﴾ ﴿اکثرهم لا یؤمنون﴾ ﴿و ان تطع اکثر من فی الارض یضلوک﴾ این گونه از آیاتی که اکثریت را به سمتهای دیگر متمایل میداند فخر رازی بیانی دارد میفرماید اختلافات مردم از کارهای ساده شروع میشود تا کارهای پیچیده اختلافها از اینجا شروع میشود بعضیها در مسائل علمی محسوسات را منکرند یک و بدیهیات درونی را هم که دور محال است اجتماع ضدین محال است اجتماع مثلین محال است جمع نقیضین محال است از درون منکرند این دو این گروه گروه سوفسطاییاند در قبال اینها کسانی هستند که هم محسوسات بیرونی را میپذیرند که بیرون واقعیتهایی هست و هم آن مدرکات درونی را میپذیرند که مبادی تصدیقی است این قدم اول در معرفت شناسی قدم دوم اختلافشان این است آنهایی که سوفسطایی نیستند منکر واقعیت نیستند واقعیت را میپذیرند بعضی برای عالم مبدئی قائلاند و آغاز و انجام عالم را به عهده آفریدگار میدانند که اکثری صاحبنظران ایناند بعضیها گرفتار همان الحاد و انکارند که میگویند ﴿ان هی الا حیاتنا الدنیا﴾ یا ﴿وَ ما یهلکنا الا الدهر﴾ و مانند آن این هم اختلاف دوم اختلاف سوم آن است که آنها که مبدأ را میپذیرند و برای جهان یک آغازی قائلند و آغازگری قائلاند درباره وحی و نبوت مشکل دارند این همان براهمهاند که میگویند عقل بشر برای اداره امور او کافی است و نیازی به وحی و نبوت نیست انبیا رهآوردی ندارند اگر محصول کار انبیا مطابق با عقل بود که عقل کافی است و اگر مخالف با عقل بود که مردود است که این شبهه در کتابهای کلامی هم مطرح است گوشهای از این شبهه براهمه را در تجریدِ مرحوم خواجه نصیر میبینید ولی اکثر محققان بر ایناند که عقل بسیاری از چیزها را نمیفهمد چون بسیاری از چیزها را نمیفهمد فتوا نمیدهد نظر نمیدهد وقتی فتوا و نظر نداد درباره آن نه موافق است نه مخالف وقتی عقل یک چیزی را نمیفهمد و فتوایی ندارد و ساکت است ساکت نه موافق است نه مخالف در صورتی که عقل بفهمد و فتوایی داشته باشد بله یا سلب است یا ایجاب یا موافقت است یا مخالفت بسیاری از اموری که انسان با آن در ارتباط است با خودش در ارتباط است با دیگران در ارتباط است با جهان در ارتباط است راز و رمزش را نمیداند سود و زیانش را نمیداند حسن و قبحش را نمیداند نه از گذشتهاش با خبر است نه از آینده مستحضر است که کجا میرود بنابراین در بسیاری از امور عقل میفهمد که نمیفهمد لذا ساکت است در برابر وحی هیچ نظری ندارد نه مخالف نه موافق منتها اصل وحی را به عنوان یک امر ضروری لازم میداند میگوید من که مسافرم نمیدانم از کجا آمده ام نمیدانم به کجا میروم ولی اصل سفر یقینی است و انسان که میمیرد مهاجرت میکند سفری را در پیش دارد و مقصد ما روشن نیست راه ما روشن نیست حتماً یک راهنما باید باشد عقل به خوبی میفهمد که وحی ضروری است نبوت ضروری است هیچ چارهای جز وحی و نبوت نیست و ذات اقدس الاه هم که در سورهٴ مبارکهٴ انبیا فرمود هرگز من زیر سؤال نمیروم ﴿ لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون﴾ در بخشی به عنوان سالبه به انتفای موضوع در بخشی هم به عنوان سالبه به انتفای محمول در سوره انبیا فرمود به اینکه ﴿لا یسئل عما یفعل﴾ این سؤال از خدای سبحان دو قسم است یک سؤال استداعی است درخواست است که ما را امر کردند ﴿و سئلوا الله من فضله﴾ از خدا سؤال کنید بخواهید در دعا و نیایشتان همه چیزتان را از خدا بخواهید اینکه محمود است و ممدوح این سؤال به معنی درخواست است یک سؤال به معنی بازخواست است که میگویند فلان کس زیر سؤال رفته یا مجلس از فلان وزیر سؤال کرده این سؤال سوالی نیست که از باب ﴿وَ سئلو الله من فضله﴾ باشد یا ﴿فسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون﴾ باشد این سوالی است که متعلّم از معلّم میکند محمود و ممدوح است یک سؤالی است که مخلوق از خالق میکند محمود و ممدوح است یک سؤالی است که بالا از پایین می کند ﴿و قفوهم انهم مسئولون﴾ این سؤال میگویند فلان کس زیر سؤال رفته سؤال کردن یعنی بازخواست کردن چنین سؤالی درباره خدای سبحان راه ندارد ﴿لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون﴾ برای اینکه بیرون از نظام هستی کسی نیست که خدا را زیر سؤال ببرد از او سؤال بکند که چرا چنین کاری کردی از باب سالبه به انتفای موضوع است یعنی سائلی نیست در درون مرز و هستی خدای سبحان ممکن است زیر سؤال برود ولی هرگز کاری نمیکند که زیر سؤال برود کاری که عدل محض است حکمت محض است دیگر کسی او را زیر سؤال نمیبرد یکی از بیانات نورانی امام سجاد (سلام الله علیه) در صحیفه سجادیه این است که خدای سبحان یکسره بر منهج حکمت کار میکند «و یا من لا تبدل حکمته الوسائل» ای خدایی که تمام کارهای تو حکیمانه است و به هر وسیلهای که کسی متوسل بشود به آن وسیله چیزی را از تو بخواهد که تو کاری را برخلاف حکمت بکنی هرگز انجام نمیدهی خودش فرمود ﴿وابتغوا الیه الوسیله﴾ فرمود نماز وسیله است روزه وسیله است ارادت به اهل بیت (علیهم السلام) وسیله است و خدمات دیگر وسیلهاند اما انسان با توسل به یکی از این وسائل بخواهد خدای سبحان کاری بر خلاف حکمت بکند مستحیل است «و یا من لا تبدل حکمته الوسائل» خب اگر کارش عین حکمت و عدل است هرگز زیر سؤال نمیرود فرمود ممکن است کسی کارهای مرا زیر سؤال ببرد ولی من کاری نکردم و نمیکنم که زیر سؤال بروم اگر من پیامبر نفرستم اگر ولی نفرستم اگر انبیا و صحف آسمانی را ارسال و انزال نکنم زیر سؤال میروم آن وقت در قیامت مردم از من سؤال میکنند به من میگویند تو که میدانستی بعد از مرگ باید چنین جایی بیاییم ما هم که نه میدانستیم کجا میآییم نه راه را بلد بودیم خب یک راهنما میفرستادی که هم راه را به ما نشان بدهد هم خصوصیت اینجا را به ما بگوید هم رَهتوشه را به ما بگوید این است که در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ نساء قبلاً هم اشاره شد که فرمود ﴿رسلا مبشرین و منذرین لئلا یکون للناس علی الله حجة بعد الرسل﴾ این ﴿بعد الرسل﴾ ممکن است این ظرف در جای دیگر مفهوم نداشته باشد اما اینجا چون در مقام تحدید است مفهوم دارد یعنی قبل از رسل یقینا خدا زیر سؤال میرفت مردم میتوانستند سؤال کنند سؤال اعتراض آمیز که تو حکیمی تو که عالمی تو که همه چیز را میدانستی تو که ما را آفریدی برای معاد میدانستی راه طولانی در پیش است میدانستی مقصدی داریم ما نه راه را بلدیم نه مقصد را بلدیم چرا راهنما نفرستادی این سالبه به انتفای محمول است یعنی کار ما حکیمانه است ما انبیا فرستادیم رسل فرستادیم هیچ کس دیگر نمیتواند به ما اعتراض بکند خب این را عقل کاملاً میفهمد و شارع مقدس این را تقریر کرده تبیین کرده تعلیل کرده همان نعمتی را که خدای سبحان به عقل عطا کرده اما آنکه که براهمه میگویند یک شبهه واهی بیش نیست برای اینکه این موافقت و مخالفت، اینها نقیض هم نیستند که ارتفاعشان ممکن نباشد اینها عدم ملکهاند عدم و ملکه یکدیگرند ممکن است هر دو منتفی باشد در بعضی از مطالب از انسان سؤال میکنند شما نظرتان موافق است یا مخالف ما میگوییم نه موافق نه مخالف برای اینکه موافقت و مخالفت نقیض هم نیستند که ارتفاعشان محال باشد عدم و ملکه است مقسَم اینها معرفت و آگاهی است انسان وقتی نسبت به امری آگاهی دارد معرفت دارد صاحبنظر است یا نظرش موافق است یا مخالف اما وقتی اطلاع ندارد یا صاحب نظر نیست یا غافل است نه موافق است نه مخالف خیلی از چیزهاست که ما نمیفهمیم وقتی نمیفهمیم عقل نظری ندارد تا کسی بگوید رهآورد انبیا یا موافق است یا مخالف نه خیر آن جاهایی که عقل میفهمد انبیا تایید میکنند او را رهآوردش میشود موافق آنجایی که نمیفهمند نقل آن را تعلیم میکند و او را متعلِّم میکند حرفهای نو به او یاد میدهد بعد از جریان وحی و نبوت هم باز همین طور مسائل دیگر نسبت به امامت و ولایت و اینها هست که اختلافات درون گروهی است به اصطلاح بخشی هم از نظر معرفت شناسی آنطوری که جناب فخر رازی نقل میکنند میگوید انسان هر چه میداند میداند دیگر کسب جدید لازم نیست ممکن نیست بعضی میگویند نه ممکن است انسان بدیهیات را ترتیب بدهد و امور نظری را بفهمد که البته اینها در گذشته دور بود و کم و بیش الان هم در بین فیلسوف نماهای غرب هست اینها اختلافاتی بود که در مسائل معرفت شناسی و علمی برمیگشت که جناب فخر رازی اینها را در تفسیرش ذکر کرده اما بخش وسیعی از اختلافات برای اختلاف در دین است آن هم بعد العلم و مربوط به آن اختلافاتی که در بحث دیروز اشاره شده است که اختلاف تکوینی است اختلاف مکمل نظام آفرینش است که برای تسخیر متقابل است از آن قبیل نیست اختلاف در دین است به دو قرینه سابق و لاحق سابقا بحث در سعادت و شقاوت بود که ﴿فمنهم شقی و سعید﴾ تا کم کم به اینجا رسید فرمود ﴿و لو شاء ربک لجعل الناس امة واحدة﴾ در برابر یک عده مصلحاند یک عده مفسد این قرینه سابق قرینه لاحق ﴿ولا یزالون مختلفین﴾ این است که ﴿الا من رحم ربک﴾ این ﴿الا من رحم ربک﴾ معلوم میشود که این اختلاف اختلافِ در دین است وگرنه اختلاف نظر اختلاف در رای اختلاف در سلیقه و صنعت و اینها که چیز خوبی است یا مقدمه کمال است یا اصلاً لازم است اینچنین باشد چه اینکه در بحث دیروز گذشت افراد استعدادهای مختلفت حرفههای مختلفت پیشههای مختلفت تا نظام شکل بگیرد اما اینکه فرمود ﴿و لا یزالون مختلفین ٭ الا من رحم ربک﴾ این با یکی از صنایع بدیعی ادبیات همراه است بارها مشابه این را ما در قرآن کریم داشتیم که خدای سبحان معجزهاش با ایجاز هم همراه است یعنی گاهی چهار مطلب در کار است که هر دو به دو مقابل هماند چهار چیز را که قرآن باید بفرماید به صورت مبسوط این چهار امر را ذکر نمیکند بلکه یکی از آن دو امر را ذکر میکند و یکی از این دو امر دوم ذکر میکند تا هم چهار مطلب را گفته باشد هم اطاله نداده باشد نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ یس بارها مثال زده میشد که فرمود ﴿لینذر من کان حیا و یحق القول علی الکافرین﴾ این ﴿لینذر من کان حیا و یحق القول علی الکافرین﴾ در حقیقت چهار مطلب است چهار چیز است که با ذکر دو مطلب آن چهار مطلب فهمانده شد برای اینکه انسان یا زنده است یا مرده این یک انسان زنده یا مومن است یا کافر این دو قرآن چهار قسم را ذکر نکرده فقط زنده و کافر را ذکر کرده فرمود ﴿لینذر من کان حیا﴾ کسی که زنده است قرآن در او اثر میگذارد یعنی کسی که مرده است قرآن در او اثر نمیگذارد چون مفهوم دارد دیگر در مقام تحدید است ﴿لینذر من کان حیا﴾ یعنی من کان میتا قرآن در او اثر نمیگذارد این یک ﴿و یحق القول علی الکافرین﴾ یعنی این عذابی که برکافران رواست محصول آن عدم تاثیر انذار است یعنی کافر مرده است یعنی انسان یا مومن است یا مرده اگر مومن بود که زنده است و اگر کافر بود مرده است برای اینکه این ﴿ و یحق القول علی الکافرین﴾ نتیجه عدم تاثیر انذار است وقتی انذاز و تبلیغ انبیا در کسی اثر نکرد او مرده است در حقیقت خب پس نفرمود «لینذر من کان حیا و یحق القول علی الموتی» بلکه این میت را به صورت کافر ذکر کرد تا معلوم بشود کافر از نظر انسانی مرده است و یک حیات گیاهی یا حیوانی دارد اینجا هم همین طور است انسان یا مختلف است یا متحد جامعه این چنین است گروهها اینچنیناند یا مورد رحمت است یا مورد نقمت اختلاف در مقابل اتحاد است رحمت در مقابل نقمت است در بین این گروه چهارگانه دو امر را ذکر فرمود که آن دو امر دیگر هم فهمیده میشود یعنی ﴿و لا یزالون مختلفین﴾ نه متحدین ﴿الا من رحم ربک﴾ معلوم میشود آنها که گرفتار اختلافاند نقمت دامنگیرشان میشود برای اینکه کسی که مورد رحمت الاهی است اختلاف ندارد پس معلوم میشود کسی که گرفتار اختلاف است گرفتار نقمت است خب این ﴿الا من رحم ربک﴾ نشان میدهد که منظور از این اختلاف اختلاف در دین است یک بیان نورانی از وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) هست که اختلاف را تشریح میکند میفرماید خدای سبحان با اختلاف به کسی خیر عطا نکرده است نه در گذشته و نه در آینده خطبه ١٧٦ نهج البلاغه که موعظه میکند و مردم را از بدعت و امثال اینها پرهیز میدهد میفرماید «فایاکم و التلون فی دین الله» این تلون در دین الله همان است که به عنوان قرائتهای مختلف مطرح میشود یک قرائت از دین این است یک قرائت [از دین آن است] خب بالأخره خطوط کلی دین مشخص است خطوط کلی اخلاق و حقوق و فقه مشخص است الان شما ببینید هزارها مسائل فقهی در این حوزهها مطرح است اما اگر اختلافی هست درباره فروع جزئی که آیا این سجده سهو را مثلاً باید با این ذکر بگوید یا نه نماز احتیاط را باید با این ذکر بگوید یا نه؟ [حد] در این وگرنه خطوط کلی دین خطوط کلی فقه خطوط کلی اخلاق خطوط کلی حقوق خطوط کلی شریعت و اینها که مورد اختلاف نیست منتها همه اینها با استنباط یک چیز در میآورند نباید گفت تکراری است و رونویس است اگر شما ده تا غواص داشته باشید که چون غواصی و به عمق اقیانوس رفتن که کار آسانی نیست چندین سال باید تمرین بکنند چندین خطر را باید تحمل بکنند چندین ضایعات را باید در راه تحمل بکنند تا چهارتا غواص پیدا بشود که بتواند برود عمق اقیانوس یک گوهری در بیاورد این گوهرها که اگر مثلاً ده تا غواص رفتند عمق اقیانوس ده گوهر در آوردند همهاش شبیه هم است نباید گفت اینها رونویس هماند نه خیر همه شان اهل غوصاند همهشان رفتند به عمق دریا همهشان جان کندند همهشان یکنواخت حرف در آوردند معلوم میشود این دریا همین گوهر میپروراند شبیه هم بودن دلیل نیست برای اینکه اینها زحمت نکشیدند استنباط کردن نبط کردن یعنی جوشاندن ممکن است ده تا حفار و مهندس زمین شناس در عمق سیصد یا چهارصد یا کمتر و بیشتر متری زمین بروند یک گونه آب دربیاورند ولی بالأخره همه استنباط کردند همه این تلاش و کوشش را کردند و همه این رنج را تحمل کردند به عمق سیصد متری یا بیشتر رفتند و یکسان آب درآوردند بنابراین نمیشود هر کسی از راه برسد بگوید قرائت من این است آن هم یک قرائتی دیگر از دین است و مانند آن فرمود «فایاکم و التلون فی دین الله» لون لون رنگ رنگ گون گون قرائتهای مختلف اینها را نگویید «فان جماعة فیما تکرهون من الحق خیر من فرقة فیما تحبون من الباطل» میفرماید گاهی ممکن است برای شما سخت باشد که همهتان یک فکر را امضا کنید یک مکتب را بپذیرید یک رأی را بپذیرید ولی اتحاد شما در چیزی که خوشایند ذائقه شما نیست خیلی بهتر است از اختلافی که خوشایند ذائقه شماست «و ان الله سبحانه تعالی لم یعط احدا بفرقة خیرا ممن مضی و لا ممن بقی» فرمود این را شما بدانید که خدای سبحان هیچ ملتی را که باهم اختلاف دارند خیر نخواهد داد و نداد و نمیدهد و این سنت الاهی است اینکه فرمود «لم یعط احدا بفرقة خیرا ممن مضی» ممکن است کسی بگوید وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) براساس تجارب بشری این فرمایش را میفرماید اما اینکه فرمود «و لا ممن بقی» این ناظر به بیان سنت الاهی است یعنی سنت خدای سبحان بر این است که چه در گذشته چه آینده دور چه آینده نزدیک الی یوم القیامه تا آینده دور جامعهای را کسی را با اختلاف خیر نمیدهد خدای سبحان
خب این معلوم میشود که این خیری که در آن خطبه نهج البلاغه است و این رحمتی که در آیه محل بحث است همهاش نشان میدهد که آن اختلاف اختلاف مذموم است و اختلاف در دین وگرنه آن اختلافی که ﴿و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات﴾ که برای تکامل نظام است خب این را
سؤال: ... جواب: نه چون اگر اختلاف قبل از دین باشد که با نقمت سازگار نیست به قرینه رحمت معلوم میشود آنهایی که مختلفاند گرفتار نقمتاند اختلاف قبل یا قبل الوحی که نقمت نیست خب برخی از مفسران مثل قرطبی در جامعشان دارند ﴿و ما کان ربک لیهلک القری بظلم﴾ این ناظر به آن است که با کفر تنها خدای سبحان یک ملتی را به عذاب دنیایی گرفتار نمیکند البته عذاب اخروی که اشدّ است سر جایش محفوظ است لکن در دنیا اگر بخواهد یک ملتی را مستأصل بکند یعنی اصلشان را براندازد گذشته از کفر یک ظلم مردمی وحق الناس هم باید در کنارش باشد چه اینکه در جریان اهلاک قوم شعیب آن کم فروشی ضمیمه کفرشان شده زمینه هلاکت را فراهم کرده در جریان قوم لوط آن عمل شنیع ضمیمه کفرشان شده زمینه هلاکت را فراهم کرده در این قصه سورهٴ مبارکهٴ هود که جریان قوم شعیب را ذکر میکند جریان قوم لوط را ذکر میکند میفرماید ما اینها را عذاب کردیم اینها را از بین بردیم صرفاً برای کفرشان نبود بلکه برای کم فروشی و آن فساد اخلاقی بود این هم میتواند توجیه آن مطلب را به عهده بگیرد که منظور از این ظلم کفر نیست خب فرمود ﴿و لذلک خلقهم﴾ این ﴿و لذلک﴾ آیا به اختلاف برمیگردد که قهراً لام میشود لام عاقبت یا به رحمت برمیگردد که لام میشود لام غایت برخیها فکر میکردند که این ﴿و لذلک خلقهم﴾ به اختلاف برمیگردد ﴿و لا یزالون مختلفین و لذلک خلقهم﴾ برای اینکه اختلاف مذکّر است اینجا هم اشاره مذکر نفرمود و لتلک فرمود ﴿و لذلک﴾ اگر اشاره به رحمت برمیگشت میفرمود و لتلک خلقهم
قول دیگر آن است که این ﴿و لذلک﴾ به رحمت برمیگردد چون تأنیث رحمت تأنیث مجازی است با اینکه کلمه رحمت ذکر نشده رحم هم هست میتواند رحم مورد اشاره باشد گذشته از این که ﴿و لذلک﴾ به این ﴿الا من رحم﴾ نزدیکتر است و اقرب اولای از ابعد است
مطلب اساسی آن است که ما اگر بخواهیم این ﴿لذلک﴾ را به اختلاف و مختلفین برگردانیم باید این لام را لام عاقبت بدانیم نه لام غایت لام غایت آن است که هدف را توجیه میکند بیان میکند هدف چیست هدف آفرینش برابر پایان سوره طلاق معرفت است برابر پایان سوره ذاریات عبادت است یعنی انسان للعلم و العباده خلق شده است این دوتا هم ملازم هماند ﴿الله الذی خلق سبع سماوات و من الارض مثلهن یتنزل الامر بینهن تعلموا ان الله علی کل شیء قدیر و ان الله قد احاط بکل شیء علما﴾ آیه دوازده سورهٴ مبارکهٴ طلاق است که میفرماید نظام آفرینش برای اینکه بشر عالم بشود ﴿الله الذی خلق سبع سماوات و من الارض مثلهن یتنزل الامر بینهن لتعلموا ان الله علی کل شیء قدیر و ان الله قد احاط بکل شیء علما﴾
سؤال: ... جواب: نه آنکه اختلاف محمود است که، حالا ما از آن بحث گذشتیم چون به قرینه تقابل با رحمت معلوم میشود آن اختلاف اختلافِ مذموم است نه اختلاف ممدوح همان اختلافی که در آیه ٢١٣ سورهٴ مبارکهٴ بقره بود که فرمود ما بعد از اینکه انبیا را فرستادیم حق روشن شد ﴿و ما اختلف فیه الا الذین اوتوه من بعد ما جاءتهم البیّنات بغیا بینهم﴾
پس غایت معرفت است برابر آیه پایانی سورهٴ مبارکهٴ طلاق و عبادت است برابر آیه پایانی سورهٴ مبارکهٴ ذاریات که آیه ﴿و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون﴾ پس هدف نمیتواند غیر رحمت باشد و این لام را اگر ما به ﴿مختلفین﴾ ارجاع بدهیم باید لام عاقبت بدانیم نه لام غایت در حالی که ظاهر این لام لامِ غایت است و به رحم هم نزدیک است یعنی خدای سبحان برای رحمت انسانها را آفریده است منتها بعضیها این هدف را نادیده میگیرند مثل اینکه برای عبادت خلق شدهاند عبادت نمیکنند برای معرفت خلق شده است عارف نمیشوند اهل معرف نمیشوند اینجا هم برای رحمت خلق شدهاند و از رحمت عمداً عالماً خودشان را محروم میکنند و برای اهمیت مطلب هم این مفعول به این متعلق مقدم شده است نفرمود و خلقهم لذلک فرمود ﴿و لذلک خلقهم ﴾ این برای اهمیت مطلب است بعد فرمود ﴿و تمَّت کلمة ربک لأملأن جهنم من الجنة و الناس اجمعین﴾ ما گفتیم ﴿و لا یزالون مختلفین﴾ اما این چنین نیست که آنها را رها بکنیم این حکم خدا و کلمه الاهی همان کلمهای که از آن گاهی به ﴿انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون﴾ ﴿انما قوله اذا اراد شیئا ان نقول له کن فیکون﴾ قول خدا کلمه خدا همان کلمه کن میتواند باشد حکم الاهی به این امر تعلق گرفته که کفارِ از انس و کفارِ از انس هر دو گروه بدون استثنا وارد دوزخ میشوند این ﴿و تمَّت کلمة ربک لأملأن جهنم من الجنة و الناس اجمعین﴾ نه همه را به جهنم میبریم از تمام انسها آن مختلفان را از تمام جنها آن مختلفان را به دوزخ میفرستیم و اینهایی که عالماً عامداً مسیر دیگران را سدّ کردند هم بیراهه رفتند هم جلوی راه دیگران را گرفتند برای اینکه ما حجتمان را تمام کردیم و اینها هم از این به بعد اینکه فرمود ﴿و ما کان ربک لیهلک القری بظلم و اهلها مصلحون﴾ این اختصاصی به دنیا ندارد که ﴿و لا یظلم ربک احدا﴾ چه در دنیا چه در آخرت بالأخره خدای سبحان بر منهج عدل حکم میکند چه در دنیا چه در آخرت «بالعدل قامت السمٰوات و الارض» آن گاه فرمود ﴿و کلاً نقص علیک من انباء الرسل ما نثبت به فؤآدک و جائک فی هذه الحق و موعظة و ذکریٰ للمومنین﴾ در طلیعه سورهٴ مبارکهٴ یوسف که اگر ذات اقدس الاه توفیق داد روزهای بعد شروع میشود فرمود ﴿نحن نقص علیک احسن القصص﴾ قبلاً هم به یک مناسبتی این آیه بحث شد که احسن القَصص غیر از احسن القِصص است این چنین نیست که سورهٴ مبارکهٴ یوسف احسن القِصص باشد این قَصص است مصدر است نه قِصص که جمع باشد جمع قصه این احسن القَصص مفعول مطلق نوعی است نحن نقص علیک به چه نحو به چه نوع؟ به نحو احسن ما بهترین روش قصه گویی را برای تو انتخاب کردیم ﴿نحن نقص علیک احسن القَصص﴾ یعنی قصصا هو احسن این میشود مفعول مطلق نوعی این از قصه آدم تا قصه حضرت عیسی (سلام الله علیهم اجمعین) همه را شامل میشود قصه آدم احسن القصص است قصه حضرت عیسی را حسن القَصص است مابینهما هم احسن القصص یعنی ما بهترین روش و شیرینترین روش و حکیمانهترین روش را در داستان سرایی برای تو بازگو میکنیم ما در چه زمانی بود در چه زمینی بود افسانهها و قصهها و تاریخ و اینها را میگذاریم کنار ما آن روح قضیه و لُبّ قضیه که برای هر عصر و مصری قابل اجرا باشد آنها را انتخاب میکنیم و برای تو میگوییم و اگر آیه محل بحث را در کنار آن آیه قرار بدهیم راز احسن القَصص بودنِ قصههای قرآنی روشن میشود فرمود ﴿و کلاً نقص علیک من انباء الرسل﴾ ما بسیاری از قصص انبیا را گفتیم البته یک مقداری هم نگفتیم که در سورهٴ مبارکهٴ نساء بود ﴿منهم من قصصنا علیک و منهم من لم نقصص علیک﴾ که سرش هم بازگو شد آن ملتها آن امتهایی که آن طرف خاور دور بودند یا آن طرف باختر دور هیچ دسترسی به آنها نبود اگر مثلاً میفرمود آن طرف دریا این طرف اقیانوس چنین ملتی بود راهی برای تحقیق نبود مردم خب این را قبول نمیکردند اما برای جریان خاورمیانه میفرماید ﴿فانظروا کیف کان عاقبة المکذبین﴾ اما برای اقوام بعدی فرمود خیلی از انبیا آنهایی که ما داستانشان را نگفتیم و اجمالش این است این برای مردم الی یوم القیامه اما برای مخاطبان خود باید بفرماید ﴿فسیروا فی الارض فانظروا کیف کان عاقبة المکذبین﴾ ﴿عاقبة المنذرین﴾ یا ﴿انهما لبامامِ مبین﴾ شما بروید خاورمیانه بروید در شام بروید مناطق دیگر بررسی کنید قومشان را ببینید ارجاع میدهد و این ارجاع باید قابل تحقیق باشد اما برای انبیای دیگر فرمود که نه انبیای دیگر را ما در سورهٴ مبارکهٴ نمل هم هست در جای دیگر هست که هیچ سرزمینی نیست مگر اینکه یا مستقیماً پیغمبر دارد یا امامی از طرف پیغمبر رفته است یا یک عالم دینی از طرف امام و پیغمبر رفته است هیچ جایی نیست که حجت خدا تمام نشده باشد مگر اینکه رهزنان جلوی این فکر مردم را بگیرند وگرنه این چنین نبود فرمود ﴿و ان من امة الا خلا فیها نذیر﴾ خلا فیها نذیر لازم نیست که شخص پیغمبر باشد برای اینکه درباره خود پیغمبر اسلام فرمود ﴿و لتنذر ام القری و من حولها﴾ این همه افرادی را که نمایندگان خاص رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودند حضرت میفرستاد همین بود دیگر ﴿فعززنا بثالثء﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ یس دارد از همین قبیل است هر پیامبری یا خودش میرفت یا جانشین او یا شاگردان او میرفتند و حرف آن پیامبر را میرساندند که بالأخره ﴿معذرة الی ربکم﴾ باشد از یک سو ﴿لیهلک من هلک عن بینة و یحیٰی من حی عن بینة﴾ از سوی دیگر اینکه گفته شد در سورهٴ مبارکهٴ نحل دارد که ﴿و لقد بعثنا فی کل أمة رسولاً ان اعبد الله و اجتنبوا الطاغوت﴾ این نه معنایش این است که در هر منطقهای یک پیغمبر است چون در آیات دیگر است که ﴿و لو شئنا لبعثنا فی کل قریة نذیرا﴾ ما اگر میخواستیم برای هر روستایی یک پیغمبر جدا میفرستادیم اما در هر جایی حجت خدا باید برود و بالغ بشود به هر تقدیر فرمود ما داستان انبیا را میگوییم آن بخشهای تحقیقی و نظری را میگوییم تا شما در حق شناسی کامل بشوید یک آن بخشهای اخلاقی را بازگو میکنیم تا در موعظه کامل بشوید دو آن بخشهای پند و اندرز و انذار ضمنی را مطرح میکنیم تا مؤمنین هشیار بشوند سه ما به شما گفتیم ﴿ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن﴾ اما قصص را برای همین منظور به تو ارائه میکنیم ﴿و جائک فی هذه﴾ یعنی برای اَنبا اَنبا آن خبرهای مهم را میگویند نبأ ﴿عم یتساءلون ٭ عن النبإ العظیم﴾ آن خبر مهم را میگویند نبأ اما اخباری که «لا یضر من جهله و لا ینفع من علمه» از آنها به عنوان نبأ یاد نمیکنند فرمود ما آن بخشهای سود آور و تحقیقی داستان انبیا را برای شما بازگو میکنیم اولاً قصههای انبیا را میگوییم برای تثبیت فؤاد شما انسان در بخشهای علمی اگر جهل داشته باشد شک داشته باشد لرزان است در بخشهای عملی اگر تردید داشته باشد در نوسان است آنچه که در بخشهای علمی شک زدایی میکند ثبات علم را به عهده دارد حق است آنچه در بخشهای عملی تردید زدایی میکند و ثبات عزم را به عهده میگیرد حق است فرمود داستان ما برای تثبیت فؤاد شریف توست هم در بخش علم اهل جزم باشی و از رجس و رجز شک نجات پیدا کنی هم در بخش عمل اهل عزم باشی از تردید رهایی پیدا کنی تردید یک خورهای است در درون آدم بکنم یا نکنم شک یک خورهای است در درون آدم هست یا نیست انسان درباره هست و نیست و بود و نبود شک داشته باشد مشکل جدی دارد درباره بکنم و نکنم باید و نباید تردید داشته باشد مشکل جدی دارد فرمود داستان انبیا برای تثبیت فؤاد مبارک شما سهم تعیین کننده دارد ﴿و کلاً نقص علیک من انباء الرسل ما نثبت به فؤادک و جاءک فی هذه﴾ یعنی در این اَنبا و داستانها ﴿جاءک فی هذه الحق﴾ یک، ﴿و موعظة﴾ دو، ﴿و ذکریٰ للمومنین﴾ سه.
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است