- 829
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 84 تا 87 سوره هود
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 84 تا 87 سوره هود
- مهمترین مشکل اخلاقی
- اشتباه قوم شعیب(ع)، کم فروشی بود
- استهزاء قوم مدین نسبت به حضرت شعیب (ع)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿و الی مدین اخاهم شعیبا قال یا قوم اعبدوا الله ما لکم من إلٰه غیره و لا تنقصوا المکیال و المیزان انی اریٰکم بخیر و انی أخاف علیکم عذاب یوم محیط﴾ ﴿و یا قوم أوفوا المکیال و المیزان بالقسط و لا تبخسوا الناس اشیاءهم و لا تعثوا فی الارض مفسدین﴾ ﴿بقیت الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین و ما أنا علیکم بحفیظ﴾
گرچه در سورهٴ مبارکهٴ اعراف بخشی از قصه شعیب (سلام الله علیه) مطرح شد اما بخش دیگری که اینجا ارائه شد با نکات خاص خود همراه است در این دوازده آیه سورهٴ مبارکهٴ هود که مربوط به قصه شعیب (سلام الله علیه) است خلاصه برنامه های تبلیغی شعیب (سلام الله علیه) به قومش ابلاغ شد پاسخی که قوم دادند آن هم بیان شد نظری که وجود مبارک شعیب اعلام کرد آن هم ارائه شد جمع بندی که سر انجام تلخ این قوم هست آنها هم بازگو میشود بخش اول که خلاصه برنامه تبلیغی وجود مبارک شعیب است که در دیروز مطرح شد یکی دعوت به توحید است که دعوت همه انبیاست توحید به مراتب خاص مخصوصاً توحید عبادی بعد از مسئله اعتقاد و توحید و پرستش مسئله اخلاقی جامعه مطرح است مشکلترین مسئله اخلاقی قوم شعیب در سرزمین مدین کم فروشی بود وجود مبارک شعیب (سلام الله علیه) این مطلب را با چندین تأکید تبیین کرد گاهی به صورت نهی از عیب و نقص گاهی به صورت امر به قسط و عدل گاهی این را معلل کرده است به مسائل اجتماعی گاهی معلل کرده است به مسائل کلامی گاهی هم به آن اصول کلی دعوت کرده است گاهی هم به مسائل بین المللی عنایت کرد که همه اینها در این بخشهای اول مطرح است فرمود ﴿و لا تنقصوا المکیال و المیزان﴾ کسانی که مبتلا به کمفروشی بودند دو تا مشکل داشتند یکی اینکه در موقع گرفتن زیاد میگرفتند یا مثلاً اگر زیاد نمیگرفتند کمال میگرفتند ﴿الذین اذا اکْتالوا علی الناس یستوفون٭ و اذا کالوهم او وزنوهم یخسرون﴾ موقع دادن کم میدادند موقع گرفتند با پیمانههای پر میگرفتند اینها مخففاند اینها کمدهاند و وای هم بر اینهاست گرچه به حسب ظاهر مکیال و میزان ناظر به مواد غذایی است نظیر جو و گندم و امثال ذلک اما به قرینه آیه بعد که فرمود ﴿وَ لاٰ تبخسوا الناس اشیاءهم﴾ یک پیمانه و یک وزن عمومی هم باید باشد اگر سخن از جو و گندم و برنج است مکیال و میزانشان مشخص است اما اگر سخن از عقاید است سخن از اخلاق است سخن از معارف است سخن از فقه و حقوق است این میزان خاصی میطلبد همان طوری که در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید میزانهای مادی مشخص است میزان برای کالاهای مصرفی مشخص است میزان برای شعر و قافیه و عروض در فن عروض مشخص است که این شعر به وزن فلان است و فلان قصه به این وزن است فلان غزل به این وزن است هوا را بخواهند بسنجند درجه دما و حرارت بدن را بخواهند بسنجند همه اینها یک میزان خاص دارد اما حق را بخواهند بسنجند امور مجرد را بخواهند بسنجند نه از باب وزن فاعلات فاعلات یا فعول فعول است نه از باب وزن جو و گندم است نه نظیر دما سنج است با هیچ کدام از این اوزان توزین نمیشود چه اینکه اعمال انسان را هم بخواهند بسنجند با این وزنها سنجیده نمیشود قهراً یک میزان دیگری میطلبد و یک وزن جدایی تا این موزونها را در آن میزان با آن وزن بسنجند الان اگر کسی خواست یک نانی را بسنجد یک ترازویی لازم است که از این ترازو به میزان یاد میشود یک یک وزن لازم است که آن سنگ کیلو را میگویند وزن این دو این نان را در یک کفهای میگذارند که با آن سنگ همسنگ باشد و هم وزن باشد این را میگویند موزون این سه در هر توزینی این سه عنصر لازم است میزان وزن و موزون گاهی هم ممکن است خود آن میزان و ابزار خاصی که دارد با یک کفه کار را حل بکند نظیر میزانهایی که تازگی اختراع شد ولی بالأخره یک وزنی لازم است که مناسب با آن موزون باشد آن موزون را با آن وزن در سایه آن میزان میسنجند حالا عقاید را اخلاق را معارف را احکام را مصالح و مفاسد را اینها را با کدام وزن میسنجند واحد سنجش اینها نه نظیر واحد سنجش نان وگوشت است نه نظیر واحد سنجش دماست و مانند آن ما میخواهیم اعمال اشخاص را بسنجیم عقاید اشخاص را بسنجیم اوصاف افراد را بسنجیم این وزن خاصی دارد قهرا آن وزن یک میزان و ترازوی مخصوصی هم دارد در سورهٴ مبارکهٴ اعراف قبلاً این بحث گذشت آیه ٨ سورهٴ مبارکهٴ اعراف مبسوطاً این بحث گذشت که فرمود ﴿والوزن یومئذ الحق فمن ثقلت موازینه فاولئک هم المفلحون٭ و من خفت موازینه فاولئک الذین خسروا انفسهم﴾ فرمود وزن در معاد حق است نه الوزن حق مثل اینکه بگوییم الموت حق الساعة حق الجنة حق آنجا حق یعنی ثابت بهشت هست جهنم هست مرگ هست صراط هست کتاب هست این ﴿والوزن یومئذ الحق﴾ است نه والوزن حقٌ نه اینکه وزنی هست اگر آیه این بود که والوزن حق مثل اینکه بفرماید والموت حق و المعاد حق و الجنة حق و النار حق یعنی حقٌ یعنی ثابتٌ اما اینجا با الف و لام است یعنی اگر خواستیم ما عقاید را اخلاق را معارف را بسنجیم با حقیقت میسنجیم حقیقت را در یک طرف میگذاریم نماز این شخص را دین این شخص را عقیده این شخص را معرفت و محبت او را هم در یک طرف میگذاریم یا سبک است یا سنگین ﴿والوزن یومئذ الحق﴾ این حق در مقابل باطل است نه حق است یعنی صادق است اگر آیه به ما فرمود ﴿وَ لاٰ تبخسوا الناس اشیاءهم﴾ در معارف هست در اخلاق هست در حقوق هست در فقه هست در احکام هست اینها را که با سنگ و متر و مانند آن نمیسنجند پس یک وزن عمومی دارد آن وزن عمومی حقیقت است و حقیقت و حق بودن هر چیزی هم به حسب خود اوست اگر ما یک وزن خاص داریم که با همه اشیا قابل همسنگ شدن است در چنین شرایطی میشود گفت ﴿وَ لاٰ تبخسوا الناس اشیاءهم﴾ یعنی یک وزنی است که هر چیزی را هم میشود با آن سنجید همه اشیاء را با سنگ کیلو و با پارامتر و با دماسنج که نمیشود نماز و روزه را سنجید یک چیزی است که با آن میسنجیم با این اوزان خاص نمیشود سنجید که این آقای محقق و پژوهشگر سنگ تمام گذاشت یا نه پس یک وزنی لازم است که با آن وزن ما بتوانیم هر چیزی را بسنجیم چون فرمود ﴿وَ لاٰ تبخسوا الناس اشیاءهم﴾ این همان حقیقت است قهراً یک ترازویی هم لازم است که آن ترازو در اثر داشتن این وزن بتواند به ما پاسخ بدهد که این موزون درست است یا درست نیست حالا ما خواستیم نماز و روزه را بسنجیم خب یک طرف را حق باید بگذاریم یک طرف هم نماز و روزه آن هم در کدام شاهین و ترازو یک ترازویی بالأخره لازم است دیگر برای ماها انسان کامل میزان است اینکه ما در سلام به پیشگاه حضرت امیر (سلام الله علیه) عرض میکنیم «السلام عَلَی میزان الاعمال» همین است ما عقایدمان را با اینها میسنجیم اعمالمان را با اینها میسنجیم اخلاقمان را با اینها میسنجیم اینها میزان الاعمالاند اینجا عمل در برابر عقیده و اخلاق نیست عمل اعم از جانحی و جارحی است هم عمل قلب را هم عمل زبان را هم عمل دست و پا را شامل میشود قهراً آنها میشوند میزان الاعمال آیات قرآن هم که عدیل اینهاست میشود حق میشود وزن آن وقت ما خود را با آیات قرآن و سنت اهل بیت (علیهم السلام) که وزناند میسنجیم ترازو هم آنها هستند و اگر وزن و میزان یکی بود هم جای تعجب نیست چه اینکه ما در بحثهای عادی هم کم و بیش داریم پس ما یک وزن عمومی لازم داریم که با آن وزن عمومی بتوانیم هر چیزی را بسنجیم اگر فرمود ﴿وَ لاٰ تبخسوا الناس اشیاءهم﴾ پس وزنی هم هست که برابر با کل شیء باشد این همان وزنی است که در آیه ٨ سورهٴ مبارکهٴ اعراف آمده است ﴿والوزن یومئذ الحق﴾ و در قیامت همین وزن ظهور میکند
مطلب دیگر این است که
سؤال: ... جواب: برای رفع جهل یا ادعا یا غرور خود مدعیان است نه برای ذات اقدس إلاه خب شخص اگر بخواهند محاسبه بکنند این در قیامت میگوید حساب من را برسید ببینید که من کار خوب کردم یا نه یک عده هستند که ﴿و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا﴾ بعد وقتی که اعمالشان سنجیده شد معلوم میشود که خیلی از کارهایشان یک پسوند و پیشوندی داشت حتماً باید به نام او باشد یا چهارتا صلواتی هم برای او بفرستند وگرنه کار انجام نمیداد خب این را از درون درون او درمیآورند میگویند این مگر نبود مگر یک پیشوندی نداشتی مگر پسوندی نداشتی مگر فلان جا گله نکردی مگر نگفتی که چرا اسم مرا نبردند مگر این بازی را در نیاوردی که چرا من اول نرفتم خب اینها را باید دربیاورند دیگر ما هم مشکلمان این است که آن نقصهایمان یادمان میرود فقط خوبیهایمان یادمان میماند فرمود این چنین نیست ﴿احصاه الله و نسوه﴾ اینها خیلی چیزها را فراموش کردند ولی خدا به حساب آورده شماره کرده بعد وقتی در قیامت نامه اعمال نشان میدهند میگویند ﴿لا یغادر صغیرة و لا کبیرة الا أحصاها﴾ ما که یادمان نیست ٢٠ سال قبل فلان جا با چه انگیزهای آن کار را کردیم اصل کار خوب یاد ماست اما آن که دلمان خواست اول اسم ما را ببرند آن دیگر از یادمان میروند آن را هم درمیآورند در ترازو میگذارند میگویند آقا تو این کار را برای خودت کردی نه برای خدا آن وقت انسان میفهمد بدهکار است اگر این چنین نباشد که خیلیها ادعا دارند که ما فلان کار را کردیم فلان کار را کردیم فلان کار را کردیم خب
پس ما یک وزن عمومی داریم و یک میزان عمومی داریم با آن موزونهای عام که ﴿و لا تبخسوا الناس اشیاءهم﴾
مطلب دیگر این است که بخس که به معنی نقص است نقص همیشه در مقابل عیب است ولی اینجا نظیر «المسکین و الفقیر اذا اجتمعا افترقا و اذا افترقا اجتمعا» از این قبیل است بیان ذلک این است که بخس به آن نقص میگویند ما یک نقص داریم و یک عیب اینها کاملاً از هم جدایند البته گاهی جامعی هست که اینها را زیر مجموعه خود میگیرد اگر یک فرشی سه در چهار باشد فرش نو و سالم باشد ولی آن اتاق آن سالن مساحتش هشت متر باشد نه متر باشد این فرض معیب نیست ولی ناقص است فرش سه در چهار یعنی دوازده متر نمیتواند مثلاً اتاقی را که مساحتش ١٦ متر است ١٧ متر است این را پر کند یا فرش دو در سه نمیتواند آن اتاقی را که مساحتش ١٠ متر است این را پر کند این ناقص است نه معیب، معیب آن است که بعضی از جاهایش زده باشد سوخته باشد و نخش در رفته باشد آن را میگویند عیب این را میگویند نقص در فقه یکی خیار عیب میآورد یکی خیار تبعض سفقه میآورد اینها کاملا مرزش از هم جداست نقص چیز دیگری است عیب چیز دیگری است گاهی تحت عنوان جامع مطرح است اینجا که فرمود ﴿و لا تبخسوا الناس اشیاءهم﴾ اگر چیزی کم بدهد بخس است کم ندهد ولی معیب بدهد باز هم بخس است بازگشت این عیب هم در حقیقت به بخس و نقص است برای اینکه آن جای خالی را پر نکرده این که فرمود ﴿و لا تبخسوا الناس اشیاءهم﴾ تنها ناظر به این نیست که کم ندهید معیب هم ندهید هم باید کامل باشد هم باید سالم باشد خب این را هم معلل فرمود به جمله اجتماعی که شما که وضع مالیتان خوب است چه داعی دارید حالا کم بدهید یا نه فطرتتان آماده پذیرش این نصیحت است با آن سه وجهی که در بحث دیروز گذشت ﴿انی اراکم بخیر﴾ بعد هم تحدید فرمود به خطر فراگیر حالا معلوم نیست این خطر فراگیر در خصوص دنیاست یا در خصوص آخرت است یا هر دو بالأخره یک روزی فرا میرسد که مشکلات شما را فرو میبرد و فراگیر شماست محیط به شماست راهی برای فرار ندارید این مطالب را با بیان عاطفی ذکر فرمود میبینید انحای تأکید هم در نحوه محاوره است هم در الفاظ در الفاظ با آن تعلیل علمی جمله اسمیه و تعلیل کردن اینها میشود تأکید از نظر فرهنگ محاوره هم یا قوم یا قوم را هم تکرار میکند یک وقت است یا ایها الناس است یک وقت یا قوم یا قوم این یا قوم گفتن این اهالی مدین را به خود اسناد دادن اینها را تقریباً یک قبیله دانستن یک پیام عاطفی را به همراه دارد که بلکه آنها جذب بشوند فرمود ﴿و یا قوم أوفوا المکیال و المیزان بالقسط﴾ در جریان فرعون و امثال فرعون برای تثبیت و تأکید مطلب میفرماید ﴿قومه و ما هدی﴾ این ﴿و ما هدیٰ﴾ که نفی هدایت است تأکید همان اضلال است اگر به یکی از این دو جمله اکتفا میشد مسئله حل بود اما هر دو را ذکر فرمود فرمود ﴿و أضل فرعون قومه و ما هدیٰ﴾ این جا هم از همین قبیل است نهی از نقص است امر به ایفاء نهی از نقص را قبلاً ذکر فرمود امر به ایفا را بعد ﴿و یا قوم اوفوا المکیال و المیزان بالقسط﴾ این قسط همان عدل است این قسط و عدل همان حق است و این را هم سرپلی قرار داد برای اینکه به آن ﴿و لا تبخسوا الناس اشیاءهم﴾ برسد از اینجا کم کم همان طوری که الان میگویند وضعیت محلی و منطقهای و بین المللی این هم همین تعبیرات را دارد اول در فضای داخلی فرمود با یکدیگر کیل و پیمانه سالم و کامل رد و بدل کنید بعد کم کم از محل گذشته به منطقهای و بین المللی میرسد سخن از مردم است سخن از قبیله و قوم مدین و اینها نیست با هر کسی معامله میکنید صادرات دارید واردات دارید چیزی را کم ندهید از اینجا هم توسعه پیدا کرده در مسائل خرید و فروش به مسائل زیست محیطی به مسائل امنیتی و مسائل اجتماعی فرمود اصلاً شما هر جا هستید چه در شهر خودتان چه خارج از شهر در منطقه هستید یا خارج از منطقه در سطح بین الملل مناطق دور هستید هر جا هستید مواظب باشید آنجا را آلوده نکنید ﴿و لا تعثوا فی الارض مفسدین﴾ این ناظر به محیط زیست است ناظر به امنیت جهانی است فساد گاهی مربوط به محیط زیست است گاهی مربوط به امنیت است امنیت گاهی در مرزهاست گاهی در داخل شهرهاست گاهی انسان در شهر خود باعث فساد یک سرزمینی میشود گاهی وارد یک سرزمینی میشود و آنجا را فاسد میکند فرمود در هر جای زمین هستید باعث فساد نباش نه فساد آن جایی که هستی نه فساد جای دیگر را به عهده بگیر و دخالت بکن ﴿و لا تعثوا فی الارض مفسدین﴾ نه تنها در مدین این حرف همه انبیاست.
سؤال: ... جواب: نه این چنین نیست که حالا اگر از مدین درآمدید رفتید مصر آنجا فساد جایز باشد چون قرینه لبی او را همراهی میکند این معنایش این نیست که شما که در مدین هستید آشوب نکنید ولی اگر رفتید به جای دیگر ترور عیب ندارید فساد عیب ندارد آب مردم را آلوده کنید محیط مردم را آلوده کنید این طور نیست ﴿و لا تعثوا فی الارض مفسدین﴾ این مفسدین حال تأکیدی است برای تعثوا یعنی لا تفسدوا خب.
ملاحظه فرمودید هم از نظر محاوره با تأکید همراه بود هم از نظر الفاظ هم از نظر تحلیل هم از نظیر تعلیل هم از نظر تعمیم فرمود این حرف من مخصوص مدین نیست مخصوص شماها نیست علتهای دنیایی هم دارد علتهای اخروی هم دارد خب این اهتمام به حقوق باعث شد که این تأکید همه جانبه مطرح بشود ﴿و یا قوم اوفوا المکیال و المیزان بالقسط﴾ ﴿و لا تبخسوا الناس اشیاءهم﴾ قهراً همان طوری که در معاملات میگویند مشاهده کافی نیست معامله غرری باطل است انسان باید وزن را بدانید موزون را بداند در مطالب علمی هم بشرح ایضاً همچنین تا انسان چیزی برای او مسلم نشد روشن نشد نه میگوید و نه مینویسد اگر گفتار ما و نوشتار ما نظیر این کیل و پیمانه و وزن حساب شده باشد قهراً جای بسیاری از نقدها نخواهد بود برای اینکه درست نوشتن و دقیق نوشتن هم کم است و هم افراد را قانع میکند و این نیازمند به معرفت قسط است که آدم قسط را بداند عدل را بداند حق را بداند برای اینکه تا وزن را نداند که نمیتواند عملا توزین کند بعد عرضه کند عرضه قبل از توزین همین مفاسد را به همراه دارد عرضه بعد از توزین حق است توزین هم به این است که انسان قسط شناس باشد. خوب
بعد هم فرمود در بین این امور یک چیزی برای شما میماند برکت این کار میماند اثر این کار میماند ماندن دو قسم است یک بقای مذموم است یک بقای محمود و ممدوح بعضیها هستند که میمانند برای اینکه فاسدتر بشوند تلختر بشوند این را ذات اقدس إلاه درباره تبهکارانی که به آنها مهلت داده شد فرمود ﴿و لا یحسبن الذین کفروا انما نملی لهم خیر لانفسهم انما نملی لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین﴾ که همین مضمون را وجود مبارک زینب کبرا (سلام الله علیها) در دار الاماره کوفه به ابن زیاد خطاب کرد فرمود شما خیال نکنید حالا ماندید به سود شماست این مثل میوه حنظل است که هر چه بماند تلختر میشود خدای سبحان به شما مهلت داده است که بیشتر بمانید تا بیشتر عذاب بشوید این بقای مذموم است در اینجا نفرمود مطلق بقا خوب است فرمود برای شما خوب است ﴿بقیت الله خیر لکم﴾ اما ﴿ان کنتم مومنین﴾ اگر بقیه به الله اسناد داده بشود این خیر است ولی اگر شما بخواهید از این خیر الاهی طرفی ببندید باید مؤمن باشید یعنی هر که بماند خب فرعون هم الان نامش هست لکل موسی فرعون یا لکل فرعون موسی هر دو باقیاند اما یکی با عذاب باقی است جهنم هم باقی است بهشت هم باقی است شیطان هم باقی است فرشته هم باقی است اما یکی با طرد و طرح و لعن باقی است یکی با رحمت و عاطفه و مهر باقی است این بقای محمود را خدا وعده داده است فرمود ﴿بقیّت الله خیر لکم ان کنتم مومنین﴾ بعد هم فرمود من حجت خدایم نه حفیظ ﴿و ما انا علیکم بحفیظ﴾ ما این چنین نیست که شما را به اجبار وادار کنیم به یک سمت ما حفیظ به معنای مجبر نیستیم در سورهٴ مبارکهٴ انعام سورهٴ مبارکهٴ نساء اینها درباره وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علی و آله و سلّم) رسیده است که تو حفیط نیستی آیه ٨٠ سورهٴ مبارکهٴ نساء این است که ﴿من یطع الرسول فقد أطاع الله و من تولی فما ارسلناک علیهم حفیظا﴾ تو که اینها را مجبور نمیکنی برای مجبور کردن اینها هم که نیامدی تو راهنمای اینها هستی ﴿لیهلک من هلک عن بینة و یحییٰ من حی عن بینة﴾ این بخش اول قصه شعیب (سلام الله علیه) البته نکاتی هم هست که ممکن است در روزهای بعد مطرح بشود.
بخش دوم از اینجا شروع میشود آنها وقتی که این مطالب اعتقادی کلامی اخلاقی و اجتماعی و حقوقی وجود مبارک شعیب را شنیدند میگفتند شعیب (سلام الله علیه) خیلی نماز میخواند در بین عبادتها نماز او چشمگیرتر بود حقیقت نماز هم امر به معروف دارد هم نهی از منکر اما آنها این را به زبان استهزاء «معاذ الله» گفتند ﴿قالوا یا شعیب أصلاتک تأمرک﴾ غالباً مفرد خواندهاند بعضیها به قرائت شاذ جمع خواندند صلوات خواندند معروف همین مفرد است ﴿أصلاتک﴾ اینجا صلاتک تامرک او بالعکس جمع است مگر آن شاذ مفرد باشد ﴿أصلاتک تامرک أن نترک﴾ این نمازهایی که میخوانی چون پر نماز بود این نمازهایی که میخوانی نمیگذارد که ما امر بکنی که این حرفها را میزنی؟ این را به عنوان مسخره میگفتند ولی حقیقت این است که نماز بله امر به معروف دارد نهی از منکر دارد اگر ﴿ان الصلاة تنهیٰ عن الفحشاء و المنکر﴾ خب تأمر بالمعروف هم جلوی منکر را میگیرد هم ما را وادار به معروف میکند یک نور است خب نور خاصیتش این است که بالأخره انسان را وادار بکند از چاه بپرهیزد به صراط مستقیم تن در بدهد آنها روی استهزاء میگفتند ولی حقیقت بله این است صلاة این طور است صلاة هم سهم اساسی که دارد این است عمود دین است وقتی عمود دین بود خب دین را نگه میدارد دیگر مانع سقوط دین است و قبلاً هم ملاحظه فرمودید سر اینکه به ما گفتند ﴿اقیموا الصلاة﴾ یا ﴿یقیمون الصلاة﴾ مقیمون الصلاة ﴿مقیم الصلاة﴾ هرجا سخن از نماز است سخن از اقامه هست گاهی هم یصلی صلی و مانند آن مطرح است ولی بالأخره سخن از قرائت نماز نیست برای اینکه نماز خواندنی نیست اگر این کتاب، کتاب حکمت است و القرآن الحکیم است یک و کتاب حکیم صدر و ساقهاش هماهنگ است همگون است دو، اگر نماز عمود است عمود را نمیخوانند عمود را اقامه میکنند باید بگوید اقیموا و همیشه هم گفت اقیموا اگر یک وقتی در یک آیهای بگوید نماز بخوانید جای سؤال است مگر ستون خواندنی است اما همهاش سخن از اقامه است و یقیموا است و تقیمون است بله این میشود کتاب حکیم یک طور حرف زدن خاصیت حکمت است ستون را شما اقامه کنید وجود مبارک شعیب (سلام الله علیه) هم خیلی پر نماز بود آنها هم روی مسخره «معاذ الله» گفتند این نمازها این حرفها را میزند بله خب نمازها این حرفها را میزند نماز عبادت خداست استعانت به خداست توجه به سوی خداست با این مال حرام که انسان نمیتواند جامهای در بر کند مکانی تهیه کند فرشی تهیه کند و ﴿ایاک نعبد و ایاک نستعین﴾ بله صلاة تأمر صلوات تأمر به دلیل اینکه ﴿ان الصلاة تنهیٰ عن الفحشاء﴾ مگر آن جا اسناد نهی به نماز مجاز است اسناد نهی به نماز اسناد الی ما هو له است مجاز نیست اسناد امر هم به صلاة اسناد الی ما هو له است اسناد مجاز نیست بله نماز امر میکند ولی آنها نمیپذیرند.
سؤال: ... جواب: بسیار خب دین هم باشد مگر دین امر میکند یا این شعب امر میکند دین یک سلسله قواعد است اگر گفته شد دین امر میکند یعنی حقیقت دین بله حقیقت دین امر میکند نهی میکند اگر این کتاب مدوّن باشد بله این وجود کتبی امر و نهی است در حقیقت خدا امر میکند ﴿ان الله یامر بالعدل و الاحسان﴾ اسناد امر به خداست صحیح است خدای سبحان نهی میکند از گناه امر میکند به فضیلت و امر خدا و نهی خدا در این کتاب نوشته است این مکتوب امر نمیکند این کتابت امر است نه خودش آمر باشد و اما حقیقت دین بله امر میکند حقیقت صلاة امر میکند
سؤال: ... جواب: یک وقتی آدم میخواند قرائت است لذا چنین نمازی ناهی از فحشا و منکر هم نیست هم نمازش را میخواند هم گناهش را میکند این نماز جلوی معصیتش را نمیگیرد که ما الان اگر خواستیم بفهمیم نماز ما مقبول است یا نه این دیگر لازم نیست به معاد برسد که در معاد شفافتر و روشنتر میشود بله اما اگر ما نماز ظهر و عصر را خواندیم تا غروب خواستیم بفهمیم این نماز ما مقبول است یا نه اگر تا غروب الحمد لله کار خلافی نکردیم چشم ما گوش ما دست ما پاک بود معلوم میشود نماز مقبول بود اگر خدای ناکرده از مسجد و معبد درآمدیم دست به گناه زدیم خب اطمینان داریم این نماز مقبول نیست دیگر ما منتظر چه چیزی باشیم؟ حالا که نماز این است که این کار را بکند ﴿تنهی عن الفحشاء و المنکر﴾ حالا اگر گفتند این دارو این خاصیت را دارد اگر کسی این دارو را خورد و آن خاصیت را نداشت معلوم میشود دارو نبود دیگر معلوم میشود این نماز مقبول نیست یعنی نماز ملفوظ است نماز آن است که ناهی عن الفحشاء و المنکر باشد حالا جمع بندی نهایی البته در قیامت مشخص میشود ولی بالأخره به ما گفتند که «حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا» خودتان را بسنجید مراقب باشید مراقبت داشته باشید محاسبت داشته باشید خب اگر آدم نتواند تشخیص بدهد چه مراقبتی؟ چه محاسبتی پس معلوم میشود میشود فهمید آن عمقش البته مربوط به قیامت است اما این ظاهرش را که آدم میتواند تشخیص بدهد که این روزه مقبول شد نماز مقبول شد یا نشد.
سؤال: ... جواب: آن صغیره است آن که مطابق با قرآن کریم است ﴿ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفر عنکم سیئاتکم﴾ نه «معاذ الله» گناه کبیره خب گناه کبیره با خود آیه سازگار نیست آیه دارد که نماز ﴿تنهی عن الفحشاء و المنکر﴾ نه تجتمع خب کسی هم نماز بخواند هم معصیت کبیره بکند این که تنهی نشد که این تجتمع شد.
سؤال: ... جواب: بله منتها قرآن روی عنایت الاهی روی عفو الاهی وعده داد فرمود ﴿ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفر عنکم سیئاتکم﴾ تعبیر صغیره ندارد ولی تعبیر سیئه دارد در قبال کبایر این تقابل و تفصیل قاطع شرکت است معلوم میشود این سیئات، سیئات صغیره است چون فرمود اگر گناه کبیره را ترک کنید ما از گناهان کوچک شما میگذریم یک بحث این است که اصلاً ما گناه کوچک نداریم همهاش کبیره است معصیت کبیره است برای اینکه نافرمانی خداست آن یک بحث است قهراً طبق آن بحث کبیره بودن مساوی با معصیت است معصیت بودن مساوی با کبیره است کل معصیة کبیرة لکن این کبایر را که باهم میسنجند بعضیها بالقیاس الی بعض صغیراند بعضیها بالقیاس الی بعضی کبیر یا اکبرند آن وقت صغیره و کبیره از یک نسبت به دست میآید برابر صغیره و کبیره که از نسبت به دست آمد از این آیه معلوم میشود که اگر کسی موفق شد گناهان کبیره را ترک بکند خدای سبحان بر اساس لطف و عنایتی که دارد وعده داد که اگر کسی اهل کبیره نبود ما از معاصی صغیرهاش میگذریم ﴿ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفر عنکم سیئاتکم﴾ وگرنه اگر کسی مبتلا به گناه کبیره بشود «معاذ الله» که خوب این صلاة با آن کبیره جمع شد.
«و الحمد لله رب العالمین»
- مهمترین مشکل اخلاقی
- اشتباه قوم شعیب(ع)، کم فروشی بود
- استهزاء قوم مدین نسبت به حضرت شعیب (ع)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿و الی مدین اخاهم شعیبا قال یا قوم اعبدوا الله ما لکم من إلٰه غیره و لا تنقصوا المکیال و المیزان انی اریٰکم بخیر و انی أخاف علیکم عذاب یوم محیط﴾ ﴿و یا قوم أوفوا المکیال و المیزان بالقسط و لا تبخسوا الناس اشیاءهم و لا تعثوا فی الارض مفسدین﴾ ﴿بقیت الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین و ما أنا علیکم بحفیظ﴾
گرچه در سورهٴ مبارکهٴ اعراف بخشی از قصه شعیب (سلام الله علیه) مطرح شد اما بخش دیگری که اینجا ارائه شد با نکات خاص خود همراه است در این دوازده آیه سورهٴ مبارکهٴ هود که مربوط به قصه شعیب (سلام الله علیه) است خلاصه برنامه های تبلیغی شعیب (سلام الله علیه) به قومش ابلاغ شد پاسخی که قوم دادند آن هم بیان شد نظری که وجود مبارک شعیب اعلام کرد آن هم ارائه شد جمع بندی که سر انجام تلخ این قوم هست آنها هم بازگو میشود بخش اول که خلاصه برنامه تبلیغی وجود مبارک شعیب است که در دیروز مطرح شد یکی دعوت به توحید است که دعوت همه انبیاست توحید به مراتب خاص مخصوصاً توحید عبادی بعد از مسئله اعتقاد و توحید و پرستش مسئله اخلاقی جامعه مطرح است مشکلترین مسئله اخلاقی قوم شعیب در سرزمین مدین کم فروشی بود وجود مبارک شعیب (سلام الله علیه) این مطلب را با چندین تأکید تبیین کرد گاهی به صورت نهی از عیب و نقص گاهی به صورت امر به قسط و عدل گاهی این را معلل کرده است به مسائل اجتماعی گاهی معلل کرده است به مسائل کلامی گاهی هم به آن اصول کلی دعوت کرده است گاهی هم به مسائل بین المللی عنایت کرد که همه اینها در این بخشهای اول مطرح است فرمود ﴿و لا تنقصوا المکیال و المیزان﴾ کسانی که مبتلا به کمفروشی بودند دو تا مشکل داشتند یکی اینکه در موقع گرفتن زیاد میگرفتند یا مثلاً اگر زیاد نمیگرفتند کمال میگرفتند ﴿الذین اذا اکْتالوا علی الناس یستوفون٭ و اذا کالوهم او وزنوهم یخسرون﴾ موقع دادن کم میدادند موقع گرفتند با پیمانههای پر میگرفتند اینها مخففاند اینها کمدهاند و وای هم بر اینهاست گرچه به حسب ظاهر مکیال و میزان ناظر به مواد غذایی است نظیر جو و گندم و امثال ذلک اما به قرینه آیه بعد که فرمود ﴿وَ لاٰ تبخسوا الناس اشیاءهم﴾ یک پیمانه و یک وزن عمومی هم باید باشد اگر سخن از جو و گندم و برنج است مکیال و میزانشان مشخص است اما اگر سخن از عقاید است سخن از اخلاق است سخن از معارف است سخن از فقه و حقوق است این میزان خاصی میطلبد همان طوری که در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید میزانهای مادی مشخص است میزان برای کالاهای مصرفی مشخص است میزان برای شعر و قافیه و عروض در فن عروض مشخص است که این شعر به وزن فلان است و فلان قصه به این وزن است فلان غزل به این وزن است هوا را بخواهند بسنجند درجه دما و حرارت بدن را بخواهند بسنجند همه اینها یک میزان خاص دارد اما حق را بخواهند بسنجند امور مجرد را بخواهند بسنجند نه از باب وزن فاعلات فاعلات یا فعول فعول است نه از باب وزن جو و گندم است نه نظیر دما سنج است با هیچ کدام از این اوزان توزین نمیشود چه اینکه اعمال انسان را هم بخواهند بسنجند با این وزنها سنجیده نمیشود قهراً یک میزان دیگری میطلبد و یک وزن جدایی تا این موزونها را در آن میزان با آن وزن بسنجند الان اگر کسی خواست یک نانی را بسنجد یک ترازویی لازم است که از این ترازو به میزان یاد میشود یک یک وزن لازم است که آن سنگ کیلو را میگویند وزن این دو این نان را در یک کفهای میگذارند که با آن سنگ همسنگ باشد و هم وزن باشد این را میگویند موزون این سه در هر توزینی این سه عنصر لازم است میزان وزن و موزون گاهی هم ممکن است خود آن میزان و ابزار خاصی که دارد با یک کفه کار را حل بکند نظیر میزانهایی که تازگی اختراع شد ولی بالأخره یک وزنی لازم است که مناسب با آن موزون باشد آن موزون را با آن وزن در سایه آن میزان میسنجند حالا عقاید را اخلاق را معارف را احکام را مصالح و مفاسد را اینها را با کدام وزن میسنجند واحد سنجش اینها نه نظیر واحد سنجش نان وگوشت است نه نظیر واحد سنجش دماست و مانند آن ما میخواهیم اعمال اشخاص را بسنجیم عقاید اشخاص را بسنجیم اوصاف افراد را بسنجیم این وزن خاصی دارد قهرا آن وزن یک میزان و ترازوی مخصوصی هم دارد در سورهٴ مبارکهٴ اعراف قبلاً این بحث گذشت آیه ٨ سورهٴ مبارکهٴ اعراف مبسوطاً این بحث گذشت که فرمود ﴿والوزن یومئذ الحق فمن ثقلت موازینه فاولئک هم المفلحون٭ و من خفت موازینه فاولئک الذین خسروا انفسهم﴾ فرمود وزن در معاد حق است نه الوزن حق مثل اینکه بگوییم الموت حق الساعة حق الجنة حق آنجا حق یعنی ثابت بهشت هست جهنم هست مرگ هست صراط هست کتاب هست این ﴿والوزن یومئذ الحق﴾ است نه والوزن حقٌ نه اینکه وزنی هست اگر آیه این بود که والوزن حق مثل اینکه بفرماید والموت حق و المعاد حق و الجنة حق و النار حق یعنی حقٌ یعنی ثابتٌ اما اینجا با الف و لام است یعنی اگر خواستیم ما عقاید را اخلاق را معارف را بسنجیم با حقیقت میسنجیم حقیقت را در یک طرف میگذاریم نماز این شخص را دین این شخص را عقیده این شخص را معرفت و محبت او را هم در یک طرف میگذاریم یا سبک است یا سنگین ﴿والوزن یومئذ الحق﴾ این حق در مقابل باطل است نه حق است یعنی صادق است اگر آیه به ما فرمود ﴿وَ لاٰ تبخسوا الناس اشیاءهم﴾ در معارف هست در اخلاق هست در حقوق هست در فقه هست در احکام هست اینها را که با سنگ و متر و مانند آن نمیسنجند پس یک وزن عمومی دارد آن وزن عمومی حقیقت است و حقیقت و حق بودن هر چیزی هم به حسب خود اوست اگر ما یک وزن خاص داریم که با همه اشیا قابل همسنگ شدن است در چنین شرایطی میشود گفت ﴿وَ لاٰ تبخسوا الناس اشیاءهم﴾ یعنی یک وزنی است که هر چیزی را هم میشود با آن سنجید همه اشیاء را با سنگ کیلو و با پارامتر و با دماسنج که نمیشود نماز و روزه را سنجید یک چیزی است که با آن میسنجیم با این اوزان خاص نمیشود سنجید که این آقای محقق و پژوهشگر سنگ تمام گذاشت یا نه پس یک وزنی لازم است که با آن وزن ما بتوانیم هر چیزی را بسنجیم چون فرمود ﴿وَ لاٰ تبخسوا الناس اشیاءهم﴾ این همان حقیقت است قهراً یک ترازویی هم لازم است که آن ترازو در اثر داشتن این وزن بتواند به ما پاسخ بدهد که این موزون درست است یا درست نیست حالا ما خواستیم نماز و روزه را بسنجیم خب یک طرف را حق باید بگذاریم یک طرف هم نماز و روزه آن هم در کدام شاهین و ترازو یک ترازویی بالأخره لازم است دیگر برای ماها انسان کامل میزان است اینکه ما در سلام به پیشگاه حضرت امیر (سلام الله علیه) عرض میکنیم «السلام عَلَی میزان الاعمال» همین است ما عقایدمان را با اینها میسنجیم اعمالمان را با اینها میسنجیم اخلاقمان را با اینها میسنجیم اینها میزان الاعمالاند اینجا عمل در برابر عقیده و اخلاق نیست عمل اعم از جانحی و جارحی است هم عمل قلب را هم عمل زبان را هم عمل دست و پا را شامل میشود قهراً آنها میشوند میزان الاعمال آیات قرآن هم که عدیل اینهاست میشود حق میشود وزن آن وقت ما خود را با آیات قرآن و سنت اهل بیت (علیهم السلام) که وزناند میسنجیم ترازو هم آنها هستند و اگر وزن و میزان یکی بود هم جای تعجب نیست چه اینکه ما در بحثهای عادی هم کم و بیش داریم پس ما یک وزن عمومی لازم داریم که با آن وزن عمومی بتوانیم هر چیزی را بسنجیم اگر فرمود ﴿وَ لاٰ تبخسوا الناس اشیاءهم﴾ پس وزنی هم هست که برابر با کل شیء باشد این همان وزنی است که در آیه ٨ سورهٴ مبارکهٴ اعراف آمده است ﴿والوزن یومئذ الحق﴾ و در قیامت همین وزن ظهور میکند
مطلب دیگر این است که
سؤال: ... جواب: برای رفع جهل یا ادعا یا غرور خود مدعیان است نه برای ذات اقدس إلاه خب شخص اگر بخواهند محاسبه بکنند این در قیامت میگوید حساب من را برسید ببینید که من کار خوب کردم یا نه یک عده هستند که ﴿و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا﴾ بعد وقتی که اعمالشان سنجیده شد معلوم میشود که خیلی از کارهایشان یک پسوند و پیشوندی داشت حتماً باید به نام او باشد یا چهارتا صلواتی هم برای او بفرستند وگرنه کار انجام نمیداد خب این را از درون درون او درمیآورند میگویند این مگر نبود مگر یک پیشوندی نداشتی مگر پسوندی نداشتی مگر فلان جا گله نکردی مگر نگفتی که چرا اسم مرا نبردند مگر این بازی را در نیاوردی که چرا من اول نرفتم خب اینها را باید دربیاورند دیگر ما هم مشکلمان این است که آن نقصهایمان یادمان میرود فقط خوبیهایمان یادمان میماند فرمود این چنین نیست ﴿احصاه الله و نسوه﴾ اینها خیلی چیزها را فراموش کردند ولی خدا به حساب آورده شماره کرده بعد وقتی در قیامت نامه اعمال نشان میدهند میگویند ﴿لا یغادر صغیرة و لا کبیرة الا أحصاها﴾ ما که یادمان نیست ٢٠ سال قبل فلان جا با چه انگیزهای آن کار را کردیم اصل کار خوب یاد ماست اما آن که دلمان خواست اول اسم ما را ببرند آن دیگر از یادمان میروند آن را هم درمیآورند در ترازو میگذارند میگویند آقا تو این کار را برای خودت کردی نه برای خدا آن وقت انسان میفهمد بدهکار است اگر این چنین نباشد که خیلیها ادعا دارند که ما فلان کار را کردیم فلان کار را کردیم فلان کار را کردیم خب
پس ما یک وزن عمومی داریم و یک میزان عمومی داریم با آن موزونهای عام که ﴿و لا تبخسوا الناس اشیاءهم﴾
مطلب دیگر این است که بخس که به معنی نقص است نقص همیشه در مقابل عیب است ولی اینجا نظیر «المسکین و الفقیر اذا اجتمعا افترقا و اذا افترقا اجتمعا» از این قبیل است بیان ذلک این است که بخس به آن نقص میگویند ما یک نقص داریم و یک عیب اینها کاملاً از هم جدایند البته گاهی جامعی هست که اینها را زیر مجموعه خود میگیرد اگر یک فرشی سه در چهار باشد فرش نو و سالم باشد ولی آن اتاق آن سالن مساحتش هشت متر باشد نه متر باشد این فرض معیب نیست ولی ناقص است فرش سه در چهار یعنی دوازده متر نمیتواند مثلاً اتاقی را که مساحتش ١٦ متر است ١٧ متر است این را پر کند یا فرش دو در سه نمیتواند آن اتاقی را که مساحتش ١٠ متر است این را پر کند این ناقص است نه معیب، معیب آن است که بعضی از جاهایش زده باشد سوخته باشد و نخش در رفته باشد آن را میگویند عیب این را میگویند نقص در فقه یکی خیار عیب میآورد یکی خیار تبعض سفقه میآورد اینها کاملا مرزش از هم جداست نقص چیز دیگری است عیب چیز دیگری است گاهی تحت عنوان جامع مطرح است اینجا که فرمود ﴿و لا تبخسوا الناس اشیاءهم﴾ اگر چیزی کم بدهد بخس است کم ندهد ولی معیب بدهد باز هم بخس است بازگشت این عیب هم در حقیقت به بخس و نقص است برای اینکه آن جای خالی را پر نکرده این که فرمود ﴿و لا تبخسوا الناس اشیاءهم﴾ تنها ناظر به این نیست که کم ندهید معیب هم ندهید هم باید کامل باشد هم باید سالم باشد خب این را هم معلل فرمود به جمله اجتماعی که شما که وضع مالیتان خوب است چه داعی دارید حالا کم بدهید یا نه فطرتتان آماده پذیرش این نصیحت است با آن سه وجهی که در بحث دیروز گذشت ﴿انی اراکم بخیر﴾ بعد هم تحدید فرمود به خطر فراگیر حالا معلوم نیست این خطر فراگیر در خصوص دنیاست یا در خصوص آخرت است یا هر دو بالأخره یک روزی فرا میرسد که مشکلات شما را فرو میبرد و فراگیر شماست محیط به شماست راهی برای فرار ندارید این مطالب را با بیان عاطفی ذکر فرمود میبینید انحای تأکید هم در نحوه محاوره است هم در الفاظ در الفاظ با آن تعلیل علمی جمله اسمیه و تعلیل کردن اینها میشود تأکید از نظر فرهنگ محاوره هم یا قوم یا قوم را هم تکرار میکند یک وقت است یا ایها الناس است یک وقت یا قوم یا قوم این یا قوم گفتن این اهالی مدین را به خود اسناد دادن اینها را تقریباً یک قبیله دانستن یک پیام عاطفی را به همراه دارد که بلکه آنها جذب بشوند فرمود ﴿و یا قوم أوفوا المکیال و المیزان بالقسط﴾ در جریان فرعون و امثال فرعون برای تثبیت و تأکید مطلب میفرماید ﴿قومه و ما هدی﴾ این ﴿و ما هدیٰ﴾ که نفی هدایت است تأکید همان اضلال است اگر به یکی از این دو جمله اکتفا میشد مسئله حل بود اما هر دو را ذکر فرمود فرمود ﴿و أضل فرعون قومه و ما هدیٰ﴾ این جا هم از همین قبیل است نهی از نقص است امر به ایفاء نهی از نقص را قبلاً ذکر فرمود امر به ایفا را بعد ﴿و یا قوم اوفوا المکیال و المیزان بالقسط﴾ این قسط همان عدل است این قسط و عدل همان حق است و این را هم سرپلی قرار داد برای اینکه به آن ﴿و لا تبخسوا الناس اشیاءهم﴾ برسد از اینجا کم کم همان طوری که الان میگویند وضعیت محلی و منطقهای و بین المللی این هم همین تعبیرات را دارد اول در فضای داخلی فرمود با یکدیگر کیل و پیمانه سالم و کامل رد و بدل کنید بعد کم کم از محل گذشته به منطقهای و بین المللی میرسد سخن از مردم است سخن از قبیله و قوم مدین و اینها نیست با هر کسی معامله میکنید صادرات دارید واردات دارید چیزی را کم ندهید از اینجا هم توسعه پیدا کرده در مسائل خرید و فروش به مسائل زیست محیطی به مسائل امنیتی و مسائل اجتماعی فرمود اصلاً شما هر جا هستید چه در شهر خودتان چه خارج از شهر در منطقه هستید یا خارج از منطقه در سطح بین الملل مناطق دور هستید هر جا هستید مواظب باشید آنجا را آلوده نکنید ﴿و لا تعثوا فی الارض مفسدین﴾ این ناظر به محیط زیست است ناظر به امنیت جهانی است فساد گاهی مربوط به محیط زیست است گاهی مربوط به امنیت است امنیت گاهی در مرزهاست گاهی در داخل شهرهاست گاهی انسان در شهر خود باعث فساد یک سرزمینی میشود گاهی وارد یک سرزمینی میشود و آنجا را فاسد میکند فرمود در هر جای زمین هستید باعث فساد نباش نه فساد آن جایی که هستی نه فساد جای دیگر را به عهده بگیر و دخالت بکن ﴿و لا تعثوا فی الارض مفسدین﴾ نه تنها در مدین این حرف همه انبیاست.
سؤال: ... جواب: نه این چنین نیست که حالا اگر از مدین درآمدید رفتید مصر آنجا فساد جایز باشد چون قرینه لبی او را همراهی میکند این معنایش این نیست که شما که در مدین هستید آشوب نکنید ولی اگر رفتید به جای دیگر ترور عیب ندارید فساد عیب ندارد آب مردم را آلوده کنید محیط مردم را آلوده کنید این طور نیست ﴿و لا تعثوا فی الارض مفسدین﴾ این مفسدین حال تأکیدی است برای تعثوا یعنی لا تفسدوا خب.
ملاحظه فرمودید هم از نظر محاوره با تأکید همراه بود هم از نظر الفاظ هم از نظر تحلیل هم از نظیر تعلیل هم از نظر تعمیم فرمود این حرف من مخصوص مدین نیست مخصوص شماها نیست علتهای دنیایی هم دارد علتهای اخروی هم دارد خب این اهتمام به حقوق باعث شد که این تأکید همه جانبه مطرح بشود ﴿و یا قوم اوفوا المکیال و المیزان بالقسط﴾ ﴿و لا تبخسوا الناس اشیاءهم﴾ قهراً همان طوری که در معاملات میگویند مشاهده کافی نیست معامله غرری باطل است انسان باید وزن را بدانید موزون را بداند در مطالب علمی هم بشرح ایضاً همچنین تا انسان چیزی برای او مسلم نشد روشن نشد نه میگوید و نه مینویسد اگر گفتار ما و نوشتار ما نظیر این کیل و پیمانه و وزن حساب شده باشد قهراً جای بسیاری از نقدها نخواهد بود برای اینکه درست نوشتن و دقیق نوشتن هم کم است و هم افراد را قانع میکند و این نیازمند به معرفت قسط است که آدم قسط را بداند عدل را بداند حق را بداند برای اینکه تا وزن را نداند که نمیتواند عملا توزین کند بعد عرضه کند عرضه قبل از توزین همین مفاسد را به همراه دارد عرضه بعد از توزین حق است توزین هم به این است که انسان قسط شناس باشد. خوب
بعد هم فرمود در بین این امور یک چیزی برای شما میماند برکت این کار میماند اثر این کار میماند ماندن دو قسم است یک بقای مذموم است یک بقای محمود و ممدوح بعضیها هستند که میمانند برای اینکه فاسدتر بشوند تلختر بشوند این را ذات اقدس إلاه درباره تبهکارانی که به آنها مهلت داده شد فرمود ﴿و لا یحسبن الذین کفروا انما نملی لهم خیر لانفسهم انما نملی لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین﴾ که همین مضمون را وجود مبارک زینب کبرا (سلام الله علیها) در دار الاماره کوفه به ابن زیاد خطاب کرد فرمود شما خیال نکنید حالا ماندید به سود شماست این مثل میوه حنظل است که هر چه بماند تلختر میشود خدای سبحان به شما مهلت داده است که بیشتر بمانید تا بیشتر عذاب بشوید این بقای مذموم است در اینجا نفرمود مطلق بقا خوب است فرمود برای شما خوب است ﴿بقیت الله خیر لکم﴾ اما ﴿ان کنتم مومنین﴾ اگر بقیه به الله اسناد داده بشود این خیر است ولی اگر شما بخواهید از این خیر الاهی طرفی ببندید باید مؤمن باشید یعنی هر که بماند خب فرعون هم الان نامش هست لکل موسی فرعون یا لکل فرعون موسی هر دو باقیاند اما یکی با عذاب باقی است جهنم هم باقی است بهشت هم باقی است شیطان هم باقی است فرشته هم باقی است اما یکی با طرد و طرح و لعن باقی است یکی با رحمت و عاطفه و مهر باقی است این بقای محمود را خدا وعده داده است فرمود ﴿بقیّت الله خیر لکم ان کنتم مومنین﴾ بعد هم فرمود من حجت خدایم نه حفیظ ﴿و ما انا علیکم بحفیظ﴾ ما این چنین نیست که شما را به اجبار وادار کنیم به یک سمت ما حفیظ به معنای مجبر نیستیم در سورهٴ مبارکهٴ انعام سورهٴ مبارکهٴ نساء اینها درباره وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علی و آله و سلّم) رسیده است که تو حفیط نیستی آیه ٨٠ سورهٴ مبارکهٴ نساء این است که ﴿من یطع الرسول فقد أطاع الله و من تولی فما ارسلناک علیهم حفیظا﴾ تو که اینها را مجبور نمیکنی برای مجبور کردن اینها هم که نیامدی تو راهنمای اینها هستی ﴿لیهلک من هلک عن بینة و یحییٰ من حی عن بینة﴾ این بخش اول قصه شعیب (سلام الله علیه) البته نکاتی هم هست که ممکن است در روزهای بعد مطرح بشود.
بخش دوم از اینجا شروع میشود آنها وقتی که این مطالب اعتقادی کلامی اخلاقی و اجتماعی و حقوقی وجود مبارک شعیب را شنیدند میگفتند شعیب (سلام الله علیه) خیلی نماز میخواند در بین عبادتها نماز او چشمگیرتر بود حقیقت نماز هم امر به معروف دارد هم نهی از منکر اما آنها این را به زبان استهزاء «معاذ الله» گفتند ﴿قالوا یا شعیب أصلاتک تأمرک﴾ غالباً مفرد خواندهاند بعضیها به قرائت شاذ جمع خواندند صلوات خواندند معروف همین مفرد است ﴿أصلاتک﴾ اینجا صلاتک تامرک او بالعکس جمع است مگر آن شاذ مفرد باشد ﴿أصلاتک تامرک أن نترک﴾ این نمازهایی که میخوانی چون پر نماز بود این نمازهایی که میخوانی نمیگذارد که ما امر بکنی که این حرفها را میزنی؟ این را به عنوان مسخره میگفتند ولی حقیقت این است که نماز بله امر به معروف دارد نهی از منکر دارد اگر ﴿ان الصلاة تنهیٰ عن الفحشاء و المنکر﴾ خب تأمر بالمعروف هم جلوی منکر را میگیرد هم ما را وادار به معروف میکند یک نور است خب نور خاصیتش این است که بالأخره انسان را وادار بکند از چاه بپرهیزد به صراط مستقیم تن در بدهد آنها روی استهزاء میگفتند ولی حقیقت بله این است صلاة این طور است صلاة هم سهم اساسی که دارد این است عمود دین است وقتی عمود دین بود خب دین را نگه میدارد دیگر مانع سقوط دین است و قبلاً هم ملاحظه فرمودید سر اینکه به ما گفتند ﴿اقیموا الصلاة﴾ یا ﴿یقیمون الصلاة﴾ مقیمون الصلاة ﴿مقیم الصلاة﴾ هرجا سخن از نماز است سخن از اقامه هست گاهی هم یصلی صلی و مانند آن مطرح است ولی بالأخره سخن از قرائت نماز نیست برای اینکه نماز خواندنی نیست اگر این کتاب، کتاب حکمت است و القرآن الحکیم است یک و کتاب حکیم صدر و ساقهاش هماهنگ است همگون است دو، اگر نماز عمود است عمود را نمیخوانند عمود را اقامه میکنند باید بگوید اقیموا و همیشه هم گفت اقیموا اگر یک وقتی در یک آیهای بگوید نماز بخوانید جای سؤال است مگر ستون خواندنی است اما همهاش سخن از اقامه است و یقیموا است و تقیمون است بله این میشود کتاب حکیم یک طور حرف زدن خاصیت حکمت است ستون را شما اقامه کنید وجود مبارک شعیب (سلام الله علیه) هم خیلی پر نماز بود آنها هم روی مسخره «معاذ الله» گفتند این نمازها این حرفها را میزند بله خب نمازها این حرفها را میزند نماز عبادت خداست استعانت به خداست توجه به سوی خداست با این مال حرام که انسان نمیتواند جامهای در بر کند مکانی تهیه کند فرشی تهیه کند و ﴿ایاک نعبد و ایاک نستعین﴾ بله صلاة تأمر صلوات تأمر به دلیل اینکه ﴿ان الصلاة تنهیٰ عن الفحشاء﴾ مگر آن جا اسناد نهی به نماز مجاز است اسناد نهی به نماز اسناد الی ما هو له است مجاز نیست اسناد امر هم به صلاة اسناد الی ما هو له است اسناد مجاز نیست بله نماز امر میکند ولی آنها نمیپذیرند.
سؤال: ... جواب: بسیار خب دین هم باشد مگر دین امر میکند یا این شعب امر میکند دین یک سلسله قواعد است اگر گفته شد دین امر میکند یعنی حقیقت دین بله حقیقت دین امر میکند نهی میکند اگر این کتاب مدوّن باشد بله این وجود کتبی امر و نهی است در حقیقت خدا امر میکند ﴿ان الله یامر بالعدل و الاحسان﴾ اسناد امر به خداست صحیح است خدای سبحان نهی میکند از گناه امر میکند به فضیلت و امر خدا و نهی خدا در این کتاب نوشته است این مکتوب امر نمیکند این کتابت امر است نه خودش آمر باشد و اما حقیقت دین بله امر میکند حقیقت صلاة امر میکند
سؤال: ... جواب: یک وقتی آدم میخواند قرائت است لذا چنین نمازی ناهی از فحشا و منکر هم نیست هم نمازش را میخواند هم گناهش را میکند این نماز جلوی معصیتش را نمیگیرد که ما الان اگر خواستیم بفهمیم نماز ما مقبول است یا نه این دیگر لازم نیست به معاد برسد که در معاد شفافتر و روشنتر میشود بله اما اگر ما نماز ظهر و عصر را خواندیم تا غروب خواستیم بفهمیم این نماز ما مقبول است یا نه اگر تا غروب الحمد لله کار خلافی نکردیم چشم ما گوش ما دست ما پاک بود معلوم میشود نماز مقبول بود اگر خدای ناکرده از مسجد و معبد درآمدیم دست به گناه زدیم خب اطمینان داریم این نماز مقبول نیست دیگر ما منتظر چه چیزی باشیم؟ حالا که نماز این است که این کار را بکند ﴿تنهی عن الفحشاء و المنکر﴾ حالا اگر گفتند این دارو این خاصیت را دارد اگر کسی این دارو را خورد و آن خاصیت را نداشت معلوم میشود دارو نبود دیگر معلوم میشود این نماز مقبول نیست یعنی نماز ملفوظ است نماز آن است که ناهی عن الفحشاء و المنکر باشد حالا جمع بندی نهایی البته در قیامت مشخص میشود ولی بالأخره به ما گفتند که «حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا» خودتان را بسنجید مراقب باشید مراقبت داشته باشید محاسبت داشته باشید خب اگر آدم نتواند تشخیص بدهد چه مراقبتی؟ چه محاسبتی پس معلوم میشود میشود فهمید آن عمقش البته مربوط به قیامت است اما این ظاهرش را که آدم میتواند تشخیص بدهد که این روزه مقبول شد نماز مقبول شد یا نشد.
سؤال: ... جواب: آن صغیره است آن که مطابق با قرآن کریم است ﴿ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفر عنکم سیئاتکم﴾ نه «معاذ الله» گناه کبیره خب گناه کبیره با خود آیه سازگار نیست آیه دارد که نماز ﴿تنهی عن الفحشاء و المنکر﴾ نه تجتمع خب کسی هم نماز بخواند هم معصیت کبیره بکند این که تنهی نشد که این تجتمع شد.
سؤال: ... جواب: بله منتها قرآن روی عنایت الاهی روی عفو الاهی وعده داد فرمود ﴿ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفر عنکم سیئاتکم﴾ تعبیر صغیره ندارد ولی تعبیر سیئه دارد در قبال کبایر این تقابل و تفصیل قاطع شرکت است معلوم میشود این سیئات، سیئات صغیره است چون فرمود اگر گناه کبیره را ترک کنید ما از گناهان کوچک شما میگذریم یک بحث این است که اصلاً ما گناه کوچک نداریم همهاش کبیره است معصیت کبیره است برای اینکه نافرمانی خداست آن یک بحث است قهراً طبق آن بحث کبیره بودن مساوی با معصیت است معصیت بودن مساوی با کبیره است کل معصیة کبیرة لکن این کبایر را که باهم میسنجند بعضیها بالقیاس الی بعض صغیراند بعضیها بالقیاس الی بعضی کبیر یا اکبرند آن وقت صغیره و کبیره از یک نسبت به دست میآید برابر صغیره و کبیره که از نسبت به دست آمد از این آیه معلوم میشود که اگر کسی موفق شد گناهان کبیره را ترک بکند خدای سبحان بر اساس لطف و عنایتی که دارد وعده داد که اگر کسی اهل کبیره نبود ما از معاصی صغیرهاش میگذریم ﴿ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفر عنکم سیئاتکم﴾ وگرنه اگر کسی مبتلا به گناه کبیره بشود «معاذ الله» که خوب این صلاة با آن کبیره جمع شد.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است