- 755
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 30 تا 33 سوره بقره – بخش سوم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 30 تا 33 سوره بقره – بخش سوم
- دلایل قبول امانت الهی توسط انسان
- بحث علم الهی و خلافت انسان
- ورثه علم انبیا نه مالک علم انبیاء
- علم انسان کامل
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ٭ وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلاَئِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونی بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ٭ قَالُوا سُبْحَانَکَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ ٭ قَالَ یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَّکُمْ إِنی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ
سؤالی که فرشتگان از خدای سبحان کردند اگر بتوان برای این سؤال در قرآن نظیری یافت مشابه همان سؤالی است که موسىٰ از خضر(علیهما الصّلاة وعلیهم السّلام) داشت سؤالی است برای استعلام و استخبار. انسان وقتی در برابر یک حقیقت عظیم قرار میگیرد و میخواهد بفهمد قهراً به خود اجازهٴ سؤال میدهد سؤالی که در او هیچ نحوه شائبهٴ اعتراض نیست نظیر سؤالی که در جریان طالوت در سورهٴ مبارکهٴ بقره ذکر شده است از آن قبیل نیست. آیهٴ ٢٤٧ سورهٴ بقره اینست که: *«و قَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکاً قَالُوا أَنی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَلَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ»*﴿1﴾ وقتی پیامبر آن روز فرمود: خدا طالوت را به عنوان زمامدار برای شما انتخاب کرد آنها گفتند که او سمت زمامداریِ بر ما را ندارد ما به زمامداری از او أحق و أولائیم *«وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ»* این یک سؤال اعتراضآمیز است و دلیلشان هم اینست که این طالوت که از مال زیادی برخوردار نیست *«وَلَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ»* ما نسبت به او أولی و أحقّیم. فرشتگان این جمله را بالصّراحه ذکر نکردند نگفتند نحن أولی بالخلافة منه، نگفتند ما به خلافت از او سزاوارتریم بلکه عرض کردند اگر منظور شما تسبیح و تقدیس است که ما داریم و از انسان هم جز سفک دماء و افساد فی الأرض کاری ساخته نیست نکتهٴ این کار چیست؟ نکتهٴ جعل خلافت چیست؟ سؤال اینها سؤال آمیخته با اعتراض نیست فقط استخبار محض است و اگر بتوان برای سؤال فرشتهها نظیری ذکر کرد سؤالهایی که موسای کلیم از خضر(سلام الله علیهما) داشت این نظیر خوبی است که سؤالش استخبار است فقط سؤال کرد چرا شما این کشتی را سوراخ کردید سؤال کرد چرا این شخص را کشتید. سؤال کرد *«لو شئت لتّخذتَ علیه أجراً»*﴿2﴾. چرا رایگان برای بنّایی و معماری این دیوار زحمت مىکشی و امثال ذلک، که این سؤال استخباری است و اگر کسی ظرفیت علمیش محدود باشد نسبت به بالاتر از خود سؤال استخباری دارد خدای سبحان هم فرمود «إنی أعلم ما لا تعلمون» اینها هم پذیرفتند.
سؤال ...
جواب: یعنی به حسب ظاهر سازگار نیست. عرض کردیم اگر بتوان در قرآن نظیری برای سؤال فرشتهها ذکر کرد آن نزدیکترین نظیر است.
سؤال ...
جواب: آن اصلاً درخواست است، استعلام است یعنی راه احیای موتی است آن سؤالها با سؤالهای دیگر فرق دارد. آن جا اصلاً استفهام نیست *«ربّ أرنی کیف تحی الموتىٰ»*﴿3﴾ درخواست است.
تقدّم آفرینش آدم بر تعلیم اسماءخدای سبحان هم فرمود: *«إنی أعلم ما لا تعلمون»* این کار تمام شد دیگر فرشتهها حرفی نداشتند خدای سبحان انسان را آفرید و علوم اشیا را به او آموخت آنگاه فرمود به این که: آن حقایق را بر فرشتگان عرضه کرد به فرشتگان فرمود: *«أَنْبِئُونی بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ»* فرشتگان عرض کردند که *«لا علم لنا إلاّ ما علّمتنا»* آنگاه خدای سبحان به حضرت آدم فرمود: «یا ٰادم أنبئهم بأسمائهم» یعنی بین آیهٴ قبل و آیهٴ بعد جریان آفرینش آدم فاصله شد خدای سبحان فرمود: *«إنی جاعل فی الأرض خلیفة»* ملائکه عرض کردند *«أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ»* خدای سبحان فرمود: *«إنی أعلم ما لا تعلمون»* این تمام شد دیگر فرشتگان سؤالی نداشتند این مسأله تمام شد و خلقت انسان شروع شد. انسان را خدا خلق کرد. آدم ابوالبشر را خدا خلق کرد حقایق را به او آموخت بعد آن حقایق را بر ملائکه عرضه کرد ملائکه گفتند ما نمیدانیم خدای سبحان فرمود به این که *«أنبئهم بأسمائهم»*.
سؤال ...
جواب: بله، چون خدای سبحان فرمود: *«إنی جاعل فی الأرض خلیفة»* و انسان هم که در زمین قرار داشت.
سرّ برتری علم انسان کامل بر فرشتگان
مطلب بعدی آنست که چه طور این علوم را انسان کامل میتواند فرا بگیرد و فرشتگان نمیتوانند فرا بگیرند. برای آن که انسان کامل هم جنبهٴ حسّی دارد و هم جنبههای خیال و وهم و سایر قوای متوسط دارد و هم جنبهٴ عقل و فرشتگان فقط یک جنبه را دارند که جنبهٴ تجرّدات عقلی است لذا نه از لحاظ مسائل علمی قوایی که در حدّ توهّم و تخیّل و احساس باشد دارند نه در مسائل عملى، قوائی از قبیل شهوت و غضب دارند. آنها علمشان در حدّ تجرّد عقلی است و قدرتشان هم در حدّ تجرّد عقلی است که علمشان عین قدرتشان است انسان است که این همهٴ مظاهر علمی و مظاهر عملی را داراست لذا توان آن را دارد که همهٴ اشیا را بفهمد از این جهت انسان شده است متعلّم و آنها متعلّم بلاواسطه نشدهاند.
سؤال ...
جواب: انبیا موجوداتی هستند که غضب و شهوت دارند اکل و شرب دارند و امثال ذلک. الآن کسی که خاتم اوصیا است جای خاتم انبیا است انسان کامل مراد است منظور که پیغمبر نیست امروز ولی عصر ـ أرواحنا فداه ـ انسان کامل است.
مطلب بعدی آنست که آنچه در جریان خلافت نقش دارد.
نقش محوری علم به اسماء در مقام خلافت
در بین اسمای حسنی مسألهٴ علم است گر چه انسان کامل همهٴ حقایق را عالم شد و گر چه برای خدای سبحان هم اسمای حسناست که *«لله الأسماء الحسنىٰ»*﴿4﴾ امّا آنچه در این جریان نقش مهم دارد مسألهٴ علم است لذا هم خدای سبحان در جواب اجمالی ملائکه سخن از علم به میان آورد فرمود: *«إنی أعلم ما لا تعلمون»* سخن از قدرت و سایر اسمای حسنیٰ را به میان نیاورد وهم در مقام برهان تفصیلی و جواب تفصیلی فرشتگان مسألهٴ تعلیم أسما را مطرح کرده است و فرمود: انسان کامل، چیزهایی را میداند که شما نمیدانید قهراً آنچه که محور مسألهٴ خلافت است علم است. چون هم در جواب اجمالی خدای سبحان به فرشتگان فرمود: *«إنی أعلم ما لا تعلمون»* امّا سخن از قدرت و سایر اسمای حسنی به میان نیاورد گرچه اسمای حسنی در مقام ذات عین همند و نفرمود: إنّی أسأل لا أسأل نظیر *«لا یسئل عمّا یفعل»﴿5﴾ آنچنان جواب نداد که جواب تبکیکی باشد نفرمود به شما چه نفرمود من مسئول نیستم شما حق سؤال ندارید آنچه که در سورهٴ انبیا آمده است که *«لا یسئل عمّا یفعل و هم یسئلون»* یعنی خدا اصلاً زیر سؤال قرار نمیگیرد. اینجا فرشتگان خدا را زیر سؤال قرار ندادند خواستند از حکمت کار خدا آگاه بشوند نه بر خدا عتراض کنند تا خدا در جواب بفرماید إنی لا اُسأل به شما چه نه فرمود: إنی لااُسأل و نه سایر اسمای حسنی را در جواب ذکر کرد بلکه آن چه را که هم در جواب اجمالی ذکر کرد و هم در مقام جواب تفصیلی آن را مطرح کرد مسألهٴ علم است
نقش سایر اسماء، زمینهساز یا متمّم کمال
پس خلافت انسان دائر مدار علم است و انسان از آن جهت که عالم است خلیفةالله است گر چه سایر اسمای حسنی هم به عنوان زمینهٴ کمال یا متمّم کمال نقش دارند.
سؤال ...
جواب: آن مقداری که فرشتگان از علم برخوردارند از علوم مجرّده، انسان کامل در همان بُعد هم از ملائکه کاملتر است و آن بعدهای دیگری را که ملائکه فاقدند انسان کامل واجد است انسان کامل هم در معارف از ملائکه أعلم است هم بخشهای دیگری از علم را دارد که ملائکه ندارند.
سؤال ...
جواب: نه علم همه جانبه علم همه جانبه بعد مادی را هم میخواهد. برای این که علمهای احساسی بُعد مادی میخواهد.
بنابراین، آنچه که محور مسألهٴ خلافت است مسألهٴ علم است و هر انسانی که عالمتر باشد به نوبهٴ خود خلافت خدایی را بهتر میتواند نشان بدهد امّا کدام علم؟ خدای سبحان علمی را محور خلافت قرار داد که علم به اسماء الله باشد. ممکن است کسی زمین را بشناسد زمینشناس خوبی باشد یا زیستشناس خوبی باشد یا گیاهشناس یا جانورشناس خوبی باشد یا ستارهشناس خوبی باشد امّا چون موحّد نیست این به اسمای خدا عالم نیست. این به هیچ اسم از اسمای خدا عالم نیست. لذا هیچ سهمی از خلافت ندارد. و آن علم را قرآن کریم مذمّت کرده است و آن گونه از علما را هم مذموم شمرده است. پس اگر کسی همهٴ خواص یک گیاه یا زمین یا دریا را بشناسد این از آن جهت که یک علم مادی است منقطع است ارتباطش از خدای سبحان. این انسان خلیفةالله نیست چون علمش، علم ممدوح نیست این علم به زمین دارد نه به اسم الله. این علم به آسمان دارد نه به اسم خدا. خدای سبحان هم سخن از علم آسمان و زمین را مطرح نکرد. نفرمود من به آدم علم آسمان و زمین آموختم که زمین چیست آسمان چیست حقیقت زمین چیست حقیقت آسمان چیست حقایقی که در عالم هستند من آنها را از این جهت که حقایق عالم اسماءالله هستند یاد انسان کامل دادم. اینها اسم خدایند اینها سمة و علامت و نشانهٴ خدایند. یک وقت کسی زمینشناس است امّا موحّد نیست یک وقت کسی زمین را اسم الله میشناسد به عنوان آیت حق میشناسد این را سمهٴ خدا و نشانهٴ خدا میداند این در همان مقدار از علمی که دارد خلیفةالله است. انسان کامل چون به همهٴ اسرار عالَم، عالِم است میتواند بگوید من هر جا را میبینم وجهالله را میبینم این علم است که انسان را خلیفه میکند. و إلاّ ممکن است کسی همهٴ ستارگان و کهشکانها را بشناسد و دور از رحمت حق باشد و خلیفةالله نباشد. برای این که او آسمانها را شناخت نه اسماءالله را، علمی که اسماءالله را میشناسد از عبادت و اطاعت جدا نیست. چون اسماء، مسمّا میخواهد اینها سمه اویند منظور این اسما هم الفاظ نیست یعنی حقایق، زمین اسم است مسمّای این زمین چیست؟ آسمان اسم است اینها اسم کیست؟ در این دعاهایی که میخوانیم خدایا تو را قسم میدهم به آن اسمی که با آن اسم کوهها رفیع شد با آن اسمت آسمان مرتفع شد با آن اسمت شمس روشن شد با آن اسمت زمین پهن شد آنها حقایق اسمایند یک وقت ما میگوییم زمین این لفظ است و دارای مفهوم، خود زمین اسم است این اسم کیست؟ خود آسمان اسم است اینها اسمای الهیند. شمس اسم است یعنی آن حقیقت شمس اسم است نه این لفظ این لفظ اسم الإسم است. آن نزاع معروف بین بعض اهل کلام اهل معنا که آیا اسم عین مسمّاست یا نه که گفتند «اسم عین المسمّاست من وجه و غیر مسمّاست من وجه» دیگر دربارهٴ اسماء خارجیّه است وگرنه دربارهٴ اسمای لفظیّه که کسی بحث نمیکند کسی بحث نمیکند که این لفظ آیا عین آن عین خارجی است یا نه این مفهوم ذهنی عین وجود خارجی است یا نه بزرگان بگویند اسم عین مسمّاست من وجه و غیر مسمّاست من وجه آن حقایق خارجیّه را میگویند. پس اگر کسی آسمانها را بشناسد و آسمانها را نشانهٴ خدا نداند این خلیفةالله نیست این اسماءالله را نشناخت *«لله الأسماء الحسنىٰ»*﴿6﴾ اگر کسی این حقایق را به عنوان سمهٴ حق، نشانهٴ حق، اسم حق بشناسد موحّد است و خلیفةالله و علمی که به ذوات اینها تعلّق بگیرد امّا ارتباط اینها به خدا تحت پوشش علم نباشد آن علم نه تنها انسان را خلیفةالله نمیکند بلکه انسان را از ساحت قدس اله دور میکند. در سورهٴ مبارکهٴ غافر که دانشمندان مادی را نکوهش میکند در آیهٴ ٨٣ میفرماید: *«فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَاتِ فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِنَ الْعِلْمِ وَحَاقَ بِهِم مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ»*﴿7﴾. وقتی انبیا پیام الهی را به این مردم دادند اینها به همان علوم مادی که داشتند خوشحال بودند همان علم طبّ و علم هندسه و علوم مادی که داشتند به او خوشحال بودند این که میبینیم الآن دنیای علم منهای دین، پیام انبیا را نمیپذیرند برای آنست که به همین علمشان خوشحالند اینها عالم هستند، اینها طبیب هستند، اینها معلّم هستند، اینها منجّم و ستارهشناس هستند، اینها دل دریا را میشکافند امّا این علمی نیست که انسان را خلیفهٴ حق بکند. خدا فرمود: این علم باعث نشاط دنیایی اینهاست. *«فرحوا بما عندهم من العلم»*﴿8﴾ پیام پیامآوران ما را اینها نشنیدند و این سبک گرفتن پیام انبیا، خود اینها را غرق میکند. *«وحاق بهم ما کانوا به یستهزؤن»*. *«حَاقَ بِهِم»* یعنی احاط بهم یعنی این سبک گرفتن پیام انبیا، خود این دانشمندان و روشنفکران را فرو میبرد اینها را غرق میکند و بر اینها محیط میشود. اینها را در همان خواستههای خامشان دفن میکند. *«حاق بهم»* یعنی أحاط بهم پس علمی که به اشیا تعلّق بگیرد و اشیا را اسماء الله نداند این زیانبار است در بحث آیهٴ قبل هم *«خَلَقَ لَکُم مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ»*﴿9﴾ آنجا به عرضتان رسید که خدای سبحان فایدهٴ آفرینش این نظام را همان توحید و تسبیح و تکبیر و تحمید معرفی کرد گاهی میفرماید: ما آسمانها را خلق کردیم *«لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ»*﴿10﴾ گاهی میفرماید به شما نعم دادیم برای اینکه *«ثمّ تَذْکُرُوا نِعْمَةَ رَبِّکُمْ»*﴿11﴾ یا برای این که بگویید *«سُبْحَانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذا وَمَا کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ»*﴿12﴾ یا *«لِتُکَبِّرُوا اللّهَ عَلَی مَا هَدَاکُمْ»*﴿13﴾.
سؤال ...
جواب: منتهی کمتر، لذا خلافت ملائکه کمتر از خلافت انسان کاملتر است خلیفه بالقول المطلق انسان کامل است ملائکه هم خلیفةالله هستند امّا خلافت موسمی و مقطعى. انسان چون همهٴ آن علوم را بیش از ملائکه دارد خلیفهٴ بالقول المطلق است.
وجود شرک رقیق در بسیاری از افراد بشر
یا در جریان قارون میفرماید به این که این علم اقتصادی که نصیبش شده است او به جای این که از این علم حقشناسی کند گفت: *«إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی»*﴿14﴾ معمولاً یک شرک رقیقی در اذهان بسیاری از ماها هست. ما همین که در گفتارمان و نوشتارمان میگوییم خودم زحمت کشیدم و عالِم شدم یا خودم زحمت کشیدم و آن کمال را پیدا کردم این خبر از آن شرک رقیق میدهد که یک روزی بالاخره سربرمیآورد و انسان را گرفتار میکند. اگر انسان مواظب گفتار و رفتارش بود در همهٴ شؤون گفت خدا اعطا کرده است او موحّد است و از آن شرک ظریف و خفی و رقیق محفوظ است چه کسی در مسایل علمی بگوید من خودم زحمت کشیدم علم آموختم چه کسی در مسایل مالی بگوید من خودم زحمت کشیدم مال اندوختم این که به خود نسبت میدهد یک روزی بالآخره این شرک ضعیف سر بر میآورد در موقع امتحان. و انبیا هرگز اینچنین نبودند. همیشه میگفتند *«اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ»*﴿15﴾. این کلمهٴ «م» که در پایان کلمات ما هست یک روزی بالآخره ما را گرفتار میکند آن که در سورهٴ یوسف است که اکثر مسلمانها مشرکند برای همین جهت است. فرمود: *«وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِکُونَ»*﴿16﴾ اکثر مؤمنین مشرکند از امام(سلام الله علیه) سؤال کردند که چگونه اکثر مؤمنین مشرکند فرمود همین که مواظب حرفهای خود نیستند «لو لا فلان لهلکت»(17) اگر فلان کس نبود ما از بین میرفتیم یا همین تعبیر رایج که میگوئیم اوّل خدا، دوم فلان شخص. برای خدا یک ثانی هم قرار میدهیم. یا خود را ثانی خدا میدانیم یا دیگری را ثانی خدا میدانیم. میگوئیم اوّل خدا دوم فلان شخص.
ظهور شرک خفی در آزمونهای مهم الهی
این تعبیر شیطانی بالاخره یک روزی سر بر میآورد. در موقع امتحانهای خطرناک، یک روزی بالآخره انسان را گرفتار میکند. گر چه ما هر لحظه در حالت امتحانیم اینچنین نیست که هیچ لحظهای فارغ از امتحان باشیم امّا امتحانهای مهم گاهی سالی یکبار یا سالی دوبار، گاهی عمری یک بار اتّفاق میافتد. در صدر اسلام امتحانهای مهم سالی یکبار یا دوبار بود با این که انسان هر لحظه در حالت ابتلاست امّا در سورهٴ مبارکهٴ توبه فرمود: مگر اینها نمیدانند که *«یُفْتَنُونَ فِی کُلِّ عَامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ»*﴿18﴾ اینها سالی یکبار یا دوبار وقتی مسألهٴ جنگ پیش میآید امتحان میشوند امتحانهای عمومی خدای سبحان اینچنین نیست که هر روز باشد گاهی در طی عمر انسان یکبار آن امتحان سخت به سراغ انسان میآید و اگر کسی گرفتار آن شرک رقیق بود در آن امتحان عمومی میماند. در امتحانات خصوصی احیاناً ممکن است سر از شرک در نیاورد امّا درآن امتحان سنگین ممکن است بماند.
موحد، نه خود و نه دیگری را در حصول نعمت مؤثر نمیبیند
لذا در سورهٴ یوسف فرمود: اکثر مؤمنین مشرکند و موحّد کسی است که نه خود را ببیند و نه دیگری را. به استناد همان آیهٴ سورهٴ نحل که *«وَمَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ»*﴿19﴾ همهٴ نعم را از ناحیهٴ خدای سبحان بداند. پس علمی که به جهان تعلّق بگیرد و این جهان را مرتبط به خدا نداند این علم ممدوح نیست و اینگونه از علما خلیفةالله نیستند آن علمی که به اشیا تعلّق بگیرد از آن جهت که اشیا اسماءالله هستند و سمهٴ حقّند و نشانهٴ حقّند این علم ممدوح است و این علم هم انسان را خلیفةالله میکند
درجات خلافت بر اساس درجات علم به أسماء
چون خلافت درجاتی دارد هر درجهٴ قویتری سایهافکن درجهٴ بعدی است اینها که علمشان کمتر است خلیفةُ خلیفةالله هستند و آن انسان کامل خلیفةالله است لذا علما خلیفهٴ انبیایند، ورثهٴ انبیایند این که رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «اللّهمّ إرحم خلفائی»(20) سه بار تکرار کرد عرض کردند خلفای تو کیست مگر اصحاب و انصار خلفای تو نیستند؟ فرمود: کسانی هستند که بعداً خواهند آمد و به من ایمان میآورند و امر به معروف و نهی از منکر میکنند و مانند آن. معلوم میشود علمای دین خلیفهٴ رسول الله هستند و رسول الله هم که خلیفةالله است. اینها خلیفة الخلیفه هستند علمی که به اسمای عالم تعلّق بگیرد علمی است ممدوح و انسان را خلیفهٴ حقّ میکند آنها که علمشان کامل است خلیفةالله هستند علمای الهی که علمشان محدود است خلیفهٴ انبیا و انسانهای کاملند و از این جهت خلیفةالخلیفه هستند و معالواسطه خلیفةالله هستند. این معیار خلافت خواهد بود چنان که معیار ارث هم همین است. «العلماء ورثة الأنبیاء»(21). و ارث یک پیوند میخواهد غیر از علمهای کسبى، یک علم پیوندی میخواهد انسان تا پیوند نداشته باشد که ارث نمیبرد ارث آنست که مالک به جای مالک بنشیند نه مِلک به جای مِلک. فرق ارث با بیع اینست که در بیع مِلک جای مِلک مینشیند شما وقتی که چیزی را میخرید یا چیزی را میفروشید مبادلة مالٍ بمالٍ است مال جابجا میشود امّا در مسألهٴ ارث مال جابهجا میشود مالک جابجا میشود مال سرجایش محفوظ است قبلاً مورّث زمام این مِلک را داشت الآن وارث زمام این ملک را دارد ملک جایش را عوض نکرد با چیزی تغییر جا نداد. مالکها جای یکدیگر را گرفتند. انسان وقتی میتواند وارث انبیا باشد که بعد از رحلت آنها بتواند جای آنها بنشیند و إلاّ علوم سرجایش محفوظ است این علوم را به چیزی نمیشود عوض کرد و مبادله کرد. این کالا چیزی نیست که انسان با خرید و فروش حل کند یک چیزی علم بخرد. چیزی بدهد علم بگیرد این چنین نیست. باید برود به جای عالِم بنشیند تا به جای عالم ننشست علم به او نمیدهند و تا رابطه با عالم پیدا نکرد جای او نمینشیند وارث او نمیشود. علما وارث انبیایند تلاش میکنند و کوشش میکنند که به جای انبیا بنشینند. وقتی به جای انبیا نشستند البته عالم میشوند یعنی علم راستین که در قیامت هم این علم با آنها هست و این علم محور خلافةالهی در دنیا و برزخ و در قیامت خواهد بود.
سؤال ...
جواب: آنها ارث کامل میبرند البته کمالش مال آنهاست وگرنه خلافتش را که خود رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «إرحم خلفائی»(22). فرمود آنهایی که بعداً خواهند آمد خلفای من هستند علمای الهی ورثهٴ انبیا هستند منتها ائمهٴ معصومین میراث بر کاملند و حتّی به منزلهٴ نفس خود رسول خدا هستند طبق آیهٴ مباهله، دیگران میراث بر ضعیفند.
ارزش عبادت به علم و معرفت
پس آنچه که در مسألهٴ خلافت مهم است مسألهٴ علم است سایر اسما نقش دارند امّا در پرتو علم، خدای سبحان هم در جواب اجمالی فرمود: *«إنی أعلم ما لا تعلمون»* هم در جواب تفصیلی مسألهٴ علم را مطرح کرده است و فرشتگان هم باز در جواب تفصیلی عرض کردند که: *«سبحانک لا علم لنا إلاّ ما علّمتنا»* فرشتگان گفتند ما اهل تسبیحیم ما اهل تقدیسیم خدای سبحان نفرمود: این انسان کاملی که من خلق میکنم آنها هم اهل تسبیح و تقدیسند با این که خدای سبحان همهٴ انسانهای کامل را به این اسمای فعلی ستود. دربارهٴ یونس(سلام الله علیه) فرمود: *«فَلَوْلاَ أَنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ ٭ لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ»*﴿23﴾. تسبیح را به یونس هم نسبت داد اوّاب بودن را به داوود و سلیمان و ایّوب و امثال ذلک نسبت داد. فرمود: *«نعم العبد إنّه أوّاب»*﴿24﴾ *«وَاذْکُرْ عَبْدَنَا أَیُّوبَ»*﴿25﴾ این اوّاب است. *«نعم العبد انّه اوّاب»*﴿26﴾ دربارهٴ داوود دربارهٴ سلیمان (علیهما الصّلاة و علیهم السّلام) فرمود آنها اوّابند کثیر الرّجوعند. اینها دائماً به یاد ما هستند «آب» یعنی رجع اینها مرتّباً دارند به طرف ما میآیند. مسافری که مرتّب دارد به وطن خودش برمیگردد و هیچ توقّف ندارد میگویند اوّاب یعنی مرتّب دارد رجوع میکند اهل توقّف نیست خدای سبحان هم دربارهٴ داوود، دربارهٴ سلیمان، دربارهٴ ایّوب(علیهم الصّلاة و علیهم السّلام) فرمود: اینها اوّابند اینها دائم الرّجوعند. بعضیها را فرمود اصلاً اینها اهل انابه هستند. این انابه اگر از ثلاثی مجرّدش ناب ینوب باشد یعنی اینها مرتب در نوبتند چندین نوبت به ما مراجعه میکنند اگر از ناب ینیب باشد که دیگر سخن از نوبتگیری نیست چون ناب ینیب یعنی انقطع ینقطع یعنی اینها به ما منقطع شدند یعنی از هرچه بود بریدند. خب اگر کسی از هر چه غیر حق است برید و منقطع إلی الله است این اوّاب است این اهل اِنابه است یعنی برید اصلاً از غیر حق برید. این ناب عن غیر الله و اتّصل بالله سبحانه و تعالى، خب یک چنین اوصافی را خدای سبحان در قرآن برای انبیا ذکر میکند در جواب سؤال فرشتهها نمیگوید آن انسان کامل هم اهل تسبیح و تقدیس است و اوّاب است، منیب است یا مثل نوح﴿سلام الله علیه﴾ *«کان عبداً شکوراً»*﴿27﴾ او شکور است چون همهٴ اینها افعالند و افعال آن بُرد معرفت و علم را ندارد. تسبیح و تقدیس و شکر و اوب و انابه کار است همه اینها فعل است آنچه به همهٴ این فعلها بها میدهد علم است. و آنچه پیشتاز است و همهٴ این اوصاف را به دنبال میبرد آن علم است. «العلم رائد الرّوح»(28) و همهٴ اینها به برکت علم میآید. لذا خدای سبحان در جریان فرشتهها نفرمود: اگر شما تسبیح و تقدیس میکنید خلیفهٴ من هم تسبیح و تقدیس میکند بالاتر از تسبیح و تقدیس هم دارد اصلاً انابه و انقطاع دارد امّا سخن از علم را مطرح میکند چون همهٴ این کمالات به برکت علم است و اگر علمی این کمالات را به دنبال نیاورد همان *«فرحوا بما عندهم من العلم»* میشود. فرق نمیکند یک وقت انسان طبّ و هندسه بلد است به همین خوشحال است یک وقت ما نظیر ما به این علومی که ماها مبتلائیم چهار کلمه أنس دارد مبتلا است و فخر میفروشد هر چه انسان را از یاد حق باز بدارد علم مذموم است که: *«فرحوا بما عندهم من العلم»* میشود هر که پیام انبیا را نشنیده و راه نیفتاده مشمول *«فرحوا بما عندهم من العلم»* میشود. هر که به دنبال آنها راه افتاد اینها را دید و خود را ندید این واقعاً خلیفةالله است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
پاورقیها:
(1) سورهٔ بقره، آیهٔ 247.
(2) سورهٔ کهف، آیهٔ 77.
(3) سورهٔ بقره، آیهٔ 260.
(4) سورهٔ اعراف، آیهٔ 180.
(5) سورهٔ انبیاء، آیهٔ 23.
(6) سورهٔ اعراف، آیهٔ 180.
(7) سورهٔ غافر، آیهٔ 83.
(8) سورهٔ غافر، آیهٔ 83.
(9) سورهٔ بقره، آیهٔ 29.
(10) سورهٔ طلاق، آیهٔ 12.
(11) سورهٔ زخرف، آیهٔ 13.
(12) سورهٔ زخرف، آیهٔ 13.
(13) سورهٔ حج، آیهٔ 37.
(14) سورهٔ قصص، آیهٔ 78.
(15) سورهٔ فاتحه ، آیهٔ 1.
(16) سورهٔ یوسف، آیهٔ 106.
(17) وسائل الشیعة، ج 15، ص 215.
(18) سورهٔ توبه، آیهٔ 126.
(19) سورهٔ نحل، آیهٔ 53.
(20) وسائل الشیعة، ج 27، ص 92؛ قال رسول الله(ص) اللهم ارحم خلفائی ثلاث مَرّاتٍ فقیل له یا رسول الله و مَن خلفاؤک؟ قال الذین یأتون من بعدی و یَرْوؤنَ عَنّی احادیثی و سنّتی فیعلمونها الناسَ من بعدی.
(21) مستدرک الوسائل، ج 17، ص 299.
(22) وسائل الشیعة، ج 27، ص 92.
(23) سورهٔ صافات، آیات 143 ـ 144.
(24) سورهٔ ص، آیهٔ 30.
(25) سورهٔ ص، آیهٔ 41.
(26) سورهٔ ص ، آیهٔ 44.
(27) سورهٔ اسراء ، آیهٔ 3.
(28) مستدرک الوسائل، ج 9، ص 37؛ ... ان العقل رائد الروح والعلم رائد العقل ...
(29) سورهٔ غافر، آیهٔ 83.
- دلایل قبول امانت الهی توسط انسان
- بحث علم الهی و خلافت انسان
- ورثه علم انبیا نه مالک علم انبیاء
- علم انسان کامل
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ٭ وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلاَئِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونی بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ٭ قَالُوا سُبْحَانَکَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ ٭ قَالَ یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَّکُمْ إِنی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ
سؤالی که فرشتگان از خدای سبحان کردند اگر بتوان برای این سؤال در قرآن نظیری یافت مشابه همان سؤالی است که موسىٰ از خضر(علیهما الصّلاة وعلیهم السّلام) داشت سؤالی است برای استعلام و استخبار. انسان وقتی در برابر یک حقیقت عظیم قرار میگیرد و میخواهد بفهمد قهراً به خود اجازهٴ سؤال میدهد سؤالی که در او هیچ نحوه شائبهٴ اعتراض نیست نظیر سؤالی که در جریان طالوت در سورهٴ مبارکهٴ بقره ذکر شده است از آن قبیل نیست. آیهٴ ٢٤٧ سورهٴ بقره اینست که: *«و قَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکاً قَالُوا أَنی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَلَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ»*﴿1﴾ وقتی پیامبر آن روز فرمود: خدا طالوت را به عنوان زمامدار برای شما انتخاب کرد آنها گفتند که او سمت زمامداریِ بر ما را ندارد ما به زمامداری از او أحق و أولائیم *«وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ»* این یک سؤال اعتراضآمیز است و دلیلشان هم اینست که این طالوت که از مال زیادی برخوردار نیست *«وَلَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ»* ما نسبت به او أولی و أحقّیم. فرشتگان این جمله را بالصّراحه ذکر نکردند نگفتند نحن أولی بالخلافة منه، نگفتند ما به خلافت از او سزاوارتریم بلکه عرض کردند اگر منظور شما تسبیح و تقدیس است که ما داریم و از انسان هم جز سفک دماء و افساد فی الأرض کاری ساخته نیست نکتهٴ این کار چیست؟ نکتهٴ جعل خلافت چیست؟ سؤال اینها سؤال آمیخته با اعتراض نیست فقط استخبار محض است و اگر بتوان برای سؤال فرشتهها نظیری ذکر کرد سؤالهایی که موسای کلیم از خضر(سلام الله علیهما) داشت این نظیر خوبی است که سؤالش استخبار است فقط سؤال کرد چرا شما این کشتی را سوراخ کردید سؤال کرد چرا این شخص را کشتید. سؤال کرد *«لو شئت لتّخذتَ علیه أجراً»*﴿2﴾. چرا رایگان برای بنّایی و معماری این دیوار زحمت مىکشی و امثال ذلک، که این سؤال استخباری است و اگر کسی ظرفیت علمیش محدود باشد نسبت به بالاتر از خود سؤال استخباری دارد خدای سبحان هم فرمود «إنی أعلم ما لا تعلمون» اینها هم پذیرفتند.
سؤال ...
جواب: یعنی به حسب ظاهر سازگار نیست. عرض کردیم اگر بتوان در قرآن نظیری برای سؤال فرشتهها ذکر کرد آن نزدیکترین نظیر است.
سؤال ...
جواب: آن اصلاً درخواست است، استعلام است یعنی راه احیای موتی است آن سؤالها با سؤالهای دیگر فرق دارد. آن جا اصلاً استفهام نیست *«ربّ أرنی کیف تحی الموتىٰ»*﴿3﴾ درخواست است.
تقدّم آفرینش آدم بر تعلیم اسماءخدای سبحان هم فرمود: *«إنی أعلم ما لا تعلمون»* این کار تمام شد دیگر فرشتهها حرفی نداشتند خدای سبحان انسان را آفرید و علوم اشیا را به او آموخت آنگاه فرمود به این که: آن حقایق را بر فرشتگان عرضه کرد به فرشتگان فرمود: *«أَنْبِئُونی بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ»* فرشتگان عرض کردند که *«لا علم لنا إلاّ ما علّمتنا»* آنگاه خدای سبحان به حضرت آدم فرمود: «یا ٰادم أنبئهم بأسمائهم» یعنی بین آیهٴ قبل و آیهٴ بعد جریان آفرینش آدم فاصله شد خدای سبحان فرمود: *«إنی جاعل فی الأرض خلیفة»* ملائکه عرض کردند *«أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ»* خدای سبحان فرمود: *«إنی أعلم ما لا تعلمون»* این تمام شد دیگر فرشتگان سؤالی نداشتند این مسأله تمام شد و خلقت انسان شروع شد. انسان را خدا خلق کرد. آدم ابوالبشر را خدا خلق کرد حقایق را به او آموخت بعد آن حقایق را بر ملائکه عرضه کرد ملائکه گفتند ما نمیدانیم خدای سبحان فرمود به این که *«أنبئهم بأسمائهم»*.
سؤال ...
جواب: بله، چون خدای سبحان فرمود: *«إنی جاعل فی الأرض خلیفة»* و انسان هم که در زمین قرار داشت.
سرّ برتری علم انسان کامل بر فرشتگان
مطلب بعدی آنست که چه طور این علوم را انسان کامل میتواند فرا بگیرد و فرشتگان نمیتوانند فرا بگیرند. برای آن که انسان کامل هم جنبهٴ حسّی دارد و هم جنبههای خیال و وهم و سایر قوای متوسط دارد و هم جنبهٴ عقل و فرشتگان فقط یک جنبه را دارند که جنبهٴ تجرّدات عقلی است لذا نه از لحاظ مسائل علمی قوایی که در حدّ توهّم و تخیّل و احساس باشد دارند نه در مسائل عملى، قوائی از قبیل شهوت و غضب دارند. آنها علمشان در حدّ تجرّد عقلی است و قدرتشان هم در حدّ تجرّد عقلی است که علمشان عین قدرتشان است انسان است که این همهٴ مظاهر علمی و مظاهر عملی را داراست لذا توان آن را دارد که همهٴ اشیا را بفهمد از این جهت انسان شده است متعلّم و آنها متعلّم بلاواسطه نشدهاند.
سؤال ...
جواب: انبیا موجوداتی هستند که غضب و شهوت دارند اکل و شرب دارند و امثال ذلک. الآن کسی که خاتم اوصیا است جای خاتم انبیا است انسان کامل مراد است منظور که پیغمبر نیست امروز ولی عصر ـ أرواحنا فداه ـ انسان کامل است.
مطلب بعدی آنست که آنچه در جریان خلافت نقش دارد.
نقش محوری علم به اسماء در مقام خلافت
در بین اسمای حسنی مسألهٴ علم است گر چه انسان کامل همهٴ حقایق را عالم شد و گر چه برای خدای سبحان هم اسمای حسناست که *«لله الأسماء الحسنىٰ»*﴿4﴾ امّا آنچه در این جریان نقش مهم دارد مسألهٴ علم است لذا هم خدای سبحان در جواب اجمالی ملائکه سخن از علم به میان آورد فرمود: *«إنی أعلم ما لا تعلمون»* سخن از قدرت و سایر اسمای حسنیٰ را به میان نیاورد وهم در مقام برهان تفصیلی و جواب تفصیلی فرشتگان مسألهٴ تعلیم أسما را مطرح کرده است و فرمود: انسان کامل، چیزهایی را میداند که شما نمیدانید قهراً آنچه که محور مسألهٴ خلافت است علم است. چون هم در جواب اجمالی خدای سبحان به فرشتگان فرمود: *«إنی أعلم ما لا تعلمون»* امّا سخن از قدرت و سایر اسمای حسنی به میان نیاورد گرچه اسمای حسنی در مقام ذات عین همند و نفرمود: إنّی أسأل لا أسأل نظیر *«لا یسئل عمّا یفعل»﴿5﴾ آنچنان جواب نداد که جواب تبکیکی باشد نفرمود به شما چه نفرمود من مسئول نیستم شما حق سؤال ندارید آنچه که در سورهٴ انبیا آمده است که *«لا یسئل عمّا یفعل و هم یسئلون»* یعنی خدا اصلاً زیر سؤال قرار نمیگیرد. اینجا فرشتگان خدا را زیر سؤال قرار ندادند خواستند از حکمت کار خدا آگاه بشوند نه بر خدا عتراض کنند تا خدا در جواب بفرماید إنی لا اُسأل به شما چه نه فرمود: إنی لااُسأل و نه سایر اسمای حسنی را در جواب ذکر کرد بلکه آن چه را که هم در جواب اجمالی ذکر کرد و هم در مقام جواب تفصیلی آن را مطرح کرد مسألهٴ علم است
نقش سایر اسماء، زمینهساز یا متمّم کمال
پس خلافت انسان دائر مدار علم است و انسان از آن جهت که عالم است خلیفةالله است گر چه سایر اسمای حسنی هم به عنوان زمینهٴ کمال یا متمّم کمال نقش دارند.
سؤال ...
جواب: آن مقداری که فرشتگان از علم برخوردارند از علوم مجرّده، انسان کامل در همان بُعد هم از ملائکه کاملتر است و آن بعدهای دیگری را که ملائکه فاقدند انسان کامل واجد است انسان کامل هم در معارف از ملائکه أعلم است هم بخشهای دیگری از علم را دارد که ملائکه ندارند.
سؤال ...
جواب: نه علم همه جانبه علم همه جانبه بعد مادی را هم میخواهد. برای این که علمهای احساسی بُعد مادی میخواهد.
بنابراین، آنچه که محور مسألهٴ خلافت است مسألهٴ علم است و هر انسانی که عالمتر باشد به نوبهٴ خود خلافت خدایی را بهتر میتواند نشان بدهد امّا کدام علم؟ خدای سبحان علمی را محور خلافت قرار داد که علم به اسماء الله باشد. ممکن است کسی زمین را بشناسد زمینشناس خوبی باشد یا زیستشناس خوبی باشد یا گیاهشناس یا جانورشناس خوبی باشد یا ستارهشناس خوبی باشد امّا چون موحّد نیست این به اسمای خدا عالم نیست. این به هیچ اسم از اسمای خدا عالم نیست. لذا هیچ سهمی از خلافت ندارد. و آن علم را قرآن کریم مذمّت کرده است و آن گونه از علما را هم مذموم شمرده است. پس اگر کسی همهٴ خواص یک گیاه یا زمین یا دریا را بشناسد این از آن جهت که یک علم مادی است منقطع است ارتباطش از خدای سبحان. این انسان خلیفةالله نیست چون علمش، علم ممدوح نیست این علم به زمین دارد نه به اسم الله. این علم به آسمان دارد نه به اسم خدا. خدای سبحان هم سخن از علم آسمان و زمین را مطرح نکرد. نفرمود من به آدم علم آسمان و زمین آموختم که زمین چیست آسمان چیست حقیقت زمین چیست حقیقت آسمان چیست حقایقی که در عالم هستند من آنها را از این جهت که حقایق عالم اسماءالله هستند یاد انسان کامل دادم. اینها اسم خدایند اینها سمة و علامت و نشانهٴ خدایند. یک وقت کسی زمینشناس است امّا موحّد نیست یک وقت کسی زمین را اسم الله میشناسد به عنوان آیت حق میشناسد این را سمهٴ خدا و نشانهٴ خدا میداند این در همان مقدار از علمی که دارد خلیفةالله است. انسان کامل چون به همهٴ اسرار عالَم، عالِم است میتواند بگوید من هر جا را میبینم وجهالله را میبینم این علم است که انسان را خلیفه میکند. و إلاّ ممکن است کسی همهٴ ستارگان و کهشکانها را بشناسد و دور از رحمت حق باشد و خلیفةالله نباشد. برای این که او آسمانها را شناخت نه اسماءالله را، علمی که اسماءالله را میشناسد از عبادت و اطاعت جدا نیست. چون اسماء، مسمّا میخواهد اینها سمه اویند منظور این اسما هم الفاظ نیست یعنی حقایق، زمین اسم است مسمّای این زمین چیست؟ آسمان اسم است اینها اسم کیست؟ در این دعاهایی که میخوانیم خدایا تو را قسم میدهم به آن اسمی که با آن اسم کوهها رفیع شد با آن اسمت آسمان مرتفع شد با آن اسمت شمس روشن شد با آن اسمت زمین پهن شد آنها حقایق اسمایند یک وقت ما میگوییم زمین این لفظ است و دارای مفهوم، خود زمین اسم است این اسم کیست؟ خود آسمان اسم است اینها اسمای الهیند. شمس اسم است یعنی آن حقیقت شمس اسم است نه این لفظ این لفظ اسم الإسم است. آن نزاع معروف بین بعض اهل کلام اهل معنا که آیا اسم عین مسمّاست یا نه که گفتند «اسم عین المسمّاست من وجه و غیر مسمّاست من وجه» دیگر دربارهٴ اسماء خارجیّه است وگرنه دربارهٴ اسمای لفظیّه که کسی بحث نمیکند کسی بحث نمیکند که این لفظ آیا عین آن عین خارجی است یا نه این مفهوم ذهنی عین وجود خارجی است یا نه بزرگان بگویند اسم عین مسمّاست من وجه و غیر مسمّاست من وجه آن حقایق خارجیّه را میگویند. پس اگر کسی آسمانها را بشناسد و آسمانها را نشانهٴ خدا نداند این خلیفةالله نیست این اسماءالله را نشناخت *«لله الأسماء الحسنىٰ»*﴿6﴾ اگر کسی این حقایق را به عنوان سمهٴ حق، نشانهٴ حق، اسم حق بشناسد موحّد است و خلیفةالله و علمی که به ذوات اینها تعلّق بگیرد امّا ارتباط اینها به خدا تحت پوشش علم نباشد آن علم نه تنها انسان را خلیفةالله نمیکند بلکه انسان را از ساحت قدس اله دور میکند. در سورهٴ مبارکهٴ غافر که دانشمندان مادی را نکوهش میکند در آیهٴ ٨٣ میفرماید: *«فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَاتِ فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِنَ الْعِلْمِ وَحَاقَ بِهِم مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ»*﴿7﴾. وقتی انبیا پیام الهی را به این مردم دادند اینها به همان علوم مادی که داشتند خوشحال بودند همان علم طبّ و علم هندسه و علوم مادی که داشتند به او خوشحال بودند این که میبینیم الآن دنیای علم منهای دین، پیام انبیا را نمیپذیرند برای آنست که به همین علمشان خوشحالند اینها عالم هستند، اینها طبیب هستند، اینها معلّم هستند، اینها منجّم و ستارهشناس هستند، اینها دل دریا را میشکافند امّا این علمی نیست که انسان را خلیفهٴ حق بکند. خدا فرمود: این علم باعث نشاط دنیایی اینهاست. *«فرحوا بما عندهم من العلم»*﴿8﴾ پیام پیامآوران ما را اینها نشنیدند و این سبک گرفتن پیام انبیا، خود اینها را غرق میکند. *«وحاق بهم ما کانوا به یستهزؤن»*. *«حَاقَ بِهِم»* یعنی احاط بهم یعنی این سبک گرفتن پیام انبیا، خود این دانشمندان و روشنفکران را فرو میبرد اینها را غرق میکند و بر اینها محیط میشود. اینها را در همان خواستههای خامشان دفن میکند. *«حاق بهم»* یعنی أحاط بهم پس علمی که به اشیا تعلّق بگیرد و اشیا را اسماء الله نداند این زیانبار است در بحث آیهٴ قبل هم *«خَلَقَ لَکُم مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ»*﴿9﴾ آنجا به عرضتان رسید که خدای سبحان فایدهٴ آفرینش این نظام را همان توحید و تسبیح و تکبیر و تحمید معرفی کرد گاهی میفرماید: ما آسمانها را خلق کردیم *«لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ»*﴿10﴾ گاهی میفرماید به شما نعم دادیم برای اینکه *«ثمّ تَذْکُرُوا نِعْمَةَ رَبِّکُمْ»*﴿11﴾ یا برای این که بگویید *«سُبْحَانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذا وَمَا کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ»*﴿12﴾ یا *«لِتُکَبِّرُوا اللّهَ عَلَی مَا هَدَاکُمْ»*﴿13﴾.
سؤال ...
جواب: منتهی کمتر، لذا خلافت ملائکه کمتر از خلافت انسان کاملتر است خلیفه بالقول المطلق انسان کامل است ملائکه هم خلیفةالله هستند امّا خلافت موسمی و مقطعى. انسان چون همهٴ آن علوم را بیش از ملائکه دارد خلیفهٴ بالقول المطلق است.
وجود شرک رقیق در بسیاری از افراد بشر
یا در جریان قارون میفرماید به این که این علم اقتصادی که نصیبش شده است او به جای این که از این علم حقشناسی کند گفت: *«إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی»*﴿14﴾ معمولاً یک شرک رقیقی در اذهان بسیاری از ماها هست. ما همین که در گفتارمان و نوشتارمان میگوییم خودم زحمت کشیدم و عالِم شدم یا خودم زحمت کشیدم و آن کمال را پیدا کردم این خبر از آن شرک رقیق میدهد که یک روزی بالاخره سربرمیآورد و انسان را گرفتار میکند. اگر انسان مواظب گفتار و رفتارش بود در همهٴ شؤون گفت خدا اعطا کرده است او موحّد است و از آن شرک ظریف و خفی و رقیق محفوظ است چه کسی در مسایل علمی بگوید من خودم زحمت کشیدم علم آموختم چه کسی در مسایل مالی بگوید من خودم زحمت کشیدم مال اندوختم این که به خود نسبت میدهد یک روزی بالآخره این شرک ضعیف سر بر میآورد در موقع امتحان. و انبیا هرگز اینچنین نبودند. همیشه میگفتند *«اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ»*﴿15﴾. این کلمهٴ «م» که در پایان کلمات ما هست یک روزی بالآخره ما را گرفتار میکند آن که در سورهٴ یوسف است که اکثر مسلمانها مشرکند برای همین جهت است. فرمود: *«وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِکُونَ»*﴿16﴾ اکثر مؤمنین مشرکند از امام(سلام الله علیه) سؤال کردند که چگونه اکثر مؤمنین مشرکند فرمود همین که مواظب حرفهای خود نیستند «لو لا فلان لهلکت»(17) اگر فلان کس نبود ما از بین میرفتیم یا همین تعبیر رایج که میگوئیم اوّل خدا، دوم فلان شخص. برای خدا یک ثانی هم قرار میدهیم. یا خود را ثانی خدا میدانیم یا دیگری را ثانی خدا میدانیم. میگوئیم اوّل خدا دوم فلان شخص.
ظهور شرک خفی در آزمونهای مهم الهی
این تعبیر شیطانی بالاخره یک روزی سر بر میآورد. در موقع امتحانهای خطرناک، یک روزی بالآخره انسان را گرفتار میکند. گر چه ما هر لحظه در حالت امتحانیم اینچنین نیست که هیچ لحظهای فارغ از امتحان باشیم امّا امتحانهای مهم گاهی سالی یکبار یا سالی دوبار، گاهی عمری یک بار اتّفاق میافتد. در صدر اسلام امتحانهای مهم سالی یکبار یا دوبار بود با این که انسان هر لحظه در حالت ابتلاست امّا در سورهٴ مبارکهٴ توبه فرمود: مگر اینها نمیدانند که *«یُفْتَنُونَ فِی کُلِّ عَامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ»*﴿18﴾ اینها سالی یکبار یا دوبار وقتی مسألهٴ جنگ پیش میآید امتحان میشوند امتحانهای عمومی خدای سبحان اینچنین نیست که هر روز باشد گاهی در طی عمر انسان یکبار آن امتحان سخت به سراغ انسان میآید و اگر کسی گرفتار آن شرک رقیق بود در آن امتحان عمومی میماند. در امتحانات خصوصی احیاناً ممکن است سر از شرک در نیاورد امّا درآن امتحان سنگین ممکن است بماند.
موحد، نه خود و نه دیگری را در حصول نعمت مؤثر نمیبیند
لذا در سورهٴ یوسف فرمود: اکثر مؤمنین مشرکند و موحّد کسی است که نه خود را ببیند و نه دیگری را. به استناد همان آیهٴ سورهٴ نحل که *«وَمَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ»*﴿19﴾ همهٴ نعم را از ناحیهٴ خدای سبحان بداند. پس علمی که به جهان تعلّق بگیرد و این جهان را مرتبط به خدا نداند این علم ممدوح نیست و اینگونه از علما خلیفةالله نیستند آن علمی که به اشیا تعلّق بگیرد از آن جهت که اشیا اسماءالله هستند و سمهٴ حقّند و نشانهٴ حقّند این علم ممدوح است و این علم هم انسان را خلیفةالله میکند
درجات خلافت بر اساس درجات علم به أسماء
چون خلافت درجاتی دارد هر درجهٴ قویتری سایهافکن درجهٴ بعدی است اینها که علمشان کمتر است خلیفةُ خلیفةالله هستند و آن انسان کامل خلیفةالله است لذا علما خلیفهٴ انبیایند، ورثهٴ انبیایند این که رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «اللّهمّ إرحم خلفائی»(20) سه بار تکرار کرد عرض کردند خلفای تو کیست مگر اصحاب و انصار خلفای تو نیستند؟ فرمود: کسانی هستند که بعداً خواهند آمد و به من ایمان میآورند و امر به معروف و نهی از منکر میکنند و مانند آن. معلوم میشود علمای دین خلیفهٴ رسول الله هستند و رسول الله هم که خلیفةالله است. اینها خلیفة الخلیفه هستند علمی که به اسمای عالم تعلّق بگیرد علمی است ممدوح و انسان را خلیفهٴ حقّ میکند آنها که علمشان کامل است خلیفةالله هستند علمای الهی که علمشان محدود است خلیفهٴ انبیا و انسانهای کاملند و از این جهت خلیفةالخلیفه هستند و معالواسطه خلیفةالله هستند. این معیار خلافت خواهد بود چنان که معیار ارث هم همین است. «العلماء ورثة الأنبیاء»(21). و ارث یک پیوند میخواهد غیر از علمهای کسبى، یک علم پیوندی میخواهد انسان تا پیوند نداشته باشد که ارث نمیبرد ارث آنست که مالک به جای مالک بنشیند نه مِلک به جای مِلک. فرق ارث با بیع اینست که در بیع مِلک جای مِلک مینشیند شما وقتی که چیزی را میخرید یا چیزی را میفروشید مبادلة مالٍ بمالٍ است مال جابجا میشود امّا در مسألهٴ ارث مال جابهجا میشود مالک جابجا میشود مال سرجایش محفوظ است قبلاً مورّث زمام این مِلک را داشت الآن وارث زمام این ملک را دارد ملک جایش را عوض نکرد با چیزی تغییر جا نداد. مالکها جای یکدیگر را گرفتند. انسان وقتی میتواند وارث انبیا باشد که بعد از رحلت آنها بتواند جای آنها بنشیند و إلاّ علوم سرجایش محفوظ است این علوم را به چیزی نمیشود عوض کرد و مبادله کرد. این کالا چیزی نیست که انسان با خرید و فروش حل کند یک چیزی علم بخرد. چیزی بدهد علم بگیرد این چنین نیست. باید برود به جای عالِم بنشیند تا به جای عالم ننشست علم به او نمیدهند و تا رابطه با عالم پیدا نکرد جای او نمینشیند وارث او نمیشود. علما وارث انبیایند تلاش میکنند و کوشش میکنند که به جای انبیا بنشینند. وقتی به جای انبیا نشستند البته عالم میشوند یعنی علم راستین که در قیامت هم این علم با آنها هست و این علم محور خلافةالهی در دنیا و برزخ و در قیامت خواهد بود.
سؤال ...
جواب: آنها ارث کامل میبرند البته کمالش مال آنهاست وگرنه خلافتش را که خود رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «إرحم خلفائی»(22). فرمود آنهایی که بعداً خواهند آمد خلفای من هستند علمای الهی ورثهٴ انبیا هستند منتها ائمهٴ معصومین میراث بر کاملند و حتّی به منزلهٴ نفس خود رسول خدا هستند طبق آیهٴ مباهله، دیگران میراث بر ضعیفند.
ارزش عبادت به علم و معرفت
پس آنچه که در مسألهٴ خلافت مهم است مسألهٴ علم است سایر اسما نقش دارند امّا در پرتو علم، خدای سبحان هم در جواب اجمالی فرمود: *«إنی أعلم ما لا تعلمون»* هم در جواب تفصیلی مسألهٴ علم را مطرح کرده است و فرشتگان هم باز در جواب تفصیلی عرض کردند که: *«سبحانک لا علم لنا إلاّ ما علّمتنا»* فرشتگان گفتند ما اهل تسبیحیم ما اهل تقدیسیم خدای سبحان نفرمود: این انسان کاملی که من خلق میکنم آنها هم اهل تسبیح و تقدیسند با این که خدای سبحان همهٴ انسانهای کامل را به این اسمای فعلی ستود. دربارهٴ یونس(سلام الله علیه) فرمود: *«فَلَوْلاَ أَنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ ٭ لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ»*﴿23﴾. تسبیح را به یونس هم نسبت داد اوّاب بودن را به داوود و سلیمان و ایّوب و امثال ذلک نسبت داد. فرمود: *«نعم العبد إنّه أوّاب»*﴿24﴾ *«وَاذْکُرْ عَبْدَنَا أَیُّوبَ»*﴿25﴾ این اوّاب است. *«نعم العبد انّه اوّاب»*﴿26﴾ دربارهٴ داوود دربارهٴ سلیمان (علیهما الصّلاة و علیهم السّلام) فرمود آنها اوّابند کثیر الرّجوعند. اینها دائماً به یاد ما هستند «آب» یعنی رجع اینها مرتّباً دارند به طرف ما میآیند. مسافری که مرتّب دارد به وطن خودش برمیگردد و هیچ توقّف ندارد میگویند اوّاب یعنی مرتّب دارد رجوع میکند اهل توقّف نیست خدای سبحان هم دربارهٴ داوود، دربارهٴ سلیمان، دربارهٴ ایّوب(علیهم الصّلاة و علیهم السّلام) فرمود: اینها اوّابند اینها دائم الرّجوعند. بعضیها را فرمود اصلاً اینها اهل انابه هستند. این انابه اگر از ثلاثی مجرّدش ناب ینوب باشد یعنی اینها مرتب در نوبتند چندین نوبت به ما مراجعه میکنند اگر از ناب ینیب باشد که دیگر سخن از نوبتگیری نیست چون ناب ینیب یعنی انقطع ینقطع یعنی اینها به ما منقطع شدند یعنی از هرچه بود بریدند. خب اگر کسی از هر چه غیر حق است برید و منقطع إلی الله است این اوّاب است این اهل اِنابه است یعنی برید اصلاً از غیر حق برید. این ناب عن غیر الله و اتّصل بالله سبحانه و تعالى، خب یک چنین اوصافی را خدای سبحان در قرآن برای انبیا ذکر میکند در جواب سؤال فرشتهها نمیگوید آن انسان کامل هم اهل تسبیح و تقدیس است و اوّاب است، منیب است یا مثل نوح﴿سلام الله علیه﴾ *«کان عبداً شکوراً»*﴿27﴾ او شکور است چون همهٴ اینها افعالند و افعال آن بُرد معرفت و علم را ندارد. تسبیح و تقدیس و شکر و اوب و انابه کار است همه اینها فعل است آنچه به همهٴ این فعلها بها میدهد علم است. و آنچه پیشتاز است و همهٴ این اوصاف را به دنبال میبرد آن علم است. «العلم رائد الرّوح»(28) و همهٴ اینها به برکت علم میآید. لذا خدای سبحان در جریان فرشتهها نفرمود: اگر شما تسبیح و تقدیس میکنید خلیفهٴ من هم تسبیح و تقدیس میکند بالاتر از تسبیح و تقدیس هم دارد اصلاً انابه و انقطاع دارد امّا سخن از علم را مطرح میکند چون همهٴ این کمالات به برکت علم است و اگر علمی این کمالات را به دنبال نیاورد همان *«فرحوا بما عندهم من العلم»* میشود. فرق نمیکند یک وقت انسان طبّ و هندسه بلد است به همین خوشحال است یک وقت ما نظیر ما به این علومی که ماها مبتلائیم چهار کلمه أنس دارد مبتلا است و فخر میفروشد هر چه انسان را از یاد حق باز بدارد علم مذموم است که: *«فرحوا بما عندهم من العلم»* میشود هر که پیام انبیا را نشنیده و راه نیفتاده مشمول *«فرحوا بما عندهم من العلم»* میشود. هر که به دنبال آنها راه افتاد اینها را دید و خود را ندید این واقعاً خلیفةالله است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
پاورقیها:
(1) سورهٔ بقره، آیهٔ 247.
(2) سورهٔ کهف، آیهٔ 77.
(3) سورهٔ بقره، آیهٔ 260.
(4) سورهٔ اعراف، آیهٔ 180.
(5) سورهٔ انبیاء، آیهٔ 23.
(6) سورهٔ اعراف، آیهٔ 180.
(7) سورهٔ غافر، آیهٔ 83.
(8) سورهٔ غافر، آیهٔ 83.
(9) سورهٔ بقره، آیهٔ 29.
(10) سورهٔ طلاق، آیهٔ 12.
(11) سورهٔ زخرف، آیهٔ 13.
(12) سورهٔ زخرف، آیهٔ 13.
(13) سورهٔ حج، آیهٔ 37.
(14) سورهٔ قصص، آیهٔ 78.
(15) سورهٔ فاتحه ، آیهٔ 1.
(16) سورهٔ یوسف، آیهٔ 106.
(17) وسائل الشیعة، ج 15، ص 215.
(18) سورهٔ توبه، آیهٔ 126.
(19) سورهٔ نحل، آیهٔ 53.
(20) وسائل الشیعة، ج 27، ص 92؛ قال رسول الله(ص) اللهم ارحم خلفائی ثلاث مَرّاتٍ فقیل له یا رسول الله و مَن خلفاؤک؟ قال الذین یأتون من بعدی و یَرْوؤنَ عَنّی احادیثی و سنّتی فیعلمونها الناسَ من بعدی.
(21) مستدرک الوسائل، ج 17، ص 299.
(22) وسائل الشیعة، ج 27، ص 92.
(23) سورهٔ صافات، آیات 143 ـ 144.
(24) سورهٔ ص، آیهٔ 30.
(25) سورهٔ ص، آیهٔ 41.
(26) سورهٔ ص ، آیهٔ 44.
(27) سورهٔ اسراء ، آیهٔ 3.
(28) مستدرک الوسائل، ج 9، ص 37؛ ... ان العقل رائد الروح والعلم رائد العقل ...
(29) سورهٔ غافر، آیهٔ 83.
تاکنون نظری ثبت نشده است