- 1118
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 27 تا 29 سوره هود
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 27 تا 29 سوره هود
- اسلام دین اکراه و اجبار نیست
- محدوده آزادی انسان
- مهمترین شبهه مشرکان قوم نوح، چگونه بشر پیامبر می شود
- پاسخ حضرت نوح (ع) به مشرکان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَقَالَ الْمَلأ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا نَرَاکَ إلاّ بَشَراً مِثْلَنَا وَ مَا نَرَاکَ اتَّبَعَکَ إلاّ الَّذِینَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِیَ الرَّأْیِ وَ مَا نَرَیٰ لَکُمْ عَلَیْنَا مِن فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّکُمْ کَاذِبِینَ ٭ قَالَ یَا قَوْمِ أَرَأَیْتُمْ إِن کُنتُ عَلَیٰ بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی وآتَانِی رَحْمَةً مِنْ عِندِهِ فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ أَنُلْزِمُکُمُوهَا وَ أَنتُمْ لَهَا کَارِهُونَ ٭ وَ یَا قَوْمِ لاَ أَسْأَلُکُم عَلَیْهِ مَالاً إِنْ أَجْرِیَ إلاّ عَلَی اللَّهِ وَ مَا أَنَا بِطَارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّهُم مُلاَقُوا رَبِّهِمْ وَلکِنِّی أَرَاکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ ٭ وَ یَا قَوْمِ مَن یَنصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِن طَرَدتُّهُمْ أَفَلاَ تَذَکَّرُونَ﴾
بعد از بیان دعوت و دعوای نوح(سلام الله علیه) که مردم را به توحید دعوت کرد و دعوای رسالت داشت که فرمود من از طرف ذات اقدس اله آمدم و پیام توحید را آوردم آنهایی که مترف بودند و جزء اشراف و متمکنان آن عصر بودند که شرف را در همان ثروت و مال میپنداشتند قبل از دیگران اعتراض کردند عدهای هم به دنبال اینها البته راه افتادند حرف آنها این است ﴿فقال الملأ الذین کفروا من قومه ما نراک الا بشرا مثلنا﴾ این حصر گاهی میگوید به اینکه ﴿أنت بشرٌ﴾ ﴿أبشر یهدوننا﴾ و مانند آن ﴿أنومن لبشرین مثلنا و قومهما لنا عابدون﴾ گاهی هم حصر میکند ﴿فأنت الا بشر﴾ ﴿ما نراک الا بشر﴾ و مانند آن این حصر یک بار علمی دارد به زعم اینها یعنی ما هرچه بررسی کردیم ارزیابی کردیم چیزی در شما جز بشریت ندیدیم نه انت بشر مثلنا بلکه ﴿ما نراک الا بشرا مثلنا﴾ این بر اساس آن حس و تجربه آنهاست معرفتشناسی اینها است بعد بر اساس اینکه «حکم الامثال فی ما یجوز و فی ما لا یجوزواحد» یک قیاس مطوّی اینجا هست که تو بشری هستی مثل ما، ما هم بشری هستیم مثل تو اگر بنا شد بشر پیغمبر بشود ما هم باید پیغمبر بشویم چون «حکم الامثال فی ما یجوز و فی ما لا یجوز واحد» چون هیچ کدام از ما یک چنین داعیهای نداریم به نبوت نرسیدیم و نمیرسیم معلوم میشود تو هم نمیرسی
سؤال ...
جواب: نهخیر این حد وسط است برای برهان دیگر که تو بشر هستی بشر نمیتواند پیغمبر بشود که برهانش در سورهٴ مبارکهٴ انعام و سایر سور گذشت این ﴿مثلنا﴾ که در کنار اینها هست یک حد وسطی است برای قیاس دیگر «حکم الامثال فی ما یجوز و فی ما لا یجوز واحد» اگر بشر بتواند پیغمبر بشود ما هم میتوانیم پیغمبر بشویم یا پیغمبر میشدیم ولکن ما به نبوت نرسیدیم معلوم میشود تو هم به پیغمبری نمیرسی یکی اینکه بشر اصلاً رابطه ندارد نمیتواند با خدا رابطه داشته باشد آنجا که کلمه ﴿مثلنا﴾ ضمیمهاش نشده فقط یک برهان است ﴿أبشر یهدوننا﴾ آن مال آن اما ﴿ما نراک الا بشرا مثلنا﴾ دوتا قیاس است دوتا برهان است یکی اینکه بشر نمیتواند باشد یکی برهان خلف اگر بشر به پیغمبری میرسید خوب ما هم به پیغمبری میرسیدیم لکن ما نرسیدیم معلوم میشود تو هم پیغمبر نیستی دوتابرهان یعنی دوتا برهان خوب بنابراین یکی استحالهٴ ارتباط بشر به خداست یکی «حکم الامثال فی ما یجوز و فی ما لا یجوز واحد» آنجا که دارد ﴿أبشر یهدوننا﴾ ناظر به همان یک دلیل است اینجا ناظر به دو برهان لذا حصر کرده ﴿ما نراک الا بشرا مثلنا﴾ پس مسئله نبوت و رسالت و امثال ذلک ـ معاذ الله ـ مطرح نیست
میماند مسائل سیاسی و اجتماعی و امثال ذلک از این جهت هم که مثلاً تو یک رهبر جامعه باشی مسئول یک امتی باشی زمامدار یک گروهی باشی این هم که شایستگی این را نداری برای اینکه از پیروان تو میشود پی برد که طرز تفکر تو چیست این یک توهین ضمنی را به همراه دارد اینکه گفتند ﴿و ما نراک اتبعک الا الذین هم أراذلنا بادی الرای﴾ این یک توهین مستقیمی است به پیروان، یک توهین غیر مستقیمی است به خود حضرت نوح خوب تو اگر یک انسان اندیشمندی بودی خردمندان دورتو جمع میشدند چون افراد بی سواد زود باور ساده لوح دور تو جمع شدهاند معلوم میشود تو هم ـ معاذ الله ـ ﴿إنّا لنراک فی ضلال مبین﴾ هستی که در بعضی آیات دیگر هست ﴿إنّا لنراک فی سفاهة﴾ هست که در آیات دیگر است که وجود مبارک حضرت نوح(سلام الله علیه) فرمود ﴿یا قوم لیس بی سفاهة﴾ من سفیه نیستم که این نهایت حلم و بزرگواری آن حضرت است آنها صریحاً تسفیه میکردند میگفتند ﴿إنا لنراک فی سفاهة﴾ میفرمود ﴿لیس بی سفاهة﴾ خوب سفاهت نوح را از کجا به دست میآوردند از اینکه یک مشت اراذل بادی الرای زودباور ساده لوح دنبال او راه افتادند این یک تحقیر مستقیم است به تابعان تحقیر غیر مستقیم است به متبوع ﴿و ما نراک اتبعک الا الذین هم أراذلنا﴾ یک، ﴿بادی الرای﴾ دو آن مال تابع این مال متبوع
حرف سومشان این است که ﴿و ما نری لکم علینا من فضل﴾ این نکره در سیاق نفی مفید عموم است یعنی هیچ فضیلتی جامعه شما انجمن شما حزب شما جمعیت شما بر ما ندارد این مجموعه شما هیچ فضلی بر ما ندارد نه فضیلت معنوی برای اینکه نبوت و رسالتی بهره شما نمیشود فضیلت مادی هم که ندارید برای اینکه یک مشت اراذل دورتان جمع شدند فضل هم که بالاخره یا معنوی است یا مادی این ﴿و ما نری لکم علینا من فضل﴾ که نکره در سیاق نفی است این است بعد سرانجام خودشان را هم تشریف میکنند تکریم میکنند میبینید یک انسان بزرگوار وقتی که بخواهد حرف بزند نمیگوید من، جزماً اینطور است یقیناً این طور است میگوید من گمانم این است، این من، گمان میکنم که مثلاً دسیسهای در کار باشد این که میگوید من گمان میکنم خود را بالا برده است یعنی من اجلّ از آن هستم که بیخود جزم پیدا کنم ولی گمانم این است که اینها مثلاً دست نشاندهاند این نه برای اینکه برخیها بپرسند که چون اینها خطابی بود مقدمات برهانی نداشتند اخیراً پی بردند تعبیر به مظنه کردند اینها خودشان را قاطع میدانند ولی برای تکریم و تجلیل و تشریف خود تعبیر به مظنه میکنند دیدید بعضی از بزرگان برای اینکه کسی را خیلی تحقیر کنند میگویند گمانم این است که اینطوری میشود خوب ﴿بل نظنّکم کاذبین﴾ یعنی هم تابعِ تو دروغ میگوید ـ معاذ الله ـ هم متبوع کذب مثل صدق فرع برگزارش است یعنی اگر کسی خبری داد گزارشی داد یا صادق است یا کاذب اگر کسی ساکت بود نه صادق است نه کاذب چون صدق و کذب عدم و ملکهاند نه سلب و ایجاب لذا اجتماعشان محال است اما ارتفاعشان محال نیست ممکن است که زید نه صادق باشد نه کاذب برای اینکه ساکت است خبری نداد خبر یا صدق است یا کذب و مخبر یا صادق است یا کاذب بنابراین اینکه گفتند تابع و متبوع هر دو کاذباند یعنی هر دو گزارش میدهند منتها گزارشی که متبوع میدهد یعنی نوح(سلام الله علیه) درباره خدا و قیامت و وحی و نبوت و معارف غیبی است شریعت است گزارشی که تابعان میدهند این است که میگویند نوح حق است دعوت او حق است دعوای او حق است ما به او ایمان آوردیم اینها همهاش اینها دروغگو هستند برای اینکه یک مشت اراذل اینجا جمع شدهاند هدفی دارند لابد، اراذل وقتی خبر میدهند دروغ میگویند چون یک چیزی اینها را اینجا جمع کرده به یک طمعی آمدهاند بنابراین کذب تابعان برای اینکه اینها اراذل هستند و بادی الرای حرف میزنند کذب متبوع برای اینکه نبوت با بشریت هماهنگ نیست بشر پیغمبر نمیشود این خلاصه شبهات این گروه
وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) در پاسخ فرمود ﴿یا قوم أرأیتُمْ﴾ یعنی اخبرونی شما اینکه گفتید ﴿ما نراک الا بشراً مثلنا﴾ ذات اقدس اله که میفرماید ﴿انی خالق بشرا من طین ٭ فاذا سویته و نفخت فیه من روحی﴾ شما آن ﴿نفخت فیه من روحی﴾ را که نمیبینید این روح الهی که امانتی است در بدن به بدن، تعلق گرفته این میتواند با خدای خود رابطه داشته باشد او را که نمیبینید بیّنه را او میگیرد رحمت خاصه را او میگیرد شما یک جسمی میبینید یک تنی میبینید بر اساس همان گرایش حسی و تجربیتان من که نمیگویم بشر نیستم من هم بشرم شما هم بشرید ولی شما حصر کردید گفتید جز بشریت چیز دیگر در تو نیست من میگویم نه جز بشریت چیز دیگر در ما هست خدای سبحان فرمود ﴿انی خالق بشراً من طین﴾ اما ﴿فاذا سویته ونفخت فیه من روحی﴾ آن روح الهی را هم به این بشریت متعلق بکنید آن روح الهی میتواند با خدای سبحان رابطه داشته باشد از او پیام بگیرد و به شما برساند آن بینه دارد آن رحمت دارد بینه و رحمت ممکن است که در بعضی از جهات از نظیر مصادیق فرق بکند ولی از نظر حقیقت در خصوص مقام یکی هستند آن رحمت خاصه به صورت نبوت ظهور کرده است لذا ضمیری که فاعلِ فعل است مفرد آورده شده خود آن فعل مفرد است تثنیه نیست با اینکه فرمود ﴿علی بینة من ربی و آتانی رحمة من عنده﴾ فعمیتا نفرمود ﴿فعمیت﴾ فرمود، این اِفراد ضمیر فاعل برای إن است که حقیقت بینة و حقیقت رحمت یک چیز است در خصوص مقام خوب از اینجا معلوم میشود که منشأ معرفت قوم نوح همان حس و تجربه است که نازلترین مرحله است آنها اگر میگویند به رأی ما به فکر ما به اندیشه ما به عقل ما اینچنین است عقل آنها را چشم آنها تغذیه میکند یک کسی که مادی میاندیشد و هر موجودی را ما دی میداند و ما ورای ماده را افسانه و افیون تلقی میکند وقتی میگوید من فکر کردم به عقلم رسیده است من اینطور میاندیشم رأی من این است بازگشت همه اینها به رؤیت من است این که میگوید رأی من این است یعنی من آنچه را دیدم و آزمودم با چشم مسلح یا غیر مسلح، موادِ اولیهٴ اندیشهٴ حس گرا و تجربه رو را هم همان حس او تشکیل میدهد همین مقدار کار ادبیات را حل میکند یعنی اگر شما به مغنی مراجعه کنید او مشکلتان را با همین حل میکند که این نری دوتا مفعول گرفته ﴿ما نراک إلاّ بشرا﴾ یا ﴿ما نراک اتبعک الا الذین هم أراذلنا﴾ یکی مفعول اول یکی دوم آن رأیِ به معنای دیدن باطن آن دوتا مفعول میگیرد این هم همان است اما این راهها بارها به عرضتان رسید که «از شافعی نپرسید امثال این مسائل» این دنبال دوتا مفعول میگردد دوتا مفعولش هم تأمین است این خیال میکند این رأی یعنی مطلب عقلی اما دیگر این کار، کار او نیست که این رأی عقلی او از همان رأی حسی او پیدا شده این رأی او همان رویت چشمی است بیش از این نیست این خروشچف آن وقتی که رئیس جمهور شوروی سابق بود میگفت ـ معاذ الله ـ خدایی نیست و اگر بود ما هم میدیدیم این قبل از انقلاب روزنامههای ایران هم چاپ کرده بودند حرف او را میگفت نیست اگر باشد خوب ما هم میبینیم دیگر این اصالت حسّ و اصالت تجربه و حس گرایی و تجربه گرایی همین است میگویند ما چیزی را باور داریم که ببینیم همان حرف اسرائیلیها که ﴿لن نؤمن لک حتی نری الله جهرة﴾ آن وقت از یک طرف انقلاب شش بهمن بود انقلاب سفید منحوس پهلوی بود همان روزها این حرف را از خروشچف که رئیس جمهور وقت بود روزنامههای ایران هم چاپ کردند
سؤال ...
جواب: رهبری، هر که بود این میگفت اگر با خدا بود ما هم میدیدیم الان هم آنها که گرفتار تفکر مارکسیستیاند همین هستند بنابراین اگر کسی به فکر یک مفعول و دو مفعول بخواهد حرکت کند مشکل علمیاش حل نمیشود این کسی که میگوید ﴿ما نراک الا بشراً﴾ یا ﴿ما نراک اتّبعک الا الّذین هم أراذلنا﴾ فلان، دوتا مفعولش تأمین است برای اینکه منظور از رأی هم همان فکر و عقل و اندیشه است لکن فکر و اندیشه و عقل او را چشم او تأمین میکند و لاغیر چیزی که دیدنی نباشد باور نمیکند وجود مبارک نوح فرمود بالاخره من بشریت دارم بله اما شما منحصر کردید گفتید جز بشریت چیز دیگر در تو نیست خوب آن ﴿نفخت﴾ را هم ببینید نگویید ﴿ما نراک الا بشراً مثلنا﴾ به قانون «حکم الامثال فی ما یجوز و فی ما لا یجوز» تمسک کردید خوب اینجا صغرا ممنوع است ما مثل هم نیستیم یکی روح طیب دارد یکی روح خبیث دارد یکی روح ملکوتی دارد یکی روح مُلکی دارد فاصله فراوان است کجا ما مثل هم هستیم «الناس معادن کمعادن الذهب و الفضّه» خوب اگر این است یکی برلیان است یکی زغال سنگ است چهطوری مثل هم هستیم بله از نظر ﴿یأکل الطعام و یمشی فی الاسواق﴾ مثل هم هستیم ولی مگر دست و پا وحی میگیرد یا آن جان منفوخ الهی وحی میگیرد آنها که مثل هم نیستند که آنها درجات فراوانی دارند اینکه گفتید «حکم الأمثال فی ما یجوز و فی ما لا یجوز واحد» این صغرا مسلوب است ما مثل شما نیستیم گفتید جز بشریت چیز دیگری در شما نیست این خلاف است گفتید مثل هم هستیم این هم خلاف است هر دو برهان خلاف است آنرا که باید ببینید نمیبینید پس میشوید کور وقتی کور شدید این دو سه باری که گفتید نری نری نری این رأی شما همان رؤیت بصر است شما گرچه میگویید اندیشه ما فکر ما عقل ما اما عقل شما در همان چشم شماست برای اینکه شما با ماورای طبیعت که ارتباط ندارید با شهود قلبی از باب «من أخلص لله أربعین صباحاً» که ارتباط ندارید با برهان عقلی که ما اقامه میکنیم هم که ارتباط ندارید میماند حس و تجربه پس بنابراین عقل شما مثل چشم شماست لذا وقتی آن درون کور شد تمام حرفها را آن بیرون میزند لذا در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ نوح و به همینها بعد از تحلیل که درون چشم داشته باشد شما چشم درونیتان کور است نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ حج آمده که ﴿فَإنها لا تعمی الأبصار و لکن تعمی القلوب التی فی الصدور﴾ آن چشمی که در دل است آن کور است وقتی آن کور شد تمام سرمایه شما میماند چشم ظاهری تمام سرمایه شما که چشم ظاهری شد این عده مؤمنین را که وضع لباسشان فاخر نیست خانه شان فاخر نیست اینها را حقیر میبینید فرمود ﴿تزدری اعینکم﴾ شما شناختتان هم که غیر از چشم چیز دیگر نیست نیست چشم شما اینها را کوچک میبینید در چشم شما اینها ضعیف و حقیر هستند فکر که ندارید برای آنکه آن چشم باطن که کور است میماند چشم ظاهر چشم ظاهر که اینها فاخر نیستند نه جامه فاخر دارند نه لباسِ نه خانه فاخر دارند و مانند آن لذا این رأیی که خود وجود مبارک نوح دارد ﴿ما أراکم﴾ آن میشود رویت عقلی این رأیی که اینها سه چهار بار گفتند میشود رأی حسی این هر دو گفتند نری در هر دو جا هم ممکن است دوتا مفعول بگیرد ولی وقتی بخواهید با مغنی مسئله را حل کنید این قدم به قدم با مشکل حلّ است اما وقتی رسیدید به جایی که میگویید «از شافعی نپرسید امثال این مسائل» آن وقت راه باز میشود که آن اری ولو دوتا مفعول میگیرد عقل آنها حرف چشم اینهاست اینها عقلی حرف میزنند ولی حسی فکر میکنند اینها درونی حرف میزنند ولی بیرونی فکر میکنند برای اینکه شهود درونی که ندارند برهان درونی هم که ندا رند معرفت شناسی اینها هم حس و تجربه است و اما وجود مبارک نوح که میگوید ﴿أراکم﴾ کذا و کذا آن از رویت درونی خود سخن میگوید بعد راز این دشمنی را هم تحلیل میکند وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) آن بیان نورانی را در نهج البلاغه دارد که «الناس أعداء ما جهلوا» مردم چیزی را که نمیدانند به آن سنگ میزنند جاهل نسبت به چیزی که نمیداند دشمنی دارد یا سعی میکند او را طرد کند بی اعتنایی کند نسبت به او یا بگوید این بی اهمیت است یا مثلاً اگر خوب بود ما هم تغییر میکردیم یا در صدد براندازی اوست «الناس أعداء ما جهلوا» این در بیانات نورانی حضرت امیر در نهج است وجود مبارک حضرت نوح فرمود ﴿ولکنّی أراکم قوما تجهلون﴾ و هر جاهلی هم «الجاهلون لأهل العلم أعداء» عالمان دین که نسبت به جاهلان دشمن نسیتند مهربانند پدر آ نها هستند رئوفند برای آنها تلاش و کوشش میکنند که دست آنها را بگیرند علما که دشمن جهال نیستند این جهال هستند که دشمن علمایند «الجاهلون لأهل العلم أعداء» نه العلماء لاهل الجهل اعداء وجود مبارک نوح فرمود شما معرفت شناسی تان مشکل دارد برای اینکه من ازجایی حرف میزنم که شما آن جا را نمیبینید میماند حس و تجربه شما حس و تجربه شما هم که برای این ساخته نشده پس میشوید جاهل جاهل هم که دشمن عالم است هی سنگ پراکنی میکند تا حرف میزند
سؤال ...
جواب: بله دیگر آنها از آن جهت اشکال میکردند که چرا ﴿ما الرسول یأکل الطعام و یمشی فی الأسواق﴾ میفرماید من که دیگر فرشته نیستم که غذا نخورم در جامعه راه نروم که بله بشرم مثل شما آنجایی که اشکال میکنند که ﴿ما الرسول یأکل الطعام و یمشی فی الاسواق﴾ روی همان شبهه است که رسول باید اهل اکل و شرب نباشد اهل خورد و خواب نباشد یعنی فرشته باشد و چون پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اهل اکل و شرب است رسالت ندارد حضرت فرمود رسالتم به جان من است به آن ﴿نفخت فیه من روحی﴾ من است مگر دست و پای من وحی میگیرد خوب غذا مال دست و پا و اعضا و جوارح من است من که نمیگویم با این چشم خدا را ـ معاذ الله ـ میبینم یا با این گوش میشنوم من این گوش را هم ببندم میشنوم این چشم را هم ببندم میبینیم من که با دست و پا به لقای حق نمیروم تا شما بگویید که این مثل ما است که غذا خوردن من رواست خوابیدن من رواست چرا میگویید ﴿یأکل الطعام و یمشی فی الاسواق﴾ خوب،
﴿قال یا قوم أرأیتم ان کنت علی بینة من ربی و آتانی رحمة من عنده فعمّیت علیکم أنلزمکموها و انتم لها کارهون﴾ مسئله اینکه اکراه در اسلام نیست اجبار در اسلام نیست ﴿لا إکراه فی الدین﴾ این در ظرف تعمیه است این سه چهار تا فرع را ملاحظه کنید البته بحث آزادی در سالهای قبل مبسوطاً بیان شد که آزادی تکوینی داریم آزادی تشریعی داریم انسان تکویناً آزاد است ولی تشریعاً بنده خدا است وجوب و حرمتی دارد تکویناً انسان مختار است ﴿و قل الحق فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر﴾ ﴿و هدیناه النجدین﴾ ﴿انا هدیناه السبیل﴾ انسان آزاد است و کمال او در این است که آزادانه راهی را طی کند اما تشریعاً اینچنین نیست که آزاد باشد هر کاری خواست بکند ـ معاذ الله ـ آن میشود اباحی گری و اگر تشریعاً آزاد بود یعنی درنظام شریعت هم هر کس هر کاری را خواست انجام بدهد دیگر امر به معروف و نهی از منکر و حدود و تعزیرات و قصاص و امثال ذلک در دنیا مطرح نبود ﴿خذوه فغلّوه ٭ ثم الجحیم صلُّوه ٭ ثم فی سلسلة ذرعها سبعون ذراعاً فاسلکوه﴾ در قیامت مطرح نبود این بگیر و ببندهای دنیا و آخرت برای این است که انسان از نظر قانون مندی آزاد نیست در نظام تکوین کمال در این است که انسان با اختیار خود راهش را طی کند به فشار کسی را به جایی ببرند که کمال نیست پس آن ﴿لا اکراه﴾ ﴿قل الحق﴾ ﴿انا هدیناه السبیل﴾ ﴿هدیناه النجدین﴾ همه اینها درباره بیان ساختار انسان است که در نظام تکوین او آزاد است اما امر به معروف و نهی از منکر و فرمان و دستور پرهیز از رذایل و اجرای حدود و قصاص و تعزیرات در دنیا و بگیر و ببندهای ﴿القیا فی جهنم کل کفّار عنید﴾ در قیامت اینها به لحاظ تشریع است اما در فضایی که فرد یا جامعه کور هستند به کورها باید گفت بروی وگرنه میبندیم با کورها را باید علاج کرد در ظرف تعمیه ﴿فعمیت علیکم أنلزمکموها و انتم لها کارهون﴾ آیا کورها را میبندند یا کورها را بصیر میکنند؟ اگر کورها را بستند این برخلاف آزادی است اما اگر کورها را سعی کردند بصیر کنند بیدار کنند بینا کنند درمان کنند و همه علل و عوامل درمان و شفا را در اختیارش گذاشتند اما از این به بعد عالماً عامداً بیراهه رفته است دیگر از آن به بعد بگیر و ببند شروع میشود همین نوح(سلام الله علیه) که فرمود ما شما را اکراه نمیکنیم برای اینکه کوران را نمیشود اجبار کرد شروع کرد به تبلیغ و هدایت و البته یک عده پذیرفتند یک عده که نپذیرفتند از آن طرف ﴿و فار التنور﴾ شد از آن طرف آب فراوان آمد و طوفان شد و ﴿أغرقوا و فَأُدخلوا نارا﴾ شد یعنی در همان امواج آب رفتند در آتش نه اینکه طوفانی بود و اینها غرق شدند و لاشههایشان افتاد و بعدها که لاشهٴ آنها خشک شد اینها را سوزاندند در جهنم برزخی آن آتش برزخی در درون دریا هم هست این «القبر ... حفرة من حفر النیران» حالا اگر فرض کنید اینها که کشتیهای زیر زمینی دارند اینها اگر درعالم رؤیا خوابی ببینند که کسی اینها را میزند در آتش میسوزاند رنج میبینند از شدت درد فریاد میکشند و بیدار میشوند در همان غواص هایی که در دریا هستند اگر یک چنین حالی برایشان پیش بیاید آن آتش برزخی که با این آب منافاتی ندارد که آن ﴿نار الله الموقدة﴾ است که ﴿تطلع علی الأفئده﴾ است یک چنین آتشی در بیرون هم هست در خواب نیست در بیداری است در محدوده تن آدم نیست در بیرون است و این شخص عذاب میبیند دیگری عذاب نمیبیند اینجا هم با ثمّ نفرمود با فا فرمود ﴿أغرقوا فأُدْخلوا نارا﴾ خوب حالا اگر الزام روا نیست پس چرا بگیر و ببند خدا شروع میشود؟ بنابراین در ظرف تعمیه و کوری باید معما زدایی کرد عما زدایی کرد بصیر کرد و علاج کرد جهل روبی کرد تا اینها عالم بشوند و بصیر بشوند راهشان را پیدا کنند اما اگر از این به بعد عالماً و عامداً دارند بیراهه میروند دیگر حالا یا ﴿علیهم ... عذاب الخزی فی الحیاة الدنیا﴾ ﴿و یوم یقوم الأشهاد﴾ ممکن است در هر دو عالم عذاب بشوند ممکن است در یک عالم عذاب بشوند. خوب
فرمود ﴿أنلزمکموها و انتم لها کارهون﴾ بعد فرمود شما چه چیز از ما توقع دارید؟ توقع دارید ما که آمدیم دعوای نبوت کردیم مسائل اقتصادی شما را حل کنیم یعنی این هوش و عقل و خرد خداداد شما به کار نیفتد یا اینها را به کار بگیرید؟ اینها هم راه خداست داده، خداست، خدا گاهی از راه وحی با آدم سخن میگوید گاهی از راه عقل سخن میگوید بارها ملاحظه فرمودید که مسئله عقل در مقابل دین نیست عقل در مقابل نقل است عقل برهانی مثل نقل معتبر دوتایی دو جناح شرعند هر دو کاشف شریعت هستند برهان عقلی مثل برهان نقلی هر دو ابزار کشف شرع هستند عقل در مقابل سمع است عقل در مقابل نقل است نه عقل در مقابل شرع، این است که میبینید در کتابهای فقهی ما فقها(رضوان الله علیه) میگویند «یدل علیهم ادلة الاربع» برای اثبات وجوب یا حرمت یک حکم شرعی میگویند فلان دلیل عقلی هست فلان دلیل نقلی هست فلان دلیل اجماعی هست و مانند آن عقل اگر برهانی باشد نه قیاس که همان تمثیل منطقی است نه وهم و خیال و قیاس و گمان و وهم، عقل اگر برهانی باشد مانند نقل معتبر حجت شرعی است البته نقل هم مستحضرید هم باید رجالش مشخص باشد هم باید درایهاش مشخص باشد هم باید تعارض درونی و بیرونی نداشته باشد تا یک روایتی بشود مورد استدلال قرار بگیرد اینطور نیست که هر نقلی معتبر باشد که پس عقل برهانی و نقل معتبر اینها راه برای پی بردن به حکم شرع است انبیا نیامدند که عقل را تعطیل کنند خرد را تعطیل کنند تجربه را تعطیل کنند و از راه غیب مشکلات مالی و توسعه اقتصادی مشکل مردم را حل کنند فرمود: ﴿لا اسئلکم علیه مالاً﴾ بعد هم فرمود ما که نمیگوییم خزائن غیب پیش ماست که آیه بعدی است که خواهد آمد من مال هم که نمیخواهم از شما چیزی هم از شما طلب ندارم نه غرض و نه عِوض ﴿ان أجری الا علی الله﴾ اما درباره این پیروانِ ما اینها را گفتید ﴿اراذل﴾ هستند و ﴿بادی الرای﴾ اینچنین نیست اینها مؤمنان هستند یک اینها ملاقیانِ الهیاند شما چه میدانید در درون این افراد عادی اینها «شهان بی کمر و خسروان بی کُلَهند» نه اینها بعد از مرگ خدا را میبینند خوب بعد از مرگ خیلیها خدا را میبینند ﴿انهم ملاقوا ربهم﴾ نه یلاقون یا سیلاقون این اسم فاعل است که حال را هم شامل میشود اینها به لقای الهی هستند خدا را ملاقات میکنند حالا یا با بخشهای عقلی خود یا با بخشهای قلبی خود اینها آدمهای کوچکی نیستند من اینها را طرد کنم از مجلسم که چه؟ ﴿انهم ملاقوا ربهم﴾ نه یلاقون
سؤال ...
جواب: چرا آن آیهای که دیروز خوانده بودیم بود که نهی آمد ﴿و لا تطرد الذین یدعون ربهم بالغداوة و العشی یریدون وجهه ما علیک من حسابهم من شیئ شیءٍ و ما من حسابک علیهم من شیء﴾ این آیهای که دیروز خوانده بودیم همین بود چون آنها پیشنهاد طرد میدادند میگفتند اگر ما بخواهیم بیاییم اینها را بیرون کن ما بیاییم آیه نازل شد که نهخیر ﴿و لا تطرد الذین یدعون ربهم بالغداوة و العشی﴾ اینها صبح و شام به یاد خدایند ﴿یریدون وجهه ما علیک من حسابهم من شیء و ما من حسابک علیهم من شیء فتطردهم فتکون من الظالمین﴾ آخر تو که از قیامت اینها خبر نداری حساب اینها با خودشان است حساب تو با خودت است به چه مجوزی اینها را میخواهی طرد کنی اغنیا بیایند خوب نیایند آنها این مشکل آنها بود که آیه نهی کرد اینکه فرمود ﴿و ما أنا بطارد الذین﴾ برای همان است فرمود من آخر چگونه اینها را نفی بکنم اینها مؤمنان الهی هستند یک ﴿و ما انا بطارد الذین آمنوا إنهم ملاقوا ربهم﴾ اینها حق دیدار دارند حق ملاقات دارند اینکه میگویند نماز معراج خداست ملاقات عبد با مولاست یک فرصت خوبی است ﴿ولکنی أراکم قوماً تجهلون﴾ شما جاهلید «الناس» هم «أعداء ما جهلوا» چون شما جاهلید تمام حرفتان این است که دیدتان این است فکرتان این است که حرف را چه کسی میزند «نظر الی من قال» است نه حرف چیست که «انظر الی قال» ماباشد شما چکار دارید اینها فقیرند شما بینید اینها چه میگویند همینطور میگویید ﴿بل نظنّکم کاذبین﴾ همه اینها را تکذیب میکنید دیگر، شما بر اساس «انظر الی من قال» تکذیبشان کردید وگرنه از کجا خبر دارید اینها دروغگویند کذب مخبری دارند چون اینها یقه چرکین هستند غیر از اینکه درد ندارید که، اگر وضع مالیشان خوب بود باورتان میشد خوب کسی که بر اساس «انظر الی من قال» کار میکند نه «انظر الی ما قال» قوم جاهلی است دیگر
فرمود ﴿ولکنی أراکم قوماً تجهلون﴾ خوب چرا اینها را تکذیب میکنید شما چرا اینها را تکذیب میکنیم من به چه دلیل اینها را طرد بکنم ﴿إنّهم ملاقوا ربهم و لکنی أراکم قوماً تجهلون﴾ از آن طرف هم فرمود هیچ راهی هم من ندارم که بتوانم اینها را طرد بکنم برای اینکه ذات اقدس اله ممکن است که در فرصتهای دیگری همه ما را به کیفر تلخمان مبتلا بکند حالا این یک مقدار تتمه بحث میماند که انشاء الله فردا که بخش پایانی است عرض میکنیم.
«و الحمد لله رب العالمین»
- اسلام دین اکراه و اجبار نیست
- محدوده آزادی انسان
- مهمترین شبهه مشرکان قوم نوح، چگونه بشر پیامبر می شود
- پاسخ حضرت نوح (ع) به مشرکان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَقَالَ الْمَلأ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا نَرَاکَ إلاّ بَشَراً مِثْلَنَا وَ مَا نَرَاکَ اتَّبَعَکَ إلاّ الَّذِینَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِیَ الرَّأْیِ وَ مَا نَرَیٰ لَکُمْ عَلَیْنَا مِن فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّکُمْ کَاذِبِینَ ٭ قَالَ یَا قَوْمِ أَرَأَیْتُمْ إِن کُنتُ عَلَیٰ بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی وآتَانِی رَحْمَةً مِنْ عِندِهِ فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ أَنُلْزِمُکُمُوهَا وَ أَنتُمْ لَهَا کَارِهُونَ ٭ وَ یَا قَوْمِ لاَ أَسْأَلُکُم عَلَیْهِ مَالاً إِنْ أَجْرِیَ إلاّ عَلَی اللَّهِ وَ مَا أَنَا بِطَارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّهُم مُلاَقُوا رَبِّهِمْ وَلکِنِّی أَرَاکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ ٭ وَ یَا قَوْمِ مَن یَنصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِن طَرَدتُّهُمْ أَفَلاَ تَذَکَّرُونَ﴾
بعد از بیان دعوت و دعوای نوح(سلام الله علیه) که مردم را به توحید دعوت کرد و دعوای رسالت داشت که فرمود من از طرف ذات اقدس اله آمدم و پیام توحید را آوردم آنهایی که مترف بودند و جزء اشراف و متمکنان آن عصر بودند که شرف را در همان ثروت و مال میپنداشتند قبل از دیگران اعتراض کردند عدهای هم به دنبال اینها البته راه افتادند حرف آنها این است ﴿فقال الملأ الذین کفروا من قومه ما نراک الا بشرا مثلنا﴾ این حصر گاهی میگوید به اینکه ﴿أنت بشرٌ﴾ ﴿أبشر یهدوننا﴾ و مانند آن ﴿أنومن لبشرین مثلنا و قومهما لنا عابدون﴾ گاهی هم حصر میکند ﴿فأنت الا بشر﴾ ﴿ما نراک الا بشر﴾ و مانند آن این حصر یک بار علمی دارد به زعم اینها یعنی ما هرچه بررسی کردیم ارزیابی کردیم چیزی در شما جز بشریت ندیدیم نه انت بشر مثلنا بلکه ﴿ما نراک الا بشرا مثلنا﴾ این بر اساس آن حس و تجربه آنهاست معرفتشناسی اینها است بعد بر اساس اینکه «حکم الامثال فی ما یجوز و فی ما لا یجوزواحد» یک قیاس مطوّی اینجا هست که تو بشری هستی مثل ما، ما هم بشری هستیم مثل تو اگر بنا شد بشر پیغمبر بشود ما هم باید پیغمبر بشویم چون «حکم الامثال فی ما یجوز و فی ما لا یجوز واحد» چون هیچ کدام از ما یک چنین داعیهای نداریم به نبوت نرسیدیم و نمیرسیم معلوم میشود تو هم نمیرسی
سؤال ...
جواب: نهخیر این حد وسط است برای برهان دیگر که تو بشر هستی بشر نمیتواند پیغمبر بشود که برهانش در سورهٴ مبارکهٴ انعام و سایر سور گذشت این ﴿مثلنا﴾ که در کنار اینها هست یک حد وسطی است برای قیاس دیگر «حکم الامثال فی ما یجوز و فی ما لا یجوز واحد» اگر بشر بتواند پیغمبر بشود ما هم میتوانیم پیغمبر بشویم یا پیغمبر میشدیم ولکن ما به نبوت نرسیدیم معلوم میشود تو هم به پیغمبری نمیرسی یکی اینکه بشر اصلاً رابطه ندارد نمیتواند با خدا رابطه داشته باشد آنجا که کلمه ﴿مثلنا﴾ ضمیمهاش نشده فقط یک برهان است ﴿أبشر یهدوننا﴾ آن مال آن اما ﴿ما نراک الا بشرا مثلنا﴾ دوتا قیاس است دوتا برهان است یکی اینکه بشر نمیتواند باشد یکی برهان خلف اگر بشر به پیغمبری میرسید خوب ما هم به پیغمبری میرسیدیم لکن ما نرسیدیم معلوم میشود تو هم پیغمبر نیستی دوتابرهان یعنی دوتا برهان خوب بنابراین یکی استحالهٴ ارتباط بشر به خداست یکی «حکم الامثال فی ما یجوز و فی ما لا یجوز واحد» آنجا که دارد ﴿أبشر یهدوننا﴾ ناظر به همان یک دلیل است اینجا ناظر به دو برهان لذا حصر کرده ﴿ما نراک الا بشرا مثلنا﴾ پس مسئله نبوت و رسالت و امثال ذلک ـ معاذ الله ـ مطرح نیست
میماند مسائل سیاسی و اجتماعی و امثال ذلک از این جهت هم که مثلاً تو یک رهبر جامعه باشی مسئول یک امتی باشی زمامدار یک گروهی باشی این هم که شایستگی این را نداری برای اینکه از پیروان تو میشود پی برد که طرز تفکر تو چیست این یک توهین ضمنی را به همراه دارد اینکه گفتند ﴿و ما نراک اتبعک الا الذین هم أراذلنا بادی الرای﴾ این یک توهین مستقیمی است به پیروان، یک توهین غیر مستقیمی است به خود حضرت نوح خوب تو اگر یک انسان اندیشمندی بودی خردمندان دورتو جمع میشدند چون افراد بی سواد زود باور ساده لوح دور تو جمع شدهاند معلوم میشود تو هم ـ معاذ الله ـ ﴿إنّا لنراک فی ضلال مبین﴾ هستی که در بعضی آیات دیگر هست ﴿إنّا لنراک فی سفاهة﴾ هست که در آیات دیگر است که وجود مبارک حضرت نوح(سلام الله علیه) فرمود ﴿یا قوم لیس بی سفاهة﴾ من سفیه نیستم که این نهایت حلم و بزرگواری آن حضرت است آنها صریحاً تسفیه میکردند میگفتند ﴿إنا لنراک فی سفاهة﴾ میفرمود ﴿لیس بی سفاهة﴾ خوب سفاهت نوح را از کجا به دست میآوردند از اینکه یک مشت اراذل بادی الرای زودباور ساده لوح دنبال او راه افتادند این یک تحقیر مستقیم است به تابعان تحقیر غیر مستقیم است به متبوع ﴿و ما نراک اتبعک الا الذین هم أراذلنا﴾ یک، ﴿بادی الرای﴾ دو آن مال تابع این مال متبوع
حرف سومشان این است که ﴿و ما نری لکم علینا من فضل﴾ این نکره در سیاق نفی مفید عموم است یعنی هیچ فضیلتی جامعه شما انجمن شما حزب شما جمعیت شما بر ما ندارد این مجموعه شما هیچ فضلی بر ما ندارد نه فضیلت معنوی برای اینکه نبوت و رسالتی بهره شما نمیشود فضیلت مادی هم که ندارید برای اینکه یک مشت اراذل دورتان جمع شدند فضل هم که بالاخره یا معنوی است یا مادی این ﴿و ما نری لکم علینا من فضل﴾ که نکره در سیاق نفی است این است بعد سرانجام خودشان را هم تشریف میکنند تکریم میکنند میبینید یک انسان بزرگوار وقتی که بخواهد حرف بزند نمیگوید من، جزماً اینطور است یقیناً این طور است میگوید من گمانم این است، این من، گمان میکنم که مثلاً دسیسهای در کار باشد این که میگوید من گمان میکنم خود را بالا برده است یعنی من اجلّ از آن هستم که بیخود جزم پیدا کنم ولی گمانم این است که اینها مثلاً دست نشاندهاند این نه برای اینکه برخیها بپرسند که چون اینها خطابی بود مقدمات برهانی نداشتند اخیراً پی بردند تعبیر به مظنه کردند اینها خودشان را قاطع میدانند ولی برای تکریم و تجلیل و تشریف خود تعبیر به مظنه میکنند دیدید بعضی از بزرگان برای اینکه کسی را خیلی تحقیر کنند میگویند گمانم این است که اینطوری میشود خوب ﴿بل نظنّکم کاذبین﴾ یعنی هم تابعِ تو دروغ میگوید ـ معاذ الله ـ هم متبوع کذب مثل صدق فرع برگزارش است یعنی اگر کسی خبری داد گزارشی داد یا صادق است یا کاذب اگر کسی ساکت بود نه صادق است نه کاذب چون صدق و کذب عدم و ملکهاند نه سلب و ایجاب لذا اجتماعشان محال است اما ارتفاعشان محال نیست ممکن است که زید نه صادق باشد نه کاذب برای اینکه ساکت است خبری نداد خبر یا صدق است یا کذب و مخبر یا صادق است یا کاذب بنابراین اینکه گفتند تابع و متبوع هر دو کاذباند یعنی هر دو گزارش میدهند منتها گزارشی که متبوع میدهد یعنی نوح(سلام الله علیه) درباره خدا و قیامت و وحی و نبوت و معارف غیبی است شریعت است گزارشی که تابعان میدهند این است که میگویند نوح حق است دعوت او حق است دعوای او حق است ما به او ایمان آوردیم اینها همهاش اینها دروغگو هستند برای اینکه یک مشت اراذل اینجا جمع شدهاند هدفی دارند لابد، اراذل وقتی خبر میدهند دروغ میگویند چون یک چیزی اینها را اینجا جمع کرده به یک طمعی آمدهاند بنابراین کذب تابعان برای اینکه اینها اراذل هستند و بادی الرای حرف میزنند کذب متبوع برای اینکه نبوت با بشریت هماهنگ نیست بشر پیغمبر نمیشود این خلاصه شبهات این گروه
وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) در پاسخ فرمود ﴿یا قوم أرأیتُمْ﴾ یعنی اخبرونی شما اینکه گفتید ﴿ما نراک الا بشراً مثلنا﴾ ذات اقدس اله که میفرماید ﴿انی خالق بشرا من طین ٭ فاذا سویته و نفخت فیه من روحی﴾ شما آن ﴿نفخت فیه من روحی﴾ را که نمیبینید این روح الهی که امانتی است در بدن به بدن، تعلق گرفته این میتواند با خدای خود رابطه داشته باشد او را که نمیبینید بیّنه را او میگیرد رحمت خاصه را او میگیرد شما یک جسمی میبینید یک تنی میبینید بر اساس همان گرایش حسی و تجربیتان من که نمیگویم بشر نیستم من هم بشرم شما هم بشرید ولی شما حصر کردید گفتید جز بشریت چیز دیگر در تو نیست من میگویم نه جز بشریت چیز دیگر در ما هست خدای سبحان فرمود ﴿انی خالق بشراً من طین﴾ اما ﴿فاذا سویته ونفخت فیه من روحی﴾ آن روح الهی را هم به این بشریت متعلق بکنید آن روح الهی میتواند با خدای سبحان رابطه داشته باشد از او پیام بگیرد و به شما برساند آن بینه دارد آن رحمت دارد بینه و رحمت ممکن است که در بعضی از جهات از نظیر مصادیق فرق بکند ولی از نظر حقیقت در خصوص مقام یکی هستند آن رحمت خاصه به صورت نبوت ظهور کرده است لذا ضمیری که فاعلِ فعل است مفرد آورده شده خود آن فعل مفرد است تثنیه نیست با اینکه فرمود ﴿علی بینة من ربی و آتانی رحمة من عنده﴾ فعمیتا نفرمود ﴿فعمیت﴾ فرمود، این اِفراد ضمیر فاعل برای إن است که حقیقت بینة و حقیقت رحمت یک چیز است در خصوص مقام خوب از اینجا معلوم میشود که منشأ معرفت قوم نوح همان حس و تجربه است که نازلترین مرحله است آنها اگر میگویند به رأی ما به فکر ما به اندیشه ما به عقل ما اینچنین است عقل آنها را چشم آنها تغذیه میکند یک کسی که مادی میاندیشد و هر موجودی را ما دی میداند و ما ورای ماده را افسانه و افیون تلقی میکند وقتی میگوید من فکر کردم به عقلم رسیده است من اینطور میاندیشم رأی من این است بازگشت همه اینها به رؤیت من است این که میگوید رأی من این است یعنی من آنچه را دیدم و آزمودم با چشم مسلح یا غیر مسلح، موادِ اولیهٴ اندیشهٴ حس گرا و تجربه رو را هم همان حس او تشکیل میدهد همین مقدار کار ادبیات را حل میکند یعنی اگر شما به مغنی مراجعه کنید او مشکلتان را با همین حل میکند که این نری دوتا مفعول گرفته ﴿ما نراک إلاّ بشرا﴾ یا ﴿ما نراک اتبعک الا الذین هم أراذلنا﴾ یکی مفعول اول یکی دوم آن رأیِ به معنای دیدن باطن آن دوتا مفعول میگیرد این هم همان است اما این راهها بارها به عرضتان رسید که «از شافعی نپرسید امثال این مسائل» این دنبال دوتا مفعول میگردد دوتا مفعولش هم تأمین است این خیال میکند این رأی یعنی مطلب عقلی اما دیگر این کار، کار او نیست که این رأی عقلی او از همان رأی حسی او پیدا شده این رأی او همان رویت چشمی است بیش از این نیست این خروشچف آن وقتی که رئیس جمهور شوروی سابق بود میگفت ـ معاذ الله ـ خدایی نیست و اگر بود ما هم میدیدیم این قبل از انقلاب روزنامههای ایران هم چاپ کرده بودند حرف او را میگفت نیست اگر باشد خوب ما هم میبینیم دیگر این اصالت حسّ و اصالت تجربه و حس گرایی و تجربه گرایی همین است میگویند ما چیزی را باور داریم که ببینیم همان حرف اسرائیلیها که ﴿لن نؤمن لک حتی نری الله جهرة﴾ آن وقت از یک طرف انقلاب شش بهمن بود انقلاب سفید منحوس پهلوی بود همان روزها این حرف را از خروشچف که رئیس جمهور وقت بود روزنامههای ایران هم چاپ کردند
سؤال ...
جواب: رهبری، هر که بود این میگفت اگر با خدا بود ما هم میدیدیم الان هم آنها که گرفتار تفکر مارکسیستیاند همین هستند بنابراین اگر کسی به فکر یک مفعول و دو مفعول بخواهد حرکت کند مشکل علمیاش حل نمیشود این کسی که میگوید ﴿ما نراک الا بشراً﴾ یا ﴿ما نراک اتّبعک الا الّذین هم أراذلنا﴾ فلان، دوتا مفعولش تأمین است برای اینکه منظور از رأی هم همان فکر و عقل و اندیشه است لکن فکر و اندیشه و عقل او را چشم او تأمین میکند و لاغیر چیزی که دیدنی نباشد باور نمیکند وجود مبارک نوح فرمود بالاخره من بشریت دارم بله اما شما منحصر کردید گفتید جز بشریت چیز دیگر در تو نیست خوب آن ﴿نفخت﴾ را هم ببینید نگویید ﴿ما نراک الا بشراً مثلنا﴾ به قانون «حکم الامثال فی ما یجوز و فی ما لا یجوز» تمسک کردید خوب اینجا صغرا ممنوع است ما مثل هم نیستیم یکی روح طیب دارد یکی روح خبیث دارد یکی روح ملکوتی دارد یکی روح مُلکی دارد فاصله فراوان است کجا ما مثل هم هستیم «الناس معادن کمعادن الذهب و الفضّه» خوب اگر این است یکی برلیان است یکی زغال سنگ است چهطوری مثل هم هستیم بله از نظر ﴿یأکل الطعام و یمشی فی الاسواق﴾ مثل هم هستیم ولی مگر دست و پا وحی میگیرد یا آن جان منفوخ الهی وحی میگیرد آنها که مثل هم نیستند که آنها درجات فراوانی دارند اینکه گفتید «حکم الأمثال فی ما یجوز و فی ما لا یجوز واحد» این صغرا مسلوب است ما مثل شما نیستیم گفتید جز بشریت چیز دیگری در شما نیست این خلاف است گفتید مثل هم هستیم این هم خلاف است هر دو برهان خلاف است آنرا که باید ببینید نمیبینید پس میشوید کور وقتی کور شدید این دو سه باری که گفتید نری نری نری این رأی شما همان رؤیت بصر است شما گرچه میگویید اندیشه ما فکر ما عقل ما اما عقل شما در همان چشم شماست برای اینکه شما با ماورای طبیعت که ارتباط ندارید با شهود قلبی از باب «من أخلص لله أربعین صباحاً» که ارتباط ندارید با برهان عقلی که ما اقامه میکنیم هم که ارتباط ندارید میماند حس و تجربه پس بنابراین عقل شما مثل چشم شماست لذا وقتی آن درون کور شد تمام حرفها را آن بیرون میزند لذا در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ نوح و به همینها بعد از تحلیل که درون چشم داشته باشد شما چشم درونیتان کور است نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ حج آمده که ﴿فَإنها لا تعمی الأبصار و لکن تعمی القلوب التی فی الصدور﴾ آن چشمی که در دل است آن کور است وقتی آن کور شد تمام سرمایه شما میماند چشم ظاهری تمام سرمایه شما که چشم ظاهری شد این عده مؤمنین را که وضع لباسشان فاخر نیست خانه شان فاخر نیست اینها را حقیر میبینید فرمود ﴿تزدری اعینکم﴾ شما شناختتان هم که غیر از چشم چیز دیگر نیست نیست چشم شما اینها را کوچک میبینید در چشم شما اینها ضعیف و حقیر هستند فکر که ندارید برای آنکه آن چشم باطن که کور است میماند چشم ظاهر چشم ظاهر که اینها فاخر نیستند نه جامه فاخر دارند نه لباسِ نه خانه فاخر دارند و مانند آن لذا این رأیی که خود وجود مبارک نوح دارد ﴿ما أراکم﴾ آن میشود رویت عقلی این رأیی که اینها سه چهار بار گفتند میشود رأی حسی این هر دو گفتند نری در هر دو جا هم ممکن است دوتا مفعول بگیرد ولی وقتی بخواهید با مغنی مسئله را حل کنید این قدم به قدم با مشکل حلّ است اما وقتی رسیدید به جایی که میگویید «از شافعی نپرسید امثال این مسائل» آن وقت راه باز میشود که آن اری ولو دوتا مفعول میگیرد عقل آنها حرف چشم اینهاست اینها عقلی حرف میزنند ولی حسی فکر میکنند اینها درونی حرف میزنند ولی بیرونی فکر میکنند برای اینکه شهود درونی که ندارند برهان درونی هم که ندا رند معرفت شناسی اینها هم حس و تجربه است و اما وجود مبارک نوح که میگوید ﴿أراکم﴾ کذا و کذا آن از رویت درونی خود سخن میگوید بعد راز این دشمنی را هم تحلیل میکند وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) آن بیان نورانی را در نهج البلاغه دارد که «الناس أعداء ما جهلوا» مردم چیزی را که نمیدانند به آن سنگ میزنند جاهل نسبت به چیزی که نمیداند دشمنی دارد یا سعی میکند او را طرد کند بی اعتنایی کند نسبت به او یا بگوید این بی اهمیت است یا مثلاً اگر خوب بود ما هم تغییر میکردیم یا در صدد براندازی اوست «الناس أعداء ما جهلوا» این در بیانات نورانی حضرت امیر در نهج است وجود مبارک حضرت نوح فرمود ﴿ولکنّی أراکم قوما تجهلون﴾ و هر جاهلی هم «الجاهلون لأهل العلم أعداء» عالمان دین که نسبت به جاهلان دشمن نسیتند مهربانند پدر آ نها هستند رئوفند برای آنها تلاش و کوشش میکنند که دست آنها را بگیرند علما که دشمن جهال نیستند این جهال هستند که دشمن علمایند «الجاهلون لأهل العلم أعداء» نه العلماء لاهل الجهل اعداء وجود مبارک نوح فرمود شما معرفت شناسی تان مشکل دارد برای اینکه من ازجایی حرف میزنم که شما آن جا را نمیبینید میماند حس و تجربه شما حس و تجربه شما هم که برای این ساخته نشده پس میشوید جاهل جاهل هم که دشمن عالم است هی سنگ پراکنی میکند تا حرف میزند
سؤال ...
جواب: بله دیگر آنها از آن جهت اشکال میکردند که چرا ﴿ما الرسول یأکل الطعام و یمشی فی الأسواق﴾ میفرماید من که دیگر فرشته نیستم که غذا نخورم در جامعه راه نروم که بله بشرم مثل شما آنجایی که اشکال میکنند که ﴿ما الرسول یأکل الطعام و یمشی فی الاسواق﴾ روی همان شبهه است که رسول باید اهل اکل و شرب نباشد اهل خورد و خواب نباشد یعنی فرشته باشد و چون پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اهل اکل و شرب است رسالت ندارد حضرت فرمود رسالتم به جان من است به آن ﴿نفخت فیه من روحی﴾ من است مگر دست و پای من وحی میگیرد خوب غذا مال دست و پا و اعضا و جوارح من است من که نمیگویم با این چشم خدا را ـ معاذ الله ـ میبینم یا با این گوش میشنوم من این گوش را هم ببندم میشنوم این چشم را هم ببندم میبینیم من که با دست و پا به لقای حق نمیروم تا شما بگویید که این مثل ما است که غذا خوردن من رواست خوابیدن من رواست چرا میگویید ﴿یأکل الطعام و یمشی فی الاسواق﴾ خوب،
﴿قال یا قوم أرأیتم ان کنت علی بینة من ربی و آتانی رحمة من عنده فعمّیت علیکم أنلزمکموها و انتم لها کارهون﴾ مسئله اینکه اکراه در اسلام نیست اجبار در اسلام نیست ﴿لا إکراه فی الدین﴾ این در ظرف تعمیه است این سه چهار تا فرع را ملاحظه کنید البته بحث آزادی در سالهای قبل مبسوطاً بیان شد که آزادی تکوینی داریم آزادی تشریعی داریم انسان تکویناً آزاد است ولی تشریعاً بنده خدا است وجوب و حرمتی دارد تکویناً انسان مختار است ﴿و قل الحق فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر﴾ ﴿و هدیناه النجدین﴾ ﴿انا هدیناه السبیل﴾ انسان آزاد است و کمال او در این است که آزادانه راهی را طی کند اما تشریعاً اینچنین نیست که آزاد باشد هر کاری خواست بکند ـ معاذ الله ـ آن میشود اباحی گری و اگر تشریعاً آزاد بود یعنی درنظام شریعت هم هر کس هر کاری را خواست انجام بدهد دیگر امر به معروف و نهی از منکر و حدود و تعزیرات و قصاص و امثال ذلک در دنیا مطرح نبود ﴿خذوه فغلّوه ٭ ثم الجحیم صلُّوه ٭ ثم فی سلسلة ذرعها سبعون ذراعاً فاسلکوه﴾ در قیامت مطرح نبود این بگیر و ببندهای دنیا و آخرت برای این است که انسان از نظر قانون مندی آزاد نیست در نظام تکوین کمال در این است که انسان با اختیار خود راهش را طی کند به فشار کسی را به جایی ببرند که کمال نیست پس آن ﴿لا اکراه﴾ ﴿قل الحق﴾ ﴿انا هدیناه السبیل﴾ ﴿هدیناه النجدین﴾ همه اینها درباره بیان ساختار انسان است که در نظام تکوین او آزاد است اما امر به معروف و نهی از منکر و فرمان و دستور پرهیز از رذایل و اجرای حدود و قصاص و تعزیرات در دنیا و بگیر و ببندهای ﴿القیا فی جهنم کل کفّار عنید﴾ در قیامت اینها به لحاظ تشریع است اما در فضایی که فرد یا جامعه کور هستند به کورها باید گفت بروی وگرنه میبندیم با کورها را باید علاج کرد در ظرف تعمیه ﴿فعمیت علیکم أنلزمکموها و انتم لها کارهون﴾ آیا کورها را میبندند یا کورها را بصیر میکنند؟ اگر کورها را بستند این برخلاف آزادی است اما اگر کورها را سعی کردند بصیر کنند بیدار کنند بینا کنند درمان کنند و همه علل و عوامل درمان و شفا را در اختیارش گذاشتند اما از این به بعد عالماً عامداً بیراهه رفته است دیگر از آن به بعد بگیر و ببند شروع میشود همین نوح(سلام الله علیه) که فرمود ما شما را اکراه نمیکنیم برای اینکه کوران را نمیشود اجبار کرد شروع کرد به تبلیغ و هدایت و البته یک عده پذیرفتند یک عده که نپذیرفتند از آن طرف ﴿و فار التنور﴾ شد از آن طرف آب فراوان آمد و طوفان شد و ﴿أغرقوا و فَأُدخلوا نارا﴾ شد یعنی در همان امواج آب رفتند در آتش نه اینکه طوفانی بود و اینها غرق شدند و لاشههایشان افتاد و بعدها که لاشهٴ آنها خشک شد اینها را سوزاندند در جهنم برزخی آن آتش برزخی در درون دریا هم هست این «القبر ... حفرة من حفر النیران» حالا اگر فرض کنید اینها که کشتیهای زیر زمینی دارند اینها اگر درعالم رؤیا خوابی ببینند که کسی اینها را میزند در آتش میسوزاند رنج میبینند از شدت درد فریاد میکشند و بیدار میشوند در همان غواص هایی که در دریا هستند اگر یک چنین حالی برایشان پیش بیاید آن آتش برزخی که با این آب منافاتی ندارد که آن ﴿نار الله الموقدة﴾ است که ﴿تطلع علی الأفئده﴾ است یک چنین آتشی در بیرون هم هست در خواب نیست در بیداری است در محدوده تن آدم نیست در بیرون است و این شخص عذاب میبیند دیگری عذاب نمیبیند اینجا هم با ثمّ نفرمود با فا فرمود ﴿أغرقوا فأُدْخلوا نارا﴾ خوب حالا اگر الزام روا نیست پس چرا بگیر و ببند خدا شروع میشود؟ بنابراین در ظرف تعمیه و کوری باید معما زدایی کرد عما زدایی کرد بصیر کرد و علاج کرد جهل روبی کرد تا اینها عالم بشوند و بصیر بشوند راهشان را پیدا کنند اما اگر از این به بعد عالماً و عامداً دارند بیراهه میروند دیگر حالا یا ﴿علیهم ... عذاب الخزی فی الحیاة الدنیا﴾ ﴿و یوم یقوم الأشهاد﴾ ممکن است در هر دو عالم عذاب بشوند ممکن است در یک عالم عذاب بشوند. خوب
فرمود ﴿أنلزمکموها و انتم لها کارهون﴾ بعد فرمود شما چه چیز از ما توقع دارید؟ توقع دارید ما که آمدیم دعوای نبوت کردیم مسائل اقتصادی شما را حل کنیم یعنی این هوش و عقل و خرد خداداد شما به کار نیفتد یا اینها را به کار بگیرید؟ اینها هم راه خداست داده، خداست، خدا گاهی از راه وحی با آدم سخن میگوید گاهی از راه عقل سخن میگوید بارها ملاحظه فرمودید که مسئله عقل در مقابل دین نیست عقل در مقابل نقل است عقل برهانی مثل نقل معتبر دوتایی دو جناح شرعند هر دو کاشف شریعت هستند برهان عقلی مثل برهان نقلی هر دو ابزار کشف شرع هستند عقل در مقابل سمع است عقل در مقابل نقل است نه عقل در مقابل شرع، این است که میبینید در کتابهای فقهی ما فقها(رضوان الله علیه) میگویند «یدل علیهم ادلة الاربع» برای اثبات وجوب یا حرمت یک حکم شرعی میگویند فلان دلیل عقلی هست فلان دلیل نقلی هست فلان دلیل اجماعی هست و مانند آن عقل اگر برهانی باشد نه قیاس که همان تمثیل منطقی است نه وهم و خیال و قیاس و گمان و وهم، عقل اگر برهانی باشد مانند نقل معتبر حجت شرعی است البته نقل هم مستحضرید هم باید رجالش مشخص باشد هم باید درایهاش مشخص باشد هم باید تعارض درونی و بیرونی نداشته باشد تا یک روایتی بشود مورد استدلال قرار بگیرد اینطور نیست که هر نقلی معتبر باشد که پس عقل برهانی و نقل معتبر اینها راه برای پی بردن به حکم شرع است انبیا نیامدند که عقل را تعطیل کنند خرد را تعطیل کنند تجربه را تعطیل کنند و از راه غیب مشکلات مالی و توسعه اقتصادی مشکل مردم را حل کنند فرمود: ﴿لا اسئلکم علیه مالاً﴾ بعد هم فرمود ما که نمیگوییم خزائن غیب پیش ماست که آیه بعدی است که خواهد آمد من مال هم که نمیخواهم از شما چیزی هم از شما طلب ندارم نه غرض و نه عِوض ﴿ان أجری الا علی الله﴾ اما درباره این پیروانِ ما اینها را گفتید ﴿اراذل﴾ هستند و ﴿بادی الرای﴾ اینچنین نیست اینها مؤمنان هستند یک اینها ملاقیانِ الهیاند شما چه میدانید در درون این افراد عادی اینها «شهان بی کمر و خسروان بی کُلَهند» نه اینها بعد از مرگ خدا را میبینند خوب بعد از مرگ خیلیها خدا را میبینند ﴿انهم ملاقوا ربهم﴾ نه یلاقون یا سیلاقون این اسم فاعل است که حال را هم شامل میشود اینها به لقای الهی هستند خدا را ملاقات میکنند حالا یا با بخشهای عقلی خود یا با بخشهای قلبی خود اینها آدمهای کوچکی نیستند من اینها را طرد کنم از مجلسم که چه؟ ﴿انهم ملاقوا ربهم﴾ نه یلاقون
سؤال ...
جواب: چرا آن آیهای که دیروز خوانده بودیم بود که نهی آمد ﴿و لا تطرد الذین یدعون ربهم بالغداوة و العشی یریدون وجهه ما علیک من حسابهم من شیئ شیءٍ و ما من حسابک علیهم من شیء﴾ این آیهای که دیروز خوانده بودیم همین بود چون آنها پیشنهاد طرد میدادند میگفتند اگر ما بخواهیم بیاییم اینها را بیرون کن ما بیاییم آیه نازل شد که نهخیر ﴿و لا تطرد الذین یدعون ربهم بالغداوة و العشی﴾ اینها صبح و شام به یاد خدایند ﴿یریدون وجهه ما علیک من حسابهم من شیء و ما من حسابک علیهم من شیء فتطردهم فتکون من الظالمین﴾ آخر تو که از قیامت اینها خبر نداری حساب اینها با خودشان است حساب تو با خودت است به چه مجوزی اینها را میخواهی طرد کنی اغنیا بیایند خوب نیایند آنها این مشکل آنها بود که آیه نهی کرد اینکه فرمود ﴿و ما أنا بطارد الذین﴾ برای همان است فرمود من آخر چگونه اینها را نفی بکنم اینها مؤمنان الهی هستند یک ﴿و ما انا بطارد الذین آمنوا إنهم ملاقوا ربهم﴾ اینها حق دیدار دارند حق ملاقات دارند اینکه میگویند نماز معراج خداست ملاقات عبد با مولاست یک فرصت خوبی است ﴿ولکنی أراکم قوماً تجهلون﴾ شما جاهلید «الناس» هم «أعداء ما جهلوا» چون شما جاهلید تمام حرفتان این است که دیدتان این است فکرتان این است که حرف را چه کسی میزند «نظر الی من قال» است نه حرف چیست که «انظر الی قال» ماباشد شما چکار دارید اینها فقیرند شما بینید اینها چه میگویند همینطور میگویید ﴿بل نظنّکم کاذبین﴾ همه اینها را تکذیب میکنید دیگر، شما بر اساس «انظر الی من قال» تکذیبشان کردید وگرنه از کجا خبر دارید اینها دروغگویند کذب مخبری دارند چون اینها یقه چرکین هستند غیر از اینکه درد ندارید که، اگر وضع مالیشان خوب بود باورتان میشد خوب کسی که بر اساس «انظر الی من قال» کار میکند نه «انظر الی ما قال» قوم جاهلی است دیگر
فرمود ﴿ولکنی أراکم قوماً تجهلون﴾ خوب چرا اینها را تکذیب میکنید شما چرا اینها را تکذیب میکنیم من به چه دلیل اینها را طرد بکنم ﴿إنّهم ملاقوا ربهم و لکنی أراکم قوماً تجهلون﴾ از آن طرف هم فرمود هیچ راهی هم من ندارم که بتوانم اینها را طرد بکنم برای اینکه ذات اقدس اله ممکن است که در فرصتهای دیگری همه ما را به کیفر تلخمان مبتلا بکند حالا این یک مقدار تتمه بحث میماند که انشاء الله فردا که بخش پایانی است عرض میکنیم.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است