- 1717
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 23 تا 24 سوره بقره – بخش هشتم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 23 تا 24 سوره بقره – بخش هشتم
- معنای معجزه و نسبت آن با علیت
- علت غیر عادی داشتن معجزه
- علم انبیای الهی به سبب غیر عادی معجزه
- معجزه، از سنّتهای الهی
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ٭ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ﴾
طرح مباحث اعجاز
بعد از اثبات اینکه قرآن معجزه است و اتیان مثل قرآن میسّر نیست، آنگاه باید بحث بشود که محدودهٴ اعجاز کجاست و ارتباط اعجاز با صدق مدّعی رسالت چگونه است؟ چرا هر که معجزه آورد، پیغمبر است؟ چه ارتباط ضروری بین اعجاز و صدق مدشعی رسالت است؟
ـ معنای معجزه
امّا آن مسئله اولی که معجزه چیست و محدوده اعجاز تا کجاست؟ معجزه آن است که کاری را انسانی انجام بدهد که در گذشته یا آینده، طبق جریان عادی آن کار یافت نخواهد شد. نه شخصی میتواند مثل آن کار را انجام بدهد، نه در حوادث خارج و حوادث یومیّه مثل آن طبق علل و عوامل عادی یافت میشود؛ اینکار را «معجزه» میگویند و اختصاصی هم به قرآن کریم ندارد. آنچه را که انبیای گذشته آوردند، آن هم محکوم این اصل است که هیچ فرد عادی نمیتواند کاری که یکی از انبیای پیشین(علیهم السلام) کردند بکند، یا طبق علل و عوامل عادی هم ممکن نیست کاری مشابه کار انبیا یافت بشود.
قهراً یک بحث در این خواهد بود که، معجزه با محالات ذاتی و عقلی چه ارتباطی دارد؟ یک بحث هم در این است که معجزه با علوم غریبه دیگر چه ارتباطی دارد؟ چه فرق است بین معجزه، سحر و مانند آن از علوم غریبه که «مراتض» و مانند آن انجام میدهند؟ و شعاع اعجاز تا کجاست، آیا معجزه میتواند در یک محال عقلی تصرف کند یا نه؟
ـ محدودهٴ نفوذ اعجاز
امّا این مطلب که شعاع معجزه تا کجاست؟ شعاع اعجاز در حدّ محالهای عادی است، به محالهای عقلی راه ندارد؛ یعنی چیزی که ذاتاً محال است و عقل بر استحاله آن برهان اقامه کرده است این در دسترس اعجاز نیست.
ـ علت عدم دسترسی معجزه به امر ضروری
نه میتوان چیزی که عقلاً ضروری است او را از بین برد و نه میتوان چیزی را که عقلاً ممتنع است او را موجود کرد، دو طرف یک امر ضروری از دسترس اعجاز بیرون است، نه یک شیء واجب را میشود با معجزه برداشت و نه شیء ممتنع را میشود با معجزه اثبات کرد؛ زیرا اگر یک شیء ممتنعی در دسترس معجزه قرار بگیرد، آنگاه به خود معجزه هم نمیتوان استناد کرد؛ زیرا ما میخواهیم به وسیله معجزه، صدق مدّعی رسالت را اثبات کنیم، آن با یک برهان عقلی خواهد بود، اگر به عقل و براهین عقلیه اعتنایی نشود و اگر به سرمایههای عقلی آسیبی برسد، هرگز یک متفکّر عاقل نمیتواند از معجزه پیببرد که آورنده معجزه پیغمبر است و هرگز نمیتواند استدلال کند که وجود نبیّ در عالم ضروری است، زیرا اگر کسی خواست استدلال کند که وجود پیغمبر ضروری است، آن استدلالش به یک مبادی متّکی است. اگر مبادی عقلی را از عقل بگیرند، او نه میتواند بر اصل ضرورت رسالت دلیل اقامه کند و نه میتواند از اعجازی که کسی اقامه کرد، پی به صدق دعوای رسالت او ببرد. قهراً چیزی که ذاتاً محال است در دسترس اعجاز نیست؛ نه میشود او را انجام داد، نه میشود او را از بین برد.
ـ سرّ عدم دستیابی معجزه به امر محال
سرّش آن است که چیزی که ذاتاً محال است؛ یعنی ذات ندارد، یعنی لاشیء است و لاشیء تحت قدرت احدی نیست. نه تنها با معجزه [بلکه] با فوق اعجاز هم نمیشود یک چیزی که ذاتاً محال است او را انجام داد. نمیشود گفت قدرت خدای سبحان مطلق و نامحدود است، او «بکل شیء قدیر» است؛ بنابراین میتواند محالات را انجام دهد. سرّش این است که، خدای سبحان «بکل شیء قدیر» است، نه بلا شیء. ممتنع، لا شیء است، لاذات است، ذات ندارد، شیء بر او صادق نیست. بر یک ممتنع شیء صادق نیست. اگر کسی گفت: دو دوتا بشود پنجتا، این لا شیء است، «لا یصدق علیه الشیء» اگر چیزی لا شیء شد، داخل در ﴿إِنَّ اللّهَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ نیست؛ چون شیء بر او صادق نیست.
عدم تعلق قدرت الهی بر امر محال ذاتی
در همان جریان معروف که از امام(سلام الله علیه) سؤال کردند که، آیا خدای سبحان میتواند زمین را در پوست تخممرغ جای بدهد که نه زمین کوچکتر بشود [و] نه پوست تخممرغ بزرگ، در همین جریان دو روایت را مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحیدش نقل کرده است که ملاحظه میفرمایید. یک روایت این است که، وقتی این سؤال را از حضرت خواستند، حضرت به سائل فرمود: «إفتح عینک» ؛ چشمت را باز کن شخص چشمش را باز کرد، حضرت فرمود: چه چیزی میبینی؟ عرض کرد: آسمان، زمین، فضا و مانند آن را میبینم، آنگاه فرمود: خدایی که بزرگتر از زمین (که مجموع زمین و آسمان باشد) [را] در کوچکتر از تخممرغ (که شبکه چشم شما باشد) میتواند جا بدهد؛ پس آن خدا قادر است که زمین را در تخممرغ جا بدهد. این روایت معروفی است، البته این هم یک معنایی دارد، یک تأویلی دارد. شما هر جا وقتی این روایت را نقل کردید با قبول حضّار روبروست که احیاناً درود هم میفرستند؛ ولی همین ابنبابویه قمی(رضوان الله علیه) در همین کتاب قیم توحیدش همین روایت را با طرز دیگر نقل کرد که از امام(سلام الله علیه) سؤال کردند: آیا خدای سبحان میتواند زمین را در پوست تخممرغ جا بدهد که نه زمین کوچکتر بشود، نه بوست تخممرغ بزرگ؟ فرمود: خدای سبحان «بکل شیء قدیر» است، «والذی سألتنی لا یکون» آنکه تو سؤال کردی شدنی نیست، این میشود برهان عقلی. آن را برای چه کسی گفت و در جواب چه شخصی گفت، آن باید علی حده بحث بشود. فرمود: قدرت خدا «بکل شیء» تعلّق میگیرد [و] محال، لا شیء است «لا یصدق علیه الشیء» ذات ندارد.
جمع نقیضین «لا یصدق علیه الشیء»، جمع ضدّین «لا یصدق علیه الشیء» قهراً تخصصاً بیرون است. نه اینکه چون خدای سبحان «بکل شیء قدیر» است؛ پس محالات ذاتی هم مقدور خداست. هر چه شیء شد، مقدور خدای سبحان است و اگر امری لا شیء بود [و]شیء بر او صادق نبود، او قابل نیست که زیر پوشش قدر حق بیاید، نه قدرت حق محدود است [و] او را زیر پوشش نمیگیرد. قهراً اگر چیزی محال ذاتی شد، تحت هیچ قدرتی قرار نمیگیرد، نه اعجاز، نه ما فوق اعجاز و نه مانند آن؛ چون لا شیء است، این اصل کلّی. مثله علّیّت و معلولیّت هم جزء همین اصول است؛ یعنی جزء ضروریات و امور حتمی است که عقل و وحی روی آن صحّه گذاشتند.
تبیین معنای علیت
معنای علّیّت این است که اگر چیزی هستی او عین ذات او نبود، این محتاج به سبب است؛ نه بیسبب یافت میشود، نه بیسبب از بین میرود. هر چیزی که هستی او عین ذات او نیست، این نیازمند به سبب است. بخت و اتّفاق و شانس در عالم مستحیل است؛ یعنی چیزی که هستی او عین ذات او نیست، خود به خود یافت بشود یا خود به خود از بین برود؛ زیرا اگر چیزی هستی او عین ذات او نبود، ولی خود به خود یافت شد، معنایش آن است که «اَحَدُ المتساوییْن» بر مساوی دیگر رجحان پیدا کرده است که ترجّح «احد المتساویین» بر مساوی دیگر را احدی نگفت، حتّی اشاعره که احیاناً در بین اینها کسانی هستند که ترجیح بلامرجّح را قائلند، امّا ترجّح بلا مرجّع را احدی قائل نشد.
معنیا ترجّح بلا مرجّح
ترجّح بلا مرجّح؛ یعنی مثلاً یک عدد چهار شما در سمت راست دارید، یک عدد چهار هم در سمت چپ نوشتید، خود به خود بدون اینکه بر یکی بیفزایید یا از یکی بکاهید، خود به خود این چهارتا بیشتر [از] آن چهارتا بشود! این بازگشتش به جمع بین نقیضیْن است؛ زیرا از آن جهت که اینها مساویاند، رجحانی در کار نیست [و] از آن جهت که یکی بر دیگری راجح شد، در عین اینکه تساوی هست تساوی نیست؛
مسئله علیت، امر ضروری و قطعی در نزد عقل
لذا مسئله علّیّت را عقل به عنوان یک امر ضروری و قطعی میداند، میگوید: «هر چیزی که هستی او عین ذات او نیست این نیاز به علّت دارد» نه خود به خود یافت میشود و نه خود به خود از بین میرود.
عدم درک مسئله علّیت توسط حس و علوم تجربی
این مسئله عقلی را حسّ کمک میکند، نه به عنوان برهان بتواند دلیل اقامه کند. قانون علّیّت یک قانون علمی نیست، یک قانون حسّی نیست که انسان با حسّ مسئله را حلّ کند یا با علوم تجربی مسئله علّیّت را تحلیل کند؛ چون آنچه را که انسان با حس یا با علوم تجربی ادراک میکند،همان تعاقب دو شیء است ما همواره میبینیم هر وقت تشنه شدیم، اب خوردن رفع عطش میکند؛ گرسنه شدیم، غذا خوردن رفع گرسنگی میکند یا آتش حرارت را به دنبال دارد و مانند آن، آنچه را که حسّ و تجربه میبیند، تعاقب دو شیء است، نه علّیّت علّیّت آن پیوند ضروری بین دو شیء است و آن پیوند ضروری را جز عقل چیز دیگر درک نمیکند. حس، خواه حس مسلّح، خواه حس عادی، توان اثبات قانون علّیّت را ندارد، علّیّت یک امر عقلی است و لا غیر، البته حس کمک میکند.
نحوهٴ تأیید قانون علیّت توسط وحی
امّا ما فوق عقل ـ که وحی است ـ حق دارد روی این قانون صحّه بگذارد. آن همان بیان مبارک امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) بود که دیروز اشاره شد و اگر امروز رسیدیم متن آن عبارت هم خوانده میشود. قرآن کریم روی این علّیّت صحّه گذاشت؛ یعنی فرمود: چیزی که هستی او عین ذات او نیست، مخلوق است و تمام موجودات جهان به استثنای ذات اقدس الهی نیاز به علّت دارند؛ لذا فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ هیچ شیئی نیست که خود به خود یافت شود و این چنین نیست که آفرینش خدای سبحان روی نظام علّی و معلولی نباشد، بلکه برای هر موجودی یک حدّ و اندازه است که نه قبل از آن اندازه و نه بعد از آن اندازه یافت نخواهد شد؛ نظیر حلقات سلسلهٴ عدد که برای هر عدد جای معیّنی است که نه قبل از آنجا و نه بعد از آنجا، جا ندارد. برای هر موجودی در جهان جای مشخص است که نه قبل از آن موطن و نه بعد از آن موقف جا نخواهد داشت. اگر موجودات نیازی به سبب داشتند و اگر برای هر موجودی یک موقف و جای مشخصی بود که نه قبل از او راهی داشت و نه بعد از او جایی داشت، این میشود نظام علّی؛ مثل حلقات عدد این معنا را شما در سراسر قرآن ملاحظه میفرمایید؛ گاهی به عنوان اصل کلّی بیان میکند، گاهی به عنوان ذکر موارد جزئی.
ـ شواهد قرآنی بر محور علّی و معلولی بودن همه عالم
حالا چند نمونه از آیات قرآن ملاحظه میفرمایید، تا روشن بشود که هر چه در جهان خارج هست بر محور علّی و معلولی دور میزند که علت کلّ، خدای سبحان است و همین معالیل اویند اصل آیهٴ ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ روشن است و نیازی به تلاوت ندارد، امّا نظمی که در جهان حاکم است.
قدر و اندازه داشتن تمام موجودات عالم
در سورهٴ «طلاق» آیهٴ سوم این است، قبلش فرمود: ﴿وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً ٭ وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیءٍ قَدْر﴾ ؛ پس یک جا فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ ؛ هر چه که شیء بر او صادق است، مخلوق خداست. در این کریمه هم فرمود: برای هر شیء یک قدر و اندازه خاصّی خدای سبحان مقرّر کرده است؛ یعنی با هَنْدَسه آفرید (این هدسه معرّب است، معرّب اَنْدَزه و مخفّف اندازه است. خود هَنْدَسَه عربی نیست، تعریب شده است. مُهندِّس یک کلمه عربی نیست، اصلش از اندازه است که فارسی است) در بعضی از روایات آمده که خدای سبحان مهندس این نظام است. مهندِّس؛ یعنی با اندازه چیزی را خلق میکند در بعضی از جوامع روایی ما تعبیر «مهندِّس» بر ذات اقدس الهی اطلاق شده است که عالم بر روال هَنْدَسه تنظیم میشود؛ یعنی هر چیزی اندازهٴ خاص دارد. در این کریمهٴ سورهٴ «طلاق» هم فرمود: ﴿قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیءٍ قَدْراً﴾ ؛ پس اینچنین نیست که هر شیئی را بتوان در جای دیگر سراغ گرفت؛ همانطوری که حلقات عدد هر کدام جایی دارند، موجودات جهان خارج هم هر کدام برای خود جایی دارند. در سورهٴ «قمر» هم آیهٴ 49 اینچنین فرمود: ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾ هم «قَدْر» و هم «قَدَر» هر دو به معنای اندازه است، فرمود: ما برای هر چیزی اندازه قائل شدیم.
حفظ و تنظیم موجودات عالم در مخزن غیبی
آنگاه این مسئله اندازهگیری را فرمود: در مخزن غیبی که هست اندازه ندارد، در عالم شهود و ظهور که تنزّل میکند اندازه دارد. در سورهٴ «حدید» آیهٴ 22 اینچنین فرمود: ﴿مَا أَصَابَ مِن مُصِیَبةٍ فِی الأرْضِ وَلاَ فِی أَنفُسِکُمْ إِلاّ فِی کِتَابٍ مِن قَبْلِ أَن نَبْرَأَهَا إِنَّ ذلِکَ عَلَیٰ اللَّهِ یَسِیرٌ﴾؛ ما قبل از اینکه «باری» باشیم مقدّریم و دارای قضاییم. خدای سبحان یکی از اسمای حسنای او این است که باری است. باری؛ یعنی آنکه با نظم خاصی چیزی را میآفریند، با هندَسه خاص چیزی را خلق میکند. یکی از اسمای حسنای خدای سبحان این است که «هو الباری» فرمود: ما قبل از اینکه «باری» باشیم، در مخزن اینها را حفظ کردیم، تظیم کردیم [و] بر اساس آن نقشه و تنظیم شده قبلی، جهان را میآفرینیم.
در سورهٴ «فرقان» آیهٴ دو اینچنین فرمود: ﴿الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ یَکُن لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَخَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً﴾؛ پس هر چیزی، هر چه که شیء بر او صادق است، مخلوق خداست و هر چه که مخلوق خداست با مقدار و اندازه است؛ لذا در ایه دیگر فرمود: ﴿کُلُّ شَىءٍ عِندَهُ بِمِقْدَار﴾ هر چیزی برای خدا با یک اندازه مشخص است
خزائن داشتن تمام موجود عالم در نزد خدای سبحان
در سورهٴ «حجر» این اصل کلّی را تبیین فرمود، آیهٴ 21 سورهٴ «حجر» فرمود: ﴿وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾، هیچ چیزی نیست، مگر آنکه خزائنی پیش ما دارد، نه خزینهای. برای هر شیء خزائن است، نه برای مجموع اشیا خزائن باشد، تا انسان بگوید برای هر یک شیء یک مخزن است. برای هر شیء چندین مخزن است که اینها در طور هماند
آیات قرآن کریم، خزانهای از خزائن علوم الهی
این بیان امام سجّاد(سلام الله علیه) که فرمود: هر آیهای از آیات قرآن که شما باز کنید خزانهای از خزائن علوم الهی است، ناظر به همین است. این طور نیست که حالا اگر در ضمن یک آیه بحثهای فراوان شده است تمام شده باشد. حضرت فرمود: «کلشما فتحت آیة» ؛ هر وقت شما یک آیهٴای را باز کردید [و] دارید تلاوت میکنید، درِ خزانهای از خزائن علوم الهی باز شده است. نباید اکتفا کرد به این تفاسیر موجود، یا اگر انسان یک مقدار بحث کرد، بگوید: ما حق این آیه را ادا کردیم؛ چون تمام آیات قرآن، طناب خداست، حبلالله است؛ ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾ اگر حبل است، یک طرفش به دست ماست، یک طرفش به دست خداست. حبل آن طنابی نیست که تازه او را از کارگاه که بافته شد، آن را در آورد و این را جمع کردند، یکجا گذاشتند، آن را که نمیگویند ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾؛ چون چنگ زدن به یک طناب گوشهافتاده که انسان را از خطر نجات نمیدهد. به آن حبلی باید اعتصام کرد که به یک جای محکم و بلندی بسته است که انسان بگیرد و نیفتد و بالا برود، آن حبل است؛ و گرنه یک طناب محکمی را که یکجا لوله کردهاند و افتاده است، چنگ زدن به او که مشکلی را حل نمیکند فرمود: این قرآن که دست شماست، یک طرفش به دست من است: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾.
این را مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) در کتاب شریف بحار در فضائل قرآن هم نقل کرده است که در روایات ما آمده: معصومین(علیهم السلام) فرمودند: قرآن یک طرفش دست شماست، یک طرفش به دست خدای سبحان است. «سبب منه بید الله و سبب بایدیکم» ؛ یعنی یک طرفش «بیده» سبحانه و تعالی، «طرف منه بیده سبحانه»، بنابراین انسان هر چه این آیه را بگیرد، باز جا دارد که بالا برود. اینچنین نیست که اگر یک مقدار بالا رفت، بگوید: من به کنه آیه رسیدم این ممکن نیست. این آیهٴ نازلترین مرحلهاش همین است که به لفظ عربی درآمده است، در جامه و در پیراهن لفظ درآمده است، قابل گفتن و شنیدن است، مراحل بالاترش دیگر سخن از لفظ عبری، عربی و سریانی نیست، آنجا که همه انبیا راه دارند، سخن از لفظ نیست، تا برسد به جایی که ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیم﴾
بنابراین برای هر چیزی خزائن است، مخصوصاً برای آیات قرآن: ﴿إِن مِّن شَیْءٍ إِلاّ عِنْدَنَا خَزَائِنُه﴾ که برای هر شیء چندین خزانه است، نه برای مجموع اشیا خزائن باشد که جمع در برابر جمع باشد؛ نظیر ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ که هر کسی به عقد خودش وفا کند نه، جمع در برابر مفرد است؛ یعنی برای هر شیء چندین خزانه است: ﴿وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ﴾ ، نه «خزینته» هر شیء دارای چندین خزانه است؛ لذا علوم اولیای الهی هم فرق میکند.
نازل کردن خزائن و گنجینههای موجودات به اندازه معلوم
آنگاه فرمود: ﴿وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ فرمود: هر چیزی که شما مشاهده میکنید، بیش ما خزائنی دارد و ما جز به اندازه معلوم تنزّل نمیدهیم؛ پس هر موجودی یک سابقه قضا و خزینه دارد که در آنجا با هماند، وقتی تنزّل میکند با اندازه مشخص تنزّل میکند معنای اندازه آن است که با بعضی از چیزها رابطه دارد، نه با بعضی از چیزها؛ با گذشتهاش یک پیوند ضروری دارد، با آیندهاش یک بیوند ضروری دارد و مانند آن.
زمان تمامی موجودات عالم به دست خداوند متعال
آنگاه همین معنا را در سورهٴ مبارکهٴ «هود» با طرز دیگری بیان فرموده است، فرمود: «هر جنبندهای زمامش به دست خدای سبحان است و خدای سبحان بر صراط مستقیم حرکت میکند» آیهٴ 56 سورهٴ «هود» این است: ﴿إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّی وَرَبِّکُم مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِیَتِهَا إِنَّ رَبِّی عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾؛ هیچ جنبندهای نیست؛ مگر اینکه زمامش به دست خداست و کار خدا بر صراط مستقیم است، با نظم است: ﴿إِنَّ رَبِّی عَلَیٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾ این از اوصاف فعلیّه خدای سبحان است؛ چون خودِ صراط مستقیم فعل حق است، نه از اوصاف ذاتیه حق. فرمود: کار خدا بر صراط مستقیم است.
آنگاه از همین معنا در بعضی از سور دیگر تعبیر فرمود: سنّت خدا قابل تغییر نیست؛ ﴿فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلاً﴾ که بخشی از اینها را ظاهراً در سورهٴ «فاطر» بیان فرمود که هیچگونه تحوّل و تحویلی در سنّت الهی راه ندارد. در سورهٴ «فاطر» آیهٴ 43 این است: ﴿فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلاً﴾؛ نه جابجایی، نه اصل دگرگونی در سنّت الهی راه ندارد. نه خدا سنّت خود را عوض میکند؛ چون بهترین سنن است، نه دیگری توان تبدیل سنّت را دارد. نه غیر خدا میتواند سنّت الهی را تغییر بدهد و نه خدا عِوض میکند؛ چون خدا کارش بر صراط مستقیم است و این سنّت را به عنوان بهترین سنّت آفرید، فرمود: ﴿الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾ هم اصل خلقت را و هم زیبایی خلقت را به خود نسبت بداد، فرمود: این بهترین نظام است؛ لذا جای تبدیل نیست، نه من عوض میکنم؛ چون این نظام بسیار نظام خوبی است و نه دیگری توان تغییر دارد؛ لذا ﴿فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلا﴾ اینها خطوط کلّی است که با محور علّی و معلولی قابل تطبیق است.
رعایت قانون علّی و معلولی در مسائل جزئی در قرآن
آنگاه در مسائل جزئیّه هم به استناد همین قوانین کلشی سخن میگوید
؛ میفرماید: مرگ و حیات افراد اینچنین است، اگر خدا ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ﴾ برای موت و حیات یک نظمی است، برای هر کس مرگی است: ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ برای امتها و گروهها مرگی است: ﴿لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَل﴾ و اگر نوبت برای انتقال فر برسد، ﴿إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَیَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ یَسْتَقْدِمُون﴾ همه اینها را طبق نظم بیان میهکند. از نظر مسائل دینی هم میفرماید: کار ما طبق نظم است. ما اگر بخواهیم گروهی را عذاب بکنیم، اینچنین نیست که ابتدائاً آنها را به دست عذاب بسپریم، بلکه قبلاً پیغمبر میفرستم، امام حجّت میکنیم: ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَةٍ وَیَحْیَى مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ﴾ بعد آن وقت عذاب میکنیم.
ـ رعایت مسئله علیت و معلولیت در دنیا و آخرت
در سورهٴ «اسراء» آیهٴ پانزده میفرماید: ﴿وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّیٰ نَبْعَثَ رَسُولاً﴾؛ ما تا پیغمبر نفرستیم و امام حجّت نکنیم، کسی را عذاب نخواهیم کرد؛ چه اینکه در قیامت هم اگر جزایی به انسان میدهند، جزا موافق با عمل است که ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ این نظام علّی و معلولی، مخصوص دنیا نیست، این طور نیست که انسان وقتی وارد برزخ شد، نظام علّی و معلولی به هم بخورد یا در قیامت علّی و معلولی در کار نباشد. هر جا شیئی است که هستی او عین ذات او نیست، این نیازمند به سبب است، در آخرت هم این نظام حاکم است، منتها در دنیا ما فکر میکنیم کار به دست ماست، در آخرت میفهمیم کار به دست دیگری بود: ﴿تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَاب﴾ اینچنین نیست که در آخرت اگر کسی خواست معذَّب بشود، جایش را در غیر جهنّم قرار بدهند یا اگر خواست مُنَعَّم بشود، جایش را در غیر بهشت نه، بهشت حسابی دارد، جهنّم حسابی دارد، تعذیب و انعام هم حسابی دارد و مانند آن، منتها در قیامت معلول میشود، آنکه همه کارها به عهده او بود و ربّ عالمیان بود خداست. امروز خیلی از کارها را ما به خود یا به دیگری نسبت میدهیم، فردا میفهمیم منشأ ک ار دیگری بود، رب العالمین دیگری است؛ لذا فرمود: ﴿وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّیٰ نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ .
سنت ثابت الهی برای تغییر نعمت
چه اینکه در سورهٴ «انفال» هم آیهٴ 53 فرمود: «ما نعمتهایی را که به افراد دادیم، تا اینها تغییر روش ندهند ما نعمتها را از اینها نمیگیریم» این را به عنوان یک سنت یاد میکند. آیهٴ 53 سورهٴ «انفال» این است که ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَابِأَنْفُسِهِمْ وَأَنَّ اللّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ﴾؛ تا اینها اوصاف نفسانیشان را عوض نکنند ما نعمتها را نمیگیریم. اگر خصایص نفسانی اینها عوض دشد، ما هم نعمت را برمیگدانیم. این یک سنّت است، اینکه فرمود: ﴿لَمْ یَکُ﴾؛ یعنی سنّت خدا این نیست که نعمتهای داده را تغییر دهد؛ مگر اینکه مبادی قابلی و گیرندگان آن استحقاق را از دست بدهند، به عنوان یک سنّت یاد کرده است.
عدم ظهور رحمت الهی با امانی و آرزوها
و اگر کسی خیال کند، بدون نظام علّی و معلولی [و] بدون علل و معلول کار پیش میرود، این را خدای سبحان نفی کرده است، فرمود: اینچنین نیست که کار با تمنّی و آرزو حل بشود. آیهٴ 123 سورهٴ «نساء» این است که ﴿لَیْسَ بِأَمَانِیِّکُمْ وَلاَ أَمَانِیِّ أَهْلِ الْکِتَابِ﴾؛ نه کار به اُمنیّه و آرزوی شما مؤمنین است، نه کار به امانی و آرزوهای اهل کتاب پیش میرود. عالم، عالم تمنّی نیست [بلکه] عالم، عالم نظم علّی و معلولی است ﴿مَن یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ وَلاَ یَجِدْ لَهُ مِن دُونِ اللّهِ وَلِیّاً وَلاَ نَصِیراً﴾ ؛ کسی بد کرد، بد میبیند.
نفی ظلم از ذات اقدس الهی
﴿وَمَن یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ مِن ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلاَ یُظْلَمُونَ نَقِیراً﴾ نقیر؛ یعنی آن مقدار کمی که مرغ با منقارش میگیرد.
فرمود: نقیری ظلم در عالم نیست. ظلم؛ یعنی تجاوز. و اگر یک نقیری ظلم در عالم راه پیدا کند، خدا میشود ظلاّم ـ معاذ الله ـ چون یک نقیر اگر بخواهد رد سراسر عالم در یک گوشه جابجا بشود، کل نظام شیرازهاش میپاشد؛ لذا فرمود: ﴿وَمَا رَبُّکَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِیدِ﴾ ؛ یعنی یک نقیر اگر بخواهد ظلم بکند همه باید جابجا بشوند، آن وقت میشود «ظلام». یک نقیر ظلم در خدا مساوق با ظلاّم بودن اوست. او کم اگر بخواهد ستم بکند، این کمش عالمگیر خواهد بود. مگر نه آن است که اگر یک نقیر ظلم به یک موجود بشود، باید آن موجود جایش را یا جلوتر یا دنبالتر ببرد خُب، جلوتر جای موجود دیگری است، دنبالتر جای موجود دیگری است، قهراً آنها هم باید جایشان را عوض بکنند. یک سرِ سوزن اگر به یکی از موجودات اسیب برسد، کل نظام ستم میبیند؛ لذا ظلم در آنجا با ظلاّم بودن آمیخته است. فرمود: اصلاً خدا نقیری ظلم نمیهکند که این میشود «ظلاّم» و هر چیزی حسابی دارد، کار با امانی و با تمنیات حل نمیشود. هر شیئی سببی دارد که از راه آن سبب باید به آن شیء رسید. اینها شواهدی از آیات قرآن کریم بود که بر محور علّی و معلولی مسئله را تنظیم میکند.
تفاوت خطبهها با خطابههای ائمه(علیهم السلام)
امّا آن خطبه مبارکهٴ که به این قانون اشاره فرمود، در شرح نهجالبلاغه مرحوم ابن میثم جلد چهارم صفحه 146 این خطبه است. در این نهجالبلاغههای معروف از نظر شمارهگذاری با هم فرق دارد، ولی جلد چهارم شرحنهجالبلاغه ابن میثم ص 146 این است: «ومن خطبه له(علیه السلام) فی التوحید و تجمع هذه الخطبه من اصول العلم ما لا تجمعه خطبه» مرحوم سید رضی میفرماید: این خطبه یک سلسله از اصول و معارف را در بردارد که سایر خطب این معارف را دربرندارد؛ البته یک خطبه دیگری است که مرحوم کلینی در کافی نقل میکند، در آن خطبه که حضرت استنهاض کرد، نیروها را به جبهه علیه امویان دعوت کرد و آنها را به جبهه رفتن اعزام کرد، قبلاً یک خطبهای داشت، بعد یک خطابهای . معمولاً ائمه(علیهم السلام) وقتی با خدا حرف میزنند در یک سطح خیلی بلند سخن میگویند و با توده مردم که سخن میگویند، در یک سطح متوسط سخن میگویند. اگر کسی خواست خطبههای اینها را با خطابههای اینها بسنجد، خوب میتواند تشخیص بدهد که در خطبهها چقدر سخنهای بلند دارند. در خطابهها چقدر سخنهای متوسط. آنجا که با توده مردم سخن میگویند [و] میخواهند همه بفهمند، در سطح آنها سخن میگویند؛ آنجا که با خدای خود سخن میگویند که او حدشی از انسانها راه دارند، در سطح یک معارف بلندی است؛ لذا شما [میبینید که] بین دعاها با روایتهای فقهی خیلی فرق است، بین خطبهها و خطابهها خیلی فرق است، بین مناجاتها با دستور العمل روزانه ـ که به توده مردم میدهند ـ خیلی فرق است، بین این زیارتنامهها با دستور العمل دینی ـ که به توده مردم میدهند ـ خیلی فرق است. آنچه را که در زیارتنامهها، در مناجاتها، در خطبهها در دعاها میگویند، مال او حدّی از انسانهاست و اگر کسی خواست اهلبیت(علیهم الصلاة و السلام) راتا حدودی به مقدار درک خود بشناسد، باید با اَدعیه، مناجات، زیارات و خطابههای اینها اُنس پیدا کند؛ و گرنه خطابهها و حماسهها که برای توده مردم است، در یک سطح متوسّطی است.
مقام و منزلت خطبهٴ توحیدیه حضرت علی(علیه السلام)
مرحوم کلینی بعد از نقل آن خطبه میگوید: اگر همه جنّ و انس جمع بشوند «فلو اجتمع السنته الجن والانس لیس فیها لسان نبیّ علی ان یتبیّنوا التوحید بمثل ما اتی به بابی و امی ما قدروا علیه» ؛ فرمود: اگر همهٴ جنّ و انس جمع بشوند و در بین آنها پیغمبر نباشد [و] امام نباشد، ولی دانشمندان و صاحبنظران و نوابغ جهان باشند ضرر ندارد، همهٴ جن و انس جمع بشوند [و] نخواهند خطبهای مثل خطبه علیبنابیطالب را در توحید بگویند، قادر نیستند؛ این را مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در اصول کافی دارد. شارحان اصول کافی؛ مثل مرحوم آخوند و دیگران، میفرمایند: مرحوم کلینی یک مقدار احیاناً کوتاه آمده است. باید بگوید: اگر در بین جنّ و انس انبیای اولواالعزم نباشند؛ گرچه سایر پیغمبران هم باشند، نمیتوانند مثل علی سخن بگویند تنها اینچنین نیست که افراد عادی نمیتوانند، علما و دانشمندان نمیتوانند، انبیا دیگر هم نمیتوانند. شما فقط اولواالعزمها را استثنا کنید، بقیه انبای هم توان آن را ندارند که مثل امیرالمؤمنین بابی انت و امی ـ سخن بگویند. آن یک خطبهای است خیلی بلند، آن خطبه را مرحوم محقق داماد در شرح اصول کافی شرح کرده است، سایر شرّاح هم شرح کردند. مرحوم محقق داماد در شرح اصول کافی روی این خطبه خیلی تکیه میکند؛ البته اصلش از آن کلینی است که این ابتکار و این هنر را داشت که بگوید: همهٴ جنّ و انس اگر جمع بشوند، نمیتوانند مثل این سخن بگویند.
ـ سرّ ویژگی خطبهٴ توحیدیّه حضرت علی(علیه السلام)
سرّش این است که این همان محتوای قرآن را بیان کرده است و در حقیقت این وصف متعلّق به حال موصوف است؛ یعنی دیگران اگر جمع بشوند، مثل محتوای قرآن بیاورند مقدور نیست. علی[(علیه السلام)] چون قرآٴ متحرّک است این توان را دارد. ولی مرحوم سیّد رضی دربارهٴ این خطبه میفرماید: این خطبه علومی را دارد که سایر خطب ندارند.
قانون علّیت و معلولیت در خطبه توحیدیّه امیرالمؤمنین(سلام الله علیه)
طلیعه این خطبه این است که «ما وحدّه من کیّفه ولا حقیقته اصاب من مثّله ولا ایّاه عنی من شبّهه ولا صمده من اشار الیه و توهمه» آنگاه فرمود: «کلّ معروف بنفسه مصنوع و کلّ قائم فی سواه معلول فاعل لا باضطراب آلةٍ» ؛ فرمود: هر چیزی را که بتوانی «بذاته» بشناسی، او خدا نیست. هر چیزی که ذاتی، ماهیّتی، جنسی، فصلی، مادّای [و] صورتی دارد که او را بتوانی «بذاته» بشناسی، ذاتش در حیطهٴ درک تو بیاید این مصنوع است، این صانع نیست. خدا آن است که بفهمی که قابل درک نیست، [قابل] اکتناه نیست، او را با ایات باید شناخت و از یک راه دیگری از آن جهت که انسان در مشهد و در محضر خداست، با علم شهودی به مقدار شهود ذات آیات الهی را میبیند، آن یک راه دیگری است برای شناخت. فرمود: «کلّ معروف بنفسه مصنوع»؛ هر چه را که شما «بذاته» بتوانی بشناسی، این خالق نیست، مخلوق است. «و کل قائم فی سواه معلول»؛ هر چیزی که به غیر تکیه میکند؛ اگر عرض است به موضوع تکیه میکند؛ اگر عرض است به موضوع تکیه میکند اگر صورت است به مادّه تکیه میکند، اگر نفس است به بدن متّکی است، اگر فرشتگاناند به مبادی بالاتر متکیاند، هر چه که قائم بذات نیست، معلول است [و] هر چه که به غیر وابسته است، معلول است: «و کل قائم فی سواه معلول»
وجود مباحث فلسفی در خطبههای حضرت علی(علیه السلام)
این در بیانات امام رضا(سلام الله علیه) هست، آن طوری که مرحوم صدوق در کتاب شریف توحید نقل کرده است، مشابه همین تعبیر که «کل قائم فی سواه معلول» ، امّا اگر یک کوتهنظری بگوید: اینها یک اصطلاحات عقلی است که در زمان عبّاسیان به اسلام آمده است، خُب در زمان امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) که این اصطلاحات نیامده. این قانون علّیّت که آن وقت راه کشورهای غیر اسلامی به روی کشورهای اسلامی باز نشده بود. تا اینکه این اصطلاحات بیاید. اینها چون اهلبیت را نشناختند، خیال کردند که علوم را اینها باید از جای دیگر بگیرند؛ در حالی که اینها سازنده عصر و سازنده تاریخاند.
حرمت مکّه به احترام وجود رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
دیروز اشاره شد، خدای سبحان به روزگاری قسم میخورد که در آن روزگار ولیّ وصیّ خدا باشد، یا به یک سرزمینی قسم میخورد که در آن سرزمین نبیّ خدا باشد. ارگ خدا به مکّه قسم میخورد، میفرماید: من اگر به مکّه قسم میخورم، به پاس احترام توی پیغمبر است که در این مکّه هستی؛ وگرنه مکّه یک سنگ و گلی بیش نیست: ﴿لاَ أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ ٭ وَأَنتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ﴾ ؛ و گرنه چه حرمتی برای مکّه است که من به مکّه قسم بخورم. من اگر به مکّه قسم میخورم، به پاس احترام توست که تو در این سرزمینی. آنها به سرزمین، به زمان، به زمانه حیثیّت و شرف میبخشند. نباید گفت در عصر امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) این اصطلاحات نبود، بنابراین این خطب را مثلاً مرحوم سیّد رضی(رضوان الله علیه) جمع کرده است ـ معاذ الله ـ به حضرت امیر نسبت داد، اینچنین نیست [بلکه] اینها بیانات خود حضرت(سلام الله علیه) است، فرمود: «و کل قائمٍ فی سواه معلول» .
عدم بحث از مذومنذ و قد» نسبت به اوصاف خداوند متعال
آنگاه بعد از چند سطر میفرماید: «منعتها منذ القِدْمَة و حَمَتْها قَدُ الازلیّة» آنجا سخن از «مذ و منذ» نیست، شما «مذد و منذ» را میخواهید در کجا پهن کنید؟! مثل کسی که بساط مختصری دارد، میخواهد در کنار اقیانوس کبیر پهن کند، آنجا وقتی آن طوفانِ توفنده آمده، سفره او بساط او و خود او را به دریا میسپارد، اصلاً جای پهنکردن بساط نیست. فرمود: شما آنجا سخن از «مذ و منذ» [نگویید] «مذ و منذ» و امثال ذلک مال موجودات محدود است، نه در موجودات ازلی و قدیم. سخن از «قد» نیست: «و حمتها قد الازلیّة» ازلیّت خدای سبحان اجازه نمیدهد که شما آنجا سخن از ماضی، مضارع، حال و امثال ذلک [بگویید].
آنگاه فرمود: «بها تجلّی صانعها للعقول و بها امتنع عن نظر العیون و لا یجری علیه السّکون و الحرکة و کیف یجری علیه ما هو اجراه و یعود فیه ما هو أبدَاَه و یحدث فیه ما هو احدثه» ؛ فرمود: خدای سبحان یک موجود ثابت است نه ساکن، او منزّه از قانون حرکت و سکون است. حرکت و سکون محکوم اوست [و] چیزی که محکوم خداست، حاکم بر خدا نیست.
عدم ارتباط بین علوم حسی و تجربی با قانون علّیت
بنابراین این قانون علّیت را که یک قانون عقلی است و اساس وحی، کتاب و سنّت بر امضای این قانون علشیّت و معلولیّت است، این را باید عنایت کرد که از حسّ و تجربه نمیتوان به دست آورد. در حسّ و تجربه فقط بر خورد و تعاقب و تداعی دو شیء مطرح است، نه اصل آن ربط ضروری.
سدّ عدم دسترسی معجزه به قانون علیت
و معجزه توان آن را ندارد که این قانون علّیّت را به هم بزند؛ یعنی یک معلول را بیعلّت ایجاد کند. اگر این قانون علّیت به هم بخورد؛ یعنی بشود معلولی بیعلّت یافت بشود، آنگاه راه اندیشهها بسته است. ما با این معجزه میخواهیم چه چیزی را ثابت کنیم. اگر خواستیم ثابت بکنیم، باید بیندیشیم و اندیشه ما عبارت از آن است که دو مقدّمه ترتیب بدهیم و نتیجه بگیریم. اگر قانون علّیت به هم خورد؛ یعنی بدون سبب میشود یک مسبّبی را ایجاد کرد خُب؛ بدون مقدّمه میشود یک نتیجهای را گرفت. شما هر نتیجه را که استنتاج کردید، خصمتان مقابلش را میگوید. اگر قانون علّیت بهم بخورد، راه برای تفکر باز نیست. شما هر چه بخواهید استدلال کنید، ناچارید دو مقدّمه ترتیب بدهید [و] یک نتیجه بگیرید. خُب، خصمتان میگوید «من خلاف این را استنباط میکنم» بدون سبب که میشود یک مطلبی را گفت خُب، من هم بدون آن دو مقدّمه نتیجه مناقض را میگویم و هیچ ممکن نیست اگر کسی قانون علّیت را نپذیرفت، به خودش اجازهٴ تفکّر بدهد. وقتی که یک جا مینشیند و میاندیشد، به این اطمینان است که من دو مقدّمه ترتیب میدهم و یک نتیجه میگیرم و از این دو مقدّمه، این نتیجه معیّن را میتوان گرفت و این نتیجه را از غیر این دو مقدّمه نمیهتوان گرفت و مانند آن. خب اگر نظام، نظام علّی نباشد میشود: ﴿فَهُمْ فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ﴾ ؛ یعنی در امر هرج و مرجاند. آنگاه هر دو مقدّمهای برای هر نتیجهای کافی است یا اصولاً بیمقدّمه میشود نتیجه گرفت. اصلاً راه بحث بسته است؛ نه انسان میتواند بیندیشد، نه میتواند با کسی بحث کند، اگر این نظام علّی و معلولی به هم بخورد.
لذا معجزه آن توان را ندارد که به نظام علّی و معلولی آسیب برساند؛ یعنی بگوید: قانون علّیّت نه، یک معلولی بیهعلّت یافت میشود، این چنین نیست؛ پس محدوده معجزه، زیر پوشش قانون علّیت است که خودش هم محکوم قانون علّیّت است.
علت غیر عادی داشتن معجزه
آنگاه باید جستجو کرد که آیا این معجزه علل طبیعی و عادی دارد یا علل غیر طبیعی و غیر عادی دارد؟ پس اصلاً نمیشود اصل علّیت را انکار کرد که معجزه، یعنی یک چیزی که بدون علشت است خلق بشود.
ـ تغییر نظام آفرینش توسط معجزه بر اساس قانون علّیت
اگر ما یک وقت دیدیم بر کلّ این نظام، انبیای الهی مسلّط شدند. بر آب مسلّط شدند، آنچنان که در جریان طوفان نوح[علیه السلام] بود یا آنچه که در جریان موسای کلیم بود: ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً﴾ ، بر هوا مسلّط شدند: ﴿فَسَخَّرْنَا لهُ الرِّیحَ﴾ که ﴿تَجْرِی بِأَمْرِهِ﴾ ، بر آتش مسلّط شدند: ﴿یَانَارُ کُونِی بَرْداً وَسَلاَماً عَلَیٰ إِبْرَاهِیمَ﴾ ، بر سنگ مسلّط شدند: ﴿اضْرِب بِعَصَاکَ الْحَجَرَ فَانبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَیْناً﴾ بر قمر مسلّط شدند: ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ﴾ ، بر زمین مسلّط شدند: ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الأرْضَ﴾ قرآن کریم کلّ این نظام را زیر پوشش معجزه، قابل تغییر میبیند. میگوید: اگر زمین است وضعش با معجزه عوض میشود؛ اگر هوا و فضا است با معجزه عوض میشود؛ اگر دریاست با معجزه عوض میشود؛ اگر آتش است با معجزه عوض میشود؛ اگر اختر آسمان است با معجزه عوض میشود و اگر سنگ دل کوه است، میشکافد و ناقهٴ صالح از او بیرون میآید.
چیزی نیست که زیر پوشش معجزه عوض نشود، امّا این به هم ریختگی که انسان مشاهده میکند، همهاش بر اساس نظام علّی و معلولی است. خود معجزه هم جزء سنّتهای الهی است، خود معجزه از سُنن الهی است؛ یعنی این نظام بشر لازم دارد، این نظام برای بشر پیغمبر لازم دارد، این نظام برای پیغمبر سلاح لازم دارد و این نظام بهترین سلاح انبیا را معجزه میداند. معجزه این نیست که یک معلولی بیعلّت یافت بشود، منتها باید دربارهٴ آن علّت خفیّهاش بحث کرد.
ـ علم انبیای الهی به سبب غیر عادی معجزه
برای هر پدیدهٴ اعجازآمیزی، یقیناً سبب هست؛ حالا آن سبب یا سبب مادّی است یا سبب غیر مادی، علی حده باید بحث بشود و آن سبب را جز انبیا و اولیای الهی دیگران نمیدانند، این هم علی حده باید بحث بشود، امشا معجزه معنایش این نیست که یک شیئی بدون سبب یافت میشود، بلکه معجزه معنایش آن است که یک شیئی بدون سبب عادی یافت میشود. آن سبب غیر عادی را اولیای الهی میدانند و ائمّه میدانند و انبیای الهی(علیهم الصلاة و علیهم السلام) میدانند. قهراً منطقه اعجاز مشخص شد کجاست؛ زیرا سقف قانون علّیت و معلولیّت است. از اینجا بالا نمیرود که نظام علّی و معلولی را در هم بشکافد [و] یکی شیئی بیعلّت یافت شود، اینچنین نیست.
معجزه، از سنتهای الهی
و خود معجزه هم از سنّتهای الهی است، نباید گفت این بر خلاف سنّت است نه، معجزه وقتی که در ردیف کارهای انبیا و اولیا(علیهم السلام) مطرح میشود، جزء سنن الهی است؛ یعنی خدای سبحان این بشر را بدون پیغمبر رها نمیکند: ﴿لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ وَالْمُشْرِکِینَ مُنفَکِّینَ حَتَّى تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ ٭ رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً مُّطَهَّرَةً﴾ ؛ خدا این بشر را بدون پیغمبر رها نمیکند و پیغمبر هم که بدون بیّنه و معجزه نخواهد بود: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ﴾ ؛ پس هر پیغمبری معجزه دارد. اینها خطوط کلی اعجاز است، خطوط جزئی اعجاز را هم که در جریان حوادث یاد شده ملاحظه فرمودید؛ چه دربارهٴ آب، چه دربارهٴ آتش و چه دربارهٴ موجودات دیگر. امّا همهٴ اینها دارای یک علل خفیّه است که آن علل خفیّه را انبیا و اولیای الهی میدانند.
نتیجه بحث
«فتحصّل ان الاعجاز ما هو؟ تحصّل انّ منطقة الاعجاز ما هی؟ فتحصّل انّ الاعجاز لا یناقض العلیّه و المعلولیّه»؛ الاّ اینکه آن علّت حتماً علّت مادی است یا نه، این بین صاحبنظران اختلاف است. علّت مادّی دارد و ما نمیدانیم یا اصلاً علشت مادّی ندارد، فقط علّت غیر مادّی دارد، هر چه باشد قابل قبول است. اینطور نیست که ذاتاً محال باشد؛ البتّه آن قول که علّت مادّی دارد، منتها ما نمیدانیم اقرب به صواب است، ولی همهٴ اینها دارای اسبابی هستند که اولیای الهی میدانند.
«والحمد لله رب العالمین»
- معنای معجزه و نسبت آن با علیت
- علت غیر عادی داشتن معجزه
- علم انبیای الهی به سبب غیر عادی معجزه
- معجزه، از سنّتهای الهی
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ٭ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ﴾
طرح مباحث اعجاز
بعد از اثبات اینکه قرآن معجزه است و اتیان مثل قرآن میسّر نیست، آنگاه باید بحث بشود که محدودهٴ اعجاز کجاست و ارتباط اعجاز با صدق مدّعی رسالت چگونه است؟ چرا هر که معجزه آورد، پیغمبر است؟ چه ارتباط ضروری بین اعجاز و صدق مدشعی رسالت است؟
ـ معنای معجزه
امّا آن مسئله اولی که معجزه چیست و محدوده اعجاز تا کجاست؟ معجزه آن است که کاری را انسانی انجام بدهد که در گذشته یا آینده، طبق جریان عادی آن کار یافت نخواهد شد. نه شخصی میتواند مثل آن کار را انجام بدهد، نه در حوادث خارج و حوادث یومیّه مثل آن طبق علل و عوامل عادی یافت میشود؛ اینکار را «معجزه» میگویند و اختصاصی هم به قرآن کریم ندارد. آنچه را که انبیای گذشته آوردند، آن هم محکوم این اصل است که هیچ فرد عادی نمیتواند کاری که یکی از انبیای پیشین(علیهم السلام) کردند بکند، یا طبق علل و عوامل عادی هم ممکن نیست کاری مشابه کار انبیا یافت بشود.
قهراً یک بحث در این خواهد بود که، معجزه با محالات ذاتی و عقلی چه ارتباطی دارد؟ یک بحث هم در این است که معجزه با علوم غریبه دیگر چه ارتباطی دارد؟ چه فرق است بین معجزه، سحر و مانند آن از علوم غریبه که «مراتض» و مانند آن انجام میدهند؟ و شعاع اعجاز تا کجاست، آیا معجزه میتواند در یک محال عقلی تصرف کند یا نه؟
ـ محدودهٴ نفوذ اعجاز
امّا این مطلب که شعاع معجزه تا کجاست؟ شعاع اعجاز در حدّ محالهای عادی است، به محالهای عقلی راه ندارد؛ یعنی چیزی که ذاتاً محال است و عقل بر استحاله آن برهان اقامه کرده است این در دسترس اعجاز نیست.
ـ علت عدم دسترسی معجزه به امر ضروری
نه میتوان چیزی که عقلاً ضروری است او را از بین برد و نه میتوان چیزی را که عقلاً ممتنع است او را موجود کرد، دو طرف یک امر ضروری از دسترس اعجاز بیرون است، نه یک شیء واجب را میشود با معجزه برداشت و نه شیء ممتنع را میشود با معجزه اثبات کرد؛ زیرا اگر یک شیء ممتنعی در دسترس معجزه قرار بگیرد، آنگاه به خود معجزه هم نمیتوان استناد کرد؛ زیرا ما میخواهیم به وسیله معجزه، صدق مدّعی رسالت را اثبات کنیم، آن با یک برهان عقلی خواهد بود، اگر به عقل و براهین عقلیه اعتنایی نشود و اگر به سرمایههای عقلی آسیبی برسد، هرگز یک متفکّر عاقل نمیتواند از معجزه پیببرد که آورنده معجزه پیغمبر است و هرگز نمیتواند استدلال کند که وجود نبیّ در عالم ضروری است، زیرا اگر کسی خواست استدلال کند که وجود پیغمبر ضروری است، آن استدلالش به یک مبادی متّکی است. اگر مبادی عقلی را از عقل بگیرند، او نه میتواند بر اصل ضرورت رسالت دلیل اقامه کند و نه میتواند از اعجازی که کسی اقامه کرد، پی به صدق دعوای رسالت او ببرد. قهراً چیزی که ذاتاً محال است در دسترس اعجاز نیست؛ نه میشود او را انجام داد، نه میشود او را از بین برد.
ـ سرّ عدم دستیابی معجزه به امر محال
سرّش آن است که چیزی که ذاتاً محال است؛ یعنی ذات ندارد، یعنی لاشیء است و لاشیء تحت قدرت احدی نیست. نه تنها با معجزه [بلکه] با فوق اعجاز هم نمیشود یک چیزی که ذاتاً محال است او را انجام داد. نمیشود گفت قدرت خدای سبحان مطلق و نامحدود است، او «بکل شیء قدیر» است؛ بنابراین میتواند محالات را انجام دهد. سرّش این است که، خدای سبحان «بکل شیء قدیر» است، نه بلا شیء. ممتنع، لا شیء است، لاذات است، ذات ندارد، شیء بر او صادق نیست. بر یک ممتنع شیء صادق نیست. اگر کسی گفت: دو دوتا بشود پنجتا، این لا شیء است، «لا یصدق علیه الشیء» اگر چیزی لا شیء شد، داخل در ﴿إِنَّ اللّهَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ نیست؛ چون شیء بر او صادق نیست.
عدم تعلق قدرت الهی بر امر محال ذاتی
در همان جریان معروف که از امام(سلام الله علیه) سؤال کردند که، آیا خدای سبحان میتواند زمین را در پوست تخممرغ جای بدهد که نه زمین کوچکتر بشود [و] نه پوست تخممرغ بزرگ، در همین جریان دو روایت را مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحیدش نقل کرده است که ملاحظه میفرمایید. یک روایت این است که، وقتی این سؤال را از حضرت خواستند، حضرت به سائل فرمود: «إفتح عینک» ؛ چشمت را باز کن شخص چشمش را باز کرد، حضرت فرمود: چه چیزی میبینی؟ عرض کرد: آسمان، زمین، فضا و مانند آن را میبینم، آنگاه فرمود: خدایی که بزرگتر از زمین (که مجموع زمین و آسمان باشد) [را] در کوچکتر از تخممرغ (که شبکه چشم شما باشد) میتواند جا بدهد؛ پس آن خدا قادر است که زمین را در تخممرغ جا بدهد. این روایت معروفی است، البته این هم یک معنایی دارد، یک تأویلی دارد. شما هر جا وقتی این روایت را نقل کردید با قبول حضّار روبروست که احیاناً درود هم میفرستند؛ ولی همین ابنبابویه قمی(رضوان الله علیه) در همین کتاب قیم توحیدش همین روایت را با طرز دیگر نقل کرد که از امام(سلام الله علیه) سؤال کردند: آیا خدای سبحان میتواند زمین را در پوست تخممرغ جا بدهد که نه زمین کوچکتر بشود، نه بوست تخممرغ بزرگ؟ فرمود: خدای سبحان «بکل شیء قدیر» است، «والذی سألتنی لا یکون» آنکه تو سؤال کردی شدنی نیست، این میشود برهان عقلی. آن را برای چه کسی گفت و در جواب چه شخصی گفت، آن باید علی حده بحث بشود. فرمود: قدرت خدا «بکل شیء» تعلّق میگیرد [و] محال، لا شیء است «لا یصدق علیه الشیء» ذات ندارد.
جمع نقیضین «لا یصدق علیه الشیء»، جمع ضدّین «لا یصدق علیه الشیء» قهراً تخصصاً بیرون است. نه اینکه چون خدای سبحان «بکل شیء قدیر» است؛ پس محالات ذاتی هم مقدور خداست. هر چه شیء شد، مقدور خدای سبحان است و اگر امری لا شیء بود [و]شیء بر او صادق نبود، او قابل نیست که زیر پوشش قدر حق بیاید، نه قدرت حق محدود است [و] او را زیر پوشش نمیگیرد. قهراً اگر چیزی محال ذاتی شد، تحت هیچ قدرتی قرار نمیگیرد، نه اعجاز، نه ما فوق اعجاز و نه مانند آن؛ چون لا شیء است، این اصل کلّی. مثله علّیّت و معلولیّت هم جزء همین اصول است؛ یعنی جزء ضروریات و امور حتمی است که عقل و وحی روی آن صحّه گذاشتند.
تبیین معنای علیت
معنای علّیّت این است که اگر چیزی هستی او عین ذات او نبود، این محتاج به سبب است؛ نه بیسبب یافت میشود، نه بیسبب از بین میرود. هر چیزی که هستی او عین ذات او نیست، این نیازمند به سبب است. بخت و اتّفاق و شانس در عالم مستحیل است؛ یعنی چیزی که هستی او عین ذات او نیست، خود به خود یافت بشود یا خود به خود از بین برود؛ زیرا اگر چیزی هستی او عین ذات او نبود، ولی خود به خود یافت شد، معنایش آن است که «اَحَدُ المتساوییْن» بر مساوی دیگر رجحان پیدا کرده است که ترجّح «احد المتساویین» بر مساوی دیگر را احدی نگفت، حتّی اشاعره که احیاناً در بین اینها کسانی هستند که ترجیح بلامرجّح را قائلند، امّا ترجّح بلا مرجّع را احدی قائل نشد.
معنیا ترجّح بلا مرجّح
ترجّح بلا مرجّح؛ یعنی مثلاً یک عدد چهار شما در سمت راست دارید، یک عدد چهار هم در سمت چپ نوشتید، خود به خود بدون اینکه بر یکی بیفزایید یا از یکی بکاهید، خود به خود این چهارتا بیشتر [از] آن چهارتا بشود! این بازگشتش به جمع بین نقیضیْن است؛ زیرا از آن جهت که اینها مساویاند، رجحانی در کار نیست [و] از آن جهت که یکی بر دیگری راجح شد، در عین اینکه تساوی هست تساوی نیست؛
مسئله علیت، امر ضروری و قطعی در نزد عقل
لذا مسئله علّیّت را عقل به عنوان یک امر ضروری و قطعی میداند، میگوید: «هر چیزی که هستی او عین ذات او نیست این نیاز به علّت دارد» نه خود به خود یافت میشود و نه خود به خود از بین میرود.
عدم درک مسئله علّیت توسط حس و علوم تجربی
این مسئله عقلی را حسّ کمک میکند، نه به عنوان برهان بتواند دلیل اقامه کند. قانون علّیّت یک قانون علمی نیست، یک قانون حسّی نیست که انسان با حسّ مسئله را حلّ کند یا با علوم تجربی مسئله علّیّت را تحلیل کند؛ چون آنچه را که انسان با حس یا با علوم تجربی ادراک میکند،همان تعاقب دو شیء است ما همواره میبینیم هر وقت تشنه شدیم، اب خوردن رفع عطش میکند؛ گرسنه شدیم، غذا خوردن رفع گرسنگی میکند یا آتش حرارت را به دنبال دارد و مانند آن، آنچه را که حسّ و تجربه میبیند، تعاقب دو شیء است، نه علّیّت علّیّت آن پیوند ضروری بین دو شیء است و آن پیوند ضروری را جز عقل چیز دیگر درک نمیکند. حس، خواه حس مسلّح، خواه حس عادی، توان اثبات قانون علّیّت را ندارد، علّیّت یک امر عقلی است و لا غیر، البته حس کمک میکند.
نحوهٴ تأیید قانون علیّت توسط وحی
امّا ما فوق عقل ـ که وحی است ـ حق دارد روی این قانون صحّه بگذارد. آن همان بیان مبارک امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) بود که دیروز اشاره شد و اگر امروز رسیدیم متن آن عبارت هم خوانده میشود. قرآن کریم روی این علّیّت صحّه گذاشت؛ یعنی فرمود: چیزی که هستی او عین ذات او نیست، مخلوق است و تمام موجودات جهان به استثنای ذات اقدس الهی نیاز به علّت دارند؛ لذا فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ هیچ شیئی نیست که خود به خود یافت شود و این چنین نیست که آفرینش خدای سبحان روی نظام علّی و معلولی نباشد، بلکه برای هر موجودی یک حدّ و اندازه است که نه قبل از آن اندازه و نه بعد از آن اندازه یافت نخواهد شد؛ نظیر حلقات سلسلهٴ عدد که برای هر عدد جای معیّنی است که نه قبل از آنجا و نه بعد از آنجا، جا ندارد. برای هر موجودی در جهان جای مشخص است که نه قبل از آن موطن و نه بعد از آن موقف جا نخواهد داشت. اگر موجودات نیازی به سبب داشتند و اگر برای هر موجودی یک موقف و جای مشخصی بود که نه قبل از او راهی داشت و نه بعد از او جایی داشت، این میشود نظام علّی؛ مثل حلقات عدد این معنا را شما در سراسر قرآن ملاحظه میفرمایید؛ گاهی به عنوان اصل کلّی بیان میکند، گاهی به عنوان ذکر موارد جزئی.
ـ شواهد قرآنی بر محور علّی و معلولی بودن همه عالم
حالا چند نمونه از آیات قرآن ملاحظه میفرمایید، تا روشن بشود که هر چه در جهان خارج هست بر محور علّی و معلولی دور میزند که علت کلّ، خدای سبحان است و همین معالیل اویند اصل آیهٴ ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ روشن است و نیازی به تلاوت ندارد، امّا نظمی که در جهان حاکم است.
قدر و اندازه داشتن تمام موجودات عالم
در سورهٴ «طلاق» آیهٴ سوم این است، قبلش فرمود: ﴿وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً ٭ وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیءٍ قَدْر﴾ ؛ پس یک جا فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ ؛ هر چه که شیء بر او صادق است، مخلوق خداست. در این کریمه هم فرمود: برای هر شیء یک قدر و اندازه خاصّی خدای سبحان مقرّر کرده است؛ یعنی با هَنْدَسه آفرید (این هدسه معرّب است، معرّب اَنْدَزه و مخفّف اندازه است. خود هَنْدَسَه عربی نیست، تعریب شده است. مُهندِّس یک کلمه عربی نیست، اصلش از اندازه است که فارسی است) در بعضی از روایات آمده که خدای سبحان مهندس این نظام است. مهندِّس؛ یعنی با اندازه چیزی را خلق میکند در بعضی از جوامع روایی ما تعبیر «مهندِّس» بر ذات اقدس الهی اطلاق شده است که عالم بر روال هَنْدَسه تنظیم میشود؛ یعنی هر چیزی اندازهٴ خاص دارد. در این کریمهٴ سورهٴ «طلاق» هم فرمود: ﴿قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیءٍ قَدْراً﴾ ؛ پس اینچنین نیست که هر شیئی را بتوان در جای دیگر سراغ گرفت؛ همانطوری که حلقات عدد هر کدام جایی دارند، موجودات جهان خارج هم هر کدام برای خود جایی دارند. در سورهٴ «قمر» هم آیهٴ 49 اینچنین فرمود: ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾ هم «قَدْر» و هم «قَدَر» هر دو به معنای اندازه است، فرمود: ما برای هر چیزی اندازه قائل شدیم.
حفظ و تنظیم موجودات عالم در مخزن غیبی
آنگاه این مسئله اندازهگیری را فرمود: در مخزن غیبی که هست اندازه ندارد، در عالم شهود و ظهور که تنزّل میکند اندازه دارد. در سورهٴ «حدید» آیهٴ 22 اینچنین فرمود: ﴿مَا أَصَابَ مِن مُصِیَبةٍ فِی الأرْضِ وَلاَ فِی أَنفُسِکُمْ إِلاّ فِی کِتَابٍ مِن قَبْلِ أَن نَبْرَأَهَا إِنَّ ذلِکَ عَلَیٰ اللَّهِ یَسِیرٌ﴾؛ ما قبل از اینکه «باری» باشیم مقدّریم و دارای قضاییم. خدای سبحان یکی از اسمای حسنای او این است که باری است. باری؛ یعنی آنکه با نظم خاصی چیزی را میآفریند، با هندَسه خاص چیزی را خلق میکند. یکی از اسمای حسنای خدای سبحان این است که «هو الباری» فرمود: ما قبل از اینکه «باری» باشیم، در مخزن اینها را حفظ کردیم، تظیم کردیم [و] بر اساس آن نقشه و تنظیم شده قبلی، جهان را میآفرینیم.
در سورهٴ «فرقان» آیهٴ دو اینچنین فرمود: ﴿الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ یَکُن لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَخَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً﴾؛ پس هر چیزی، هر چه که شیء بر او صادق است، مخلوق خداست و هر چه که مخلوق خداست با مقدار و اندازه است؛ لذا در ایه دیگر فرمود: ﴿کُلُّ شَىءٍ عِندَهُ بِمِقْدَار﴾ هر چیزی برای خدا با یک اندازه مشخص است
خزائن داشتن تمام موجود عالم در نزد خدای سبحان
در سورهٴ «حجر» این اصل کلّی را تبیین فرمود، آیهٴ 21 سورهٴ «حجر» فرمود: ﴿وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾، هیچ چیزی نیست، مگر آنکه خزائنی پیش ما دارد، نه خزینهای. برای هر شیء خزائن است، نه برای مجموع اشیا خزائن باشد، تا انسان بگوید برای هر یک شیء یک مخزن است. برای هر شیء چندین مخزن است که اینها در طور هماند
آیات قرآن کریم، خزانهای از خزائن علوم الهی
این بیان امام سجّاد(سلام الله علیه) که فرمود: هر آیهای از آیات قرآن که شما باز کنید خزانهای از خزائن علوم الهی است، ناظر به همین است. این طور نیست که حالا اگر در ضمن یک آیه بحثهای فراوان شده است تمام شده باشد. حضرت فرمود: «کلشما فتحت آیة» ؛ هر وقت شما یک آیهٴای را باز کردید [و] دارید تلاوت میکنید، درِ خزانهای از خزائن علوم الهی باز شده است. نباید اکتفا کرد به این تفاسیر موجود، یا اگر انسان یک مقدار بحث کرد، بگوید: ما حق این آیه را ادا کردیم؛ چون تمام آیات قرآن، طناب خداست، حبلالله است؛ ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾ اگر حبل است، یک طرفش به دست ماست، یک طرفش به دست خداست. حبل آن طنابی نیست که تازه او را از کارگاه که بافته شد، آن را در آورد و این را جمع کردند، یکجا گذاشتند، آن را که نمیگویند ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾؛ چون چنگ زدن به یک طناب گوشهافتاده که انسان را از خطر نجات نمیدهد. به آن حبلی باید اعتصام کرد که به یک جای محکم و بلندی بسته است که انسان بگیرد و نیفتد و بالا برود، آن حبل است؛ و گرنه یک طناب محکمی را که یکجا لوله کردهاند و افتاده است، چنگ زدن به او که مشکلی را حل نمیکند فرمود: این قرآن که دست شماست، یک طرفش به دست من است: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾.
این را مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) در کتاب شریف بحار در فضائل قرآن هم نقل کرده است که در روایات ما آمده: معصومین(علیهم السلام) فرمودند: قرآن یک طرفش دست شماست، یک طرفش به دست خدای سبحان است. «سبب منه بید الله و سبب بایدیکم» ؛ یعنی یک طرفش «بیده» سبحانه و تعالی، «طرف منه بیده سبحانه»، بنابراین انسان هر چه این آیه را بگیرد، باز جا دارد که بالا برود. اینچنین نیست که اگر یک مقدار بالا رفت، بگوید: من به کنه آیه رسیدم این ممکن نیست. این آیهٴ نازلترین مرحلهاش همین است که به لفظ عربی درآمده است، در جامه و در پیراهن لفظ درآمده است، قابل گفتن و شنیدن است، مراحل بالاترش دیگر سخن از لفظ عبری، عربی و سریانی نیست، آنجا که همه انبیا راه دارند، سخن از لفظ نیست، تا برسد به جایی که ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیم﴾
بنابراین برای هر چیزی خزائن است، مخصوصاً برای آیات قرآن: ﴿إِن مِّن شَیْءٍ إِلاّ عِنْدَنَا خَزَائِنُه﴾ که برای هر شیء چندین خزانه است، نه برای مجموع اشیا خزائن باشد که جمع در برابر جمع باشد؛ نظیر ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ که هر کسی به عقد خودش وفا کند نه، جمع در برابر مفرد است؛ یعنی برای هر شیء چندین خزانه است: ﴿وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ﴾ ، نه «خزینته» هر شیء دارای چندین خزانه است؛ لذا علوم اولیای الهی هم فرق میکند.
نازل کردن خزائن و گنجینههای موجودات به اندازه معلوم
آنگاه فرمود: ﴿وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ فرمود: هر چیزی که شما مشاهده میکنید، بیش ما خزائنی دارد و ما جز به اندازه معلوم تنزّل نمیدهیم؛ پس هر موجودی یک سابقه قضا و خزینه دارد که در آنجا با هماند، وقتی تنزّل میکند با اندازه مشخص تنزّل میکند معنای اندازه آن است که با بعضی از چیزها رابطه دارد، نه با بعضی از چیزها؛ با گذشتهاش یک پیوند ضروری دارد، با آیندهاش یک بیوند ضروری دارد و مانند آن.
زمان تمامی موجودات عالم به دست خداوند متعال
آنگاه همین معنا را در سورهٴ مبارکهٴ «هود» با طرز دیگری بیان فرموده است، فرمود: «هر جنبندهای زمامش به دست خدای سبحان است و خدای سبحان بر صراط مستقیم حرکت میکند» آیهٴ 56 سورهٴ «هود» این است: ﴿إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّی وَرَبِّکُم مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِیَتِهَا إِنَّ رَبِّی عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾؛ هیچ جنبندهای نیست؛ مگر اینکه زمامش به دست خداست و کار خدا بر صراط مستقیم است، با نظم است: ﴿إِنَّ رَبِّی عَلَیٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾ این از اوصاف فعلیّه خدای سبحان است؛ چون خودِ صراط مستقیم فعل حق است، نه از اوصاف ذاتیه حق. فرمود: کار خدا بر صراط مستقیم است.
آنگاه از همین معنا در بعضی از سور دیگر تعبیر فرمود: سنّت خدا قابل تغییر نیست؛ ﴿فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلاً﴾ که بخشی از اینها را ظاهراً در سورهٴ «فاطر» بیان فرمود که هیچگونه تحوّل و تحویلی در سنّت الهی راه ندارد. در سورهٴ «فاطر» آیهٴ 43 این است: ﴿فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلاً﴾؛ نه جابجایی، نه اصل دگرگونی در سنّت الهی راه ندارد. نه خدا سنّت خود را عوض میکند؛ چون بهترین سنن است، نه دیگری توان تبدیل سنّت را دارد. نه غیر خدا میتواند سنّت الهی را تغییر بدهد و نه خدا عِوض میکند؛ چون خدا کارش بر صراط مستقیم است و این سنّت را به عنوان بهترین سنّت آفرید، فرمود: ﴿الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾ هم اصل خلقت را و هم زیبایی خلقت را به خود نسبت بداد، فرمود: این بهترین نظام است؛ لذا جای تبدیل نیست، نه من عوض میکنم؛ چون این نظام بسیار نظام خوبی است و نه دیگری توان تغییر دارد؛ لذا ﴿فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلا﴾ اینها خطوط کلّی است که با محور علّی و معلولی قابل تطبیق است.
رعایت قانون علّی و معلولی در مسائل جزئی در قرآن
آنگاه در مسائل جزئیّه هم به استناد همین قوانین کلشی سخن میگوید
؛ میفرماید: مرگ و حیات افراد اینچنین است، اگر خدا ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ﴾ برای موت و حیات یک نظمی است، برای هر کس مرگی است: ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ برای امتها و گروهها مرگی است: ﴿لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَل﴾ و اگر نوبت برای انتقال فر برسد، ﴿إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَیَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ یَسْتَقْدِمُون﴾ همه اینها را طبق نظم بیان میهکند. از نظر مسائل دینی هم میفرماید: کار ما طبق نظم است. ما اگر بخواهیم گروهی را عذاب بکنیم، اینچنین نیست که ابتدائاً آنها را به دست عذاب بسپریم، بلکه قبلاً پیغمبر میفرستم، امام حجّت میکنیم: ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَةٍ وَیَحْیَى مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ﴾ بعد آن وقت عذاب میکنیم.
ـ رعایت مسئله علیت و معلولیت در دنیا و آخرت
در سورهٴ «اسراء» آیهٴ پانزده میفرماید: ﴿وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّیٰ نَبْعَثَ رَسُولاً﴾؛ ما تا پیغمبر نفرستیم و امام حجّت نکنیم، کسی را عذاب نخواهیم کرد؛ چه اینکه در قیامت هم اگر جزایی به انسان میدهند، جزا موافق با عمل است که ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ این نظام علّی و معلولی، مخصوص دنیا نیست، این طور نیست که انسان وقتی وارد برزخ شد، نظام علّی و معلولی به هم بخورد یا در قیامت علّی و معلولی در کار نباشد. هر جا شیئی است که هستی او عین ذات او نیست، این نیازمند به سبب است، در آخرت هم این نظام حاکم است، منتها در دنیا ما فکر میکنیم کار به دست ماست، در آخرت میفهمیم کار به دست دیگری بود: ﴿تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَاب﴾ اینچنین نیست که در آخرت اگر کسی خواست معذَّب بشود، جایش را در غیر جهنّم قرار بدهند یا اگر خواست مُنَعَّم بشود، جایش را در غیر بهشت نه، بهشت حسابی دارد، جهنّم حسابی دارد، تعذیب و انعام هم حسابی دارد و مانند آن، منتها در قیامت معلول میشود، آنکه همه کارها به عهده او بود و ربّ عالمیان بود خداست. امروز خیلی از کارها را ما به خود یا به دیگری نسبت میدهیم، فردا میفهمیم منشأ ک ار دیگری بود، رب العالمین دیگری است؛ لذا فرمود: ﴿وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّیٰ نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ .
سنت ثابت الهی برای تغییر نعمت
چه اینکه در سورهٴ «انفال» هم آیهٴ 53 فرمود: «ما نعمتهایی را که به افراد دادیم، تا اینها تغییر روش ندهند ما نعمتها را از اینها نمیگیریم» این را به عنوان یک سنت یاد میکند. آیهٴ 53 سورهٴ «انفال» این است که ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَابِأَنْفُسِهِمْ وَأَنَّ اللّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ﴾؛ تا اینها اوصاف نفسانیشان را عوض نکنند ما نعمتها را نمیگیریم. اگر خصایص نفسانی اینها عوض دشد، ما هم نعمت را برمیگدانیم. این یک سنّت است، اینکه فرمود: ﴿لَمْ یَکُ﴾؛ یعنی سنّت خدا این نیست که نعمتهای داده را تغییر دهد؛ مگر اینکه مبادی قابلی و گیرندگان آن استحقاق را از دست بدهند، به عنوان یک سنّت یاد کرده است.
عدم ظهور رحمت الهی با امانی و آرزوها
و اگر کسی خیال کند، بدون نظام علّی و معلولی [و] بدون علل و معلول کار پیش میرود، این را خدای سبحان نفی کرده است، فرمود: اینچنین نیست که کار با تمنّی و آرزو حل بشود. آیهٴ 123 سورهٴ «نساء» این است که ﴿لَیْسَ بِأَمَانِیِّکُمْ وَلاَ أَمَانِیِّ أَهْلِ الْکِتَابِ﴾؛ نه کار به اُمنیّه و آرزوی شما مؤمنین است، نه کار به امانی و آرزوهای اهل کتاب پیش میرود. عالم، عالم تمنّی نیست [بلکه] عالم، عالم نظم علّی و معلولی است ﴿مَن یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ وَلاَ یَجِدْ لَهُ مِن دُونِ اللّهِ وَلِیّاً وَلاَ نَصِیراً﴾ ؛ کسی بد کرد، بد میبیند.
نفی ظلم از ذات اقدس الهی
﴿وَمَن یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ مِن ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلاَ یُظْلَمُونَ نَقِیراً﴾ نقیر؛ یعنی آن مقدار کمی که مرغ با منقارش میگیرد.
فرمود: نقیری ظلم در عالم نیست. ظلم؛ یعنی تجاوز. و اگر یک نقیری ظلم در عالم راه پیدا کند، خدا میشود ظلاّم ـ معاذ الله ـ چون یک نقیر اگر بخواهد رد سراسر عالم در یک گوشه جابجا بشود، کل نظام شیرازهاش میپاشد؛ لذا فرمود: ﴿وَمَا رَبُّکَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِیدِ﴾ ؛ یعنی یک نقیر اگر بخواهد ظلم بکند همه باید جابجا بشوند، آن وقت میشود «ظلام». یک نقیر ظلم در خدا مساوق با ظلاّم بودن اوست. او کم اگر بخواهد ستم بکند، این کمش عالمگیر خواهد بود. مگر نه آن است که اگر یک نقیر ظلم به یک موجود بشود، باید آن موجود جایش را یا جلوتر یا دنبالتر ببرد خُب، جلوتر جای موجود دیگری است، دنبالتر جای موجود دیگری است، قهراً آنها هم باید جایشان را عوض بکنند. یک سرِ سوزن اگر به یکی از موجودات اسیب برسد، کل نظام ستم میبیند؛ لذا ظلم در آنجا با ظلاّم بودن آمیخته است. فرمود: اصلاً خدا نقیری ظلم نمیهکند که این میشود «ظلاّم» و هر چیزی حسابی دارد، کار با امانی و با تمنیات حل نمیشود. هر شیئی سببی دارد که از راه آن سبب باید به آن شیء رسید. اینها شواهدی از آیات قرآن کریم بود که بر محور علّی و معلولی مسئله را تنظیم میکند.
تفاوت خطبهها با خطابههای ائمه(علیهم السلام)
امّا آن خطبه مبارکهٴ که به این قانون اشاره فرمود، در شرح نهجالبلاغه مرحوم ابن میثم جلد چهارم صفحه 146 این خطبه است. در این نهجالبلاغههای معروف از نظر شمارهگذاری با هم فرق دارد، ولی جلد چهارم شرحنهجالبلاغه ابن میثم ص 146 این است: «ومن خطبه له(علیه السلام) فی التوحید و تجمع هذه الخطبه من اصول العلم ما لا تجمعه خطبه» مرحوم سید رضی میفرماید: این خطبه یک سلسله از اصول و معارف را در بردارد که سایر خطب این معارف را دربرندارد؛ البته یک خطبه دیگری است که مرحوم کلینی در کافی نقل میکند، در آن خطبه که حضرت استنهاض کرد، نیروها را به جبهه علیه امویان دعوت کرد و آنها را به جبهه رفتن اعزام کرد، قبلاً یک خطبهای داشت، بعد یک خطابهای . معمولاً ائمه(علیهم السلام) وقتی با خدا حرف میزنند در یک سطح خیلی بلند سخن میگویند و با توده مردم که سخن میگویند، در یک سطح متوسط سخن میگویند. اگر کسی خواست خطبههای اینها را با خطابههای اینها بسنجد، خوب میتواند تشخیص بدهد که در خطبهها چقدر سخنهای بلند دارند. در خطابهها چقدر سخنهای متوسط. آنجا که با توده مردم سخن میگویند [و] میخواهند همه بفهمند، در سطح آنها سخن میگویند؛ آنجا که با خدای خود سخن میگویند که او حدشی از انسانها راه دارند، در سطح یک معارف بلندی است؛ لذا شما [میبینید که] بین دعاها با روایتهای فقهی خیلی فرق است، بین خطبهها و خطابهها خیلی فرق است، بین مناجاتها با دستور العمل روزانه ـ که به توده مردم میدهند ـ خیلی فرق است، بین این زیارتنامهها با دستور العمل دینی ـ که به توده مردم میدهند ـ خیلی فرق است. آنچه را که در زیارتنامهها، در مناجاتها، در خطبهها در دعاها میگویند، مال او حدّی از انسانهاست و اگر کسی خواست اهلبیت(علیهم الصلاة و السلام) راتا حدودی به مقدار درک خود بشناسد، باید با اَدعیه، مناجات، زیارات و خطابههای اینها اُنس پیدا کند؛ و گرنه خطابهها و حماسهها که برای توده مردم است، در یک سطح متوسّطی است.
مقام و منزلت خطبهٴ توحیدیه حضرت علی(علیه السلام)
مرحوم کلینی بعد از نقل آن خطبه میگوید: اگر همه جنّ و انس جمع بشوند «فلو اجتمع السنته الجن والانس لیس فیها لسان نبیّ علی ان یتبیّنوا التوحید بمثل ما اتی به بابی و امی ما قدروا علیه» ؛ فرمود: اگر همهٴ جنّ و انس جمع بشوند و در بین آنها پیغمبر نباشد [و] امام نباشد، ولی دانشمندان و صاحبنظران و نوابغ جهان باشند ضرر ندارد، همهٴ جن و انس جمع بشوند [و] نخواهند خطبهای مثل خطبه علیبنابیطالب را در توحید بگویند، قادر نیستند؛ این را مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در اصول کافی دارد. شارحان اصول کافی؛ مثل مرحوم آخوند و دیگران، میفرمایند: مرحوم کلینی یک مقدار احیاناً کوتاه آمده است. باید بگوید: اگر در بین جنّ و انس انبیای اولواالعزم نباشند؛ گرچه سایر پیغمبران هم باشند، نمیتوانند مثل علی سخن بگویند تنها اینچنین نیست که افراد عادی نمیتوانند، علما و دانشمندان نمیتوانند، انبیا دیگر هم نمیتوانند. شما فقط اولواالعزمها را استثنا کنید، بقیه انبای هم توان آن را ندارند که مثل امیرالمؤمنین بابی انت و امی ـ سخن بگویند. آن یک خطبهای است خیلی بلند، آن خطبه را مرحوم محقق داماد در شرح اصول کافی شرح کرده است، سایر شرّاح هم شرح کردند. مرحوم محقق داماد در شرح اصول کافی روی این خطبه خیلی تکیه میکند؛ البته اصلش از آن کلینی است که این ابتکار و این هنر را داشت که بگوید: همهٴ جنّ و انس اگر جمع بشوند، نمیتوانند مثل این سخن بگویند.
ـ سرّ ویژگی خطبهٴ توحیدیّه حضرت علی(علیه السلام)
سرّش این است که این همان محتوای قرآن را بیان کرده است و در حقیقت این وصف متعلّق به حال موصوف است؛ یعنی دیگران اگر جمع بشوند، مثل محتوای قرآن بیاورند مقدور نیست. علی[(علیه السلام)] چون قرآٴ متحرّک است این توان را دارد. ولی مرحوم سیّد رضی دربارهٴ این خطبه میفرماید: این خطبه علومی را دارد که سایر خطب ندارند.
قانون علّیت و معلولیت در خطبه توحیدیّه امیرالمؤمنین(سلام الله علیه)
طلیعه این خطبه این است که «ما وحدّه من کیّفه ولا حقیقته اصاب من مثّله ولا ایّاه عنی من شبّهه ولا صمده من اشار الیه و توهمه» آنگاه فرمود: «کلّ معروف بنفسه مصنوع و کلّ قائم فی سواه معلول فاعل لا باضطراب آلةٍ» ؛ فرمود: هر چیزی را که بتوانی «بذاته» بشناسی، او خدا نیست. هر چیزی که ذاتی، ماهیّتی، جنسی، فصلی، مادّای [و] صورتی دارد که او را بتوانی «بذاته» بشناسی، ذاتش در حیطهٴ درک تو بیاید این مصنوع است، این صانع نیست. خدا آن است که بفهمی که قابل درک نیست، [قابل] اکتناه نیست، او را با ایات باید شناخت و از یک راه دیگری از آن جهت که انسان در مشهد و در محضر خداست، با علم شهودی به مقدار شهود ذات آیات الهی را میبیند، آن یک راه دیگری است برای شناخت. فرمود: «کلّ معروف بنفسه مصنوع»؛ هر چه را که شما «بذاته» بتوانی بشناسی، این خالق نیست، مخلوق است. «و کل قائم فی سواه معلول»؛ هر چیزی که به غیر تکیه میکند؛ اگر عرض است به موضوع تکیه میکند؛ اگر عرض است به موضوع تکیه میکند اگر صورت است به مادّه تکیه میکند، اگر نفس است به بدن متّکی است، اگر فرشتگاناند به مبادی بالاتر متکیاند، هر چه که قائم بذات نیست، معلول است [و] هر چه که به غیر وابسته است، معلول است: «و کل قائم فی سواه معلول»
وجود مباحث فلسفی در خطبههای حضرت علی(علیه السلام)
این در بیانات امام رضا(سلام الله علیه) هست، آن طوری که مرحوم صدوق در کتاب شریف توحید نقل کرده است، مشابه همین تعبیر که «کل قائم فی سواه معلول» ، امّا اگر یک کوتهنظری بگوید: اینها یک اصطلاحات عقلی است که در زمان عبّاسیان به اسلام آمده است، خُب در زمان امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) که این اصطلاحات نیامده. این قانون علّیّت که آن وقت راه کشورهای غیر اسلامی به روی کشورهای اسلامی باز نشده بود. تا اینکه این اصطلاحات بیاید. اینها چون اهلبیت را نشناختند، خیال کردند که علوم را اینها باید از جای دیگر بگیرند؛ در حالی که اینها سازنده عصر و سازنده تاریخاند.
حرمت مکّه به احترام وجود رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
دیروز اشاره شد، خدای سبحان به روزگاری قسم میخورد که در آن روزگار ولیّ وصیّ خدا باشد، یا به یک سرزمینی قسم میخورد که در آن سرزمین نبیّ خدا باشد. ارگ خدا به مکّه قسم میخورد، میفرماید: من اگر به مکّه قسم میخورم، به پاس احترام توی پیغمبر است که در این مکّه هستی؛ وگرنه مکّه یک سنگ و گلی بیش نیست: ﴿لاَ أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ ٭ وَأَنتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ﴾ ؛ و گرنه چه حرمتی برای مکّه است که من به مکّه قسم بخورم. من اگر به مکّه قسم میخورم، به پاس احترام توست که تو در این سرزمینی. آنها به سرزمین، به زمان، به زمانه حیثیّت و شرف میبخشند. نباید گفت در عصر امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) این اصطلاحات نبود، بنابراین این خطب را مثلاً مرحوم سیّد رضی(رضوان الله علیه) جمع کرده است ـ معاذ الله ـ به حضرت امیر نسبت داد، اینچنین نیست [بلکه] اینها بیانات خود حضرت(سلام الله علیه) است، فرمود: «و کل قائمٍ فی سواه معلول» .
عدم بحث از مذومنذ و قد» نسبت به اوصاف خداوند متعال
آنگاه بعد از چند سطر میفرماید: «منعتها منذ القِدْمَة و حَمَتْها قَدُ الازلیّة» آنجا سخن از «مذ و منذ» نیست، شما «مذد و منذ» را میخواهید در کجا پهن کنید؟! مثل کسی که بساط مختصری دارد، میخواهد در کنار اقیانوس کبیر پهن کند، آنجا وقتی آن طوفانِ توفنده آمده، سفره او بساط او و خود او را به دریا میسپارد، اصلاً جای پهنکردن بساط نیست. فرمود: شما آنجا سخن از «مذ و منذ» [نگویید] «مذ و منذ» و امثال ذلک مال موجودات محدود است، نه در موجودات ازلی و قدیم. سخن از «قد» نیست: «و حمتها قد الازلیّة» ازلیّت خدای سبحان اجازه نمیدهد که شما آنجا سخن از ماضی، مضارع، حال و امثال ذلک [بگویید].
آنگاه فرمود: «بها تجلّی صانعها للعقول و بها امتنع عن نظر العیون و لا یجری علیه السّکون و الحرکة و کیف یجری علیه ما هو اجراه و یعود فیه ما هو أبدَاَه و یحدث فیه ما هو احدثه» ؛ فرمود: خدای سبحان یک موجود ثابت است نه ساکن، او منزّه از قانون حرکت و سکون است. حرکت و سکون محکوم اوست [و] چیزی که محکوم خداست، حاکم بر خدا نیست.
عدم ارتباط بین علوم حسی و تجربی با قانون علّیت
بنابراین این قانون علّیت را که یک قانون عقلی است و اساس وحی، کتاب و سنّت بر امضای این قانون علشیّت و معلولیّت است، این را باید عنایت کرد که از حسّ و تجربه نمیتوان به دست آورد. در حسّ و تجربه فقط بر خورد و تعاقب و تداعی دو شیء مطرح است، نه اصل آن ربط ضروری.
سدّ عدم دسترسی معجزه به قانون علیت
و معجزه توان آن را ندارد که این قانون علّیّت را به هم بزند؛ یعنی یک معلول را بیعلّت ایجاد کند. اگر این قانون علّیت به هم بخورد؛ یعنی بشود معلولی بیعلّت یافت بشود، آنگاه راه اندیشهها بسته است. ما با این معجزه میخواهیم چه چیزی را ثابت کنیم. اگر خواستیم ثابت بکنیم، باید بیندیشیم و اندیشه ما عبارت از آن است که دو مقدّمه ترتیب بدهیم و نتیجه بگیریم. اگر قانون علّیت به هم خورد؛ یعنی بدون سبب میشود یک مسبّبی را ایجاد کرد خُب؛ بدون مقدّمه میشود یک نتیجهای را گرفت. شما هر نتیجه را که استنتاج کردید، خصمتان مقابلش را میگوید. اگر قانون علّیت بهم بخورد، راه برای تفکر باز نیست. شما هر چه بخواهید استدلال کنید، ناچارید دو مقدّمه ترتیب بدهید [و] یک نتیجه بگیرید. خُب، خصمتان میگوید «من خلاف این را استنباط میکنم» بدون سبب که میشود یک مطلبی را گفت خُب، من هم بدون آن دو مقدّمه نتیجه مناقض را میگویم و هیچ ممکن نیست اگر کسی قانون علّیت را نپذیرفت، به خودش اجازهٴ تفکّر بدهد. وقتی که یک جا مینشیند و میاندیشد، به این اطمینان است که من دو مقدّمه ترتیب میدهم و یک نتیجه میگیرم و از این دو مقدّمه، این نتیجه معیّن را میتوان گرفت و این نتیجه را از غیر این دو مقدّمه نمیهتوان گرفت و مانند آن. خب اگر نظام، نظام علّی نباشد میشود: ﴿فَهُمْ فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ﴾ ؛ یعنی در امر هرج و مرجاند. آنگاه هر دو مقدّمهای برای هر نتیجهای کافی است یا اصولاً بیمقدّمه میشود نتیجه گرفت. اصلاً راه بحث بسته است؛ نه انسان میتواند بیندیشد، نه میتواند با کسی بحث کند، اگر این نظام علّی و معلولی به هم بخورد.
لذا معجزه آن توان را ندارد که به نظام علّی و معلولی آسیب برساند؛ یعنی بگوید: قانون علّیّت نه، یک معلولی بیهعلّت یافت میشود، این چنین نیست؛ پس محدوده معجزه، زیر پوشش قانون علّیت است که خودش هم محکوم قانون علّیّت است.
علت غیر عادی داشتن معجزه
آنگاه باید جستجو کرد که آیا این معجزه علل طبیعی و عادی دارد یا علل غیر طبیعی و غیر عادی دارد؟ پس اصلاً نمیشود اصل علّیت را انکار کرد که معجزه، یعنی یک چیزی که بدون علشت است خلق بشود.
ـ تغییر نظام آفرینش توسط معجزه بر اساس قانون علّیت
اگر ما یک وقت دیدیم بر کلّ این نظام، انبیای الهی مسلّط شدند. بر آب مسلّط شدند، آنچنان که در جریان طوفان نوح[علیه السلام] بود یا آنچه که در جریان موسای کلیم بود: ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً﴾ ، بر هوا مسلّط شدند: ﴿فَسَخَّرْنَا لهُ الرِّیحَ﴾ که ﴿تَجْرِی بِأَمْرِهِ﴾ ، بر آتش مسلّط شدند: ﴿یَانَارُ کُونِی بَرْداً وَسَلاَماً عَلَیٰ إِبْرَاهِیمَ﴾ ، بر سنگ مسلّط شدند: ﴿اضْرِب بِعَصَاکَ الْحَجَرَ فَانبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَیْناً﴾ بر قمر مسلّط شدند: ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ﴾ ، بر زمین مسلّط شدند: ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الأرْضَ﴾ قرآن کریم کلّ این نظام را زیر پوشش معجزه، قابل تغییر میبیند. میگوید: اگر زمین است وضعش با معجزه عوض میشود؛ اگر هوا و فضا است با معجزه عوض میشود؛ اگر دریاست با معجزه عوض میشود؛ اگر آتش است با معجزه عوض میشود؛ اگر اختر آسمان است با معجزه عوض میشود و اگر سنگ دل کوه است، میشکافد و ناقهٴ صالح از او بیرون میآید.
چیزی نیست که زیر پوشش معجزه عوض نشود، امّا این به هم ریختگی که انسان مشاهده میکند، همهاش بر اساس نظام علّی و معلولی است. خود معجزه هم جزء سنّتهای الهی است، خود معجزه از سُنن الهی است؛ یعنی این نظام بشر لازم دارد، این نظام برای بشر پیغمبر لازم دارد، این نظام برای پیغمبر سلاح لازم دارد و این نظام بهترین سلاح انبیا را معجزه میداند. معجزه این نیست که یک معلولی بیعلّت یافت بشود، منتها باید دربارهٴ آن علّت خفیّهاش بحث کرد.
ـ علم انبیای الهی به سبب غیر عادی معجزه
برای هر پدیدهٴ اعجازآمیزی، یقیناً سبب هست؛ حالا آن سبب یا سبب مادّی است یا سبب غیر مادی، علی حده باید بحث بشود و آن سبب را جز انبیا و اولیای الهی دیگران نمیدانند، این هم علی حده باید بحث بشود، امشا معجزه معنایش این نیست که یک شیئی بدون سبب یافت میشود، بلکه معجزه معنایش آن است که یک شیئی بدون سبب عادی یافت میشود. آن سبب غیر عادی را اولیای الهی میدانند و ائمّه میدانند و انبیای الهی(علیهم الصلاة و علیهم السلام) میدانند. قهراً منطقه اعجاز مشخص شد کجاست؛ زیرا سقف قانون علّیت و معلولیّت است. از اینجا بالا نمیرود که نظام علّی و معلولی را در هم بشکافد [و] یکی شیئی بیعلّت یافت شود، اینچنین نیست.
معجزه، از سنتهای الهی
و خود معجزه هم از سنّتهای الهی است، نباید گفت این بر خلاف سنّت است نه، معجزه وقتی که در ردیف کارهای انبیا و اولیا(علیهم السلام) مطرح میشود، جزء سنن الهی است؛ یعنی خدای سبحان این بشر را بدون پیغمبر رها نمیکند: ﴿لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ وَالْمُشْرِکِینَ مُنفَکِّینَ حَتَّى تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ ٭ رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً مُّطَهَّرَةً﴾ ؛ خدا این بشر را بدون پیغمبر رها نمیکند و پیغمبر هم که بدون بیّنه و معجزه نخواهد بود: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ﴾ ؛ پس هر پیغمبری معجزه دارد. اینها خطوط کلی اعجاز است، خطوط جزئی اعجاز را هم که در جریان حوادث یاد شده ملاحظه فرمودید؛ چه دربارهٴ آب، چه دربارهٴ آتش و چه دربارهٴ موجودات دیگر. امّا همهٴ اینها دارای یک علل خفیّه است که آن علل خفیّه را انبیا و اولیای الهی میدانند.
نتیجه بحث
«فتحصّل ان الاعجاز ما هو؟ تحصّل انّ منطقة الاعجاز ما هی؟ فتحصّل انّ الاعجاز لا یناقض العلیّه و المعلولیّه»؛ الاّ اینکه آن علّت حتماً علّت مادی است یا نه، این بین صاحبنظران اختلاف است. علّت مادّی دارد و ما نمیدانیم یا اصلاً علشت مادّی ندارد، فقط علّت غیر مادّی دارد، هر چه باشد قابل قبول است. اینطور نیست که ذاتاً محال باشد؛ البتّه آن قول که علّت مادّی دارد، منتها ما نمیدانیم اقرب به صواب است، ولی همهٴ اینها دارای اسبابی هستند که اولیای الهی میدانند.
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است