- 1866
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 1 تا 4 سوره هود – بخش اول
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 1 تا 4 سوره هود – بخش اول
- پیری زودرس پیامبر (ص) به خاطر سوره هود
- دعوت به استقامت در سوره مبارکه هود
- قرآن کتاب حکیم و خبیر است
- منازل و مراحل نزول قرآن
- فلسفه نزول قرآن
- معاد
بسم الله الرحمن الرحیم
الر کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ ٭
أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنَّنِی لَکُم مِنْهُ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ ٭
وَأَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُمَتِّعْکُم مَتاعاً حَسَناً إِلَى أَجَلٍ مُسَمّىً وَیُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ وَإِن تَوَلَّوْا فَإِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ کَبِیرٍ ٭
إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ٭
درباره سوره مبارکه هود حدیثی از وجود مبارک پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم رسیده است که «شیّبتنى هود» بعد از اینکه دیدند آثار پیری در صورت مبارک حضرت ظاهر شد عرض کردند چطور پیری زودرس دامنگیر شما شد فرمود سورهٴ هود مرا پیر کرد در تتمه روایت چنین آمده است یا برداشت بزرگان این است که چون در این سوره دعوت به استقامت شده است هم پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم و هم همراهان ﴿فاستقم کما أمرت و من تاب معک﴾ حفظ استقامتِ خود و ملت و امت کار دشواری است پیر کننده است خود حضرت بخواهد مستقیم باشد استقامت را حفظ بکند خود برایشان کاملاً مقدور است اما حفظ استقامت امت کار آسانی نیست آن پیر کننده است سیدنا الاستاد رضوان الله تعالی علیه دارند که این حدیث شاید ناظر به استقامت نباشد برای اینکه جریان معاد در این سوره مطرح است و طبق روایت هم بعضی از سوری که در آنها آیات استقامت و امر اقامت مطرح نشد در کنارش سورهٴهود ذکر شد فرمود «شیّبتنی سورةهود والواقعة والمرسلات» و آن مضمون مشترکی که بین این سورهها است جریان قیامت است معلوم میشود آنچه که پیر کننده است ﴿یوما یجعل الولدان شیباً﴾ است مسئله معاد است یاد معاد جریان مواقف قیامت و مانند آن برای اینکه در سورهٴ حاقه در سورهٴ واقعه و مانند آن که در کنار سوره هود قرار گرفتن از نظر «شیّبتنی هود والواقعة والمرسلات» در آن سور نامی از استقامت به میان نیامده بعضی از بزرگان اهل معرفت میگویند این حدیث ناظر به آن هشدار و تهدید آمیز خدا است که در این سوره آمده است که خدای سبحان گاهی برخی را از ساحت قدس ربوبی دور میکند میگوید اینها دور بشوند ﴿کما بعدت ثمود﴾ اینها را بُعد همان لعنت است در حقیقت اینها را از ساحت قدس خود طرد میکند میفرماید اینها مطرود هستند و دورند ﴿کما بعدت ثمود﴾ مبادا انسان گرفتار سوء عاقبت بشود و از ساحت قدس الهی طرد بشود اینها پیر کننده است ممکن است وجوه دیگری هم داشته باشد اما در جریان الف لام راء که در اول این سورهٴ مبارکه آمده است یک بحثی درباره حروف مقطعه است که اینها رمز است و معنای خاص دارد یا اشاره به سوره است یک بحث در این است که از نظر ترکیب ادبی آیا با گذشته مربوط است یا به آینده مربوط است یعنی خبر است برای مبتدای محذوف یا مبتدا است برای خبر آینده این مباحث در همان اول سوره مبارکه بقره مبسوطاً ارائه شد هم آن بخش معنای حروف مقطعه هم انسجام ادبی است که بالاخره اگر در فضای یک عبارتی قرار گرفت یا به گذشته مربوط است یا به آینده مربوط است یا خبر مبتدای محذوف است یا مبتدا برای خبر آینده است بالاخره باید از نظر ترکیب به یک جایی مرتبط باشد این دو مقام بحث در آنجا ارائه شد مطلب بعدی آن است که وجوه فراوانی برای اِحکام و تفصیل ذکر شده است پنج وجهش را امین الاسلام رضوان الله تعالی علیه در مجمع ذکر فرمود که لابد مطالعه کردید که بخشی از آنها اجمالاً در بحث دیروز اشاره شده است که ﴿کتاب أحکمت آیاته﴾ یعنی محکم است منزه از نسخ است بعد مفصلاً بیان شده است یا اِحکام ناظر به متن است بقیه شرحاند یا ناظر به اجمال است بقیه تفصیل هستند یا ناظر به اصول است بقیه فروعند اینها وجوه پنجگانهای است که ایشان ذکر فرمودند و وجوه دیگری هم هست لکن آن عنصر محوری آن است که این ثمّ ثمی زمانی محض نیست مطلق تاخیر را میرساند خواه زمانی خواه زمینهای خواه مربوط به ترتیب عرضی خواه مربوط به ترتیب طولی از اینکه فرمود این از لدن حکیم خبیر آمده است معلوم میشود آن مرحله بالا محکم است مرحلههای پایین مفصل گرچه این مفصّل هم متقن است و محکم است و سراسرش محکم است اصلاً قرآن کتاب حکیم است ﴿یس ٭ و القرآن الحکیم﴾ یک کتابی که محکم است اصولش محکم است فروعش محکم است متنش محکم است شرحش محکم است اینچنین نیست که در گوشهای از زوایای این کتاب غیر حکمت و غیر اِحکام راه داشته باشد کتاب اصولاً حکیم است همهٴ محتوایش لفظش حکیم است معنایش حکیم و محکم است لکن این همان طوری که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید نزولش به نحو انداختن نیست به نحو آویختن است آن طوری که طناب را نازل میکنند نه آن طوری که باران را نازل میکنند اگر فرمودند ﴿واعتصموا بحبل الله جمیعاً و لا تفرقوا﴾ برای اینکه این طناب آویخته است طناب اگر آویخته است از بالا به پایین آویخته است به یک سقف مستحکمی بسته است وگرنه طناب مفتول یا غیر مفتول توی یک گوشهای افتاده باشد این مشکل خودش را حل نمیکند کسی باید این طناب را نگه دارد که مزاحم دیگری نشود طناب افتادهٴ جایی مثل قطرات باران نیست که بالاخره نافعه باشد گرفتن چنین طنابی آدم را نجات نمیدهد طنابی که به سقف بسته است به بالا بسته است مبتلایان به چاه طبیعت را نجات میدهد فرمود این طناب را بگیرید و بالا بیایید از اینجا بحث منازل قرآن را گروهی از اهل تفسیر و کسانی که یک مقدرای بیشتر در خدمت قرآن کریم بودند و هستند مطرح میکنند منازل قرآن بین راههای قرآن که از بالا به پایین آمده چند تا است همانطوری که منازل السائرین را مشخص کردند آنهایی که اهل سیر و سلوک هستند از پایین به بالا میروند بالاخره صد منزل است هر منزلی هم به مقاطع مختلف تقسیم میشود حالا این صد منزل را اینها شناسایی کردند بالاخره از پایین به بالا میرود اول از کجا شروع بکند اینها منازل سائرین است تا بالاخره کسی برسد به آن جایگاه خاصی که توفیق آن را دارد
سؤال: جواب: بله این هم یکی از وجوه پنجگانهای است که مرحوم امین الاسلام دارند این منازل القرآن که مثلاً اول در قلم است بعد در لوح محفوظ است بعد در لوح محو و اثبات هستند اینها هی تنزل میکنند تنزل میکنند تا به مقام لفظ و عالم لفظ میرسند آنجا که هستند سخن از لفظ و قرار داد نیست آنجا یک جایی نیست که مثلاً عبری و عربی و امثال ذلک راه داشته باشد اینجا که میآیند عبری میشود عربی میشود و مانند آن در این دامنه که سخن از ادبیات است برای هر قومی یک ادبیات مخصوصی است که برای قوم دیگر اینها همهاش مهمل است یعنی اگر کسی مثلا تلاش و کوشش کند هفتاد معنای عین را یاد بگیرد و حفظ بکند این یک ادیب مقطعی است برای یک اقلیم خاصی یعنی در اینجا ادبیاتش خوب است اما وقتی با زبان دیگر بخواهد حرف بزند اصلاً این کلمه مهمل است معنا ندارد چه رسد به هفتاد معنا این حقیقت که نیست این قرار داد است این عین و یاد و نون را اینها وضع کردند برای این معانی گوناگون بنابراین اینها مقطعی است زمانی است زمینی است اقلیمی است نژادی است بومی است در این محدوده است چون عناوین اعتباری است آنچه را که برای ما محترم است و معنا دارد در یک عدهٴ دیگر مهمل است و بالعکس اما وقتی که رفتیم در سطح معنا نه در سطح لفظ آنجا دیگر سخن از تازی و پارسی نیست نمیشود گفت این عربی است یا فارسی است آن مقطع مقطع لفظ نیست آن قدر پایین میآید پایین میآید تا به لفظ برسد که ماها بفهمیم اگر به لفظ نرسد که هیچ کس قرآن نمیفهمد آنها که اهل معراج هستند بالاتر که هستند بله قرآن را میفهمند اما آنها که مثل ماها در عالم طبیعت هستند تا یک لفظی نباشد تا یک خبری نباشد تا یک جملهای نباشد از قرآن کسی خبری ندارند پس نازلترین مرتبه این منازل قرآن کریم همین ادبیات است همین عربی مبین است این در نازلترین مرتبهاش معجزه است فضلاً از مراتب عالی دیگر از این پایین تر خبری نیست یعنی از عالم اعتبار و لفظ و ادبیات پایینتر میشود عدم این یک صف النعال است به اصطلاح آن کفش کن را میگویند صف النعال آدم وقتی که وارد یک مجلسی میشود کفشهایش را دم در میکَند بعد وارد میشود آنجا که نعلها و کفشها را جمع میکنند آن کفشها صف بسته است آن را میگویند صف النعال دیگر از آن پایین تر جایی نیست عالم طبیعت صف النعال عالم هستی است که از این پایین تر دیگر عدم است اینجا جای ادبیات است اینجا جای عربی و عبری و امثال ذلک است قرآن کریم در اینجا معجزه است چه رسد به مراحل بالا اینجاش را کسی نمیتواند مثلش را بیاورد چه رسد به مراحل بعدی کسانی میتوانند منازل قرآن کریم را ادراک کنند که اهل آن منازل السائرین باشند چون آنها اگر بخواهند سیر بکنند از پایین به بالا راهی جز صراط مستقیم نیست و صراط مستقیم هم جز قرآن و عترت چیز دیگری نیست باید بالاخره از این راه عبور بکنند یعنی اولین مقطعش این است که این الفاظ را فهمد معانیاش را بفهمد الفاظش را یاد بگیرد معانیاش را بفهمد معتقد شود متخلق شوند عمل بکنند حفظ بکنند از همین راه بالا بروند این میشود منازل قرآن و کسی که دارای این دو شرط رکنی است میتواند در خدمت قرآن باشد قرآن ﴿أحکمت آیاته﴾ یک ﴿ثم فصلت﴾ این دو و آن اِحکام و این تفصیل هم از ﴿لدن حکیم خبیر﴾ است سه اگر آن حکیم خبیر کسی را حکمت داد و فصل خطاب داد او میتواند از ﴿أحکمت﴾ طرفی ببندد و از ﴿فصلّت﴾ بهره مند شود در سورهٴ مبارکهٴ ص آیه بیست در جریان حضرت داوود و امثال داوود میفرماید به اینکه ﴿والطیر محشورة کل له اوّاب ٭ وشددنا ملکه و آتیناه الحکمة و فصل الخطاب﴾ آن که از حکمت برخودار است میتواند از ﴿أحکمت آیاته﴾ متنعم شود آنکه از فصل الخطاب متنعم است میتواند از ﴿فصّلت﴾ بهره ببرد که بالاترین مرتبهاش را اهل بیت علیهم السلام دارند و هر کسی به اندازه خود از حکمت الهی برخوردار بود و از فصل الخطاب متنعم بود میتواند در خدمت قرآن کریم باشد حکمت را هم ذات اقدس اله به منازل و مراتب و معارج و درجات تقسیم کرده است آن مرحله نازلهاش را به افراد عادی هم عطا میکند که ﴿یؤتی الحکمة من یشاء و من یؤت الحکمة فقد أوتی خیراً کثیراً﴾ اینچنین نیست که مخصوص انبیا و اولیا باشد آن قلهاش مال آنها است آن دامنهاش مال شاگردان آنهاست در نوبتهای قبل هم ملاحظه فرمودید که حکمت در کتاب و سنت به معنای فلسفه و کلام نیست چه اینکه فقه در کتاب و سنت به معنای فقه در برابر فلسفه و کلام نیست فقه در کتاب و سنت شامل حکمت و فلسفه و کلام و فقه مصطلح میشود حکمت اصطلاح قرآن کریم هم شامل فقه و حکمت و کلام میشود این ﴿لینفقهوا فی الدین ولینذروا قومهم إذا رجعوا إلیهم﴾ شامل اصول و فروع دین هر دو خواهد شد این ﴿و من یؤت الحکمة﴾ اخلاق حکمت است فقه حکمت است آداب و سنن الهی حکمت است همه اینها حکمت است حکمت هم حکمت است کلام هم حکمت است آنچه که به دین برمیگردد اعم از اصول و فروع هم حکمت است و هم فقه کسی که بخواهد از ﴿أحکمت آیاته﴾ بهره ببرد باید از حکمت الهی برخوردار باشد حالا یا فقه است یا حکمت است یا کلام کسی بخواهد از مقام فصلت آیاته متنعم باشد باید از فصل الخطاب بهرهای داشته باشد این فصل الخطاب هم آن حرف نهایی است و هم آن کسی که بتواند فرق بین حق و باطل داشته باشد خطاب او فارق بین حق و باطل است این فصل الخطاب میتواند همراه باشد با آن فرقانی که در سورهٴ مبارکهٴ انفال بیان شده که ﴿ان تتقوا الله یجعل لکم فرقاناً﴾ آن نوری که شما با آن نور بتوانید بین حق و باطل فرق بگذارید آن نور را خدا به شما عطا میکند در بحثهای پارسال یا پریسال بود این روایاتی که مرحوم شیخ حر عاملی رضوان الله تعالی علیه در کتاب شریف وسایل نقل کرده است که قاضی بالاخره همه مطالب را از مدعی یا منکر یا از بینه نمیشوند و از قسم هم استنباط نمیکند یک کتاب نانوشته قاضی دارد که آن قلب او است در آن روایات وابثه است که به حضرت رسول صل الله علیه و آله و سلم عرض میکند که بالاخره در محاکم قضایی گاهی انسان اشتباه میکند چکار بکند که بفهمد حق با کیست؟ فرمود خوب بررسی کن بعد به دلت مراجعه بکن ببین کدام طرف مایل است و حق را در کدام طرف میبیند خب این یک قلب شفافی میطلبد اگر قبلاً آدم پیش فرض داشته باشد به او علاقه داشته باشد با کسی قرار داشته باشد که چنین قلبی راستگو نیست فصل الخطاب نیست فرمود قلب مؤمن اینچنین است آن روایت که دارد «اتقوا فراسة المؤمن فإنّه ینظر بنور الله» هم از همین قبیل است این قلب را اگر ما صاف نگه داریم آلوده نکنیم این فتوای خوبی میدهد فرمود ببین قلبت چه فتوا میدهد «و إن افتاک الناس» ممکن است دیگران جور دیگر بگویند ولی بالاخره از درونت میتوانی بفهمی که حق با کیست این همان فصل الخطاب است این همان ﴿ان تتقوا الله یجعل لکم فرقاناً﴾ خیلی از موارد است که انسان روی همان آن فرقان الهی به یک سمت نظر میدهد بعد از ده سال یا بیست سال میفهمند که بله حق با او بود فرمود ﴿ان تتقوا الله یجعل لکم فرقاناً﴾ این راه اخلاقی میشود فرقان میشود فصل الخطاب و مانند آن. قرآن هم چنین کتابی است مطلب دیگر آن است که
سوال: جواب: بله دیگر اول به آن سبک بود حالا با بینه و قسم و امثال ذلک مشکل حل نشد تعارض بینتین بود نشد راه را نفهمید بالاخره اینقدر مبهم بود مجمل بود قسمهای دو طرف بینههای دو طرف تعارض بینتین تعارض ادله تعارض شهود یک انباری از مجهولات برای قاضی فراهم کردند بالاخره یک راهی دارند که انسان موضوع را بفهمد حکم که نیست این امر الناس است این موضوع است بالاخره. حکم خدا معلوم است هر کدام از اینها موضوعاتش مشخص شود حکمش روشن است این قاضی محترم در تشخیص موضوع مشکل دارند فرمود این را میتوانی از دلت بپرسی احکام مشخص است و اینها هم در اثر تعارض شهود تعارض ادله دیگر این متحیر است.
سؤال: جواب: خوب اینها مراتبی از کلی است البته فروع فراوانی دارد غرض آن است که این حبل است و آویخته است و انسان از عربی مبین تا علی حکیم همهاش قرآن است این کتاب نورانی معانی الاخبار مرحوم صدوق رضوان الله تعالی علیه را مانوس باشید این خیلی کتاب لطیفی است در این کتاب راه اجتهاد در معارف فقهی، اخلاقی حکمت و کلام را به آدم یاد میدهد این اصلی را که فرمودند «علینا إلقاء الأصول و علیکم التفریع» این تنها اختصاص به مسائل فقهی و فرعی ندارد در تفسیر همینطور است در حکمت و کلام همین طور است در ادبیات همینطور است در تاریخ همینطور است در سیاست همین طور است فرمود ما خطوط کلی را میگوییم بعد شما مجتهد شوید تفریع کردن استفراغ وسع کردن رد فرع به اصل کردن اشراف اصل را نسبت به فروع رعایت کردن این کار مجتهد است در هر رشتهای که شما مجتهد باشید میتوانید به این دستور نورانی که «علینا إلقاء الأصول و علیکم التفریع» عمل بکنید در تفاسیر اینطور است در رده های و رگههای باطن شناسی هم همینطور است باطن قرآن هم یک حسابی دارد دیگر اینطور نیست که هر کسی خواسته باشد بگوید من این را از باطن قرآن استفاده کردم ظاهر قرآن متشابهاتی دارد محکماتی دارد این متشابهات باید در دامن محکمات حل شود باطن اینچنین است باطنِ باطن این چنین است همهٴ مراحل بواطن و منازل قرآن یک اصلی دارد که سایه افکن است بقیه باید زیر مجموعه این اصول حل شوند و آن روایت این است که مرحوم صدوق رضوان الله تعالی علیه نقل کرده کسی از وجود مبارک امام صادق سلام الله علیه سؤال کرد چرا به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم میگویند ابوالقاسم حضرت فرمود بالاخره یک پسر داشت به نام قاسم چون پدر قاسم بود از آن جهت میگفتند ابوالقاسم عرض کرد اینها را میدانم زدنى بیاناً یعنی بازتر بیان کنید چون کنیه اینها اسمای اینها همه حساب شده است حالا نگاه کنید هیچ کس از ابوالقاسم این معنا را میفهمد وجود مبارک حضرت دارد تبیین میکند که سرّ اینکه پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم را میگفتند ابوالقاسم این است این مطلبی را که حضرت در آن روایت فرمودند دوسه تا مقدمه میخواهد که البته مبادی از همین این یک جمله کوتاه حضرت استنباط میشود فرمود مگر نه آن است که علی بن ابی طالب شاگرد پیغمبر است برای اینکه این علوم را به وسیله وحی از پیغمبر یاد گرفت خودش که مستقیماً این وحی تشریعی بر حضرت نازل نمیشد عرض کرد بله علی بن ابیطالب شاگرد ایشان بود فرمود نه آن است که هر معلمی نسبت به متعلم سمت ابوت دارد و هر متعلمی نسبت به معلم نسبت بنوت و فرزندی دارد عرض کرد بله فرمود پس بنابراین علی فرزند پیغمبر است و پیغمبر پدر علی بن ابیطالب است بعد فرمود مگر نه آن است که علی قسیم الجنة و النار است عرض کرد بله فرمود پس پیغمبر ابوالقاسم است خوب این معنای لطیف را که نمیشود از ابوالقاسم بودن پیغمبر استفاده کرد اینها یاد دادن کیفیت ارجاع باطن اشیاء است به یکدیگر تأویل هم یک حسابی دارد اینچنین نیست که کسی بگوید ما از تأویل قرآن استفاده کردیم از باطن قرآن استفاده کردیم اینها راه نشان میدهند کلید نشان میدهند که اگر وجود مبارک پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم را میگفتند ابوالقاسم چون پدر قسیم الجنة و النار است اینکه به ذهن کسی نمیآید که اگر این را غیر امام فرموده باشد میگویند اینها افسانه است اما کسی که کلید غیب را ذات اقدس اله به اینها نشان داده است اینها حرفشان میشود حجت اینها اصول را به ما میگویند تا ما در همین زمینه ترقی کنیم «اقرء وارق» بریم بالا قرآن هم همینطور است آیات قرآن هم همینطور است در خیلی از روایات که مثلاً بر خودشان تطبیق کردند این از سنخ معاذ الله تأویل گزافی و امثال ذلک نیست اگر ما باطن قرآن را همچنین سیر بکنیم میبینیم برابر آن اینچنین خواهد بود یعنی قرآن قبل از اینکه به این عالم بیاید بالاخره بر قلب آمده
مطلب دیگر آن است که ذات اقدس اله به ما فرمود ما شما را برای چه خلق کردیم بعد فرمود ما برای هر منظوری که شما خلق شدید قرآن را برای همان منظور نازل کردیم خب انسان برای چه چیزی خلق شده انسان طبق بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ ذاریات و آخرین آیهٴ سورهٴ طلاق برای عبادت و معرفت خلق شده آخرین آیهٴ سورهٴ طلاق این است که ما جهان را آفریدیم تا شما عالم شوید ﴿الله الذی خلق سبع سمٰوات و من الأرض مثلهنّ یتنزّل الأمر بینهنّ لتعلموا أنّ الله علی کل شیء قدیر و أنّ الله قد أحاط بکل شیء علماً﴾ ما برای اینکه شما علیم بشوید در توحید علم را مخصوص خدا بدانید در توحید قدرت را مخصوص خدا بدانید بدانی خدا علیم مطلق است بدانید خدای قدیر مطلق است شما را خلق کردیم این نظام برای معرفت شما خلق شده است این بخش علمی است آن بخش عملی هم که آیهٴ معروف سورهٴ ذاریات است که ﴿ما خلقت الجن و الإنس إلاّ لیعبدون﴾ البته این یک معنای لطیفتری داشت در بحثهای سالهای قبل شاید مطرح شد که آیه توحید معبود را و توحید عبادت را به تنهایی نمیفهماند معنای آیه این نیست که شما فقط باید خدا را عبادت کنید معنای آیه این نیست آیه اگر این بود که خلقت الجن والانس لیعبدون یعنی فقط باید خدا را عبادت کنید آیه دوتا فقط دارد نه یک فقط آیه دوتا حصر دارد نه یک حصر چون آیه دوتا جمله است دوتا قضیه است نه یک قضیه یک قضیه موجبه است یک قضیه سالبه مفاد این دوتا قضیه این است که نه تنها فقط باید خدا را عبادت کنیم یک فقط دیگر هم دارد که شما فقط باید عبادت بکنید نفرمود «خلقت الجن و الانس لیعبدون» فرمود ﴿و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون﴾ یعنی جز برای این کار خلق نشدند اصلاً. پس اگر کسی اهل لهو و لعب بود تمام نمازهایش را میخواند تمام روزه هایش را هم میگیرد مکه هم که هست میرود ولی بازی هم میکند زیاد اهل لهو و لعب هم هست گئده و قعده و اینها هم کم ندارد ماشاء الله این به آیه عمل نکرده درسش را میخواند تمام واجبهایش را انجام میدهد از همه محرمات پرهیز میکند ولی الی ما شاء الله گئده های او هم محفوظ است این شخص به آیه عمل نکرده برای اینکه آیه نمیگوید من شما را برای عبادت خلق کردم تا ایشان بگوید من همه واجبات را انجام دادم آیه دوتا فقط دارد فقط باید خدا را عبادت کنید یک، فقط باید عبادت کنید دو، یعنی آن کارهایتان هم باید صبغهٴ دینی داشته باشد خب بازی هم حدی دارد دیگر یک وقتی آدم یک ساعت بازی میکند «قوّ علی خدمتک جوارحى» میشود بله به مقصد رسیده است اما همه ش بازی همهاش بعد از واجبات گئده و خنده این به آیه عمل نکرده این فقط به یک توحید عمل کرده به یک فقط عمل کرده بقیه را تلف کرده به هر تقدیر آیه هدف ما را فرمود فقط باید عبادت کنید یک، آن هم فقط خدا را باید عبادت کنید دو، آدم غذا میخورد عبادت است میخوابد عبادت است خوابیدن او حساب شده است غذا خوردنش هم حساب شده است بازی کردن عبادت است بچهها را به بازی گرفتن عبادت است فرمود وقتی وارد منزل شدید اول دختر بچهها را بغل کنید و ببوسید این عبادت است چون دین گفته اینها را نوازش کنید اینها را عاطفی به بار بیاورید اینها را محبت کنید خب این نه برای اینکه بچه او است برای اینکه به او دستور دادند که اینها را خوب تربیت کنید راهش هم این است که این کوچک تر است و دختر است خب اینها را گفتند یا نگفتند حالا اینها را گفتند یا نگفتند وقتی کفش میپوشی چه بگو وقتی درآمدی چه بگو وقتی وارد منزل میشوی چه بگو وارد مسجد میشوی چه بگو از مسجد بیرون میروی چه بگو وارد بازار شدی چه بگو از بازار خارج میشوی چه بگو درخت دیدی چه بگو بیابان رو دیدی چه بگو همه را گفتند یا نگفتند آن وقت سراسر این شهر موحدانه زندگی میکند نه فریب کسی را میخورد نه به کسی فریب میدهد این به دوتا فقط عمل کرده آیه در این بخشش به آن قسمتهای علمی میپردازد یک به آن توحید میپردازد دو اما به آن فقط کمرنگ اینجا اشاره میکند پر رنگش در جای دیگر
سؤال: جواب: خوب وجود مبارک پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هم مظهر رفیع الدرجات ذو العرش است آنجایی که ﴿دنی فتدلی﴾ است یک مرحله است آنجایی که در لوح محفوظ است یک مرحله است لوح محو و اثبات است یک مرحله است آنجایی که به عربی مبین است ﴿یأکل الطعام و یمشی فی الأسواق﴾ هم یک مرحله است قرآن کریم از آن مبدأ آغازین که شروع میشود در برخی از مراحل است که بلاواسطه به ذات مقدس پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم میگوید هیچ واسطهای بین پیغمبر ذات اقدس اله در تلقی وحی نیست جبرییل سلام الله علیه که مانند آن از فرشتهها آنها مأموریتشان بر اساس ﴿وما منا إلاّ له مقام معلوم﴾ از مراحل وسطی شروع میشود آن مراحل عالیه را بلاواسطه میگیرد ﴿وما کان لبشر أن یکلمه الله إلاّ وحیاً أو من وراء حجاب أو یرسل رسولاً﴾ وجود مبارک پیغمبر هر سه قسم را دارا بود آن قسمتی که وحی بود بلاواسطه بود آن قسمت هم داشت که میگویند آیات پایانی سورهٴ بقره اینطور است که مشافهةً تلقی کرده است مرحوم صدوق رضوان الله تعالی علیه در کتاب شریف توحیدیشان از زراره نقل میکند که زراره از وجود مبارک امام صادق سلام الله علیه سؤال کرد که گفتند یک غشیهای مدهوشی و نه بیهوشی یک غشیهای یک مدهوشی عارض پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم میشد هنگام نزول وحی «الغشیة التی کانت تصیب رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلم» آن چه مدهوشی ای بود فرمود وحی دو قسم است یک سلسه وحی مراحلی بود که فرشتگان الهی میآوردند یک سلسله وحیهایی بود که بین پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم و ذات اقدس اله هیچ واسطهای نبود «ذاک لذا لم یکن بینه و بین الله أحد ذاک اذا تجلی الله له قال ثم» فرمود آن وقتی که بلا واسطه وحی را میگرفت آن وقت یک چنین حالتی داشت آن یک مرحله است مراحل دیگر را که ﴿نزل به الروح الامین ٭ علی قلبک﴾ آن هم یک مرحلهٴ دیگر است ولی منظور آن است که کسانی که به آن مراحل راه نیافتند قرآن را میخوانند ولی به عمق قرآن تا آن مرحله نمیرسند به محضر پیغمبر که مفسر قرآن است ﴿أنزلنا إلیک الذکر لتبیّن للناس ما نزل إلیهم﴾ تو باید تبیین کنی و تفسیر کنی باز هم حرف پیغمبر را نمیفهمند مرحوم کلینی رضوان الله تعالی علیه در همان کتاب اصول کافی نقل کرده که وجود مبارک پیغمبر در تمام مدت عمر با هیچ کس به اندازه فهم خودش حرف نزد «ما کلّم رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلم العباد بکنه عقله قط» کی بود بفهمد؟ هیچ کس نبود که حضرت به اندازه کنه عقلش با آنها حرف بزند مرحوم صدر المتألهین در شرح اصول کافی در شرح این حدیث میفرماید آری اهل بیت مستثنی هستند چون بیگانه نیستند بعد از مرحوم ملا صدرا مرحوم مجلسی و دیگران هم آمدند اهل بیت را استثنا کردند که اگر وجود مبارک با به اندازه کنه عقلش با اهل بیت حرف میزد اینها کاملاً میفهمیدند و با اینها گفته و اینها هم کاملاً فهمیدند وگرنه برای توده مردم نه اینکه حضرت نگفت ما کلم رسول الله معنایش این نیست که نگفت چون قرآن فرمود ﴿وما هو علی الغیب بضنین﴾ آن ضنّت نورزید بخل ندارد که بعضی چیزها را بگوید بعضی چیزها را نگوید همه چیز را میگوید اما مردم نمیفهمند نظیر همین ابولقاسمی که توجیه کردند اینطور نیست که نگوید خب این قرآن همهاش را گفته دیگر اما حضرت فرمود «إنّما یعرف القرآن من خوطب به» وجود مبارک حضرت امیر فرمود به اینکه در قرآن اخبار گذشته هست اخبار آینده هست جریان لوط هست «فاستنطقوه و لن ینطق … فلو سألتمونی عنه لعلّمتکم» اخبار گذشته در آن هست اخبار آینده در آن هست شما اگر هنر دارید استنطاق کنید سوال کنید از قرآن جواب بگیرید او با شما حرف نمیزند من گزارشگر قرآن هستم من میدانم او چه چیزی میگوید و شاهد هم میآورم بعد به شما خبر میدهد «فلو سألتمونی عنه لعلّمتکم»
بنابراین این منازلی که برای قرآن کریم ذکر میشود فراوان است خطوط کلی این منازل البته مشخص است اما خطوط جزئی و فرعی فراوانی که دارد مشخص نیست در این آیه به آن دو هدف عنصری اشاره شده است یعنی فرمود به اینکه ﴿الر کتاب أحکمت آیاته ثم فصّلت من لدن حکیم خبیر ٭ ألاّ تعبدوا إلاّ الله إنّنی لکم منه نذیر و بشیر ٭ و أن استغفروا ربکم ثم توبوا إلیه یمتّعکم متاعاً حسناً إلی أجل مسمّی و یؤت کل ذی فضل فضله و إن تولّوا فإنّی أخاف علیکم عذاب یوم کبیر ٭ الی الله مرجعکم و هو علی کل شیء قدیر﴾ اینها را به ما یاد میدهد قدرت مطلقه الهی است مرجعیت مطلقه الهی است معبود بودن مطلق الهی است هم دارد یاد میدهد هم وظیفه ما را مشخص میکند بنابراین این با آن دو عنصر محوری هماهنگ است.
و الحمد لله رب العالمین
- پیری زودرس پیامبر (ص) به خاطر سوره هود
- دعوت به استقامت در سوره مبارکه هود
- قرآن کتاب حکیم و خبیر است
- منازل و مراحل نزول قرآن
- فلسفه نزول قرآن
- معاد
بسم الله الرحمن الرحیم
الر کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ ٭
أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنَّنِی لَکُم مِنْهُ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ ٭
وَأَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُمَتِّعْکُم مَتاعاً حَسَناً إِلَى أَجَلٍ مُسَمّىً وَیُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ وَإِن تَوَلَّوْا فَإِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ کَبِیرٍ ٭
إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ٭
درباره سوره مبارکه هود حدیثی از وجود مبارک پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم رسیده است که «شیّبتنى هود» بعد از اینکه دیدند آثار پیری در صورت مبارک حضرت ظاهر شد عرض کردند چطور پیری زودرس دامنگیر شما شد فرمود سورهٴ هود مرا پیر کرد در تتمه روایت چنین آمده است یا برداشت بزرگان این است که چون در این سوره دعوت به استقامت شده است هم پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم و هم همراهان ﴿فاستقم کما أمرت و من تاب معک﴾ حفظ استقامتِ خود و ملت و امت کار دشواری است پیر کننده است خود حضرت بخواهد مستقیم باشد استقامت را حفظ بکند خود برایشان کاملاً مقدور است اما حفظ استقامت امت کار آسانی نیست آن پیر کننده است سیدنا الاستاد رضوان الله تعالی علیه دارند که این حدیث شاید ناظر به استقامت نباشد برای اینکه جریان معاد در این سوره مطرح است و طبق روایت هم بعضی از سوری که در آنها آیات استقامت و امر اقامت مطرح نشد در کنارش سورهٴهود ذکر شد فرمود «شیّبتنی سورةهود والواقعة والمرسلات» و آن مضمون مشترکی که بین این سورهها است جریان قیامت است معلوم میشود آنچه که پیر کننده است ﴿یوما یجعل الولدان شیباً﴾ است مسئله معاد است یاد معاد جریان مواقف قیامت و مانند آن برای اینکه در سورهٴ حاقه در سورهٴ واقعه و مانند آن که در کنار سوره هود قرار گرفتن از نظر «شیّبتنی هود والواقعة والمرسلات» در آن سور نامی از استقامت به میان نیامده بعضی از بزرگان اهل معرفت میگویند این حدیث ناظر به آن هشدار و تهدید آمیز خدا است که در این سوره آمده است که خدای سبحان گاهی برخی را از ساحت قدس ربوبی دور میکند میگوید اینها دور بشوند ﴿کما بعدت ثمود﴾ اینها را بُعد همان لعنت است در حقیقت اینها را از ساحت قدس خود طرد میکند میفرماید اینها مطرود هستند و دورند ﴿کما بعدت ثمود﴾ مبادا انسان گرفتار سوء عاقبت بشود و از ساحت قدس الهی طرد بشود اینها پیر کننده است ممکن است وجوه دیگری هم داشته باشد اما در جریان الف لام راء که در اول این سورهٴ مبارکه آمده است یک بحثی درباره حروف مقطعه است که اینها رمز است و معنای خاص دارد یا اشاره به سوره است یک بحث در این است که از نظر ترکیب ادبی آیا با گذشته مربوط است یا به آینده مربوط است یعنی خبر است برای مبتدای محذوف یا مبتدا است برای خبر آینده این مباحث در همان اول سوره مبارکه بقره مبسوطاً ارائه شد هم آن بخش معنای حروف مقطعه هم انسجام ادبی است که بالاخره اگر در فضای یک عبارتی قرار گرفت یا به گذشته مربوط است یا به آینده مربوط است یا خبر مبتدای محذوف است یا مبتدا برای خبر آینده است بالاخره باید از نظر ترکیب به یک جایی مرتبط باشد این دو مقام بحث در آنجا ارائه شد مطلب بعدی آن است که وجوه فراوانی برای اِحکام و تفصیل ذکر شده است پنج وجهش را امین الاسلام رضوان الله تعالی علیه در مجمع ذکر فرمود که لابد مطالعه کردید که بخشی از آنها اجمالاً در بحث دیروز اشاره شده است که ﴿کتاب أحکمت آیاته﴾ یعنی محکم است منزه از نسخ است بعد مفصلاً بیان شده است یا اِحکام ناظر به متن است بقیه شرحاند یا ناظر به اجمال است بقیه تفصیل هستند یا ناظر به اصول است بقیه فروعند اینها وجوه پنجگانهای است که ایشان ذکر فرمودند و وجوه دیگری هم هست لکن آن عنصر محوری آن است که این ثمّ ثمی زمانی محض نیست مطلق تاخیر را میرساند خواه زمانی خواه زمینهای خواه مربوط به ترتیب عرضی خواه مربوط به ترتیب طولی از اینکه فرمود این از لدن حکیم خبیر آمده است معلوم میشود آن مرحله بالا محکم است مرحلههای پایین مفصل گرچه این مفصّل هم متقن است و محکم است و سراسرش محکم است اصلاً قرآن کتاب حکیم است ﴿یس ٭ و القرآن الحکیم﴾ یک کتابی که محکم است اصولش محکم است فروعش محکم است متنش محکم است شرحش محکم است اینچنین نیست که در گوشهای از زوایای این کتاب غیر حکمت و غیر اِحکام راه داشته باشد کتاب اصولاً حکیم است همهٴ محتوایش لفظش حکیم است معنایش حکیم و محکم است لکن این همان طوری که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید نزولش به نحو انداختن نیست به نحو آویختن است آن طوری که طناب را نازل میکنند نه آن طوری که باران را نازل میکنند اگر فرمودند ﴿واعتصموا بحبل الله جمیعاً و لا تفرقوا﴾ برای اینکه این طناب آویخته است طناب اگر آویخته است از بالا به پایین آویخته است به یک سقف مستحکمی بسته است وگرنه طناب مفتول یا غیر مفتول توی یک گوشهای افتاده باشد این مشکل خودش را حل نمیکند کسی باید این طناب را نگه دارد که مزاحم دیگری نشود طناب افتادهٴ جایی مثل قطرات باران نیست که بالاخره نافعه باشد گرفتن چنین طنابی آدم را نجات نمیدهد طنابی که به سقف بسته است به بالا بسته است مبتلایان به چاه طبیعت را نجات میدهد فرمود این طناب را بگیرید و بالا بیایید از اینجا بحث منازل قرآن را گروهی از اهل تفسیر و کسانی که یک مقدرای بیشتر در خدمت قرآن کریم بودند و هستند مطرح میکنند منازل قرآن بین راههای قرآن که از بالا به پایین آمده چند تا است همانطوری که منازل السائرین را مشخص کردند آنهایی که اهل سیر و سلوک هستند از پایین به بالا میروند بالاخره صد منزل است هر منزلی هم به مقاطع مختلف تقسیم میشود حالا این صد منزل را اینها شناسایی کردند بالاخره از پایین به بالا میرود اول از کجا شروع بکند اینها منازل سائرین است تا بالاخره کسی برسد به آن جایگاه خاصی که توفیق آن را دارد
سؤال: جواب: بله این هم یکی از وجوه پنجگانهای است که مرحوم امین الاسلام دارند این منازل القرآن که مثلاً اول در قلم است بعد در لوح محفوظ است بعد در لوح محو و اثبات هستند اینها هی تنزل میکنند تنزل میکنند تا به مقام لفظ و عالم لفظ میرسند آنجا که هستند سخن از لفظ و قرار داد نیست آنجا یک جایی نیست که مثلاً عبری و عربی و امثال ذلک راه داشته باشد اینجا که میآیند عبری میشود عربی میشود و مانند آن در این دامنه که سخن از ادبیات است برای هر قومی یک ادبیات مخصوصی است که برای قوم دیگر اینها همهاش مهمل است یعنی اگر کسی مثلا تلاش و کوشش کند هفتاد معنای عین را یاد بگیرد و حفظ بکند این یک ادیب مقطعی است برای یک اقلیم خاصی یعنی در اینجا ادبیاتش خوب است اما وقتی با زبان دیگر بخواهد حرف بزند اصلاً این کلمه مهمل است معنا ندارد چه رسد به هفتاد معنا این حقیقت که نیست این قرار داد است این عین و یاد و نون را اینها وضع کردند برای این معانی گوناگون بنابراین اینها مقطعی است زمانی است زمینی است اقلیمی است نژادی است بومی است در این محدوده است چون عناوین اعتباری است آنچه را که برای ما محترم است و معنا دارد در یک عدهٴ دیگر مهمل است و بالعکس اما وقتی که رفتیم در سطح معنا نه در سطح لفظ آنجا دیگر سخن از تازی و پارسی نیست نمیشود گفت این عربی است یا فارسی است آن مقطع مقطع لفظ نیست آن قدر پایین میآید پایین میآید تا به لفظ برسد که ماها بفهمیم اگر به لفظ نرسد که هیچ کس قرآن نمیفهمد آنها که اهل معراج هستند بالاتر که هستند بله قرآن را میفهمند اما آنها که مثل ماها در عالم طبیعت هستند تا یک لفظی نباشد تا یک خبری نباشد تا یک جملهای نباشد از قرآن کسی خبری ندارند پس نازلترین مرتبه این منازل قرآن کریم همین ادبیات است همین عربی مبین است این در نازلترین مرتبهاش معجزه است فضلاً از مراتب عالی دیگر از این پایین تر خبری نیست یعنی از عالم اعتبار و لفظ و ادبیات پایینتر میشود عدم این یک صف النعال است به اصطلاح آن کفش کن را میگویند صف النعال آدم وقتی که وارد یک مجلسی میشود کفشهایش را دم در میکَند بعد وارد میشود آنجا که نعلها و کفشها را جمع میکنند آن کفشها صف بسته است آن را میگویند صف النعال دیگر از آن پایین تر جایی نیست عالم طبیعت صف النعال عالم هستی است که از این پایین تر دیگر عدم است اینجا جای ادبیات است اینجا جای عربی و عبری و امثال ذلک است قرآن کریم در اینجا معجزه است چه رسد به مراحل بالا اینجاش را کسی نمیتواند مثلش را بیاورد چه رسد به مراحل بعدی کسانی میتوانند منازل قرآن کریم را ادراک کنند که اهل آن منازل السائرین باشند چون آنها اگر بخواهند سیر بکنند از پایین به بالا راهی جز صراط مستقیم نیست و صراط مستقیم هم جز قرآن و عترت چیز دیگری نیست باید بالاخره از این راه عبور بکنند یعنی اولین مقطعش این است که این الفاظ را فهمد معانیاش را بفهمد الفاظش را یاد بگیرد معانیاش را بفهمد معتقد شود متخلق شوند عمل بکنند حفظ بکنند از همین راه بالا بروند این میشود منازل قرآن و کسی که دارای این دو شرط رکنی است میتواند در خدمت قرآن باشد قرآن ﴿أحکمت آیاته﴾ یک ﴿ثم فصلت﴾ این دو و آن اِحکام و این تفصیل هم از ﴿لدن حکیم خبیر﴾ است سه اگر آن حکیم خبیر کسی را حکمت داد و فصل خطاب داد او میتواند از ﴿أحکمت﴾ طرفی ببندد و از ﴿فصلّت﴾ بهره مند شود در سورهٴ مبارکهٴ ص آیه بیست در جریان حضرت داوود و امثال داوود میفرماید به اینکه ﴿والطیر محشورة کل له اوّاب ٭ وشددنا ملکه و آتیناه الحکمة و فصل الخطاب﴾ آن که از حکمت برخودار است میتواند از ﴿أحکمت آیاته﴾ متنعم شود آنکه از فصل الخطاب متنعم است میتواند از ﴿فصّلت﴾ بهره ببرد که بالاترین مرتبهاش را اهل بیت علیهم السلام دارند و هر کسی به اندازه خود از حکمت الهی برخوردار بود و از فصل الخطاب متنعم بود میتواند در خدمت قرآن کریم باشد حکمت را هم ذات اقدس اله به منازل و مراتب و معارج و درجات تقسیم کرده است آن مرحله نازلهاش را به افراد عادی هم عطا میکند که ﴿یؤتی الحکمة من یشاء و من یؤت الحکمة فقد أوتی خیراً کثیراً﴾ اینچنین نیست که مخصوص انبیا و اولیا باشد آن قلهاش مال آنها است آن دامنهاش مال شاگردان آنهاست در نوبتهای قبل هم ملاحظه فرمودید که حکمت در کتاب و سنت به معنای فلسفه و کلام نیست چه اینکه فقه در کتاب و سنت به معنای فقه در برابر فلسفه و کلام نیست فقه در کتاب و سنت شامل حکمت و فلسفه و کلام و فقه مصطلح میشود حکمت اصطلاح قرآن کریم هم شامل فقه و حکمت و کلام میشود این ﴿لینفقهوا فی الدین ولینذروا قومهم إذا رجعوا إلیهم﴾ شامل اصول و فروع دین هر دو خواهد شد این ﴿و من یؤت الحکمة﴾ اخلاق حکمت است فقه حکمت است آداب و سنن الهی حکمت است همه اینها حکمت است حکمت هم حکمت است کلام هم حکمت است آنچه که به دین برمیگردد اعم از اصول و فروع هم حکمت است و هم فقه کسی که بخواهد از ﴿أحکمت آیاته﴾ بهره ببرد باید از حکمت الهی برخوردار باشد حالا یا فقه است یا حکمت است یا کلام کسی بخواهد از مقام فصلت آیاته متنعم باشد باید از فصل الخطاب بهرهای داشته باشد این فصل الخطاب هم آن حرف نهایی است و هم آن کسی که بتواند فرق بین حق و باطل داشته باشد خطاب او فارق بین حق و باطل است این فصل الخطاب میتواند همراه باشد با آن فرقانی که در سورهٴ مبارکهٴ انفال بیان شده که ﴿ان تتقوا الله یجعل لکم فرقاناً﴾ آن نوری که شما با آن نور بتوانید بین حق و باطل فرق بگذارید آن نور را خدا به شما عطا میکند در بحثهای پارسال یا پریسال بود این روایاتی که مرحوم شیخ حر عاملی رضوان الله تعالی علیه در کتاب شریف وسایل نقل کرده است که قاضی بالاخره همه مطالب را از مدعی یا منکر یا از بینه نمیشوند و از قسم هم استنباط نمیکند یک کتاب نانوشته قاضی دارد که آن قلب او است در آن روایات وابثه است که به حضرت رسول صل الله علیه و آله و سلم عرض میکند که بالاخره در محاکم قضایی گاهی انسان اشتباه میکند چکار بکند که بفهمد حق با کیست؟ فرمود خوب بررسی کن بعد به دلت مراجعه بکن ببین کدام طرف مایل است و حق را در کدام طرف میبیند خب این یک قلب شفافی میطلبد اگر قبلاً آدم پیش فرض داشته باشد به او علاقه داشته باشد با کسی قرار داشته باشد که چنین قلبی راستگو نیست فصل الخطاب نیست فرمود قلب مؤمن اینچنین است آن روایت که دارد «اتقوا فراسة المؤمن فإنّه ینظر بنور الله» هم از همین قبیل است این قلب را اگر ما صاف نگه داریم آلوده نکنیم این فتوای خوبی میدهد فرمود ببین قلبت چه فتوا میدهد «و إن افتاک الناس» ممکن است دیگران جور دیگر بگویند ولی بالاخره از درونت میتوانی بفهمی که حق با کیست این همان فصل الخطاب است این همان ﴿ان تتقوا الله یجعل لکم فرقاناً﴾ خیلی از موارد است که انسان روی همان آن فرقان الهی به یک سمت نظر میدهد بعد از ده سال یا بیست سال میفهمند که بله حق با او بود فرمود ﴿ان تتقوا الله یجعل لکم فرقاناً﴾ این راه اخلاقی میشود فرقان میشود فصل الخطاب و مانند آن. قرآن هم چنین کتابی است مطلب دیگر آن است که
سوال: جواب: بله دیگر اول به آن سبک بود حالا با بینه و قسم و امثال ذلک مشکل حل نشد تعارض بینتین بود نشد راه را نفهمید بالاخره اینقدر مبهم بود مجمل بود قسمهای دو طرف بینههای دو طرف تعارض بینتین تعارض ادله تعارض شهود یک انباری از مجهولات برای قاضی فراهم کردند بالاخره یک راهی دارند که انسان موضوع را بفهمد حکم که نیست این امر الناس است این موضوع است بالاخره. حکم خدا معلوم است هر کدام از اینها موضوعاتش مشخص شود حکمش روشن است این قاضی محترم در تشخیص موضوع مشکل دارند فرمود این را میتوانی از دلت بپرسی احکام مشخص است و اینها هم در اثر تعارض شهود تعارض ادله دیگر این متحیر است.
سؤال: جواب: خوب اینها مراتبی از کلی است البته فروع فراوانی دارد غرض آن است که این حبل است و آویخته است و انسان از عربی مبین تا علی حکیم همهاش قرآن است این کتاب نورانی معانی الاخبار مرحوم صدوق رضوان الله تعالی علیه را مانوس باشید این خیلی کتاب لطیفی است در این کتاب راه اجتهاد در معارف فقهی، اخلاقی حکمت و کلام را به آدم یاد میدهد این اصلی را که فرمودند «علینا إلقاء الأصول و علیکم التفریع» این تنها اختصاص به مسائل فقهی و فرعی ندارد در تفسیر همینطور است در حکمت و کلام همین طور است در ادبیات همینطور است در تاریخ همینطور است در سیاست همین طور است فرمود ما خطوط کلی را میگوییم بعد شما مجتهد شوید تفریع کردن استفراغ وسع کردن رد فرع به اصل کردن اشراف اصل را نسبت به فروع رعایت کردن این کار مجتهد است در هر رشتهای که شما مجتهد باشید میتوانید به این دستور نورانی که «علینا إلقاء الأصول و علیکم التفریع» عمل بکنید در تفاسیر اینطور است در رده های و رگههای باطن شناسی هم همینطور است باطن قرآن هم یک حسابی دارد دیگر اینطور نیست که هر کسی خواسته باشد بگوید من این را از باطن قرآن استفاده کردم ظاهر قرآن متشابهاتی دارد محکماتی دارد این متشابهات باید در دامن محکمات حل شود باطن اینچنین است باطنِ باطن این چنین است همهٴ مراحل بواطن و منازل قرآن یک اصلی دارد که سایه افکن است بقیه باید زیر مجموعه این اصول حل شوند و آن روایت این است که مرحوم صدوق رضوان الله تعالی علیه نقل کرده کسی از وجود مبارک امام صادق سلام الله علیه سؤال کرد چرا به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم میگویند ابوالقاسم حضرت فرمود بالاخره یک پسر داشت به نام قاسم چون پدر قاسم بود از آن جهت میگفتند ابوالقاسم عرض کرد اینها را میدانم زدنى بیاناً یعنی بازتر بیان کنید چون کنیه اینها اسمای اینها همه حساب شده است حالا نگاه کنید هیچ کس از ابوالقاسم این معنا را میفهمد وجود مبارک حضرت دارد تبیین میکند که سرّ اینکه پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم را میگفتند ابوالقاسم این است این مطلبی را که حضرت در آن روایت فرمودند دوسه تا مقدمه میخواهد که البته مبادی از همین این یک جمله کوتاه حضرت استنباط میشود فرمود مگر نه آن است که علی بن ابی طالب شاگرد پیغمبر است برای اینکه این علوم را به وسیله وحی از پیغمبر یاد گرفت خودش که مستقیماً این وحی تشریعی بر حضرت نازل نمیشد عرض کرد بله علی بن ابیطالب شاگرد ایشان بود فرمود نه آن است که هر معلمی نسبت به متعلم سمت ابوت دارد و هر متعلمی نسبت به معلم نسبت بنوت و فرزندی دارد عرض کرد بله فرمود پس بنابراین علی فرزند پیغمبر است و پیغمبر پدر علی بن ابیطالب است بعد فرمود مگر نه آن است که علی قسیم الجنة و النار است عرض کرد بله فرمود پس پیغمبر ابوالقاسم است خوب این معنای لطیف را که نمیشود از ابوالقاسم بودن پیغمبر استفاده کرد اینها یاد دادن کیفیت ارجاع باطن اشیاء است به یکدیگر تأویل هم یک حسابی دارد اینچنین نیست که کسی بگوید ما از تأویل قرآن استفاده کردیم از باطن قرآن استفاده کردیم اینها راه نشان میدهند کلید نشان میدهند که اگر وجود مبارک پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم را میگفتند ابوالقاسم چون پدر قسیم الجنة و النار است اینکه به ذهن کسی نمیآید که اگر این را غیر امام فرموده باشد میگویند اینها افسانه است اما کسی که کلید غیب را ذات اقدس اله به اینها نشان داده است اینها حرفشان میشود حجت اینها اصول را به ما میگویند تا ما در همین زمینه ترقی کنیم «اقرء وارق» بریم بالا قرآن هم همینطور است آیات قرآن هم همینطور است در خیلی از روایات که مثلاً بر خودشان تطبیق کردند این از سنخ معاذ الله تأویل گزافی و امثال ذلک نیست اگر ما باطن قرآن را همچنین سیر بکنیم میبینیم برابر آن اینچنین خواهد بود یعنی قرآن قبل از اینکه به این عالم بیاید بالاخره بر قلب آمده
مطلب دیگر آن است که ذات اقدس اله به ما فرمود ما شما را برای چه خلق کردیم بعد فرمود ما برای هر منظوری که شما خلق شدید قرآن را برای همان منظور نازل کردیم خب انسان برای چه چیزی خلق شده انسان طبق بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ ذاریات و آخرین آیهٴ سورهٴ طلاق برای عبادت و معرفت خلق شده آخرین آیهٴ سورهٴ طلاق این است که ما جهان را آفریدیم تا شما عالم شوید ﴿الله الذی خلق سبع سمٰوات و من الأرض مثلهنّ یتنزّل الأمر بینهنّ لتعلموا أنّ الله علی کل شیء قدیر و أنّ الله قد أحاط بکل شیء علماً﴾ ما برای اینکه شما علیم بشوید در توحید علم را مخصوص خدا بدانید در توحید قدرت را مخصوص خدا بدانید بدانی خدا علیم مطلق است بدانید خدای قدیر مطلق است شما را خلق کردیم این نظام برای معرفت شما خلق شده است این بخش علمی است آن بخش عملی هم که آیهٴ معروف سورهٴ ذاریات است که ﴿ما خلقت الجن و الإنس إلاّ لیعبدون﴾ البته این یک معنای لطیفتری داشت در بحثهای سالهای قبل شاید مطرح شد که آیه توحید معبود را و توحید عبادت را به تنهایی نمیفهماند معنای آیه این نیست که شما فقط باید خدا را عبادت کنید معنای آیه این نیست آیه اگر این بود که خلقت الجن والانس لیعبدون یعنی فقط باید خدا را عبادت کنید آیه دوتا فقط دارد نه یک فقط آیه دوتا حصر دارد نه یک حصر چون آیه دوتا جمله است دوتا قضیه است نه یک قضیه یک قضیه موجبه است یک قضیه سالبه مفاد این دوتا قضیه این است که نه تنها فقط باید خدا را عبادت کنیم یک فقط دیگر هم دارد که شما فقط باید عبادت بکنید نفرمود «خلقت الجن و الانس لیعبدون» فرمود ﴿و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون﴾ یعنی جز برای این کار خلق نشدند اصلاً. پس اگر کسی اهل لهو و لعب بود تمام نمازهایش را میخواند تمام روزه هایش را هم میگیرد مکه هم که هست میرود ولی بازی هم میکند زیاد اهل لهو و لعب هم هست گئده و قعده و اینها هم کم ندارد ماشاء الله این به آیه عمل نکرده درسش را میخواند تمام واجبهایش را انجام میدهد از همه محرمات پرهیز میکند ولی الی ما شاء الله گئده های او هم محفوظ است این شخص به آیه عمل نکرده برای اینکه آیه نمیگوید من شما را برای عبادت خلق کردم تا ایشان بگوید من همه واجبات را انجام دادم آیه دوتا فقط دارد فقط باید خدا را عبادت کنید یک، فقط باید عبادت کنید دو، یعنی آن کارهایتان هم باید صبغهٴ دینی داشته باشد خب بازی هم حدی دارد دیگر یک وقتی آدم یک ساعت بازی میکند «قوّ علی خدمتک جوارحى» میشود بله به مقصد رسیده است اما همه ش بازی همهاش بعد از واجبات گئده و خنده این به آیه عمل نکرده این فقط به یک توحید عمل کرده به یک فقط عمل کرده بقیه را تلف کرده به هر تقدیر آیه هدف ما را فرمود فقط باید عبادت کنید یک، آن هم فقط خدا را باید عبادت کنید دو، آدم غذا میخورد عبادت است میخوابد عبادت است خوابیدن او حساب شده است غذا خوردنش هم حساب شده است بازی کردن عبادت است بچهها را به بازی گرفتن عبادت است فرمود وقتی وارد منزل شدید اول دختر بچهها را بغل کنید و ببوسید این عبادت است چون دین گفته اینها را نوازش کنید اینها را عاطفی به بار بیاورید اینها را محبت کنید خب این نه برای اینکه بچه او است برای اینکه به او دستور دادند که اینها را خوب تربیت کنید راهش هم این است که این کوچک تر است و دختر است خب اینها را گفتند یا نگفتند حالا اینها را گفتند یا نگفتند وقتی کفش میپوشی چه بگو وقتی درآمدی چه بگو وقتی وارد منزل میشوی چه بگو وارد مسجد میشوی چه بگو از مسجد بیرون میروی چه بگو وارد بازار شدی چه بگو از بازار خارج میشوی چه بگو درخت دیدی چه بگو بیابان رو دیدی چه بگو همه را گفتند یا نگفتند آن وقت سراسر این شهر موحدانه زندگی میکند نه فریب کسی را میخورد نه به کسی فریب میدهد این به دوتا فقط عمل کرده آیه در این بخشش به آن قسمتهای علمی میپردازد یک به آن توحید میپردازد دو اما به آن فقط کمرنگ اینجا اشاره میکند پر رنگش در جای دیگر
سؤال: جواب: خوب وجود مبارک پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هم مظهر رفیع الدرجات ذو العرش است آنجایی که ﴿دنی فتدلی﴾ است یک مرحله است آنجایی که در لوح محفوظ است یک مرحله است لوح محو و اثبات است یک مرحله است آنجایی که به عربی مبین است ﴿یأکل الطعام و یمشی فی الأسواق﴾ هم یک مرحله است قرآن کریم از آن مبدأ آغازین که شروع میشود در برخی از مراحل است که بلاواسطه به ذات مقدس پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم میگوید هیچ واسطهای بین پیغمبر ذات اقدس اله در تلقی وحی نیست جبرییل سلام الله علیه که مانند آن از فرشتهها آنها مأموریتشان بر اساس ﴿وما منا إلاّ له مقام معلوم﴾ از مراحل وسطی شروع میشود آن مراحل عالیه را بلاواسطه میگیرد ﴿وما کان لبشر أن یکلمه الله إلاّ وحیاً أو من وراء حجاب أو یرسل رسولاً﴾ وجود مبارک پیغمبر هر سه قسم را دارا بود آن قسمتی که وحی بود بلاواسطه بود آن قسمت هم داشت که میگویند آیات پایانی سورهٴ بقره اینطور است که مشافهةً تلقی کرده است مرحوم صدوق رضوان الله تعالی علیه در کتاب شریف توحیدیشان از زراره نقل میکند که زراره از وجود مبارک امام صادق سلام الله علیه سؤال کرد که گفتند یک غشیهای مدهوشی و نه بیهوشی یک غشیهای یک مدهوشی عارض پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم میشد هنگام نزول وحی «الغشیة التی کانت تصیب رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلم» آن چه مدهوشی ای بود فرمود وحی دو قسم است یک سلسه وحی مراحلی بود که فرشتگان الهی میآوردند یک سلسله وحیهایی بود که بین پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم و ذات اقدس اله هیچ واسطهای نبود «ذاک لذا لم یکن بینه و بین الله أحد ذاک اذا تجلی الله له قال ثم» فرمود آن وقتی که بلا واسطه وحی را میگرفت آن وقت یک چنین حالتی داشت آن یک مرحله است مراحل دیگر را که ﴿نزل به الروح الامین ٭ علی قلبک﴾ آن هم یک مرحلهٴ دیگر است ولی منظور آن است که کسانی که به آن مراحل راه نیافتند قرآن را میخوانند ولی به عمق قرآن تا آن مرحله نمیرسند به محضر پیغمبر که مفسر قرآن است ﴿أنزلنا إلیک الذکر لتبیّن للناس ما نزل إلیهم﴾ تو باید تبیین کنی و تفسیر کنی باز هم حرف پیغمبر را نمیفهمند مرحوم کلینی رضوان الله تعالی علیه در همان کتاب اصول کافی نقل کرده که وجود مبارک پیغمبر در تمام مدت عمر با هیچ کس به اندازه فهم خودش حرف نزد «ما کلّم رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلم العباد بکنه عقله قط» کی بود بفهمد؟ هیچ کس نبود که حضرت به اندازه کنه عقلش با آنها حرف بزند مرحوم صدر المتألهین در شرح اصول کافی در شرح این حدیث میفرماید آری اهل بیت مستثنی هستند چون بیگانه نیستند بعد از مرحوم ملا صدرا مرحوم مجلسی و دیگران هم آمدند اهل بیت را استثنا کردند که اگر وجود مبارک با به اندازه کنه عقلش با اهل بیت حرف میزد اینها کاملاً میفهمیدند و با اینها گفته و اینها هم کاملاً فهمیدند وگرنه برای توده مردم نه اینکه حضرت نگفت ما کلم رسول الله معنایش این نیست که نگفت چون قرآن فرمود ﴿وما هو علی الغیب بضنین﴾ آن ضنّت نورزید بخل ندارد که بعضی چیزها را بگوید بعضی چیزها را نگوید همه چیز را میگوید اما مردم نمیفهمند نظیر همین ابولقاسمی که توجیه کردند اینطور نیست که نگوید خب این قرآن همهاش را گفته دیگر اما حضرت فرمود «إنّما یعرف القرآن من خوطب به» وجود مبارک حضرت امیر فرمود به اینکه در قرآن اخبار گذشته هست اخبار آینده هست جریان لوط هست «فاستنطقوه و لن ینطق … فلو سألتمونی عنه لعلّمتکم» اخبار گذشته در آن هست اخبار آینده در آن هست شما اگر هنر دارید استنطاق کنید سوال کنید از قرآن جواب بگیرید او با شما حرف نمیزند من گزارشگر قرآن هستم من میدانم او چه چیزی میگوید و شاهد هم میآورم بعد به شما خبر میدهد «فلو سألتمونی عنه لعلّمتکم»
بنابراین این منازلی که برای قرآن کریم ذکر میشود فراوان است خطوط کلی این منازل البته مشخص است اما خطوط جزئی و فرعی فراوانی که دارد مشخص نیست در این آیه به آن دو هدف عنصری اشاره شده است یعنی فرمود به اینکه ﴿الر کتاب أحکمت آیاته ثم فصّلت من لدن حکیم خبیر ٭ ألاّ تعبدوا إلاّ الله إنّنی لکم منه نذیر و بشیر ٭ و أن استغفروا ربکم ثم توبوا إلیه یمتّعکم متاعاً حسناً إلی أجل مسمّی و یؤت کل ذی فضل فضله و إن تولّوا فإنّی أخاف علیکم عذاب یوم کبیر ٭ الی الله مرجعکم و هو علی کل شیء قدیر﴾ اینها را به ما یاد میدهد قدرت مطلقه الهی است مرجعیت مطلقه الهی است معبود بودن مطلق الهی است هم دارد یاد میدهد هم وظیفه ما را مشخص میکند بنابراین این با آن دو عنصر محوری هماهنگ است.
و الحمد لله رب العالمین
کاربر مهمان
کاربر مهمان