- 1715
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 9 و 10 سوره بقره – بخش دوم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 9 و 10 سوره بقره – بخش دوم
- سر عدم بهرهوری منافقان از هدایت قرآن
- سنت الهی در کیفر منافقان
- راز هدایت ناپذیری کافران و منافقان
- کذب خبری و مخبری منافقان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا و لهم عذابٌ ألیمٌ بما کانوا یکذبون (10) و اذا قیل لهم لا تفسدوا فی الأرض قالوا إنّما نحن مصلحون (11) ألا إنّهم هم المفسدون و لکن لا یشعرون (12)
سر عدم بهرهوری منافقان از هدایت قرآن
ـ راز عدم اسناد مرض منافقان به خداوند سبحان
در بیان اینکه غیر اهل تقوا از قرآن کریم استفاده نمیکنند، با اینکه قرآن برای هدایت همگان تنزّل یافت، راجع به «کفّار» بیانی داشتند که گذشت و راجع به «منافقین» بیانی دارند که بعضی از آن بیانها گذشت و بعضی از آن بیانها محل بحث است. فرمود: چون قلب اینها مریض است و این مرض در افزایش است؛ لذا اینها از قرآن که دارو و شفاست استفاده نمیکنند.
موت انسانها به دارالسلام توسط خدای سبحان
و قبلاً به عرض رسید [که] یکی از اسمای حسنای خدای سبحان «سلام» است که خدا «سلام» است و از خدای «سلام» جز سلامت چیز تنزّل لذا در سورهٴ «یونس» فرمود: ﴿و الله یدعوا إلی دّار السّلام»؛ خدای سبحان انسانها را به دارالسّلام دعوت میکند؛ آیهٴ 25 سورهٴ «یونس» این است که ﴿و اللّه یدعوا إلی دار السّلام و یهدی من یشاء إلی صراط مستقیم﴾ تنها بهشت، دار سلام نیست که دار سلام مربوط به بعد از موت باشد، بلکه ممکن است انسان در دنیا هم در دار السّلامه به سر ببرد؛ یعنی در محیطی زندگی کند که به سکی آسیب نرساند و شرایط آن محیط هم شرایطِ سلامت باشد. خدایی که سلام است و دعوت هم «الی دارالسّلام» میکند؛ از این خدا «ژمرضن تنزّل نمیکند؛ پس خدای هرگز کسی را مریض نخواهد کرد.
علت اسناد افزایش مرض به خدای سبحان
اگر فرمود ﴿فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضاً﴾ یعنی همین دعوت به دارالسّلام باعث افزایش بیماری منافقین است. منافق در برابر این داروی الاهی عکس العمل حاد نشان میدهد و بیماریاش افزون میشود، نه اینکه خدا مرض بفرستد. خدا جز «سلام» چیز دیگر نیست و جز به دارالسّلام به جای دیگر هم دعوت نمیکند. و اگر دعوت خدا به دارالسّلام است، منافق در برابر این دعوت قرار میگیرد و عکسالعمل حاد نشان میدهد؛ لذا مرضش افزوده میشود.
سنت الهی در کیفر بیماردلان
اینکه فرمود ﴿فزادهم الله مرضاً﴾ اگر جمله انشائیه بود، نظیر ﴿قاتلهم الله أنّی یؤفکون﴾ که یک انشا و نفرین الهی گاهی است و یک دعای الهی است «علیالمنافقین» که این خودش یک اجابت است و انشای فعلی. و اگر ﴿فزادهم الله مرضاً﴾ انشا نباشد و نفرین نباشد، نظیر ﴿قاتلهم الله﴾ نباشد، تغییرش به فعل ماضی نه برای آن است که یکمقدار در گذشته بیماریِ اینها را افزوده کرد و دیگر در آینده افزوده نمیکند، بلکه چون در آینده هم مثل گذشته مسلّماً افزوده میکند، از این جهت به فعل ماضی تعبیرش شده است، فرمود: ﴿فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضاً﴾ یعنی «زاد و یزید» هم در گذشته افزوده کرد و هم در آینده افزوده میکند. منافق از آن جهت که منافق است راهِ درمان را به روی خود بسته است؛ چون راه درمان را به روی خود بسته است تا لحظهٴ حیات بیماری او روزافزون خواهد شد. اگر انشا باشد که نفرین عملی است و اگر هم اِخبار باشد نه [اینکه] اِخبار از گذشته باشد که در آینده افزوده نشود، بلکه گذشته و آینده دامنگیر آنها خواهد بود تا لب مرگ اینها گرفتار افزایش نفاقاند، به شهادت آیهٴ سوره «توبه».
ـ از دیار مرض منافقان تا لحظهٌ مرگ
در سورهٴ «توبه» وقتی جریان نفاق را تشریح میکند، آیهٴ 77به اینکه ﴿فأعقبهم نفاقاً فی قلوبهم إلی یوم یلقونه یما أخلفوا الله ما وعدوه و بما کانوا یکذبون﴾ عقوبتی که خدای متعال نسبت به اینها کرد این است که این مرضِ نفاق را بر اینها مسلّط کرد تا لقاءالله. لقاءالله طلیعهاش عند الموت است. انساین که میمیرد و این نشئهٴ طبیعت را پشت سر میگذارد. آنگاه است که بعضی از اسمای حسنای حق را ملاقات میکند [و] میگوید ﴿ربّ ارجعون ٭ لعلّی أعمل صالحاً﴾ در حال مرگب ه لقای صفات جلال حق میرسد، آن صفات قهریّه را ملاقات میکند، میگوید ﴿ربّ ارجعون﴾ نه اینکه «إلی لقاء الله» تا آخرین نشئهٴ لقای حق. لقای حق به آن معنای محبوب و مطلوبش نصیب کفّار و منافق نخواهد شد. اینها در قیامت کورند، کور به لقای حق محشور نمیشود. اینها فقط آثار جلال و قهر خدا را میبینند، در عین حال که خدا را نمیبینند عذا الهی را میبینند [و] میگویند ﴿ربّنا ابصرنا و سمعنا﴾ همین افراد کور و نابینا که جمال حق را در قیامت نمیبینند حلال حق را میبینند، میگویند ﴿ربّنا ابصرنا و سمعنا﴾ جهنّم را میبینند، امّا نور را نمیبینند، عذاب را میبینند، امّا رحمت را نمیبینند. همین گروه که هرگز توفیق لقای جمال حق را ندارند، جلال الهی را و قهر الهی را مشاهده میکنند، میگویند ﴿ربّنا ابصرنا وس معنا فارجعنا عمل صالحاً﴾ این گروه تا در دنیا زندهاند به مرض نفاق مبتلایند: ﴿فأعبهم یفاقاً فی قلوبهم إًی یوم یلقونه﴾ ؛ یعنی عقوبتی که خدای سبحان برای اینهاتسجیل کرده است، همان عقوبت نفاق است تا هنگام مرگ. هنگام مرگ به بعد، دیگر [آن] نشئه، نشئهٴ تکلیف نیست و اینکه کیفر را عقاب مینامند، چون به عقب و به دنبال سیّئات میآید. از آن جهت که متعاقب سیّئات انجام میشود، او را عقوبت و عقاب مینامند. خدای سبحان فرمود: در تعقیب این دروغگوییهای آنها و خلف وعدهٴ اینها ما مرض نفاق را بر اینها مسلّط کردیم تا هنگام مرگ: ﴿فأعقبهم نفاقاً فی قلوبهم إلی یوم یلقونه بما أخلفوا الله ما وعدوه و بما کانوا یکذبون﴾ براساس این خلف وعدههایی که میکردند، براساس این دروغهایی که میگفتند گرفتار نفاق شدند؛ پس ﴿ فزادهم الله رمضاً﴾ نه یعنی یک مرتبه زیاد کرد که بعد قابل درمان است. این بیماریِ نفاق روزافزون خواهد بود تا هنگام مرگ.
سوال...
جواب:
ـ تنزل آیات، عمل افزایش ایمان مؤمنان و نفاق منافقان
آن را در آیات که ﴿فزادتهم رجساً إلی رجسهم﴾ خواند شد که وقتی آیات الهی میآید همین که آیه نازل شد، ایمان مؤمنین زیاد میشود و نفاق منافقین زیاد؛ مثل اینکه آفتاب وقتی میتابد، انسانِ سالم بهره میگیرد، آن کسی که ارمد است، مرمد است [و] چشمش معوف است او دردش شروع میشود. همین که آفتاب طلوع کرد، کسی که بیماری چشم دارد دردش شروع میشود، هر روز همینطور است. فرمود: ما قوتی آیات نازل میکنیم، نسبت به مؤمنین ﴿فزادتهم إیماناً﴾ اما نسبت به کفّار ﴿فزادتهم رجساً إلی رجسهم﴾ مرض بر مرض. چرا؟ چون آیه که نازل میشود، تکلیف جدید است. این تکلیف جدید، امتثال جدید میطلبد. [آنها] امتثال نمیکنند [لذا] گیاه روی گناه میآید و منشأ همهٴ تابش این نورها هم خدای سبحان است که نیّر قیقی است. بنابراین اگر در قلوب اهل نفاق مرض هست، این مرض روز افزون است؛ چون هر روز تکلیفی جدید است و در برابر هر تکلیف جدیدی عصیان دارند و این عصیان باعث افزایش مرض است ﴿إلی یوم یلقونه﴾ تا لحظهٴ مرگ.
کذب اعتقادی و عذاب دردناک منافقان
و اما اینکه فرمود ﴿ولهم عذاب ألیم بما کانوا یکذبون﴾ گرچه کذب از معاصی کبیره است، اما نه آنطور که از کفر بدتر باشد و در این کریمه «عذاب الیم» را به کذب استناد داد. نفرمود چون کافرند عذاب الیم دامنگیرشان میشود: «لهم عذابٌ ألیمٌ بما کفروا» بلکه فرمود: ﴿لهم عذابٌ .لیمٌ بما کانوا یکذبون﴾ این کذب عادی نیست که اگر کسی یک خبر دروغ گفت، مشمول این کذب باشد. این کذبی است که به «حمل شایع» نفاق بر او حمل میشود. اینها دروغ گفتند، گفتند: ﴿أمنّا بالله و یالیوم الآخر و ما هم بمومنین﴾ این کذبی که مصداق نفاق است، این کذبی که به «حمل شایع» نفاق بر او حلم میهشود و میشود گفت «هذا نفاق» کاذبی که میشود گفت «هذا الکاذب منفاق» این کذب البتّه از کفر بدتر است و چون از کفر بدتر است؛ لذا سند «عذاب الیم» شد، فرمود: ﴿لهم عذابٌ ألیم بما کانوا یکذبون﴾ نه «لهم عذاب ألیم بما کفروا» این کذب از آن کفر بدتر است. این کذبی است که به اصل بر میگردد و اگر این کذب مصطلح بود، یعنی جزء معاصی ظاهری بود، این به شدّتِ کفر نوبد تا خدا بفرماید «عذاب ألیم اینها در اثر کذب اینهاست». اگر کسی یک معصیت خفیف دارد و یک معصیت شدید، در هنگام استدلال باید عذاب را به آن معصیت شدید استناد داد. باید گفت «چون اینها کافرند معذّباند نه چون دروغ گفتند. اگر یک کافری [به] نامحرم نگاه کرد نمیگویند «عذاب الیم دارد، چون نامحرم نگاه کرد» میگویند «عذاب الیم دارد، چون کافر است» چون گفر منشأ همهٴ این معاصی است. و امّا اگر دربارهٴ منافقین گفته شد «منافق چون دروغ گفت عذاب ألیم دارد» معلوم میشود این دروغ در أخبار عادی نیست؛ مثلاً اگر «زید» نیامده و منافق گفت «زید آمد» این جزء معاصی کبیره است و امّا این کذب، سند آن «عذاب الیم» نیست. کذبی که برای منافقین سندِ آن «عذاب الیم» است، همان کذب از اخبار به ایمان است در حالی که ﴿و ما هم بمؤمنین﴾ ﴿و من النّاس من یقول آمنّا بالله و بالیوم الآخر﴾ این ابخار از قلب دادند ﴿و ما هم بمؤمنین﴾ پس این اخبارشان کذب است. این کذب، مصداق نفاق است و این کاذب به «حمل شایع» منافق است.
ـ اسناد عذاب براساس نفاق منافقان
آنگاه میفرماید: ﴿لهم عذاب ألیم بما کانوا یکذبون﴾ یعنی «لهم عذاب ألیم بما کانوا ینافقون». در حقیقت «عذاب الیم» به نفاق استناد دارد، نه به کذب که جزء معاصی کبیره است که در انسان مؤمن هم پیدا میشود. اگر یک مسلمانی دروغ بگوید که گرفتار «عذاب الیم» (چون منافق) نخواهد شد. و در همان آیهٴ 77 سورهٴ «توبه» که الآن خوانده شد، سبب اینکه خدا اینها را به نفاق تا روز مرگ مبتلا کرد همان کذب اعتقادی اینهاست، فرمود: ﴿فأعقبهم نفاقاً فی قلوبهم إلی یوم یلقونه بما أخلفوا الله ما وعدوه و بما کانوا یکذبون﴾ این کذب همان است که در سورهٴ «منافقون» فرمود: ﴿و الله یشهد إنّ المنافقین لکاذبون﴾ این همان کذب است. وقتی که منافقون آمدند ﴿و إذا جاءک المنافقون قالوا تشهد إنّک لرسول الله و الله یعلم إنّک لرسوله و الله یشهد إنّ المنافقین لکاذبون﴾ این کذب است که باعث «عذاب الیم» است. اخبار از ایمان میدهند، در حالی که مؤمن نیستند. اخبار از اعتقاد به رسالت رسول خا «سلّی الله علیه و آله و سلّم» میدهند، در حالی که معتقد نیستند.
راز هدایت ناپذیری کافران و منافقان
امّا در تحلیل این معنا که منافق خود را فریب میدهد، هم فاسد است و هم خود را فریب میدهد و فکر میکند که صالح و مصلح است، این آیهٴ بعدی بیانگر این مطلب است. فرمود: ﴿و اذا قیل لهم لا تفسدوا فی الأرض قالوا إنّما نحن مصلحون﴾ این ﴿و إذا قیل﴾ تقریباً به منزلهٴ تعلیل همان حضر هدایت برای متّقین است. قرآن میفرماید: گرچه این کتاب برای هدایت همهٴ مردم نازل شده است، امّا تنها اهل تقوا استفاده میکنند: ﴿هدیً للمتّقین﴾ چرا؟ برای اینکه غیر متّقی که منافق و کافر باشد در برابر هدایتِ قرآن اعتراض دارد.
ـ تلاش قرآن برای تبدیل جناح جذب و دفع انسان به تولی و تبری
قرآن یک امر به معروف دارد و یک نهی از منکر،انسان را به طرف فضیلت دعوت میکند واز رذیلت باز میدارد؛ یعنی این دو وصف ممتازی که در حیوانات هم هست، در نباتات هم هست، در جمادات هم هست، در انسان به نحو کمال هست و قرآن کریم میکوشد این دو وصف ممتازی که در اسنانب ه نحو کمال موجود است آن را تعدیل و هدایت کند، و آن جذب و دفع است. در سطح جمادات این جذب و دفع هست. اینطور نیست که ارگ یک تکّه خاک خواست معدن عقیق بشود لعل در بدافشان بشود این خاک هر خاکی را جذب بکند، اینچنین ینست. اگر یک تکّه خاکی خواست عقیق بشود، این قرون متمادی آن خاکهای ملایم را جذب میکند و خاکهای ناملایم را دفع میکند. این جذب و دفعدر گیاهان هم هست، در حیوانات هم به عنوان شهوت و غضب هست،در تودهٴ انسانها هم به عنوان شهوت وغضب هست؛ هم به عنوان محبّت و عداوت هست و اگر در انسان این و جناح ترقیق شد، به صورت ارادت و کراهت در میآید و اگر خیلی رقیقتر شد، به صورت تولّی و تبرّی در میآید. این تولّی و تبرّی، همان رقیقشده و لطیفشده ارادت و کراهت است، همان تلطیفشدهٴ محبّت و عداوت است که به عنوان شهوت و غضب در حیوانات است، به عنوان جذب و دفع در گیاهان هم هست، در سطح طبیعت هم هست. تلاش قرآن کریم این است که انسان را در این دو جناح جذب و دفع، به صورت تولّی و تبرّی در بیاورد که ولیالله بشد و اولیای الهی عدوّ اعدای الهی بوشد. تمام تلاش این است که متولّی خدا و اولیای خدایی و متبرّی از اعدای الهی [شود] اینکه میفرماید «اسوهٴ شما در این تولّی و تبرّی ابراهیم خلیل «سلام الله علیه» است برای اینکه او و پیروانش به کفّار گفتند: ﴿إنّا براؤا منکم﴾ نسبت به نزدیکترین بستگانش فرمود «من از روش تو بریئم و مانند آن، پس تلاش قرآن این است که این و جناح گُریز و گرایش را به صورت تولّی و تبرّی صحیح در بیاورد،
عدم پذیرش امر به معروفو نهی زا منکر قرآن توسط کفّار و منافقان
امّا درباره امر به معروف که انسان را در جناح تولّی تقویت میکند دربارهٴ کفّار و منافقین میفرماید: ما اینها را از راه امر به معروف میخواهیم به مقام تولّی برسانیم، به آنها میگوییم ﴿آمنوا﴾ اینها میگویند ﴿امنّا بالله و بالیوم الآخر﴾ ولی ﴿و ما هم بمؤمنین﴾ پس جناح «تولّی» ایننها که امتثال امر به معروف، زمینهٴ پیدایش تولّی صحیح است باطل خواهد بود، در ناحیهٴ اینها فاسد است. اینها از این جهت از قرآن بهرهای نمیگیرند، امّا در جناح «تبرّی» قرآن اگر بخواهد این جناح دفع را بسازد که انسان چه چیز را دفع کند میفرماید: ﴿لا تفسدوا فی الأرض﴾ نه بد باشید، نه بد کسی را بخواهید؛ در زمین فساد نکنید. این نهی از منکرها برای تعدیل آن جناح دفع است، جناح عدداوت است، جناح غضب است، جناح کینه است و سرانجام جناح تبرّی است. آنگاه انسان در تولّی و تبرّی میشود شایسته.
ـ تولی و تبری، از مراحل عالیه امتثال امر به معروف و نهی از منکر
اینکه در ردیف بهترین دستورات دینیمان نیر صوم و صلات، حجّ و زکات، توّلی و تبّری قرار دارد برای آن است که توّلی و تبّری آن مراحل عالیهٴ امتثالِ امر به معروف و نهی از منکر است که ترقیق شده است. این همان است که به صورت حبّ فیالله و بغضفیالله تبیین میشود که انسان اگر به چیزی علاقه دارد، «لله» است و اگر از چیزی هم منزجر است «لله» خواهد بود.
ـ استدلال قرآن در حد هدایت برای اهل تقوا
پس قرآن اگر فرمود این کتاب ﴿هدیً للمّّقین﴾ است، دارد استدلال میکند. چرا ﴿هدیً للمتّقین﴾ است؟ برای اینکه ما به منافقین میگوییم «ایمان بیاورید» اینها میگویند ﴿آمنّا بالله و بالیوم الاخر﴾ ولی ﴿و ما هم بمؤمنین﴾ در جناح تبّری به آنها میگوییم ﴿لا نفسدوا فی الأرض﴾ آنها میگویند «ما مصلحیم؛ ما هم صالحیم، هم صلاح امّت اسلامی را میخواهیم». این همان است که قبلاً فرمود «اینها خودشان را فریب دادهاند و نمیدانند». یک انسانی که خود را فریب داد (در اثر تسویل نفس) در عین حال که فاسد است خود را صالح میپندارد، در عین حال که مفسد است خود را مصلح میپندارند، در عین حال که سعیاش در زمین برای اهلاک حرث و نسل است خود را مصلح میپندارد. فرمود: ﴿و اذا قیل لهم لا تفسدوا فی الأرض قالوا إنّما نحن مصلحون﴾ پس اگر قرآن ادّعا میکند که این کتاب ﴿هدیً للمتّقین﴾ است، تمام این فرازها را مستدَل بیان میکند، میفرماید: هدایت یا به امر به معروف است یا نهی از منکر. ما امر به معروف میکنیم آنها دروغ میگویند، نهی از منکر میکنیم آنها در برابر نهی از منکر ما میگویند: ما مصلحیم ﴿و اذا قیل لهم﴾ یعنی به این منافقین که ﴿لا تفسدوا فی الارض قالوا إنّما نحن مصلحون﴾ نهتنها ما مفسد نیستیم، نهتنها ما مصلحیم، بلکه تنها مصلح ماییم. این کلمه حصر نشان میدهد که داعیه حصر دارند. نهتنها میگویند ما فساد نمیکنیم، میگویند کار ما صلاح است و جز ما احدی مصلح نیست: ﴿إنّما نحن مصلحون﴾ ما فقط کارمان اصلاح است. خب، درباره این گروه قرآن چگونه هدایت کند؟ قهراً «هدیً للمنافقین» نیست؛ برای اینکه قرآن نهی ازمنکر میکند، او این منکر را معروف میبیند. در اثر اینکه خود را فریب داد، منکَر را معروف میبیند و معروف را منکَر میانگارد، آن وقت چگونه قرآن او را هدایت کند؟
ـ افشای خدای سبحان از اسرار منافقان
این بیان «افساد فی الأرض» را در همین سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 205 و در سورهٴ 47 بیان فرمود؛ سورهٴ «بقره» آیهٴ 204 و 205 این است [که] میفرماید: ﴿و من النّاس من یعحبک قوله فی الحیاة الدنیا و یشهد الله علی ما فی قلبه و هو ألد الخصام﴾؛ بعضی از مردم که منفقاند، حرفهای اینها شما را به شگفت در میآورد. خیلی با بیان خوب، خیلی پُرمدّعا و میگویند: خدا گواه است این حرفهایی که ما میگوییم از دل میگوییم، در حالی که همین قلبی است که مریض است: ﴿و یشهد الله علی ما فی قلبه﴾ در حالی که ﴿و هو ألدّ الخصام﴾ ؛ در بین دشمنها از همهدشمن بدتر منافق است. «لَدود» یعنی عدّو. «الدّ» یعنی اعدیٰ، یعنی دشمنتر. گرچه قرآن آمده است که دشمنان سرسخت را بترساند: ﴿و تنذر به قوماً لُّداً﴾ که «لُدّ» جمع اَلَدّ است؛ مثل «حُمّر» جمع أحمر، امّا در بین اینها منافقین جزء ﴿الدّ الخصام﴾ اند، معذلک میگویند: خدا میداند [و] از قلب ما باخبر است که ما خیرخواه مردمیم: ﴿و إذا تولّی سعی فی الأرض لیفسد فیها و یهلک الحرث و النّسل و الله لا یحبّ الفساد﴾ او اگر متوّلی زمین بشود یا متوّلی امّت بشود، کارش جزِ اِفساد نیست (اگر ﴿تولیٰ﴾ یعنی زمام را به دست بگیرد) یا ﴿إذا توّلیٰ﴾ یعنی اگر از نزد تو رفت، رخ برتافت و اِعراض کرد، همین که از حضور شما رفت، سعی در فساد دارد. معنای اوّل را آنچه در سورهٴ [محمد] 47 آمده است تأیید میکند. در سورهٴ [محمد] 47 آیهٴ 22 این است؛ میفرماید ﴿فهل عسیتم إن تولّیتم أن تفسدوا فی الأرض و تقطّعوا أرحامکم﴾ چون قبلش دربارهٴ ﴿فی قلوبهم مرض﴾ بود که منافقین را هم شامل میشود. فرمود: شما آن کسانی هستید که اگر کار به دست شما بیفتد، کاری جز فساد چیز دیگر از شما متّوقع نیست. قطع ارحام، فساد در زمین و مانند آن: ﴿فهل عسیتم إن تولیّتم﴾ اگ شما متوّلی زمین و اهل زمین بشوید، ولایت به دست شما و حکومت به دست شما بیفتد، کاری جز اِفساد در ارض و قطع ارحام ندارید: ﴿إن تولیّتم أن تفسدوا فی الأرض و تقطعوا أرحامکم ٭ اولئک الّذین لعنهم الله فأصمّهم و أعمی أبصارهم﴾
بنابراین این ﴿تولی﴾ [در] ﴿و إذا توّلی سعی فی الأرض﴾ یا به معنای «مَلکالولایه» است یا به معنی «اَعرَض» [یعنی] وقتی که از حضور شما رفت. در حضور شما احتجاب میکند، بد نمیکند، ولی همین از حضور شما رفت و اعراض کرد، شروع به فساد میکند. این انسان مفسد فی الأرض خود را مصلح میپندارد: ﴿و إذا تولّی سعی فی الأرض﴾ تلاشش این است که فساد در زمین ایجاد کند.
ـ تطبیق هلاکت حرث و نسل به دین و انسان در روایات
﴿لیفسدوا فیها و یهلک الحرث و النّسل و الله لا یحبّ الفساد﴾ این در بعضی از روایات «حرث» و «نسل» به «دین» و «انسان» تطبیق شده است. دینِ انسان را فاسد میکند و انسانیت را از بین میبرد؛ چون دین است که انسان میسازد و اگر دین نباشد که انسان نیست. یک عدّه اگر قرآن کریم آنها را ﴿کلأنعام بل هم أضّل﴾ میداند،چون آنها منهای دیناند، افراد (بشر) منهای دین همان ﴿کالانعام بل هم أضّل﴾ خواهند بود. و اگر فرمود «اینها حرث و نسل را فاسدمیکنند» و در روایت تطبیق شد به دین و انسانیت، برای آن است که دین است که تغذیه میکند [و] به منزلهٴ کشاورزی است. در ذیل کریمه ﴿فلینظر الإنسان إلی طعامه﴾ ؛ انسان به طعام خود نگاه کند، ببیند کدام غذا را میخورد، آنجا از معصوم (سلام الله علیه) رسیده است که منظور از طعام علم است، ببیند چه علمی میآموزد؛ چون مهمترین طعام و غذا، غذای روح است که همان علم باشد. بهترین مصداق برای مفهوم کلّی طعام، همان علم است: ﴿فلینظر الإنسان إلی طعامه﴾ یعنی «إلی علمه» که چه علمی میآموزد.
بنابراین اگر حرث یعنی کشاورزی [و] در روایت به «دین» تطبیق شده است. برای اینکه بهترین مصداق تغذیه «دین» است و اگر «نسل» در روایت به «انسانیّت» تطبیق شده است برای اینکه بهترین نمونهٴ نسل «انسانیّت» است و اگر این دین را در بردارند که آن «نسل» نیست، آن میشود ﴿کالأنعام﴾ آن دیگر نسل الإنسان نیست.
ـ نحوهٴ افساد و منافقان در قرآن
و نحوهٴ اِفساد اینها را هم در سورهٴ «توبه» مشخّص فرمود که اینها چگونه فاسد هستند و اِفساد میکنند، معذلک خود را مصلح میپندارند. [آنها] ارتباط با کفّار را صلاح امّت اسلامی میدانند؛ ایجاد تفرقه در بین مسلمین را صلاح به حال امّت اسلامی میدانند! در سورهٴ «توبه» وقتی جریان منافقین را مطرح میکندآیهٴ 107 میفرماید کارشان این است: ﴿و الّذین اتّخذوا مسجداً ضراراً و کفراً و تفریقاً بین المؤمنین و ارصاداً لمن حارب الله و رسوله من قبل و لیحلفنّ إن أردنا إلاّ الحسنی﴾؛ اینها ساختن مسجد ضرار را، مسجدی که به زبان اسلام است، ناخودآگاه برای ضرار اسلام و مسلمین است و عامل تفرقه است، این عامل تفرقه را صلاح میدانند و خود را میپندارند؛
ـ نفس مسوله، عامل خودفریبی منافقان
آنگاه روشن میشود که خدای سبحان چگونه فرمود ﴿و ما یخدعون إلاّ أنفسهم و ما یشعرون﴾ اگر خود را کسی در درون فریب داد (در اثر تسویل نفس مسولّه) بد را خوب میبیند و خوب را بد میپندارند. منافق عقیدهاش این است که این فساد «صلاح» است و این افساد «اصلاح» است و سوگند یاد میکنند میگویند: ما هدفی جز اصلاح نداریم: ﴿و لیحلفنّ إن أردنا إلاّ الحسنی﴾ این ایجاد تفرقه بین مسلمین را «حُسنی» میدانند. نامهای که امیرالمؤمنین «سلام الله علیه» برای ابوموسی اشعری نوشت، آن اواخر نامههای نهج البلاغه است، در آن نامه مرقوم فرمود: «لیس رجل فاعلم» «أحرص علی جماعت امة محمد (ص) و ألفتها منّی» ؛ فرمود: در بین امّت پیغمبر [صلی الله علیه و اله و سلم]، احدی به اندازهٴ من علاقهمند به وحدت مسلمین نیت؛ من از همهٴ حقوق خودم صرفنظر کردم که مسلمین اختلاف نکنند. این اتّفاق که جزء بهترین نعم است، به دست منافق آسیب میبیند، آنگاه منافق میگوید: من جز صلاح چیزی در این کار قصد نداشتم: ﴿و لیحلفن إن أردنا إلاّ الحسنی﴾ این همان نیست که خدا فرمود ﴿و ما یخدعون إلا أنفسهم و ما یشعرون﴾ انسان به جایی میرسد که فساد را صلاح میبیند. همان طوری که در دید ممکن است یک انسان «احوال» باشد و «یک» را «دو» ببیند و خلاف ببیند، در بصیرت هم ممکن است گرفتار بصیرت «حولاء» بشود که فساد را صلاح بپندارد. اینها خود را فریب دادند و نمیداند چه میکنند.
سوال.....
جواب: خودشان نمیدانند وقتی سیل آمده است احدی از اینها را ابقا نمیکند. اینها صلاح امّت اسلامی را مسئلت میکنند، میگویند: صلاح در این است.
آنگاه در این آیهٴ قبل که خدای سبحان فرمود ﴿و ما یخدعون إلاّ أنفسهم﴾ با این آیهٴ بعد استدلالش کاملاً روشن میشود. انسان به جایی میرسد که خود را فریب میدهد و نمیداند. چطور خود را فریب میدهد؟ برای اینکه فساد را صلاح میپندارد و اگر به او به عنوان نهی از منکر بگویند ﴿لا تفسدوا فی الأرض﴾ میگوید ﴿إنّما نحن مصلحون﴾ باورش شده است که مصلح است؛ باورش شده است که ایجاد اختلاف در داخلهٴ مسلمین که هر دو بخشش قبلاً گذشت، یک بخشش هم اخیراً اشاره شد.
ـ کذب خبری و مخبری منافقان
امّا اینها منطقشان این است که ﴿إنّما نحن مصلحون﴾ حرف انبیا را میزنند. شعیب پیامبر (علیه السلام) سخنش این بود که ﴿إن أُرید إلاّ الإصلاح ما استطعت﴾ اینها هم حرفشان این است که ما هم جز صلاح هدف دیگری نداریم. این را دروغ نمیگویند، این را چون مُنخدِع شدند اینچنین میفهمند، این بر اساس جهل مرکّب است، این کذبِ خبری است، نه کذب مُخبری. در آنجا هم کذب خبری بود، هم کذب مخبری؛ یعنی اینها که میگفتند ﴿آمنّا بالله و بالیوم الآخر﴾ این یک خبر بود، امّا ﴿و ما هم بمؤمنین﴾ هم کذب خبری است در آنجا، هم کذب مخبری؛ یعنی هم دروغ گفتند، هم میدانند که دروغ میگویند. یک مخبر اگر خلاف واقع را بداند و خلاف واقع را عمداً گزارش بدهد، در آن موطن هم خبرش کذب است، هم خودش کاذب؛ ولی کذب مخبری. در بعضی از موارد هست که انسان اشتباهاً خبر دروغ میدهد [و] کذبِ خبری هست، ولی کذبِ مخبری نیست. آدمِ خوبی است، آدم عادلی است، منتها اشتباه کرده است؛ او مخبرِ کاذب نیست، ولی خبرش کذب است. منافقین در آن داعیهٴ اول، هم خبرشان کذب بود، هم گرفتار کذب مخبری، گفتند: ﴿آمّنا بالله و بالیوم الآخر﴾ این خبر مطابق «نفسالأمر» نبود، دروغ بود؛ چون ایمان نیاورده بودند و خودشان هم میدانستند که مطابق با واقع نیست؛ پس هم خبر کذب بود و هم مخبر کاذب. [بود] هم کذب خبری، هم کذب مخبری. و امّا در این جریان میگویند ﴿إنّما نحن مصلحون﴾ فقط کذب خبری است، نه کذب مخبری. اینها حرفشان دروغ است، ولی دروغگو نیستند، تعمّدِ بر کذب ندارند [بلکه] نمیفهمند.
ـ کذب خبری بودن خبر جاهل مرکب
جاهلِ مرکّب، کاذب مخبری نیست؛ یعنی اگر کسی در اثر سوءِ پنداشت یک حق را باطل و باطل را حق دید و طبق آن (دیدش) گزارش داد، خبر او دروغ است، مطابق با واقع نیست، ولی او خودش دروغگو نیست، او فریب خورد؛ او مخدوع است، نه کاذب.
سوال.....
جواب: برای اینکه مرض روی مرض آمده است و تسویل نفس. در بحثهای قبل گذشت که انسان همواره در جهاد اکبر بین این دو جناح درگیر است. اگر شهوت و غضب عقل او را خام کردند و فریب دادند، عقل (که نیروی فهمنده است) تمام ذخیرههای فهمی را در اختیار فهمی را در اختیار شهوت و غضب قرار میدهد و چون محاربه بین جناح شهوت و غضب از یک طرف و عقل و فطرت دیگر هست و این جنگ خدعه است «الحرب خدعة» شهوت و غضب او عقل او را فریب دادند و عقل او فریب خورد آنوقت عقلِ فریبخورده چنین سخن میگوید. اینها مخدوعاند، نه کاذب.
سوال....
جواب:میگویند: ﴿و یشهد الله علی ما فی قلبه إن أردنا إلاّ الحسنی﴾ درست میگویند. به نظر آنها ایجاد تفرقه کار خوبی است؛ باید مسلمتنها را پراکنده کرد؛ با کفّا رابطه برقرار کرد، این را خوب تشخیص میدهند. آنجا که میگویند «ما ایمان آوردیم» این هم کذب خبری است، هم کذب مخبری، آنجا که در سورهٴ «منافقون» ﴿إذا جاءَک المنافقون قالوا نشهد إنک لرسول الله﴾ آنجا هم کذب خبری است، هم کذب مخبری، امّا اینجا که میگویند ﴿إنّما نحن مصلحون﴾ اینجا فقط کذب خبری است، نه کذب مخبری؛ چون فریبخورده این را حق میپندارد. اگر یک کسی باطلی را حق دید، یک شبحی را از دور به عنوان زید پنداشت، بعد گفت زید دارد میآید، یک شبحی را در افق به عنوان ماه خیال کرد و خیال کرد ماه را دید، این خبرش کذب است، ولی خودش کاذب نیست، خودش مخدوع است (فریبخورده است) و نه کاذب. منافق که خود را فریب داد، دربارهٴ اینکه میگوید «من مؤمنم به خدا و قیامت و نبوّت» هم کذب خبری دارد، هم کذب مخبری و امّا وقتی خود را مصلح جامّعه معرّفی میکند، فقط کذب خبری است؛ چون نظرش این است، دیدش عوض شد که صلاح جامعه در این راهی است که ما داریم میرویم. انسان فریبخورده کاذب نیست، گرچه خبرش کذب است [بلکه] او کخدوع است، فریبخورده و در اثر جهلِ مرکّب سخن میگوید: جاهلِ مرکّب، گرچه خبرش کذب است، ولی او تعمد بر کذب ندارد، او کاذب نیست.
سوال.....
جواب: چون این با سوء اختیار به اینجا رسید؛ یعنی اوّل که دیگری او را فریب نداد [بلکه] او با سوء اختیار خود (شهوت او عقل او) را فریب داد؛ و الاّ عقل از درون خواست شهوتش را تعدیل کند و غضبش را هدایت کند نشد، وحی از بیرون خواست عقلش را تأیید کند نشد، این ﴿و ما یخدعون إلاّ أنفسهم﴾ نشانهٴ آن است که انسان در درون خود احیاناً نیرنگ میبیند و نیرنگ در او اثر میگذارد. وقتی در او اثر گذاشت، میشود ﴿سولت لکم أنفسکم﴾ لذا بد را خوب میبیند و خوب را هم بد میپندارد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
- سر عدم بهرهوری منافقان از هدایت قرآن
- سنت الهی در کیفر منافقان
- راز هدایت ناپذیری کافران و منافقان
- کذب خبری و مخبری منافقان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا و لهم عذابٌ ألیمٌ بما کانوا یکذبون (10) و اذا قیل لهم لا تفسدوا فی الأرض قالوا إنّما نحن مصلحون (11) ألا إنّهم هم المفسدون و لکن لا یشعرون (12)
سر عدم بهرهوری منافقان از هدایت قرآن
ـ راز عدم اسناد مرض منافقان به خداوند سبحان
در بیان اینکه غیر اهل تقوا از قرآن کریم استفاده نمیکنند، با اینکه قرآن برای هدایت همگان تنزّل یافت، راجع به «کفّار» بیانی داشتند که گذشت و راجع به «منافقین» بیانی دارند که بعضی از آن بیانها گذشت و بعضی از آن بیانها محل بحث است. فرمود: چون قلب اینها مریض است و این مرض در افزایش است؛ لذا اینها از قرآن که دارو و شفاست استفاده نمیکنند.
موت انسانها به دارالسلام توسط خدای سبحان
و قبلاً به عرض رسید [که] یکی از اسمای حسنای خدای سبحان «سلام» است که خدا «سلام» است و از خدای «سلام» جز سلامت چیز تنزّل لذا در سورهٴ «یونس» فرمود: ﴿و الله یدعوا إلی دّار السّلام»؛ خدای سبحان انسانها را به دارالسّلام دعوت میکند؛ آیهٴ 25 سورهٴ «یونس» این است که ﴿و اللّه یدعوا إلی دار السّلام و یهدی من یشاء إلی صراط مستقیم﴾ تنها بهشت، دار سلام نیست که دار سلام مربوط به بعد از موت باشد، بلکه ممکن است انسان در دنیا هم در دار السّلامه به سر ببرد؛ یعنی در محیطی زندگی کند که به سکی آسیب نرساند و شرایط آن محیط هم شرایطِ سلامت باشد. خدایی که سلام است و دعوت هم «الی دارالسّلام» میکند؛ از این خدا «ژمرضن تنزّل نمیکند؛ پس خدای هرگز کسی را مریض نخواهد کرد.
علت اسناد افزایش مرض به خدای سبحان
اگر فرمود ﴿فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضاً﴾ یعنی همین دعوت به دارالسّلام باعث افزایش بیماری منافقین است. منافق در برابر این داروی الاهی عکس العمل حاد نشان میدهد و بیماریاش افزون میشود، نه اینکه خدا مرض بفرستد. خدا جز «سلام» چیز دیگر نیست و جز به دارالسّلام به جای دیگر هم دعوت نمیکند. و اگر دعوت خدا به دارالسّلام است، منافق در برابر این دعوت قرار میگیرد و عکسالعمل حاد نشان میدهد؛ لذا مرضش افزوده میشود.
سنت الهی در کیفر بیماردلان
اینکه فرمود ﴿فزادهم الله مرضاً﴾ اگر جمله انشائیه بود، نظیر ﴿قاتلهم الله أنّی یؤفکون﴾ که یک انشا و نفرین الهی گاهی است و یک دعای الهی است «علیالمنافقین» که این خودش یک اجابت است و انشای فعلی. و اگر ﴿فزادهم الله مرضاً﴾ انشا نباشد و نفرین نباشد، نظیر ﴿قاتلهم الله﴾ نباشد، تغییرش به فعل ماضی نه برای آن است که یکمقدار در گذشته بیماریِ اینها را افزوده کرد و دیگر در آینده افزوده نمیکند، بلکه چون در آینده هم مثل گذشته مسلّماً افزوده میکند، از این جهت به فعل ماضی تعبیرش شده است، فرمود: ﴿فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضاً﴾ یعنی «زاد و یزید» هم در گذشته افزوده کرد و هم در آینده افزوده میکند. منافق از آن جهت که منافق است راهِ درمان را به روی خود بسته است؛ چون راه درمان را به روی خود بسته است تا لحظهٴ حیات بیماری او روزافزون خواهد شد. اگر انشا باشد که نفرین عملی است و اگر هم اِخبار باشد نه [اینکه] اِخبار از گذشته باشد که در آینده افزوده نشود، بلکه گذشته و آینده دامنگیر آنها خواهد بود تا لب مرگ اینها گرفتار افزایش نفاقاند، به شهادت آیهٴ سوره «توبه».
ـ از دیار مرض منافقان تا لحظهٌ مرگ
در سورهٴ «توبه» وقتی جریان نفاق را تشریح میکند، آیهٴ 77به اینکه ﴿فأعقبهم نفاقاً فی قلوبهم إلی یوم یلقونه یما أخلفوا الله ما وعدوه و بما کانوا یکذبون﴾ عقوبتی که خدای متعال نسبت به اینها کرد این است که این مرضِ نفاق را بر اینها مسلّط کرد تا لقاءالله. لقاءالله طلیعهاش عند الموت است. انساین که میمیرد و این نشئهٴ طبیعت را پشت سر میگذارد. آنگاه است که بعضی از اسمای حسنای حق را ملاقات میکند [و] میگوید ﴿ربّ ارجعون ٭ لعلّی أعمل صالحاً﴾ در حال مرگب ه لقای صفات جلال حق میرسد، آن صفات قهریّه را ملاقات میکند، میگوید ﴿ربّ ارجعون﴾ نه اینکه «إلی لقاء الله» تا آخرین نشئهٴ لقای حق. لقای حق به آن معنای محبوب و مطلوبش نصیب کفّار و منافق نخواهد شد. اینها در قیامت کورند، کور به لقای حق محشور نمیشود. اینها فقط آثار جلال و قهر خدا را میبینند، در عین حال که خدا را نمیبینند عذا الهی را میبینند [و] میگویند ﴿ربّنا ابصرنا و سمعنا﴾ همین افراد کور و نابینا که جمال حق را در قیامت نمیبینند حلال حق را میبینند، میگویند ﴿ربّنا ابصرنا و سمعنا﴾ جهنّم را میبینند، امّا نور را نمیبینند، عذاب را میبینند، امّا رحمت را نمیبینند. همین گروه که هرگز توفیق لقای جمال حق را ندارند، جلال الهی را و قهر الهی را مشاهده میکنند، میگویند ﴿ربّنا ابصرنا وس معنا فارجعنا عمل صالحاً﴾ این گروه تا در دنیا زندهاند به مرض نفاق مبتلایند: ﴿فأعبهم یفاقاً فی قلوبهم إًی یوم یلقونه﴾ ؛ یعنی عقوبتی که خدای سبحان برای اینهاتسجیل کرده است، همان عقوبت نفاق است تا هنگام مرگ. هنگام مرگ به بعد، دیگر [آن] نشئه، نشئهٴ تکلیف نیست و اینکه کیفر را عقاب مینامند، چون به عقب و به دنبال سیّئات میآید. از آن جهت که متعاقب سیّئات انجام میشود، او را عقوبت و عقاب مینامند. خدای سبحان فرمود: در تعقیب این دروغگوییهای آنها و خلف وعدهٴ اینها ما مرض نفاق را بر اینها مسلّط کردیم تا هنگام مرگ: ﴿فأعقبهم نفاقاً فی قلوبهم إلی یوم یلقونه بما أخلفوا الله ما وعدوه و بما کانوا یکذبون﴾ براساس این خلف وعدههایی که میکردند، براساس این دروغهایی که میگفتند گرفتار نفاق شدند؛ پس ﴿ فزادهم الله رمضاً﴾ نه یعنی یک مرتبه زیاد کرد که بعد قابل درمان است. این بیماریِ نفاق روزافزون خواهد بود تا هنگام مرگ.
سوال...
جواب:
ـ تنزل آیات، عمل افزایش ایمان مؤمنان و نفاق منافقان
آن را در آیات که ﴿فزادتهم رجساً إلی رجسهم﴾ خواند شد که وقتی آیات الهی میآید همین که آیه نازل شد، ایمان مؤمنین زیاد میشود و نفاق منافقین زیاد؛ مثل اینکه آفتاب وقتی میتابد، انسانِ سالم بهره میگیرد، آن کسی که ارمد است، مرمد است [و] چشمش معوف است او دردش شروع میشود. همین که آفتاب طلوع کرد، کسی که بیماری چشم دارد دردش شروع میشود، هر روز همینطور است. فرمود: ما قوتی آیات نازل میکنیم، نسبت به مؤمنین ﴿فزادتهم إیماناً﴾ اما نسبت به کفّار ﴿فزادتهم رجساً إلی رجسهم﴾ مرض بر مرض. چرا؟ چون آیه که نازل میشود، تکلیف جدید است. این تکلیف جدید، امتثال جدید میطلبد. [آنها] امتثال نمیکنند [لذا] گیاه روی گناه میآید و منشأ همهٴ تابش این نورها هم خدای سبحان است که نیّر قیقی است. بنابراین اگر در قلوب اهل نفاق مرض هست، این مرض روز افزون است؛ چون هر روز تکلیفی جدید است و در برابر هر تکلیف جدیدی عصیان دارند و این عصیان باعث افزایش مرض است ﴿إلی یوم یلقونه﴾ تا لحظهٴ مرگ.
کذب اعتقادی و عذاب دردناک منافقان
و اما اینکه فرمود ﴿ولهم عذاب ألیم بما کانوا یکذبون﴾ گرچه کذب از معاصی کبیره است، اما نه آنطور که از کفر بدتر باشد و در این کریمه «عذاب الیم» را به کذب استناد داد. نفرمود چون کافرند عذاب الیم دامنگیرشان میشود: «لهم عذابٌ ألیمٌ بما کفروا» بلکه فرمود: ﴿لهم عذابٌ .لیمٌ بما کانوا یکذبون﴾ این کذب عادی نیست که اگر کسی یک خبر دروغ گفت، مشمول این کذب باشد. این کذبی است که به «حمل شایع» نفاق بر او حمل میشود. اینها دروغ گفتند، گفتند: ﴿أمنّا بالله و یالیوم الآخر و ما هم بمومنین﴾ این کذبی که مصداق نفاق است، این کذبی که به «حمل شایع» نفاق بر او حلم میهشود و میشود گفت «هذا نفاق» کاذبی که میشود گفت «هذا الکاذب منفاق» این کذب البتّه از کفر بدتر است و چون از کفر بدتر است؛ لذا سند «عذاب الیم» شد، فرمود: ﴿لهم عذابٌ ألیم بما کانوا یکذبون﴾ نه «لهم عذاب ألیم بما کفروا» این کذب از آن کفر بدتر است. این کذبی است که به اصل بر میگردد و اگر این کذب مصطلح بود، یعنی جزء معاصی ظاهری بود، این به شدّتِ کفر نوبد تا خدا بفرماید «عذاب ألیم اینها در اثر کذب اینهاست». اگر کسی یک معصیت خفیف دارد و یک معصیت شدید، در هنگام استدلال باید عذاب را به آن معصیت شدید استناد داد. باید گفت «چون اینها کافرند معذّباند نه چون دروغ گفتند. اگر یک کافری [به] نامحرم نگاه کرد نمیگویند «عذاب الیم دارد، چون نامحرم نگاه کرد» میگویند «عذاب الیم دارد، چون کافر است» چون گفر منشأ همهٴ این معاصی است. و امّا اگر دربارهٴ منافقین گفته شد «منافق چون دروغ گفت عذاب ألیم دارد» معلوم میشود این دروغ در أخبار عادی نیست؛ مثلاً اگر «زید» نیامده و منافق گفت «زید آمد» این جزء معاصی کبیره است و امّا این کذب، سند آن «عذاب الیم» نیست. کذبی که برای منافقین سندِ آن «عذاب الیم» است، همان کذب از اخبار به ایمان است در حالی که ﴿و ما هم بمؤمنین﴾ ﴿و من النّاس من یقول آمنّا بالله و بالیوم الآخر﴾ این ابخار از قلب دادند ﴿و ما هم بمؤمنین﴾ پس این اخبارشان کذب است. این کذب، مصداق نفاق است و این کاذب به «حمل شایع» منافق است.
ـ اسناد عذاب براساس نفاق منافقان
آنگاه میفرماید: ﴿لهم عذاب ألیم بما کانوا یکذبون﴾ یعنی «لهم عذاب ألیم بما کانوا ینافقون». در حقیقت «عذاب الیم» به نفاق استناد دارد، نه به کذب که جزء معاصی کبیره است که در انسان مؤمن هم پیدا میشود. اگر یک مسلمانی دروغ بگوید که گرفتار «عذاب الیم» (چون منافق) نخواهد شد. و در همان آیهٴ 77 سورهٴ «توبه» که الآن خوانده شد، سبب اینکه خدا اینها را به نفاق تا روز مرگ مبتلا کرد همان کذب اعتقادی اینهاست، فرمود: ﴿فأعقبهم نفاقاً فی قلوبهم إلی یوم یلقونه بما أخلفوا الله ما وعدوه و بما کانوا یکذبون﴾ این کذب همان است که در سورهٴ «منافقون» فرمود: ﴿و الله یشهد إنّ المنافقین لکاذبون﴾ این همان کذب است. وقتی که منافقون آمدند ﴿و إذا جاءک المنافقون قالوا تشهد إنّک لرسول الله و الله یعلم إنّک لرسوله و الله یشهد إنّ المنافقین لکاذبون﴾ این کذب است که باعث «عذاب الیم» است. اخبار از ایمان میدهند، در حالی که مؤمن نیستند. اخبار از اعتقاد به رسالت رسول خا «سلّی الله علیه و آله و سلّم» میدهند، در حالی که معتقد نیستند.
راز هدایت ناپذیری کافران و منافقان
امّا در تحلیل این معنا که منافق خود را فریب میدهد، هم فاسد است و هم خود را فریب میدهد و فکر میکند که صالح و مصلح است، این آیهٴ بعدی بیانگر این مطلب است. فرمود: ﴿و اذا قیل لهم لا تفسدوا فی الأرض قالوا إنّما نحن مصلحون﴾ این ﴿و إذا قیل﴾ تقریباً به منزلهٴ تعلیل همان حضر هدایت برای متّقین است. قرآن میفرماید: گرچه این کتاب برای هدایت همهٴ مردم نازل شده است، امّا تنها اهل تقوا استفاده میکنند: ﴿هدیً للمتّقین﴾ چرا؟ برای اینکه غیر متّقی که منافق و کافر باشد در برابر هدایتِ قرآن اعتراض دارد.
ـ تلاش قرآن برای تبدیل جناح جذب و دفع انسان به تولی و تبری
قرآن یک امر به معروف دارد و یک نهی از منکر،انسان را به طرف فضیلت دعوت میکند واز رذیلت باز میدارد؛ یعنی این دو وصف ممتازی که در حیوانات هم هست، در نباتات هم هست، در جمادات هم هست، در انسان به نحو کمال هست و قرآن کریم میکوشد این دو وصف ممتازی که در اسنانب ه نحو کمال موجود است آن را تعدیل و هدایت کند، و آن جذب و دفع است. در سطح جمادات این جذب و دفع هست. اینطور نیست که ارگ یک تکّه خاک خواست معدن عقیق بشود لعل در بدافشان بشود این خاک هر خاکی را جذب بکند، اینچنین ینست. اگر یک تکّه خاکی خواست عقیق بشود، این قرون متمادی آن خاکهای ملایم را جذب میکند و خاکهای ناملایم را دفع میکند. این جذب و دفعدر گیاهان هم هست، در حیوانات هم به عنوان شهوت و غضب هست،در تودهٴ انسانها هم به عنوان شهوت وغضب هست؛ هم به عنوان محبّت و عداوت هست و اگر در انسان این و جناح ترقیق شد، به صورت ارادت و کراهت در میآید و اگر خیلی رقیقتر شد، به صورت تولّی و تبرّی در میآید. این تولّی و تبرّی، همان رقیقشده و لطیفشده ارادت و کراهت است، همان تلطیفشدهٴ محبّت و عداوت است که به عنوان شهوت و غضب در حیوانات است، به عنوان جذب و دفع در گیاهان هم هست، در سطح طبیعت هم هست. تلاش قرآن کریم این است که انسان را در این دو جناح جذب و دفع، به صورت تولّی و تبرّی در بیاورد که ولیالله بشد و اولیای الهی عدوّ اعدای الهی بوشد. تمام تلاش این است که متولّی خدا و اولیای خدایی و متبرّی از اعدای الهی [شود] اینکه میفرماید «اسوهٴ شما در این تولّی و تبرّی ابراهیم خلیل «سلام الله علیه» است برای اینکه او و پیروانش به کفّار گفتند: ﴿إنّا براؤا منکم﴾ نسبت به نزدیکترین بستگانش فرمود «من از روش تو بریئم و مانند آن، پس تلاش قرآن این است که این و جناح گُریز و گرایش را به صورت تولّی و تبرّی صحیح در بیاورد،
عدم پذیرش امر به معروفو نهی زا منکر قرآن توسط کفّار و منافقان
امّا درباره امر به معروف که انسان را در جناح تولّی تقویت میکند دربارهٴ کفّار و منافقین میفرماید: ما اینها را از راه امر به معروف میخواهیم به مقام تولّی برسانیم، به آنها میگوییم ﴿آمنوا﴾ اینها میگویند ﴿امنّا بالله و بالیوم الآخر﴾ ولی ﴿و ما هم بمؤمنین﴾ پس جناح «تولّی» ایننها که امتثال امر به معروف، زمینهٴ پیدایش تولّی صحیح است باطل خواهد بود، در ناحیهٴ اینها فاسد است. اینها از این جهت از قرآن بهرهای نمیگیرند، امّا در جناح «تبرّی» قرآن اگر بخواهد این جناح دفع را بسازد که انسان چه چیز را دفع کند میفرماید: ﴿لا تفسدوا فی الأرض﴾ نه بد باشید، نه بد کسی را بخواهید؛ در زمین فساد نکنید. این نهی از منکرها برای تعدیل آن جناح دفع است، جناح عدداوت است، جناح غضب است، جناح کینه است و سرانجام جناح تبرّی است. آنگاه انسان در تولّی و تبرّی میشود شایسته.
ـ تولی و تبری، از مراحل عالیه امتثال امر به معروف و نهی از منکر
اینکه در ردیف بهترین دستورات دینیمان نیر صوم و صلات، حجّ و زکات، توّلی و تبّری قرار دارد برای آن است که توّلی و تبّری آن مراحل عالیهٴ امتثالِ امر به معروف و نهی از منکر است که ترقیق شده است. این همان است که به صورت حبّ فیالله و بغضفیالله تبیین میشود که انسان اگر به چیزی علاقه دارد، «لله» است و اگر از چیزی هم منزجر است «لله» خواهد بود.
ـ استدلال قرآن در حد هدایت برای اهل تقوا
پس قرآن اگر فرمود این کتاب ﴿هدیً للمّّقین﴾ است، دارد استدلال میکند. چرا ﴿هدیً للمتّقین﴾ است؟ برای اینکه ما به منافقین میگوییم «ایمان بیاورید» اینها میگویند ﴿آمنّا بالله و بالیوم الاخر﴾ ولی ﴿و ما هم بمؤمنین﴾ در جناح تبّری به آنها میگوییم ﴿لا نفسدوا فی الأرض﴾ آنها میگویند «ما مصلحیم؛ ما هم صالحیم، هم صلاح امّت اسلامی را میخواهیم». این همان است که قبلاً فرمود «اینها خودشان را فریب دادهاند و نمیدانند». یک انسانی که خود را فریب داد (در اثر تسویل نفس) در عین حال که فاسد است خود را صالح میپندارد، در عین حال که مفسد است خود را مصلح میپندارند، در عین حال که سعیاش در زمین برای اهلاک حرث و نسل است خود را مصلح میپندارد. فرمود: ﴿و اذا قیل لهم لا تفسدوا فی الأرض قالوا إنّما نحن مصلحون﴾ پس اگر قرآن ادّعا میکند که این کتاب ﴿هدیً للمتّقین﴾ است، تمام این فرازها را مستدَل بیان میکند، میفرماید: هدایت یا به امر به معروف است یا نهی از منکر. ما امر به معروف میکنیم آنها دروغ میگویند، نهی از منکر میکنیم آنها در برابر نهی از منکر ما میگویند: ما مصلحیم ﴿و اذا قیل لهم﴾ یعنی به این منافقین که ﴿لا تفسدوا فی الارض قالوا إنّما نحن مصلحون﴾ نهتنها ما مفسد نیستیم، نهتنها ما مصلحیم، بلکه تنها مصلح ماییم. این کلمه حصر نشان میدهد که داعیه حصر دارند. نهتنها میگویند ما فساد نمیکنیم، میگویند کار ما صلاح است و جز ما احدی مصلح نیست: ﴿إنّما نحن مصلحون﴾ ما فقط کارمان اصلاح است. خب، درباره این گروه قرآن چگونه هدایت کند؟ قهراً «هدیً للمنافقین» نیست؛ برای اینکه قرآن نهی ازمنکر میکند، او این منکر را معروف میبیند. در اثر اینکه خود را فریب داد، منکَر را معروف میبیند و معروف را منکَر میانگارد، آن وقت چگونه قرآن او را هدایت کند؟
ـ افشای خدای سبحان از اسرار منافقان
این بیان «افساد فی الأرض» را در همین سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 205 و در سورهٴ 47 بیان فرمود؛ سورهٴ «بقره» آیهٴ 204 و 205 این است [که] میفرماید: ﴿و من النّاس من یعحبک قوله فی الحیاة الدنیا و یشهد الله علی ما فی قلبه و هو ألد الخصام﴾؛ بعضی از مردم که منفقاند، حرفهای اینها شما را به شگفت در میآورد. خیلی با بیان خوب، خیلی پُرمدّعا و میگویند: خدا گواه است این حرفهایی که ما میگوییم از دل میگوییم، در حالی که همین قلبی است که مریض است: ﴿و یشهد الله علی ما فی قلبه﴾ در حالی که ﴿و هو ألدّ الخصام﴾ ؛ در بین دشمنها از همهدشمن بدتر منافق است. «لَدود» یعنی عدّو. «الدّ» یعنی اعدیٰ، یعنی دشمنتر. گرچه قرآن آمده است که دشمنان سرسخت را بترساند: ﴿و تنذر به قوماً لُّداً﴾ که «لُدّ» جمع اَلَدّ است؛ مثل «حُمّر» جمع أحمر، امّا در بین اینها منافقین جزء ﴿الدّ الخصام﴾ اند، معذلک میگویند: خدا میداند [و] از قلب ما باخبر است که ما خیرخواه مردمیم: ﴿و إذا تولّی سعی فی الأرض لیفسد فیها و یهلک الحرث و النّسل و الله لا یحبّ الفساد﴾ او اگر متوّلی زمین بشود یا متوّلی امّت بشود، کارش جزِ اِفساد نیست (اگر ﴿تولیٰ﴾ یعنی زمام را به دست بگیرد) یا ﴿إذا توّلیٰ﴾ یعنی اگر از نزد تو رفت، رخ برتافت و اِعراض کرد، همین که از حضور شما رفت، سعی در فساد دارد. معنای اوّل را آنچه در سورهٴ [محمد] 47 آمده است تأیید میکند. در سورهٴ [محمد] 47 آیهٴ 22 این است؛ میفرماید ﴿فهل عسیتم إن تولّیتم أن تفسدوا فی الأرض و تقطّعوا أرحامکم﴾ چون قبلش دربارهٴ ﴿فی قلوبهم مرض﴾ بود که منافقین را هم شامل میشود. فرمود: شما آن کسانی هستید که اگر کار به دست شما بیفتد، کاری جز فساد چیز دیگر از شما متّوقع نیست. قطع ارحام، فساد در زمین و مانند آن: ﴿فهل عسیتم إن تولیّتم﴾ اگ شما متوّلی زمین و اهل زمین بشوید، ولایت به دست شما و حکومت به دست شما بیفتد، کاری جز اِفساد در ارض و قطع ارحام ندارید: ﴿إن تولیّتم أن تفسدوا فی الأرض و تقطعوا أرحامکم ٭ اولئک الّذین لعنهم الله فأصمّهم و أعمی أبصارهم﴾
بنابراین این ﴿تولی﴾ [در] ﴿و إذا توّلی سعی فی الأرض﴾ یا به معنای «مَلکالولایه» است یا به معنی «اَعرَض» [یعنی] وقتی که از حضور شما رفت. در حضور شما احتجاب میکند، بد نمیکند، ولی همین از حضور شما رفت و اعراض کرد، شروع به فساد میکند. این انسان مفسد فی الأرض خود را مصلح میپندارد: ﴿و إذا تولّی سعی فی الأرض﴾ تلاشش این است که فساد در زمین ایجاد کند.
ـ تطبیق هلاکت حرث و نسل به دین و انسان در روایات
﴿لیفسدوا فیها و یهلک الحرث و النّسل و الله لا یحبّ الفساد﴾ این در بعضی از روایات «حرث» و «نسل» به «دین» و «انسان» تطبیق شده است. دینِ انسان را فاسد میکند و انسانیت را از بین میبرد؛ چون دین است که انسان میسازد و اگر دین نباشد که انسان نیست. یک عدّه اگر قرآن کریم آنها را ﴿کلأنعام بل هم أضّل﴾ میداند،چون آنها منهای دیناند، افراد (بشر) منهای دین همان ﴿کالانعام بل هم أضّل﴾ خواهند بود. و اگر فرمود «اینها حرث و نسل را فاسدمیکنند» و در روایت تطبیق شد به دین و انسانیت، برای آن است که دین است که تغذیه میکند [و] به منزلهٴ کشاورزی است. در ذیل کریمه ﴿فلینظر الإنسان إلی طعامه﴾ ؛ انسان به طعام خود نگاه کند، ببیند کدام غذا را میخورد، آنجا از معصوم (سلام الله علیه) رسیده است که منظور از طعام علم است، ببیند چه علمی میآموزد؛ چون مهمترین طعام و غذا، غذای روح است که همان علم باشد. بهترین مصداق برای مفهوم کلّی طعام، همان علم است: ﴿فلینظر الإنسان إلی طعامه﴾ یعنی «إلی علمه» که چه علمی میآموزد.
بنابراین اگر حرث یعنی کشاورزی [و] در روایت به «دین» تطبیق شده است. برای اینکه بهترین مصداق تغذیه «دین» است و اگر «نسل» در روایت به «انسانیّت» تطبیق شده است برای اینکه بهترین نمونهٴ نسل «انسانیّت» است و اگر این دین را در بردارند که آن «نسل» نیست، آن میشود ﴿کالأنعام﴾ آن دیگر نسل الإنسان نیست.
ـ نحوهٴ افساد و منافقان در قرآن
و نحوهٴ اِفساد اینها را هم در سورهٴ «توبه» مشخّص فرمود که اینها چگونه فاسد هستند و اِفساد میکنند، معذلک خود را مصلح میپندارند. [آنها] ارتباط با کفّار را صلاح امّت اسلامی میدانند؛ ایجاد تفرقه در بین مسلمین را صلاح به حال امّت اسلامی میدانند! در سورهٴ «توبه» وقتی جریان منافقین را مطرح میکندآیهٴ 107 میفرماید کارشان این است: ﴿و الّذین اتّخذوا مسجداً ضراراً و کفراً و تفریقاً بین المؤمنین و ارصاداً لمن حارب الله و رسوله من قبل و لیحلفنّ إن أردنا إلاّ الحسنی﴾؛ اینها ساختن مسجد ضرار را، مسجدی که به زبان اسلام است، ناخودآگاه برای ضرار اسلام و مسلمین است و عامل تفرقه است، این عامل تفرقه را صلاح میدانند و خود را میپندارند؛
ـ نفس مسوله، عامل خودفریبی منافقان
آنگاه روشن میشود که خدای سبحان چگونه فرمود ﴿و ما یخدعون إلاّ أنفسهم و ما یشعرون﴾ اگر خود را کسی در درون فریب داد (در اثر تسویل نفس مسولّه) بد را خوب میبیند و خوب را بد میپندارند. منافق عقیدهاش این است که این فساد «صلاح» است و این افساد «اصلاح» است و سوگند یاد میکنند میگویند: ما هدفی جز اصلاح نداریم: ﴿و لیحلفنّ إن أردنا إلاّ الحسنی﴾ این ایجاد تفرقه بین مسلمین را «حُسنی» میدانند. نامهای که امیرالمؤمنین «سلام الله علیه» برای ابوموسی اشعری نوشت، آن اواخر نامههای نهج البلاغه است، در آن نامه مرقوم فرمود: «لیس رجل فاعلم» «أحرص علی جماعت امة محمد (ص) و ألفتها منّی» ؛ فرمود: در بین امّت پیغمبر [صلی الله علیه و اله و سلم]، احدی به اندازهٴ من علاقهمند به وحدت مسلمین نیت؛ من از همهٴ حقوق خودم صرفنظر کردم که مسلمین اختلاف نکنند. این اتّفاق که جزء بهترین نعم است، به دست منافق آسیب میبیند، آنگاه منافق میگوید: من جز صلاح چیزی در این کار قصد نداشتم: ﴿و لیحلفن إن أردنا إلاّ الحسنی﴾ این همان نیست که خدا فرمود ﴿و ما یخدعون إلا أنفسهم و ما یشعرون﴾ انسان به جایی میرسد که فساد را صلاح میبیند. همان طوری که در دید ممکن است یک انسان «احوال» باشد و «یک» را «دو» ببیند و خلاف ببیند، در بصیرت هم ممکن است گرفتار بصیرت «حولاء» بشود که فساد را صلاح بپندارد. اینها خود را فریب دادند و نمیداند چه میکنند.
سوال.....
جواب: خودشان نمیدانند وقتی سیل آمده است احدی از اینها را ابقا نمیکند. اینها صلاح امّت اسلامی را مسئلت میکنند، میگویند: صلاح در این است.
آنگاه در این آیهٴ قبل که خدای سبحان فرمود ﴿و ما یخدعون إلاّ أنفسهم﴾ با این آیهٴ بعد استدلالش کاملاً روشن میشود. انسان به جایی میرسد که خود را فریب میدهد و نمیداند. چطور خود را فریب میدهد؟ برای اینکه فساد را صلاح میپندارد و اگر به او به عنوان نهی از منکر بگویند ﴿لا تفسدوا فی الأرض﴾ میگوید ﴿إنّما نحن مصلحون﴾ باورش شده است که مصلح است؛ باورش شده است که ایجاد اختلاف در داخلهٴ مسلمین که هر دو بخشش قبلاً گذشت، یک بخشش هم اخیراً اشاره شد.
ـ کذب خبری و مخبری منافقان
امّا اینها منطقشان این است که ﴿إنّما نحن مصلحون﴾ حرف انبیا را میزنند. شعیب پیامبر (علیه السلام) سخنش این بود که ﴿إن أُرید إلاّ الإصلاح ما استطعت﴾ اینها هم حرفشان این است که ما هم جز صلاح هدف دیگری نداریم. این را دروغ نمیگویند، این را چون مُنخدِع شدند اینچنین میفهمند، این بر اساس جهل مرکّب است، این کذبِ خبری است، نه کذب مُخبری. در آنجا هم کذب خبری بود، هم کذب مخبری؛ یعنی اینها که میگفتند ﴿آمنّا بالله و بالیوم الآخر﴾ این یک خبر بود، امّا ﴿و ما هم بمؤمنین﴾ هم کذب خبری است در آنجا، هم کذب مخبری؛ یعنی هم دروغ گفتند، هم میدانند که دروغ میگویند. یک مخبر اگر خلاف واقع را بداند و خلاف واقع را عمداً گزارش بدهد، در آن موطن هم خبرش کذب است، هم خودش کاذب؛ ولی کذب مخبری. در بعضی از موارد هست که انسان اشتباهاً خبر دروغ میدهد [و] کذبِ خبری هست، ولی کذبِ مخبری نیست. آدمِ خوبی است، آدم عادلی است، منتها اشتباه کرده است؛ او مخبرِ کاذب نیست، ولی خبرش کذب است. منافقین در آن داعیهٴ اول، هم خبرشان کذب بود، هم گرفتار کذب مخبری، گفتند: ﴿آمّنا بالله و بالیوم الآخر﴾ این خبر مطابق «نفسالأمر» نبود، دروغ بود؛ چون ایمان نیاورده بودند و خودشان هم میدانستند که مطابق با واقع نیست؛ پس هم خبر کذب بود و هم مخبر کاذب. [بود] هم کذب خبری، هم کذب مخبری. و امّا در این جریان میگویند ﴿إنّما نحن مصلحون﴾ فقط کذب خبری است، نه کذب مخبری. اینها حرفشان دروغ است، ولی دروغگو نیستند، تعمّدِ بر کذب ندارند [بلکه] نمیفهمند.
ـ کذب خبری بودن خبر جاهل مرکب
جاهلِ مرکّب، کاذب مخبری نیست؛ یعنی اگر کسی در اثر سوءِ پنداشت یک حق را باطل و باطل را حق دید و طبق آن (دیدش) گزارش داد، خبر او دروغ است، مطابق با واقع نیست، ولی او خودش دروغگو نیست، او فریب خورد؛ او مخدوع است، نه کاذب.
سوال.....
جواب: برای اینکه مرض روی مرض آمده است و تسویل نفس. در بحثهای قبل گذشت که انسان همواره در جهاد اکبر بین این دو جناح درگیر است. اگر شهوت و غضب عقل او را خام کردند و فریب دادند، عقل (که نیروی فهمنده است) تمام ذخیرههای فهمی را در اختیار فهمی را در اختیار شهوت و غضب قرار میدهد و چون محاربه بین جناح شهوت و غضب از یک طرف و عقل و فطرت دیگر هست و این جنگ خدعه است «الحرب خدعة» شهوت و غضب او عقل او را فریب دادند و عقل او فریب خورد آنوقت عقلِ فریبخورده چنین سخن میگوید. اینها مخدوعاند، نه کاذب.
سوال....
جواب:میگویند: ﴿و یشهد الله علی ما فی قلبه إن أردنا إلاّ الحسنی﴾ درست میگویند. به نظر آنها ایجاد تفرقه کار خوبی است؛ باید مسلمتنها را پراکنده کرد؛ با کفّا رابطه برقرار کرد، این را خوب تشخیص میدهند. آنجا که میگویند «ما ایمان آوردیم» این هم کذب خبری است، هم کذب مخبری، آنجا که در سورهٴ «منافقون» ﴿إذا جاءَک المنافقون قالوا نشهد إنک لرسول الله﴾ آنجا هم کذب خبری است، هم کذب مخبری، امّا اینجا که میگویند ﴿إنّما نحن مصلحون﴾ اینجا فقط کذب خبری است، نه کذب مخبری؛ چون فریبخورده این را حق میپندارد. اگر یک کسی باطلی را حق دید، یک شبحی را از دور به عنوان زید پنداشت، بعد گفت زید دارد میآید، یک شبحی را در افق به عنوان ماه خیال کرد و خیال کرد ماه را دید، این خبرش کذب است، ولی خودش کاذب نیست، خودش مخدوع است (فریبخورده است) و نه کاذب. منافق که خود را فریب داد، دربارهٴ اینکه میگوید «من مؤمنم به خدا و قیامت و نبوّت» هم کذب خبری دارد، هم کذب مخبری و امّا وقتی خود را مصلح جامّعه معرّفی میکند، فقط کذب خبری است؛ چون نظرش این است، دیدش عوض شد که صلاح جامعه در این راهی است که ما داریم میرویم. انسان فریبخورده کاذب نیست، گرچه خبرش کذب است [بلکه] او کخدوع است، فریبخورده و در اثر جهلِ مرکّب سخن میگوید: جاهلِ مرکّب، گرچه خبرش کذب است، ولی او تعمد بر کذب ندارد، او کاذب نیست.
سوال.....
جواب: چون این با سوء اختیار به اینجا رسید؛ یعنی اوّل که دیگری او را فریب نداد [بلکه] او با سوء اختیار خود (شهوت او عقل او) را فریب داد؛ و الاّ عقل از درون خواست شهوتش را تعدیل کند و غضبش را هدایت کند نشد، وحی از بیرون خواست عقلش را تأیید کند نشد، این ﴿و ما یخدعون إلاّ أنفسهم﴾ نشانهٴ آن است که انسان در درون خود احیاناً نیرنگ میبیند و نیرنگ در او اثر میگذارد. وقتی در او اثر گذاشت، میشود ﴿سولت لکم أنفسکم﴾ لذا بد را خوب میبیند و خوب را هم بد میپندارد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
کاربر مهمان