- 5136
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 17 تا 18 سوره بقره – بخش چهارم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 17 تا 18 سوره بقره – بخش چهارم
- مثلهای قرآنی
- کر، کور و لال بودن منافقان
- منافقان، بدترین جنبندگان روی زمین
- کیفر سنگین منافقان
- دور بودن کافران و منافقان از خدای سبحان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
مثلهم کمثل الّذی استوقد ناراً فلما أضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون (17) صمٌ بکمٌ عمیٌ فهم لا یرجعون (18) أو کصیّبٍ من السّماء فیه ظلمات و رعد و برق یجعلون أصابعهم فی آذانهم من الصّواعق حذر الموت و الله محیطٌ بالکافرین(19)
ـ مثلهای قرآنی در اعمال کافران و منافقان
برای اینکه مسئله نفاق و سبب محرومیّت منافقین از نور قرآن را به خوبی تبیین کند، بعد از آن استدلال چند میثیل ذکر میفرماید. در مَثَل اول ـ همانطوری که عنایت فرمودید ـ تمثیل و تشبیه به حال کسی ذکر شد که مقداری آتش افروخت تا از نور آن نار استفاده کند [و] همینکه آن نور اطرافش را روشن کرد، خدای سبحان آن نور را از بین برد و اینها را در آن تاریکی و ظلمتها رها کرد، دیگر اینها قدرت بینایی ندارند. مَثَل دوم را به عنوان ﴿أو کصیّبٍ من السّماء﴾ ذکر میکند.
ـ کر، کور و لال بودن منافقان
در تتمّهٴ مثل اوّل این معنا مانده است که فرمود: ﴿و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون﴾؛ اینها نمیبینند، آنگاه دربارهٴ منافقین فرمود: ﴿صمٌ بکمٌ عمیٌ فهم لا یرجعون﴾ از اینکه فرمود: ﴿صمٌ﴾ یک مطلب تازه است؛ چون قبلاً سخن از «کر» بودن و ناشنوا بودن اینها به میان نیامده بود. و از اینکه فرمود: ﴿بکم﴾ این هم یک امر تازه است؛ برای اینکه تاکنون سخنی از «ابکم» بودن و ناگویا بودنِ اینها به میان نیامد؛ امّا از اینکه فرمود: ﴿عمی﴾ این هم مطلب تزه است؛ چون بین ﴿عمی﴾ و ﴿ترکهم فی ظلمات لا یبصرون﴾ فرق است؛ تکرار او نیست.
ـ فرق بین مفهوم ﴿عمی﴾ با ﴿ترکهم فی ظلمات لا یبصرون﴾
از اینکه فرمود: ﴿و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون﴾ بیش از این استفاده نمیشود که اینها در اثر نداشتن نور نمیبینند؛ چون در تاریکی فرورفتهاند و نمیبینند. انسان که نمیبیند، گاهی برای آن است که هوا تاریک است (و روشن نیست) نمیبیند یا برای آن است که روشن هست، ولی او چون چشم ندارد نمیبیند. منافق که راه را نمیبیند برای آن که فضا و هوا تاریک است که او نمیبیند یا برای آن که او کور است و چشم ندارد نمیبیند. در آن مَثَل بیش از این معنا استفاده نمیشود که اینها وسیله رفتن ندارند؛ یعنی آن نوری که با آن نور بتوانند راه را ببیند و طی کنند ندارند. از مَثَل بیش از این استفاده نمیشود. آن کمبود را در آیه بعد جبران فرمود، فرمود: اینکه منافق راه را نمیبیند، نه برای آنکه راه روشن نیست، بلکه برای آن است که او کور است: ﴿صمٌ بکمٌ عمیٌ﴾ لذا تفریع کرد، فرمود: ﴿فهم لا یرجعون﴾
ـ تاریکی و کوری منافقان، علت حرمان از نور خاص الهی
پس منافق اگر راه را نمیبیند، نهتنها در حدّ همان مَثَل است که چون آن نور خاموش د اینها راه را نمیبینند که اگر نوری روشن بشود اینها راه را ببینند، اینچنین نیست. منافق مثل آن مسافر راه گمکردهای نیست که چون هوا تاریک است نمیبیند، مناف مثل آن کور است که روشنی و تاریکی برای او یکسان است؛ لذا آن کمبودی که در مَثَل بود در ایه بعد به عنوان یک مطلب مستقل در تتّمهٴ برشماری اوصاف منافقین ذکر فرمود که فرق است بین ﴿و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون﴾ و بین ﴿صمٌ بکمٌ عمیٌ﴾ یعنی منافق چون کور است نمیرود؛ نه چون راه روشن نیست یا وسیلهٴ دیدن ندارد.
ـ مقدار گستره مثَل در آیه
سوال....
جواب: بله؛ در این مَثَل این کمبود به چشم میخورد. مَثَل در حدّ فقدان وسیله است یا وجود مانع است. یک مسافر که به مقصد نمیرسد، گاهی در اثر نداشتن نور است، گاهی در اثر نداشتن چشم. از مَثَل بیش از این استفاده نمیشود که اینها وسیلهٴ رفتن ندارند؛ یعنی نور خارجی خاموش شده است. این کمبود را که موافق با همان بحث گذشته در میآید به این کریمهٴ ﴿صمٌ بکمٌ عمیٌ فهم لا یرجعون﴾ جبران کرد.
سوال...
جواب: امّا نوری که استیقاد کردند (آن نور کسبی را [و] آن نوری که مَثَل به ما میآموزاند: ﴿کمثل الّذی استوقد ناراً﴾ آن نور بیرونی، امّا آن چشم را خدا گرفت، آن را از این مَثَل نمیشود استفاده کرد.
ـ راه بیبازگشت منافقان
بنابراین منافق کسی است که سرمایهٴ فطری را باخت؛ چه اینکه قبلاً هم فرمود: ﴿اولئک الّذین اشتروا الضّلالة بالهدی﴾ خدای سبحان این چشم و گوش را و دیگر مجاری ادراک را سرمایه سعادت قرار داد؛ چه اینکه در سوره «نحل» فرمود: ﴿و جعل لکم السّمع و الأبصار و الأفئدة لعلّکم تشکرون﴾ منافق این سرمایه را باخت و چون این سرمایه را باخت دیگر راه برای رجوع به فطرت نیست؛ لذا فرمود: ﴿فهم لا یرجعون﴾. با «فاء» تفریع فرمود. نفرمود «و هم لا یرجعون» یا «و لا یرجعون». از اینکه با «فاء» تفریع ذکر کرد [و] فرمود: ﴿فهم لا یرجعون﴾ معلوم میشود دلیل رجوع و راهنمای رجوع همان سرمایههای اوّلیه است، اینها سرمایه را از دست دادند، نهتنها وسایل بیرونی را از دست دادند، بلکه سرمایههای درونی را هم از دست دادند؛ لذا هرگز به آن فطرت اولیه برنمیگردند
ـ منافقان، بدترین جنبندگان روی زمین
و چون اینها «صمٌ بکم و عُمی»اند و بدترین جنبندهها پیش خدا صمّ، بکم و عُمی است که «لا یعقل» باشد؛ پس منافق بدترین گروه جنبندگان است نزد خدا)
سوال...
جواب: نه همین نور ظاهری که منافق دارد که اسلام را اظهار میکند و با حفظ اسلام و اظهار اسلام یک نوری است در مرحلهٴ ظاهر و طرفی میبندد که خون او و مال او محفوظ است و مانند آن و اگر بخواهد بیش از این مقدار از این اسلام استفاده کند خدا افشاگری میکند، درونش را روشن میکند.
سوال...
جواب: اینها از اسم حق میخواهند باطل استفاده کنند، نه از حقیقت حق؛ چون منافق اسم حق را دارد، نه حقیقت حق را.
در سورهٴ «انفال» آیهٴ 22 و 23 میفرماید ﴿إنّ شرّ الدّوابّ عند الله الصّمّ البکم الّذین لا یعقلون﴾؛ بدترین جنبندهها و بدترین انسانها نزد خدا آن انسانی است که حق را نشود، حق را نگوید و تعقّل نکند؛ پس هر که حق را نشنود حق نگوید و اهل تعلّق حق نباشد بدترین جنبنده است. منافق صمّ، بکم و عمیی است که «لایرجع» و «لا یعقل» پس بدترین جنبنده پیش خدا این گروهاند و در بخشی از این اوصاف، منافق با کافر شریکاند که ﴿إنّ الله جامع المنافقین و الکافرین﴾ لذا در بعضی از احکام بین کفر و نفاق، این مسائل مشترک است. در همین سورهٴ «انفال» آیهٴ بعد فرمود: ﴿و لو علم الله فیهم خیراً لأسمعهم﴾ ؛ اینها گرچه سمیع نیستند، ولی اگر خدا خیری در اینها سراغ میداشت اینها را اسماع میکرد، به گوش اینها میرساند. اگر هم به گوش اینها برساند باز اینها اعراض میکنند: ﴿و لو أسمعهم لتولوّا و هم معرضون﴾ ؛ روبرمیگردانند. این ﴿و هم معرضون﴾ تأکید ﴿تولّوا﴾ است، یعنی برمیگردند در حال اعراض و اعتراض. یک چنین گروهیاند که بر فرض هم آیات الهی را پشتسر گذاشتند؛ لذا ﴿فهم لا یرجعون﴾ پس منافق صمّ، بکم و عمیی است که «لا یرجع» و «لا یعقل» و هر کسی که صمّ، بکم و عمی بود که «لا یرجع» و «لا یعقل» شرّالدواب است؛ پس منافق شرّالدواب است.
ـ مطابق با اعمال بودن جزای قیامت
و از اینکه جزای قیامت مطابق با اعمال است، بلکه همان اعمال است که به صورت جزا ظهور میکند؛ لذا خدای سبحن اصل جزا را در سورهٴ «نبأ» یعنی سوره «عم یتسائلون» اینچنین فرمود؛ آیهٴ 26 «سورهٴ نبأ» ﴿لا یذوقون فیها برداً و لا شراباً إلّا حمیماً و غسّاقاً ٭ جزاة وفاقاً﴾ یعنی جزا، وفق عمل است. این طور نیست که در طرف کیفر بیش از عمل باشد؛ البّته در طرف پاداش به حسنه بیش از عمل هست. عدّهای «یوفون أجورهم» و بعد از آن ایفای اجر هم «یرزقون بغیر حساب» یعنی به قدری خدای سبحان به صابرین و مانند آن اعطا میکند که به حساب درنمیآید.
ـ افزونتر بودن پاداش نیکوکاران در کار نیک
در مسئلهٴ جزا و پاداش لازم نیست موافق باعمل باشد، بیشتر از او نیست و بیشتر از او هست؛ چون ﴿من جاء بالحسنة قد خیر منها﴾ این یک امر و از آن بالاتر: ﴿من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها﴾ این دو امر و از آن بالاتر: ﴿مثل الّذین ینفقون أموالهم فی سبیل الله کمثل حبّةٍ أنبتت سبع سنابل فی کلّ سنبلةٍ مائةُ حبّةٍ و الله یضاعف لمن یشاء و الله واسعٌ علیم﴾ که این کریمه حدّی برای عمل خیر قائل نشد. اول فرمود: مثل کسی است که بذرافشانی کند و با یک حبّه هفت خوشه برویاند و در هر خوشه صد حبّه ببندد که یکی میشود هفتصدتا،بعد فرمود: ﴿و الله یضاعف لمن یشاء﴾ خدا دوچندان میکند. اگر ﴿یضاعف﴾ به معنای چندین برابر نباشد، به همان معنای متعارف؛ یعنی «ضعف» و دوبرابر باشد: ﴿یضاعف لمن یشاء﴾؛ یعنی یکی را 1400 برابر پاداش میدهد؛ نهتنها یکی را هفتصد برابر. بعد در ذیلش هم فرمود: ﴿و الله واسعٌ﴾ ، سخن از 1400 تا نیست؛ به قدری خدای سبحان اعطا میکند که به حساب درنمیآید و کنارش هم فرمود: ﴿علیم﴾ ؛ میداند که به چه کسی بدهد، تا خلوص چه باشد و عمل چه باشد.
ـ پاداش بیاندازهٴ خداوند برای حسنات
در برابر حسنات پاداش را خدای سبحان مضاعف میکند، گاهی هم به قدری جزا میدهد که به حساب درنمیآید. اینکه فرمود: ﴿بغیر حساب﴾ ؛ نه یعنی بیحساب؛ چون چیزی در نظام هستی، چه در دنیا، چه در برزخ، چه در قیامت کبرا. بیحساب نیست؛ چون ﴿کلّ شیء عنده بمقدارٍ﴾ . اینکه فرمود: ﴿بغیر حساب﴾ یعنی به حساب درنمیآید و موازی عمل نیست؛ چندین برابر عمل است و به حساب هم درنمیآید،
ـ کیفر سنگین منافقان
ولی دربارهٴ کیفر و سیئات فرمود: ﴿جزاءً وفاقاً﴾ ؛ ما بیش از آن عمل سیئه کیفر نمیدهیم، ولی به مقدار او کیفر میدهیم، این جزا وِفق آن سیئّه است: ﴿جزاءً وفاقاً﴾ چون در حقیقت خودِ همان سیئه است که به این صورت جزا ظهور میکند. خُب، اگر جزا وفاق سیّئه هست و جنبندهای بدتر از منافق نیست؛ پس عذابی هم بدتر از عذاب منافق نخواهد بود [و] سختترین عذاب از آنِ منافقین است؛ لذا فرمود: ﴿إنّ المنافقین فی الدّرک الأسفل من النّار﴾
سوال...
جواب: آن نه به این معناست که جزا بدتر از اوست؛ مثلاً اینها ده تا کار دارند، ده تا گناه دارند، ما آنها را به آن شدیدترین گناهشان میگیریم: ﴿أسوأ الّذی عملوا﴾ نظیر آنکه دربارهٴ «صابرین» و مانند آن فرمود: ﴿أحسن ما عملوا﴾ ؛ یعنی اعمالی که دارند، مثلاً ده تا عمل که دارند ما اینها را به آن بهترین عملشان پاداش میدهیم. اگر جزا وفاق عمل هست و منافق بدترین جنبنده است، جای او هم در جهنّم بدترین جا خواهد بود.
ـ خلود کافران و منافقان در اتش
سوال...
جواب: آن از نظر زمان و از نظر عمل و حرکتهای خارجی کار او زمان و مکانبردار است، ولی آن کفر و آن نفاق که یک ملکهٴ نفسانی است و روح هم یک امر مجّرد است (منزّه از زمان، مکان و تاریخ است) انسان وقتی روحش را به کفر و نفاق مبتلا کرد به یک خطر ابدی مبتلا کرد، این خطر ابدی با سوزش ابدی جزای وفاق میگیرد.
ـ ملکه کفر و نفاق، علت خلود
اگر یک مسلمانی عمل صالح داشت، معصیت داشت، به همان مقدار معصیت عذاب میشود بعد آزاد میشود، امّا اگر کسی کفر ورزید و گرفتار نفاق شد، این کفر و نفاق یک ملکهٴ خالده است این همان است که در روایت امام [امام صادق] «علیه السلام» فرمود: سرّش آن است که این شخص اگر ابداً هم میماند معصیت میکرد! نه به آن معناست که از باب «بر گناه نکرده خدا کیفر بدهد» نه. این ملکهٴ کفر و ملکهٴ نفاق یک امر ابدی است [و] این امر ابدی، سوزش ابدی را دربردارد؛ لذا حضرت (سلام الله علیه) در ان روایت که مرحوم شیخ (رضوان الله علیه) در رسائل نقل کرده است فرمود: این شخص کافر ابداً هم میماند معصیت میکرد؛ نه اینکه حالا چون ابداً نماند و معصیت نکرد به عذاب ابدی مبتلاست تا گفته بشود که انسان اعمال بدی را که مرتکب نشد [پس] نباید کیفر ببیند. این به خاطر همین ملکهٴ کفر (این اعتقاد راسخ کفر) که این اعتقاد، نظیر غیبت و دروغ و تهمت نیست که یک امر زمانی باشد، این اعتقاد یک پدیدهای است در جان. جان مجرّد است، این اعتقاد مجرّد است، میشود امر ابدی. این امر ابدی برای ابد میسوزد.
سوال...
جواب: عقیده، اخلاق و عمل هر سه جزء شئون ایماناند. انسان موظّف است از نظر عقیده و از نظر اخلاق و از نظر عمل برابر دین کار کند. کافر و منافق در هر سه بخش علیه این دستورات دینی کار کردهاند.
سوال....
جواب: آن مقداری که اثر عملشان هست از باب «من سنّ سنّة سیّئة» آن یک مقدار محدودی دارد مثلاً ده قرن، بیست قرن، بالاخره این اوضاع که برچیده شد اثر کار اینها هم برچیده میشود، ولی این با ابدیّت و خلود ساگار نیست.
ـ چگونگی موافقت عمل منافقان با جزا
سوال....
جواب: برای آن است که اینها یک تکلیف دیگری دارند؛ چون درباهٴ همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) این آمده است که فرمود: ﴿یا نساء النّبیّ لستن کأحدٍ من النّساء﴾ این را در سورهٴ «احزاب» فرمود: چون انسان هم موظّف است که شخصیت حقیقی خود را حفظ کند، هم مسئول است که شخصیت حقوقی خود را حفظ کند. اگر یک کسی بیت وحی و نبوّت ارتباط داشت دو وظیفه دارد: هم وظیفه دارد که احکام ظاهری را محترم بشمارد، هم مسئول است آن شخصیّت حقوقی که بیت وحی است او را حفظ کند. اگر گناهکرد به این دو مسئولیت آسیب رساند؛ لذا کیفر او هم دو برابر است؛ چون در سورهٴ «احزاب» به همسران حضرت خطاب فرمود: ﴿یا نساء النّبیّ لستنّ کأحدٍ من النّساء إنّ اتّقیتنّ﴾ آنگاه فرمود: هر کس از شما این دو قسمت را رعایت کند در قسمت حسنه، پاداش او دو برابر است و اگر کسی ان دو قسمت را در بخش سیّئه رعایت نکند کیفر او هم دوبرابر است. باز پس جزا وفاقعمل شد. از این جهت که جزا وفاق عمل است و جنبندهای بدتر از منافق نیست کیفر او هم در جهنّم شدیدترین کیفرهاست؛ لذا در سورهٴ «نساء» آیه 145 فرمود: ﴿إنّ المنافقین فی الدّرک الأسفل من النّار﴾
ـ همسانی سران کفر با منافقان در کیفر سنگین الهی
البّته آنها که أئّمة کفرند و سران کفرند که با این منافقین در عصیان همدرجهاند، اینها ممکن است ﴿فی الدّرک الأسفل من النّار﴾ بهسرببرند: ﴿إنّ المنافقین فی الدّرک الأسفل من النّار و لن تجد لهم نصیراً﴾؛ احدی هم اینها را یاری نمیکند؛ چون اینها صریحاً در برابر وحی گفتهاند که گوش ما شنواست، ما گوش به این حرف تو نمیدهیم. در سورهٴ «فصلت» وقتی منطق کفّار را ذکر میکند که منافقین در این منطق از نظر باطن با کافر شریکاند، اینچنین میفرماید؛ آیهٴ پنج سورهٴ فصلت ﴿و قالوا قلوبنا فی أکنةٍ ممّا تدعونا إلیه و فی آذاننا و قرٌ و من بیننا و بینک حجابٌ فاعمل إنّنا عاملون﴾؛ به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) میگفتند: گوش ما بدهکار حرفت نیست، گوش ما سنگین است، این حرفهای تو را نمیشنود و بین ما و تو حجاب است، هر کاری که میکنی بکن، ما هم تصمیمهایمان را گرفتیم. کسی که به طبیبش اینچنین سخن میگوید او هرگز درمان نمیشود. در همین سورهٴ «فصلت» آیهٴ 44 این است [که] فرمود: ما این قرآن را برای هدایت فرستادیم: ﴿هو للّذین آمنوا هدیً و شفاء﴾ امّا ﴿و الّذین لا یؤمنون فی آذانهم و قرٌ و هو علیهم عمیً أولئک ینادون من مکانٍ بعید﴾ با اینکه خدای سبحان نسبت به همه نزدیک است اینها از خدا دورند، اینها خیلی دورند و از دور به اینها میگویند بروید جهنّم، امّا مؤمنین و اولیای الهی نزدیکاند، اینها را از نزدیک دعوت به بهشت میکنند.
ـ دور بودن کافران و منافقان از خدای سبحان
اینکه اینها از خدا دورند، نه به این معناست که خدا هم از اینها دور است؛ چون قُرب و بُعد اگر مکانی باشد یک اضافهٴ همسان است؛ یعنی اگر آن ستون این مسجد از این ستون (مثلاً پنج متر) فاصله دارد این ستون هم از آن ستون (پنج متر) فاصله دارد و اگر امروز از سال گذشته در همین روز به اندازهٴ یک سال فاصله دارد و سال گذشته هم از امروز به همین یک سال فاصله دارد، فاصلههای زمانی، فاصلههای مکانی اینگونه از فواصل طرفَینی است؛ یعنی اگر «الف» از «باء» دور بود «باء» هم از «الف» دور است به همان نسبت، امّا در قرب و بُعد معنوی اینچنین نیست؛ ممکن است «الف» از «باء» دور باشد و «باء» به «الف» نزدیک باشد. کافر از خدا خیلی دور است، امّا خدای سبحان به کافر نزدیک است: ﴿و نحن أقرب إلیه منکم و لکن لا تبصرون﴾ یا ﴿و نحن أقرب إلیه من حبل الورید﴾ برای همه است؛ گرچه رحمت خدا از اینها دور است و امّا علم خدا، قدرت خدا و احاطهٴ وجودی خدای سبحان به اینها نزدیک است، اینها از خدا دورند؛ نه خدا از اینها دور باشد.
ـ حجاب بودن کافر و منافق در برای خداوند سبحان
و حجابی هم که اینها میهگویند: ﴿و من بیننا و بینک حجاب﴾ خود اینها هستند؛ چون در روایات، چه مرحوم کلینی، چه مرحوم ابنبابویه (رضوان الله علیهما)هم در توحید، هم در کافی آمده است که خدای سبحان که انسانها را آفرید بین خدا و انسان هیچ حجابی نیست، مگر خود انسان: «لیس بینه سبحانه و تعالی و بین خلقه حجاب غیر خلقه» . اینچنین نیست که بین زید و خدا یک حجاب دیگری باشد، بین زید و خدا همین زید فاصله است. زید مادامی که خود را میبیند خدابین نخواهد بود و اگر خود را ندید، آنگاه است که میتواند معرفت حق را درک کند. منافق که خود را میبیند هرگز نمیتواند خدای سبحان را ببیند! اینها نهتنها در دنیا خدا را نمیبینند در آخرت هم به جمال حق نایل نمیشوند: ﴿کلّا إنّهم عن ربّهم یومئذٍ لمحجوبون﴾ . دیگران در آخرت به فیض لقای حق میرسند، اینها در عین حال که به عذاب خدا رسیدند به خدا میگویند: ﴿ربنّا ابصرنا و سمعنا﴾ ؛ یعنی ما عذاب را دیدیم، ما را برگردان که راه سعادت را طی کنیم، خدای سبحان دربارهٴ همین گروهی که میگویند: ﴿أبصرنا﴾ میفرماید: ﴿کلّا إنّهم عن ربّهم یومئذٍ لمحجوبون﴾ اینها محجوباند. اینها خدا را نمیبینند، خدا هم به اینها نظر تشریفی ندارد: ﴿لا یکلّمهم الله و لا ینظر إلیهم یوم القیامه﴾ آن نظر تشریفی را خدا ندارد، این نظر تشرّفی را هم اینها ندارند. نه خدا نگاه تشریفی دارد که اینها فیضی ببرند، نه اینها توفیق شرفیابی لقای حق نصیبشان میشود که از دیدار لذّت ببرند: ﴿کلّا إنّهم عن ربّهم یومئذٍ لمحجوبون﴾ این هم براساس اصل حجابی است که در دنیا داشتند؛
ـ سر عدم برگشت کافران و منافقان به فطرت اصیل خود
بنابراین اگر در این کریمه فرمود «اینها برنمیگردند» دلیلش را هم در موارد دیگر ذکر کرد که فرمود: اینها خودشان میگویند «گوش ما بدهکار وحی نیست» میگویند: ﴿و فی اذاننا و قرٌ﴾ و میگویند «بین ما و بین تو که رهبر وحیی حجاب است و به رسول خدا «صلی الله علیه و آله و سلم» میگویند که ﴿فاعمل إنّنا عاملون﴾ از موضع تهدید هم سخن میگویند؛ لذا در سورهٴ «انفال» فرمود: ﴿و لو علم الله فیهم خیراً لأسمعهم و لو أسمعهم لتولّوا و هم معرضون﴾ ؛ فرمود: بوی خیر از اینها استشمام نمیشود، اگر هم ما اسماع کنیم و حرف را به گوش اینها برسانیم، باز با بیاعتنایی برخورد میکنند. این است که ﴿فهم لا یرجعون﴾ دیگر برنمیگردند. به سوء اختیار خود هم برنمیگردند.
ـ ارتباط منطقیبین در مثال آیه
امّا مثال دوّم، فرمود: ﴿أو کصیّب من السّماء فیه ظلمات و رعدٌ و برقٌ﴾ این ﴿أو﴾ که مثال دو م است، به صورت یک «منفصله مانعة الخلو» درآمده است؛ یعنی میشود جریان نفاق را با مثال اول تبیین کرد، میشود جریان نفاق را با مثال دوّم بیان کرد؛ مانعة الجمع نیست و هر لطیفهای که مخصوص به مثال اول هست، میشود حفظ کرد و هر لطیفهای هم که مخصوص به مثال دوم است، میشود حفظ کرد.
ـ آب و آتش در مثلهای قرآنی
﴿أو کصیب من السماء فیه ظلمات و رعدٌ و برق﴾ معمولاً خدای سبحان گاهی به آب و گاهی به آتش مثال میزند. در همان سوره «رعد» ملاحظه فرمودید که فرمود: ﴿أنزل من السماء ماءً فسالت أودیةٍ بقدرها فاحتمل السّیل زبداً رابیاً﴾ بعد فرمود: ﴿و مما یوقدون علیه فی النّار ابتغاء حلیةٍ أو متاعٍ زبدٌ مثلهُ﴾ آنجا هم به یک مثال آب، به یک مثال آتش مثال زده است.
ـ زندگی پرهراس منافقان
در اینجا که به مثال آتش مثال زده است، حالا به مثال آب و باران مثال میزند، میفرماید: ﴿أو کصیب من السماء﴾؛ یعنی جریان منافقین که در راه ماندهاند و به مقصد نرسیدهاند و متحیرّند، مثل کسانی است که در بین راه گرفتار بارش باران شدید شدهاند. «صیّب» یعنی آن بارانی که میریزد و از بالا قطرات تندش به زمین میبارد: ﴿فیه ظلمات﴾ گاهی باران آمیخته با ابرهای غلیظ هست، گاهی نیست. گاهی با ظلمات همراه است، گاهی نیست، ولی مَثَل منافقین مَثَل افرادی است که در بین راه گرفتار بارانی شدند که با ظلمات همراه است: ﴿فیه ظلمات﴾ حالا یا در آن «صیّب» و بارانِ ریخته ظلمات است یا در آن «سماء» ظلمات است، یعنی فضا. ﴿و رعدٌ و برقٌ﴾ این برخورد ابرها خروشی ایجاد میکند (به نام رعد) و نوری تولید میکند به نام برق.
ـ سفاهت منافقان در چهرهٴ مثل
﴿یجعلون أصابعهم فی آذانهم﴾ این افرادی که در بین راه گرفتار بارش باران اینچنین شدهاند انگشتها را در گوش میبرند که به جای اینکه انامل را و سَر انگشت را در گوش فرو کنند خود انگشت را فرو میکنند: ﴿یجعلون أصابعهم﴾ نهتنها «أناملهم» نهتنها سرانگشتها، بلکه خود انگشت را: ﴿یجعلون أصابعهم فی آذانهم من الصّواعق﴾ از این صاعقههایی که میآید هراسناکاند، آنچه از بالا میآید و آسیبی به همراه دارد آن صاعقه است. چرا این انگشتها را به گوش میبرند که مبادا این صداها را بشنوند: ﴿حذر الموت﴾ برای پرهیز از مرگ، برای اینکه نمیرند، برای اینکه این خروش اینها را مدهوش نکند. منافق اینچنین است: ﴿و الله محیط بالکافرین﴾
آنگاه فرمود: ﴿یکاد البرق یخطف أبصارهم﴾ این تتّمه مَثَل است
ـ تبیین مثل دوم قرآنی دربارهٴ منافقان
﴿کلّما أضاء لهم مشوا فیه و إذا أظلم علیهم قاموا و لو شاء الله لذهب بسمعهم و أبصارهم إنّ الله علی کلّ شیءٍ قدیر﴾ که این مجموعه مَثَل دوّم است. فرمود: این گروهی که باران زدهاند و در بین راه گرفتار ظلمات و رعد و برفاند و انگشتها را از ترس مرگ و از ترس اصابه صاعقه در گوشها فرو میبرند به قدری [این] برق شدید است که ممکن است (نزدیک است) نور چشم اینها را اختطاف کند و بُرباید: ﴿یکاد البرق یخطف أبصارهم﴾ که ممکن است «بَصَر» اینها (نور چشم اینها) در اثر آسیب برق از بین برود. این گروه در بیابانی که با این شرایط روبهرو شدهاند هر وقت یک لحظه برقی میجهد اینها جلوی پا را میبینند دو قدم میروند، همین که برقها تمام شد (خاموش شد) اینها میایستند: ﴿کلّما أضاء لهم مشوا فیه﴾ هر وقت این برق و این فضا برای اینها روشن شد و نوری به اینها داد، اینها دو قدم میروند، یک چند قدمی مشی میکنند: ﴿و إذا أظلم علیهم﴾ اگر این هوا مُظلم شد علیه اینها (از بالا اینها را فرو گرفت، فرو برد در ظلمت) ﴿قاموا﴾؛ میایستند، متوقّفاند، آنگاه فرمود: ﴿و لو شاء الله لذهب بسمعهم و أبصارهم إنّ الله علی کلّ شیءٍ قدیرٌ﴾
ـ تطبیق مثال آیه با ممثل
تطبیق کوتاه این مثال با مُمثل آن است که منافق یک اسلام صوری و ظاهری را اظهار کرده است، این مثل قطرات باران است که زمینهٴ حیات است، امّا چون در درونش کفر است، این اسلام صوری که بر زبان جاری کرد با ان ظلماتی که در درون نهاد (به نام کفر و نفاق) همراه است و آن ظلمتهای نفاق خروشی دارد که او را به وحشت وادار میکند، اوست که میترسد و اگر اوضاع آرام بود و آن ظلمتهای نفاق خروشی دارد که او را به وحشت وادار میکند، اوست که میترسد و اگر اوضاع آرام بود با همان اسلام ظاهری در جمع مسلمین چندقدم جلو میرود و استفاده میکند، وقتی درونش آشکار شد و راز نهانیاش افشا شد میایستد، نمیتواند دست به کاری بزند. این گوشهای از سیره نفاق و تلخی این پدیدهٴ کفرآلود درونی اینهاست که ﴿کلّما أضاء لهم مشوا فیه و إذا أظلم علیهم قاموا﴾ ؛ از فرصت سعی میکنند استفاده بکنند و از این لحظاتی که اسلام را اظهار میکنند و کسی از کفر درونی اینها مستحضر نیست بهره میبرند، همین که کفر درونی اینها روشن شد میایستند. در بعضی از تعبیرات قرآن کریم این است که اگر اینها یک سوراخی هم پیدا بکنند سعی میکنند در آن سوراخ بخزند. این دربارهٴ کفّار هم آمده است که ممکن است آن آیه به عنوان شاهد ذکر بشود، آنگاه فرمود: اگر خدا میخواست نور اینها را از اوّل میگرفت، اینها را به عنوان امتحان چند روزی مهلت داد تا روشن بشود که درون اینها چه خواهد بود. توضیحش برای بعد انشاءالله.
«و الحمد لله رب العالمین»
- مثلهای قرآنی
- کر، کور و لال بودن منافقان
- منافقان، بدترین جنبندگان روی زمین
- کیفر سنگین منافقان
- دور بودن کافران و منافقان از خدای سبحان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
مثلهم کمثل الّذی استوقد ناراً فلما أضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون (17) صمٌ بکمٌ عمیٌ فهم لا یرجعون (18) أو کصیّبٍ من السّماء فیه ظلمات و رعد و برق یجعلون أصابعهم فی آذانهم من الصّواعق حذر الموت و الله محیطٌ بالکافرین(19)
ـ مثلهای قرآنی در اعمال کافران و منافقان
برای اینکه مسئله نفاق و سبب محرومیّت منافقین از نور قرآن را به خوبی تبیین کند، بعد از آن استدلال چند میثیل ذکر میفرماید. در مَثَل اول ـ همانطوری که عنایت فرمودید ـ تمثیل و تشبیه به حال کسی ذکر شد که مقداری آتش افروخت تا از نور آن نار استفاده کند [و] همینکه آن نور اطرافش را روشن کرد، خدای سبحان آن نور را از بین برد و اینها را در آن تاریکی و ظلمتها رها کرد، دیگر اینها قدرت بینایی ندارند. مَثَل دوم را به عنوان ﴿أو کصیّبٍ من السّماء﴾ ذکر میکند.
ـ کر، کور و لال بودن منافقان
در تتمّهٴ مثل اوّل این معنا مانده است که فرمود: ﴿و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون﴾؛ اینها نمیبینند، آنگاه دربارهٴ منافقین فرمود: ﴿صمٌ بکمٌ عمیٌ فهم لا یرجعون﴾ از اینکه فرمود: ﴿صمٌ﴾ یک مطلب تازه است؛ چون قبلاً سخن از «کر» بودن و ناشنوا بودن اینها به میان نیامده بود. و از اینکه فرمود: ﴿بکم﴾ این هم یک امر تازه است؛ برای اینکه تاکنون سخنی از «ابکم» بودن و ناگویا بودنِ اینها به میان نیامد؛ امّا از اینکه فرمود: ﴿عمی﴾ این هم مطلب تزه است؛ چون بین ﴿عمی﴾ و ﴿ترکهم فی ظلمات لا یبصرون﴾ فرق است؛ تکرار او نیست.
ـ فرق بین مفهوم ﴿عمی﴾ با ﴿ترکهم فی ظلمات لا یبصرون﴾
از اینکه فرمود: ﴿و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون﴾ بیش از این استفاده نمیشود که اینها در اثر نداشتن نور نمیبینند؛ چون در تاریکی فرورفتهاند و نمیبینند. انسان که نمیبیند، گاهی برای آن است که هوا تاریک است (و روشن نیست) نمیبیند یا برای آن است که روشن هست، ولی او چون چشم ندارد نمیبیند. منافق که راه را نمیبیند برای آن که فضا و هوا تاریک است که او نمیبیند یا برای آن که او کور است و چشم ندارد نمیبیند. در آن مَثَل بیش از این معنا استفاده نمیشود که اینها وسیله رفتن ندارند؛ یعنی آن نوری که با آن نور بتوانند راه را ببیند و طی کنند ندارند. از مَثَل بیش از این استفاده نمیشود. آن کمبود را در آیه بعد جبران فرمود، فرمود: اینکه منافق راه را نمیبیند، نه برای آنکه راه روشن نیست، بلکه برای آن است که او کور است: ﴿صمٌ بکمٌ عمیٌ﴾ لذا تفریع کرد، فرمود: ﴿فهم لا یرجعون﴾
ـ تاریکی و کوری منافقان، علت حرمان از نور خاص الهی
پس منافق اگر راه را نمیبیند، نهتنها در حدّ همان مَثَل است که چون آن نور خاموش د اینها راه را نمیبینند که اگر نوری روشن بشود اینها راه را ببینند، اینچنین نیست. منافق مثل آن مسافر راه گمکردهای نیست که چون هوا تاریک است نمیبیند، مناف مثل آن کور است که روشنی و تاریکی برای او یکسان است؛ لذا آن کمبودی که در مَثَل بود در ایه بعد به عنوان یک مطلب مستقل در تتّمهٴ برشماری اوصاف منافقین ذکر فرمود که فرق است بین ﴿و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون﴾ و بین ﴿صمٌ بکمٌ عمیٌ﴾ یعنی منافق چون کور است نمیرود؛ نه چون راه روشن نیست یا وسیلهٴ دیدن ندارد.
ـ مقدار گستره مثَل در آیه
سوال....
جواب: بله؛ در این مَثَل این کمبود به چشم میخورد. مَثَل در حدّ فقدان وسیله است یا وجود مانع است. یک مسافر که به مقصد نمیرسد، گاهی در اثر نداشتن نور است، گاهی در اثر نداشتن چشم. از مَثَل بیش از این استفاده نمیشود که اینها وسیلهٴ رفتن ندارند؛ یعنی نور خارجی خاموش شده است. این کمبود را که موافق با همان بحث گذشته در میآید به این کریمهٴ ﴿صمٌ بکمٌ عمیٌ فهم لا یرجعون﴾ جبران کرد.
سوال...
جواب: امّا نوری که استیقاد کردند (آن نور کسبی را [و] آن نوری که مَثَل به ما میآموزاند: ﴿کمثل الّذی استوقد ناراً﴾ آن نور بیرونی، امّا آن چشم را خدا گرفت، آن را از این مَثَل نمیشود استفاده کرد.
ـ راه بیبازگشت منافقان
بنابراین منافق کسی است که سرمایهٴ فطری را باخت؛ چه اینکه قبلاً هم فرمود: ﴿اولئک الّذین اشتروا الضّلالة بالهدی﴾ خدای سبحان این چشم و گوش را و دیگر مجاری ادراک را سرمایه سعادت قرار داد؛ چه اینکه در سوره «نحل» فرمود: ﴿و جعل لکم السّمع و الأبصار و الأفئدة لعلّکم تشکرون﴾ منافق این سرمایه را باخت و چون این سرمایه را باخت دیگر راه برای رجوع به فطرت نیست؛ لذا فرمود: ﴿فهم لا یرجعون﴾. با «فاء» تفریع فرمود. نفرمود «و هم لا یرجعون» یا «و لا یرجعون». از اینکه با «فاء» تفریع ذکر کرد [و] فرمود: ﴿فهم لا یرجعون﴾ معلوم میشود دلیل رجوع و راهنمای رجوع همان سرمایههای اوّلیه است، اینها سرمایه را از دست دادند، نهتنها وسایل بیرونی را از دست دادند، بلکه سرمایههای درونی را هم از دست دادند؛ لذا هرگز به آن فطرت اولیه برنمیگردند
ـ منافقان، بدترین جنبندگان روی زمین
و چون اینها «صمٌ بکم و عُمی»اند و بدترین جنبندهها پیش خدا صمّ، بکم و عُمی است که «لا یعقل» باشد؛ پس منافق بدترین گروه جنبندگان است نزد خدا)
سوال...
جواب: نه همین نور ظاهری که منافق دارد که اسلام را اظهار میکند و با حفظ اسلام و اظهار اسلام یک نوری است در مرحلهٴ ظاهر و طرفی میبندد که خون او و مال او محفوظ است و مانند آن و اگر بخواهد بیش از این مقدار از این اسلام استفاده کند خدا افشاگری میکند، درونش را روشن میکند.
سوال...
جواب: اینها از اسم حق میخواهند باطل استفاده کنند، نه از حقیقت حق؛ چون منافق اسم حق را دارد، نه حقیقت حق را.
در سورهٴ «انفال» آیهٴ 22 و 23 میفرماید ﴿إنّ شرّ الدّوابّ عند الله الصّمّ البکم الّذین لا یعقلون﴾؛ بدترین جنبندهها و بدترین انسانها نزد خدا آن انسانی است که حق را نشود، حق را نگوید و تعقّل نکند؛ پس هر که حق را نشنود حق نگوید و اهل تعلّق حق نباشد بدترین جنبنده است. منافق صمّ، بکم و عمیی است که «لایرجع» و «لا یعقل» پس بدترین جنبنده پیش خدا این گروهاند و در بخشی از این اوصاف، منافق با کافر شریکاند که ﴿إنّ الله جامع المنافقین و الکافرین﴾ لذا در بعضی از احکام بین کفر و نفاق، این مسائل مشترک است. در همین سورهٴ «انفال» آیهٴ بعد فرمود: ﴿و لو علم الله فیهم خیراً لأسمعهم﴾ ؛ اینها گرچه سمیع نیستند، ولی اگر خدا خیری در اینها سراغ میداشت اینها را اسماع میکرد، به گوش اینها میرساند. اگر هم به گوش اینها برساند باز اینها اعراض میکنند: ﴿و لو أسمعهم لتولوّا و هم معرضون﴾ ؛ روبرمیگردانند. این ﴿و هم معرضون﴾ تأکید ﴿تولّوا﴾ است، یعنی برمیگردند در حال اعراض و اعتراض. یک چنین گروهیاند که بر فرض هم آیات الهی را پشتسر گذاشتند؛ لذا ﴿فهم لا یرجعون﴾ پس منافق صمّ، بکم و عمیی است که «لا یرجع» و «لا یعقل» و هر کسی که صمّ، بکم و عمی بود که «لا یرجع» و «لا یعقل» شرّالدواب است؛ پس منافق شرّالدواب است.
ـ مطابق با اعمال بودن جزای قیامت
و از اینکه جزای قیامت مطابق با اعمال است، بلکه همان اعمال است که به صورت جزا ظهور میکند؛ لذا خدای سبحن اصل جزا را در سورهٴ «نبأ» یعنی سوره «عم یتسائلون» اینچنین فرمود؛ آیهٴ 26 «سورهٴ نبأ» ﴿لا یذوقون فیها برداً و لا شراباً إلّا حمیماً و غسّاقاً ٭ جزاة وفاقاً﴾ یعنی جزا، وفق عمل است. این طور نیست که در طرف کیفر بیش از عمل باشد؛ البّته در طرف پاداش به حسنه بیش از عمل هست. عدّهای «یوفون أجورهم» و بعد از آن ایفای اجر هم «یرزقون بغیر حساب» یعنی به قدری خدای سبحان به صابرین و مانند آن اعطا میکند که به حساب درنمیآید.
ـ افزونتر بودن پاداش نیکوکاران در کار نیک
در مسئلهٴ جزا و پاداش لازم نیست موافق باعمل باشد، بیشتر از او نیست و بیشتر از او هست؛ چون ﴿من جاء بالحسنة قد خیر منها﴾ این یک امر و از آن بالاتر: ﴿من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها﴾ این دو امر و از آن بالاتر: ﴿مثل الّذین ینفقون أموالهم فی سبیل الله کمثل حبّةٍ أنبتت سبع سنابل فی کلّ سنبلةٍ مائةُ حبّةٍ و الله یضاعف لمن یشاء و الله واسعٌ علیم﴾ که این کریمه حدّی برای عمل خیر قائل نشد. اول فرمود: مثل کسی است که بذرافشانی کند و با یک حبّه هفت خوشه برویاند و در هر خوشه صد حبّه ببندد که یکی میشود هفتصدتا،بعد فرمود: ﴿و الله یضاعف لمن یشاء﴾ خدا دوچندان میکند. اگر ﴿یضاعف﴾ به معنای چندین برابر نباشد، به همان معنای متعارف؛ یعنی «ضعف» و دوبرابر باشد: ﴿یضاعف لمن یشاء﴾؛ یعنی یکی را 1400 برابر پاداش میدهد؛ نهتنها یکی را هفتصد برابر. بعد در ذیلش هم فرمود: ﴿و الله واسعٌ﴾ ، سخن از 1400 تا نیست؛ به قدری خدای سبحان اعطا میکند که به حساب درنمیآید و کنارش هم فرمود: ﴿علیم﴾ ؛ میداند که به چه کسی بدهد، تا خلوص چه باشد و عمل چه باشد.
ـ پاداش بیاندازهٴ خداوند برای حسنات
در برابر حسنات پاداش را خدای سبحان مضاعف میکند، گاهی هم به قدری جزا میدهد که به حساب درنمیآید. اینکه فرمود: ﴿بغیر حساب﴾ ؛ نه یعنی بیحساب؛ چون چیزی در نظام هستی، چه در دنیا، چه در برزخ، چه در قیامت کبرا. بیحساب نیست؛ چون ﴿کلّ شیء عنده بمقدارٍ﴾ . اینکه فرمود: ﴿بغیر حساب﴾ یعنی به حساب درنمیآید و موازی عمل نیست؛ چندین برابر عمل است و به حساب هم درنمیآید،
ـ کیفر سنگین منافقان
ولی دربارهٴ کیفر و سیئات فرمود: ﴿جزاءً وفاقاً﴾ ؛ ما بیش از آن عمل سیئه کیفر نمیدهیم، ولی به مقدار او کیفر میدهیم، این جزا وِفق آن سیئّه است: ﴿جزاءً وفاقاً﴾ چون در حقیقت خودِ همان سیئه است که به این صورت جزا ظهور میکند. خُب، اگر جزا وفاق سیّئه هست و جنبندهای بدتر از منافق نیست؛ پس عذابی هم بدتر از عذاب منافق نخواهد بود [و] سختترین عذاب از آنِ منافقین است؛ لذا فرمود: ﴿إنّ المنافقین فی الدّرک الأسفل من النّار﴾
سوال...
جواب: آن نه به این معناست که جزا بدتر از اوست؛ مثلاً اینها ده تا کار دارند، ده تا گناه دارند، ما آنها را به آن شدیدترین گناهشان میگیریم: ﴿أسوأ الّذی عملوا﴾ نظیر آنکه دربارهٴ «صابرین» و مانند آن فرمود: ﴿أحسن ما عملوا﴾ ؛ یعنی اعمالی که دارند، مثلاً ده تا عمل که دارند ما اینها را به آن بهترین عملشان پاداش میدهیم. اگر جزا وفاق عمل هست و منافق بدترین جنبنده است، جای او هم در جهنّم بدترین جا خواهد بود.
ـ خلود کافران و منافقان در اتش
سوال...
جواب: آن از نظر زمان و از نظر عمل و حرکتهای خارجی کار او زمان و مکانبردار است، ولی آن کفر و آن نفاق که یک ملکهٴ نفسانی است و روح هم یک امر مجّرد است (منزّه از زمان، مکان و تاریخ است) انسان وقتی روحش را به کفر و نفاق مبتلا کرد به یک خطر ابدی مبتلا کرد، این خطر ابدی با سوزش ابدی جزای وفاق میگیرد.
ـ ملکه کفر و نفاق، علت خلود
اگر یک مسلمانی عمل صالح داشت، معصیت داشت، به همان مقدار معصیت عذاب میشود بعد آزاد میشود، امّا اگر کسی کفر ورزید و گرفتار نفاق شد، این کفر و نفاق یک ملکهٴ خالده است این همان است که در روایت امام [امام صادق] «علیه السلام» فرمود: سرّش آن است که این شخص اگر ابداً هم میماند معصیت میکرد! نه به آن معناست که از باب «بر گناه نکرده خدا کیفر بدهد» نه. این ملکهٴ کفر و ملکهٴ نفاق یک امر ابدی است [و] این امر ابدی، سوزش ابدی را دربردارد؛ لذا حضرت (سلام الله علیه) در ان روایت که مرحوم شیخ (رضوان الله علیه) در رسائل نقل کرده است فرمود: این شخص کافر ابداً هم میماند معصیت میکرد؛ نه اینکه حالا چون ابداً نماند و معصیت نکرد به عذاب ابدی مبتلاست تا گفته بشود که انسان اعمال بدی را که مرتکب نشد [پس] نباید کیفر ببیند. این به خاطر همین ملکهٴ کفر (این اعتقاد راسخ کفر) که این اعتقاد، نظیر غیبت و دروغ و تهمت نیست که یک امر زمانی باشد، این اعتقاد یک پدیدهای است در جان. جان مجرّد است، این اعتقاد مجرّد است، میشود امر ابدی. این امر ابدی برای ابد میسوزد.
سوال...
جواب: عقیده، اخلاق و عمل هر سه جزء شئون ایماناند. انسان موظّف است از نظر عقیده و از نظر اخلاق و از نظر عمل برابر دین کار کند. کافر و منافق در هر سه بخش علیه این دستورات دینی کار کردهاند.
سوال....
جواب: آن مقداری که اثر عملشان هست از باب «من سنّ سنّة سیّئة» آن یک مقدار محدودی دارد مثلاً ده قرن، بیست قرن، بالاخره این اوضاع که برچیده شد اثر کار اینها هم برچیده میشود، ولی این با ابدیّت و خلود ساگار نیست.
ـ چگونگی موافقت عمل منافقان با جزا
سوال....
جواب: برای آن است که اینها یک تکلیف دیگری دارند؛ چون درباهٴ همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) این آمده است که فرمود: ﴿یا نساء النّبیّ لستن کأحدٍ من النّساء﴾ این را در سورهٴ «احزاب» فرمود: چون انسان هم موظّف است که شخصیت حقیقی خود را حفظ کند، هم مسئول است که شخصیت حقوقی خود را حفظ کند. اگر یک کسی بیت وحی و نبوّت ارتباط داشت دو وظیفه دارد: هم وظیفه دارد که احکام ظاهری را محترم بشمارد، هم مسئول است آن شخصیّت حقوقی که بیت وحی است او را حفظ کند. اگر گناهکرد به این دو مسئولیت آسیب رساند؛ لذا کیفر او هم دو برابر است؛ چون در سورهٴ «احزاب» به همسران حضرت خطاب فرمود: ﴿یا نساء النّبیّ لستنّ کأحدٍ من النّساء إنّ اتّقیتنّ﴾ آنگاه فرمود: هر کس از شما این دو قسمت را رعایت کند در قسمت حسنه، پاداش او دو برابر است و اگر کسی ان دو قسمت را در بخش سیّئه رعایت نکند کیفر او هم دوبرابر است. باز پس جزا وفاقعمل شد. از این جهت که جزا وفاق عمل است و جنبندهای بدتر از منافق نیست کیفر او هم در جهنّم شدیدترین کیفرهاست؛ لذا در سورهٴ «نساء» آیه 145 فرمود: ﴿إنّ المنافقین فی الدّرک الأسفل من النّار﴾
ـ همسانی سران کفر با منافقان در کیفر سنگین الهی
البّته آنها که أئّمة کفرند و سران کفرند که با این منافقین در عصیان همدرجهاند، اینها ممکن است ﴿فی الدّرک الأسفل من النّار﴾ بهسرببرند: ﴿إنّ المنافقین فی الدّرک الأسفل من النّار و لن تجد لهم نصیراً﴾؛ احدی هم اینها را یاری نمیکند؛ چون اینها صریحاً در برابر وحی گفتهاند که گوش ما شنواست، ما گوش به این حرف تو نمیدهیم. در سورهٴ «فصلت» وقتی منطق کفّار را ذکر میکند که منافقین در این منطق از نظر باطن با کافر شریکاند، اینچنین میفرماید؛ آیهٴ پنج سورهٴ فصلت ﴿و قالوا قلوبنا فی أکنةٍ ممّا تدعونا إلیه و فی آذاننا و قرٌ و من بیننا و بینک حجابٌ فاعمل إنّنا عاملون﴾؛ به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) میگفتند: گوش ما بدهکار حرفت نیست، گوش ما سنگین است، این حرفهای تو را نمیشنود و بین ما و تو حجاب است، هر کاری که میکنی بکن، ما هم تصمیمهایمان را گرفتیم. کسی که به طبیبش اینچنین سخن میگوید او هرگز درمان نمیشود. در همین سورهٴ «فصلت» آیهٴ 44 این است [که] فرمود: ما این قرآن را برای هدایت فرستادیم: ﴿هو للّذین آمنوا هدیً و شفاء﴾ امّا ﴿و الّذین لا یؤمنون فی آذانهم و قرٌ و هو علیهم عمیً أولئک ینادون من مکانٍ بعید﴾ با اینکه خدای سبحان نسبت به همه نزدیک است اینها از خدا دورند، اینها خیلی دورند و از دور به اینها میگویند بروید جهنّم، امّا مؤمنین و اولیای الهی نزدیکاند، اینها را از نزدیک دعوت به بهشت میکنند.
ـ دور بودن کافران و منافقان از خدای سبحان
اینکه اینها از خدا دورند، نه به این معناست که خدا هم از اینها دور است؛ چون قُرب و بُعد اگر مکانی باشد یک اضافهٴ همسان است؛ یعنی اگر آن ستون این مسجد از این ستون (مثلاً پنج متر) فاصله دارد این ستون هم از آن ستون (پنج متر) فاصله دارد و اگر امروز از سال گذشته در همین روز به اندازهٴ یک سال فاصله دارد و سال گذشته هم از امروز به همین یک سال فاصله دارد، فاصلههای زمانی، فاصلههای مکانی اینگونه از فواصل طرفَینی است؛ یعنی اگر «الف» از «باء» دور بود «باء» هم از «الف» دور است به همان نسبت، امّا در قرب و بُعد معنوی اینچنین نیست؛ ممکن است «الف» از «باء» دور باشد و «باء» به «الف» نزدیک باشد. کافر از خدا خیلی دور است، امّا خدای سبحان به کافر نزدیک است: ﴿و نحن أقرب إلیه منکم و لکن لا تبصرون﴾ یا ﴿و نحن أقرب إلیه من حبل الورید﴾ برای همه است؛ گرچه رحمت خدا از اینها دور است و امّا علم خدا، قدرت خدا و احاطهٴ وجودی خدای سبحان به اینها نزدیک است، اینها از خدا دورند؛ نه خدا از اینها دور باشد.
ـ حجاب بودن کافر و منافق در برای خداوند سبحان
و حجابی هم که اینها میهگویند: ﴿و من بیننا و بینک حجاب﴾ خود اینها هستند؛ چون در روایات، چه مرحوم کلینی، چه مرحوم ابنبابویه (رضوان الله علیهما)هم در توحید، هم در کافی آمده است که خدای سبحان که انسانها را آفرید بین خدا و انسان هیچ حجابی نیست، مگر خود انسان: «لیس بینه سبحانه و تعالی و بین خلقه حجاب غیر خلقه» . اینچنین نیست که بین زید و خدا یک حجاب دیگری باشد، بین زید و خدا همین زید فاصله است. زید مادامی که خود را میبیند خدابین نخواهد بود و اگر خود را ندید، آنگاه است که میتواند معرفت حق را درک کند. منافق که خود را میبیند هرگز نمیتواند خدای سبحان را ببیند! اینها نهتنها در دنیا خدا را نمیبینند در آخرت هم به جمال حق نایل نمیشوند: ﴿کلّا إنّهم عن ربّهم یومئذٍ لمحجوبون﴾ . دیگران در آخرت به فیض لقای حق میرسند، اینها در عین حال که به عذاب خدا رسیدند به خدا میگویند: ﴿ربنّا ابصرنا و سمعنا﴾ ؛ یعنی ما عذاب را دیدیم، ما را برگردان که راه سعادت را طی کنیم، خدای سبحان دربارهٴ همین گروهی که میگویند: ﴿أبصرنا﴾ میفرماید: ﴿کلّا إنّهم عن ربّهم یومئذٍ لمحجوبون﴾ اینها محجوباند. اینها خدا را نمیبینند، خدا هم به اینها نظر تشریفی ندارد: ﴿لا یکلّمهم الله و لا ینظر إلیهم یوم القیامه﴾ آن نظر تشریفی را خدا ندارد، این نظر تشرّفی را هم اینها ندارند. نه خدا نگاه تشریفی دارد که اینها فیضی ببرند، نه اینها توفیق شرفیابی لقای حق نصیبشان میشود که از دیدار لذّت ببرند: ﴿کلّا إنّهم عن ربّهم یومئذٍ لمحجوبون﴾ این هم براساس اصل حجابی است که در دنیا داشتند؛
ـ سر عدم برگشت کافران و منافقان به فطرت اصیل خود
بنابراین اگر در این کریمه فرمود «اینها برنمیگردند» دلیلش را هم در موارد دیگر ذکر کرد که فرمود: اینها خودشان میگویند «گوش ما بدهکار وحی نیست» میگویند: ﴿و فی اذاننا و قرٌ﴾ و میگویند «بین ما و بین تو که رهبر وحیی حجاب است و به رسول خدا «صلی الله علیه و آله و سلم» میگویند که ﴿فاعمل إنّنا عاملون﴾ از موضع تهدید هم سخن میگویند؛ لذا در سورهٴ «انفال» فرمود: ﴿و لو علم الله فیهم خیراً لأسمعهم و لو أسمعهم لتولّوا و هم معرضون﴾ ؛ فرمود: بوی خیر از اینها استشمام نمیشود، اگر هم ما اسماع کنیم و حرف را به گوش اینها برسانیم، باز با بیاعتنایی برخورد میکنند. این است که ﴿فهم لا یرجعون﴾ دیگر برنمیگردند. به سوء اختیار خود هم برنمیگردند.
ـ ارتباط منطقیبین در مثال آیه
امّا مثال دوّم، فرمود: ﴿أو کصیّب من السّماء فیه ظلمات و رعدٌ و برقٌ﴾ این ﴿أو﴾ که مثال دو م است، به صورت یک «منفصله مانعة الخلو» درآمده است؛ یعنی میشود جریان نفاق را با مثال اول تبیین کرد، میشود جریان نفاق را با مثال دوّم بیان کرد؛ مانعة الجمع نیست و هر لطیفهای که مخصوص به مثال اول هست، میشود حفظ کرد و هر لطیفهای هم که مخصوص به مثال دوم است، میشود حفظ کرد.
ـ آب و آتش در مثلهای قرآنی
﴿أو کصیب من السماء فیه ظلمات و رعدٌ و برق﴾ معمولاً خدای سبحان گاهی به آب و گاهی به آتش مثال میزند. در همان سوره «رعد» ملاحظه فرمودید که فرمود: ﴿أنزل من السماء ماءً فسالت أودیةٍ بقدرها فاحتمل السّیل زبداً رابیاً﴾ بعد فرمود: ﴿و مما یوقدون علیه فی النّار ابتغاء حلیةٍ أو متاعٍ زبدٌ مثلهُ﴾ آنجا هم به یک مثال آب، به یک مثال آتش مثال زده است.
ـ زندگی پرهراس منافقان
در اینجا که به مثال آتش مثال زده است، حالا به مثال آب و باران مثال میزند، میفرماید: ﴿أو کصیب من السماء﴾؛ یعنی جریان منافقین که در راه ماندهاند و به مقصد نرسیدهاند و متحیرّند، مثل کسانی است که در بین راه گرفتار بارش باران شدید شدهاند. «صیّب» یعنی آن بارانی که میریزد و از بالا قطرات تندش به زمین میبارد: ﴿فیه ظلمات﴾ گاهی باران آمیخته با ابرهای غلیظ هست، گاهی نیست. گاهی با ظلمات همراه است، گاهی نیست، ولی مَثَل منافقین مَثَل افرادی است که در بین راه گرفتار بارانی شدند که با ظلمات همراه است: ﴿فیه ظلمات﴾ حالا یا در آن «صیّب» و بارانِ ریخته ظلمات است یا در آن «سماء» ظلمات است، یعنی فضا. ﴿و رعدٌ و برقٌ﴾ این برخورد ابرها خروشی ایجاد میکند (به نام رعد) و نوری تولید میکند به نام برق.
ـ سفاهت منافقان در چهرهٴ مثل
﴿یجعلون أصابعهم فی آذانهم﴾ این افرادی که در بین راه گرفتار بارش باران اینچنین شدهاند انگشتها را در گوش میبرند که به جای اینکه انامل را و سَر انگشت را در گوش فرو کنند خود انگشت را فرو میکنند: ﴿یجعلون أصابعهم﴾ نهتنها «أناملهم» نهتنها سرانگشتها، بلکه خود انگشت را: ﴿یجعلون أصابعهم فی آذانهم من الصّواعق﴾ از این صاعقههایی که میآید هراسناکاند، آنچه از بالا میآید و آسیبی به همراه دارد آن صاعقه است. چرا این انگشتها را به گوش میبرند که مبادا این صداها را بشنوند: ﴿حذر الموت﴾ برای پرهیز از مرگ، برای اینکه نمیرند، برای اینکه این خروش اینها را مدهوش نکند. منافق اینچنین است: ﴿و الله محیط بالکافرین﴾
آنگاه فرمود: ﴿یکاد البرق یخطف أبصارهم﴾ این تتّمه مَثَل است
ـ تبیین مثل دوم قرآنی دربارهٴ منافقان
﴿کلّما أضاء لهم مشوا فیه و إذا أظلم علیهم قاموا و لو شاء الله لذهب بسمعهم و أبصارهم إنّ الله علی کلّ شیءٍ قدیر﴾ که این مجموعه مَثَل دوّم است. فرمود: این گروهی که باران زدهاند و در بین راه گرفتار ظلمات و رعد و برفاند و انگشتها را از ترس مرگ و از ترس اصابه صاعقه در گوشها فرو میبرند به قدری [این] برق شدید است که ممکن است (نزدیک است) نور چشم اینها را اختطاف کند و بُرباید: ﴿یکاد البرق یخطف أبصارهم﴾ که ممکن است «بَصَر» اینها (نور چشم اینها) در اثر آسیب برق از بین برود. این گروه در بیابانی که با این شرایط روبهرو شدهاند هر وقت یک لحظه برقی میجهد اینها جلوی پا را میبینند دو قدم میروند، همین که برقها تمام شد (خاموش شد) اینها میایستند: ﴿کلّما أضاء لهم مشوا فیه﴾ هر وقت این برق و این فضا برای اینها روشن شد و نوری به اینها داد، اینها دو قدم میروند، یک چند قدمی مشی میکنند: ﴿و إذا أظلم علیهم﴾ اگر این هوا مُظلم شد علیه اینها (از بالا اینها را فرو گرفت، فرو برد در ظلمت) ﴿قاموا﴾؛ میایستند، متوقّفاند، آنگاه فرمود: ﴿و لو شاء الله لذهب بسمعهم و أبصارهم إنّ الله علی کلّ شیءٍ قدیرٌ﴾
ـ تطبیق مثال آیه با ممثل
تطبیق کوتاه این مثال با مُمثل آن است که منافق یک اسلام صوری و ظاهری را اظهار کرده است، این مثل قطرات باران است که زمینهٴ حیات است، امّا چون در درونش کفر است، این اسلام صوری که بر زبان جاری کرد با ان ظلماتی که در درون نهاد (به نام کفر و نفاق) همراه است و آن ظلمتهای نفاق خروشی دارد که او را به وحشت وادار میکند، اوست که میترسد و اگر اوضاع آرام بود و آن ظلمتهای نفاق خروشی دارد که او را به وحشت وادار میکند، اوست که میترسد و اگر اوضاع آرام بود با همان اسلام ظاهری در جمع مسلمین چندقدم جلو میرود و استفاده میکند، وقتی درونش آشکار شد و راز نهانیاش افشا شد میایستد، نمیتواند دست به کاری بزند. این گوشهای از سیره نفاق و تلخی این پدیدهٴ کفرآلود درونی اینهاست که ﴿کلّما أضاء لهم مشوا فیه و إذا أظلم علیهم قاموا﴾ ؛ از فرصت سعی میکنند استفاده بکنند و از این لحظاتی که اسلام را اظهار میکنند و کسی از کفر درونی اینها مستحضر نیست بهره میبرند، همین که کفر درونی اینها روشن شد میایستند. در بعضی از تعبیرات قرآن کریم این است که اگر اینها یک سوراخی هم پیدا بکنند سعی میکنند در آن سوراخ بخزند. این دربارهٴ کفّار هم آمده است که ممکن است آن آیه به عنوان شاهد ذکر بشود، آنگاه فرمود: اگر خدا میخواست نور اینها را از اوّل میگرفت، اینها را به عنوان امتحان چند روزی مهلت داد تا روشن بشود که درون اینها چه خواهد بود. توضیحش برای بعد انشاءالله.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است