- 101
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 178 و 179 سوره آلعمران _ بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 178 و 179 سوره آلعمران _ بخش اول"
فقر و غنا وسیله امتحان الهی
مثال قرآن در سعادت نیاوردن مال و اولاد برای انسان
در میان گذاشتن مشکلات با خداوند نشانه ادب عبد
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ لاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ ﴿178﴾ مَا کَانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی مَا أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَمَا کَانَ اللّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ وَلکِنَّ اللّهَ یَجْتَبِی مِن رُسُلِهِ مَن یَشَاءُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَإِن تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَکُمْ أَجْرٌ عَظِیمٌ﴿179﴾
فقر و غنا وسیله امتحان الهی
یکی از مطالبی که مربوط به آیهٴ محل بحث است این است که اصل داشتن و نداشتن یعنی غنا و فقر، هیچ کدام نشانهٴ سعادت نیست، هر دو وسیلهٴ امتحان الهی است، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «فجر» است که انسان عادی خیال میکند که ﴿ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ ٭ وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ ٭ کَلَّا﴾ ؛ فرمود انسان عادی میپندارد که اگر به کسی مالی رسید، خدا او را گرامی داشت و اگر کسی تهیدست شد مورد تحقیر الهی است. نه آن سخن درست است و نه این گمان درست، هر دو امتحان الهی است. در بحثهای قبل هم مشابه این مطلب زیاد گذشت و این حدیث هم از بیان حضرت امیر(علیهم السلام) نقل شد که «الغِنیٰ والفقرُ بعدَ العرضِ علی الله» قبل از روز قیامت و حساب، مشخص نیست که چه کسی توانگر است چه کسی تهیدست، بعد از عرضِ علی الله و وقوف یوم الحساب آنجا مشخص میشود که چه کسی توانگر است و چه کسی تهیدست، پس آنچه در دنیا هست همهاش وسیلهٴ امتحان الهی است. کافر خیال میکند که این سعادتی است برای او و خیری است، افراد ضعیف¬الایمان آنها هم میپندارند که کافرین، مرفّهاند. قرآن میفرماید نه، این مثل کسی که پیاده دارد میرود و مثل کسی که وارد هواپیمای سریعالسیر بیخلبانی شده است که دارد به طرف درّه سقوط میکند. آن کسی که پیاده میرود و آهسته آهسته در مسیر است، این به مقصد میرسد ولی کسی که سوار هواپیمایی شد که آن در حال سرعت میرود، خلبانی ندارد یا خلبانش آشنا نیست، این دارد به طرف سقوط میرود، نه به طرف مقصد. لذا قرآن میفرماید که کافر خیال نکند این خیر و رفاهی که او میپندارد واقعاً خیر است، این برای آن است که بیشتر گناه بکند و گرفتار عذاب عظیم و الیم و مهین بشود که این «لام» هم بنا شد «لام» عاقبت باشد، نه «لام» غایت، این یک مطلب.
ناتمام بودن استدلال بعضی بر تکوینی بودن آیه محل بحث
مطلب دوّم این است که گاهی گفته میشود، جمع بین این آیهٴ محل بحث با آیهٴ سورهٴ «ذاریات» که ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ﴾ است، آنجا غایت، ﴿لِیَعْبُدُونِ﴾ قرار گرفت اینجا غایت، ﴿لِیَزْدَادُوا إِثْماً﴾ قرار گرفت. بعد از اینکه سخن از اطلاق و تقیید یا عام و خاص نبود، برای اینکه آن عموم یا مطلق،آبی از تخصیص و تقیید است، این چنین جواب داده میشود که این آیه، ناظر به تکوین است آن آیه، ناظر به تشریع ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ﴾ ناظر به تشریع است یعنی غایت تشریعی، عبادت است و این آیهٴ ﴿وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْماً﴾ ناظر به غایت تکوینی است، لذا معارض هم نیستند، اینها تکویناً گناهشان افزوده میشود و تشریعاً باید خدا را عبادت میکردند. این وجه جمع هم ناتمام است، برای اینکه گناه و عبادت هر دو امر شرعی و تشریعیاند، هیچ کدام تکوینی نیستند. هم عبادت، یک امر تشریعی است، هم گناه امر تشریعی است یعنی وقتی شریعتی آمده است، اگر کسی مطابق با شریعت عمل کرده است، میشود تعبّد و اطاعت شرعاً و اگر کسی مخالف این شریعت رفتار کرده است، میشود تمرّد و عصیان شرعاً، اینها هر دو شرعیاند، نه اینکه یکی تکوینی باشد دیگری تشریعی. غایت ذات اقدس الهی در آفرینش یعنی غایت فعلش این است که انسان، به حسن اختیار خود به مقصد برسد و عدهای زیادی هم میرسند؛ اما در اینجا «لام»، «لام» عاقبت است نه «لام» غایت تا گفته بشود که این غایت تکوینی است و آیهٴ سورهٴ «ذاریات» غایت تشریعی و معارض هم نیست.
مثال قرآن در سعادت نیاوردن مال و اولاد برای انسان
مطلب بعدی آن است که این پندار، در خیلیها بود که مال و ثروت، وسیلهٴ سعادت است و افراد ضعیف¬الایمان هم احیاناً این را باور دارند، لکن افرادی که مؤمن راستیناند، میفهمند که همهٴ اینها آزمایش الهی است. نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» از آیهٴ 32 به بعد آمده. در سورهٴ «کهف» از آیهٴ 32 به بعد این است که فرمود: ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَثَلاً رَجُلَیْنِ جَعَلْنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمَا زَرْعاً﴾؛ فرمود داستان دو نفر را برای اینها تبیین بکن که یکی دارای دو باغ بود، سرسبز و خرّم، هم درختهای انبوه در این باغ بود، هم فاصلهٴ بین درختها را با کشاورزی تأمین میکرد یعنی هم باغدار بود و هم کشاورز، این درختها قبل از اینکه به آن حد کمالشان برسند، پای اینها آفتاب است سایه نیست، جا برای کشاورزی هست. فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمَا زَرْعاً﴾ یا بین «اشجار کلّ واحد» زرع است یا بین «جنّتین» زرع است، به هر حال این هم از فضا هم از زمین هم از باغداری و هم از کشاورزی استفاده میکرد، این یکی. دیگری این چنین نبود آن شخص دیگر، فاقد این مزایای یاد شده بود ﴿وَکَانَ لَهُ ثَمَرٌ﴾ و هر دو باغ هم ﴿وَلَمْ تَظْلِم مِنْهُ شَیئاً﴾ بود و میوههای خوبی میداد، هیچکدام در باروری ناقص نبودند ﴿فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنکَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾؛ به آن رفیق دیگر که محاور او بود، اهل حِوار و بحث بود و رفیق او بود، میگفت من از تو «اکثر مالاً و اعزّ نفراً» هستم، هم قوم و قبیله و اولاد فراوان و عزیر دارم و هم از نظر مال، متمکّنتر هستم. آنگاه ﴿وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً﴾ بعد رفیقش به او گفت ﴿قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلاً﴾ ؛ چرا کفر میورزی در برابر این همه نعمی که خدا به من و تو داد، چرا این حرفها را میزنی، چرا میگویی ﴿مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً﴾ فکر نکنم که این باغ با این وسعت هلاک بشود ﴿أَن تَبِیدَ﴾ یعنی «تهلک»، در جاهلیت اینچنین بود، حالا هم کسانی که دنیازدهاند این حرف را دارند، میگویند فلان مال، مال نمیر است، این مال نمیر، ملک نمیر یا ظرفهای مسی، این را میگفتند ظرف نمیر است، این یک فکر جاهلی بود که ﴿مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً﴾ «تبید» یعنی «تهلک»، «باد» یعنی «هلک»، چنین فکری داشت. اما آن رفیق مؤمن آگاه به او فرمود: ﴿أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلاً﴾؛ تو به جای اینکه شکور باشی چرا کفوری، تو حرفت این است ﴿لکِنَّا﴾ یعنی «لکن انا» من حرفم چیز دیگر است ﴿لکِنَّا﴾ یعنی «لکن انا» حرفم این است ﴿هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَلاَ أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً﴾ پس اصل اینکه غنا وسیلهٴ سعادت نیست، این برای اوحدی از مردان با ایمان روشن شده بود ولی برای خود کافرین و برای افراد ضعیف¬الایمان، حل نشده بود که قرآن پرده برداشت.
پاسخ زینب کبری(س)به یزید درباره اعطای ملک وعزت از سوی خداوند
مطلب دیگر این است که یزید ملعون در شام، همین آیهٴ 26 سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» را که بحثش قبلاً گذشت قرائت کرد و خواست تظاهری به دینداری بکند و بگوید خواستهٴ خدا همین است یعنی اعطای مُلک و نزع مُلک به دست خداست، اعطای عزّت و نزع عزّت به دست خداست و خدا خواست که ما را مُلک بدهد و مَلک بکند و عزیز بگرداند، این آیه را قرائت کرد در شام. وجود مبارک زینب کبری(سلام الله علیها) «قامت زینب بنت علی بن ابی طالب(علیه سلام) و قالت» آن خطبهٴ معروف را ایراد کرد که «أظننتَ یا یزید حیث أخذتَ علینا اقطارَ الارض و آفاقَ السماء فاصبَحْنا نُساق کما تُساق الأُساریٰ انَّ بِنا علی الله هوانا و بک علیه کرامة» بعد فرمود که چرا این آیه را نخواندی ﴿وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْماً﴾ ؛ فرمود کافران خیال نکنند اگر ما به آنها مهلت میدهیم این برای آنها خیر است. ما به آنها مهلت میدهیم که بیشتر گناه بکنند تا به این سه قسم عذاب مبتلا بشوند: عذاب عظیم و الیم و مهین مبتلا بشوند. خب، اگر یک وقت گروهی در اثر ضعف تشخیص، مبتلا به این مغالطه میشدند، کسانی مثل زینب کبری(علیها سلام) بودند که اینها را روشن کنند که هرگز کافر به خود اجازه ندهد که مورد عنایت حق قرار گرفت و الآن خدا او را مَلک کرد و خدا او را عزیز کرد، اینها عزّت دروغین است که ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾ این هم یک مطلب.
مهلت پروردگار به بازگشت کافران به سوی او
مطلب بعدی آن است که در بحثهای قبل اشاره شد، در عین حال که ذات اقدس الهی کافران را توبیخ میکند و دارد تهدید میکند که این امهال به سود شما نیست، در عین حال یک نصیحت ضمنی را هم گوشزد میکند. بالأخره شما میتوانید از این فرصت، سوء استفاده نکنید، چون اگر از این فرصت سوء استفاده کردید، علیه خود شماست. در سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» میفرماید ما در قیامت به کافران میگوییم که ما به شما مهلت کافی دادیم، آیهٴ 36 و 37 سورهٴ «فاطر» این است که ﴿وَالَّذِینَ کَفَرُوا لَهُمْ نَارُ جَهَنَّمَ لاَ یُقْضَی عَلَیْهِمْ فَیَمُوتُوا﴾؛ نه قضای الهی بر اینها نازل میشود که اینها بمیرند، چون اجل مقضی اینها تمام شد، دیگر مرگی ندارند﴿لاَ یُقْضَی عَلَیْهِمْ فَیَمُوتُوا﴾ پس اینچنین نیست که دستور مرگ بیاید و اینها بمیرند ﴿وَلاَ یُخَفَّفُ عَنْهُم مِنْ عَذَابِهَا﴾؛ نه از عذاب جهنم برای اینها چیزی تخفیف حاصل میشود، خفیف و سبک میشود. اینها در جهنم میسوزند ﴿کَذلِکَ نَجْزِی کُلَّ کَفُورٍ ٭ وَهُمْ یَصْطَرِخُونَ فِیهَا﴾ با ناله و لابه میگویند ﴿رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحاً غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ﴾. آنگاه خدا در جواب اینها به اینها میفرماید: ﴿أَوَ لَمْ نُعَمِّرْکُم مّا یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَن تَذَکَّرَ﴾ ؛ مگر ما قبلاً مهلت کافی به شما نداده بودیم تا هرکسی میخواست متذکّر بشود، تذکّر پیدا بکند. معلوم میشود کسانی هم که در دنیا مهلت دارند، باز این مهلت وسیلهای برای تذکّر اینها هست این یک اتمام حجّتی است، گرچه خداوند میداند اینها از این مهلت سوء استفاده میکنند لذا «لام»، «لام» عاقبت میشود نه غایت ولی در عین حال که آنها دارند سوء استفاده میکنند، حجّت خدا هم دارد تتمیم میشود یعنی ذات اقدس الهی میتواند در قیامت به اینها بفرماید من که مهلت کافی به شما دادم، چه اینکه در سورهٴ «فاطر» میفرماید جهنمیها که میگویند ﴿رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحاً غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ﴾ خدا به اینها میفرماید: ﴿أَوَ لَمْ نُعَمِّرْکُم مّا یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَن تَذَکَّرَ﴾ ؛ مگر ما به اندازهٴ کافی به شما مهلت ندادیم، این است که هر اندازه که کافر، مهلت پیدا میکند، حجّت ذات اقدس الهی بالغتر میشود.
تضرّع و ناله به درگاه خداوند جزء وظائف عبد
مطلب بعدی آن است که این رفاهی که پایانش ویرانگری است، گاهی در دریاست گاهی در صحرا، گاهی در خشکی است گاهی در آب. جریان خشکی را سورهٴ مبارکهٴ «انعام» مشخص میکند یا آن آیه بالأخره مطلق است، آیهٴ 44 سورهٴ «انعام» این است که ما مقداری اینها را متنبّه کردیم، گوشمالی دادیم بلکه اینها به راه بیایند، اینها به راه نیفتادند. آیهٴ 43 و 44 سورهٴ «انعام» این است که ﴿فَلَوْلاَ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا﴾؛ چرا وقتی مقداری از نشانههای عذاب ما آمد، اینها تضرّع و ناله نکردند، چرا بیدار نشدند. اینها وسیلهٴ بیداری بود، چرا اینها هوشیار نشدند ﴿وَلکِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ٭ فَلَمَّا نَسُوا مَاذُکِّرُوا بِهِ﴾؛ ما اینها را متذکّر کردیم به مقداری درد و رنج و عذابهای ظاهری، بلکه اینها متنبّه بشوند بگویند «یا الله» و برگردند. وقتی فراموش کردند آنچه را که ما به اینها رساندیم و تذکّر دادیم اینها متذکّر نشدند، آنگاه ما این رنج و درد را که رحمت خاصّهٴ ما بود از اینها برداشتیم؛ تمام درهای رحمت و نعمت را به روی اینها باز کردیم، وقتی اینها غرق نعمت شدند در بحبوحهٴ نعمت اینها را گرفتیم ﴿فَلَمَّا نَسُوا مَاذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَیْءٍ حَتَّی إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُبْلِسُونَ﴾ «مبلس» یعنی «سراسیمه». خب، پس معلوم میشود هر جا یک درد و رنجی هست، رحمت الهی است [و] انسان در آن حال به جای حکایت برای دیگران یا شکایت نزد این و آن باید ناله و زاری کند نزد حق، همین ناله و زاری سلاح مؤمن است که « لا یَملِکُ الا الدّعاء... وسلاحه البکاء» خب، انسان که تنها سرمایهاش دعاست و تنها سلاحش اشک است، چرا از این اسلحه در موقع خطر استفاده نکند.
آنها که راهی این راهاند و این راه را رفتهاند و جزء نامداران این رشتهاند، گفتند مسئلهٴ رضا و تسلیم برای اوحدی از انسانهاست، خود آنها هم میدانند که در چه شرایطی هستند ولی برای دیگران تا آنجا که ممکن است ناله و زاری و ضجّه و دعا، کمال است. اگر کسی مشکلی به او برسد، خیال میکند که دارد صبر میکند و معنای صبر این است که مشکلش را با ذات اقدس الهی در میان نگذارد و کشف مشکل را از او نخواهد، این اشتباه است. معنای صبر این نیست که انسان مقاومت کند، این میگویند یک نحوه سوء ادب است برای سالکان الهی. مثل اینکه در مقابل قهر خدا دارد مقاومت میکند، این صحیح نیست. این باید نالهاش را داشته باشد، از آن به بعد باید راضی باشد و باید با ناله از خدا چیز بخواهد، خدا داد «فله الحمد» نداد «فله الحمد». معنای رضا و تسلیم این نیست که هر مشکلی که پیش آمد آدم هیچ حرفی نزند، این مثل اینکه دارد در قبال قهر خدا دارد مقاومت میکند، چیز بدی است. ذات اقدس الهی ایّوب(سلام الله علیه) را به عنوان صابر و عبد صابر معرّفی کرد ﴿وَجَدْنَاهُ صَابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ﴾ اما با اینکه خدا صبر ایّوب(سلام الله علیه) صحه گذاشت، ببینیم مرتّب نالههای ایّوب را نقل میکند ﴿رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ﴾ ، ﴿ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ ﴾ این است که هیچ کسی بالاتر از ائمه(علیهم السلام) به مقام صبر و مقام رضا و تسلیم نرسیدند؛ اما نالههای اینها شبانهروزی بود. مبادا کسی خیال کند که چه بهتر که انسان تسلیم باشد، چه بهتر که انسان راضی باشد و چیزی نخواهد و شکایت نکند، نه ﴿إِنَّمَا أَشْکُوا بَثِّی وَحُزْنِی إِلَی اللَّهِ﴾ این فضیلت است، این خلاصهٴ بندگی است، اعطا کرد «فله الحمد» نکرد «فله الحمد» از آن به بعد، مرز رضا و تسلیم است، نه اینکه مقاوم بودن و مقاومت نشان دادن و با او راز و نیاز نکردن و مناجات نکردن و حلّ مشکل را از او طلب نکردن، اینها هنر باشد، اینها هنر نیست.
پرسش:...
پاسخ: بله میداند دیگر، خدا میداند که بنده اگر ناله کند به صواب بنده است. اصلاً در این کریمه میفرماید ما عدهای را به فشار قرار داریم، چرا اینها نگفتند «یا الله» ﴿فَلَوْلاَ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا﴾ خب، چرا اینها «یا الله» نگفتند، از آن به بعد اگر داد معلوم میشود مصلحت است، نداد معلوم میشود مصلحت است.
پرسش:..
پاسخ: با او سازگار است، چون بعدش دارد ﴿وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ﴾ حالا اگر انسان رنجی دید انسان که نمیخواهد ﴿زینة الحیاة الدنیا﴾ نمیخواهد که، حالا مشکلی دارد، میگوید من با این مشکل میسازم یا نه این مشکل را با طبیبش در میان بگذارد ﴿اذا مرضت فهو یشفین﴾ اگر مصلحت در این بود که فوراً شفا بدهد «فله الحمد»، نبود «فله الحمد»، اصلاً با او در میان نگذاشتن بد است، نه اینکه معنای صبر این باشد که خب، خدا خودش میداند و اینها و ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) هم در آن حال، با راز و نیاز همراه بود، بسیاری از این دعاها را قرآن کریم در تمام ادوار زندگی خلیل حق(سلام الله علیه) نقل میکند، حتی در دوران پیری. دعاهای سورهٴ «ابراهیم» برای زمان پیری اوست یعنی که از همهٴ دوران ورزیدهتر شد، آنگاه مرتّب دارد دعا میکند: «رب کذا»، «رب کذا»، «رب کذا»، «ربنا کذا»، «ربنا کذا»، این ادعیهاش که در سورهٴ «ابراهیم» آمده است.
پرسش:...
در میان گذاشتن مشکلات با خداوند نشانه ادب عبد
پاسخ: نه نخواستن بیادبی است سوء ادب است، با او در میان بگذارد، [اگر] داد «له الحمد» [و اگر] نداد «له الحمد». مقام رضا و تسلیم این نیست که هرچه میکند بکند من مشکلم را با او در میان نگذارم من ایستادگی میکنم. ایستادگی، بد است. قرآن وقتی که صبر ایّوب را ذکر میکند، دعای او را مکرّر ذکر میکند، به جِدّ بگوید خدایا! من مصلحت را در این میبینم این برخلاف ادب است خدایا! من مشکلم این است ﴿ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ﴾ این یک، ﴿وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ﴾ مصلحت در این است که من در همین حال باشم «فلک الحمد»، مصلحت در آن است که حالم عوض شود باز «فلک الحمد»، ﴿رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ﴾ ، ﴿ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ﴾ خدا میفرماید: ﴿نِعْمَ الْعَبْدُ﴾ ؛ چه بندهٴ خوبی است، ما او را عبد صابر یافتیم ، معلوم میشود صبر کردن در لسان قرآن، غیر از مقاومت کردن در برابر خداست، این صحیح نیست [بلکه] مقاومت در برابر حوادث صحیح است.
پرسش:..
پاسخ: باشد، در موارد گوناگون دعاهای او را نقل کرده، آنجا که کمتر از سوختن است برای آب و نان دعا میکند ﴿فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ﴾ برای آن شهر دعا کرده ﴿رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَداً آمِناً﴾ وقتی که آمد دید حالا شهر شد، عرض کرد ﴿رَبِّ اجْعَلْ هَذَا البَلَد آمِناً﴾ همهٴ مقاطعش با دعا همراه است؛ اما کمک از غیر خدا بخواهد این روا نیست، دعا میکند اگر ذات اقدس الهی مصلحت را در اجابت آن دعا دید «فله الحمد»، اگر مصلحت را در چیز دیگر دید، باز «فله الحمد» معنای رضا و تسلیم بعد از دعاست، نه قبل از دعا.
پرسش:..
پاسخ: عدم نقل که دلیل بر ترک دعا نیست، از اینکه سیرهٴ خلیل حق(سلام الله علیه) را ذکر میکند، میبینیم قبل از ابتلا و بعد از ابتلا، مرتّب با دعاها همراه است؛ خدایا! این چنین بکن، خدایا! آن چنان بکن، به تو پناه آوردم و امثال ذلک. برای بچههایش دارد دعا میکند برای طلب آمرزش پدر و مادرش دارد دعا میکند ، در دوران پیری که حالا همهٴ مراحل را گذرانده، به آن مقام امامت عالیه هم رسیده، باز دست از دعا برنمیدارد، خب اگر آن جریان ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾ در وسط سیرهٴ حضرت خلیل است، بعدها که کاملتر شد و بالغتر شد ﴿وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً﴾ از آن به بعد که هرگز دست از دعا برنمیداشت، معلوم میشود که این دعا همیشه بود.
منافات نداشتن دعا و ناله با رضا و تسلیم
معنای اینکه انسان راضی باشد و اهل تفویض و تسلیم باشد این نیست که هر کاری که خدا کرد این حرف نزند دعا نکند، چون خود دعا « مخّ العبادة» این از آن روایاتی است که مرحوم ابن فهد حلی در عدّهاش نقل کرد، «الدعاء مخّ العبادة» یعنی «لب»، «مخّ هو اللب» لب عبادت، دعاست. حالا معنای رضا و تسلیم این است که انسان مشکلش را با ذات اقدس الهی در میان میگذارد، اگر ذات اقدس الهی مصلحت را در این دید که همان مشکل را فوراً حل کند «فله الحمد» اگر مصلحت را در چیز دیگر دید، باز «له الحمد» این معنای رضا و تسلیم است، نه معنای رضا این باشد انسان مقاومت کند در برابر قهر خدا. فرمود در این کریمهٴ سورهٴ «انعام» که چرا اینها ناله نکردند، ما اینها را در فشار قرار دادیم که بنالند، متأسفانه ننالیدند بعد همهٴ درهای رحمت را به روی آنها باز کردیم، وقتی که اینها غرق نعمت شدند ﴿أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً﴾ مشابه این در جریان دریایی هم هست. در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» آیهٴ 22 این است که ﴿هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّی إِذَا کُنتُمْ فِی الْفُلْکِ وَجَرَیْنَ بِهِم بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِیحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِن کُلِّ مَکَانٍ﴾؛ ما اینها را در سفرهای دریایی، در کشتیها موفّق میکنیم که از هر راهی اینها بتوانند استفاده کنند و کشتیهای بادی هم به سمتی که هدفشان در همان سمت است باد میوزد و حرکت میکنند این کشتیهای بادی، وقتی که روایح طیّبه، نسیمهای خنک و در جهت موافق، وزیدن گرفت و اینها رفتند وسط دریا و خوشحال شدند « اخذناهم بغتة». از آن به بعد نالهای دارند، به خدایشان متوسّل میشوند، البته خدا به آنها پاسخ مثبت میدهد، آنها را به ساحل امن نجات میدهد، دوباره برمیگردند دست از کفر برنمیدارند.
غرض آن است که در حال خطر، دعا کردن برای انسان یک فضیلت است و هر وقت خطری متوجه انسان شد دارد انسان را بیدار میکند، نه اینکه خدای ناکرده غفلتی بر روی غفلت انسان بیفزاید.
اِملا و تسویل شیطان برای کافران
مطلب بعدی آن است که این که فرمود: ﴿وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْماً﴾ شاید در خلال بحثهای گذشته آیهٴ 25 سورهٴ 47 که نام مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، خوانده شد که ﴿الشَّیْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَأَمْلَی لَهُمْ﴾؛ که شیطان املا کرد و مهلت داد به اینها، البته شیطان که تسویل میکند، املا میدهد، تأخیر میاندازد و مهلت را در چشم اینها مستمر میکند این یک نحوه عقوبت است شیطان، در نظام تکوین هیچ کاری را بدون اذن حق نمیکند، هر کاری که در کار تکوین انجام میدهد خیر و رحمت است. البته در نظام تشریعی خودش جن است، مکلّف است، استکبار کرد، معصیت کرد، این استکبارهای او و اغواهای او هم عصیانی بر عصیان است و عذابش در قیامت بیشتر میشود؛ اما در محدودهٴ نظام تکوین، کاری را شیطان بتواند بدون اذن خدا بکند، این چنین نیست و خود شیطان، مهرهای از مهرههای قدرت حق است. اگر ذات اقدس الهی بخواهد ﴿شیاطینَ الانس و الجن﴾ را، کافران را بگیرد، به وسیلهٴ همین «کلب معلّم» میگیرد که فرمود: ﴿الشَّیْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَأَمْلَی لَهُمْ﴾ .
طاغی نبودن بعضی از کافران و تخفیف در عذاب آنها
مطلب دیگر آن است که گاهی گفته میشود این چنین نیست بعضی از کافران از مهلتهایی که دارند حسن استفاده میکنند ﴿لِیَزْدَادُوا إِثْماً﴾ نیست، سوء استفاده نمیکنند، خدماتی برای جامعه انجام میدهند یا احیاناً بعضی برمیگردند و توبه میکنند. پس این که گفته شد ﴿لِیَزْدَادُوا إِثْماً﴾، این چنین نیست. جوابش این است که این در جریان تتمّهٴ بخش جنگ احد است و دربارهٴ کسانی که ﴿یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ﴾ و مانند آن، اینهایی که ﴿یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ﴾ دربارهٴ اینها فرمود: ﴿وَلاَ یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لَن یَضُرُّوا اللّهَ شَیْئاً﴾ بعد ﴿إِنَّ الَّذِینَ اشْتَرَوا الْکُفْرَ بِالْإِیمَانِ﴾، تا رسید به این جمله که ﴿وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لأَنْفُسِهِمْ﴾ البته آن کافرانی که ﴿یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ﴾ نیستند، جزء کسانی هستند که ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ﴾ و مانند آن، قرآن هم با حق شناسی از اینها به نیکی یاد کرده است.
بعضی از کافران هستند که حق برایشان که روشن شده یا دست از آن طغیان و تعدّی رأساً برمیدارند، مسلم و موحّد میشوند یا لااقل در دین خودشان یک متعهّد پایدار نسبت به دین میشوند که اینها یا عذابشان رأساً برطرف میشود، اگر برگردند و مسلم بشوند و یا کمتر میشود، اگر در دین خودشان دست به کارهای خیر بزنند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
فقر و غنا وسیله امتحان الهی
مثال قرآن در سعادت نیاوردن مال و اولاد برای انسان
در میان گذاشتن مشکلات با خداوند نشانه ادب عبد
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ لاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ ﴿178﴾ مَا کَانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی مَا أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَمَا کَانَ اللّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ وَلکِنَّ اللّهَ یَجْتَبِی مِن رُسُلِهِ مَن یَشَاءُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَإِن تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَکُمْ أَجْرٌ عَظِیمٌ﴿179﴾
فقر و غنا وسیله امتحان الهی
یکی از مطالبی که مربوط به آیهٴ محل بحث است این است که اصل داشتن و نداشتن یعنی غنا و فقر، هیچ کدام نشانهٴ سعادت نیست، هر دو وسیلهٴ امتحان الهی است، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «فجر» است که انسان عادی خیال میکند که ﴿ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ ٭ وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ ٭ کَلَّا﴾ ؛ فرمود انسان عادی میپندارد که اگر به کسی مالی رسید، خدا او را گرامی داشت و اگر کسی تهیدست شد مورد تحقیر الهی است. نه آن سخن درست است و نه این گمان درست، هر دو امتحان الهی است. در بحثهای قبل هم مشابه این مطلب زیاد گذشت و این حدیث هم از بیان حضرت امیر(علیهم السلام) نقل شد که «الغِنیٰ والفقرُ بعدَ العرضِ علی الله» قبل از روز قیامت و حساب، مشخص نیست که چه کسی توانگر است چه کسی تهیدست، بعد از عرضِ علی الله و وقوف یوم الحساب آنجا مشخص میشود که چه کسی توانگر است و چه کسی تهیدست، پس آنچه در دنیا هست همهاش وسیلهٴ امتحان الهی است. کافر خیال میکند که این سعادتی است برای او و خیری است، افراد ضعیف¬الایمان آنها هم میپندارند که کافرین، مرفّهاند. قرآن میفرماید نه، این مثل کسی که پیاده دارد میرود و مثل کسی که وارد هواپیمای سریعالسیر بیخلبانی شده است که دارد به طرف درّه سقوط میکند. آن کسی که پیاده میرود و آهسته آهسته در مسیر است، این به مقصد میرسد ولی کسی که سوار هواپیمایی شد که آن در حال سرعت میرود، خلبانی ندارد یا خلبانش آشنا نیست، این دارد به طرف سقوط میرود، نه به طرف مقصد. لذا قرآن میفرماید که کافر خیال نکند این خیر و رفاهی که او میپندارد واقعاً خیر است، این برای آن است که بیشتر گناه بکند و گرفتار عذاب عظیم و الیم و مهین بشود که این «لام» هم بنا شد «لام» عاقبت باشد، نه «لام» غایت، این یک مطلب.
ناتمام بودن استدلال بعضی بر تکوینی بودن آیه محل بحث
مطلب دوّم این است که گاهی گفته میشود، جمع بین این آیهٴ محل بحث با آیهٴ سورهٴ «ذاریات» که ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ﴾ است، آنجا غایت، ﴿لِیَعْبُدُونِ﴾ قرار گرفت اینجا غایت، ﴿لِیَزْدَادُوا إِثْماً﴾ قرار گرفت. بعد از اینکه سخن از اطلاق و تقیید یا عام و خاص نبود، برای اینکه آن عموم یا مطلق،آبی از تخصیص و تقیید است، این چنین جواب داده میشود که این آیه، ناظر به تکوین است آن آیه، ناظر به تشریع ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ﴾ ناظر به تشریع است یعنی غایت تشریعی، عبادت است و این آیهٴ ﴿وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْماً﴾ ناظر به غایت تکوینی است، لذا معارض هم نیستند، اینها تکویناً گناهشان افزوده میشود و تشریعاً باید خدا را عبادت میکردند. این وجه جمع هم ناتمام است، برای اینکه گناه و عبادت هر دو امر شرعی و تشریعیاند، هیچ کدام تکوینی نیستند. هم عبادت، یک امر تشریعی است، هم گناه امر تشریعی است یعنی وقتی شریعتی آمده است، اگر کسی مطابق با شریعت عمل کرده است، میشود تعبّد و اطاعت شرعاً و اگر کسی مخالف این شریعت رفتار کرده است، میشود تمرّد و عصیان شرعاً، اینها هر دو شرعیاند، نه اینکه یکی تکوینی باشد دیگری تشریعی. غایت ذات اقدس الهی در آفرینش یعنی غایت فعلش این است که انسان، به حسن اختیار خود به مقصد برسد و عدهای زیادی هم میرسند؛ اما در اینجا «لام»، «لام» عاقبت است نه «لام» غایت تا گفته بشود که این غایت تکوینی است و آیهٴ سورهٴ «ذاریات» غایت تشریعی و معارض هم نیست.
مثال قرآن در سعادت نیاوردن مال و اولاد برای انسان
مطلب بعدی آن است که این پندار، در خیلیها بود که مال و ثروت، وسیلهٴ سعادت است و افراد ضعیف¬الایمان هم احیاناً این را باور دارند، لکن افرادی که مؤمن راستیناند، میفهمند که همهٴ اینها آزمایش الهی است. نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» از آیهٴ 32 به بعد آمده. در سورهٴ «کهف» از آیهٴ 32 به بعد این است که فرمود: ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَثَلاً رَجُلَیْنِ جَعَلْنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمَا زَرْعاً﴾؛ فرمود داستان دو نفر را برای اینها تبیین بکن که یکی دارای دو باغ بود، سرسبز و خرّم، هم درختهای انبوه در این باغ بود، هم فاصلهٴ بین درختها را با کشاورزی تأمین میکرد یعنی هم باغدار بود و هم کشاورز، این درختها قبل از اینکه به آن حد کمالشان برسند، پای اینها آفتاب است سایه نیست، جا برای کشاورزی هست. فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمَا زَرْعاً﴾ یا بین «اشجار کلّ واحد» زرع است یا بین «جنّتین» زرع است، به هر حال این هم از فضا هم از زمین هم از باغداری و هم از کشاورزی استفاده میکرد، این یکی. دیگری این چنین نبود آن شخص دیگر، فاقد این مزایای یاد شده بود ﴿وَکَانَ لَهُ ثَمَرٌ﴾ و هر دو باغ هم ﴿وَلَمْ تَظْلِم مِنْهُ شَیئاً﴾ بود و میوههای خوبی میداد، هیچکدام در باروری ناقص نبودند ﴿فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنکَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾؛ به آن رفیق دیگر که محاور او بود، اهل حِوار و بحث بود و رفیق او بود، میگفت من از تو «اکثر مالاً و اعزّ نفراً» هستم، هم قوم و قبیله و اولاد فراوان و عزیر دارم و هم از نظر مال، متمکّنتر هستم. آنگاه ﴿وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً﴾ بعد رفیقش به او گفت ﴿قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلاً﴾ ؛ چرا کفر میورزی در برابر این همه نعمی که خدا به من و تو داد، چرا این حرفها را میزنی، چرا میگویی ﴿مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً﴾ فکر نکنم که این باغ با این وسعت هلاک بشود ﴿أَن تَبِیدَ﴾ یعنی «تهلک»، در جاهلیت اینچنین بود، حالا هم کسانی که دنیازدهاند این حرف را دارند، میگویند فلان مال، مال نمیر است، این مال نمیر، ملک نمیر یا ظرفهای مسی، این را میگفتند ظرف نمیر است، این یک فکر جاهلی بود که ﴿مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً﴾ «تبید» یعنی «تهلک»، «باد» یعنی «هلک»، چنین فکری داشت. اما آن رفیق مؤمن آگاه به او فرمود: ﴿أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلاً﴾؛ تو به جای اینکه شکور باشی چرا کفوری، تو حرفت این است ﴿لکِنَّا﴾ یعنی «لکن انا» من حرفم چیز دیگر است ﴿لکِنَّا﴾ یعنی «لکن انا» حرفم این است ﴿هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَلاَ أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً﴾ پس اصل اینکه غنا وسیلهٴ سعادت نیست، این برای اوحدی از مردان با ایمان روشن شده بود ولی برای خود کافرین و برای افراد ضعیف¬الایمان، حل نشده بود که قرآن پرده برداشت.
پاسخ زینب کبری(س)به یزید درباره اعطای ملک وعزت از سوی خداوند
مطلب دیگر این است که یزید ملعون در شام، همین آیهٴ 26 سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» را که بحثش قبلاً گذشت قرائت کرد و خواست تظاهری به دینداری بکند و بگوید خواستهٴ خدا همین است یعنی اعطای مُلک و نزع مُلک به دست خداست، اعطای عزّت و نزع عزّت به دست خداست و خدا خواست که ما را مُلک بدهد و مَلک بکند و عزیز بگرداند، این آیه را قرائت کرد در شام. وجود مبارک زینب کبری(سلام الله علیها) «قامت زینب بنت علی بن ابی طالب(علیه سلام) و قالت» آن خطبهٴ معروف را ایراد کرد که «أظننتَ یا یزید حیث أخذتَ علینا اقطارَ الارض و آفاقَ السماء فاصبَحْنا نُساق کما تُساق الأُساریٰ انَّ بِنا علی الله هوانا و بک علیه کرامة» بعد فرمود که چرا این آیه را نخواندی ﴿وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْماً﴾ ؛ فرمود کافران خیال نکنند اگر ما به آنها مهلت میدهیم این برای آنها خیر است. ما به آنها مهلت میدهیم که بیشتر گناه بکنند تا به این سه قسم عذاب مبتلا بشوند: عذاب عظیم و الیم و مهین مبتلا بشوند. خب، اگر یک وقت گروهی در اثر ضعف تشخیص، مبتلا به این مغالطه میشدند، کسانی مثل زینب کبری(علیها سلام) بودند که اینها را روشن کنند که هرگز کافر به خود اجازه ندهد که مورد عنایت حق قرار گرفت و الآن خدا او را مَلک کرد و خدا او را عزیز کرد، اینها عزّت دروغین است که ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾ این هم یک مطلب.
مهلت پروردگار به بازگشت کافران به سوی او
مطلب بعدی آن است که در بحثهای قبل اشاره شد، در عین حال که ذات اقدس الهی کافران را توبیخ میکند و دارد تهدید میکند که این امهال به سود شما نیست، در عین حال یک نصیحت ضمنی را هم گوشزد میکند. بالأخره شما میتوانید از این فرصت، سوء استفاده نکنید، چون اگر از این فرصت سوء استفاده کردید، علیه خود شماست. در سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» میفرماید ما در قیامت به کافران میگوییم که ما به شما مهلت کافی دادیم، آیهٴ 36 و 37 سورهٴ «فاطر» این است که ﴿وَالَّذِینَ کَفَرُوا لَهُمْ نَارُ جَهَنَّمَ لاَ یُقْضَی عَلَیْهِمْ فَیَمُوتُوا﴾؛ نه قضای الهی بر اینها نازل میشود که اینها بمیرند، چون اجل مقضی اینها تمام شد، دیگر مرگی ندارند﴿لاَ یُقْضَی عَلَیْهِمْ فَیَمُوتُوا﴾ پس اینچنین نیست که دستور مرگ بیاید و اینها بمیرند ﴿وَلاَ یُخَفَّفُ عَنْهُم مِنْ عَذَابِهَا﴾؛ نه از عذاب جهنم برای اینها چیزی تخفیف حاصل میشود، خفیف و سبک میشود. اینها در جهنم میسوزند ﴿کَذلِکَ نَجْزِی کُلَّ کَفُورٍ ٭ وَهُمْ یَصْطَرِخُونَ فِیهَا﴾ با ناله و لابه میگویند ﴿رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحاً غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ﴾. آنگاه خدا در جواب اینها به اینها میفرماید: ﴿أَوَ لَمْ نُعَمِّرْکُم مّا یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَن تَذَکَّرَ﴾ ؛ مگر ما قبلاً مهلت کافی به شما نداده بودیم تا هرکسی میخواست متذکّر بشود، تذکّر پیدا بکند. معلوم میشود کسانی هم که در دنیا مهلت دارند، باز این مهلت وسیلهای برای تذکّر اینها هست این یک اتمام حجّتی است، گرچه خداوند میداند اینها از این مهلت سوء استفاده میکنند لذا «لام»، «لام» عاقبت میشود نه غایت ولی در عین حال که آنها دارند سوء استفاده میکنند، حجّت خدا هم دارد تتمیم میشود یعنی ذات اقدس الهی میتواند در قیامت به اینها بفرماید من که مهلت کافی به شما دادم، چه اینکه در سورهٴ «فاطر» میفرماید جهنمیها که میگویند ﴿رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحاً غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ﴾ خدا به اینها میفرماید: ﴿أَوَ لَمْ نُعَمِّرْکُم مّا یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَن تَذَکَّرَ﴾ ؛ مگر ما به اندازهٴ کافی به شما مهلت ندادیم، این است که هر اندازه که کافر، مهلت پیدا میکند، حجّت ذات اقدس الهی بالغتر میشود.
تضرّع و ناله به درگاه خداوند جزء وظائف عبد
مطلب بعدی آن است که این رفاهی که پایانش ویرانگری است، گاهی در دریاست گاهی در صحرا، گاهی در خشکی است گاهی در آب. جریان خشکی را سورهٴ مبارکهٴ «انعام» مشخص میکند یا آن آیه بالأخره مطلق است، آیهٴ 44 سورهٴ «انعام» این است که ما مقداری اینها را متنبّه کردیم، گوشمالی دادیم بلکه اینها به راه بیایند، اینها به راه نیفتادند. آیهٴ 43 و 44 سورهٴ «انعام» این است که ﴿فَلَوْلاَ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا﴾؛ چرا وقتی مقداری از نشانههای عذاب ما آمد، اینها تضرّع و ناله نکردند، چرا بیدار نشدند. اینها وسیلهٴ بیداری بود، چرا اینها هوشیار نشدند ﴿وَلکِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ٭ فَلَمَّا نَسُوا مَاذُکِّرُوا بِهِ﴾؛ ما اینها را متذکّر کردیم به مقداری درد و رنج و عذابهای ظاهری، بلکه اینها متنبّه بشوند بگویند «یا الله» و برگردند. وقتی فراموش کردند آنچه را که ما به اینها رساندیم و تذکّر دادیم اینها متذکّر نشدند، آنگاه ما این رنج و درد را که رحمت خاصّهٴ ما بود از اینها برداشتیم؛ تمام درهای رحمت و نعمت را به روی اینها باز کردیم، وقتی اینها غرق نعمت شدند در بحبوحهٴ نعمت اینها را گرفتیم ﴿فَلَمَّا نَسُوا مَاذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَیْءٍ حَتَّی إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُبْلِسُونَ﴾ «مبلس» یعنی «سراسیمه». خب، پس معلوم میشود هر جا یک درد و رنجی هست، رحمت الهی است [و] انسان در آن حال به جای حکایت برای دیگران یا شکایت نزد این و آن باید ناله و زاری کند نزد حق، همین ناله و زاری سلاح مؤمن است که « لا یَملِکُ الا الدّعاء... وسلاحه البکاء» خب، انسان که تنها سرمایهاش دعاست و تنها سلاحش اشک است، چرا از این اسلحه در موقع خطر استفاده نکند.
آنها که راهی این راهاند و این راه را رفتهاند و جزء نامداران این رشتهاند، گفتند مسئلهٴ رضا و تسلیم برای اوحدی از انسانهاست، خود آنها هم میدانند که در چه شرایطی هستند ولی برای دیگران تا آنجا که ممکن است ناله و زاری و ضجّه و دعا، کمال است. اگر کسی مشکلی به او برسد، خیال میکند که دارد صبر میکند و معنای صبر این است که مشکلش را با ذات اقدس الهی در میان نگذارد و کشف مشکل را از او نخواهد، این اشتباه است. معنای صبر این نیست که انسان مقاومت کند، این میگویند یک نحوه سوء ادب است برای سالکان الهی. مثل اینکه در مقابل قهر خدا دارد مقاومت میکند، این صحیح نیست. این باید نالهاش را داشته باشد، از آن به بعد باید راضی باشد و باید با ناله از خدا چیز بخواهد، خدا داد «فله الحمد» نداد «فله الحمد». معنای رضا و تسلیم این نیست که هر مشکلی که پیش آمد آدم هیچ حرفی نزند، این مثل اینکه دارد در قبال قهر خدا دارد مقاومت میکند، چیز بدی است. ذات اقدس الهی ایّوب(سلام الله علیه) را به عنوان صابر و عبد صابر معرّفی کرد ﴿وَجَدْنَاهُ صَابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ﴾ اما با اینکه خدا صبر ایّوب(سلام الله علیه) صحه گذاشت، ببینیم مرتّب نالههای ایّوب را نقل میکند ﴿رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ﴾ ، ﴿ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ ﴾ این است که هیچ کسی بالاتر از ائمه(علیهم السلام) به مقام صبر و مقام رضا و تسلیم نرسیدند؛ اما نالههای اینها شبانهروزی بود. مبادا کسی خیال کند که چه بهتر که انسان تسلیم باشد، چه بهتر که انسان راضی باشد و چیزی نخواهد و شکایت نکند، نه ﴿إِنَّمَا أَشْکُوا بَثِّی وَحُزْنِی إِلَی اللَّهِ﴾ این فضیلت است، این خلاصهٴ بندگی است، اعطا کرد «فله الحمد» نکرد «فله الحمد» از آن به بعد، مرز رضا و تسلیم است، نه اینکه مقاوم بودن و مقاومت نشان دادن و با او راز و نیاز نکردن و مناجات نکردن و حلّ مشکل را از او طلب نکردن، اینها هنر باشد، اینها هنر نیست.
پرسش:...
پاسخ: بله میداند دیگر، خدا میداند که بنده اگر ناله کند به صواب بنده است. اصلاً در این کریمه میفرماید ما عدهای را به فشار قرار داریم، چرا اینها نگفتند «یا الله» ﴿فَلَوْلاَ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا﴾ خب، چرا اینها «یا الله» نگفتند، از آن به بعد اگر داد معلوم میشود مصلحت است، نداد معلوم میشود مصلحت است.
پرسش:..
پاسخ: با او سازگار است، چون بعدش دارد ﴿وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ﴾ حالا اگر انسان رنجی دید انسان که نمیخواهد ﴿زینة الحیاة الدنیا﴾ نمیخواهد که، حالا مشکلی دارد، میگوید من با این مشکل میسازم یا نه این مشکل را با طبیبش در میان بگذارد ﴿اذا مرضت فهو یشفین﴾ اگر مصلحت در این بود که فوراً شفا بدهد «فله الحمد»، نبود «فله الحمد»، اصلاً با او در میان نگذاشتن بد است، نه اینکه معنای صبر این باشد که خب، خدا خودش میداند و اینها و ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) هم در آن حال، با راز و نیاز همراه بود، بسیاری از این دعاها را قرآن کریم در تمام ادوار زندگی خلیل حق(سلام الله علیه) نقل میکند، حتی در دوران پیری. دعاهای سورهٴ «ابراهیم» برای زمان پیری اوست یعنی که از همهٴ دوران ورزیدهتر شد، آنگاه مرتّب دارد دعا میکند: «رب کذا»، «رب کذا»، «رب کذا»، «ربنا کذا»، «ربنا کذا»، این ادعیهاش که در سورهٴ «ابراهیم» آمده است.
پرسش:...
در میان گذاشتن مشکلات با خداوند نشانه ادب عبد
پاسخ: نه نخواستن بیادبی است سوء ادب است، با او در میان بگذارد، [اگر] داد «له الحمد» [و اگر] نداد «له الحمد». مقام رضا و تسلیم این نیست که هرچه میکند بکند من مشکلم را با او در میان نگذارم من ایستادگی میکنم. ایستادگی، بد است. قرآن وقتی که صبر ایّوب را ذکر میکند، دعای او را مکرّر ذکر میکند، به جِدّ بگوید خدایا! من مصلحت را در این میبینم این برخلاف ادب است خدایا! من مشکلم این است ﴿ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ﴾ این یک، ﴿وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ﴾ مصلحت در این است که من در همین حال باشم «فلک الحمد»، مصلحت در آن است که حالم عوض شود باز «فلک الحمد»، ﴿رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ﴾ ، ﴿ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ﴾ خدا میفرماید: ﴿نِعْمَ الْعَبْدُ﴾ ؛ چه بندهٴ خوبی است، ما او را عبد صابر یافتیم ، معلوم میشود صبر کردن در لسان قرآن، غیر از مقاومت کردن در برابر خداست، این صحیح نیست [بلکه] مقاومت در برابر حوادث صحیح است.
پرسش:..
پاسخ: باشد، در موارد گوناگون دعاهای او را نقل کرده، آنجا که کمتر از سوختن است برای آب و نان دعا میکند ﴿فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ﴾ برای آن شهر دعا کرده ﴿رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَداً آمِناً﴾ وقتی که آمد دید حالا شهر شد، عرض کرد ﴿رَبِّ اجْعَلْ هَذَا البَلَد آمِناً﴾ همهٴ مقاطعش با دعا همراه است؛ اما کمک از غیر خدا بخواهد این روا نیست، دعا میکند اگر ذات اقدس الهی مصلحت را در اجابت آن دعا دید «فله الحمد»، اگر مصلحت را در چیز دیگر دید، باز «فله الحمد» معنای رضا و تسلیم بعد از دعاست، نه قبل از دعا.
پرسش:..
پاسخ: عدم نقل که دلیل بر ترک دعا نیست، از اینکه سیرهٴ خلیل حق(سلام الله علیه) را ذکر میکند، میبینیم قبل از ابتلا و بعد از ابتلا، مرتّب با دعاها همراه است؛ خدایا! این چنین بکن، خدایا! آن چنان بکن، به تو پناه آوردم و امثال ذلک. برای بچههایش دارد دعا میکند برای طلب آمرزش پدر و مادرش دارد دعا میکند ، در دوران پیری که حالا همهٴ مراحل را گذرانده، به آن مقام امامت عالیه هم رسیده، باز دست از دعا برنمیدارد، خب اگر آن جریان ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾ در وسط سیرهٴ حضرت خلیل است، بعدها که کاملتر شد و بالغتر شد ﴿وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً﴾ از آن به بعد که هرگز دست از دعا برنمیداشت، معلوم میشود که این دعا همیشه بود.
منافات نداشتن دعا و ناله با رضا و تسلیم
معنای اینکه انسان راضی باشد و اهل تفویض و تسلیم باشد این نیست که هر کاری که خدا کرد این حرف نزند دعا نکند، چون خود دعا « مخّ العبادة» این از آن روایاتی است که مرحوم ابن فهد حلی در عدّهاش نقل کرد، «الدعاء مخّ العبادة» یعنی «لب»، «مخّ هو اللب» لب عبادت، دعاست. حالا معنای رضا و تسلیم این است که انسان مشکلش را با ذات اقدس الهی در میان میگذارد، اگر ذات اقدس الهی مصلحت را در این دید که همان مشکل را فوراً حل کند «فله الحمد» اگر مصلحت را در چیز دیگر دید، باز «له الحمد» این معنای رضا و تسلیم است، نه معنای رضا این باشد انسان مقاومت کند در برابر قهر خدا. فرمود در این کریمهٴ سورهٴ «انعام» که چرا اینها ناله نکردند، ما اینها را در فشار قرار دادیم که بنالند، متأسفانه ننالیدند بعد همهٴ درهای رحمت را به روی آنها باز کردیم، وقتی که اینها غرق نعمت شدند ﴿أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً﴾ مشابه این در جریان دریایی هم هست. در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» آیهٴ 22 این است که ﴿هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّی إِذَا کُنتُمْ فِی الْفُلْکِ وَجَرَیْنَ بِهِم بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِیحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِن کُلِّ مَکَانٍ﴾؛ ما اینها را در سفرهای دریایی، در کشتیها موفّق میکنیم که از هر راهی اینها بتوانند استفاده کنند و کشتیهای بادی هم به سمتی که هدفشان در همان سمت است باد میوزد و حرکت میکنند این کشتیهای بادی، وقتی که روایح طیّبه، نسیمهای خنک و در جهت موافق، وزیدن گرفت و اینها رفتند وسط دریا و خوشحال شدند « اخذناهم بغتة». از آن به بعد نالهای دارند، به خدایشان متوسّل میشوند، البته خدا به آنها پاسخ مثبت میدهد، آنها را به ساحل امن نجات میدهد، دوباره برمیگردند دست از کفر برنمیدارند.
غرض آن است که در حال خطر، دعا کردن برای انسان یک فضیلت است و هر وقت خطری متوجه انسان شد دارد انسان را بیدار میکند، نه اینکه خدای ناکرده غفلتی بر روی غفلت انسان بیفزاید.
اِملا و تسویل شیطان برای کافران
مطلب بعدی آن است که این که فرمود: ﴿وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْماً﴾ شاید در خلال بحثهای گذشته آیهٴ 25 سورهٴ 47 که نام مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، خوانده شد که ﴿الشَّیْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَأَمْلَی لَهُمْ﴾؛ که شیطان املا کرد و مهلت داد به اینها، البته شیطان که تسویل میکند، املا میدهد، تأخیر میاندازد و مهلت را در چشم اینها مستمر میکند این یک نحوه عقوبت است شیطان، در نظام تکوین هیچ کاری را بدون اذن حق نمیکند، هر کاری که در کار تکوین انجام میدهد خیر و رحمت است. البته در نظام تشریعی خودش جن است، مکلّف است، استکبار کرد، معصیت کرد، این استکبارهای او و اغواهای او هم عصیانی بر عصیان است و عذابش در قیامت بیشتر میشود؛ اما در محدودهٴ نظام تکوین، کاری را شیطان بتواند بدون اذن خدا بکند، این چنین نیست و خود شیطان، مهرهای از مهرههای قدرت حق است. اگر ذات اقدس الهی بخواهد ﴿شیاطینَ الانس و الجن﴾ را، کافران را بگیرد، به وسیلهٴ همین «کلب معلّم» میگیرد که فرمود: ﴿الشَّیْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَأَمْلَی لَهُمْ﴾ .
طاغی نبودن بعضی از کافران و تخفیف در عذاب آنها
مطلب دیگر آن است که گاهی گفته میشود این چنین نیست بعضی از کافران از مهلتهایی که دارند حسن استفاده میکنند ﴿لِیَزْدَادُوا إِثْماً﴾ نیست، سوء استفاده نمیکنند، خدماتی برای جامعه انجام میدهند یا احیاناً بعضی برمیگردند و توبه میکنند. پس این که گفته شد ﴿لِیَزْدَادُوا إِثْماً﴾، این چنین نیست. جوابش این است که این در جریان تتمّهٴ بخش جنگ احد است و دربارهٴ کسانی که ﴿یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ﴾ و مانند آن، اینهایی که ﴿یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ﴾ دربارهٴ اینها فرمود: ﴿وَلاَ یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لَن یَضُرُّوا اللّهَ شَیْئاً﴾ بعد ﴿إِنَّ الَّذِینَ اشْتَرَوا الْکُفْرَ بِالْإِیمَانِ﴾، تا رسید به این جمله که ﴿وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لأَنْفُسِهِمْ﴾ البته آن کافرانی که ﴿یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ﴾ نیستند، جزء کسانی هستند که ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ﴾ و مانند آن، قرآن هم با حق شناسی از اینها به نیکی یاد کرده است.
بعضی از کافران هستند که حق برایشان که روشن شده یا دست از آن طغیان و تعدّی رأساً برمیدارند، مسلم و موحّد میشوند یا لااقل در دین خودشان یک متعهّد پایدار نسبت به دین میشوند که اینها یا عذابشان رأساً برطرف میشود، اگر برگردند و مسلم بشوند و یا کمتر میشود، اگر در دین خودشان دست به کارهای خیر بزنند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»


تاکنون نظری ثبت نشده است