- ۹۶
- ۱۰۰۰
- ۱۰۰۰
- ۱۰۰۰
تفسیر آیات ۷۶ و ۷۷ سوره آلعمران _ بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات ۷۶ و ۷۷ سوره آلعمران _ بخش اول"
حقیقی بودن استعمال لفظ «اشترا» برای ثمن و مثمن
ویژگی تجارت و بیعت با خداوند
نمونه ای از فروختن عهد الهی در جامعه اسلامی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
بَلی مَنْ أَوْفی بِعَهْدِهِ وَ اتَّقی فَإِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقینَ ﴿۷۶﴾ إِنَّ الَّذینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَنًا قَلیلاً أُولئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی اْلآخِرَةِ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ ﴿۷۷﴾
حقیقی بودن استعمال لفظ «اشترا» برای ثمن و مثمن
در این کریمه فرمود آن که به عهد خدا وفا کند و با تقوا باشد یعنی حسن فعلی و فاعلی هر دو را فراهم بکند مح... بوب خداست، زیرا متّقی است و خدا متقیان را دوست دارد. آنگاه در نقطه مقابل فرمود کسانی که عهد خدا را میفروشند و سوگندهای الهی را میفروشند و بهای اندک میگیرند اینها هیچ بهرهای در آخرت ندارند و خداوند با اینها سخن نمیگوید و به اینها نگاه نمیکند در قیامت و اینها را تطهیر و تزکیه نمیکند و برای اینها عذاب دردناکی است. کلمه اشتراء نوعاً به معنای خریدن است و در اینگونه از موارد به معنای فروختن هم آمده، سرّش این است که اگر مبیع کالا بود و ثمن احدالنقدین بود مثلاً، در اینگونه از موارد اشتراء به معنای خریدن و شراء یا بیع به معنی فروختن خواهد بود ولی اگر طرفین کالا بودند، کالایی را به کالا فروخت، مصحّح دارد که نسبت به ثمن هم بگویند این مبیع است و نسبت به مبیع هم بگویند این ثمن، کل واحد بایعاند و کل واحد مشتری، اینها مبایعه کردند در حقیقت. در اینگونه از موارد که عوضین کالا هستند میتوان گفت که مشتری هم فروخت و بایع هم خرید، چه اینکه میشود گفت بایع فروخت و مشتری خرید، لذا در اینگونه از موارد کلمه اشتراء به معنای بیع هم استعمال شده است یعنی مورد اینچنین است، مصحّح دارد.
اگر در اینگونه از موارد اشتراء به معنای فروختن است مجاز نیست، زیرا نوع این موارد مبایعه هست و چون الفاظ برای ارواح معانی وضع شد در هیچ یک از این موارد مجاز نیست؛ منتها این مصداقها معهود ذهنی نیست.
ویژگی تجارت و بیعت خداوند
در سورهٔ «صف» که فرمود: ﴿هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلی تِجارَةٍ تُنْجیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلیمٍ ٭ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللّهِ﴾ ؛ اگر کسی ایمان به خدا و پیامبر بیاورد و اهل جهاد و اجتهاد باشد، این با خدا تجارت کرده است یعنی کاری را کرده و متاعی را به دست آورده، عنوان تجارت حق است و مجاز نیست، چون لازم نیست انسان نانی را بفروشد و پولی به دست بیاورد، هرگونه تبدیلهای این¬چنینی را هم میتوان تجارت نامید، این الفاظ چون برای ارواح معانی است در اینگونه از موارد مجاز نیست؛ منتها اعتباری در استعمال این کلمات لازم است اگر کسی چیزی را میفروشد باید مالک باشد و بفروشد. خداوند در رتبه سابقه، انسانها را مالک قرار داد با اینکه انسان «لا یملِکُ لنفسِهِ ضرّاً و لا نفعاً و لا موتاً و لا حیاةً و لا نُشوراً» او را مالک قرار داد به عنایت که مالک جان و مال است، بعد این جان و مال خود را به خدا میفروشد و خداوند در قبال این جان و مال چیزی به او اعطا میکند. گاهی گفته میشود اینها مجاز است، اینها مجاز نیست براساس همان حسابی که الفاظ برای ارواح معانی است انسان به عنایت اُولیٰ مالک جان و مال خود است؛ خدا او را مالک قرار داده. بعد فرمود تو باید این جان و مال را به خدا بفروشی، وقتی این جان و مال را به خدا فروختی، بیع کردی میشود بیعت که بیعت هم از همین بیع است اگر کسی با خدا بیعت کرد یعنی جان و مال خود را به خدا فروخت، اگر به خدا فروخت از این به بعد میشود امین حق و تصرف در جان و مال خود باید به اذن حق باشد [و] هرگونه تصرفی در جان خود یا مال خود بدون اذن شرع انجام بدهد غاصبانه است، چون بیعت کرد جان را فروخت و مال را فروخت؛ واقعاً مالک نبود الآن شرعاً هم مالک نیست. واقعاً مالک نبود از اینکه تکویناً عبد، چیزی را مالک نیست یعنی کسی که اصل هستیاش هبه حق است او چیزی را مالک نیست، چون خود روح، ملک حق است اگر روح و خود حقیقت آدم ملک حق بود، دیگر مالکی نمیماند که تا چیزی را تملّک کند ولی به عنایتهای شرعی خدا انسان را مالک جان و مال فرض کرد، بعد فرمود جان و مالتان را در راه خدا به خدا بفروشید. وقتی انسان بیعت کرد یعنی بیع کرد [و] جان و مال خود را به خدا فروخت میشود امین هرگونه تصرّفی در جان و مال خود بکند باید به اذن حق باشد وگرنه میشود غاصب. آنگاه خداوند به این امین دستور میدهد که این جان را اینچنین مصرف بکن تا خودت که امینی بهره ببری، به توی امین من بهشت میدهم که در این جان و در این مال این تصرّفها را به کار ببری.
چگونگی دلالت لفظ «اشتراء» بر ثمن و مثمن
به هر حال نوع این موارد مصحّح دارد، مخصوصاً در مواردی که یک طرف عین است طرف دیگر نقد، آن جاها بیع و شراء یا بیع و اشتراء مطرح است ولی اگر طرفین متاع باشند در اینگونه از موارد هم بیع است و هم شراء است هم اشتراء، لذا در این آیهٔ محل بحث فرمود: ﴿إِنَّ الَّذینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَنًا قَلیلاً﴾ که ثمن شده مبیع، کسی که ﴿یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ﴾ یعنی «یبیعون بعهد الله ثمناً قلیلا» خود ثمن معنای ثمن را دارد آن وقت این عهدالله میشود مبیع ولی برای اینکه آن نکته اشتراء محفوظ بماند در نوع موارد، قرآن کریم این حرف جر را روی آن مبیع به کار میبرد که ﴿یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ﴾ نمیفرماید «یشترون عهد الله ثمناً قلیلا» که مستقیماً «یشتری» به معنی «یبیع» باشد، آن معنای اشتراء را حفظ میکند، لذا این کلمه «باء» را روی این مبیع درمیآورد که ﴿یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَنًا قَلیلاً﴾.
پرسش: ...
پاسخ: بله؛ اگر برای حفظ آن نکته نبود این «باء»ای که نظیر ﴿وَ کَفی بِرَبِّکَ هادِیًا وَ نَصیرًا﴾ که «باء» زائده است استعمال نمیشد؛ منتها این «باء» چون «باء» معاوضه است اگر این روی این عوض در نیاید باید روی آن عوض در بیاید، باید روی أحد العوضین این «باء» در بیاید، لذا برای اینکه اشتراء آن معنای خودش را حفظ بکند این «باء» روی عهد درآمده وگرنه نمیشود گفت «اشتری هذا ذاک» میگویند «اشتری هذا بذاک» یا «اشتری بهذا ذاک» که این «باء» تعویض باید روی احدالعوضین دربیاید. موارد دیگری که این کلمه استعمال شده است نوعاً به همین سبک است که گرچه اشتراء تقریباً به معنای بیع آمده ولی کلمه باء روی آن مبیع درآمده است، نظیر آیهٔ ۱۷۴ سورهٔ «بقره» که در بحث دیروز ظاهراً اشاره شد ﴿إِنَّ الَّذینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ الْکِتابِ وَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلیلاً﴾ که باز نظیر همین مورد محل بحث است ﴿أُولئِکَ ما یَأْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ إِلاَّ النّارَ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ﴾ چه اینکه باز در همان سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٔ ۴۱ این است که خطاب به بنی-اسرائیل است ﴿وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ مُصَدِّقًا لِما مَعَکُمْ وَ لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتی ثَمَنًا قَلیلاً﴾ یعنی آیات مرا ندهید و متاع اندک نگیرید که دنیا کلّش متاع اندک است.
پرسش: ...
پاسخ: بله خود اشتراء معنای خودش را حفظ میکند ولی این ثمناً ظهور دارد در اینکه این «یشتری» به معنای یبیع است؛ منتها برای اینکه این تعویض محفوظ بماند کلمه «باء» استعمال شده.
بازگشت فروش عهد الهی به فروختن نفس خویش به بهای اندک
سرّ اینکه در اینگونه از موارد اشتراء را بر مورد بیع تطبیق کردند آن است که طرفین عین است یا به منزلة¬العین است؛ اما اگر یکی عین باشد یکی نقد، معمولاً آنجا بیع به کار برده میشود نه اشتراء و منظور از این ثمن یعنی متاع ﴿ثَمَنًا قَلیلاً﴾ یعنی «متاعاً قلیلا» نه اینکه ثمن یعنی درهم ودینار.
پرسش:...
پاسخ: نه اینکه اشتراء یعنی «استبدل» و معنای مجازی باشد، اشتراء معنای خودش را هم دارد [و] مصحّح اطلاق این است.
پرسش: ...
پاسخ: نه مجاز نیست، نه اینکه اشتراء مجاز باشد اشتراء و شراء میآید؛ منتها شراء به معنای با یع زیاد است اشتراء به معنای باع کم است ولی برای اینکه آن نکته محفوظ بماند این «باء» تعویض روی عهد یا آیات و مانند آن درآمده است. گاهی انسان خودش را میفروشد و در مقابل چیزی را میخرد، نظیر آیهٔ سورهٔ «بقره» که آن هم باز به دنباله جریان بنی¬اسرائیل است فرمود: ﴿وَ لَمّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ نَبَذَ فَریقٌ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ کِتابَ اللّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ کَأَنَّهُمْ لا یَعْلَمُونَ﴾ بعد جریان سحر و ساحران و هاروت و ماروت و اینها را بازگو فرمود، آنگاه فرمود: ﴿وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِی اْلآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ﴾ ؛ اینها اگر میفهمیدند، خوب درک میکردند که خودشان را به متاع اندک فروختند، آن اشتراء همان معنای ابتاع است اینجا «شروا» یعنی «باعوا».
شأن نزول آیه محل بحث در روایات
مطلب دیگر آن است که در این کریمه، شأن نزولی است که کسی آمده حضور رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کرد که من با فلان شخص یهودی اختلافی درباره زمین داریم و زمین برای من است و او به من برنمیگرداند، حضرت فرمود تو بیّنه داری عرض کرد، نه فرمود خب او باید قسم بخورد این شخص عرض کرد که این شخص یهودی است و قسم میخورد و زمین مرا میبرد، آن وقت این آیه نازل شده است که کسانی که با قسم سوء میخواهند دنیایی تهیه کنند اینها بهره اخروی هیچ ندارند و خدا با آنها سخن نمیگوید و نظر نمیکند و مانند آن . به این مضمون ـ حالا چه درباره اختلاف زمین که بین یک مسلمان و یهودی بود یا مورد اختلاف دیگر ـ روایاتی هست که میتواند مصداق این کریمه باشد و اگر درباره شأن نزول، چند تا روایت آمده اینها معارض هم نیستند، ممکن است که همه اینها واقع شده و آیه ناظر به آن اصل جامع و آن اصل کلی است.
دوری عهدفروشان از رحمت خاصه الهی
مطلب سوم آن است که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید که خداوند یک رحمت رحمانیه دارد که ﴿وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ﴾ براساس آن رحمت رحمانیه سراسر جهان سخن حق است کلمات اللهاند، چیزی نیست که کلمه حق نباشد، هم آسمان کلمةالله است هم زمین، هم بهشت کلمة¬الله است هم جهنم و در قبال رحمت رحمانیه که همه موجودات کلمات الهیاند یک رحمت خاصه دارد که بعضی از امور، کلماتاللهاند بعضی از امور، کلماتالله نیستند. آنجا که میفرماید: ﴿کَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیا﴾ یا ﴿کَلِمَةَ الَّذینَ کَفَرُوا﴾ آنجا این کلمات حق است در قبال باطل، این براساس رحمت خاصه است. براساس این رحمت خاصه، کلمات الهی کلماتی که براساس رحمت رحیمیه تنظیم میشود مشخص است. خداوند با این کلمات با کسانی که عهد شکناند و عهد فروشاند سخن نمیگوید، آنها را از این کلمات خاصه محروم میکند، چه اینکه نظر هم اینچنین است، با اینکه خداوند ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ بَصِیرٌ﴾ است آن نظر تشریفی و نگاه خاص را نسبت به این گروه ندارد «وانظُر إلیّ نُظرُةً رحیمه» این مخصوص همه نخواهد بود. پس کسانی که عهد فروشاند و پیمان شکن، از این فیض خاص محروماند ﴿وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ﴾ یعنی توفیق تزکیه را به اینها نخواهد داد، گرچه تزکیه شرعی هست یعنی راهنمایی هست انبیا آمدند ﴿یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾ اما توفیق تزکیه که همان هدایت ثانوی است به این گروه نمیرسد.
مراد از دیدن خداوند در قیامت
مطلب بعدی آن است که از این آیه معلوم میشود که خدا با یک عده حرف میزند و خدا به یک عده هم نگاه میکند. درباره حرف خدا سورهٴ مبارکهٴ «شوری» تفصیلش را به عهده گرفته که خدا چند گونه با بندگانش حرف میزند ولی درباره نظر باید بحث کرد که نظر خدا نسبت به بندگان چیست؟ چگونه نگاه میکند؟
پرسش: ...
پاسخ: بله؛ این منافات ندارد که هم این وجوه، ناظر باشد و هم خداوند اینها را نگاه بکند البته وجوه، ناظر است نه عیون و منظور از این ﴿وُجُوهٌ﴾ هم همان است که در سورهٔ «روم» آمده است که ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفًا﴾ اینکه اشاعره پنداشتند ـ معاذ الله ـ خدا در قیامت دیدنی است خیال کردند ﴿وُجُوهٌ﴾ یعنی عیون، بعد گفتند ـ معاذ الله ـ خدا در قیامت دیده میشود، گرچه در دنیا دیدنی نیست. وجه شیء همان است که فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفًا﴾ آنگاه آن وجه فطری که همه هستی آدم است به سمت خدا مینگرد، نه چشم ببیند [بلکه] وجوه میبیند و خداوند هم نگاه میکند به اینها «به نَظرهٔ رحیمه» «و انظُر الیّ نَظرَةً رحیمة» .
راهها و برخی مصادیق تکلم خداوند با انسان
اما درباره نظر، بحث تفصیلی فعلاً به ذهنمان نیست که جایی در قرآن خداوند نظر را مشروحاً بیان کرده باشد که چگونه و چند گونه خدا با بندگان نظر دارد ولی کلام را فرمود در آخر سورهٔ شوری آیهٔ ۵۱ سورهٔ «شوری» فرمود: ﴿وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْیًا أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ إِنَّهُ عَلِیُّ حَکیمٌ﴾؛ خداوند با بشر سخن میگوید ولی هیچ بشری نمیتواند کلام الهی را بشنود مگر یکی از این سه راه که اینها به عنوان منفصله مانعةالخلو است که جمع را شاید، انسان کامل از هر سه راه مخاطب خداست و خداوند با هر سه راه با این انسان کامل سخن میگوید: یک راهش بلاواسطه است که فرمود: ﴿وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْیًا﴾ این نه فرستادهای در بین واسط و رابط است نه حجابی؛ قسم دوم ﴿أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ﴾ است که گفتند نظیر شنیدن سخن حق من وراء الشجر است برای موسای کلیم (سلام الله علیه)؛ قسم سوم هم با فرستادن رسول است. خب، پس خدا با یکی از این سه راه با انسان سخن میگوید، بدون واسطه میسور انسانهای عادی نیست ولی من وراء حجاب است با ارسال رسول است. این وحی، وحی مخصوص تشریع نیست که تا انبیا (علیهم السلام) سهم داشته باشند و افراد عادی و اولیا محروم باشند، کلام¬الله مطلق است چه به صورت وحی تسدیدی باشد چه به صورت وحی تشریعی باشد و مانند آن. گاهی خدا با انسان سخن میگوید از راه پیک و قاصد، جبرئیل (سلام الله علیه) که امین وحی است یا آن سُفرای دیگر ﴿بِأَیْدی سَفَرَةٍ ٭ کِرامٍ بَرَرَةٍ﴾ اینها سفرای الهیاند. پیک حق¬اند [و] پیام خدا را میآورند. اینها یک گونه کلام معالواسطه است که ﴿أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ﴾ به وسیله جبرئیل یا سایر ملائکه (علیهم السلام) این روشن است که خدا فرستادهای را به سراغ انسان میفرستد تا کلام خدا را به این انسان منتقل کند؛ اما خود این انسان که پیامبر است که فرستاده حق است اگر او را برای مردم فرستاد چطور؟ مستمعینی که محضر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودند وحیای که پیغمبر میگرفت به سمع مردم میرساند چطور، آیا اینجا هم کلام الله است یا نه؟ آری این هم کلام الله است. تا به گوش مردم برسد کلام الله است یعنی این کانال ارتباطی از گوش مستمعین محضر حضرت تا برسد به آن متکلم حقیقی به نام ذات اقدس الهی این وحی است، این وسطها وحی است، همهاش معصوم است وقتی به گوش مستمعین رسید وارد قلبشان شد از آن به بعد حالا اینها یا به حسن اختیار عمل میکنند یا به سوء اختیار عمل نمیکنند قابل تبدیل است، تا به گوش انسان برسد کلام الله است این وسطها هم کلام الله است، از آن به بعد انسان یا عمل میکند یا عمل نمیکند، لذا وقتی که انسان آیات الهی را با عنوان ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ میشنود ادب قرآنی اقتضا میکند که بگوید «لبیک» یعنی وقتی به گوش انسان میرسد گوینده خداست، حالا بلاواسطه نشد من وراء حجاب نشد با ارسال رسول است، اینها همه پیکاند. این یک راه که کلمات دینی و مانند آن است.
گاهی هم از راههای دیگر خدا با آدم سخن میگوید کسی را به عنوان ناصح امین میفرستد که انسان را هدایت کند راهنمایی کند، این کلام خداست که به وسیله این شخص به ما میرسد. لازم نیست این شخص معصوم باشد، همین که در قلب او خطور کرد کسی او را وادار کرد که با ما سخن بگوید ما را هدایت کند چیزی از ما طلب بکند این فرستاده خداست، نه اینکه هر کس آمده بشود فرستاده خدا ولی خدا فرستادهای از این رقم دارد، این همان است که در نهجالبلاغه آمده که «إنّ المسکینَ رسول الله» اینکه حضرت در نهجالبلاغه فرمود: «إنّ المسکینَ رسول الله» یعنی اگر کسی واقعاً مستمند بود و واقعاً مسکین بود و مؤمن بود و شیعه علی و اولاد علی (علیهم السلام) بود و این چیزی از ما خواست، این را خدا فرستاده «إنّ المسکینَ رسول الله» اینکه حضرت در نهجالبلاغه فرمود مسکین، رسول خداست، این مؤمن آبرومندی که از آدم چیز میخواهد این را خدا فرستاده، حرفی که میزند، کلام الله است خدا به وسیله او با ما حرف میزند حالا لازم نیست که این شخص وحی تشریعی بیاورد یا وحی تسدیدی بیاورد یا در این کارش معصوم باشد که، این از آن حرفهای بلند نهجالبلاغه است که «إنّ المسکینَ رسول الله» او را خدا فرستاده، این است که ائمه(علیهم السلام) اگر چیزی به مستمند میدادند احیاناً دستشان را میبوسیدند [و] میگفتند «مرحباً بِمَن یَحمِلُ زادی الی الآخرة» اینها راههای کلام است.
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ البته اگر کسی مستمعِ خدا باشد و مخاطبِ خدا باشد او این شامه را هم دارد بفهمد که چه کسی مستمند است [و] چه کسی مستمند نیست.
پرسش: ...
پاسخ: خب، او هم البته رد حسن دارد، انسان او را راهنمایی میکند به کمیته امام (رضوان الله علیه) و برای اینکه این بهانهای نشود که خدمت نکنند این کمیته امداد امام (رضوان الله علیه) تقویت میکند، گداپروری بد است؛ اما رسول خدا را طرد کردن هم بد است، باید او را تقویت کرد که مستمندی در جامعه نباشد اگر آدم آن حرف را میزند این حرف را هم باید در کنارش داشته باشد.
وظیفه حکومت اسلامی نسبت به فقرا
مکفوفی را، نابینایی را حضرت امیر (سلام الله علیه) دید، فرمود این کیست، عرض کردند یک نصرانی است دارد تکدّی میکند، فرمود تا توان داشت به این مردم خدمت کرد حالا که ناتوان شد باید تکدّی کند «انفقوا علیه من بیت المال» این «انفقوا علیه من بیت المال» دستور کمیته امداد است دیگر، حضرت بیت¬المالی و یک مأمور و سرپرستی برای بیت المال فراهم کرده که نصرانی در کشور، گدایی نکند. حالا این¬چنین نیست که کسی غیر مسلمان شد باید گرسنه باشد که، از آن طرف باید تأمین بشود از این طرف هم باید مرکز اسلامی را تقویت کرد ولی غرض آن است که خدا که با آدم حرف میزند معلوم نیست که چگونه حرف میزند، نگاه او هم بشرح ایضاً [همچنین] نظر خدا مثل کلام خداست، گاهی هم بلاواسطه است گاهی هم مع¬الواسطه است و امثال ذلک، این هم یک بحث.
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ ممکن است کلام نگوید؛ اما تزکیه داشته باشد هنوز، چون از بالا دارد به پایین میآید دیگر ﴿لا خَلاقَ﴾ مرحله بالا است، پایینتر از او تکلم، پایینتر از او نظر، پایین تر از او تزکیه و پایین تر از همه عذاب.
مصادیق فروختن عهد الهی و عواقب آن
مطلب دیگر آن است که این آیه چون اطلاق دارد شامل همه قسمتها میشود هم مسائل اعتقادی و اخلاقی هم مسائل مالی ﴿إِنَّ الَّذینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ﴾ در بحث دیروز ملاحظه فرمودید که احکام الهی عهد خداست، عقود متقابلی که بینالمسلمین است این هم عهد خداست تعهّداتی که اسلام و مسلمین با غیر مسلمین میبندند در مراتب خاص آن هم عهد خداست، حالا اگر کسی به عهد خدا بدرفتاری کرده یا به یمین و قسم به خدا بدرفتاری کرده که ﴿تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلاً بَیْنَکُمْ﴾ اینجا چه خواهد شد، چون در این آیه گذشته از اینکه مسئله عهد آمده اَیمان هم آمده ﴿إِنَّ الَّذینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَنًا قَلیلاً﴾ اینها هم چون دین را ملعبه کردهاند گرفتار یک عذاب دردناک خواهند شد، البته نه به شدت کسانی که نظیر احبار و رهبان در برابر اصل دین ایستادند؛ اما بالأخره در همان رقم نام اینها برده شد، یک وقت است کسی وارد محکمه شرع میشود با قسم دروغ، مالی را از مظلومی میرباید آن هم مشمول همین است، چون آن شأن نزولی که در اول بحث یاد شده است مربوط به همین مسائل مالی است که کسی با قسم دروغ مالی را دریافت کند و حکم فقهیاش هم این است که ما یک احکام ظاهری داریم که واقع را عوض نمیکند، نظیر مسائل اصول و اینها یک سلسله اماراتی داریم که امارات هم قبل از کشف خلاف واقع را نشان میدهد؛ اما برای کسی که واقع، برخلاف اوست این اماره حجّیت هم ندارد، حالا اگر کسی میداند این مال برای مدّعی است و این شخصی که منکَر است برخلاف دارد انکار میکند، حقّی را دارد انکار میکند و چون «البینةُ علی المدعی و الیمینُ علی من انکَرَ» آن مدّعی، شاهدی ندارد این منکر با قسم مسئله را حل میکند میرود در محکمه با سوگند خود را محکوم له میکند نه محکوم علیه، اینجا گرچه حکم حاکم نافذ است؛ اما این برای فصل خصومت است در مقطع ظاهر، اینچنین نیست که حکم حاکم نظیر معاملات و مبایعات نقل و انتقال را هم به عهده داشته باشد، این کاری که میکند نزاع را میبرد و خصومت را فیصله میدهد، نه اینکه واقعاً مال را هم جا به جا بکند.
نمونهای از فروختن عهد الهی در جامعه اسلامی
اگر کسی با قسم دروغ مال حرامی را از محکمه گرفته است مشمول همین تهدیدات آیه است ولو در محکمه معصوم باشد، چون برابر شأن نزول قاضی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، پس معلوم میشود قضا، واقع را عوض نمیکند گرچه قاضی معصوم هم باشد در این زمینه فریقین روایتی دارند حالا ملاحظه میفرمایید در برابر این روایت از ابیحنیفه چه نقل شده، این مسئلهای است که در فقه ما هم پذیرفته شده است و این منافات ندارد با آن جایی که قاضی حق ولایی دارد و اصلاً فصل خصومت را به فصل ریشه خصومت منتهی میکند، یک وقت زنی است دید که شوهرش مفقود است و سالیان متمادی نیامده و کسی خبری هم ندارد مراجعه کرده به محکمه شرع، محکمه شرع هم از حین مراجعه چهار سال به وسیله مطبوعات و رسانههای گروهی اعلام کردند و خبری از آن مفقود نبود و حاکم، صیغه طلاق اجرا کرده است، اینجا جنبه ولایی است واقعاً زن مطلقه میشود، دیگر زن او نیست بعد هم میرود شوهر میکند، این نه به ما أنه حکم قاضی است این حکم ولایی کرده است و طلاق داد، دیگر هم رابطه بین این زن و شوهر واقعاً قطع شد این زن وقتی که شوهر کرده برای او حلال است این یک مسئله. یک وقت است که کسی شهادت باطل میدهد میگوید این زن از خانه شوهرش طلاق گرفت و شوهر او را طلاق داده است به استناد این شهادت باطل، حاکم حکم میکند که ازدواج با این زن جایز است، این حکم هیچگونه تغییری در واقع نمیدهد هر گونه ازدواجی با آن زن برای کسی که عالم مسئله باشد حرام بیّن است و اگر هم جاهل باشد عقد، فضولی است ولی برخلاف آن مسئله اولیٰ، مسئله اولیٰ هم حلال است هم عقد فضولی نیست، او واقعاً قطع علقه زوجیّت کرده است.
«و الحمد لله رب العالمین» نمایش بیشتر
حقیقی بودن استعمال لفظ «اشترا» برای ثمن و مثمن
ویژگی تجارت و بیعت با خداوند
نمونه ای از فروختن عهد الهی در جامعه اسلامی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
بَلی مَنْ أَوْفی بِعَهْدِهِ وَ اتَّقی فَإِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقینَ ﴿۷۶﴾ إِنَّ الَّذینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَنًا قَلیلاً أُولئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی اْلآخِرَةِ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ ﴿۷۷﴾
حقیقی بودن استعمال لفظ «اشترا» برای ثمن و مثمن
در این کریمه فرمود آن که به عهد خدا وفا کند و با تقوا باشد یعنی حسن فعلی و فاعلی هر دو را فراهم بکند مح... بوب خداست، زیرا متّقی است و خدا متقیان را دوست دارد. آنگاه در نقطه مقابل فرمود کسانی که عهد خدا را میفروشند و سوگندهای الهی را میفروشند و بهای اندک میگیرند اینها هیچ بهرهای در آخرت ندارند و خداوند با اینها سخن نمیگوید و به اینها نگاه نمیکند در قیامت و اینها را تطهیر و تزکیه نمیکند و برای اینها عذاب دردناکی است. کلمه اشتراء نوعاً به معنای خریدن است و در اینگونه از موارد به معنای فروختن هم آمده، سرّش این است که اگر مبیع کالا بود و ثمن احدالنقدین بود مثلاً، در اینگونه از موارد اشتراء به معنای خریدن و شراء یا بیع به معنی فروختن خواهد بود ولی اگر طرفین کالا بودند، کالایی را به کالا فروخت، مصحّح دارد که نسبت به ثمن هم بگویند این مبیع است و نسبت به مبیع هم بگویند این ثمن، کل واحد بایعاند و کل واحد مشتری، اینها مبایعه کردند در حقیقت. در اینگونه از موارد که عوضین کالا هستند میتوان گفت که مشتری هم فروخت و بایع هم خرید، چه اینکه میشود گفت بایع فروخت و مشتری خرید، لذا در اینگونه از موارد کلمه اشتراء به معنای بیع هم استعمال شده است یعنی مورد اینچنین است، مصحّح دارد.
اگر در اینگونه از موارد اشتراء به معنای فروختن است مجاز نیست، زیرا نوع این موارد مبایعه هست و چون الفاظ برای ارواح معانی وضع شد در هیچ یک از این موارد مجاز نیست؛ منتها این مصداقها معهود ذهنی نیست.
ویژگی تجارت و بیعت خداوند
در سورهٔ «صف» که فرمود: ﴿هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلی تِجارَةٍ تُنْجیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلیمٍ ٭ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللّهِ﴾ ؛ اگر کسی ایمان به خدا و پیامبر بیاورد و اهل جهاد و اجتهاد باشد، این با خدا تجارت کرده است یعنی کاری را کرده و متاعی را به دست آورده، عنوان تجارت حق است و مجاز نیست، چون لازم نیست انسان نانی را بفروشد و پولی به دست بیاورد، هرگونه تبدیلهای این¬چنینی را هم میتوان تجارت نامید، این الفاظ چون برای ارواح معانی است در اینگونه از موارد مجاز نیست؛ منتها اعتباری در استعمال این کلمات لازم است اگر کسی چیزی را میفروشد باید مالک باشد و بفروشد. خداوند در رتبه سابقه، انسانها را مالک قرار داد با اینکه انسان «لا یملِکُ لنفسِهِ ضرّاً و لا نفعاً و لا موتاً و لا حیاةً و لا نُشوراً» او را مالک قرار داد به عنایت که مالک جان و مال است، بعد این جان و مال خود را به خدا میفروشد و خداوند در قبال این جان و مال چیزی به او اعطا میکند. گاهی گفته میشود اینها مجاز است، اینها مجاز نیست براساس همان حسابی که الفاظ برای ارواح معانی است انسان به عنایت اُولیٰ مالک جان و مال خود است؛ خدا او را مالک قرار داده. بعد فرمود تو باید این جان و مال را به خدا بفروشی، وقتی این جان و مال را به خدا فروختی، بیع کردی میشود بیعت که بیعت هم از همین بیع است اگر کسی با خدا بیعت کرد یعنی جان و مال خود را به خدا فروخت، اگر به خدا فروخت از این به بعد میشود امین حق و تصرف در جان و مال خود باید به اذن حق باشد [و] هرگونه تصرفی در جان خود یا مال خود بدون اذن شرع انجام بدهد غاصبانه است، چون بیعت کرد جان را فروخت و مال را فروخت؛ واقعاً مالک نبود الآن شرعاً هم مالک نیست. واقعاً مالک نبود از اینکه تکویناً عبد، چیزی را مالک نیست یعنی کسی که اصل هستیاش هبه حق است او چیزی را مالک نیست، چون خود روح، ملک حق است اگر روح و خود حقیقت آدم ملک حق بود، دیگر مالکی نمیماند که تا چیزی را تملّک کند ولی به عنایتهای شرعی خدا انسان را مالک جان و مال فرض کرد، بعد فرمود جان و مالتان را در راه خدا به خدا بفروشید. وقتی انسان بیعت کرد یعنی بیع کرد [و] جان و مال خود را به خدا فروخت میشود امین هرگونه تصرّفی در جان و مال خود بکند باید به اذن حق باشد وگرنه میشود غاصب. آنگاه خداوند به این امین دستور میدهد که این جان را اینچنین مصرف بکن تا خودت که امینی بهره ببری، به توی امین من بهشت میدهم که در این جان و در این مال این تصرّفها را به کار ببری.
چگونگی دلالت لفظ «اشتراء» بر ثمن و مثمن
به هر حال نوع این موارد مصحّح دارد، مخصوصاً در مواردی که یک طرف عین است طرف دیگر نقد، آن جاها بیع و شراء یا بیع و اشتراء مطرح است ولی اگر طرفین متاع باشند در اینگونه از موارد هم بیع است و هم شراء است هم اشتراء، لذا در این آیهٔ محل بحث فرمود: ﴿إِنَّ الَّذینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَنًا قَلیلاً﴾ که ثمن شده مبیع، کسی که ﴿یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ﴾ یعنی «یبیعون بعهد الله ثمناً قلیلا» خود ثمن معنای ثمن را دارد آن وقت این عهدالله میشود مبیع ولی برای اینکه آن نکته اشتراء محفوظ بماند در نوع موارد، قرآن کریم این حرف جر را روی آن مبیع به کار میبرد که ﴿یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ﴾ نمیفرماید «یشترون عهد الله ثمناً قلیلا» که مستقیماً «یشتری» به معنی «یبیع» باشد، آن معنای اشتراء را حفظ میکند، لذا این کلمه «باء» را روی این مبیع درمیآورد که ﴿یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَنًا قَلیلاً﴾.
پرسش: ...
پاسخ: بله؛ اگر برای حفظ آن نکته نبود این «باء»ای که نظیر ﴿وَ کَفی بِرَبِّکَ هادِیًا وَ نَصیرًا﴾ که «باء» زائده است استعمال نمیشد؛ منتها این «باء» چون «باء» معاوضه است اگر این روی این عوض در نیاید باید روی آن عوض در بیاید، باید روی أحد العوضین این «باء» در بیاید، لذا برای اینکه اشتراء آن معنای خودش را حفظ بکند این «باء» روی عهد درآمده وگرنه نمیشود گفت «اشتری هذا ذاک» میگویند «اشتری هذا بذاک» یا «اشتری بهذا ذاک» که این «باء» تعویض باید روی احدالعوضین دربیاید. موارد دیگری که این کلمه استعمال شده است نوعاً به همین سبک است که گرچه اشتراء تقریباً به معنای بیع آمده ولی کلمه باء روی آن مبیع درآمده است، نظیر آیهٔ ۱۷۴ سورهٔ «بقره» که در بحث دیروز ظاهراً اشاره شد ﴿إِنَّ الَّذینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ الْکِتابِ وَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلیلاً﴾ که باز نظیر همین مورد محل بحث است ﴿أُولئِکَ ما یَأْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ إِلاَّ النّارَ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ﴾ چه اینکه باز در همان سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٔ ۴۱ این است که خطاب به بنی-اسرائیل است ﴿وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ مُصَدِّقًا لِما مَعَکُمْ وَ لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتی ثَمَنًا قَلیلاً﴾ یعنی آیات مرا ندهید و متاع اندک نگیرید که دنیا کلّش متاع اندک است.
پرسش: ...
پاسخ: بله خود اشتراء معنای خودش را حفظ میکند ولی این ثمناً ظهور دارد در اینکه این «یشتری» به معنای یبیع است؛ منتها برای اینکه این تعویض محفوظ بماند کلمه «باء» استعمال شده.
بازگشت فروش عهد الهی به فروختن نفس خویش به بهای اندک
سرّ اینکه در اینگونه از موارد اشتراء را بر مورد بیع تطبیق کردند آن است که طرفین عین است یا به منزلة¬العین است؛ اما اگر یکی عین باشد یکی نقد، معمولاً آنجا بیع به کار برده میشود نه اشتراء و منظور از این ثمن یعنی متاع ﴿ثَمَنًا قَلیلاً﴾ یعنی «متاعاً قلیلا» نه اینکه ثمن یعنی درهم ودینار.
پرسش:...
پاسخ: نه اینکه اشتراء یعنی «استبدل» و معنای مجازی باشد، اشتراء معنای خودش را هم دارد [و] مصحّح اطلاق این است.
پرسش: ...
پاسخ: نه مجاز نیست، نه اینکه اشتراء مجاز باشد اشتراء و شراء میآید؛ منتها شراء به معنای با یع زیاد است اشتراء به معنای باع کم است ولی برای اینکه آن نکته محفوظ بماند این «باء» تعویض روی عهد یا آیات و مانند آن درآمده است. گاهی انسان خودش را میفروشد و در مقابل چیزی را میخرد، نظیر آیهٔ سورهٔ «بقره» که آن هم باز به دنباله جریان بنی¬اسرائیل است فرمود: ﴿وَ لَمّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ نَبَذَ فَریقٌ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ کِتابَ اللّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ کَأَنَّهُمْ لا یَعْلَمُونَ﴾ بعد جریان سحر و ساحران و هاروت و ماروت و اینها را بازگو فرمود، آنگاه فرمود: ﴿وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِی اْلآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ﴾ ؛ اینها اگر میفهمیدند، خوب درک میکردند که خودشان را به متاع اندک فروختند، آن اشتراء همان معنای ابتاع است اینجا «شروا» یعنی «باعوا».
شأن نزول آیه محل بحث در روایات
مطلب دیگر آن است که در این کریمه، شأن نزولی است که کسی آمده حضور رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کرد که من با فلان شخص یهودی اختلافی درباره زمین داریم و زمین برای من است و او به من برنمیگرداند، حضرت فرمود تو بیّنه داری عرض کرد، نه فرمود خب او باید قسم بخورد این شخص عرض کرد که این شخص یهودی است و قسم میخورد و زمین مرا میبرد، آن وقت این آیه نازل شده است که کسانی که با قسم سوء میخواهند دنیایی تهیه کنند اینها بهره اخروی هیچ ندارند و خدا با آنها سخن نمیگوید و نظر نمیکند و مانند آن . به این مضمون ـ حالا چه درباره اختلاف زمین که بین یک مسلمان و یهودی بود یا مورد اختلاف دیگر ـ روایاتی هست که میتواند مصداق این کریمه باشد و اگر درباره شأن نزول، چند تا روایت آمده اینها معارض هم نیستند، ممکن است که همه اینها واقع شده و آیه ناظر به آن اصل جامع و آن اصل کلی است.
دوری عهدفروشان از رحمت خاصه الهی
مطلب سوم آن است که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید که خداوند یک رحمت رحمانیه دارد که ﴿وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ﴾ براساس آن رحمت رحمانیه سراسر جهان سخن حق است کلمات اللهاند، چیزی نیست که کلمه حق نباشد، هم آسمان کلمةالله است هم زمین، هم بهشت کلمة¬الله است هم جهنم و در قبال رحمت رحمانیه که همه موجودات کلمات الهیاند یک رحمت خاصه دارد که بعضی از امور، کلماتاللهاند بعضی از امور، کلماتالله نیستند. آنجا که میفرماید: ﴿کَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیا﴾ یا ﴿کَلِمَةَ الَّذینَ کَفَرُوا﴾ آنجا این کلمات حق است در قبال باطل، این براساس رحمت خاصه است. براساس این رحمت خاصه، کلمات الهی کلماتی که براساس رحمت رحیمیه تنظیم میشود مشخص است. خداوند با این کلمات با کسانی که عهد شکناند و عهد فروشاند سخن نمیگوید، آنها را از این کلمات خاصه محروم میکند، چه اینکه نظر هم اینچنین است، با اینکه خداوند ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ بَصِیرٌ﴾ است آن نظر تشریفی و نگاه خاص را نسبت به این گروه ندارد «وانظُر إلیّ نُظرُةً رحیمه» این مخصوص همه نخواهد بود. پس کسانی که عهد فروشاند و پیمان شکن، از این فیض خاص محروماند ﴿وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ﴾ یعنی توفیق تزکیه را به اینها نخواهد داد، گرچه تزکیه شرعی هست یعنی راهنمایی هست انبیا آمدند ﴿یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾ اما توفیق تزکیه که همان هدایت ثانوی است به این گروه نمیرسد.
مراد از دیدن خداوند در قیامت
مطلب بعدی آن است که از این آیه معلوم میشود که خدا با یک عده حرف میزند و خدا به یک عده هم نگاه میکند. درباره حرف خدا سورهٴ مبارکهٴ «شوری» تفصیلش را به عهده گرفته که خدا چند گونه با بندگانش حرف میزند ولی درباره نظر باید بحث کرد که نظر خدا نسبت به بندگان چیست؟ چگونه نگاه میکند؟
پرسش: ...
پاسخ: بله؛ این منافات ندارد که هم این وجوه، ناظر باشد و هم خداوند اینها را نگاه بکند البته وجوه، ناظر است نه عیون و منظور از این ﴿وُجُوهٌ﴾ هم همان است که در سورهٔ «روم» آمده است که ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفًا﴾ اینکه اشاعره پنداشتند ـ معاذ الله ـ خدا در قیامت دیدنی است خیال کردند ﴿وُجُوهٌ﴾ یعنی عیون، بعد گفتند ـ معاذ الله ـ خدا در قیامت دیده میشود، گرچه در دنیا دیدنی نیست. وجه شیء همان است که فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفًا﴾ آنگاه آن وجه فطری که همه هستی آدم است به سمت خدا مینگرد، نه چشم ببیند [بلکه] وجوه میبیند و خداوند هم نگاه میکند به اینها «به نَظرهٔ رحیمه» «و انظُر الیّ نَظرَةً رحیمة» .
راهها و برخی مصادیق تکلم خداوند با انسان
اما درباره نظر، بحث تفصیلی فعلاً به ذهنمان نیست که جایی در قرآن خداوند نظر را مشروحاً بیان کرده باشد که چگونه و چند گونه خدا با بندگان نظر دارد ولی کلام را فرمود در آخر سورهٔ شوری آیهٔ ۵۱ سورهٔ «شوری» فرمود: ﴿وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْیًا أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ إِنَّهُ عَلِیُّ حَکیمٌ﴾؛ خداوند با بشر سخن میگوید ولی هیچ بشری نمیتواند کلام الهی را بشنود مگر یکی از این سه راه که اینها به عنوان منفصله مانعةالخلو است که جمع را شاید، انسان کامل از هر سه راه مخاطب خداست و خداوند با هر سه راه با این انسان کامل سخن میگوید: یک راهش بلاواسطه است که فرمود: ﴿وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْیًا﴾ این نه فرستادهای در بین واسط و رابط است نه حجابی؛ قسم دوم ﴿أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ﴾ است که گفتند نظیر شنیدن سخن حق من وراء الشجر است برای موسای کلیم (سلام الله علیه)؛ قسم سوم هم با فرستادن رسول است. خب، پس خدا با یکی از این سه راه با انسان سخن میگوید، بدون واسطه میسور انسانهای عادی نیست ولی من وراء حجاب است با ارسال رسول است. این وحی، وحی مخصوص تشریع نیست که تا انبیا (علیهم السلام) سهم داشته باشند و افراد عادی و اولیا محروم باشند، کلام¬الله مطلق است چه به صورت وحی تسدیدی باشد چه به صورت وحی تشریعی باشد و مانند آن. گاهی خدا با انسان سخن میگوید از راه پیک و قاصد، جبرئیل (سلام الله علیه) که امین وحی است یا آن سُفرای دیگر ﴿بِأَیْدی سَفَرَةٍ ٭ کِرامٍ بَرَرَةٍ﴾ اینها سفرای الهیاند. پیک حق¬اند [و] پیام خدا را میآورند. اینها یک گونه کلام معالواسطه است که ﴿أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ﴾ به وسیله جبرئیل یا سایر ملائکه (علیهم السلام) این روشن است که خدا فرستادهای را به سراغ انسان میفرستد تا کلام خدا را به این انسان منتقل کند؛ اما خود این انسان که پیامبر است که فرستاده حق است اگر او را برای مردم فرستاد چطور؟ مستمعینی که محضر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودند وحیای که پیغمبر میگرفت به سمع مردم میرساند چطور، آیا اینجا هم کلام الله است یا نه؟ آری این هم کلام الله است. تا به گوش مردم برسد کلام الله است یعنی این کانال ارتباطی از گوش مستمعین محضر حضرت تا برسد به آن متکلم حقیقی به نام ذات اقدس الهی این وحی است، این وسطها وحی است، همهاش معصوم است وقتی به گوش مستمعین رسید وارد قلبشان شد از آن به بعد حالا اینها یا به حسن اختیار عمل میکنند یا به سوء اختیار عمل نمیکنند قابل تبدیل است، تا به گوش انسان برسد کلام الله است این وسطها هم کلام الله است، از آن به بعد انسان یا عمل میکند یا عمل نمیکند، لذا وقتی که انسان آیات الهی را با عنوان ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ میشنود ادب قرآنی اقتضا میکند که بگوید «لبیک» یعنی وقتی به گوش انسان میرسد گوینده خداست، حالا بلاواسطه نشد من وراء حجاب نشد با ارسال رسول است، اینها همه پیکاند. این یک راه که کلمات دینی و مانند آن است.
گاهی هم از راههای دیگر خدا با آدم سخن میگوید کسی را به عنوان ناصح امین میفرستد که انسان را هدایت کند راهنمایی کند، این کلام خداست که به وسیله این شخص به ما میرسد. لازم نیست این شخص معصوم باشد، همین که در قلب او خطور کرد کسی او را وادار کرد که با ما سخن بگوید ما را هدایت کند چیزی از ما طلب بکند این فرستاده خداست، نه اینکه هر کس آمده بشود فرستاده خدا ولی خدا فرستادهای از این رقم دارد، این همان است که در نهجالبلاغه آمده که «إنّ المسکینَ رسول الله» اینکه حضرت در نهجالبلاغه فرمود: «إنّ المسکینَ رسول الله» یعنی اگر کسی واقعاً مستمند بود و واقعاً مسکین بود و مؤمن بود و شیعه علی و اولاد علی (علیهم السلام) بود و این چیزی از ما خواست، این را خدا فرستاده «إنّ المسکینَ رسول الله» اینکه حضرت در نهجالبلاغه فرمود مسکین، رسول خداست، این مؤمن آبرومندی که از آدم چیز میخواهد این را خدا فرستاده، حرفی که میزند، کلام الله است خدا به وسیله او با ما حرف میزند حالا لازم نیست که این شخص وحی تشریعی بیاورد یا وحی تسدیدی بیاورد یا در این کارش معصوم باشد که، این از آن حرفهای بلند نهجالبلاغه است که «إنّ المسکینَ رسول الله» او را خدا فرستاده، این است که ائمه(علیهم السلام) اگر چیزی به مستمند میدادند احیاناً دستشان را میبوسیدند [و] میگفتند «مرحباً بِمَن یَحمِلُ زادی الی الآخرة» اینها راههای کلام است.
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ البته اگر کسی مستمعِ خدا باشد و مخاطبِ خدا باشد او این شامه را هم دارد بفهمد که چه کسی مستمند است [و] چه کسی مستمند نیست.
پرسش: ...
پاسخ: خب، او هم البته رد حسن دارد، انسان او را راهنمایی میکند به کمیته امام (رضوان الله علیه) و برای اینکه این بهانهای نشود که خدمت نکنند این کمیته امداد امام (رضوان الله علیه) تقویت میکند، گداپروری بد است؛ اما رسول خدا را طرد کردن هم بد است، باید او را تقویت کرد که مستمندی در جامعه نباشد اگر آدم آن حرف را میزند این حرف را هم باید در کنارش داشته باشد.
وظیفه حکومت اسلامی نسبت به فقرا
مکفوفی را، نابینایی را حضرت امیر (سلام الله علیه) دید، فرمود این کیست، عرض کردند یک نصرانی است دارد تکدّی میکند، فرمود تا توان داشت به این مردم خدمت کرد حالا که ناتوان شد باید تکدّی کند «انفقوا علیه من بیت المال» این «انفقوا علیه من بیت المال» دستور کمیته امداد است دیگر، حضرت بیت¬المالی و یک مأمور و سرپرستی برای بیت المال فراهم کرده که نصرانی در کشور، گدایی نکند. حالا این¬چنین نیست که کسی غیر مسلمان شد باید گرسنه باشد که، از آن طرف باید تأمین بشود از این طرف هم باید مرکز اسلامی را تقویت کرد ولی غرض آن است که خدا که با آدم حرف میزند معلوم نیست که چگونه حرف میزند، نگاه او هم بشرح ایضاً [همچنین] نظر خدا مثل کلام خداست، گاهی هم بلاواسطه است گاهی هم مع¬الواسطه است و امثال ذلک، این هم یک بحث.
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ ممکن است کلام نگوید؛ اما تزکیه داشته باشد هنوز، چون از بالا دارد به پایین میآید دیگر ﴿لا خَلاقَ﴾ مرحله بالا است، پایینتر از او تکلم، پایینتر از او نظر، پایین تر از او تزکیه و پایین تر از همه عذاب.
مصادیق فروختن عهد الهی و عواقب آن
مطلب دیگر آن است که این آیه چون اطلاق دارد شامل همه قسمتها میشود هم مسائل اعتقادی و اخلاقی هم مسائل مالی ﴿إِنَّ الَّذینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ﴾ در بحث دیروز ملاحظه فرمودید که احکام الهی عهد خداست، عقود متقابلی که بینالمسلمین است این هم عهد خداست تعهّداتی که اسلام و مسلمین با غیر مسلمین میبندند در مراتب خاص آن هم عهد خداست، حالا اگر کسی به عهد خدا بدرفتاری کرده یا به یمین و قسم به خدا بدرفتاری کرده که ﴿تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلاً بَیْنَکُمْ﴾ اینجا چه خواهد شد، چون در این آیه گذشته از اینکه مسئله عهد آمده اَیمان هم آمده ﴿إِنَّ الَّذینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَنًا قَلیلاً﴾ اینها هم چون دین را ملعبه کردهاند گرفتار یک عذاب دردناک خواهند شد، البته نه به شدت کسانی که نظیر احبار و رهبان در برابر اصل دین ایستادند؛ اما بالأخره در همان رقم نام اینها برده شد، یک وقت است کسی وارد محکمه شرع میشود با قسم دروغ، مالی را از مظلومی میرباید آن هم مشمول همین است، چون آن شأن نزولی که در اول بحث یاد شده است مربوط به همین مسائل مالی است که کسی با قسم دروغ مالی را دریافت کند و حکم فقهیاش هم این است که ما یک احکام ظاهری داریم که واقع را عوض نمیکند، نظیر مسائل اصول و اینها یک سلسله اماراتی داریم که امارات هم قبل از کشف خلاف واقع را نشان میدهد؛ اما برای کسی که واقع، برخلاف اوست این اماره حجّیت هم ندارد، حالا اگر کسی میداند این مال برای مدّعی است و این شخصی که منکَر است برخلاف دارد انکار میکند، حقّی را دارد انکار میکند و چون «البینةُ علی المدعی و الیمینُ علی من انکَرَ» آن مدّعی، شاهدی ندارد این منکر با قسم مسئله را حل میکند میرود در محکمه با سوگند خود را محکوم له میکند نه محکوم علیه، اینجا گرچه حکم حاکم نافذ است؛ اما این برای فصل خصومت است در مقطع ظاهر، اینچنین نیست که حکم حاکم نظیر معاملات و مبایعات نقل و انتقال را هم به عهده داشته باشد، این کاری که میکند نزاع را میبرد و خصومت را فیصله میدهد، نه اینکه واقعاً مال را هم جا به جا بکند.
نمونهای از فروختن عهد الهی در جامعه اسلامی
اگر کسی با قسم دروغ مال حرامی را از محکمه گرفته است مشمول همین تهدیدات آیه است ولو در محکمه معصوم باشد، چون برابر شأن نزول قاضی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، پس معلوم میشود قضا، واقع را عوض نمیکند گرچه قاضی معصوم هم باشد در این زمینه فریقین روایتی دارند حالا ملاحظه میفرمایید در برابر این روایت از ابیحنیفه چه نقل شده، این مسئلهای است که در فقه ما هم پذیرفته شده است و این منافات ندارد با آن جایی که قاضی حق ولایی دارد و اصلاً فصل خصومت را به فصل ریشه خصومت منتهی میکند، یک وقت زنی است دید که شوهرش مفقود است و سالیان متمادی نیامده و کسی خبری هم ندارد مراجعه کرده به محکمه شرع، محکمه شرع هم از حین مراجعه چهار سال به وسیله مطبوعات و رسانههای گروهی اعلام کردند و خبری از آن مفقود نبود و حاکم، صیغه طلاق اجرا کرده است، اینجا جنبه ولایی است واقعاً زن مطلقه میشود، دیگر زن او نیست بعد هم میرود شوهر میکند، این نه به ما أنه حکم قاضی است این حکم ولایی کرده است و طلاق داد، دیگر هم رابطه بین این زن و شوهر واقعاً قطع شد این زن وقتی که شوهر کرده برای او حلال است این یک مسئله. یک وقت است که کسی شهادت باطل میدهد میگوید این زن از خانه شوهرش طلاق گرفت و شوهر او را طلاق داده است به استناد این شهادت باطل، حاکم حکم میکند که ازدواج با این زن جایز است، این حکم هیچگونه تغییری در واقع نمیدهد هر گونه ازدواجی با آن زن برای کسی که عالم مسئله باشد حرام بیّن است و اگر هم جاهل باشد عقد، فضولی است ولی برخلاف آن مسئله اولیٰ، مسئله اولیٰ هم حلال است هم عقد فضولی نیست، او واقعاً قطع علقه زوجیّت کرده است.
«و الحمد لله رب العالمین» نمایش بیشتر
تاکنون نظری ثبت نشده است