- ۱۳۴
- ۱۰۰۰
- ۱۰۰۰
- ۱۰۰۰
تفسیر آیه ۷ سوره آلعمران _ بخش شانزدهم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه ۷ سوره آلعمران _ بخش شانزدهم"
تقسیم علامه طباطبایی (ره) راجع به آیات متشابه و تأویل داشتن برخی آیات
راه تأویل قرآن و فهمیدن مطهّر بودن به تأویل قرآن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ ﴿۷﴾
سرّ اشتمال قرآن بر متشابه
مسائلی که ضمن این آیه مبارکه مطرح بود ی... کی پس از دیگری طرح شد، رسیدیم به این مسئله که اگر متشابه دستاویز فتنهجویان است چرا قرآن مشتمل بر متشابه است [و] اگر همهاش محکم میشد چه میشد این سؤال. برای این سؤال پاسخهای فراوانی دادند که هفت جواب را سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) نقل میکند و رد میکند البته جوابهای دیگر هم هست، آنگاه خودشان پنج مقدمه ذکر میکنند و ده نتیجه میگیرند ، هیچکدام از اینها البته حصر نیست نه جوابهایی که دادند منحصر در آن هفت تاست نه مسائلی که ایشان اینجا مطرح میفرمایند منحصر در پنج مقدمه است نه نتایجی را که به عنوان نتایج دهگانه ذکر فرمودند منحصر در ده تا است، اما رئوس مسائل همین است که فرمودند. جواب هفتم این است که گفتند سرّ اشتمال قرآن بر متشابه آن است که قرآن کتابی است برای هدایت همه مردم و مردم از نظر بررسی مسائل یکسان نیستند؛ بعضی زکیاند بعضی بلیدند. آنها که جزء هوشمنداناند با آنها که افراد هوشمند نیستند یکسان درک نمیکنند، چون افراد دو قسماند بعضی بلیدند و بعضی زکیّ و هوشمند، معارف قرآن هم دو قسم است برخی را همه میفهمند و برخی را فقط هوشمندان میفهمند آن بخش از معارف قرآن که بهره عمومی است آن را به صورت محکم بیان فرمودند. آنهایی که بهره هوشمندان است و دیگران بهرهای ندارند به صورت رمز و کنایه ذکر شده است [و] هوشمندان از این رمز و کنایه بهره میبرند و دیگران بهره نمیبرند و وظیفه آنها تسلیم به انقیاد است، پس قرآن متشابه را برای این نازل کرده است که با هوشمندان با رمز سخن بگوید و افراد دیگر وظیفهشان تسلیم به انقیاد است اگر کسی نه جزء هوشمند بود که از این رمز و کنایه به مقصد پی ببرد و نه جزء افراد مؤمن و منقاد بود، به دنبال تأویل متشابه حرکت میکند خود را به زحمت میاندازد و زمینه ضلالت دیگران را فراهم میکند، این خلاصهٴ جواب هفتم.
نقد علامه طباطبایی (ره) بر سرّ اشتمال قرآن ر متشابه
نقدی که ایشان بر این جواب هفتم دارند این است که میفرمایند اگر متشابه به محکم برنگردد که بر خلاف خود قرآن است، چون قرآن فرمود متشابهات به محکمات برمیگردند و محکمات امّ متشابهاتاند و در پرورش و تبیین متشابهات نقشی دارند، پس متشابهات باید به محکمات برگردد. اگر متشابهات به محکمات برمیگشت و برگردد آنگاه فهمش عمومی خواهد بود؛ همگان میتوانند از او بفهمند پس این چه تقسیمی است که شما گفتید معارف و معانی دو قسم است؛ بعضیها را فقط خواص میفهمند آن هم با رمز، بعضیها را همه میفهمند خب، اگر متشابهات به محکمات ارجاع شد چه اینکه باید ارجاع بشود پس فهم متشابهات مقدور همه هم هست .
قابل فهم بودن متشابه
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب؛ بحث در نحوه ارجاع نیست بحث در آن است که آیا متشابه قابل فهم هست یا نه، اگر خواص آمدند و متشابهات را به محکمات ارجاع دادند و برای توده مردم بیان کردند پس قابل فهم برای همه مردم است.
دارابودن آیات قرآن بر محکمات و متشابهات در فرمایش ائمه اطهار (علیهم السلام)
پرسش:...
پاسخ: افراد باید باشند که همان عترت طاهرهاند، لذا در بعضی از روایاتی که مرحوم کلینی ظاهراً(رضوان الله علیه) نقل کرده است بعضی ائمه فرمودند همانطوری که قرآن محکمی دارد و متشابهی، جامعه انسانی محکماتی دارد که ماییم و متشابهاتی دارد که دیگراناند ، دیگران باید در دامن عترت طاهره تربیت بشوند، اینها هستند که محکمات جامعه هستند جانشینان آنها هم همینطورند، بالأخره یک سلسله افرادی در جامعه هستند که اینها به منزله محکمات اجتماعیاند. بحث در این نیست که محکمات چیست در کتاب تدوینی یا کیست در کتاب تکوینی [بلکه] بحث در این است که آیا متشابهات را میتوان به محکمات ارجاع داد و معانی آنها را روشن کرد یا نه، اگر کسی بگوید متشابهات به محکمات ارجاع نمیشود که بر خلاف همین آیه است اگر کسی پذیرفت که متشابهات با ارجاع به محکمات قابل تبیین است، پس باید بپذیرد که معانی متشابهات بعد از ارجاع به معارف محکمات قابل ارائه عمومی است، چون پذیرفت که محکمات را همه میفهمند متشابهات هم که باید به محکمات برگردد پس متشابهات قابل فهم همه هست.
اشکال کار در این است که این بزرگوار خیال کرده است که معارف دو قسم است؛ بعضیها را همه میفهمند [و] بعضیها را خواص میفهمند در حالی که آن تقسیم اینکه معارف دو قسم است بعضیها را همه میفهمند بعضیها را خواص میفهمند کاری به تقسیم آیات به محکمات و متشابهات ندارد، متشابهات آن معارفی را در برندارد که فقط خواص میفهمند. این جوابهای هفتگانه با نقدهای هفتگانه با یک سلسله مطالب جزئی که مراجعه میفرمایید در فرمایشات سیدناالاستاد هست. آنگاه خودشان میپردازند به اصل جواب نهایی که چرا قرآن مشتمل بر متشابهات است.
پرسش:...
پاسخ: یک بحث مبسوطی است که فرقان چیست و قرآن چیست و کلام چیست و کتاب چیست این امور چهارگانه از هم چه فرقی دارند در این مقاله وحی و رهبری هفتاد، هشتاد صفحهای در این زمینه بحث شد که «القرآن ما هو»، «الفرقان ما هو»، «الکتاب ما هو»، «الکلام ما هو»، فرق کتاب و کلام چیست، فرق قرآن و فرقان چیست در آنجا مراجعه بفرمایید.
تقسیم علامه طباطبایی (ره) راجع به آیات متشابه و تأویل داشتن برخی آیات
آنچه سیدناالاستاد (رضوان الله علیه) به عنوان نظر نهایی در سرّ اشتمال قرآن بر متشابه ذکر میکنند پنج اصل و مقدمه دارد که ده نتیجه و فرع هم به دنبال میگیرند، البته همانطوری که اشاره شد نه مقدمات منحصر بر این پنج تاست نه نتایجی که گرفته شد منحصر در آن ده تا، اما خب رئوس مسائل همین است که اینها به قرآنشناسی برمیگردد نه تفسیر قرآن، گرچه قرآنشناسی را هم باید از خود قرآن مدد گرفت ولی علومالقرآن غیر از مفاهیم قرآن است که این قسمت مهم بحثهایش به قرآنشناسی برمیگردد. مقدمه اولی و اصل اول آن است که قرآن که یک سلسله معانی و معارفی دارد نظیر کتابهای عادی بشر نیست که خودشان اندیشیدند و کتابی را تدوین کرده باشند اینچنین نیست، بلکه معانی قرآن ترجمهای از حقایق خارج است و بین معارف قرآن با حقایق وجودی و خارجی جهان هستی یک پیوند عمیق برقرار است و آن حقایق روزی ظهور میکند که ﴿یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ﴾ ؛ قیامت ظرف تحقّق تأویل قرآن است. همه این معارف از آن حقایق خارجی گرفته شد و روزی هم به صورت آن حقیقت خارجی در میآید. این حدیث شریف را مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در کتاب کافی در بحث فضیلت قرآن، در بحث شفاعت قرآن ذکر میکند که وقتی انسانها در محشر در صفوف گوناگون صف بستند میبینند یک چهره نورانی آمده است، شهدا خیال میکنند که این در صف آنها قرار میگیرد تا میبیند که از صف شهدا هم میگذرد، انبیا خیال میکنند این در صف آنهاست میبیند از صف انبیا میگذرند صالحین و صدیقین بشرح ایضاً [همچنین]. این همان حقیقت قرآن است که در نورانیترین چهره ظهور میکند و همه، انتظار شفاعت او را دارند میگویند این کیست؟ میفهمند این قرآن است که از صف همه میگذرد ، این حقیقت قرآن است و شئون فراوانی را هم به همراه دارد که لذا فرمود: ﴿یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ﴾ تأویل قرآن آن روز خواهد آمد و این کلماتی که در سور و آیات هست اینها تأویل دارند، نظیر اینکه آنچه را که یوسف(سلام الله علیه) در عالم رؤیا دید که ﴿إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ﴾ آنچه را که دید و آنچه را که برداشت کرد و آنچه را که گفت تأویل داشت تأویلش همان وقتی بود که گفت: ﴿یَا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُؤْیایَ﴾ پس این الفاظ، این صور، این معانی که یک سلسله امور ذهنیاند تأویلی دارند که یک روز آن تأویل فرا میرسد؛ از عدهای شفاعت میکند از عدهای شکایت میکند و امثال ذلک، این یک مطلب و مطالب دیگری که در ضمن همین مقدمه اولی و اصل اول است، این یک مطلب.
راه یافتن به تأویل قرآن
مطلب دوم آن است که این تأویل گرچه یک حقیقت عینی است نه صور ذهنی، اما میتوان او را یافت؛ اینچنین نیست که او گمشدهای باشد که هیچ به او نمیشود دسترسی پیدا کرد میشود به او راه یافت این دو. راه یافتن به تأویل قرآن نظیر راه یافتن به تفسیر قرآن نیست که با درس و بحث حاصل بشود زیرا الفاظ را، معانی را، مفاهیم را و امثال ذلک را با درس و بحث میتوان یافت و فهمید، اما تأویل قرآن که یک وجود خارجی است او فهمیدنی نیست او یافتنی است او در مدرسه نیست که انسان درس بخواند تأویل قرآن را بیابد آن با علم حضوری حل میشود نه علم حصولی، آن را باید رفت به سراغش او به خدمت کسی نخواهد آمد. اگر یک شیء وجود خارجی بود وجود خارجی را با علم حضوری مییابند نه با علم حصولی مفهومی این دو. نشانه اینکه قرآن تأویلی دارد و تأویلش یافتنی است و شرط خاصی هم برای یافتن است همان است که در سورهٴ «زخرف» و در سورهٴ «واقعه» آمده . در اول سورهٴ «زخرف» آمده است که ﴿حم﴾ ما این کتاب مبین را نازل کردهایم ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾ این در اول سورهٴ «زخرف» است یعنی ما این را در حد یک کتاب عربی روشنی قرار دادیم تا شما تعقل کنید اینجا محور تفسیر است و علم تفسیر. قوانین عربی میخواهد، درس و بحث میخواهد، فلسفه و حکمت میخواهد، نمیدانم فقه و اصول میخواهد، ادبیات میخواهد تا انسان قرآن را تعقل کند ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾ اما ریشه این در امّالکتاب است ﴿وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾ آنجا دیگر سخن از عبری و عربی نیست آنجا امّالکتاب است و وجود خارجی هست و لفظ و مفهوم نیست و امری است ثابت او علیّ است او حکیم است، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «واقعه» فرمود: ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ ٭ فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ ٭ لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ ٭ تَنزِیلٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ ؛ فرمود این قرآن از کرامت برخوردار است، این کتاب در یک کتاب دیگری است ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ ٭ فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ﴾ که ﴿لَا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ﴾ این ﴿لا یَمَسُّهُ﴾ یا به خصوص اخیر برمیگردد که کتاب مکنون باشد یا به هر دو، دیگر ممکن نیست ما بگوییم این ﴿لَا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ﴾ به قرآن برمیگردد ولی به کتاب مکنون برنمیگردد این را که کسی نگفت، یک قول ضعیفی در اصول هست که آن قید متأخر جمل فقط به اولی برمیگردد، اما اینکه مورد قبول اهل تحقیق نیست یا به هر دو برمیگردد یا به خصوص اخیر. آنگاه این جمله هم در محل جر است تا صفت باشد برای آن کتاب مکنون ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ ٭ فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ﴾ که ﴿لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ این جمله مجرور است تا صفت باشد برای ﴿کِتَابٍ مَکْنُونٍ﴾ این قرآن که کتاب الهی است در یک کتاب دیگر است آن کتاب راز مستور است و پوشیده است. این قرآن، یک کتاب دیگری دارد این در اوست؛ این محاط به آن محیط است بعد ما او را از آن محیط به در آوردیم ﴿تَنزِیلٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ که ﴿تَنزِیلٌ﴾ را بعد ذکر میکند وگرنه در نشئه کتاب مکنون سخن از تنزیل نیست ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ ٭ فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ﴾ که ﴿لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ بعد ﴿تَنزِیلٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ پس قرآن در کتاب مکنون است آنجا که دیگر سخن از عبری و عربی نیست آنجا سخن از لفظ ومفهوم و اصولی که نیست آنجا را اینچنین نیست که راز مگو باشد هیچ کس با خبر نباشد مطهّرون با خبرند. این هم بخش دیگر که همه مطالبی که الآن عرض میشود مربوط به مقدمه اولی و اصل اول است.
اهل بیت عصاره پاکیها، نمونههای مطهر و مصداق آیهٴ تطهیرند
مطهّرون چه کسانیاند و راه مطهّر شدن چیست. فرمود عصاره تطهیر و نمونههای مطهّر، این اهلبیت عصمت و طهارتاند اینها مصداق کاملاند که ﴿إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً﴾ پس اینها مصداق کامل مطهّرند که میشوند ثانی اثنین قرآن، تالی تلو قرآن و هرگز از قرآن جدا نخواهند شد و امثال ذلک. اما اینچنین که قرآن وقف آنها باشد، قرآن برای مطهّرین است خب آنها مطهّرند یاد گرفتند شما هم مطهّر باشید، اینچنین نیست که مطهّر شدن حرام باشد یا محال. بعضی از اقسام تطهیر واجب است در حدّ عدالت مازاد بر او بالأخره راجح است اینچنین نیست که کسی نتواند مطهّر باشد البته، مسئله امامت یک امر خاصی است که اول و آخرش معلوم است و احدی حق امامت ندارد، اما ولایت که اینچنین نیست عصمت که اینچنین نیست اینها تحصیلی است انسان اگر تاکنون معصوم نبود از این به بعد میتواند معصوم باشد، چه اینکه راجح هم است اینچنین نیست که عصمت منحصر باشد یا ولایت، در ولایت تا روز قیامت به روی صالحان سالک باز است که اولیای الهی بشوید، اما امامت، کسی هوسش را در سر ندارد این دوازده نفر است و تمام شد و رفت او یک مقام خاصی است، اما اولیای الهی شدن معصوم شدن، ما هیچ دلیلی نداریم بر اینکه زینب کبرا (صلوات الله علیها) معصومه نبود یا ولیّ خدا نبود یا قمر بنیهاشم(صلوات الله علیه) معصوم نبود ولی نبود، بلکه نشانههای عصمت و ولایت اینها هست. معصوم شدن و ولیّ شدن و مطهّر شدن اینها انحصاری نیست.
معنای ولایت
پرسش:...
پاسخ: آن برای امامت است البته، ولایت به معنای سرپرستی است آن منحصر است به همان دوازده نفر و بس، اما ولایت به معنای اینکه انسان در تحت تدبیر ذات اقدس الهی باشد این نه، این انحصاری نیست خیلیها هستند که جزء اولیای الهیاند.
پرسش:...
پاسخ: اینکه دیگر نوع مفسرین امامیه مسئله را حل کردند گفتند این آیه مبارکه در سورهٴ «احزاب» هست ، قبلش هر چه هست ضمیر جمع مؤنث سالم، بعدش هر چه هست ضمیر جمع مؤنث سالم این وسطها، ضمیر جمع مذکر سالم پیداست با قبل و بعد ارتباط ندارد.
دیدگاه قرآن کریم دربارهٴ ولایت و عصمت
پرسش:...
پاسخ: نه؛ این حصرش برای آن است که دیگران نیستند اینها هستند دیگری حق ندارد، امامت را نمیشود با سقیفه ثابت کرد، اما نه اینکه غیر علی کسی نیست خود ائمه(علیهم السلام) به همین آیه استدلال کردند و خودشان را مصداق این آیه دانستند . بنابراین امامت به معنای سرپرستی و خاتم الاوصیاء و خاتم الائمه(علیهمالسلام) که حضرت حجّت(سلام الله علیه) است ختم است ولا غیر، مثل اینکه نبوت ختم شد. اما مسئله ولایت مسئله عصمت راهش باز است؛ منتها سخت است البته و قرآن کریم این دستورات دینی را برای تطهیر همه نازل کرده است، فرمود من اصلاً قرآن نازل کردم که شما پاک بشوید؛ منتها یک عده خوب پاک شدند اصلاً قرآن برای طهارت است. این آیه ششم سورهٴ «مائده» که طهارات ثلاث را ذکر میکند ﴿إِذَا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاَةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرَافِقِ﴾ بعد مسئله نیاز به غسل را ذکر میکند، اگر جنب هستید ﴿إِن کُنتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا﴾ بعد مسئله تیمم بدل طهارت مائیه را ذکر میکند، اگر ﴿فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً﴾ در ذیلش دارد که ﴿مَا یُرِیدُ اللّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُم مِنْ حَرَجٍ﴾ و آنوقت خدای سبحان این کارها را نازل کرده است ﴿لِیُطَهِّرَکُمْ﴾ اگر این طهارت ترابیه نبود ممکن بود کسی خیال کند که منظور از این طهارت، طهارت ظاهری است، در حالیکه طهارت ترابیه صورت را خاکمالی کردن دست و صورت را خاکمالی کردن که آدم را پاک نمیکند به حسب ظاهر که، آیه شش سورهٴ «مائده» این است که ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاَةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ﴾ این برای وضو ﴿وَإِن کُنتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا﴾ ﴿وَإِن کُنتُم مَرْضَی أَوْ عَلَی سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنکُم مِنَ الْغَائِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً﴾ آن ﴿فَاطَّهَّرُوا﴾ راجع به غسل و ﴿إِن کُنتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا﴾ راجع به غسل، اینکه اگر طهارت مائیه مقدورتان نبود نه وضو نه غسل ﴿فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً﴾ راجع به طهارت ترابیه یا بدل از وضو یا بدل از غسل ﴿فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَأَیْدِیکُم مِنْهُ مَا یُرِیدُ اللّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُم مِنْ حَرَجٍ وَلکِن یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ﴾ خب این پیداست برای طهارت ظاهری نیست، فرمود خاک مالی باشید تا آن غرور شما برود کنار، بشوید بنده آنوقت میشوید پاک وگرنه با این وضوی دُهنیه که با یک استکان انسان میتواند شرعاً وضوی خوب بگیرد بدون اسراف، اینکه طهارت طبیّ منظور نیست با یک صاع میشود کاملاً غسل کرد با یک استکان میشود کاملاً وضو گرفت، آن مستحبات را کسی کنار بگذارد با یک استکان به خوبی میشود وضو گرفت. خب اینکه طهارت منظور نیست، حالا بسیار خب حالا طهارت ماهیه یعنی وضو و غسل منظور طهارت ظاهری است تیمم را چه کنیم و این قید هم یا به خصوص اخیر برمیگردد یا به همه که اخیر یقیناً داخل است. فرمود ما این دستورات را دادیم تا شما پاک بشوید، معلوم میشود یک طهارت دیگری مطرح است. انسانی که خاکیسار است پاک است او دیگر من نمیگوید این میشود پاک. پس راه طهارت از همین تیمم شروع میشود انسان به فرمان ذات اقدس الهی صورتش را یا به خاک بمالد یا خاک را به صورت خودش بمالد.
علّت سجده کردن برروی خاک
چرا بهترین حال در حالات نماز سجده است، چون صورت به خاک است و طهارت ترابیه هم همین خاصیت را دارد خاک به صورت است بالأخره. انسان خاکی و خاکسار است که پاک میشود پس راهش این است؛ منتها بعضیها در درجات اول و دوم و سوم هستند بعضی در درجه صدم که اهلبیتاند همه دستورات همینطور است شما در مسئله تقوا ملاحظه کنید در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ خب این ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ نصیب چه کسی میشود چه کسانی هستند که حق «تقات» دارند. آیه ۱۰۲ سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» ﴿یَاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ آن ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ برای مرحله بعد است نسخ نیست، آنجایی که حق «تقات» است آن را اهلبیت انجام دادند، آنجایی که ﴿مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ بود دیگران انجام دادند.
پرسش:...
پاسخ: به هر حال هر اندازهای که مقدور انسان باشد اینها رسیدهاند، بیش از آن مقدار وظیفه نبود نه اینکه وظیفه بود و اینها نرسیدند منتها بیش از این مقدار هم هست آن یک مسئله است، ولی آن اندازه که برای انسان وظیفه بود اینها رسیدند؛ چیزی نبود که برای انسان واجب باشد یا مستحب باشد و اینها نرسیده باشند اینطور نیست، بالأخره ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ اگر هم بر فرض منسوخ باشد قبل از نسخ یک عده به آن عمل کردند یا نکردند، این الآن هم زنده است نسخ نیست بر فرض هم برای ما نسخ شده باشد پس یک عده به آن عمل کردند وگرنه قبل از عمل که قانون نسخ نمیشود که، پس قرآن تأویل دارد و تأویل حقایق خارجیه است و این را با علم شهودی باید فهمید نه علم حصولی و راه رسیدن به او هم طهارت است و اهلبیت الگوی طاهریناند و این راه برای همگان باز است؛ منتها هر کسی به اندازه طهارت خود و طهارت هم از خاکساری برمیخیزد یک انسان خاکی طعم طهارت را چشیده است و کسی که هوای خاک در سر او نیست خاک بر سر نیست خاک بر صورت نیست او خاک بر سری است که طاهر نخواهد شد وگرنه قرآن کریم راه طهارت را از همان آیه شش سوره مبارکه «مائده» مشخص فرمود.
فرق طهارت حدثیه و طهارت خبثیه
پرسش:...
پاسخ: طهارت حدثیه است. طهارت حدثیه، عبادت است طهارت خبثیه که نیست که عبادت نباشد فقط یک امر توصلی باشد، بسیار خب عبادت است، کسی که صورت خود را به خاک میمالد که پاک بشود این دارد پاک میشود، طهارت حدثیه عبادت است تقرب الی الله است این دستش اگر خون باشد با آب بشوید این طهارت خبثیه است و عبادت نیست، اما صورتش را که به خاک میمالد یا خاک را به صورت میمالد میخواهد طهارت پیدا کند، این عبادت است.
پرسش:...
پاسخ: کتاب مکنون، قبلاً بحث شد که حالا یا لوح محفوظ است یا امالکتاب است یا امثال ذلک.
پرسش:...
پاسخ: پرهیز از غیر خدا، چون وقتی که مثلاً گناه را قرآن یاد میکند میگوید این «رجس» است یا یک عده را میگوید اینها پلیدند یا ﴿فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثَانِ﴾ این بتها را آنها خیلی نظیف نگه میداشتند، اما قرآن فرمود اینها پلید است، پلیدی است یا ﴿إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلاَمُ رِجْسٌ﴾ با اینکه الآن دنیای غیر اسلام اینها را بهترین شربت میدانند، قرآن فرمود این پلید است، پیداست که پلیدی از نظر قرآن چیز دیگر است و طهارت چیز دیگر. خب اینها اموری است که در مقدمه اولی و اصل اول گفته شد یعنی پنج، شش مطلب مربوط به مقدمه اولی و اصل اول است.
اما مقدمه ثانیه، مقدمه ثانیه این است که راه تأویل قرآن و فهمیدن مطهّر بودن به تأویل قرآن
پرسش:...
پاسخ: بله آن در مقدمه چهارم بازتر میشود حالا سه مقدمه بگذرد. پس قرآن این است حالا ببینیم این کتاب چطور متشابهبردار شد با تشابه آمد یا اینجا متشابهبار شد . مقدمه ثانی این است که شما که گفتید قرآن تأویل دارد و تأویل را مطهّرون باید بفهمند راهش چیست. فرمود قرآن کریم تنها راه رسیدن به این معارف را معرفت نفس و تربیت نفس در ناحیه علم و عمل میداند خودشناسی و خودسازی میداند چه در بخش علم چه در بخش عمل، بالأخره انسان اگر بخواهد به سراغ کتاب مکنون برود به سراغ امّالکتاب برود باید از خود، بیرون بیاید او باید سفر کند آنها که حقایقاند مفهوم نیستند که به ذهن کسی بیایند. پس انسان باید سفر کند، انسان اگر سفر کند تا خود را نشناسد زادراهش را نشناسد مرکبش را نشناسد همراهش را نشناسد که اهل سیر و سلوک نیست. در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» آیه ۱۰۵ مشخص فرمود که انسان، تنها راهش همین است که ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لاَ یَضُرُّکُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ این ﴿عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ که ﴿عَلَیْکُمْ﴾ که اسم فعل است یعنی «الزموا انفسکم» یعنی مواظب جانتان باشید؛ ﴿عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ تکان نخورید خلاصه، فقط روی جانتان حرکت کنید، مثل اینکه به اتوبان رسیدهاید به شما بگویند آقا از این اتوبان حرکت نکنید بخواهید به مقصد برسید همین است دیگر یمین و شمال مضلّه است اگر خواستید به مقصد برسید همینجا باش، راهت همین است [و] یک راه بیشتر نداری ﴿عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ اما مبادا کسی خیال کند من باید به خودم بپردازم کاری به دیگران ندارم نه تو وقتی خودت را میشناسی که به همه وظایفت عمل کنی، یکی از برجستهترین وظایف تو امر به معروف است، نهی از منکر است، جهاد است، اجتهاد است و امثال ذلک. اگر امر به معروف کردی نهی از منکر کردی وظایفت را انجام دادی دیگری گم شد، گم شد به تو ضرر نمیرساند ﴿لاَ یَضُرُّکُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ﴾ شما چه وقت مهتدی میشوید در صورتی که به واجبات عمل کنید. یکی از برجستهترین واجبات مسئله هدایت و ارشاد و امر به معروف و امثال ذلک است. خب اگر کسی مهتدی شد به همه وظایفش عمل کرد دیگری اثرپذیر نبود خب ضرر به انسان نمیرساند، پس فرمود شما اگر خواستید به مقصد برسید از جانتان جدا نشوید همینجا بایستید خب پس انسان باید جان خودش را بشناسد کمال علمیاش را بشناسد کمال عملیاش را بشناسد جانش را در علم، چطور کامل کند در عمل، چطور کامل کند فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ﴾ یعنی «الزموا» ﴿أَنْفُسَکُمْ﴾ سر جایتان باشید، به جانتان نپرداختید به چیز دیگر پرداختید از راه بیرون رفتید به اصلاح دیگری پرداختید به فکر تهیه مال بودید مزرع و مرتع بودید جانتان را گذاشتید دارید چیز دیگری را آباد میکنید. خب، گم شدید جانتان را ترک نکنید.
راه عزّتمند شدن قرآن
پرسش:...
پاسخ: اگر کسی چند سال زحمت کشید نماز و روزه گرفت و خواند و در حسد همان بود در بخل همان بود در تجاهل همان بود در مسائل دیگر همان بود، این راه نیفتاد فرمود: ﴿عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لاَ یَضُرُّکُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ﴾ و پایانش هم این است که ﴿إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ خب، حالا انسان خودش را شناخت حالا میخواهد راه بیفتد، میفرماید وقتی خواستی راه بیفتی این معنا را باید بدانی که تو نمیخواهی ذلیل و فرومایه باشی تو میخواهی عزیز باشی این یک اصل و همه عزّت هم نزد خداست آدرس میدهد این دو اصل و راه رسیدن به عزّت هم این است که انسان به سوی خدا حرکت کند این سه اصل. در سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» اینچنین فرمود، آیه ده سوره «فاطر» این است که ﴿مَن کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ﴾؛ چه کسی میخواهد عزیز باشد خب همه میخواهند عزیز باشند هیچ کسی نمیخواهد فرومایه و پست و ذلیل باشد که؛ منتها آنها که بیراهه میروند خیال میکنند که در بعضی از کارها عزت است. این ﴿مَن کَانَ یُرِیدُ﴾ اعلان حراج است تقریباً، این اعلان مزایده است، چه کسی میخواهد عزیز باشد خب همه میخواهند عزیز باشند سؤال میکنند عزّت کجاست که ما بگیریم ﴿مَن کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً﴾ یعنی بالأصاله عزّت اگر یک وقت در جایی دیگر گفته شد: ﴿وَلِلَّهِ العِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ﴾ آنها هم هرچه دارند از خدا گرفتند، میدانید آنها چطور رفتند گرفتند﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ﴾ عقیده خوب کار خوب، پس اگر کسی بخواهد عزیز بشود راهش مشخص است، آدرس داده خلاصه ﴿فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً﴾ خب حالا سؤال، چطوری ما برویم ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ﴾ انسان که میخواهد پرواز صعودی کند بالأخره دو جهت لازم است یکی اینکه از زمین دل بکند [و] یکی اینکه به آسمان دل ببندد. این دل بستن به بالا را با جمله اولی بیان کرد که﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ﴾ دل کندن از خاک را با ﴿وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ﴾ تبیین کرد، چون ارتفاع، غیر از صعود است انسان وقتی به بالا اسناد پیدا میکند میگویند «صعد» وقتی از زمین میرهد میگویند «ارتفع». برخاستن از زمین ارتفاع است میل به بالا صعود، البته عمل آن قدرت را ندارد که صعود بکند، صعود برای عقیده است عمل بالأخره محدود است. انسان تا چه موقع میتواند عمل بکند مگر تا چقدر میتواند عمل بکند تا زنده است میتواند عمل بکند از آن به بعد که سخن از عمل نیست، کار یک امر محدودی است شهود است که نامحدود است، کلمه طیب عقاید طیبه بالا میرود و عمل صالح این کلمه طیب را کمک میکند از زیر که او از زمین برخیزد خب، سخن در نفس بود نه سخن در کلمه طیب، اما وقتی کلمه طیب بالا میرود متکلم بالا میرود؛ اینطور نیست که حقیقت انسان در زمین باشد عقاید او بالا برود، مگر عقیده منهای معتقد صعود کردنی است، تقوا اگر بالا میرود متّقی بالارفته است، چون تقوا وصف روح است این فرض صحیح ندارد که وصف ترقی کند موصوف بماند یا کلمه طیبه که عقیده طوباست ترقی کند و معتقد ترقی نکند، عقیده وصف معتقد است اگر عقیده بالا رفت یعنی روح متعالی شد تقوا وصف متّقی است اگر تقوا صعود کرد متّقی صاعد شد، پس اگر ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ﴾ یعنی «الیه یصعد الطّیبون» و اگر عمل صالح آن نقش را دارد که کلمه طیب بالا برود عامل صالح است که این سهم را دارد که زمینه ارتفاع کلمه طیب را فراهم میکند.
دورکن صعود انسان، ایمان و عمل صالح
این دو اصل یعنی ایمان و عمل صالح در همه موارد قرآن کریم آمده. اگر کسی بخواهد صعود کند این دو رکن لازم است ایمان و عمل صالح، ولی اگر بخواهد سقوط کند یکی کافی است عمل بد کافی است، لذا شما میبینید معمولاً قرآن کریم وقتی سخن از بهشت و مزایای بهشت را نقل میکند دو رکن را ذکر میکند: ایمان و عمل صالح، اما وقتی سخن از جهنم است سخن از دو چیز نیست یکی کفر و یکی عمل طالح اینطور نیست، عمل بد انسان را به جهنم میبرد خواه مسلمان باشد خواه کافر؛ منتها فرق در خلود و عدم خلود است، لذا در نوع موارد، وقتی سخن از جزای حسن است و بهشت است و امثال ذلک همیشه دو تا رکن مطرح است: «آمنوا و عملوا صالحاً» وقتی سخن از جهنم مطرح است یک رکن مذکور است و آن عمل طالح است معصیت، خواه مسلمان معصیت کند. خواه کافر معصیت کند در اینکه عصیان سر از جهنم در میآورد دو امر شرط نیست یکی کفر و یکی گناه، ولی اگر عمل صالح سر از بهشت در آورد شرطش حسن فعلی و فاعلی با هم است، لذا در اینجا فرمود: ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ﴾ خب در نقطه مقابل چه؟ اگر کسی خواست ذلیل باشد و فرومایه باشد آن را در ذیل آیه فرمود: ﴿وَالَّذِینَ یَمْکُرُونَ السَّیِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَمَکْرُ أُولئِکَ هُوَ یَبُورُ﴾ اینها بالأخره بائر خواهند شد و به بوار و هلاکت میرسند اگر کسی به عزّت نرسید و راه عزّت را که کلمه طیب و عمل صالح است را طی نکرد راه ذلّت را طی میکند. پس رونده، نفس است شرطش ایمان است و عمل صالح و امثال ذلک حالا معلوم میشود که آیه شش سوره مبارکه «مائده» چگونه راه را نشان داد، فرمود این طهارات ثلاث را بگیرید خدا میخواهد شما را تطهیر کند، وقتی طهارت مقدمه نماز بود و وسیله طهارت بود خود نماز به طریق اُولی. آن عباداتی که مشروط به طهارتاند آنها به طریق اُولی، اگر وضو و تیمم زمینه طهارات را فراهم میکند خب نماز و طواف به طریق اولی اعتکاف به طریق اولی، هرچه که مشروط به طهارت بود مستحباً یا لزوماً به طریق اولی. پس مقدمه دوم و اصل دوم که خودش چندین مطلب را دارد آن است که تنها راه، راه معرفت نفس است و آشنا شدن به علوم و عمل صالح است و بعضی از آیاتی که در تبیین مقدمه دوم نقش داشت ذکر شد. اگر مقدمه دوم به پایان رسید وارد مقدمه سوم خواهیم شد.
«و الحمد لله رب العالمین» نمایش بیشتر
تقسیم علامه طباطبایی (ره) راجع به آیات متشابه و تأویل داشتن برخی آیات
راه تأویل قرآن و فهمیدن مطهّر بودن به تأویل قرآن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ ﴿۷﴾
سرّ اشتمال قرآن بر متشابه
مسائلی که ضمن این آیه مبارکه مطرح بود ی... کی پس از دیگری طرح شد، رسیدیم به این مسئله که اگر متشابه دستاویز فتنهجویان است چرا قرآن مشتمل بر متشابه است [و] اگر همهاش محکم میشد چه میشد این سؤال. برای این سؤال پاسخهای فراوانی دادند که هفت جواب را سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) نقل میکند و رد میکند البته جوابهای دیگر هم هست، آنگاه خودشان پنج مقدمه ذکر میکنند و ده نتیجه میگیرند ، هیچکدام از اینها البته حصر نیست نه جوابهایی که دادند منحصر در آن هفت تاست نه مسائلی که ایشان اینجا مطرح میفرمایند منحصر در پنج مقدمه است نه نتایجی را که به عنوان نتایج دهگانه ذکر فرمودند منحصر در ده تا است، اما رئوس مسائل همین است که فرمودند. جواب هفتم این است که گفتند سرّ اشتمال قرآن بر متشابه آن است که قرآن کتابی است برای هدایت همه مردم و مردم از نظر بررسی مسائل یکسان نیستند؛ بعضی زکیاند بعضی بلیدند. آنها که جزء هوشمنداناند با آنها که افراد هوشمند نیستند یکسان درک نمیکنند، چون افراد دو قسماند بعضی بلیدند و بعضی زکیّ و هوشمند، معارف قرآن هم دو قسم است برخی را همه میفهمند و برخی را فقط هوشمندان میفهمند آن بخش از معارف قرآن که بهره عمومی است آن را به صورت محکم بیان فرمودند. آنهایی که بهره هوشمندان است و دیگران بهرهای ندارند به صورت رمز و کنایه ذکر شده است [و] هوشمندان از این رمز و کنایه بهره میبرند و دیگران بهره نمیبرند و وظیفه آنها تسلیم به انقیاد است، پس قرآن متشابه را برای این نازل کرده است که با هوشمندان با رمز سخن بگوید و افراد دیگر وظیفهشان تسلیم به انقیاد است اگر کسی نه جزء هوشمند بود که از این رمز و کنایه به مقصد پی ببرد و نه جزء افراد مؤمن و منقاد بود، به دنبال تأویل متشابه حرکت میکند خود را به زحمت میاندازد و زمینه ضلالت دیگران را فراهم میکند، این خلاصهٴ جواب هفتم.
نقد علامه طباطبایی (ره) بر سرّ اشتمال قرآن ر متشابه
نقدی که ایشان بر این جواب هفتم دارند این است که میفرمایند اگر متشابه به محکم برنگردد که بر خلاف خود قرآن است، چون قرآن فرمود متشابهات به محکمات برمیگردند و محکمات امّ متشابهاتاند و در پرورش و تبیین متشابهات نقشی دارند، پس متشابهات باید به محکمات برگردد. اگر متشابهات به محکمات برمیگشت و برگردد آنگاه فهمش عمومی خواهد بود؛ همگان میتوانند از او بفهمند پس این چه تقسیمی است که شما گفتید معارف و معانی دو قسم است؛ بعضیها را فقط خواص میفهمند آن هم با رمز، بعضیها را همه میفهمند خب، اگر متشابهات به محکمات ارجاع شد چه اینکه باید ارجاع بشود پس فهم متشابهات مقدور همه هم هست .
قابل فهم بودن متشابه
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب؛ بحث در نحوه ارجاع نیست بحث در آن است که آیا متشابه قابل فهم هست یا نه، اگر خواص آمدند و متشابهات را به محکمات ارجاع دادند و برای توده مردم بیان کردند پس قابل فهم برای همه مردم است.
دارابودن آیات قرآن بر محکمات و متشابهات در فرمایش ائمه اطهار (علیهم السلام)
پرسش:...
پاسخ: افراد باید باشند که همان عترت طاهرهاند، لذا در بعضی از روایاتی که مرحوم کلینی ظاهراً(رضوان الله علیه) نقل کرده است بعضی ائمه فرمودند همانطوری که قرآن محکمی دارد و متشابهی، جامعه انسانی محکماتی دارد که ماییم و متشابهاتی دارد که دیگراناند ، دیگران باید در دامن عترت طاهره تربیت بشوند، اینها هستند که محکمات جامعه هستند جانشینان آنها هم همینطورند، بالأخره یک سلسله افرادی در جامعه هستند که اینها به منزله محکمات اجتماعیاند. بحث در این نیست که محکمات چیست در کتاب تدوینی یا کیست در کتاب تکوینی [بلکه] بحث در این است که آیا متشابهات را میتوان به محکمات ارجاع داد و معانی آنها را روشن کرد یا نه، اگر کسی بگوید متشابهات به محکمات ارجاع نمیشود که بر خلاف همین آیه است اگر کسی پذیرفت که متشابهات با ارجاع به محکمات قابل تبیین است، پس باید بپذیرد که معانی متشابهات بعد از ارجاع به معارف محکمات قابل ارائه عمومی است، چون پذیرفت که محکمات را همه میفهمند متشابهات هم که باید به محکمات برگردد پس متشابهات قابل فهم همه هست.
اشکال کار در این است که این بزرگوار خیال کرده است که معارف دو قسم است؛ بعضیها را همه میفهمند [و] بعضیها را خواص میفهمند در حالی که آن تقسیم اینکه معارف دو قسم است بعضیها را همه میفهمند بعضیها را خواص میفهمند کاری به تقسیم آیات به محکمات و متشابهات ندارد، متشابهات آن معارفی را در برندارد که فقط خواص میفهمند. این جوابهای هفتگانه با نقدهای هفتگانه با یک سلسله مطالب جزئی که مراجعه میفرمایید در فرمایشات سیدناالاستاد هست. آنگاه خودشان میپردازند به اصل جواب نهایی که چرا قرآن مشتمل بر متشابهات است.
پرسش:...
پاسخ: یک بحث مبسوطی است که فرقان چیست و قرآن چیست و کلام چیست و کتاب چیست این امور چهارگانه از هم چه فرقی دارند در این مقاله وحی و رهبری هفتاد، هشتاد صفحهای در این زمینه بحث شد که «القرآن ما هو»، «الفرقان ما هو»، «الکتاب ما هو»، «الکلام ما هو»، فرق کتاب و کلام چیست، فرق قرآن و فرقان چیست در آنجا مراجعه بفرمایید.
تقسیم علامه طباطبایی (ره) راجع به آیات متشابه و تأویل داشتن برخی آیات
آنچه سیدناالاستاد (رضوان الله علیه) به عنوان نظر نهایی در سرّ اشتمال قرآن بر متشابه ذکر میکنند پنج اصل و مقدمه دارد که ده نتیجه و فرع هم به دنبال میگیرند، البته همانطوری که اشاره شد نه مقدمات منحصر بر این پنج تاست نه نتایجی که گرفته شد منحصر در آن ده تا، اما خب رئوس مسائل همین است که اینها به قرآنشناسی برمیگردد نه تفسیر قرآن، گرچه قرآنشناسی را هم باید از خود قرآن مدد گرفت ولی علومالقرآن غیر از مفاهیم قرآن است که این قسمت مهم بحثهایش به قرآنشناسی برمیگردد. مقدمه اولی و اصل اول آن است که قرآن که یک سلسله معانی و معارفی دارد نظیر کتابهای عادی بشر نیست که خودشان اندیشیدند و کتابی را تدوین کرده باشند اینچنین نیست، بلکه معانی قرآن ترجمهای از حقایق خارج است و بین معارف قرآن با حقایق وجودی و خارجی جهان هستی یک پیوند عمیق برقرار است و آن حقایق روزی ظهور میکند که ﴿یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ﴾ ؛ قیامت ظرف تحقّق تأویل قرآن است. همه این معارف از آن حقایق خارجی گرفته شد و روزی هم به صورت آن حقیقت خارجی در میآید. این حدیث شریف را مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در کتاب کافی در بحث فضیلت قرآن، در بحث شفاعت قرآن ذکر میکند که وقتی انسانها در محشر در صفوف گوناگون صف بستند میبینند یک چهره نورانی آمده است، شهدا خیال میکنند که این در صف آنها قرار میگیرد تا میبیند که از صف شهدا هم میگذرد، انبیا خیال میکنند این در صف آنهاست میبیند از صف انبیا میگذرند صالحین و صدیقین بشرح ایضاً [همچنین]. این همان حقیقت قرآن است که در نورانیترین چهره ظهور میکند و همه، انتظار شفاعت او را دارند میگویند این کیست؟ میفهمند این قرآن است که از صف همه میگذرد ، این حقیقت قرآن است و شئون فراوانی را هم به همراه دارد که لذا فرمود: ﴿یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ﴾ تأویل قرآن آن روز خواهد آمد و این کلماتی که در سور و آیات هست اینها تأویل دارند، نظیر اینکه آنچه را که یوسف(سلام الله علیه) در عالم رؤیا دید که ﴿إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ﴾ آنچه را که دید و آنچه را که برداشت کرد و آنچه را که گفت تأویل داشت تأویلش همان وقتی بود که گفت: ﴿یَا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُؤْیایَ﴾ پس این الفاظ، این صور، این معانی که یک سلسله امور ذهنیاند تأویلی دارند که یک روز آن تأویل فرا میرسد؛ از عدهای شفاعت میکند از عدهای شکایت میکند و امثال ذلک، این یک مطلب و مطالب دیگری که در ضمن همین مقدمه اولی و اصل اول است، این یک مطلب.
راه یافتن به تأویل قرآن
مطلب دوم آن است که این تأویل گرچه یک حقیقت عینی است نه صور ذهنی، اما میتوان او را یافت؛ اینچنین نیست که او گمشدهای باشد که هیچ به او نمیشود دسترسی پیدا کرد میشود به او راه یافت این دو. راه یافتن به تأویل قرآن نظیر راه یافتن به تفسیر قرآن نیست که با درس و بحث حاصل بشود زیرا الفاظ را، معانی را، مفاهیم را و امثال ذلک را با درس و بحث میتوان یافت و فهمید، اما تأویل قرآن که یک وجود خارجی است او فهمیدنی نیست او یافتنی است او در مدرسه نیست که انسان درس بخواند تأویل قرآن را بیابد آن با علم حضوری حل میشود نه علم حصولی، آن را باید رفت به سراغش او به خدمت کسی نخواهد آمد. اگر یک شیء وجود خارجی بود وجود خارجی را با علم حضوری مییابند نه با علم حصولی مفهومی این دو. نشانه اینکه قرآن تأویلی دارد و تأویلش یافتنی است و شرط خاصی هم برای یافتن است همان است که در سورهٴ «زخرف» و در سورهٴ «واقعه» آمده . در اول سورهٴ «زخرف» آمده است که ﴿حم﴾ ما این کتاب مبین را نازل کردهایم ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾ این در اول سورهٴ «زخرف» است یعنی ما این را در حد یک کتاب عربی روشنی قرار دادیم تا شما تعقل کنید اینجا محور تفسیر است و علم تفسیر. قوانین عربی میخواهد، درس و بحث میخواهد، فلسفه و حکمت میخواهد، نمیدانم فقه و اصول میخواهد، ادبیات میخواهد تا انسان قرآن را تعقل کند ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾ اما ریشه این در امّالکتاب است ﴿وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾ آنجا دیگر سخن از عبری و عربی نیست آنجا امّالکتاب است و وجود خارجی هست و لفظ و مفهوم نیست و امری است ثابت او علیّ است او حکیم است، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «واقعه» فرمود: ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ ٭ فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ ٭ لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ ٭ تَنزِیلٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ ؛ فرمود این قرآن از کرامت برخوردار است، این کتاب در یک کتاب دیگری است ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ ٭ فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ﴾ که ﴿لَا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ﴾ این ﴿لا یَمَسُّهُ﴾ یا به خصوص اخیر برمیگردد که کتاب مکنون باشد یا به هر دو، دیگر ممکن نیست ما بگوییم این ﴿لَا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ﴾ به قرآن برمیگردد ولی به کتاب مکنون برنمیگردد این را که کسی نگفت، یک قول ضعیفی در اصول هست که آن قید متأخر جمل فقط به اولی برمیگردد، اما اینکه مورد قبول اهل تحقیق نیست یا به هر دو برمیگردد یا به خصوص اخیر. آنگاه این جمله هم در محل جر است تا صفت باشد برای آن کتاب مکنون ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ ٭ فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ﴾ که ﴿لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ این جمله مجرور است تا صفت باشد برای ﴿کِتَابٍ مَکْنُونٍ﴾ این قرآن که کتاب الهی است در یک کتاب دیگر است آن کتاب راز مستور است و پوشیده است. این قرآن، یک کتاب دیگری دارد این در اوست؛ این محاط به آن محیط است بعد ما او را از آن محیط به در آوردیم ﴿تَنزِیلٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ که ﴿تَنزِیلٌ﴾ را بعد ذکر میکند وگرنه در نشئه کتاب مکنون سخن از تنزیل نیست ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ ٭ فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ﴾ که ﴿لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ بعد ﴿تَنزِیلٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ پس قرآن در کتاب مکنون است آنجا که دیگر سخن از عبری و عربی نیست آنجا سخن از لفظ ومفهوم و اصولی که نیست آنجا را اینچنین نیست که راز مگو باشد هیچ کس با خبر نباشد مطهّرون با خبرند. این هم بخش دیگر که همه مطالبی که الآن عرض میشود مربوط به مقدمه اولی و اصل اول است.
اهل بیت عصاره پاکیها، نمونههای مطهر و مصداق آیهٴ تطهیرند
مطهّرون چه کسانیاند و راه مطهّر شدن چیست. فرمود عصاره تطهیر و نمونههای مطهّر، این اهلبیت عصمت و طهارتاند اینها مصداق کاملاند که ﴿إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً﴾ پس اینها مصداق کامل مطهّرند که میشوند ثانی اثنین قرآن، تالی تلو قرآن و هرگز از قرآن جدا نخواهند شد و امثال ذلک. اما اینچنین که قرآن وقف آنها باشد، قرآن برای مطهّرین است خب آنها مطهّرند یاد گرفتند شما هم مطهّر باشید، اینچنین نیست که مطهّر شدن حرام باشد یا محال. بعضی از اقسام تطهیر واجب است در حدّ عدالت مازاد بر او بالأخره راجح است اینچنین نیست که کسی نتواند مطهّر باشد البته، مسئله امامت یک امر خاصی است که اول و آخرش معلوم است و احدی حق امامت ندارد، اما ولایت که اینچنین نیست عصمت که اینچنین نیست اینها تحصیلی است انسان اگر تاکنون معصوم نبود از این به بعد میتواند معصوم باشد، چه اینکه راجح هم است اینچنین نیست که عصمت منحصر باشد یا ولایت، در ولایت تا روز قیامت به روی صالحان سالک باز است که اولیای الهی بشوید، اما امامت، کسی هوسش را در سر ندارد این دوازده نفر است و تمام شد و رفت او یک مقام خاصی است، اما اولیای الهی شدن معصوم شدن، ما هیچ دلیلی نداریم بر اینکه زینب کبرا (صلوات الله علیها) معصومه نبود یا ولیّ خدا نبود یا قمر بنیهاشم(صلوات الله علیه) معصوم نبود ولی نبود، بلکه نشانههای عصمت و ولایت اینها هست. معصوم شدن و ولیّ شدن و مطهّر شدن اینها انحصاری نیست.
معنای ولایت
پرسش:...
پاسخ: آن برای امامت است البته، ولایت به معنای سرپرستی است آن منحصر است به همان دوازده نفر و بس، اما ولایت به معنای اینکه انسان در تحت تدبیر ذات اقدس الهی باشد این نه، این انحصاری نیست خیلیها هستند که جزء اولیای الهیاند.
پرسش:...
پاسخ: اینکه دیگر نوع مفسرین امامیه مسئله را حل کردند گفتند این آیه مبارکه در سورهٴ «احزاب» هست ، قبلش هر چه هست ضمیر جمع مؤنث سالم، بعدش هر چه هست ضمیر جمع مؤنث سالم این وسطها، ضمیر جمع مذکر سالم پیداست با قبل و بعد ارتباط ندارد.
دیدگاه قرآن کریم دربارهٴ ولایت و عصمت
پرسش:...
پاسخ: نه؛ این حصرش برای آن است که دیگران نیستند اینها هستند دیگری حق ندارد، امامت را نمیشود با سقیفه ثابت کرد، اما نه اینکه غیر علی کسی نیست خود ائمه(علیهم السلام) به همین آیه استدلال کردند و خودشان را مصداق این آیه دانستند . بنابراین امامت به معنای سرپرستی و خاتم الاوصیاء و خاتم الائمه(علیهمالسلام) که حضرت حجّت(سلام الله علیه) است ختم است ولا غیر، مثل اینکه نبوت ختم شد. اما مسئله ولایت مسئله عصمت راهش باز است؛ منتها سخت است البته و قرآن کریم این دستورات دینی را برای تطهیر همه نازل کرده است، فرمود من اصلاً قرآن نازل کردم که شما پاک بشوید؛ منتها یک عده خوب پاک شدند اصلاً قرآن برای طهارت است. این آیه ششم سورهٴ «مائده» که طهارات ثلاث را ذکر میکند ﴿إِذَا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاَةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرَافِقِ﴾ بعد مسئله نیاز به غسل را ذکر میکند، اگر جنب هستید ﴿إِن کُنتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا﴾ بعد مسئله تیمم بدل طهارت مائیه را ذکر میکند، اگر ﴿فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً﴾ در ذیلش دارد که ﴿مَا یُرِیدُ اللّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُم مِنْ حَرَجٍ﴾ و آنوقت خدای سبحان این کارها را نازل کرده است ﴿لِیُطَهِّرَکُمْ﴾ اگر این طهارت ترابیه نبود ممکن بود کسی خیال کند که منظور از این طهارت، طهارت ظاهری است، در حالیکه طهارت ترابیه صورت را خاکمالی کردن دست و صورت را خاکمالی کردن که آدم را پاک نمیکند به حسب ظاهر که، آیه شش سورهٴ «مائده» این است که ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاَةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ﴾ این برای وضو ﴿وَإِن کُنتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا﴾ ﴿وَإِن کُنتُم مَرْضَی أَوْ عَلَی سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنکُم مِنَ الْغَائِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً﴾ آن ﴿فَاطَّهَّرُوا﴾ راجع به غسل و ﴿إِن کُنتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا﴾ راجع به غسل، اینکه اگر طهارت مائیه مقدورتان نبود نه وضو نه غسل ﴿فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً﴾ راجع به طهارت ترابیه یا بدل از وضو یا بدل از غسل ﴿فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَأَیْدِیکُم مِنْهُ مَا یُرِیدُ اللّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُم مِنْ حَرَجٍ وَلکِن یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ﴾ خب این پیداست برای طهارت ظاهری نیست، فرمود خاک مالی باشید تا آن غرور شما برود کنار، بشوید بنده آنوقت میشوید پاک وگرنه با این وضوی دُهنیه که با یک استکان انسان میتواند شرعاً وضوی خوب بگیرد بدون اسراف، اینکه طهارت طبیّ منظور نیست با یک صاع میشود کاملاً غسل کرد با یک استکان میشود کاملاً وضو گرفت، آن مستحبات را کسی کنار بگذارد با یک استکان به خوبی میشود وضو گرفت. خب اینکه طهارت منظور نیست، حالا بسیار خب حالا طهارت ماهیه یعنی وضو و غسل منظور طهارت ظاهری است تیمم را چه کنیم و این قید هم یا به خصوص اخیر برمیگردد یا به همه که اخیر یقیناً داخل است. فرمود ما این دستورات را دادیم تا شما پاک بشوید، معلوم میشود یک طهارت دیگری مطرح است. انسانی که خاکیسار است پاک است او دیگر من نمیگوید این میشود پاک. پس راه طهارت از همین تیمم شروع میشود انسان به فرمان ذات اقدس الهی صورتش را یا به خاک بمالد یا خاک را به صورت خودش بمالد.
علّت سجده کردن برروی خاک
چرا بهترین حال در حالات نماز سجده است، چون صورت به خاک است و طهارت ترابیه هم همین خاصیت را دارد خاک به صورت است بالأخره. انسان خاکی و خاکسار است که پاک میشود پس راهش این است؛ منتها بعضیها در درجات اول و دوم و سوم هستند بعضی در درجه صدم که اهلبیتاند همه دستورات همینطور است شما در مسئله تقوا ملاحظه کنید در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ خب این ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ نصیب چه کسی میشود چه کسانی هستند که حق «تقات» دارند. آیه ۱۰۲ سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» ﴿یَاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ آن ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ برای مرحله بعد است نسخ نیست، آنجایی که حق «تقات» است آن را اهلبیت انجام دادند، آنجایی که ﴿مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ بود دیگران انجام دادند.
پرسش:...
پاسخ: به هر حال هر اندازهای که مقدور انسان باشد اینها رسیدهاند، بیش از آن مقدار وظیفه نبود نه اینکه وظیفه بود و اینها نرسیدند منتها بیش از این مقدار هم هست آن یک مسئله است، ولی آن اندازه که برای انسان وظیفه بود اینها رسیدند؛ چیزی نبود که برای انسان واجب باشد یا مستحب باشد و اینها نرسیده باشند اینطور نیست، بالأخره ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ اگر هم بر فرض منسوخ باشد قبل از نسخ یک عده به آن عمل کردند یا نکردند، این الآن هم زنده است نسخ نیست بر فرض هم برای ما نسخ شده باشد پس یک عده به آن عمل کردند وگرنه قبل از عمل که قانون نسخ نمیشود که، پس قرآن تأویل دارد و تأویل حقایق خارجیه است و این را با علم شهودی باید فهمید نه علم حصولی و راه رسیدن به او هم طهارت است و اهلبیت الگوی طاهریناند و این راه برای همگان باز است؛ منتها هر کسی به اندازه طهارت خود و طهارت هم از خاکساری برمیخیزد یک انسان خاکی طعم طهارت را چشیده است و کسی که هوای خاک در سر او نیست خاک بر سر نیست خاک بر صورت نیست او خاک بر سری است که طاهر نخواهد شد وگرنه قرآن کریم راه طهارت را از همان آیه شش سوره مبارکه «مائده» مشخص فرمود.
فرق طهارت حدثیه و طهارت خبثیه
پرسش:...
پاسخ: طهارت حدثیه است. طهارت حدثیه، عبادت است طهارت خبثیه که نیست که عبادت نباشد فقط یک امر توصلی باشد، بسیار خب عبادت است، کسی که صورت خود را به خاک میمالد که پاک بشود این دارد پاک میشود، طهارت حدثیه عبادت است تقرب الی الله است این دستش اگر خون باشد با آب بشوید این طهارت خبثیه است و عبادت نیست، اما صورتش را که به خاک میمالد یا خاک را به صورت میمالد میخواهد طهارت پیدا کند، این عبادت است.
پرسش:...
پاسخ: کتاب مکنون، قبلاً بحث شد که حالا یا لوح محفوظ است یا امالکتاب است یا امثال ذلک.
پرسش:...
پاسخ: پرهیز از غیر خدا، چون وقتی که مثلاً گناه را قرآن یاد میکند میگوید این «رجس» است یا یک عده را میگوید اینها پلیدند یا ﴿فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثَانِ﴾ این بتها را آنها خیلی نظیف نگه میداشتند، اما قرآن فرمود اینها پلید است، پلیدی است یا ﴿إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلاَمُ رِجْسٌ﴾ با اینکه الآن دنیای غیر اسلام اینها را بهترین شربت میدانند، قرآن فرمود این پلید است، پیداست که پلیدی از نظر قرآن چیز دیگر است و طهارت چیز دیگر. خب اینها اموری است که در مقدمه اولی و اصل اول گفته شد یعنی پنج، شش مطلب مربوط به مقدمه اولی و اصل اول است.
اما مقدمه ثانیه، مقدمه ثانیه این است که راه تأویل قرآن و فهمیدن مطهّر بودن به تأویل قرآن
پرسش:...
پاسخ: بله آن در مقدمه چهارم بازتر میشود حالا سه مقدمه بگذرد. پس قرآن این است حالا ببینیم این کتاب چطور متشابهبردار شد با تشابه آمد یا اینجا متشابهبار شد . مقدمه ثانی این است که شما که گفتید قرآن تأویل دارد و تأویل را مطهّرون باید بفهمند راهش چیست. فرمود قرآن کریم تنها راه رسیدن به این معارف را معرفت نفس و تربیت نفس در ناحیه علم و عمل میداند خودشناسی و خودسازی میداند چه در بخش علم چه در بخش عمل، بالأخره انسان اگر بخواهد به سراغ کتاب مکنون برود به سراغ امّالکتاب برود باید از خود، بیرون بیاید او باید سفر کند آنها که حقایقاند مفهوم نیستند که به ذهن کسی بیایند. پس انسان باید سفر کند، انسان اگر سفر کند تا خود را نشناسد زادراهش را نشناسد مرکبش را نشناسد همراهش را نشناسد که اهل سیر و سلوک نیست. در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» آیه ۱۰۵ مشخص فرمود که انسان، تنها راهش همین است که ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لاَ یَضُرُّکُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ این ﴿عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ که ﴿عَلَیْکُمْ﴾ که اسم فعل است یعنی «الزموا انفسکم» یعنی مواظب جانتان باشید؛ ﴿عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ تکان نخورید خلاصه، فقط روی جانتان حرکت کنید، مثل اینکه به اتوبان رسیدهاید به شما بگویند آقا از این اتوبان حرکت نکنید بخواهید به مقصد برسید همین است دیگر یمین و شمال مضلّه است اگر خواستید به مقصد برسید همینجا باش، راهت همین است [و] یک راه بیشتر نداری ﴿عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ اما مبادا کسی خیال کند من باید به خودم بپردازم کاری به دیگران ندارم نه تو وقتی خودت را میشناسی که به همه وظایفت عمل کنی، یکی از برجستهترین وظایف تو امر به معروف است، نهی از منکر است، جهاد است، اجتهاد است و امثال ذلک. اگر امر به معروف کردی نهی از منکر کردی وظایفت را انجام دادی دیگری گم شد، گم شد به تو ضرر نمیرساند ﴿لاَ یَضُرُّکُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ﴾ شما چه وقت مهتدی میشوید در صورتی که به واجبات عمل کنید. یکی از برجستهترین واجبات مسئله هدایت و ارشاد و امر به معروف و امثال ذلک است. خب اگر کسی مهتدی شد به همه وظایفش عمل کرد دیگری اثرپذیر نبود خب ضرر به انسان نمیرساند، پس فرمود شما اگر خواستید به مقصد برسید از جانتان جدا نشوید همینجا بایستید خب پس انسان باید جان خودش را بشناسد کمال علمیاش را بشناسد کمال عملیاش را بشناسد جانش را در علم، چطور کامل کند در عمل، چطور کامل کند فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ﴾ یعنی «الزموا» ﴿أَنْفُسَکُمْ﴾ سر جایتان باشید، به جانتان نپرداختید به چیز دیگر پرداختید از راه بیرون رفتید به اصلاح دیگری پرداختید به فکر تهیه مال بودید مزرع و مرتع بودید جانتان را گذاشتید دارید چیز دیگری را آباد میکنید. خب، گم شدید جانتان را ترک نکنید.
راه عزّتمند شدن قرآن
پرسش:...
پاسخ: اگر کسی چند سال زحمت کشید نماز و روزه گرفت و خواند و در حسد همان بود در بخل همان بود در تجاهل همان بود در مسائل دیگر همان بود، این راه نیفتاد فرمود: ﴿عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لاَ یَضُرُّکُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ﴾ و پایانش هم این است که ﴿إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ خب، حالا انسان خودش را شناخت حالا میخواهد راه بیفتد، میفرماید وقتی خواستی راه بیفتی این معنا را باید بدانی که تو نمیخواهی ذلیل و فرومایه باشی تو میخواهی عزیز باشی این یک اصل و همه عزّت هم نزد خداست آدرس میدهد این دو اصل و راه رسیدن به عزّت هم این است که انسان به سوی خدا حرکت کند این سه اصل. در سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» اینچنین فرمود، آیه ده سوره «فاطر» این است که ﴿مَن کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ﴾؛ چه کسی میخواهد عزیز باشد خب همه میخواهند عزیز باشند هیچ کسی نمیخواهد فرومایه و پست و ذلیل باشد که؛ منتها آنها که بیراهه میروند خیال میکنند که در بعضی از کارها عزت است. این ﴿مَن کَانَ یُرِیدُ﴾ اعلان حراج است تقریباً، این اعلان مزایده است، چه کسی میخواهد عزیز باشد خب همه میخواهند عزیز باشند سؤال میکنند عزّت کجاست که ما بگیریم ﴿مَن کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً﴾ یعنی بالأصاله عزّت اگر یک وقت در جایی دیگر گفته شد: ﴿وَلِلَّهِ العِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ﴾ آنها هم هرچه دارند از خدا گرفتند، میدانید آنها چطور رفتند گرفتند﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ﴾ عقیده خوب کار خوب، پس اگر کسی بخواهد عزیز بشود راهش مشخص است، آدرس داده خلاصه ﴿فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً﴾ خب حالا سؤال، چطوری ما برویم ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ﴾ انسان که میخواهد پرواز صعودی کند بالأخره دو جهت لازم است یکی اینکه از زمین دل بکند [و] یکی اینکه به آسمان دل ببندد. این دل بستن به بالا را با جمله اولی بیان کرد که﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ﴾ دل کندن از خاک را با ﴿وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ﴾ تبیین کرد، چون ارتفاع، غیر از صعود است انسان وقتی به بالا اسناد پیدا میکند میگویند «صعد» وقتی از زمین میرهد میگویند «ارتفع». برخاستن از زمین ارتفاع است میل به بالا صعود، البته عمل آن قدرت را ندارد که صعود بکند، صعود برای عقیده است عمل بالأخره محدود است. انسان تا چه موقع میتواند عمل بکند مگر تا چقدر میتواند عمل بکند تا زنده است میتواند عمل بکند از آن به بعد که سخن از عمل نیست، کار یک امر محدودی است شهود است که نامحدود است، کلمه طیب عقاید طیبه بالا میرود و عمل صالح این کلمه طیب را کمک میکند از زیر که او از زمین برخیزد خب، سخن در نفس بود نه سخن در کلمه طیب، اما وقتی کلمه طیب بالا میرود متکلم بالا میرود؛ اینطور نیست که حقیقت انسان در زمین باشد عقاید او بالا برود، مگر عقیده منهای معتقد صعود کردنی است، تقوا اگر بالا میرود متّقی بالارفته است، چون تقوا وصف روح است این فرض صحیح ندارد که وصف ترقی کند موصوف بماند یا کلمه طیبه که عقیده طوباست ترقی کند و معتقد ترقی نکند، عقیده وصف معتقد است اگر عقیده بالا رفت یعنی روح متعالی شد تقوا وصف متّقی است اگر تقوا صعود کرد متّقی صاعد شد، پس اگر ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ﴾ یعنی «الیه یصعد الطّیبون» و اگر عمل صالح آن نقش را دارد که کلمه طیب بالا برود عامل صالح است که این سهم را دارد که زمینه ارتفاع کلمه طیب را فراهم میکند.
دورکن صعود انسان، ایمان و عمل صالح
این دو اصل یعنی ایمان و عمل صالح در همه موارد قرآن کریم آمده. اگر کسی بخواهد صعود کند این دو رکن لازم است ایمان و عمل صالح، ولی اگر بخواهد سقوط کند یکی کافی است عمل بد کافی است، لذا شما میبینید معمولاً قرآن کریم وقتی سخن از بهشت و مزایای بهشت را نقل میکند دو رکن را ذکر میکند: ایمان و عمل صالح، اما وقتی سخن از جهنم است سخن از دو چیز نیست یکی کفر و یکی عمل طالح اینطور نیست، عمل بد انسان را به جهنم میبرد خواه مسلمان باشد خواه کافر؛ منتها فرق در خلود و عدم خلود است، لذا در نوع موارد، وقتی سخن از جزای حسن است و بهشت است و امثال ذلک همیشه دو تا رکن مطرح است: «آمنوا و عملوا صالحاً» وقتی سخن از جهنم مطرح است یک رکن مذکور است و آن عمل طالح است معصیت، خواه مسلمان معصیت کند. خواه کافر معصیت کند در اینکه عصیان سر از جهنم در میآورد دو امر شرط نیست یکی کفر و یکی گناه، ولی اگر عمل صالح سر از بهشت در آورد شرطش حسن فعلی و فاعلی با هم است، لذا در اینجا فرمود: ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ﴾ خب در نقطه مقابل چه؟ اگر کسی خواست ذلیل باشد و فرومایه باشد آن را در ذیل آیه فرمود: ﴿وَالَّذِینَ یَمْکُرُونَ السَّیِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَمَکْرُ أُولئِکَ هُوَ یَبُورُ﴾ اینها بالأخره بائر خواهند شد و به بوار و هلاکت میرسند اگر کسی به عزّت نرسید و راه عزّت را که کلمه طیب و عمل صالح است را طی نکرد راه ذلّت را طی میکند. پس رونده، نفس است شرطش ایمان است و عمل صالح و امثال ذلک حالا معلوم میشود که آیه شش سوره مبارکه «مائده» چگونه راه را نشان داد، فرمود این طهارات ثلاث را بگیرید خدا میخواهد شما را تطهیر کند، وقتی طهارت مقدمه نماز بود و وسیله طهارت بود خود نماز به طریق اُولی. آن عباداتی که مشروط به طهارتاند آنها به طریق اُولی، اگر وضو و تیمم زمینه طهارات را فراهم میکند خب نماز و طواف به طریق اولی اعتکاف به طریق اولی، هرچه که مشروط به طهارت بود مستحباً یا لزوماً به طریق اولی. پس مقدمه دوم و اصل دوم که خودش چندین مطلب را دارد آن است که تنها راه، راه معرفت نفس است و آشنا شدن به علوم و عمل صالح است و بعضی از آیاتی که در تبیین مقدمه دوم نقش داشت ذکر شد. اگر مقدمه دوم به پایان رسید وارد مقدمه سوم خواهیم شد.
«و الحمد لله رب العالمین» نمایش بیشتر
تاکنون نظری ثبت نشده است